هفت حوض
186 subscribers
173 photos
96 videos
19 files
185 links
کانال ادبی، هنری و فرهنگی

زمان
پیش می‌رود
حتی اگر تمام ساعت‌های جهان
اعتصاب کنند.
#حسین_نجاری
Download Telegram
سرانجام همه‌ی ما زیر این خاک آرام خواهیم گرفت،ما که روی آن دمی به همدیگر مجال آرامش ندادیم!
#آنا_آخماتووا

🎍 @haft_houz7
چه راه‌ها دوشادوش آن‌کس رفتم که اصلا دوستش نداشتم
و چه بارها دلم هوای آن کس کرد که دوستش داشتم

حالا ديگر راز فراموشکاری را
از همه‌ی
فراموشکاران بهتر آموخته‌ام...

ديگر به گذشت زمان اعتنايی نمی‌کنم
اما آن بوسه‌های نگرفته و نداده
آن نگاه‌های نکرده و نديده را
که به من باز خواهد داد؟

#آنا_آخماتووا
@haft_houz7
سحرگاهان بیدار می‌شوی
سرمست از عطر شادی
و از پنجره‌ی کابین بیرون را می‌نگری
امواج سبز را.
روی عرشه پیچیده در پالتو خز
گوش به ضربان آرام موتور می‌سپاری
و دیگر به چیزی فکر نمی‌کنی
جز دیدار او
که بدل به ستاره‌ای شده
و آن‌گاه هر ساعت با هر نسیم شور دریا
جوان‌تر می‌شوی‌

#آنا_آخماتووا (۱۸۸۹، ۱۹۶۶)
برگردان: #آزاده_کامیار
@haft_houz7
قوها بر باد سوارند
آسمان آبی خون‌آلود
و سا‌لگرد اولین روزهای عشق تو
در پیش است

تو تاب و توان از من گرفتی
سال‌ها نیز ‌مثل آب گذشت
چرا تو هرگز سال نخوردی
و مثل روزهای اول خود ماندی؟

طنین صدای تو حتا امروز شفاف‌تر شده است
تنها بال زمان
بر پیشانی صاف بی‌چین‌ات
سایه‌ای برف‌گون افکنده است.

#آنا_آخماتووا |روسیه ۱۹۶۶-۱۸۸۹|
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@haft_houz7
قوها بر باد سوارند
آسمان آبی خون‌آلود
و سا‌لگرد اولین روزهای عشق تو
در پیش است

تو تاب و توان از من گرفتی
سال‌ها نیز هم‌چو آب گذشت
چرا تو هرگز سال نخوردی
و مثل روزهای اول خود ماندی؟

طنین صدای تو حتا امروز شفاف‌تر شده است
تنها بال زمان
بر پیشانی صاف بی‌چین‌ات
سایه‌ای برف‌گون افکنده است.

#آنا_آخماتووا_۱۹۶۶-۱۸۸۹
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@haft_houz7
چه کنم که توان از من می‌گریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان می‌آورند

از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی می‌گذرم
بادی نرم و نابه‌هنگام می‌وزد
سبک‌سرانه با بویی از پاییز

و قلب من از آن
خبرهایی از دوردست‌ها می‌شنود، خبرهای بد
او زنده است و نفس می‌کشد
اما غمی به دل ندارد.

#آنا_آخماتووا_۱۹۶۶-۱۸۸۹
برگردان: #احمد_پوری
@haft_houz7
در نیمه‌باز است
عطرِ شکوفه‌ی لیمو همه‌جا...
مانده بر میز
یک دستکش، یک تازیانه.

شب، دایره‌ای از نورِ چراغ...
خش‌خشِ برگِ درختان.
ترک‌ام کرده‌ای
چرا؟ نمی‌دانم.

صبحِ فردا سر می‌رسد
با آسمانی شفاف و آبی.
زندگی یعنی شادی،
عاقل باش قلبِ من؛

خسته‌ای دیگر،
کندتر از پیش می‌زنی...
اما به من گفته‌اند
روحِ جاودانه از آن ماست.

‌#آنا_آخماتووا | ۱۹۶۶-۱۸۸۹ |

برگردان: #احمد_پوری

@haft_houz7
عشق
گاه چون مارى در دل مى‌خزد
و زهر خود را آرام در آن مى‌ريزد،
گاه يک روز تمام چون كبوترى
بر هره‌ى پنجره‌ات كز مى‌كند
و خرده نان بر مى‌چيند.

گاه از درون گلى خواب‌آلود بيرون مى‌جهد
و چون شبنمى بر گلبر‌گ آن مى‌درخشد،
و گاه حيله‌گرانه تو را
از هر آن‌چه شاد است و آرام
دور مى‌كند.

گاه در آرشه‌ى ويولونى مى‌نشيند
و در نغمه‌ى غمگين آن هق‌هق مى‌كند،
و گاه زمانى كه حتا نمى‌خواهى باورش كنى
در لبخند يک نفر جا خوش مى‌كند.

‌#آنا_آخماتووا ۱۹۶۶-۱۸۸۹

برگردان: #احمد_پوری
@haft_houz7
قلم بر در نبسته‌ام،
شمع روشن نکرده‌ام 
و تو می‌دانی که خسته‌تر از آنم
که به خواب فکر کنم،
دشت‌ها را تماشا می‌کنم 
که در تاریکی شام‌گاهی شب می‌شوند.
من محو صدای توام 
صدای تو در این‌جا پژواک پیدا می‌کند
فقدان، بار سنگینی‌ست بر دوش 
و زندگی دوزخی‌ست نفرین شده
پیش از این چه سخت باور داشتم 
تو باز می‌گردی...

#آنا_آخماتووا

@haft_houz7