قوها بر باد سوارند
آسمان آبی خونآلود
و سالگرد اولین روزهای عشق تو
در پیش است
تو تاب و توان از من گرفتی
سالها نیز همچو آب گذشت
چرا تو هرگز سال نخوردی
و مثل روزهای اول خود ماندی؟
طنین صدای تو حتا امروز شفافتر شده است
تنها بال زمان
بر پیشانی صاف بیچینات
سایهای برفگون افکنده است.
#آنا_آخماتووا_۱۹۶۶-۱۸۸۹
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@haft_houz7
آسمان آبی خونآلود
و سالگرد اولین روزهای عشق تو
در پیش است
تو تاب و توان از من گرفتی
سالها نیز همچو آب گذشت
چرا تو هرگز سال نخوردی
و مثل روزهای اول خود ماندی؟
طنین صدای تو حتا امروز شفافتر شده است
تنها بال زمان
بر پیشانی صاف بیچینات
سایهای برفگون افکنده است.
#آنا_آخماتووا_۱۹۶۶-۱۸۸۹
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@haft_houz7
چه کنم که توان از من میگریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان میآورند
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی میگذرم
بادی نرم و نابههنگام میوزد
سبکسرانه با بویی از پاییز
و قلب من از آن
خبرهایی از دوردستها میشنود، خبرهای بد
او زنده است و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد.
#آنا_آخماتووا_۱۹۶۶-۱۸۸۹
برگردان: #احمد_پوری
@haft_houz7
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان میآورند
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی میگذرم
بادی نرم و نابههنگام میوزد
سبکسرانه با بویی از پاییز
و قلب من از آن
خبرهایی از دوردستها میشنود، خبرهای بد
او زنده است و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد.
#آنا_آخماتووا_۱۹۶۶-۱۸۸۹
برگردان: #احمد_پوری
@haft_houz7
در نیمهباز است
عطرِ شکوفهی لیمو همهجا...
مانده بر میز
یک دستکش، یک تازیانه.
شب، دایرهای از نورِ چراغ...
خشخشِ برگِ درختان.
ترکام کردهای
چرا؟ نمیدانم.
صبحِ فردا سر میرسد
با آسمانی شفاف و آبی.
زندگی یعنی شادی،
عاقل باش قلبِ من؛
خستهای دیگر،
کندتر از پیش میزنی...
اما به من گفتهاند
روحِ جاودانه از آن ماست.
#آنا_آخماتووا | ۱۹۶۶-۱۸۸۹ |
برگردان: #احمد_پوری
@haft_houz7
عطرِ شکوفهی لیمو همهجا...
مانده بر میز
یک دستکش، یک تازیانه.
شب، دایرهای از نورِ چراغ...
خشخشِ برگِ درختان.
ترکام کردهای
چرا؟ نمیدانم.
صبحِ فردا سر میرسد
با آسمانی شفاف و آبی.
زندگی یعنی شادی،
عاقل باش قلبِ من؛
خستهای دیگر،
کندتر از پیش میزنی...
اما به من گفتهاند
روحِ جاودانه از آن ماست.
#آنا_آخماتووا | ۱۹۶۶-۱۸۸۹ |
برگردان: #احمد_پوری
@haft_houz7
عشق
گاه چون مارى در دل مىخزد
و زهر خود را آرام در آن مىريزد،
گاه يک روز تمام چون كبوترى
بر هرهى پنجرهات كز مىكند
و خرده نان بر مىچيند.
گاه از درون گلى خوابآلود بيرون مىجهد
و چون شبنمى بر گلبرگ آن مىدرخشد،
و گاه حيلهگرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام
دور مىكند.
گاه در آرشهى ويولونى مىنشيند
و در نغمهى غمگين آن هقهق مىكند،
و گاه زمانى كه حتا نمىخواهى باورش كنى
در لبخند يک نفر جا خوش مىكند.
#آنا_آخماتووا ۱۹۶۶-۱۸۸۹
برگردان: #احمد_پوری
@haft_houz7
گاه چون مارى در دل مىخزد
و زهر خود را آرام در آن مىريزد،
گاه يک روز تمام چون كبوترى
بر هرهى پنجرهات كز مىكند
و خرده نان بر مىچيند.
گاه از درون گلى خوابآلود بيرون مىجهد
و چون شبنمى بر گلبرگ آن مىدرخشد،
و گاه حيلهگرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام
دور مىكند.
گاه در آرشهى ويولونى مىنشيند
و در نغمهى غمگين آن هقهق مىكند،
و گاه زمانى كه حتا نمىخواهى باورش كنى
در لبخند يک نفر جا خوش مىكند.
#آنا_آخماتووا ۱۹۶۶-۱۸۸۹
برگردان: #احمد_پوری
@haft_houz7