حافظ خوانی خصوصی
3.73K subscribers
485 photos
366 videos
10 files
576 links
در زندگی داستان‌هایی هستند که غافلگيرمان مي‌كنند، دست مان را می‌گیرند و به جایی دیگر می‌برند یا مثل آینه‌ای جادویی دنیای درون مان را نشان می‌دهند.


@alirezairanmehr نشانی ادمین
Download Telegram
توی لیوان های کاغذی قهوه ی فرانسه و کیک ساده خوردیم. اون جا صندلی برای نشست نداره ولی ما نزدیک به چهل و پنج دقیقه رو به روی هم ایستاده بودیم و توی بیشتر این چهل و پنج دقیقه پرستو با تعجب نگام می‌کرد. براش فکرها و آرزوهاش رو تعریف کردم. تعریف کردم دوباره به اون ویلای عجیب حوالی شمشک برمی‌گرده و مردی رو که دفه‌ی پیش توجه زیادی بهش نداشت دوباره ملاقات می کنه، ولی این بار همه چیز با دفه پیش فرق می کنه. براش تعریف کردم که چه طور خوش شانسی های بزرگ به زندگیش رو می یارن. چه طور به بهترین مهمونی ها دعوت می شه، چه طور به فاصله یه هفته سه تا از شاخ ترین پسرهای تهرون عاشقش می‌شن. تعریف کردم چه طور سعی می‌کنه تصمیم عاقلانه بگیره و با یه آهن فروش پولدار که تازه زنش فوت کرده بود ازدواج می کنه. ولی مردک آهن فروش اون قدر پیش پا افتاده است که کم کم حالش رو به هم می زنه و هفت ماه بعد یا یه عالمه پول ازش جدا می شه. بعد برای اولین بار توی زندگیش عاشق یه پسری می شه که فقط سه سال از خودش بزرگ تره و نه خیلی پولداره و نه خیلی مشهور و نه حتا خیلی خوش تیپ ولی به زندگیش عشق و شادی می یاره و فکر می کنه بالاخره گمشده‌ی زندگیش رو پیدا کرده اما پسره توی یه سال و نیم هر چی پول داشتن خرج می کنه و بقیه رو هم می‌ریزه به حساب خودش و برای همیشه ناپدید می شه، براش تعریف کردم چه طور پر از خشم می شه و چه طور سعی می کنه انتقام بگیره... وقتی این چیزها رو تعریف می کردم پرستو با لذت به حرف هام گوش می‌کرد ولی من یهو احساس حماقت عمیق کردم. احساس کردم دارم داستان یه سریال مزخرف و پیش پا افتاده رو تعریف می کنم. داستانی پر از لحظه های حسرت بار که آدم های زیادی با اشتیاق دنبالش می کنن، آدم هایی که زندگی واقعی شون هیچ شکوه و جلوه ی فوق العاده‌ای نداشته، آدم‌هایی که هیچ وقت در زندگی شون احساس و دریافت منحصر به فردی نداشتن و مثل گوساله‌هایی رنگارنگ اگه با دقت به چهره‌ی هر کدوم شون نگاه کنی یه ویژگی منحصر به فرد می بینی ولی همه شون سرنوشت مشترکی دارن، توی یه گاوداری بزرگ به دنیا اومدن، شبیه بقیه رشد کردن، شبیه بقیه شیر دادن و شبیه بقیه سلاخی شدن. اما پرستو برای اولین‌بار لبخند تمسخر آمیزش رو کنار گذاشته بود و با حالتی مجذوبانه نگام می کرد، حالتی که وقتی قلب زنی رو به دست آوردی می تونی توی چشم هاش ببینی.
می‌دونی عزیزم، به نظرم هیچ چیز توی دنیا پنهان نیست. همه ی ما می تونیم همون طور که گذشته ی خودمون رو به یاد می یاریم آینده ی خودمون رو هم ببینیم. یا مثه پرستو یه مرد سی و هفت ساله پیدا بشه و همه‌ی اتفاقات آینده رو توی یه کافه وسط خیابون انقلاب برامون تعریف کنه. اما همه چیز اون قدر شبیه یه سریال احمقانه است که فقط دوس داریم نگاهش کنیم و سرگرم بشیم، چون باور نمی کنیم که زندگی واقعی مون هم می تونه به همین اندازه تراژیک یا احمقانه باشه، شاید برای همینه که بیشتر آدم ها نمی تونن آینده خودشون رو تغییر بدن.
@hafezkk
من و پرستو بدون این که بفهمیم همه ی اون کیک ساده رو خورده بودیم و من داشتم کم کم به سی سالگی ترسناک این زن نزدیک می شدم... دارم از خستگی بی هوش می شم عزیزم. بقیه اش رو بعدا برات می نویسم...
برشي از کتاب : #حافظ_خوانی_خصوصی
#عليرضا_ايرانمهر
به زودي: #نشر_چشمه
داستان های دیگه ام رو می تونید در کتاب های #ابر_صورتی و #بارون_ساز بخونید
#رادیو_ایرانمهر
@hafezkk
تهیه کتاب در این آدرس:
http://www.cheshmeh.ir/Book/2146/2322/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%20%D8%B3%D8%A7%D8%B2
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
برکش ای مرغ سحر نغمه ی داوودی باز
که سلیمان گل از باد هوا باز آمد

عزیزم الان درست نه روزه که زندگی تازه مون رو با هم شروع کردیم و من احساس می کنم مثه سندباد سوار قالیچه ی پرنده‌ی سلیمان شدم. به هر حال منم مثه خودت آدم خوشگذرونی بودم و هیچ وقت زیاد به خودم سخت نگرفتم ولی همین نه روزی که با هم زندگی کردیم باعث می شه فکر کنم همه ی سی و چهار سال گذشته‌ی زندگیم رو حروم کردم.
می دونی پریسا، عشق مثه قالیچه ی سلیمانه. وقتی داری به سمتش می ری کلی خوشحالی که به آرزوت رسیدی و یه چیز فوق‌العاده به دست آوردی، ولی وقتی سوار قالیچه‌ی پرنده شدی و به آسمون بلند شدی و پرواز کردی و باد از لای پیرهن و موهات گذشت هر لحظه محو تماشای منظره‌ای تازه و باشکوه می‌شی و کم‌کم می‌فهمی اهمیت قالیچه ی سلیمان فقط در پرنده بودنش نیست، در چیزهای تازه ای ست که وقتی سوارش شدی تازه می‌تونی ببینی. اهمیت عشق هم در همه‌ی اون چیزهایی ست که بعدش می‌تونی ببینی و حس کنی. در چیزهای بی‌اهمیتی که اهمیت سرنوشت سازشون رو کشف می‌کنی. امروز وقتی داشتم از خونه می یومدم بیرون تو هنوز خواب بودی. موهای نارنجی و موج‌دار تو روی بالشت‌های بنفش تخت‌مون پخش شده بود و سه لکه‌ی سرخ نور صبح از لای پرده‌ی اتاق روی دیوار بالای تخت خواب تابیده بود... هیچ وقت توی زندگیم متوجه زیبایی چنین لحظه‌ای نشده بودم.

برشي از کتاب : #حافظ_خوانی_خصوصی
#عليرضا_ايرانمهر
به زودي: #نشر_چشمه
داستان های دیگه ام رو می تونید در کتاب های #ابر_صورتی و #بارون_ساز بخونید
#رادیو_ایرانمهر
@hafezkk
تهیه کتاب در این آدرس:
http://www.cheshmeh.ir/Book/2146/2322/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%20%D8%B3%D8%A7%D8%B2


در رادیو ایرانمهر به صدای اندیشیدن خود گوش کنید
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند

عزیزم، دنیای واقعی هر آدمی رو از شکل درد کشیدنش می شه شناخت. بعضی از دردها کشیدن‌ها مثه مصیبت زندگی اسب عصاری می مونه که فقط دور خودش می چرخه، کشیدن بدبختی سنگ آسیاب وظیفه ی روزمره‌ی اسب بی‌چاره شده و اگه یه روز آزادش کنی دیگه خودش رو نمی شناسه. مثه آدم‌هایی که روزهاشون هیچ فرقی با هم نداره و هر صبح با خودشون می گن خدایا باز یه روز لعنتی دیگه، مثه زن‌هایی که بین هزارتا مرد همیشه دل به عوضی ترین شون می دن و بعدش زجر کشیدن هر روزه شون رو به حساب عشق و ایثار و پاکی دل خودشون می ذارن، مثه مردهایی که همیشه از همسایه‌ی طبقه بالایی متنفرن و وقتی هم اون می‌ره و یه همسایه جدید می یاد از اون هم متنفر می‌شن، آدم هایی که رنج کشیدن‌ها شون مثه ضربان قلب شون ریتم ثابتی داره.

اما دردهایی هم هست که از یه لذت عمیق می یاد. مثه دلتنگی دردناک برای کسی که مدت ها منتظر دیدنش بودی، مثه ساختن یه خونه باغ سخت با دست های خودت یا تمام روز صبر کردن برای این که یه نخ سیگار آخر شبت رو زیر آسمون باز بکشی. بدبختی و خوشبختی آدم‌ها رو از شکل و دلیل درد کشیدن هاشون می شه فهیمد. مثه درد عشق و بلای خمار حافظ که تهش به وصل دوست و می صافی می رسه.

برشي از کتاب : #حافظ_خوانی_خصوصی
#عليرضا_ايرانمهر
@hafezkk
#رادیو_ایرانمهر


داستان های دیگه ام رو می تونید در کتاب های #ابر_صورتی و #بارون_ساز بخونید
تهیه کتاب در این آدرس:
http://www.cheshmeh.ir/Book/2146/2322/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%20%D8%B3%D8%A7%D8%B2


در رادیو ایرانمهر به صدای اندیشیدن خود گوش کنید
@hafezkk
دوستان و هم‌دمان

اگر در طول نمایشگاه یا بعد از آن مطلب، عکس، نکته، یادداشت یا نقد و نظری درباره هر یک از کتاب‌های من داشتید، لطفا برایم بفرستید تا در کانال #رادیو‌_ایرانمهر، فیس‌بوک و صفحه اینستاگرام به صورت پست دائم و استوری منتشر کنم.
کتاب هایی از من که در نمایشگاه تهران در دسترس هستند:

#ابر_صورتی (مجموعه داستان): #نشر_چشمه
#بارون_ساز(مجموعه داستان): نشر چشمه
#فریدون_پسر_فرانک (رمان): #نشر_گمان
#سفر_با_گردباد
(تحلیل و بازخوانی آثار صائب تبریزی) : #کانون_پرورش_فکری_کودکان_و_نوجوانان
#دلخون (فیلمنامه) : نشر سوره مهر
#رویا_ها_می‌آیند( فیلمنامه): #انتشارات_امیرکبیر
#خار_و_خورشید (فیلمنامه): انتشارات امیرکبیر
(#pink_cloud)
مجموعه داستان به زبان انگلیسی . #نشر_شمع_و_مه
(candele & fog)

(#nuage_rose)
مجموعه داستان به زبان فرانسه نشر:
(l'aube)

ارادتمند
#علیرضا_ایرانمهر

▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
توی لیوان های کاغذی قهوه ی فرانسه و کیک ساده خوردیم. اون جا صندلی برای نشست نداره ولی ما نزدیک به چهل و پنج دقیقه رو به روی هم ایستاده بودیم و توی بیشتر این چهل و پنج دقیقه پرستو با تعجب نگام می‌کرد. براش فکرها و آرزوهاش رو تعریف کردم. تعریف کردم دوباره به اون ویلای عجیب حوالی شمشک برمی‌گرده و مردی رو که دفه‌ی پیش توجه زیادی بهش نداشت دوباره ملاقات می کنه، ولی این بار همه چیز با دفه پیش فرق می کنه. براش تعریف کردم که چه طور خوش شانسی های بزرگ به زندگیش رو می یارن. چه طور به بهترین مهمونی ها دعوت می شه، چه طور به فاصله یه هفته سه تا از شاخ ترین پسرهای تهرون عاشقش می‌شن. تعریف کردم چه طور سعی می‌کنه تصمیم عاقلانه بگیره و با یه آهن فروش پولدار که تازه زنش فوت کرده بود ازدواج می کنه. ولی مردک آهن فروش اون قدر پیش پا افتاده است که کم کم حالش رو به هم می زنه و هفت ماه بعد یا یه عالمه پول ازش جدا می شه. بعد برای اولین بار توی زندگیش عاشق یه پسری می شه که فقط سه سال از خودش بزرگ تره و نه خیلی پولداره و نه خیلی مشهور و نه حتا خیلی خوش تیپ ولی به زندگیش عشق و شادی می یاره و فکر می کنه بالاخره گمشده‌ی زندگیش رو پیدا کرده اما پسره توی یه سال و نیم هر چی پول داشتن خرج می کنه و بقیه رو هم می‌ریزه به حساب خودش و برای همیشه ناپدید می شه، براش تعریف کردم چه طور پر از خشم می شه و چه طور سعی می کنه انتقام بگیره... وقتی این چیزها رو تعریف می کردم پرستو با لذت به حرف هام گوش می‌کرد ولی من یهو احساس حماقت عمیق کردم. احساس کردم دارم داستان یه سریال مزخرف و پیش پا افتاده رو تعریف می کنم. داستانی پر از لحظه های حسرت بار که آدم های زیادی با اشتیاق دنبالش می کنن، آدم هایی که زندگی واقعی شون هیچ شکوه و جلوه ی فوق العاده‌ای نداشته، آدم‌هایی که هیچ وقت در زندگی شون احساس و دریافت منحصر به فردی نداشتن و مثل گوساله‌هایی رنگارنگ اگه با دقت به چهره‌ی هر کدوم شون نگاه کنی یه ویژگی منحصر به فرد می بینی ولی همه شون سرنوشت مشترکی دارن، توی یه گاوداری بزرگ به دنیا اومدن، شبیه بقیه رشد کردن، شبیه بقیه شیر دادن و شبیه بقیه سلاخی شدن. اما پرستو برای اولین‌بار لبخند تمسخر آمیزش رو کنار گذاشته بود و با حالتی مجذوبانه نگام می کرد، حالتی که وقتی قلب زنی رو به دست آوردی می تونی توی چشم هاش ببینی.
می‌دونی عزیزم، به نظرم هیچ چیز توی دنیا پنهان نیست. همه ی ما می تونیم همون طور که گذشته ی خودمون رو به یاد می یاریم آینده ی خودمون رو هم ببینیم. یا مثه پرستو یه مرد سی و هفت ساله پیدا بشه و همه‌ی اتفاقات آینده رو توی یه کافه وسط خیابون انقلاب برامون تعریف کنه. اما همه چیز اون قدر شبیه یه سریال احمقانه است که فقط دوس داریم نگاهش کنیم و سرگرم بشیم، چون باور نمی کنیم که زندگی واقعی مون هم می تونه به همین اندازه تراژیک یا احمقانه باشه، شاید برای همینه که بیشتر آدم ها نمی تونن آینده خودشون رو تغییر بدن.
@hafezkk
من و پرستو بدون این که بفهمیم همه ی اون کیک ساده رو خورده بودیم و من داشتم کم کم به سی سالگی ترسناک این زن نزدیک می شدم... دارم از خستگی بی هوش می شم عزیزم. بقیه اش رو بعدا برات می نویسم...
برشي از کتاب : #حافظ_خوانی_خصوصی
#عليرضا_ايرانمهر
به زودي: #نشر_چشمه
داستان های دیگه ام رو می تونید در کتاب های #ابر_صورتی و #بارون_ساز بخونید
#رادیو_ایرانمهر
@hafezkk
تهیه کتاب در این آدرس:
http://www.cheshmeh.ir/Book/2146/2322/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%20%D8%B3%D8%A7%D8%B2
کاری ارزشمند و هیجان‌انگیز. در این سایت با ثبت نام خود می‌توانید بیست پنج اثر داستانی تاثیر گذار فارسی را که در ربع قرن گذشته خواندید انتخاب کنید
#ابر_صورتی یادتون نره. البته اگه هنوز یادتون هست.
www.dastan25.com

@hafezkk
اتفاق اصلی سال‌های بعد از تجربه کردن عشق رخ می‌دهد. وقتی با نیروی غافلگیر کننده‌‌ی درونت رو برو می‌شی و ابعاد ناشناخته‌ای از خودت را کشف می‌کنی. داستان بلند «برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق» درباره‌ی سفری ست که باعشق آغاز می‌شود و به ماجرایی اسرارآمیز می‌رسد. این کتاب درباره‌ی نیروی باورناپذیر سکوت است که سال‌ها تحمل رنج‌ها و هیجان عشق آن را پدید می‌آورد. نیرویی که می‌تواند چیزی را از درونت بیرون بکشد. داستانی درباره‌ی مکان‌ها و آدم‌هایی که هیچ وقت فراموش نمی‌شوند.
این کتاب را در سراسر ایران می‌توانید از طریق وب‌سایت نشر چشمه و دیگر مراکز مجازی و حقیقی فروش کتاب تهیه کنید.
#علیرضا_ایرانمهر #نشر_چشمه
#برف_تابستانی_و_هفت_ثانیه_سکوت_عشق
#اسم_تمام_مردهای_تهران_علیرضا_ست
#بارون_ساز #ابر_صورتی #بریم_خوشگذرونی #فریدون_پسر_فرانک #سفر_با_گردباد #کشف_لحظه #نوولا #نوول #داستان_بلند
@hafezkk