حافظ خوانی خصوصی
3.73K subscribers
485 photos
366 videos
10 files
576 links
در زندگی داستان‌هایی هستند که غافلگيرمان مي‌كنند، دست مان را می‌گیرند و به جایی دیگر می‌برند یا مثل آینه‌ای جادویی دنیای درون مان را نشان می‌دهند.


@alirezairanmehr نشانی ادمین
Download Telegram
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
از یک زندگی چند قصه‌ی نگفته باقی می‌ماند؟

هنر داستان نویسی مثل مهارت ماهیگیری ست؛ هنر صید لحظه‌های ناب زندگی و بودن که به آسانی از دست می‌لغزند و می‌روند. هنر دیدن و ثبت لایه‌های پنهان زندگی، هنر گفتن آن چه گفتنش آسان نیست...

در کارگاه مجازی فیل‌سفید هنرهای داستان نویسی و قصه‌پردازی را تمرین می‌کنیم. اساس این کارگاه برپایه‌ی مجموعه‌ای از درسگفتارهای صوتی ست که ظرافت و تردستی‌های نویسندگی را نشان‌مان می‌دهد و نیز آموزش و تمرین شگردهای داستان نویسی بر اساس قصه‌هایی که خود شما در کارگاه می‌نویسید. بدین ترتیب نکته‌های سرنوشت ساز نویسندگی را با نوشته‌های خود و دیگران می‌آموزیم.

این کارگاه در فضای مجازی اجرا می‌شود و هر ترم آن حدود صد روز است و برای کسانی که با اصول و مبانی نویسندگی آشنا بوده یا پیش‌تر دستی در نوشتن داشتند مناسب تر است. زمینه‌ی انتشار داستان هنرجویانی که آثار درخوری خلق کنند فراهم می شود.
آموزگار: #عليرضا_ايرانمهر
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk

برای آشنایی با فضای کارگاه فیل‌سفید و ثبت نام به این نشانی پیام بدهید 🔽
@alirezairanmehr2

🐘🐘🐘
مادر

تصور این که زنی به این کوچکی چنین هیولایی زاییده باشد سخت بود. زن صورتی ساده و ظریف و دخترانه داشت و پسرش مثل خرس پاندایی بزرگ دنبالش می‌آمد و با هر قدم چربی‌های شکم و پهلوهایش می‌لرزید. زن به زحمت تا زیر سینه‌ی پسرش می‌رسید. پانزده سال پیش دنیا آمده بود ولی صورتش حالت بچه‌ی دو ساله‌ای را داشت که ناگهان پیر شده باشد. هر روز پیش از ظهر وقتی پارک خلوت‌تر می‌شد و کسی نبود که با تعجب بایستد و نگاه شان کند می‌آمدند و با هم قدم می‌زدند. بعد به سمت جایگاه ورزشی می رفتند و زن کوچک سعی می کرد به پسر غول‌پیکرش آموزش دهد چه طور از وسائل ورزشی استفاده کند.

ردیفی از کلاغ‌های بالای سرشان روی شاخه‌های درخت نشسته بودند و در فکری عمیق فررفته بودند. پسر از کلاغ‌ها و گربه‌ها و آدم‌ها می ترسید و گاهی با نگرانی به بالای سرش نگاه می‌کرد. مادر روی صندلی دستگاه تقویت عضلات چهارسر زانو نشست و به پسرش گفت روی صندلی مقابلش بنشیند و پاهایش را روی پدال بگذارد و صندلی را که روی لولا بود با زور پاهایش به عقب بکشد. زن چند بار صندلی را به عقب کشید که پسر به یادآورد زورهای قبل چه طور با آن کار می کرده‌اند. بدن چاق پسر به زحمت روی صندلی دستگاه جا شده بود. چند بار کاری را که مادرش می کردن تکرار کرد ولی بعد حواسش به گربه‌هایی که توی باغچه بازی می‌کردند پرت شد و صداهای نافهمومی از خودش درآورد. سال‌ها بود که فقط همین صداها را از خودش درمی‌آورد و دکترها به زن گفته بودند اگر نتواند کاری کند که ورزش کند و وزنش را پایین بیاورد خیلی زود خواهد مرد.

گربه‌ها همان طور که بازی می‌کردند از باغچه به بیرون جست زدند. پسر وحشت‌زده از صندلی دستگاه بیرون پرید، روی زمین افتاد و مثل توپ بزرگی از چربی دور خودش چرخید. زن به سمتش رفت و دستش را گرفت و سعی کرد بلندش کند. کوه چربی از جایش تکان نمی‌خورد. بهت زده به بالای سرش خیره مانده بود. زن به کلاغ‌هایی که آن بالان همچنان در سکوت فکر می‌کردند نگاه کرد. اگر خودش را به چند زن دیگر اندازه‌ی خودش تقسیم می‌کرد باز هم نمی‌توانست پسر غول‌پیکرش را از زمین بلند کند. پسری که انگار همین دیروز توی بغلش به اندازه‌ی یک بچه گربه بود.

دو نوجوان با کفش‌های چرخدار و کلاه ایمنی رنگی وارد محوطه ورزش شدند. پسر خودش را جمع کرد اما باز هم نتوانست از جایش بلند شود. دو نوجوان ظاهرا خواهر و برادر بودند. با کفش‌های چرخدار روی زمین لغزیدند و به سمت آن‌ها آمدند.

ـ کمک می خواین خانوم؟

زن به بچه ها نگاه کرد و گفت کمک می‌خواهد. بچه ها دو دست پسر را که بهت‌زده نگاه شان می‌کرد گرفتند و کمک کردند از روی زمین بلند شود. پسر ایستاد و شلوار کشاد کشبافش را بالا کشید. دختر چیزی در گوش برادرش گفت. بعد به زن گفت:
ـ می خواین یکم باهاش بازی کنیم؟

زن سرش را تکان داد. بچه‌ها دست پسر را گرفتند و به سمت یکی از گردونه های مسگری بردند. پسر مجذوب کلاه های رنگی شان شده بود. بچه‌ها با کفش‌های چرخدار روی گردونه‌ی مسگری ایستادند و دستگیره‌ها را گرفتند و به پسر نشان دادند چه طور باید با قدرت کمر و زانوهایش گردونه را بچرخاند. پسر با بهت و کنجکاوی نگاهشان کرد و روی گردونه ایستاد. دستگیره‌ها را گرفت و سعی مثل آن‌ها گردونه را بچرخاند. لولاهای زنگ زده‌ی گردونه آرام به صدا درآمدند. بعد حرکت زانوهایش تندتر شدند و چربی‌های آویخته‌ی شکم و پهلوهایش به این طرف و آن طرف موج برداشتند. مادر روی یکی از صندلی های ورزشی نشست و به پسرش نگاه کرد که بعد از مدت‌ها داشت با صدای بلند می‌خندید. کلاغ‌های بالای سرشان همچنان در فکرعمیق فرو رفته بودند انگار به صداهایی ناشناخته و دور دست گوش می‌دهند.

#عليرضا_ايرانمهر
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk

بارون ساز چشمه رو به همراه هجده داستان دیگه از این‌جا بگیرید 🔽
http://www.cheshmeh.ir/Book/2146/2322/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%20%D8%B3%D8%A7%D8%B2

در رادیو ایرانمهر داستان و شعر و گفتارهایی درباره‌ی زندگی بشنوید
ابزار ارضا خودپرستان نباشیم

بیشتر ما می‌دانیم کودکانی که سرچهارراه‌ها گدایی می‌کنند خودشان راضی به این کار نیستند و برای کسانی دیگر کار می‌کنند، اما برای ارضا حس ترحم خود شیشه ماشین را پایین می‌کشیم و به آن ها پول می‌دهیم. و باز احتمالا خیلی از ما می‌دانیم وقتی برخی با اتهامات جنسی و ارزشی و اخلاقی به آدم‌های نامدار و بزرگ حمله می‌کنند برای اصلاح امور جنسی جامعه نیست بلکه فقط می‌خواهند جلب توجه و خودنمایی کنند، بنابراین اصلا مهم نیست که شما آن‌ها را محکوم یا تایید می‌کنید بلکه همین که در محافل خصوصی و عمومی و فضای مجازی مدام نام آن فرد هتاک را تکرار می‌کنید عملا ابزار ارضا آن فرد شده‌اید. در حالی که پاسخ هوشمندانه‌ی فحاشی، تکرار ناسزا نیست.

ما برای آن که سرچهارراه خود را از درد دیدن گرسنگی و بی پناهی کودکان تسکین دهیم بی اختیار دست به جیب می شویم تا وقتی چراغ سبز شد و از کنار شان گذشتیم کمی وجدان‌مان آسوده باشد که مثلا کاری کردیم. درحالی که تسکین موقتی ما به قیمت قربانی شدن کودکانی بیشتر تمام می‌شود، به قیمت گرم شدن بازار خرید و فروش کودکان خیابانی و تجاوز جسمی و روحی بیشتر به آن‌ها تمام می‌شود و نسلی از جوانان زخمی و پر از نفرت و خشم تربیت می کنیم. به همین ترتیت وقتی کسی درباره‌ی گرایش جنسی صادق هدایت حرف می‌زند و ناگهان همهمه‌ای ملی به راه می اندازیم، در واقع به شکلی عمیق و کامل فرد توهین کننده را ارضا می‌کنیم و به دیگرانی که تشنه‌ی چنین چیزی هستند راه بیشتر دیده شدن را نشان می‌دهیم، ما لحظه‌ای از خالی کردن خشم خود تسکین می یابیم و فکر می کنیم از حق دفاع کرده‌ایم، اما در واقع باعث رونق بازار خودفروشی و هتک حرمت بیشتر شده ایم، ما با به راه انداختن هیاهو به دست خود فضای زندگی مان را پر از فحش و هتاکی و اتهام می کنیم، آدم های حقیررا بزرگ و میراث ارزشمند خود را بی بها می‌کنیم و در این غبار خودانگیخته چشمان‌مان برای دیدن ارزش های واقعی کور می‌شود.

دوستان، وقتی کسی دیگری را متهم به بی‌سوادی می‌کند، وقتی می شنوید می‌گویند فلان آقا هرزه است و فلان خانوم با همخوابگی این و آن به جایی رسیده؛ وقتی بدون نشان دادن هیچ مدرکی می گویند فلانی دزد است و ... پیش از نگاه کردن به جایی که با انگشت نشان می‌دهد به خود انگشت گوینده نگاه کنید. به این فکر کنید که چرا دارد این حرف را می زند، خواسته‌ی واقعی او چیست و از شما انتظار چه واکنشی دارد. کسی که امروز می‌آید و درباره ی گرایش جنسی نویسنده‌ای که هفتاد سال پیش مرده قضاوت می‌کند درحالی که هیچ مدرکی برای اثبات آن وجود ندارد به خوبی می‌داند پاسخ انبوه علاقمندان به آن نویسنده چیست و دقیقا منتظر است فردا صفحات فضای مجازی را ورق بزند و با لبخندی از سر رضایت نگاه کند که اسمش هزاران بار همه جا تکرار شده. مثل همان کسی که هزاران کودک را اجاره کرده و آن ها را کثیف و ژنده پوش و بیمار نگه می‌دارد زیرا خوب می داند شما سر هر چهار راه با دیدن آن ها چه احساسی پیدا می‌کنید و چه طور می تواند جیب تان را خالی کند. حالا فقط تصور کنید همه ی ما به مدت چند ماه به کودکان خیابانی و اجاره‌ای سرچهارراه پول ندهیم و در برابر هر هتاکی و فحاشی و افشاگری نمایشی فقط سکوت کنیم، آن وقت شهر و فضای زندگی مان چگونه خواهد شد؟!

دوستان، اگر می‌خواهید هر مدیر تازه ای که از راه می‌رسد برای اثبات لیاقت خود و بی‌لیاقتی مدیر قبلی چرخ را از نوع اختراع نکند، اگه می‌خواهید هر شب به هزاران کودک و نوجوان تجاوز نشود و بازار پر رونق آدم فروشی تعطیل شود، اگر می‌خواهید آدم‌های فرومایه و حقیر برای رسیدن به شهرت و اعتبار بر دوش شما سوار نشوند، اگر می‌خواهیم از این چرخه‌ی خودویرانگری نجات پیدا کنیم، بیاییم کمی سعی کنیم هوشمندانه و مسولانه تر برخورد کنیم و ابزار ارضا فرومایگان، خودشیفتگان و خودپرستان نباشیم.
#عليرضا_ايرانمهر
اگر موافق هستید به دست دیگران برسانید

▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
در رادیو ایرانمهر داستان و شعر و گفتارهایی درباره‌ی زندگی بشنوید
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
عزیزم، اگه زندگی کنار کسی که دوسش داری شبیه اون چیزی که دوس داری نیست، یا اگه دیگه از کارهایی که همیشه فکر می کردی دوس داری لذت نمی بری، حواست رو جمع کن! سعی نکن به خود بقبولانی که همه چی درسته و تو حالت خوبه و داری از زندگیت لذت می بری. چون احتمالا یه جای کار یه چیز خیلی مهم خراب شده و داره بد جوری می لنگه. بهتره بگردی عقب و همه چیز رو از اول مرور کنی. چون معمولا چیز هایی که ظاهرا فکر می کنیم دوس داریم، به واقع داره ته قلب مون رو خراش می ده !

وقتی برای نگه داشتن یا رسیدن به این چیزها یا آدم ها تلاش می کنیم و مدام به خودمون می‌گیم این همون چیزیه که من می خواستم ، در واقع داریم خودمون رو گول می زنیم. چون خیلی از ما ها فقط چیزهایی رو که در عمق قلب مون ازشون متنفریم در ظاهر دوست داریم! حتا در تنهایی خودمون تظاهر می کنیم که دوسش داریم.

خواهش می کنم مراقب خودت باش عزیزم، عشق ورزیدن به توده ی انبوه نفرت و خشم و حسرت های مدفون شده در اعماق قلبت مثه اینه که به جای شلیک یه گلوله توی مغزت با یه اره ی کند و زنگ زده در تمام طول عمر در حال تکه تکه کردن بدن خودت و خودکشی بی پایان باشی.

می دونی عزیزم، هیچ قطب نمایی بهتر از دردهای انکار ناپذیر و لذت های کامل و عمیق نمی تونه تو رو در زندگی به سمت چیزی که می خوای پیش ببره و نوشتن این حافظ خوانی های خصوصی هم برای تو دلیلی جز این نداره. مثه دریا نوردی که وسط توفان با پشت آستین شیشه ی قطب نماش رو پاک می کنه!

برشي از كتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
#عليرضا_ايرانمهر
@hafezkk
@hafezkk
در #رادیو_ایرانمهر به صداي انديشيدن خود گوش كنيد
Audio
دو سرخ پوست
در جاده‌ی برفی

داستانکی از : ریچارد براتیگان

اجرا و واکاویی متن: #عليرضا_ايرانمهر

شباهتی عجیب و راهگشا
میان سعدی شیرازی
و پست‌مدرنیزم ریچارد براتیگان

▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
در رادیو ایرانمهر شاهکارهای ادبیات ایران و جهان را رایگان و با کیفیت عالی بشنوید
🔺
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
واکنش جالب بچه های اصفهان به تنگ کردن مجاری فضای مجازی و باقی قضایا
#عليرضا_ايرانمهر


▶️ @hafezkk

حس خوب را به دست دیگری برسانید
تا با دوام شود
🔺
کارگاه غیرحضوری داستان‌نویسی پیشرفته

آموزش تکنیک‌ها و ظرافت‌های مهم هنر داستان‌نویسی

آموزش و کمک به بازنویسی متون داستانی

بررسی و آموزش ساختارهای زبانی، فرمی و مفهومی داستان‌ها

کمک و همراهی برای انتشار آثار برگزیده‌ی هنر جویان

(دوره‌های آموزشی در فضای مجازی برگزار می‌شوند)

آموزگار: #عليرضا_ايرانمهر

▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk

برای آشنایی با فضای کارگاه و ثبت نام به این نشانی پیام بدهید
@alirezairanmehr2
🔼
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr2)
کارگاه غیرحضوری داستان‌نویسی پیشرفته

آموزش تکنیک‌ها و ظرافت‌های مهم هنر داستان‌نویسی

آموزش و کمک به بازنویسی متون داستانی

بررسی و آموزش ساختارهای زبانی، فرمی و مفهومی داستان‌ها

کمک و همراهی برای انتشار آثار برگزیده‌ی هنر جویان

(دوره‌های آموزشی در فضای مجازی برگزار می‌شوند)

آموزگار: #عليرضا_ايرانمهر

▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk

برای آشنایی با فضای کارگاه و ثبت نام به این نشانی پیام بدهید
@alirezairanmehr2
🔼
Audio
عطار و هگل و پوپر
و همراهي عجيب فردوسي
در سرزمين تراژدي
#عليرضا_ايرانمهر
در راديو ايرانمهر
@hafezkk
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
هم بو

آخرین بار که دیدمش به شدت سرما خورده بود. توی سه سال گذشته اون قدر به هم نزدیک شده بودیم که می‌تونستم بوی موهاش رو وسط یه اتوبوس پر از آدم‌های مختلف تشخیص بدم اما می‌دونستم چند سال که از دوریش بگذره فقط توهمی از این احساس باقی می‌مونه. مثه پیراهنی که سال های زیر بارون و آفتاب مونده باشه و فقط شبحی از چیزی که بوده باقی می‌مونه. جلوی گیت سالن انتظار فرودگاه خم شدم که برای آخرین بار موهای کنار شقیقه اش رو بو کنم. سرش رو عقب کشید و گفت:

ـ نکن دیوونه، مریض می‌شی.
ـ نمی شم.
خندید و گفت:
ـ مگه یادت رفته! من و تو (هم بو) بودیم.

مدت‌های بود کلمه‌ی (هم بو) رو ازش نشنیده بود. اولین بار هم که شنیدم نمی‌دونستم معنیش چیه. بهم گفته بود توی خراسان به آدم‌هایی که وقتی یکی شون مریض می‌شه، اون یکی هم سریع ازش می‌گیره می‌گن (هم بو). و من یهو فکر کرده بودم مثه دو تا دستکش چرمی که شبیه هم نیستن ولی هر دو یه بوی مشخص می‌دن. اما من و اون واقعا هم بو بودیم. توی این سه سال هر بار یکی مون مریض شد کم تر از نصف روز اون یکی هم همون مریضی رو گرفت و می دونستیم هر چیزی که یکی مون رو خوب کنه حال اون یکی رو هم خوب می‌کنه. این اولین و شاید آخری بار بود که توی زندگیم یه هم بو داشتم. دست‌هاش رو گرفتم. سرم و به سمت صورتش خم کردم و بوی خاص موهای کنار گوش‌هاش رو که شبیه یه جفت نون خیلی کوچولو بودن توی ریه‌هام کشیدم. بعد خندید و از گیت سالن انتظار رد شد و برای همیشه از ایران رفت.

توی جاده فرودگاه وقتی به سمت تهران برمی‌گشتم از توی آینه ماشین گاهی لکه ی نورانی هواپیماهایی رو می‌دیدم که یکی یکی از باند فرودگاه بلند می شدن و در تاریکی آسمون شب گم می شدن. وقتی به خونه رسیدم ساعت سه صبح بود. اون دیگه هیچ وقت به این خونه برنمی گشت اما هنوز خمیر دندونش توی جعبه لوازم بهداشتی دستشویی بود و بتری نصفه ی آب سیبی که عاشقش بود توی یخچال مونده بود. وقتی جلوی آینه‌ی دستشویی ایستادم که مسواک بزنم متوجه شدم گلوم درد می‌کنه. سرما خوردگیش رو با همون یه نفس گرفته بودم. صبح با تب ملایمی از خواب بیدار شدم و فکر کردم اون الان باید اون سر دنیا از هواپیماش پیاده شده باشه و داره به سمت زندگی تازه‌اش می‌ره ولی هنوز درجه دمای تن مون یه اندازه است و با هم توی یه روز یه مریضی رو داریم. برای این که بتونیم زودتر همه چیز رو فراموش کنیم قرار بود زیاد بهم تلفن نکنیم و ویروس های مشترکی که هنوز توی تن هر دو تامون زنده مونده بودن تنها چیز واقعی و ملموسی بود که هنوز بین مون وجود داشت.

این طولانی ترین سرما خوردگی زندگیم بود و نزدیک به یک ماه طول کشید. صبح ها به محض این که بیدار می شدم اول آب دهنم رو قورت می دادم که مطمئن بشم هنوز گلوم درد می کنه، قبل از خواب به پلک‌های سرخم توی آینه نگاه می کردم و لبخند می‌زدم و شب از سستی و رخوت تب ملایمی که کمی شدید می‌شد لذت می‌بردم. انگار هنوز بخشی از (هم بو) م داره توی تنم زندگی می‌کنه. مثه وقتی دوست داشت کسی برات دردناکه ولی ازش لذت می‌بری. اما بالاخره یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم دیگه گلوم درد نمی کنه، صورتم هیچ ورمی نداره و بدون مشکل نفس می‌کشم. حجم خالی بزرگی رو توی وجودم احساس می‌کردم. از پنجره بیرون رو نگاه کردم. توی مجتمع رو به رویی زنی داشتن لباس‌های تازه شسته شده رو زیر آفتاب پهن می‌کرد. فکر کردم کاش می‌شد یه بتری نصفه‌ی آب سیب‌ش رو همیشه یادگاری نگه می‌داشتم.

برشی از کتاب: حافظ خوانی خصوصی
#عليرضا_ايرانمهر
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk

بارون ساز چشمه رو به همراه هجده داستان دیگه از این‌جا بگیرید 🔽
http://www.cheshmeh.ir/Book/2146/2322/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%20%D8%B3%D8%A7%D8%B2

در رادیو ایرانمهر داستان و شعر و گفتارهایی درباره‌ی زندگی بشنوید
.
Audio
دو سرخ پوست
در جاده‌ی برفی

داستانکی از : ریچارد براتیگان

اجرا و واکاویی متن: #عليرضا_ايرانمهر

شباهتی عجیب و راهگشا
میان سعدی شیرازی
و پست‌مدرنیزم ریچارد براتیگان

▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
در رادیو ایرانمهر شاهکارهای ادبیات ایران و جهان را رایگان و با کیفیت عالی بشنوید
🔺
Audio
دو سرخ پوست
در جاده‌ی برفی

داستانکی از : ریچارد براتیگان

اجرا و واکاویی متن: #عليرضا_ايرانمهر

شباهتی عجیب و راهگشا
میان سعدی شیرازی
و پست‌مدرنیزم ریچارد براتیگان

▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
در رادیو ایرانمهر شاهکارهای ادبیات ایران و جهان را رایگان و با کیفیت عالی بشنوید
🔺
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
می‌دونی تماشاگه‌راز کجاست عزیزم؟ همون جایی که حافظ می گه:

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد

به نظرم تماشاگه‌راز احتمالا جاییه که توش یه جور شادمانی بی دلیل و اسرار آمیز داری! بعد یه احمقی می خواد سرک بکشه توی زندگیت و ببینه چه کار می‌کنی، چی می‌خوری، با کی هستی که این طوری شادی، وسط این همه درد و رنج بازم می‌خندی و خوشحالی؟!

اما مطمئنا هیچی نمی تونه ببینه! تماشاگه راز مثه یه باغ اسرار آمیزه که هر شب از توش صدای تنبور و تنبک می‌یاد، صدای خنده های پر از لذت و سرمستی زنانه و نفس های تند و بی تابانه‌ی مردها می یاد، و آدم های احمق رو به هوس خام می‌ندازه و فکر می‌کنن اگه اونا هم توی باغ بودن می‌تونستن حسابی عشق و حال کنن. بعد یواشکی از لب دیوار سرک می کشن ببینن توی این بهشت زمینی چه خبره. اما جز تاریکی مطلق هیچی نمی بینن!

چون خوشبختانه احمق ها يا همون هايي كه حافظ بهشون مي گه نامحرمان نمی تونن تماشاگه راز رو ببین! براي همين اين قدر زيبا و اسرار آميز و منحصر به فرده!

دنبالم بيا، مي خوام يه تيكه اش رو نشونت بدم عزيزم!

برشي از كتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
#عليرضا_ايرانمهر
@hafezkk
#رادیو_ایرانمهر
Audio
پاریس، خدا نگهدار
نویسنده: ایشتوان ارکنی
موسیقی: فرانک پورسل
اجرا و واکاوی داستان: #عليرضا_ايرانمهر

ملاقاتی کوتاه در روزگار جنگ

آیا می‌شود در یک جزیره دو زندگی داشت؟
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
توی لیوان های کاغذی قهوه ی فرانسه و کیک ساده خوردیم. اون جا صندلی برای نشست نداره ولی ما نزدیک به چهل و پنج دقیقه رو به روی هم ایستاده بودیم و توی بیشتر این چهل و پنج دقیقه پرستو با تعجب نگام می‌کرد. براش فکرها و آرزوهاش رو تعریف کردم. تعریف کردم دوباره به اون ویلای عجیب حوالی شمشک برمی‌گرده و مردی رو که دفه‌ی پیش توجه زیادی بهش نداشت دوباره ملاقات می کنه، ولی این بار همه چیز با دفه پیش فرق می کنه. براش تعریف کردم که چه طور خوش شانسی های بزرگ به زندگیش رو می یارن. چه طور به بهترین مهمونی ها دعوت می شه، چه طور به فاصله یه هفته سه تا از شاخ ترین پسرهای تهرون عاشقش می‌شن. تعریف کردم چه طور سعی می‌کنه تصمیم عاقلانه بگیره و با یه آهن فروش پولدار که تازه زنش فوت کرده بود ازدواج می کنه. ولی مردک آهن فروش اون قدر پیش پا افتاده است که کم کم حالش رو به هم می زنه و هفت ماه بعد یا یه عالمه پول ازش جدا می شه. بعد برای اولین بار توی زندگیش عاشق یه پسری می شه که فقط سه سال از خودش بزرگ تره و نه خیلی پولداره و نه خیلی مشهور و نه حتا خیلی خوش تیپ ولی به زندگیش عشق و شادی می یاره و فکر می کنه بالاخره گمشده‌ی زندگیش رو پیدا کرده اما پسره توی یه سال و نیم هر چی پول داشتن خرج می کنه و بقیه رو هم می‌ریزه به حساب خودش و برای همیشه ناپدید می شه، براش تعریف کردم چه طور پر از خشم می شه و چه طور سعی می کنه انتقام بگیره... وقتی این چیزها رو تعریف می کردم پرستو با لذت به حرف هام گوش می‌کرد ولی من یهو احساس حماقت عمیق کردم. احساس کردم دارم داستان یه سریال مزخرف و پیش پا افتاده رو تعریف می کنم. داستانی پر از لحظه های حسرت بار که آدم های زیادی با اشتیاق دنبالش می کنن، آدم هایی که زندگی واقعی شون هیچ شکوه و جلوه ی فوق العاده‌ای نداشته، آدم‌هایی که هیچ وقت در زندگی شون احساس و دریافت منحصر به فردی نداشتن و مثل گوساله‌هایی رنگارنگ اگه با دقت به چهره‌ی هر کدوم شون نگاه کنی یه ویژگی منحصر به فرد می بینی ولی همه شون سرنوشت مشترکی دارن، توی یه گاوداری بزرگ به دنیا اومدن، شبیه بقیه رشد کردن، شبیه بقیه شیر دادن و شبیه بقیه سلاخی شدن. اما پرستو برای اولین‌بار لبخند تمسخر آمیزش رو کنار گذاشته بود و با حالتی مجذوبانه نگام می کرد، حالتی که وقتی قلب زنی رو به دست آوردی می تونی توی چشم هاش ببینی.
می‌دونی عزیزم، به نظرم هیچ چیز توی دنیا پنهان نیست. همه ی ما می تونیم همون طور که گذشته ی خودمون رو به یاد می یاریم آینده ی خودمون رو هم ببینیم. یا مثه پرستو یه مرد سی و هفت ساله پیدا بشه و همه‌ی اتفاقات آینده رو توی یه کافه وسط خیابون انقلاب برامون تعریف کنه. اما همه چیز اون قدر شبیه یه سریال احمقانه است که فقط دوس داریم نگاهش کنیم و سرگرم بشیم، چون باور نمی کنیم که زندگی واقعی مون هم می تونه به همین اندازه تراژیک یا احمقانه باشه، شاید برای همینه که بیشتر آدم ها نمی تونن آینده خودشون رو تغییر بدن.
@hafezkk
من و پرستو بدون این که بفهمیم همه ی اون کیک ساده رو خورده بودیم و من داشتم کم کم به سی سالگی ترسناک این زن نزدیک می شدم... دارم از خستگی بی هوش می شم عزیزم. بقیه اش رو بعدا برات می نویسم...
برشي از کتاب : #حافظ_خوانی_خصوصی
#عليرضا_ايرانمهر
به زودي: #نشر_چشمه
داستان های دیگه ام رو می تونید در کتاب های #ابر_صورتی و #بارون_ساز بخونید
#رادیو_ایرانمهر
@hafezkk
تهیه کتاب در این آدرس:
http://www.cheshmeh.ir/Book/2146/2322/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%20%D8%B3%D8%A7%D8%B2
▪️
چراغ اول را خانم سارا ناصری روشن کردند.

همان طور که گفته بودم، نقد و یادداشت و معرفی‌های شما را از کتاب (اسم تمام مردهای تهران علیرضا ست) در صفحه های تلگرام و اینستاگرام منتشر می‌کنم. ممنون از همراهی و محبت دلگرم کننده‌‌ی همه‌ی شما.
▪️

زن هاي پيش پاافتاده،مردهاي كسل كننده و تكراري، آدم هاي ناقص... پريسا سال هايي كه تكثيركننده اي تردست بود زياد به اين چيزها فكر مي كرد. شايد هم آدم زماني كه فقط يك تكثير كننده باشه مي تونه به اين چيزها فكر كنه، وقتي هميشه دنبال شكل مطلوب و كامل تر هر چيز مي گرده...

اين برشي از رمان (اسم تمام مردهاي تهران علیرضا ست) نوشته ی عليرضا محمودي ايرانمهر است. اين رمان در ١٤٥ صفحه و ٥٦ فصل كوتاه كه چند روزي است نشر چشمه منتشر كرده است.

پريسا شخصيت اصلي داستان كه به دنبال حسرت‌هاي باقي مانده از فقدان هاي زندگيش و كاهش درد و رنج حاصل از آن، عليرضا شوهرش را به شكل هاي مختلف و دلخواه تكثير مي‌كند تا به زندگي دلخواه و مطلوبش برسد و در جريان همين تكثيرها است كه اتفاقات عجيب شكل مي گيرد.

داستان به واقعيت هاي زندگي به شكل فانتزي مي پردازد. جذابيت داستان نشان از تخيل قوي نويسنده آن دارد. در شروع هر فصل رمان به اين واقعيت‌ها با جملاتي عميق اشاره مي شود و در ادامه شاهد اتفاقات شگفت انگيز با توصيف هاي خاص و متفاوت هستيم.

خواندن اين رمان خوش خوان را كه زمان زيادي نمي برد پيشنهاد مي كنم تا شايد تلنگري بر روابط خاموش اين روزگار باشد.

به گفته #عليرضا_ايرانمهر اين رمان مقدمه‌اي براي رمان بعدیش حافظ خواني خصوصي است كه سال‌ها براي نوشتن آن وقت گذاشتند و توسط نشر چشمه چاپ و منتشر خواهد شد.
#اسم_تمام_مردهای_تهران_علیرضا_ست
▫️
کتاب را از ایــــنــــــــجــــــــــا می‌توانید تهیه کنید.
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
ده گزاره درباره‌ی فرزند کشی:

یک: فرزند کشی بر خلاف طبیعت زیست شناختی انسان است. زیرا طبیعت بر بقاء استوار است نه نابودی نسل.

دو: پس فرزند کشی عملی غیر طبیعی ست که نه بر اساس نیاز های زیستی بلکه بر اساس افکار و ذهنیت و عقاید انجام می‌شود.

سه: عقاید و افکار نیاز به انسجام و همساز شدن با نیازهای زیستی انسان دارند، در غیر این صورت در گذر زمان محو می‌شوند.

چهار: پس فرزند کشی عملی غیر زیستی ست که از باورها و عقایدی نامنسجم ریشه می‌گیرد.

پنج: عقلانیت و خرد انسانی تمایل به انسجام عقاید و باورها دارد تا بستر بقاء خود را فراهم کند، این کار ذهن و تعقل و خردورزی است. اما زمانی که ذهن از کار طبیعی خود باز می‌ماند، (ذهنیت) ها که حاصل افکاری بی شکل و نامنسجم هستند بر ذهن و عقلانیت انسان چیرگی می‌یابند. مثل ذهنیت های خودویرانگر و وسواسی و اضطراب آور.

شش: پس عمل فرزند کشی حاصل شکست تعقل و ذهن و خرد است در برابر پیروز شدن ذهنیت‌های بی‌انسجام.

هفت: تکرار عمل فرزند‌کشی در یک جامعه نشانه‌ای از عقب نشینی عقل و قدرت ذهن و غالب شدن ذهنیت های نامنسجم و وسواسی و خرده باورهای متناقض است.

هشت: جامعه ای که گرفتار ذهنیت‌های آشفته و متناقض شده، مثل بیماری خود ایمنی در جنگ با خود قرار می‌گیرد و خویشتن را ویران می کند.

نه: راه نجات از ذهنیت‌های متناقض و نامنسجم، تقویت عقلانیت و خردورزی است که افکار و ذهنیت انسان را پیوسته می‌سنجد و هر جا نکته‌ا‌ی متناقض و غلط یافت آن را حذف یا محدود یا حل می‌کند. زیرا کار عقل حفظ بقاء انسان است و ذهنیت‌های متناقض در تضاد با بقاء هستند.

ده: پس فرزند کشی فقط یک اتفاق نیست بلکه نمادی از چیرگی ذهنیت های متناقض و غیر منسجم بر عقلانیت و خردورزی حافظ بقاء است. بنابراین کار افراد یک جامعه فقط محکوم کردن عمل فرزند کشی نیست، تلاش برای به کارگیر عقل در برابر ذهنیت است. زیرا هر کجا که ذهنیت‌های متناقض و وسواسی و خودویرانگر بر رفتارهای روزمره‌ی ما چیره می‌شود، مسیر تازه‌ای به سوی نابودی خود که فرزند کشی فقط نمادی از آن است گشوده‌ایم.
#عليرضا_ايرانمهر

اگر با آن چه خواندید موافق بودید به دست دیگری برسانید

▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
حافظ خوانی خصوصی
به زن‌ها نگاه کن
به زن‌ها نگاه کن!

به مادر خود یا خواهرت نگاه کن! به خنده‌های دختر خودت نگاه کن! به همسرت یا هر زنی که زمانی آغوشش را به روی تو گشوده نگاه کن! به زنانی که اطراف خود می‌بینی نگاه کن!

اگر در چهره‌ی هر ده زن بیشتر از پنج نفر را با دردی فروخفته دیدی!

اگر پشت لبخند پر مهر و دلسوزی مادران نگرانی عمیق دیدی!

اگر دیدی بیشترشان چاره‌ای جز فدا کردن خود برای حفظ آن چه عاشقش بوده‌اند ندارند.

اگر ناامیدی و وحشت را در چهره‌ی دختران دیدی!

اگر دیدی زنی از بردن نام کوچک خود می‌ترسد!

اگر دیدی بیشتر مادران سرزمینت با دردهای زودرس استخوان‌ها و تن شان دست به گریبان‌اند!

اگر زنانی را دیدی که پیوسته در حال سرکوب افسردگی و احساس ناکامی و نا امنی و تنهایی شان هستند، آن وقت می توانی درک کنی چرا دریاچه های سرزمینت خشک می شوند!

چرا رودخانه‌ها ناپدید می‌شوند و یوزپلک‌های زیبا به تاریخ می‌پیوندند.

آن وقت می‌فهمی چرا ظلم و تبعیض و نابرابری تبدیل به ماجرایی روزمره می‌شود.

نام زن و زندگی در زبان فارسی از یک ریشه است. زن در زبان فارسی یعنی بستر حیات.

جامعه ای که بستر حیات خودش رو تخریب می کند آن را در همه‌ی ابعادش انجام می دهد. چه کتک زدن دخترانش جلوی ورودی ورزشگاه ها باشد، یا خشک شدن یک تالاب. بریدن سر دختران عاشق در بسترشان ، یا سوختن یک جنگل! قربانی کردن تدریجی و روزمره‌ی مادران یا خفه شدن شهری در دود!‌ ...

گاهی باید همه چیز رو با هم داشت یا هیچ چیز نداشت!
#عليرضا_ايرانمهر
تقدیم به رومینا و تمام دخترانی که قربانی جهل و تعصب و نفرت شدند. تقدیم به زنان بی نامی که هیچ کدام صدای شان را در لحظه قربانی شدن نشنیده‌ایم. تقدیم به زنانی که زنده‌اند و در وحشت و سکوت درد می‌کشند، تقدیم به جنگل‌های سوخته ی زاکرس، زاینده رودی که از تشنگی نفس‌نفس می‌زند و ماهی های مرده‌ی خزر.
همراه شو عزیز... کاین درد مشترک، هرگز جدا جدا درمان نمی‌شود...
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
عزیزم، اگه زندگی کنار کسی که دوسش داری شبیه اون چیزی که دوس داری نیست، یا اگه دیگه از کارهایی که همیشه فکر می کردی دوس داری لذت نمی بری، حواست رو جمع کن! سعی نکن به خود بقبولانی که همه چی درسته و تو حالت خوبه و داری از زندگیت لذت می بری. چون احتمالا یه جای کار یه چیز خیلی مهم خراب شده و داره بد جوری می لنگه. بهتره بگردی عقب و همه چیز رو از اول مرور کنی. چون معمولا چیز هایی که ظاهرا فکر می کنیم دوس داریم، به واقع داره ته قلب مون رو خراش می ده !

وقتی برای نگه داشتن یا رسیدن به این چیزها یا آدم ها تلاش می کنیم و مدام به خودمون می‌گیم این همون چیزیه که من می خواستم ، در واقع داریم خودمون رو گول می زنیم. چون خیلی از ما ها فقط چیزهایی رو که در عمق قلب مون ازشون متنفریم در ظاهر دوست داریم! حتا در تنهایی خودمون تظاهر می کنیم که دوسش داریم.

خواهش می کنم مراقب خودت باش عزیزم، عشق ورزیدن به توده ی انبوه نفرت و خشم و حسرت های مدفون شده در اعماق قلبت مثه اینه که به جای شلیک یه گلوله توی مغزت با یه اره ی کند و زنگ زده در تمام طول عمر در حال تکه تکه کردن بدن خودت و خودکشی بی پایان باشی.

می دونی عزیزم، هیچ قطب نمایی بهتر از دردهای انکار ناپذیر و لذت های کامل و عمیق نمی تونه تو رو در زندگی به سمت چیزی که می خوای پیش ببره و نوشتن این حافظ خوانی های خصوصی هم برای تو دلیلی جز این نداره. مثه دریا نوردی که وسط توفان با پشت آستین شیشه ی قطب نماش رو پاک می کنه!

برشي از كتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
#عليرضا_ايرانمهر
@hafezkk
@hafezkk
در #رادیو_ایرانمهر به صداي انديشيدن خود گوش كنيد
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
تو را
در گذر باد
نمي يارم ديد
@hafezkk
فال حافظ
#عليرضا_ايرانمهر
#رادیو_ایرانمهر