حافظ خوانی خصوصی
3.73K subscribers
485 photos
366 videos
10 files
576 links
در زندگی داستان‌هایی هستند که غافلگيرمان مي‌كنند، دست مان را می‌گیرند و به جایی دیگر می‌برند یا مثل آینه‌ای جادویی دنیای درون مان را نشان می‌دهند.


@alirezairanmehr نشانی ادمین
Download Telegram
Forwarded from شوروم
شماره‌ی ۱۱ #شوروم منتشر شد. در این شماره یادداشتی درباره‌ی رادیو دیو در بخش مواجهه می‌خوانید. در بخش درقاب روایتی جذاب از تیرداد نصری منتشر شده است. صداها شامل گزارشی از یک سانحه هوایی و روایت‌هایی از محبوبه آب‌برین و مهتاب شریعتی است. در بخش داستان اتاق مدیر از رامین رادمنش را می خوانید.

https://www.shurum.cloud/
نسبت زمان و واقعیت در ادبیات
Shurum.Cloud | شوروم
قسمت بیست و هفتم #پادکست شوروم:

روایت «نسبت زمان و واقعیت در ادبیات»
نویسنده و راوی: علیرضا محمودی ایرانمهر

بخش پرسه‌ها و پرسش‌ها
منتشر شده در شماره‌ی هشتم شوروم،
۳۰ خرداد ۱۴۰۳

@ShurumCloud
یکی از بزرگ‌ترین تصورات عصر مدرن این است که من انسانی مستقل هستم. بنابراین فهم شخصی من، پیروزی شخصی من، موفقیت شخصی من و همه چیزهای شخصی من مهم است. در نهایت همه جهان در یک سوی و من در سوی دیگر قرار می‌گیرد.

از این جهت مدرنیته درست در مقابل نگاه کهن بشر قرار می‌گیرد که او را در کلیتی بزرگ تعریف می‌کند. اساطیر، این کلیت معنا‌بخش را می‌سازند. اسطوره‌هایی که ما را در قالب بخشی از هستی یا عضوی از یک ملت یا ساکنان جغرافیایی فکری تعریف می‌کنند.

با آغاز دوران مدرنیته بخش عمده‌ای از این اساطیر، به ساحت بی‌اعتبار خرافات رانده شدند. تنها بخش کوچکی از این جهان‌شناسی اسطوره‌ای، به قالب احساسات نوظهور ناسیونالیستی باقی ماندند. زیرا ناسیونالیسم در ساختار اقتصادی و سیاسی مدرن کار کرد خود را داشت. احساساتی سطحی و وابسته به تبلیغات که به هیچ عنوان نمی‌تواند خود را از ریشه‌های اساطیری یک ملت تغذیه کند.

بنابراین در میان انبوه ملت‌های تازه تاسیس که بر مبنای جغرافیایی استعماری، خود را بازتعریف می‌کردند، انبوهی شعارهای میانمایه ناسیونالیستی نیز تولید شدند. در این آشفته بازار احساسات تند و تیز ناسیونالیستی فراوان بازتولید می‌شوند، ولی چیزی که آشکارا جای آن خالی می‌ماند احساس تعلق عمیقی‌ست که با ریشه‌های اسطوره‌ای تغذیه شده باشد.

تعصبات ناسیونالیستی، برخلاف باور عمیق ملیت اسطوره‌ای، انسان را در کلیت هستی یگانه نمی‌کند. به عبارت دیگر همان کارکرد فردیت گرای مدرن را دارد که بر تفکیک و انزوا صحه می‌گذارد.

ناسیونالیسم تبلیغاتی به راحتی در برابر تغییرات اجتماعی و جغرافیای سیاسی نابود می‌شود. همچون مردمی که با جابجایی مرزها احساسات ملی‌شان نیز دگرگون می‌شود.

این درست برخلاف ملیت اسطوره‌ای است که حتا در ماورای مرزها و جابجایی‌های تاریخی باقی می‌ماند. همچون مردمی که در طول قرن‌ها فاقد یک کشور مستقل بودند، اما همچنان بر مبنای باورهای اسطوره‌ای خوی را ملتی یکپارچه تصور می‌کردند. مردمی با آیین‌ها و اساطیر مشترک، که نه تنها می‌توانستند کلیت خود را در قالب یک ملت درک کنند بلکه خود را در کلیت هستی نیز یکپارچه تصور می کردند.

این دقیقا آن چیزی است که به عنوان ملیت می‌توان به آن تکیه کرد. چیزی که برخلاف شور و هیجان ناسیونالیستی زودگذر و وابسته به تبلیغات سیاسی و مرز بندی‌های استعماری نیست.

این آن چیزی است که #ایران را در طول هزاران سال حتی در قرونی که هیچ جغرافیای سیاسی به نام ایران در نقشه جهان وجود نداشته است زنده نگه می دارد.
#علیرضا_ایرانمهر

@hafezkk
Forwarded from شوروم
شماره‌ی ۱۲ #شوروم منتشر شد.

در این شماره، در بخش مواجهه، روایتی از ندا میلانی می‌خوانید، درباره‌ی آنچه همسان‌سازی مدارس بر سر رویاها می‌آورند، به همراه اثری از امیر میثمی درباره‌ی کتاب کوچکی به نام _دزد_ اثر فومی‌نوری ناکامورا. درقاب این شماره‌ چهره‌ای از سرگذشت یک آدم معمولی به نام آقادایی است. در بخش صداها همراه سمیرا هاشمی به حلیمه دربندی می‌رویم و با الهام بدیعی به رشت. در پرسه‌ها و پرسش‌ها به این سوال می‌پردازیم که آیا در نهایت ادبیات می‌تواند ما را نجات دهد؟

https://www.shurum.cloud/
گفتار یکم:

ما به راحتی می‌پذیریم که جهان پر از شر و دروغ و بدی باشد ولی اگر پاسخ خوبی کردن ما را با بدی بدهند برآشفته می‌شویم. اگر در برابر وفاداری خیانت ببینیم یا چیزی را که شایسته‌اش هستیم و سال‌ها دنبالش دویده‌ایم از ما دریغ کنند درد می‌کشیم. زیرا در ذهنیت عمومی ما اخلاق و قانون‌های زندگی شبیه دستگاهی مکانیکی ست که همیشه باید نتیجه‌ای ثابت تولید کند. این تضاد نقطه‌ی آغاز ترس و خشم و اضطراب است. حال به این دو بیت حافظ توجه کنید:

نسیم صبح سعادت، بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو دانی


اگر رسیدن به آن چه را که از زندگی می‌خواهیم خوشبختی تصور کنیم و خوشبختی را نیز چون نسیمی فرح بخش توصیف کنیم که پس از شبی تاریک و طولانی می‌وزد، سایه‌ای شگفت در این کلمات ظاهر می‌شود. چه طور می‌شود چیزی را با تمام وجود خواست ولی رسیدن به آن را به زمانی نامعلوم موکول کرد؟ چرا باید نسیم صبح سعادت نه در زمانی که نیازمند آن هستیم بلکه در زمانی که خودش می‌خواهد بوزد؟ مثل آن است که سال‌ها چشم به راه رسیدن پیامی بسیار مهم باشی ولی به پیک بگویی نه به خواسته و فرمان من بلکه به خواسته‌ی خودت بیا.

این نوعی به چالش کشیدن قوانین مکانیکی هستی ست. انگار بپذیری حتا عدالت می‌تواند ناهمسان و متناقض باشد. شاید هم این نشانه‌ی نوعی آگاهی عمیق‌تر از زندگی باشد. نشانه‌ی ذهنیتی انعطاف‌پذیر که همیشه در برابر عمل خود همچون کنشی مکانیکی انتظار نتیجه‌ای ثابت ندارد. یا شاید حتا آگاهی او فراتر از رسیدن به هر نتیجه‌ای ست. حال می‌توان پرسید خلوت راز که پیک از آن جا پیامی را می‌آورد چه گونه جایی ست؟ چه جنبه‌ی راز آمیزی در این خلوت وجود دارد؟ به زودی درباره‌ی سایه‌هایی که از این خلوت راز می‌آیند خواهم نوشت.

یادداشت‌هایی خصوصی درباره‌ی حافظ

#حافظ_خوانی_خصوصی
@hafezkk
Forwarded from شوروم
#داستان «سال‌های گذشته» نوشته‌ی یاکف سگل،
ترجمه‌ی همایون نور احمر و مقدمه‌ی علیرضا محمودی ایرانمهر

بخش از گذشته، شماره‌ی ۱۴ شوروم.

بخشی از مقدمه به قلم علیرضا محمودی ایرانمهر:

در زندگی‌ام آدم‌هایی بوده‌اند که به دلایل شخصی تلاش کردم آنها را به خاطر بسپارم. آدم‌هایی که می‌دانستم به احتمال زیاد دیگر هیچ‌وقت نمی‌بینمشان، ولی دلم می‌خواسته در حافظه‌ام زنده باشند و گاه آنها را در خاطر خود احضار کنم. درباره‌ی کتاب‌ها وضع کمی ساده‌تر است. کتاب‌هایی وجود دارند که تلاش می‌کنم آنها را همیشه برای خودم نگه دارم. حتی در پی اسباب‌کشی‌های پی‌درپی و طاقت‌فرسا این کتاب‌ها را با خودم از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر برده‌ام. هر بار نیز بعد از برپاکردن قفسه‌ی کتابخانه‌ها با لذتی توجیه‌ناپذیر آنها را یکی‌یکی از توی کارتن‌ها بیرون می‌آورم و سر جایشان می‌چینم. چیزی در این کتاب‌ها هست که باید برای من زنده بمانند.

ادامه‌ی این متن را از لینک زیر بخوانید.
https://www.shurum.cloud/Issue/126
گفتار دوم

آیا همدردی تجربه‌ای واقعی ست؟ آیا کسی در این جهان هست که احساس درد یا ناکامی ما را همان گونه که درون خود تجربه می‌کنیم درک کند؟

تصور کن به نقطه‌ای در زندگی رسیده‌ای که همه چیز سال‌ها برخلاف خواسته‌ی تو پیش رفته و امیدت بر باد رفته است. همیشه کسانی با شرایط بدتر از تو هم هستند ولی این دلیل رنج تو را تغییر نمی‌دهد. همدردی دیگران نیز تسکینی موقت است. زیرا ما فقط با تجربه‌ی شخصی خود می‌توانیم درد دیگری را درک کنیم. همیشه در صمیمانه ترین همدردی‌ها مرزی از بیگانگی باقی می‌ماند. رنج درونی، تجربه‌ی هراس‌انگیز تنهایی انسان را در این هستی آشکار می‌کند. در چنین شرایطی سراغ حافظ می‌روی و می‌خوانی:

نسیم صبح سعادت، بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو دانی

خلوت راز کجاست؟ این پیک قرار است چه پیامی بیاورد؟ «نسیم صبح سعادت» نشان دهنده‌ی چه تجربه‌ای در زندگی ست؟ شاید خواندن همین دو بیت نوعی امیدواری درونی و غیر قابل توضیح در تو بر‌انگیزد.

به گمانم خلوت راز دقیقا مکانی ست که در تجربه‌ی عینی زندگی وجود ندارد. یعنی ناکجاآبادی که هیچ مرزی ندارد و کسی در آن‌جا بیگانه نیست. جهانی اسرارآمیز که آن جا کسانی می‌توانند درست همان تجربه‌ی درونی تو را تجربه کنند. درکی بسیار خصوصی و مشترک میان تو و کسی که شاید سایه‌ای از خودت باشد. حافظ در ادامه می‌گوید:

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی


این پیام باید به شکلی متفاوت خوانده شود. برای همین خلوت حافظ رازآلود است. چون این حروف و پیام به شکل آشکار و روزمره قابل درک نیست. به شکل معمول «غیر» نمی‌تواند آن را بخواند و «مرز بیگانگی» باقی می‌ماند. برای عبور از این مرز باید معنای پنهان کلمات را بخوانی.

پس شاید معنای «نسیم صبح سعادت» همان حضور در «خلوت راز» باشد. جایی که تنهایی هراسناک انسانی حتا اگر شده در خیال ناپدید می‌شود. زیرا تو از درون خودت درک می‌شوی، نه تجربه‌ی دیگری. آن که از بیرون با تو همدردی می‌کند بخشی از خود تو ست. خلوت راز در جهان عینی شاید فقط خیالی شاعرانه باشد ولی در تجربه‌ی درونی تو می‌تواند تبدیل به واقعیت محض زندگی شود. در این خلوت راز است که درد و رنج حتا بی آن که دلیل عینی آن از میان برود در تجربه‌ی یگانگی رنگ می‌بازد و نسیم صبح سعادت می‌وزد.

یادداشت‌هایی خصوصی درباره‌ی حافظ

#حافظ_خوانی_خصوصی
@hafezkk
گفتار سوم:

ما به چیزهای عجیبی در زندگی وابسته می‌شویم. از باورناپذیرترین این چیزها احساس ناکامی است که روی دیگر آن باور به قربانی بودن است. این از قوی‌ترین مخدرهای جهان است که نئشگی مادام‌العمر دارد و همچون هر افیونی اعتیادآور و مسری ست.

بزرگ‌ترین مشکل اعتیاد به هر ماده یا رفتاری این است که بدن پس از مدتی بودن آن را وضع طبیعی فرض کرده و نیازش به مصرف آن بیشتر می‌شود. دلیل تمام اوردوزهای مرگ‌آور همین است. زیرا میزان مصرف افیون ـ نه برای لذت بلکه فقط برای داشتن احساسی عادی ـ آن قدر زیاد می‌شود که بدن و روان ما تاب تحمل آن را ندارد و فرومی‌پاشد.

بزرگ‌ترین لذت قربانی بودن نیز در این است که درد مسولیت را از دوش انسان برمی‌دارد. با این حس می‌شود جهان را بدهکار خود فرض کرد و برابر آن در جایگاه مدعی و طلبکار قرار گرفت و برای خود دلسوزی کرد. نگاه گلایه‌آمیز و خورده‌گیرانه نسبت به هر چیزی نوعی حس برتری پنهان پدید می‌آورد که میل خودپرستی ما را ارضاء می‌کند. حافظ می‌گوید:

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی


گفتن از دلخوشی‌های زندگی با مدعی و ترغیب او برای تجربه کردن بی‌خویشتنی همان قدر بی‌هوده است که با معتادی از مضرات اعتیاد حرف بزنیم. زیرا رها کردن حس قربانی بودن به معنای پذیرفتن بار دردناک مسولیت در برابر زندگی و از دست دادن جایگاه برتر مدعی بودن و قضاوت کردن است.

می‌گویند درمان اعتیاد فقط زمانی موفق و پایدار است که معتاد به مقام تسلیم و پذیرش می‌رسد. ناتوانی خویش را در برابر خود می‌پذیرد و دست از مبارزه و انکار برمی‌دارد و فرآیند درمان آغاز می‌شود. در این لحظه‌ است که کابوس و توهم به پایان می‌رسد و واقعیت زندگی لمس می‌شود. برای همین است که حافظ می‌گوید در برابر کسی که به کابوس خودپرستی مبتلا ست و خود را منتقد و مدعی جهان می‌داند گفتن از لذات رهایی و مستی روح بی‌فایده است. زیرا حاضر به رها کردن این افیون نیست. تنها راه نجات او شاید رسیدن به نهایت کابوس و تجربه کردن مرگ در خویشتن است.

یادداشت‌هایی خصوصی درباره‌ی حافظ

#حافظ_خوانی_خصوصی

@hafezkk
Forwarded from شوروم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#درباره‌ی_شوروم با تیم شوروم

در بخش اول از سری«با تیم شوروم» از علیرضا محمودی ایرانمهر، مشاور ادبی شوروم می‌شنویم.

@ShurumCloud
Forwarded from شوروم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در بخش دوم از سری «با تیم شوروم»

علیرضا محمودی ایرانمهر درباره‌ی دسته‌بندی #مواجهه و #درقاب

@ShurumCloud
گفتار چهارم:

اگر می‌دانسیم عشق چه رنج و دردی را به زندگی‌مان تحمیل می‌کند باز هم به سوی آن می‌رفتیم؟ حافظ می‌گوید:

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

این که ما درد خود را احساس کنیم و از آن رنج بکشیم امری بدیهی ست. این واکنشی طبیعی‌ در برابر هر چیزی ست که به ما آسیب می‌رساند. حواس پنج‌گانه‌ای که به احساس ما از جهان شکل می‌دهد محدود به بدن و وجود شخصی ما ست. ما نمی‌توانیم ادعا کنیم رنگ قهوه‌ای یا مزه‌ی تلخی که کسی دیگر احساس می‌کند دقیقا همان چیزی ست که خودمان دیده و چشیده‌ایم.

ولی در زندگی گاه شرایطی پیش می‌آید که درد کسی دیگر را همچون درد خود یا حتا شدیدتر احساس کنیم. مثل درد اعضا خانواده یا کسانی که دوست‌شان داریم. این تأثیر عشق است. یعنی گسترده کردن محدوده احساس و ادراک و شناخت ما به انداره‌ای که دیگرانی نیز در آن می‌گنجند.

برای دیدن ابعاد وسیع‌تری از یک چشم انداز باید از آن فاصله گرفت. این همان کاری ست که عشق با آگاهی ما می‌کند. یعنی فاصله گرفتن از محدودیت‌های شخصی و رسیدن به احساسی مشترک با هر چیز دیگری در جهان. ‌شاید برای همین است که در عشق همیشه نوعی جاه‌طلبی شیرین و درونی پنهان است. چیز که حافظ به آن «گوهر مقصود» می‌گوید. این افسونی ست که هر چه نیرومندتر می‌شود وسعت بیشتری از جهان را نشان‌مان می‌دهد و باعث می‌شود لذت یگانگی عمیق‌تری را تجربه کنیم. همچون چشمی به شدت نزدیک بین که با کمک عدسی عینک می‌تواند برای نخستین بار وسعت جهان و پرسپکتیو مناظر را ببیند.

شاید برای همین است که می‌گویند عشق مقدمه‌ی شهود و روشن بینی ست. اما این عینک تازه واقعیت دردهای نادیدنی را نیز آشکار می‌کند. با ورود به دنیای عشق، درد دیگری نیز با حس تو یگانه می‌شود، از سرگردانی و ناکامی و حتا خودآزاری دیگری رنج می‌کشی و این تازه آغاز راه است. برای همین حافظ می‌گوید رسیدن به این گوهر مقصود باعث مواجهه با دریایی از خون می‌شود. ولی حتا با دانستن این واقعیت ترسناک باز هم نمی‌توان از لذت و شهود عشق چشم پوشید. حافظ برای گذر از دریای خونین و دردناک عشق پیشنهاد جالبی دارد که در گفتارهای بعدی درباره‌اش می‌نویسم.

یادداشت‌هایی خصوصی درباره‌ی حافظ

#حافظ_خوانی_خصوصی

@hafezkk