نشر اسم
174 subscribers
537 photos
18 videos
6 files
207 links
اینستاگرام:
instagram.com/esmpub

تویتر:
twitter.com/esmpub

ایمیل انتشارات:
esm.nashr@gmail.com

تلفن انتشارات:
۶۶۴۱۷۰۲۲-۲۹

:ما را به اسم کتاب‌هایمان بخوانید.
Download Telegram
🔪 اولین تقابل شاخ‌به‌شاخ من با #اف_بی_آی زمانی رخ داد که نُه سالم بود. دو تا مامور عبوس آمدند جلوی در خانه‌مان و گفتند من «متهم ردیف اول» پرونده واژگون‌کردن صندوق پست فدرال جلوی مسیر یک اتوبوس هستم که با سرعت پیش می‌رفته. این یک خلاف است و پنج سال #حبس دارد.
...
💣 #حمله سنجیده‌ای که با چیره‌دستی شیطانی‌ای شکل گرفته و اجرا شده بود. #انتقام گرفتن از راننده اتوبوس بی‌ادب و احمقی که حال می‌کرد درهای ماشینش را ببندد و راه بیفتد برود، آن هم درست موقعی که ما می‌رسیدیم بالای تپه و التماس می‌کردیم تا بگذارد سوار شویم...
ــــــــــــــــــ
📙#تولدت_مبارک_جک_نیکلسون
✍️ #هانتر_اس_تامپسون
📃 #محمدرضا_شکاری
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب هایمان بخوانید
🍀 @esmpub
💎 #پسران_سالخورده حسام‌الدین مطهری آمدند...

♦️ #برشی_از_کتاب
«- سختش نکن. ساده بگو ببینم چه شده.
– هیچی، انگاری تمام تنش را با #کاغذ آنقدر برش دادند، آنقدر برش دادند که #زجرکش شده. زخم‌های سطحی اما زیاد. این را ببین.
پاکت پلاستیکی بزرگی گرفت سمت بازپرس. بازپرس یقۀ پیرهنش را ول کرد و دو دستی پلاستیک #سرد و #خونی را گرفت. پر از کاغذهای خونی.
– این چه کثافتی‌ست دیگر؟
– دستنوشته‌هایش… یا چه بگویم؟ آلت قتاله.» 🔪
ــــــــــــــــــ
📓 #پسران_سالخورده
✍️#حسام_الدین_مطهری
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب هایمان بخوانید
🍀 @esmpub
📓داستان‌های کوتاه حسام‌الدین مطهری با عنوان #پسران_سالخورده از سوی نشر اسم منتشر و روانه بازار شد.
در این کتاب ۱۳ داستان کوتاه که بین سال‌های ۹۳ تا ۹۶ نوشته شده‌اند آمده است. داستان‌های این مجموعه از زندگی عادی و روزمره حرف می‌زنند، از رنج، بیماری‌هایی که دور و برمان می‌بینیم، فکرهایی که در سر داریم و سوال‌های بی‌جوابی که از خودمان و جهان می‌پرسیم.
پسران سالخورده ساده و سرراست روایت می‌شود و نویسنده در آن‌ها از پیچیدگی‌های زبانی یا داستانی دوری کرده، اما در عین حال ریزه‌کاری‌های عمیقی در هرکدام از داستان‌ها نهفته است که خواننده را غافلگیر می‌کند.
در برخی صحنه‌ها، انگار نویسنده دست به درون سینه و قلب مخاطب می‌برد و آن را لمس می‌کند تا تکان محکمی به روح او بدهد.

پسران سالخورده با طرح جلدی از مجید کاشانی، ویراستاری داستانی علی حسن‌آبادی و ویرایش فنی علیرضا فتاح در ۱۱۰۰ نسخه، با قیمت ۲۰ هزارتومان به انتشار رسیده است.
ــــــــــــــــــ
📙 #پسران_سالخورده
✍️ #حسام‌الدین_مطهری
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم

🍀 @esmpub
🌄 نمیدانم تکلیفم با مردی که هم #تاریخی است هم #معاصر، چیست؟
چگونه میتوان با شخصیتی چنین که موجودیتش در بستر زمان ادامه پیدا کرده و مثل هر بشر دیگری با طول عمری هفتاد-هشتادساله در تاریخ متوقف نشده است، کنار آمد؟

📝 منظورم کنارآمدن یک نویسنده در پرداخت شخصیتی است که هرچند فرازمانی است، اما در میان انسان‌های زمان‌گرفته زندگی می‌کند.

شاید عمری چنین طولانی به نظر دوست‌داشتنی بیاید، اما سخت است...
ــــــــــــــــــ
📗 #دوازدهم
✍️ #علی_موذنی
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب‌هایمان بخوانید
🍀 @esmpub
🚧 اولین #شکوه_مرگبار در #نمایشگاه_کتاب

همه چیز کپی است و در این کتاب ایده‌های زیادی برای کپی کردن وجود دارد...

♦️ روایتی بلند برپایه رخدادهای واقعی از #دانیال_حقیقی

📌 نبش راهروی ۲۹ غرفه ۱۶۰
ــــــــــــــــــ
📕 #شکوه_مرگبار: یک فیلم بیولوژیک
✍️ #دانیال_حقیقی
طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب‌هایمان بخوانید
🍀 @esmpub
🌐 کتابی که داشتن و خواندنش ویزای ورود به سرزمین داستان‌هاست، روادید به #جمهوری_جهانی_ادبیات

♦️ با داشتن چنين مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه جهان، مشهورترين و زیباترین داستان های کوتاهی را که تا به امروز نوشته شده، از #تولستوی و #براتیگان و #بارتلمی، در اختيار داريد.

💎 ۳ جلد از این مجموعه ۵ جلدی را می‌توانید با ۱۰ درصد تخفیف از غرفه نشر اسم واقع در نبش راهروی ۲۹ تهیه کنید.
ــــــــــــــــــ
📃 با انتخاب و ترجمه: #احمد_گلشیری
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب‌هایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
♦️ استاد نوشتن #رمان با کنایه‌ها
ــــــــــــــــــ
📕 #رگ_و_ریشه
✍️ #جان_فانته
📃 #محمدرضا_شکاری
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب‌هایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
♦️ استاد نوشتن #رمان با کنایه‌ها

-شما استاد کنایه نویسی هستید. استاد نوشتن چندپهلویی درباره حقایق. جنون عجیبی در سبک شما هست که می شه دید روی نویسنده های دیگه هم مثل #بوکفسکی تاثیر داشته.
💣
- هزارپیشه‌ی بوکفسکی کتاب خیلی جنون آمیز و زیباییه. من خیلی کارهاش رو دوست دارم. اما درباره کارهای خودم باید بگم دوست داشتم مثل امیل زولا هم بنویسم. اما امروز وقتی زولا می‌خونی، بعد از صد صفحه امکان نداره کمی دچار ملال و کم‌حوصلگی نشی. می‌خواستم طوری بنویسم که ادامه همون راه باشه، بی‌اینکه خواننده کم‌حوصله‌ی امروز رو خسته کنم. پس می‌بینی که قبل از من هم نویسنده های زیادی بودن که این شکلی می‌نوشتن اما خب رمان هم مثل صنعت شراب سازی پیشرفت کرده.
🌱
- به نظر من سبک شیرین و باحالی از آب درومده. #همینگوی هم رمان‌هایی داره که به همین سبک و سیاق نوشته شدن.
- اما به نظر خودم سبک دردناکی است. آسیب زننده است، مخصوصا به خاطر بخش هایی که مجبور بودم ننویسمشون یا بعد از این که نوشتم حذفشون کنم.

- منظورتون کدوم بخش هاست؟
🌾
- توی رمان #رگ_و_ریشه یه صحنه ای نوشتم که بر اساس مشاجره بین پدر و مادرم نوشته شده بود. خب من حذفش کردم. چون پدرم از خیلی جهات یه دیو، یه سنگدل تمام عیار بود و مادرم رو واقعا شکنجه روحی می‌‌داد. بخش زیادی از این مشکلات هم به خاطر مهاجرت بود. نسل مهاجری که از ایتالیا به آمریکا اومدن، با چنگ و دندون تونستن یه زندگی معمولی دست و پا کنن و همین فشار زیادی بهشون وارد کرد. زندگی ما شبیه فیلم‌های هالیوودی نبود.
ــــــــــــــــــ
📕 #رگ_و_ریشه
✍️ #جان_فانته
📃 #محمدرضا_شکاری
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب‌هایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
☕️ #یک_حبه_کتاب

💞از #پدر بارها پرسیده‌ام که آیا از من #خجالت نمی‌کشد کنار #مادر دراز می‌کشد و #می_بوسدش؟ و او بارها گفته است اگر خجالت می‌کشیدم، تو به دنیا نمی‌آمدی و خندیده است. به مادر گفته است دست یک شیرپاک‌خورده را بگذارد توی دستم و از خانه بیرونم کند، تا باز #تنها شوند، مثل آن قدیم‌ها که من نبود‌ام و خندیده است. گفته‌ام کجا بروم بهتر از پیش شماها؟

✉️ و پدر گفته است پیش همان کس که تا نصف‌شب به هم اس‌ام‌اس می‌دهید، نکند امام جماعت محل است که تا نیم‌شب مسئله شرعی ازش می‌پرسی؟

⚰️ و مادر ناله کرده است تا ما را آرزوبه‌دل توی #قبر نگذارد هیچ کجا نمی‌رود. بارها پدر گفته است: «بچه بعد از چهل‌سالگی می‌شود زنگوله پای #تابوت؛ مثل خودت پسر.» و دست روی شانه‌ام گذاشته است: «بچه که گذشت... یک زنگوله برای تابوتت دست‌وپا کن...»
ــــــــــــــــــ
📗 #پیشانی_نوشت_ها
✍️ #علیرضا_جوانمرد
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب‌هایمان بخوانید
🍀 @esmpub
☕️ #یک_حبه_کتاب

🚙 من با دو #دختر_غریبه. سرجمع می‌شود سه سرنشین غریبه. منی که دیشب تمام محتویات کیف پولم را روی میز کامپیوتر خالی کردم. از میان کارت‌های جورواجورم فقط کارت عابربانک و کارت ملی‌ام را برداشتم. تقریبا هیچ نشانه‌ای جز همان کارت ملی که امیدوارم در #آتش ماشین بسوزد، ندارم.

🚘 دو سرنشین دیگر ماشین احتمالا معلوم است که برای سفر دیگران را با خبر کرده‌اند؛ اما من یکی؟ تیتر #روزنامه_حوادث: کشف جسد مرد مرموز در ماشین #لکسوس #شاسی_بلند یا این یکی: دانشجویان جوان طعمه مرد بی‌هویت. اگر تصادف کنیم... «آقا، شما وقتی با مردم سفر می‌کنین همین‌طوری بی‌صدا می‌شینین؟»
با من بود؟ «ببخشین؟»
کمک‌راننده چیزی گفته بود؛ «شما همیشه این‌قدر ساکتین؟»
راننده می‌گوید: «نوشین، اگه حرف نزنه پیاده‌ش می‌کنیم اصلا...»

💎 #رمان #سه_شنبه بافته‌ی زیبایی از #تنهایی، #جبر و تلاشی پسرانه برای رویارویی جانانه با #واقعیت
ــــــــــــــــــ
📙 #سه_شنبه
✍️ #آراز_بارسقیان
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب‌هایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
☕️ #یک_حبه_کتاب

ا🧮 امروز قاعده بازی این است پسرم، با #زن جماعت، با #ادبیات_چی جماعت، با #ناشر جماعت، با #خبرنگار جماعت، با #مخاطب جماعت... بازی‌ات را بکن آخر عزیز دل.

🌆 ملت می‌روند #اینستاگرام راه می‌اندازند فوج‌فوج با چرت‌وپرت‌های دلبرکُششان #دختر تور می‌کنند، تو می‌نشینی علیه #شبکه_های_اجتماعی مقاله چهارهزارکلمه‌ای می‌نویسی تحلیلش می‌کنی؟ جوووون بابا! عوضی گرفتی...
ــــــــــــــــــ
📓 #پسران_سالخورده
✍️#حسام_الدین_مطهری
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب هایمان بخوانید
🍀 @esmpub
مجموعهٔ پنج‌جلدی #بهترین_داستان_‌های_جهان پس از روزهای پرفراز و نشیبی که برای چاپ شدنش سپری شد و با تلاش‌های مصرانه دوستانمان، سرانجام به بازار کتاب رسید.
هر خواننده‌ای در مواجهه با بهترين نمونه‌های داستان‌كوتاه در جهان، مهم‌ترين تجربيات ممکن را می‌آموزد. چنانچه اهل مطالعه و آموختن باشد، لذتی وافر خواهد برد و اگر اهل تحقيق و تعمق باشد، با در اختيار داشتن‌شان می‌تواند به تحليلی درخور برسد. تاريخِ اين قالب ادبی را از آغاز تا کنون می‌توان به چهار دورۀ «استادان كهن»، «دوران طلایی»
«مدرنيست‌ها» و «پست‌مدرن‌ها» تقسيم کرد، چنانچه داستان‌های این پنج جلد نیز همین‌گونه دسته‌بندی شده‌اند.
جلد اول شامل تقويم شكل‌گيری داستان كوتاه و معرفی بزرگ‌ترين نويسنده‌های همان دوره و اثری برگزيده از آنان است. در مجلدهای بعدی نیز علاوه بر معرفی هر نويسنده،
یکی از برجسته‌ترين داستان‌هایش ترجمه شده‌است.
با داشتن چنين مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه جهان، مشهورترين و زیباترین داستان های کوتاهی را که تا به امروز نوشته شده، از تولستوی و اُ هِنری گرفته تا براتیگان و بارتلمی، در اختيار داريد.
این مجموعه به همت #احمد_گلشیری گردآوری شده و با طراحی جلد هنرمندانه #مجید_کاشانی به مراتب جذاب‌تر و متمایز از گذشته توسط #نشر_اسم به چاپ رسیده است و به صورت جلدهای جداگانه نیز در بازار عرضه می‌شود.

جهت شفاف شدن بیشتر تفاوت‌های این مجموعه با مجموعه قبلی که در انتشارات علمی فرهنگی به چاپ رسید به نکاتی اشاره می‌کنیم:
در بررسی بسیار اجمالی کتاب بهترین‌ داستان‌های جهان، چاپ انتشارات «علمی فرهنگی» اشتباهات فاحشی وجود دارد:
در جلد دوم این مجموعه"(قرن نوزدهم و بیستم)؛ دوران طلایی(بخش اول)" سه داستان بسیار با ارزش، بی هیچ دلیلی حذف شده است.
داستان های حذف شده عبارتند از:
معبد - اثر:گائو رینگ جیان
برخورد با خائن - اثر: آگوستو روئا باستوس
در آن سوی مرگ و زندگی - اثر: سِزار وایه خو
جدای از مسئله حذف داستان ها، یک اشتباه فاحش در جلد چهارم: مدرنیست ها(سنت ستیزان) (بخش اول) وجود دارد. و آن اینکه یکی از داستان‌های جیمز جویس، به نام "خواهر" دو داستان فرض شده!
درواقع در این چاپ از جویس به جای دو داستان، سه داستان قید شده است!

https://www.instagram.com/p/Bxw2y-yh1Ka/?igshid=rr45cnzzz72v
حالا نشسته اند توی کافی‌شاپ. اسدی قهوه می‌خورد و استاد چای؛
-شاید سؤالم عجیب باشد، اما به من بگویید خانم اسدی که آیا او واقعا از جنس ما بود؟
- متوجه منظورتان نمی‌شوم؟
- وقتی کسی بیش از هزار سال عمر می‌کند...
نمی دانست چه باید بگوید. جرعه ای چای نوشید و زیر نگاه منتظر اسدی شانه بالا انداخت که نمیدانم ...
- بارها و بارها استاد، به آن چند دقیقه‌ای که با او توی ماشین نشسته بودم، فکر کرده‌ام و خواسته‌ام او را به یاد بیاورم، اما مثل خوابی که دیده‌ای و در بیداری هر کار می‌کنی، نمی‌توانی به یادش بیاوری...
بازدمش را بیرون داد. گفت: «بیشتر از آن چیزی که در طرح از او نوشته‌ام، به یاد ندارم، استاد...»
و انگشت اشاره را بالا آورد. گفت: «اما حال و هوای خودم را خوب به خاطر دارم .»
- «احساس امنیتی را که در کنار او داشتم، نمی‌توانم فراموش کنم.»
خودش را کشید جلو و تنه‌اش را انداخت روی میز، گفت: «می‌دانید استاد، من آن مسیر را در شب با پدر و برادرهایم هم رفته‌ام، اما حتی در کنار آن‌ها هم می‌ترسیدم به تاریکی جنگل نگاه کنم. فقط جلویم را نگاه می‌کردم و خط باریک نور چراغ‌های ماشین را. یا چشم‌هایم را می‌بستم که چیزی نبینم، اما آن شب یک‌سره چشم‌هایم توی جنگلی می‌چرخید که با آن‌که تاریک بود، اما انگار زیر هردرختش نورافکنی روشن بود. آسمان آن‌قدر به زمین نزدیک شده بود که ...»
باز خود را عقب کشید و تکیه داد و باز به سقف نگاه کرد. گفت: «چه بگویم...»
- از بوی تنش هم نمی‌توانید بگویید؟ از عطرش؟
اسدی به او خیره شد. پیدا بود در این خیرگی دارد به خاطرهٔ عطر تن مردی فکر می‌کند که تجربهٔ امنیت بی‌نظیری را برایش به ارمغان آورده است، گفت: «انگار گل سرخ را بو کنی!»
و با تکان سر تشبیه خود را تأیید کرد. گفت: «این بوی عطری بود که توی ماشینش بود، حالا یا عطر تن خودش بود یا...
و شانه بالا انداخت که نمی‌دانم...
پرسید: «وقتی رفتید دم پنجره و سرخم کردید که ازش بپرسید کرایه‌تان چقدر می شود، چی؟ باز هم صورتش را ندیدید؟ »
سر تکان داد که نه. اما ناگهان دستش را آورد بالا که چیزی بگوید، اما منصرف شد و سر تکان داد که هیچی.
پرسید: «چی می خواستید بگویید؟»
اسدی گفت: «هیچی استاد... عرض کردم که... مثل یک خواب است، خوابی که دیده ای، اما نمی توانی تعریفش کنی...»
.
بریده‌ای از کتاب 📙 #دوازدهم
نوشته #علی_مؤذنی
🎑طراح جلد و مدیر هنری: #مجید_کاشانی
#نشر_اسم
@esmpub

https://www.instagram.com/p/Bz2L_rthL2-/?igshid=9unqux0okhmo
باز گمش کردم. دلم میخواست برایش درد دل کنم و بپرسم چرا فقط من باید این وسط مریض شوم و به
آن حال بیفتم. شما که دکترید، راهنماییم کنید. و بگویم دکتر جان من فکر میکنم از شدت ضعف دچار مالیخولیا شده ام و به قول شما پزشکها گرفتار سندرم حاج ناصر شده ام و ویروسی در ذهن من به
فحش فعال شده است که هرچه پیشتر میروم، سلولهای بیشتری را از من در بر میگیرد. بفرما.
سروکلهاش پیدا شد و این بار مشتی بادام ریخت توی مشتم و رفت. هیچ سؤالی نکرد. نپرسید »خوبی؟«، نگفت »تصمیمت چیست؟«، عین فرفره رفت. چهارده تا بادام بود. دستش را خواندم. حتما به نیت چهارده معصوم. میخورم. بسیار خوب. فحشت هم نمیدهم. چون اینجا نجف است و علی
هست و آه...


برشی از کتاب #احضاریه
🖋نوشته #علی_مؤذنی
🖌طراح جلد و مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
🍀 @esmpub
امروزه عشق در حالتی مقبول ، به دستورالعملی برای لذت بردن تبدیل شده است. عشق بیشتر از هر چیزی باید بتواند احساس رضایت را برانگیزد. دیگر در خودش فقط احساس و تحریک غیرمنطقی دارد. از این منظر آسیب دیدن، تهاجم و خرد شدن دیگر مذموم نیست. عاشق شدن زمانی به اندازۀ کافی مذموم بود. ولی همین مذموم بودن اساس عشق بود.

____________
📙 تقلای اِروس
🖋 #بیونگ_چول_هان
🖊 ترجمه: #آراز_بارسقیان
🖌 طراح جلد و مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 نشر اسم
_____________

☘️ ما را به اسم کتاب‌هایمان بخوانید...

🍀 @esmpub
همه‌چیز سر و ته شده. احمقانه است... بیایند، بروند، اصلاً به من چه؟ هر کاری می‌کنی آخرش کاسه‌کوزه‌ها سرت شکسته می‌شود. حال خوب را بی‌خیال... طلب این و آن را بی‌خیال... طلب خودت را بی‌خیال... دانشجوها را بی‌خیال... همه‌شان را بی‌خیال... اصلاً این دانشکده را بی‌خیال... لیوان قهوه را می‌فشارم و پرتش می‌کنم تو سطل آشغال بزرگ کنار دانشکده... دانشجوها را بی‌خیال... بی‌پولی‌شان را بی‌خیال... شهریه نداشتن‌شان را بی‌خیال... دعواهای خانوادگی‌شان را بی‌خیال... کتاب و اینترنت نداشتن‌شان را بی‌خیال... بی‌خیال... مریضی‌شان را بی‌خیال... مریضی... مریضی... این را چطوری بی‌خیال؟
قیافۀ حسام جلوی چشمم می‌آید.
کی فکر می‌کرد غش کردن‌های این بچه سر کلاس از سرطان خون باشد؟
سرطان سرطان سرطان... این سرطان لعنتی.
هر گوشه که نگاه می‌کنی یکی سرطان دارد... من اگر سرطان بگیرم چی؟ واقعاً باید چیکار کنم؟
______
📘 #پل
🖋 #آراز_بارسقیان
🖌 طراح جلد و مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
______
☀️ ما را به اسم کتاب‌هایمان بخوانید...

🍀 @esmpub
⚡️مردمی که در جامعۀ کامیاب نئولیبرال شکست می‌خورند، به جای شک کردن به جامعه یا نظام، خودشان را مسئول تقدیرشان می‌بینند و احساس شرمندگی می‌کنند. هوش خاصی که رژیم نئولیبرالیستی را تعریف می‌کند در اینجا نهفته است.
_______________

📗#روان_سیاست از مجموعه «تأملات نابهنگام»
🖋 نویسنده: #بیونگ_چول_هان
🖊 مترجم: #آراز_بارسقیان
🖌 طراح جلد و مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
_______________

☀️ ما را به اسم کتاب هایمان بخوانید...

🍀 @esmpub
📙احمد گفت: «باید یک طوری باشد که از هر طرف باد بیاید خاک بریزد توی قبر...»
احمد کنار حبيبه نشست و با هم کمی میوه خوردند.
احمد پرسید: «تو اول می خوانی؟»
حبیبه شانه هایش را بالا انداخت. احمد کف بیابان خوابید عمود به قبله. حبیبه رو به قبله ایستاد.
حبيبه زیر لب گفت: «نماز میت می‌خوانم برای ...»
و دیگر هیچ نگفت و بلند گفت: «الله اکبر» تا رسید به تکبیر چهارم.
خواست بگويد «اللهم اغفر لهذا الميت» نتوانست. زیرلبی گفت:
«خدایا این احمد گناه دارد.»
تکبیری گفت و به احمد گفت: «تمام شد.»
بعد حبيبه عینکش را کناری گذاشت و خوابید کنار احمد.
گفت: «احمد نوبت توست.»
احمد حبیبه را بوسید. گفت: «دلت می آید؟»
- یعنی من بی نماز بروم توی قبر؟
- شهيد نماز ندارد... خیلی از همرزم هایم را این‌طوری کردم توی خاک.
حبیبه خندید و گفت: «شاید از همین است که دلت سنگ شده...»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

📗 #پیشانی_نوشت_ها
🖋 نویسنده: #علیرضا_جوانمرد
🖌 #طراح جلد و مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم


☀️ ما را به اسم کتاب هایمان بخوانید...

☘️ @esmpub
📜 ابتسام که خبر را به بِرّه رساند، زن نفهمید چطور خودش را هراسان به خانهٔ آمنه برساند. از وقتی دخترش به خانهٔ شوی رفته بود تنها بود و باید همیشه دلهرهٔ تنهایی او را می‌داشت. از وقتی هم که فهمیده‌بود دخترش قرار است فرزندی صالح به دنیا بیاورد، بیم و اضطرابش فزونی یافته بود. همه چیز را می‌توانست تحمل کند، اما توطئهٔ قتل آمنه چیزی نبود که بتواند به راحتی از آن بگذرد. دیگر جایز نبود دخترش را تنها بگذارد. باید تا زمان زادن آمنه در خانهٔ او سکنی می‌گرفت و مراقبش می‌بود. .
آمنه تا نیمه‌شب به تسبیح پروردگار پرداخت و هم‌صدا با خودش، صدای تسبیح سنگ و خاک و درختان را شنید که همراه او برای سلامت کودکش شکر به جای می‌آوردند. صدای تسبیح پسرش را هم می‌شنید، پس از آن‌که به او دلداری داده بود که زرقا و هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند به او آسیبی برساند. آمنه غوطه‌ور در آرامشی عجیب از خوشحالی اشکش چکید و باران داغ اشک صورتش را شست‌وشو داد؛ اما در دلش نیز باران می‌بارید انگار، بارانی سرد که دلش را خنک می‌کرد.

#پیامبر #عروس_قریش
____________________

📗 #عروس_قریش
🖋نویسنده: #مریم_بصیری
🖌مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم

🍀 @esmpub
کتاب تازه:

📗بلندشو قهرمان!
قهرمان یوسفی، قهرمان بزرگی است که در سالن ارث از مجموعهٔ ورزشی گلکسی‌وی در حال مسابقه است در حالی که همسرش، ساقی عزیز، کیلومترها آن‌طرف‌تر دارد در گالری‌های نیویورک می‌گردد تا استعداد هنری‌اش را شکوفا کند. البته این موقعیت بی‌نظیر جز به لطف دوست و حامی همیشگی قهرمان، آقای ساقدی، پیش نیامده است.

قهرمان در این مدت اخیر در پستخانه‌ای در پارک مشغول به خدمت بوده است و تنها همنشنیش، پس از یاد یار مهربانش، آقای «مرد» است، مرد بزرگوار مهربان و حکیمی که کتاب مقدسی دارد به نام #ملکوت. مشکل فقط این است که آقای مرد معتقد است احتمالا جن در قهرمان حلول کرده و باید به مطب دکتر خاتم مراجعه کنند. البته قهرمان مخالف این فرضیه است و معتقد است که هم احوالش و هم بی‌حالی نوجوانان پارک ناشی از ضعف ایمان و نقشه‌های تجارت جهانی است.

____________________
📗 #بلندشو_قهرمان
🖋نویسنده: #علیرضا_جوانمرد
🖌طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم