📜 ابتسام که خبر را به بِرّه رساند، زن نفهمید چطور خودش را هراسان به خانهٔ آمنه برساند. از وقتی دخترش به خانهٔ شوی رفته بود تنها بود و باید همیشه دلهرهٔ تنهایی او را میداشت. از وقتی هم که فهمیدهبود دخترش قرار است فرزندی صالح به دنیا بیاورد، بیم و اضطرابش فزونی یافته بود. همه چیز را میتوانست تحمل کند، اما توطئهٔ قتل آمنه چیزی نبود که بتواند به راحتی از آن بگذرد. دیگر جایز نبود دخترش را تنها بگذارد. باید تا زمان زادن آمنه در خانهٔ او سکنی میگرفت و مراقبش میبود. .
آمنه تا نیمهشب به تسبیح پروردگار پرداخت و همصدا با خودش، صدای تسبیح سنگ و خاک و درختان را شنید که همراه او برای سلامت کودکش شکر به جای میآوردند. صدای تسبیح پسرش را هم میشنید، پس از آنکه به او دلداری داده بود که زرقا و هیچکس دیگر نمیتواند به او آسیبی برساند. آمنه غوطهور در آرامشی عجیب از خوشحالی اشکش چکید و باران داغ اشک صورتش را شستوشو داد؛ اما در دلش نیز باران میبارید انگار، بارانی سرد که دلش را خنک میکرد.
#پیامبر #عروس_قریش
____________________
📗 #عروس_قریش
🖋نویسنده: #مریم_بصیری
🖌مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
🍀 @esmpub
آمنه تا نیمهشب به تسبیح پروردگار پرداخت و همصدا با خودش، صدای تسبیح سنگ و خاک و درختان را شنید که همراه او برای سلامت کودکش شکر به جای میآوردند. صدای تسبیح پسرش را هم میشنید، پس از آنکه به او دلداری داده بود که زرقا و هیچکس دیگر نمیتواند به او آسیبی برساند. آمنه غوطهور در آرامشی عجیب از خوشحالی اشکش چکید و باران داغ اشک صورتش را شستوشو داد؛ اما در دلش نیز باران میبارید انگار، بارانی سرد که دلش را خنک میکرد.
#پیامبر #عروس_قریش
____________________
📗 #عروس_قریش
🖋نویسنده: #مریم_بصیری
🖌مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
🍀 @esmpub