❗️از دختران گرگ تا رقصنده های جامائیکا
🌎 ما فرزندان جغرافیا هستیم. محصول اتفاق. گاهی فکر میکنم وقتی یک کودک در سوئیس سراغ یخچال می رود تا شکلات صبحانه اش را بردارد، کودکی در یک قبیله آفریقایی با این ترس بیدار میشود که نکند امروز به وسیله مردان قبیله دیگر که به دین و آیین آنها نیستند با تبر کُشته شود!
🔹اگر در عربستان به دنیا میآمدیم احتمالاَ اسممان عبدالعزیز میشد، جوراب نمیپوشیدیم، بنز سوار می شدیم اما به زن هایمان اجازه نمیدادیم رانندگی کنند.
🔸 اگر در جامائیکا بودیم مسیحی می شدیم، غذاهای تند میخوردیم، میرقصیدیم و اگر کسی می گفت میای بریم شمال جوج بزنیم! نمیفهمیدیم چه میگوید!
🔹 اگر در دانمارک به دنیا میآمدیم اسطورههایمان وایکینگها بودند، پیرو کلیسای پروتستان می شدیم، احتمالاً به ازدواج همجنسگرایان رای میدادیم وبه جای شجریان از یورِن اینگمَن لذت میبردیم.
وقتی همه چیز تا این اندازه میتواند در عین سادگی، این همه پیچیده و خارج از کنترل ما باشد، یقه دریدن و خود را حق مطلق فرض کردن روی کره زمین چقدر واقعیت دارد؟
🐺 در سال ۱۹۲۰ یعنی صد سال پیش در میرناپور #هند، روستاییان دو دختر هشت و یکونیم ساله را پیدا کردند که با گلهای از گرگها زندگی میکردند. هوا را بو میکشیدند، آنقدر چهار دست و پا راه رفته بودند که تاندونها و مفصلهایشان کوتاه شده بودو نمیتوانستند قامتشان را راست کنند.
عاشق خوردن گوشت خام مخصوصاً لاشه بودند (آنها را دیده بودند که به شکل تهاجمی کرکسهای بزرگ را دنبال میکردند و از اطراف لاشه حیوانات میتاراندند تا خودشان آن گوشت فاسد را بخورند).
اسم شان را #آمالا و #کامالا گذاشتند. آنها را به پرورشگاه انتقال دادند. دخترها فقط با دهان (بیاستفاده از دست) غذا میخوردند. مثل سگها آب را با لیس زدن میخوردند. وقتی هوا گرم بود، زبانشان را بیرون میآوردند و لهله میزدند. وقتی میترسیدند یا احساس تهدید میکردند، غرش میکردند و دندان نشان میدادند.
به هنگام خواب به یكدیگر میپیچیدند و خرناس میكشیدند. از شب و تاریکی خوششان میآمد، رو به ماه زوزه میکشیدند و ...
کمی بعد آمالا مریض شد و مُرد. کامالا ولی پس از چند سال سرانجام یاد گرفت با کمک دست بخورد و در روشنایی روز احساس راحتی کند. چند کلمه هم یاد گفت. اما او هم در هفده سالگی، مریض شد و مُرد.
🌏گاهی فکر میکنم اگر در کنار گرگها بزرگ می شدم، الان این گوشی موبایل را با دستم گرفته بودم یا دندانم؟ سلیقه موسیقیام چطور بود؟ اگر در آمازون زندکی میکردم نگران مارهای پیتون بودم یا سقوط یک پلاسکوی دیگر؟
حال شما چطور است فرزندان جغرافیا؟
🖋 @ehsanmohammadi95
🌎 ما فرزندان جغرافیا هستیم. محصول اتفاق. گاهی فکر میکنم وقتی یک کودک در سوئیس سراغ یخچال می رود تا شکلات صبحانه اش را بردارد، کودکی در یک قبیله آفریقایی با این ترس بیدار میشود که نکند امروز به وسیله مردان قبیله دیگر که به دین و آیین آنها نیستند با تبر کُشته شود!
🔹اگر در عربستان به دنیا میآمدیم احتمالاَ اسممان عبدالعزیز میشد، جوراب نمیپوشیدیم، بنز سوار می شدیم اما به زن هایمان اجازه نمیدادیم رانندگی کنند.
🔸 اگر در جامائیکا بودیم مسیحی می شدیم، غذاهای تند میخوردیم، میرقصیدیم و اگر کسی می گفت میای بریم شمال جوج بزنیم! نمیفهمیدیم چه میگوید!
🔹 اگر در دانمارک به دنیا میآمدیم اسطورههایمان وایکینگها بودند، پیرو کلیسای پروتستان می شدیم، احتمالاً به ازدواج همجنسگرایان رای میدادیم وبه جای شجریان از یورِن اینگمَن لذت میبردیم.
وقتی همه چیز تا این اندازه میتواند در عین سادگی، این همه پیچیده و خارج از کنترل ما باشد، یقه دریدن و خود را حق مطلق فرض کردن روی کره زمین چقدر واقعیت دارد؟
🐺 در سال ۱۹۲۰ یعنی صد سال پیش در میرناپور #هند، روستاییان دو دختر هشت و یکونیم ساله را پیدا کردند که با گلهای از گرگها زندگی میکردند. هوا را بو میکشیدند، آنقدر چهار دست و پا راه رفته بودند که تاندونها و مفصلهایشان کوتاه شده بودو نمیتوانستند قامتشان را راست کنند.
عاشق خوردن گوشت خام مخصوصاً لاشه بودند (آنها را دیده بودند که به شکل تهاجمی کرکسهای بزرگ را دنبال میکردند و از اطراف لاشه حیوانات میتاراندند تا خودشان آن گوشت فاسد را بخورند).
اسم شان را #آمالا و #کامالا گذاشتند. آنها را به پرورشگاه انتقال دادند. دخترها فقط با دهان (بیاستفاده از دست) غذا میخوردند. مثل سگها آب را با لیس زدن میخوردند. وقتی هوا گرم بود، زبانشان را بیرون میآوردند و لهله میزدند. وقتی میترسیدند یا احساس تهدید میکردند، غرش میکردند و دندان نشان میدادند.
به هنگام خواب به یكدیگر میپیچیدند و خرناس میكشیدند. از شب و تاریکی خوششان میآمد، رو به ماه زوزه میکشیدند و ...
کمی بعد آمالا مریض شد و مُرد. کامالا ولی پس از چند سال سرانجام یاد گرفت با کمک دست بخورد و در روشنایی روز احساس راحتی کند. چند کلمه هم یاد گفت. اما او هم در هفده سالگی، مریض شد و مُرد.
🌏گاهی فکر میکنم اگر در کنار گرگها بزرگ می شدم، الان این گوشی موبایل را با دستم گرفته بودم یا دندانم؟ سلیقه موسیقیام چطور بود؟ اگر در آمازون زندکی میکردم نگران مارهای پیتون بودم یا سقوط یک پلاسکوی دیگر؟
حال شما چطور است فرزندان جغرافیا؟
🖋 @ehsanmohammadi95
🔥 #زیباکلام را هیزم کنیم؟
✍️ احسان محمدی
🔰 مجیب الرحمن شیر بنگال بود. با پایداری اش و کمک ارتش #هند، استقلال به دست آمد و پاکستانی شرقی به #بنگلادش تبدیل شد. مردم چنان مجیب را دوست داشتند که امکان نداشت بتوان مهر کسی را اینطور در دل جمعی نشاند. میلیون ها نفر برایش دعا می کردند، مظهر آزادی و استقلال شد.
🔰پدر بنگلادش. همه خیابان ها، بندرها، کوچه ها، سینماها را به نامش کردند. میلیون ها نفر سجده اش می کردند، هر روز صبح هزاران هزار جلوی دفترش می نشستند و می گفتند آماده اند تا در قدم مجیب قربانی شوند. اولین بهار بعد از تاسیس بنگلاش طبیعت مهربان شد، مردم این را هم به پای او نوشتند.
🔰 پنج سال بعد کودتایی علیه #مجیب_الرحمن رخ داد. مردم، همان مردمی که سجده اش می کردند خشت خشت خانه و دفترش را از جا کندند. خودش، دوستانش، خانواده اش و حتی نوه چند ماه اش را به شکل فجیعی کُشتند. در چند دقیقه نامش را از همه جا پاک کردند، از همه خیابان ها، بندرها، کوچه ها، سینماها ...
🔰 سقوط از عرش و سابیده شدن به فرش در دنیای ستاره ها و البته میان جامعه هایی که به قضاوت های سریع و ستایش های پرشتاب عادت دارند، تازگی ندارد. ایران، بنگلادش نیست، زیباکلام هم مجیب الرحمن! اما داستان با کمی بالا و پائین تفاوتی نمی کند. یک روز #علی_دایی، یک روز #پرفسور_سمیعی، یک روز #رضا_کیانیان، یک روز #مهدی_طارمی ... و حالا صادق زیباکلام!...
متن کامل را اینجا بخوانید 👇
http://www.asriran.com/fa/news/588836
🖋 @ehsanmohammadi95
✍️ احسان محمدی
🔰 مجیب الرحمن شیر بنگال بود. با پایداری اش و کمک ارتش #هند، استقلال به دست آمد و پاکستانی شرقی به #بنگلادش تبدیل شد. مردم چنان مجیب را دوست داشتند که امکان نداشت بتوان مهر کسی را اینطور در دل جمعی نشاند. میلیون ها نفر برایش دعا می کردند، مظهر آزادی و استقلال شد.
🔰پدر بنگلادش. همه خیابان ها، بندرها، کوچه ها، سینماها را به نامش کردند. میلیون ها نفر سجده اش می کردند، هر روز صبح هزاران هزار جلوی دفترش می نشستند و می گفتند آماده اند تا در قدم مجیب قربانی شوند. اولین بهار بعد از تاسیس بنگلاش طبیعت مهربان شد، مردم این را هم به پای او نوشتند.
🔰 پنج سال بعد کودتایی علیه #مجیب_الرحمن رخ داد. مردم، همان مردمی که سجده اش می کردند خشت خشت خانه و دفترش را از جا کندند. خودش، دوستانش، خانواده اش و حتی نوه چند ماه اش را به شکل فجیعی کُشتند. در چند دقیقه نامش را از همه جا پاک کردند، از همه خیابان ها، بندرها، کوچه ها، سینماها ...
🔰 سقوط از عرش و سابیده شدن به فرش در دنیای ستاره ها و البته میان جامعه هایی که به قضاوت های سریع و ستایش های پرشتاب عادت دارند، تازگی ندارد. ایران، بنگلادش نیست، زیباکلام هم مجیب الرحمن! اما داستان با کمی بالا و پائین تفاوتی نمی کند. یک روز #علی_دایی، یک روز #پرفسور_سمیعی، یک روز #رضا_کیانیان، یک روز #مهدی_طارمی ... و حالا صادق زیباکلام!...
متن کامل را اینجا بخوانید 👇
http://www.asriran.com/fa/news/588836
🖋 @ehsanmohammadi95
عصر ايران
زیباکلام را هیزم کنیم؟
سقوط از عرش و سابیده شدن به فرش در دنیای ستاره ها و البته میان جامعه هایی که به قضاوت های سریع و ستایش های پرشتاب عادت دارند، تازگی ندارد. ایران، بنگلادش نیست، زیباکلام هم مجیب الرحمن!
🐺 💃🏽 از دختران گرگ تا رقصنده های #جامائیکا
✍️ احسان محمدی
🌎 ما فرزندان جغرافیا هستیم. محصول اتفاق. گاهی فکر می کنم وقتی یک کودک در #سوئیس سراغ یخچال می رود تا شکلات صبحانه اش را بردارد، کودکی در یک #قبیله آفریقایی با این ترس بیدار می شود که نکند امروز با #تبر مردان قبیله دیگر که به دین و آیین آنها نیستند کُشته شود!
🇸🇦 اگر در #عربستان به دنیا می آمدیم احتمالاَ اسممان #عبدالعزیز می شد، جوراب نمی پوشیدیم، بنز سوار می شدیم و از ایرانی ها بدمان می آمد!
🇯🇲 اگر در #جامائیکا بودیم مسیحی می شدیم، غذاهای تند می خوردیم، می رقصیدیم و اگر کسی می گفت میای بریم شمال جوج بزنیم! نمی فهمیدیم چه می گوید!
🇩🇰 اگر در #دانمارک به دنیا می آمدیم اسطوره هایمان #وایکینگ ها بودند، پیرو کلیسای پروتستان می شدیم، احتمالاً به ازدواج همجنسگرایان رای می دادیم وبه جای #شجریان از #یورن_اینگمن لذت می بردیم.
وقتی همه چیز می تواند در عین سادگی، این همه پیچیده و خارج از کنترل ما باشد، یقه دریدن و خود را حق مطلق فرض کردن روی کره زمین چقدر عقلانی است؟
🐺 در سال1920یعنی کمتر از صد سال پیش در میرناپور #هند، روستاییان دو دختر هشت و یک و نیم ساله را پیدا کردند که با گله ای از گرگ ها زندگی می کردند. هوا را بو می کشیدند، آنقدر چهار دست و پا راه رفته بودند که تاندون ها و مفصل هایشان کوتاه شده بودو نمی توانستند قامتشان را راست کنند.
🐺 عاشق خوردن گوشت خام مخصوصا" لاشه بودند (آنها را دیده بودند که به شکل تهاجمی کرکس های بزرگ را دنبال می کردند و از اطراف لاشه حیوانات می تاراندند تا خودشان آن گوشت فاسد را بخورند).
🐺 اسم شان را #آمالا و #کامالا گذاشتند. آنها را به پرورشگاه انتقال دادند. دخترها فقط با دهان (بی استفاده از دست) غذا می خوردند. مثل سگ ها آب را با لیس زدن می خوردند. وقتی هوا گرم بود، زبانشان را بیرون می آوردند و له له می زدند. وقتی می ترسیدند یا احساس تهدید می کردند، غرش می کردند و دندان نشان می دادند.
به هنگام خواب به یكدیگر میپیچیدند و خرناس میكشیدند. از شب و تاریکی خوششان می آمد، رو به ماه زوزه می کشیدند و ...
🐺 کمی بعد آمالا مریض شد و مرد. کامالا ولی پس از چند سال سرانجام یاد گرفت با کمک دست بخورد و در روشنایی روز احساس راحتی کند. چند کلمه هم یاد گفت. اما او هم در هفده سالگی، مریض شد و مرد.
🌏گاهی فکر می کنم اگر در کنار گرگ ها بزرگ می شدم، الان این گوشی موبایل را با دستم گرفته بودم یا دندانم؟ موسیقی مورد علاقه ام #زوزه بود یا چهچه زدن های قمرالملوک وزیری؟! اگر در آمازون زندگی می کردم نگران مارهای #پیتون بودم یا سقوط یک #پلاسکوی دیگر؟
می گفتم #ایران ای مرز پرگهر یا #نپال ای نامت سرچشمه هنر؟! اگر در #کره_شمالی بودم قلبم را با حرف های #کیم_جونگ_اون کوک می کردم یا در #واتیکان وقتی #پاپ حرف می زد به آن کار دیگر که کشیشان چون به خلوت می روند می کنند فکر می کردم...
⛔️ نمایندگان خودخوانده پروردگار روی زمین! هرکجا که هستید! از پورتوریکو تا سریلانکا، از گینه بیسائو تا فنلاند! تشنگان و شیفتگان صاحبان قدرت؛ شاهان، امپراطوران، خلیفه ها و پریزیدنت ها! دست از این مطلق بودن بردارید! دست از این خود را یگانه بودن و بت پرستی مدرن بردارید ... زندگی تا این اندازه می تواند روی هوا باشد.
حال شما چطور است فرزندان جغرافیا؟
🖋 @ehsanmohammadi95
✍️ احسان محمدی
🌎 ما فرزندان جغرافیا هستیم. محصول اتفاق. گاهی فکر می کنم وقتی یک کودک در #سوئیس سراغ یخچال می رود تا شکلات صبحانه اش را بردارد، کودکی در یک #قبیله آفریقایی با این ترس بیدار می شود که نکند امروز با #تبر مردان قبیله دیگر که به دین و آیین آنها نیستند کُشته شود!
🇸🇦 اگر در #عربستان به دنیا می آمدیم احتمالاَ اسممان #عبدالعزیز می شد، جوراب نمی پوشیدیم، بنز سوار می شدیم و از ایرانی ها بدمان می آمد!
🇯🇲 اگر در #جامائیکا بودیم مسیحی می شدیم، غذاهای تند می خوردیم، می رقصیدیم و اگر کسی می گفت میای بریم شمال جوج بزنیم! نمی فهمیدیم چه می گوید!
🇩🇰 اگر در #دانمارک به دنیا می آمدیم اسطوره هایمان #وایکینگ ها بودند، پیرو کلیسای پروتستان می شدیم، احتمالاً به ازدواج همجنسگرایان رای می دادیم وبه جای #شجریان از #یورن_اینگمن لذت می بردیم.
وقتی همه چیز می تواند در عین سادگی، این همه پیچیده و خارج از کنترل ما باشد، یقه دریدن و خود را حق مطلق فرض کردن روی کره زمین چقدر عقلانی است؟
🐺 در سال1920یعنی کمتر از صد سال پیش در میرناپور #هند، روستاییان دو دختر هشت و یک و نیم ساله را پیدا کردند که با گله ای از گرگ ها زندگی می کردند. هوا را بو می کشیدند، آنقدر چهار دست و پا راه رفته بودند که تاندون ها و مفصل هایشان کوتاه شده بودو نمی توانستند قامتشان را راست کنند.
🐺 عاشق خوردن گوشت خام مخصوصا" لاشه بودند (آنها را دیده بودند که به شکل تهاجمی کرکس های بزرگ را دنبال می کردند و از اطراف لاشه حیوانات می تاراندند تا خودشان آن گوشت فاسد را بخورند).
🐺 اسم شان را #آمالا و #کامالا گذاشتند. آنها را به پرورشگاه انتقال دادند. دخترها فقط با دهان (بی استفاده از دست) غذا می خوردند. مثل سگ ها آب را با لیس زدن می خوردند. وقتی هوا گرم بود، زبانشان را بیرون می آوردند و له له می زدند. وقتی می ترسیدند یا احساس تهدید می کردند، غرش می کردند و دندان نشان می دادند.
به هنگام خواب به یكدیگر میپیچیدند و خرناس میكشیدند. از شب و تاریکی خوششان می آمد، رو به ماه زوزه می کشیدند و ...
🐺 کمی بعد آمالا مریض شد و مرد. کامالا ولی پس از چند سال سرانجام یاد گرفت با کمک دست بخورد و در روشنایی روز احساس راحتی کند. چند کلمه هم یاد گفت. اما او هم در هفده سالگی، مریض شد و مرد.
🌏گاهی فکر می کنم اگر در کنار گرگ ها بزرگ می شدم، الان این گوشی موبایل را با دستم گرفته بودم یا دندانم؟ موسیقی مورد علاقه ام #زوزه بود یا چهچه زدن های قمرالملوک وزیری؟! اگر در آمازون زندگی می کردم نگران مارهای #پیتون بودم یا سقوط یک #پلاسکوی دیگر؟
می گفتم #ایران ای مرز پرگهر یا #نپال ای نامت سرچشمه هنر؟! اگر در #کره_شمالی بودم قلبم را با حرف های #کیم_جونگ_اون کوک می کردم یا در #واتیکان وقتی #پاپ حرف می زد به آن کار دیگر که کشیشان چون به خلوت می روند می کنند فکر می کردم...
⛔️ نمایندگان خودخوانده پروردگار روی زمین! هرکجا که هستید! از پورتوریکو تا سریلانکا، از گینه بیسائو تا فنلاند! تشنگان و شیفتگان صاحبان قدرت؛ شاهان، امپراطوران، خلیفه ها و پریزیدنت ها! دست از این مطلق بودن بردارید! دست از این خود را یگانه بودن و بت پرستی مدرن بردارید ... زندگی تا این اندازه می تواند روی هوا باشد.
حال شما چطور است فرزندان جغرافیا؟
🖋 @ehsanmohammadi95
⛔️ این هفته چه خبرهای بدی می شنویم؟!
✍️ #احسان_محمدی
✍️ چند وقت پیش تحقیقی می خواندم که نشان می داد 40 درصد از #نگرانی های ما هیچ وقت رخ نمی دهند! یعنی قریب به نیمی از موضوعاتی که آرامش مان را می دزدند هرگز رخ نمی دهند اما ما به آنها فکر می کنیم، نگران می شویم و لحظه های زندگی مان را دود می کنیم و به هوا می فرستیم.
✍️ #شنبه برایم مثل نقاشی کردن روی یک بوم سپید است. هنوز هیچ نقشی روی آن زده نشده و فکر می کنم که در انتهای هفته چه طرحی روی آن خواهد نشست؟ #کودک_آزاری تازه؟ #تصادف یک اتوبوس و کشته شدن چند نفر؟ بالا رفتن قیمت #دلار؟ سخنرانی تازه و پرحاشیه و غیرمسئولانه و هزینه زای یک #مقام؟ آتش زدن #پرچم یک کشور دیگر در مجلس؟ یک #تحریم تازه؟ ریزش یک #معدن؟ تعطیلی چند استان به خاطر هجوم #ریزگردها؟.... چه نقشی؟
✍️ در آن تحقیق آمده بود 30 درصد آنچه نگرانش هستیم، اتفاق افتاده است. یعنی به پشت سر تعلق دارد و نمی توان گذشته را تغییر داد. هیچ کس نمی تواند این کار را بکند. 12 درصد نگرانی ها بی مورد است، مانند اینکه دیگران درباره ما چگونه فکر می کنند!
✍️ 10 درصد نگرانی ها کوچک و بی اهمیت هستند، مانند نگرانی درباره اینکه ناهار چه بخوریم، نگرانی درباره دیر کردن و نگرانی درباره اینکه چه بپوشیم و تنها 8 درصد از آنچه نگرانش هستیم، در واقع اتفاق می افتد.این هفته چه خبرهای بدی می شنویم؟!
✍️ یک بار دیگر بخوانید! تنها 8 درصد آنچه نگرانش هستیم در واقع اتفاق می افتد! اما ما 92 درصد نگرانی هایی را بر دوش می کشیم که رخ نمی دهند یا مهار آنها از توان فردی ما خارج است. چه اتفاقی افتاده است که ما به مردمی تبدیل شده ایم که مدام منتظر شنیدن خبرهای بد هستیم؟
✍️ ذات #خبر تشویش و نگرانی است. عموماً اینطور است. اما در کنار آن تکرار اتفاقات بد و تصمیم های غلط و به تلاطم افتادن زندگی ما باعث شده که مدام در تشویش به سر ببریم. انگار هر لحظه آژیر خطری به صدا در می آید و باید آماده فرار کردن به سمت پناهگاه هایی باشیم که از اساس وجود ندارند!
✍️ بارها آرزو کرده ام که وقتی یک بخش خبری را از تلویزیون می بینم اعلام کند که امروز خوشبختانه در #افغانستان هیچ عملیات انتحاری رخ نداد، در #هند سیل نیامد و کسی بی خانمان نشد، در #سومالی جنگ قبیله ای رخ نداد، در #آمریکا کسی علیه ایران حرف نزد و تهدیدی نکرد و ...
✍️ شاید آرزویی کودکانه به نظر برسد اما حقیقت دارد که هر کدام از اخبار بد بالا که ممکن است به صورت مستقیم به زندگی ما مربوط نشود بخشی از آرامش روانی مان را مورد هجوم قرار می دهد و به افرادی مضطرب و در انتظار شنیدن خبرهای تلخ تبدیل می کند.
شما چطور؟ آیا احساس می کنید در هفته ای که پیش روست خبرهای خوب از راه می رسد یا نگران اخبار همه تلخ هستید؟ چرا؟
🖋 @ehsanmohammadi95
✍️ #احسان_محمدی
✍️ چند وقت پیش تحقیقی می خواندم که نشان می داد 40 درصد از #نگرانی های ما هیچ وقت رخ نمی دهند! یعنی قریب به نیمی از موضوعاتی که آرامش مان را می دزدند هرگز رخ نمی دهند اما ما به آنها فکر می کنیم، نگران می شویم و لحظه های زندگی مان را دود می کنیم و به هوا می فرستیم.
✍️ #شنبه برایم مثل نقاشی کردن روی یک بوم سپید است. هنوز هیچ نقشی روی آن زده نشده و فکر می کنم که در انتهای هفته چه طرحی روی آن خواهد نشست؟ #کودک_آزاری تازه؟ #تصادف یک اتوبوس و کشته شدن چند نفر؟ بالا رفتن قیمت #دلار؟ سخنرانی تازه و پرحاشیه و غیرمسئولانه و هزینه زای یک #مقام؟ آتش زدن #پرچم یک کشور دیگر در مجلس؟ یک #تحریم تازه؟ ریزش یک #معدن؟ تعطیلی چند استان به خاطر هجوم #ریزگردها؟.... چه نقشی؟
✍️ در آن تحقیق آمده بود 30 درصد آنچه نگرانش هستیم، اتفاق افتاده است. یعنی به پشت سر تعلق دارد و نمی توان گذشته را تغییر داد. هیچ کس نمی تواند این کار را بکند. 12 درصد نگرانی ها بی مورد است، مانند اینکه دیگران درباره ما چگونه فکر می کنند!
✍️ 10 درصد نگرانی ها کوچک و بی اهمیت هستند، مانند نگرانی درباره اینکه ناهار چه بخوریم، نگرانی درباره دیر کردن و نگرانی درباره اینکه چه بپوشیم و تنها 8 درصد از آنچه نگرانش هستیم، در واقع اتفاق می افتد.این هفته چه خبرهای بدی می شنویم؟!
✍️ یک بار دیگر بخوانید! تنها 8 درصد آنچه نگرانش هستیم در واقع اتفاق می افتد! اما ما 92 درصد نگرانی هایی را بر دوش می کشیم که رخ نمی دهند یا مهار آنها از توان فردی ما خارج است. چه اتفاقی افتاده است که ما به مردمی تبدیل شده ایم که مدام منتظر شنیدن خبرهای بد هستیم؟
✍️ ذات #خبر تشویش و نگرانی است. عموماً اینطور است. اما در کنار آن تکرار اتفاقات بد و تصمیم های غلط و به تلاطم افتادن زندگی ما باعث شده که مدام در تشویش به سر ببریم. انگار هر لحظه آژیر خطری به صدا در می آید و باید آماده فرار کردن به سمت پناهگاه هایی باشیم که از اساس وجود ندارند!
✍️ بارها آرزو کرده ام که وقتی یک بخش خبری را از تلویزیون می بینم اعلام کند که امروز خوشبختانه در #افغانستان هیچ عملیات انتحاری رخ نداد، در #هند سیل نیامد و کسی بی خانمان نشد، در #سومالی جنگ قبیله ای رخ نداد، در #آمریکا کسی علیه ایران حرف نزد و تهدیدی نکرد و ...
✍️ شاید آرزویی کودکانه به نظر برسد اما حقیقت دارد که هر کدام از اخبار بد بالا که ممکن است به صورت مستقیم به زندگی ما مربوط نشود بخشی از آرامش روانی مان را مورد هجوم قرار می دهد و به افرادی مضطرب و در انتظار شنیدن خبرهای تلخ تبدیل می کند.
شما چطور؟ آیا احساس می کنید در هفته ای که پیش روست خبرهای خوب از راه می رسد یا نگران اخبار همه تلخ هستید؟ چرا؟
🖋 @ehsanmohammadi95
▪️ تسلیت سخنگو برای ملک مطیعی!
✍️ احسان محمدی
🔹بهرام قاسمی رئیس مرکز دیپلماسی عمومی وزارت امور خارجه درگذشت هنرمند پرآوازه و نام آشنای سینمای ایران " ناصر ملک مطیعی " را به خانواده، دوستان و علاقمندان وی تسلیت گفت.
▪️ این تسلیت های دیر موقع بیش از آنکه «تسلی بخش» باشد شبیه «نمک پاشیدن به زخم» است. یک ژست دیپلماتیک. مثل همان پیام تبریک فرستادن برای انتخاب رئیس جمهور کشوری دور در آفریقا که بود و نبودش خیلی اهمیت ندارد اما باید واکنش نشان داد!
▪️ می شود گفت که باز گلی به جمالش که تسلیت گفته اما واقعاً این حرف ها به درد چه کسی می خورد؟ حاوی چه پیامی است؟ اینکه وای ببینید دولت #روحانی چقدر نایس است و صدا و سیما و بقیه اخ هستند؟!
▪️ ناصر ملک مطیعی که اهل #هند و #بحرین و #بوسنی نبود که حکومت دیگری «ممنوع التصویر و ممنوع الکارش» کرده باشد، توی همین سرزمین و بیخ گوش آقای سخنگوی وزارت خارجه زندگی می کرد، آیا هرگز قدمی برای کمک به او یا کسانی دیگر مانند او برداشته شد؟ یا گذاشتند دق مرگ شود بعد تسلیت برایش صادر می کنند؟!
◀️ اگر زنده بود احتمالاً با همان صدای زخمی اش می گفت: وقتی زنده ام دوستم بدارید، وقتی مُردم همه دوستم دارند!
🖋 @ehsanmohammadi95
✍️ احسان محمدی
🔹بهرام قاسمی رئیس مرکز دیپلماسی عمومی وزارت امور خارجه درگذشت هنرمند پرآوازه و نام آشنای سینمای ایران " ناصر ملک مطیعی " را به خانواده، دوستان و علاقمندان وی تسلیت گفت.
▪️ این تسلیت های دیر موقع بیش از آنکه «تسلی بخش» باشد شبیه «نمک پاشیدن به زخم» است. یک ژست دیپلماتیک. مثل همان پیام تبریک فرستادن برای انتخاب رئیس جمهور کشوری دور در آفریقا که بود و نبودش خیلی اهمیت ندارد اما باید واکنش نشان داد!
▪️ می شود گفت که باز گلی به جمالش که تسلیت گفته اما واقعاً این حرف ها به درد چه کسی می خورد؟ حاوی چه پیامی است؟ اینکه وای ببینید دولت #روحانی چقدر نایس است و صدا و سیما و بقیه اخ هستند؟!
▪️ ناصر ملک مطیعی که اهل #هند و #بحرین و #بوسنی نبود که حکومت دیگری «ممنوع التصویر و ممنوع الکارش» کرده باشد، توی همین سرزمین و بیخ گوش آقای سخنگوی وزارت خارجه زندگی می کرد، آیا هرگز قدمی برای کمک به او یا کسانی دیگر مانند او برداشته شد؟ یا گذاشتند دق مرگ شود بعد تسلیت برایش صادر می کنند؟!
◀️ اگر زنده بود احتمالاً با همان صدای زخمی اش می گفت: وقتی زنده ام دوستم بدارید، وقتی مُردم همه دوستم دارند!
🖋 @ehsanmohammadi95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🙏 این دانشآموزان خودشان انتخاب میکنند که #معلم چطور با آنها خوشوبش کند.
⛔️ یادم هست که معلم عربی کلاس اول راهنمایی چطور خودکار لای انگشت بچهها میگذاشت و فشار میداد و آنها مثل مار به خودشان میپیچیدند، چرا؟ چون هو و هما را جابجا گفته بودند! واویلا!
⛔️ یادم هست چطور مدیر دبیرستان نوجوان هایی که کمی مویشان بلند بود را تحقیر میکرد و با ماشین دستی چهار راه میزد وسط سرشان!
🔺 از آن همه توهین و کتک چه نصیبتان شد؟! آن سیستم آموزش و پرورش فشل که نه آموزشش به روز و نه از پرورش خبری در آن بود چه نسلی تربیت کرد که منتهی آرزویش درس خواندن در #هند و #مالزی و گریختن شد!
🔺 نگاهی به یک مُشت مدال المپیادی و کیلوکیلو مقاله ISI نکنید که آمریکا و کانادا میوه شان را میچیند.
🔺 وقتی وزیر آموزش و پرورش گفت به خاطر اینکه به دانشآموزان مجال دیدن بازی #پرسپولیس_کاشیما را داده، شماتت شده فهمیدم هنوز هم چیز زیادی عوض نشده! امر میکنند، بخشنامه صادر میشود و باید گفت چشم!
✅ پیشرفت میخواهید؟به این چند ثانیه نگاه کنید.
شما که احترام را جز در قالب #اطاعت نمیدانید، نگاه کنید شاید لذت #انتخاب را بفهمید!
@ehsanmohammadi95
⛔️ یادم هست که معلم عربی کلاس اول راهنمایی چطور خودکار لای انگشت بچهها میگذاشت و فشار میداد و آنها مثل مار به خودشان میپیچیدند، چرا؟ چون هو و هما را جابجا گفته بودند! واویلا!
⛔️ یادم هست چطور مدیر دبیرستان نوجوان هایی که کمی مویشان بلند بود را تحقیر میکرد و با ماشین دستی چهار راه میزد وسط سرشان!
🔺 از آن همه توهین و کتک چه نصیبتان شد؟! آن سیستم آموزش و پرورش فشل که نه آموزشش به روز و نه از پرورش خبری در آن بود چه نسلی تربیت کرد که منتهی آرزویش درس خواندن در #هند و #مالزی و گریختن شد!
🔺 نگاهی به یک مُشت مدال المپیادی و کیلوکیلو مقاله ISI نکنید که آمریکا و کانادا میوه شان را میچیند.
🔺 وقتی وزیر آموزش و پرورش گفت به خاطر اینکه به دانشآموزان مجال دیدن بازی #پرسپولیس_کاشیما را داده، شماتت شده فهمیدم هنوز هم چیز زیادی عوض نشده! امر میکنند، بخشنامه صادر میشود و باید گفت چشم!
✅ پیشرفت میخواهید؟به این چند ثانیه نگاه کنید.
شما که احترام را جز در قالب #اطاعت نمیدانید، نگاه کنید شاید لذت #انتخاب را بفهمید!
@ehsanmohammadi95