داستانکده شبانه
18.1K subscribers
54 photos
6 videos
106 links
Download Telegram
تجربه تلخ همراه با لذت
1402/05/26
#روستا #گی

سلام خدمت شهوانی های عزیز رضا هستم این اولین خاطره منه میخوام براتون تعریف کنم . اول بگم اگه از گی بدت میاد نخون . خوب از خودم بگم،شمال کشور حساب میشیم و تو روستا زندگی میکنیم ۲۰ سالمه قدم ۱۸۰ وزنم ۶۵ سبزه ام قیافم خوبه یعنی تو دل برو با بدنی خوش فرم و کون خوش تراش رفیقام همیشه تعریف کونمو میکردن از ۱۶ سالگیم موهای بدنم یواش یواش در اومد از مو بدم میاد به خاطر این کامل شیو میکردم .از ۱۴ سالگیم فهمیدم به پسرا حس دارم یعنی وقتی یه پسر خوشگل میدیدم تحریک میشدم دست خودم نبود بهش زل میزدم و خودمو باهاش تصور می‌کردم تا ۱۸ سالگیم نتونستم حسمو بروز بدم همیشه از آبروم میترسیدم خیلی با خودم خیال بافی میکردم با همون پسری که میدیدم پیش خودم میگفتم چی میشه منم یه روز بتونم با پسری که مورد علاقمه تو یه اتاق تنها باشم و اونم تمام حس های منو درک کنه ولی امان از ترس.گذشت و ۱۸ سالم شد رفیق صمیمیم که خیلی دوسش داشتم به نام مهدی (مستعار)ازم یه سال کوچیکتر بود سفید و بی مو قد بلند موهاش هم بلند خوشگل چشم رنگی مثل خودم قبلا که میدیدمش تو روستا خودمو باهاش تصور میکردم و اینجور شد که دنبال راهی افتادم که بهش نزدیک بشم تو مدرسه هر جور بود تو جمع سر حرفو باهاش باز میکردم باهاش سیگار میکشیدم یکم مغرور بود ولی کم کم رام شد و بعد یه مدت شدیم رفیق صمیمی بعد از رفیق شدنم اون حسایی که بهش داشتم کم کم و کمتر شد چون اصلا اون کاره نبود و بیشتر دنبال دخترا بود تا پسر .خلاصه گذشت و گذشت اون خونه ما زیاد میموند ولی تا حالا کاری نکرده بودم ته دلم می‌ترسید هم میترسیدم از دستش بدم هم حس قبلی که بهش داشتم گلومو فشار میداد یه شب دلو زدم به دریا ،فیلم سوپر زیاد نگاه می کردیم اون شب کسی خونمون نبود دو تا جا واسه خودمون انداختیم این بار کنار هم انداختم قبلا یکم فاصله داشت تو گوشیم فیلم سوپر گذاشتم داشتیم نگاه میکردیم که برداشتم و یه فیلم سوپر گی گذاشتم همون اولش گفت این چیه بردار گفتم وایسا نگاه کنیم خوبه فیلمو قشنگ نگاه کرد باز یکی دیگه گذاشتم حرفی نمی زد هر دوتامون با شلوارک بودیم لباس نداشتیم دلو زدم به دریا و دستمو بردم سمت کیرش گفت حالت خوبه دستتو بردار .برداشتم و چند دقیقه بعد دوباره گذاشتم یکم مالیدم دستمو پس میزد ولی بعدش چیزی نگفت فک کردم خوشش اومد دستمو بردم از تو شلوار مالیدم کیرش راست شده بود خیلی بزرگ بود تو دستم دقیقا همونجوری که تصور میکردم گوشی دستش بود داشت فیلم نگاه میکرد منم براش می‌مالیدم شلوارشو یکم کشیدم پایین تا کیرشو ببینم یه کیر سفید خوش تراش بلند زیاد کلفت نبود بوش کردم بوی خوبی میداد دهنمو بردم جلو سرشو گذاشتم تو دهنت میک میزدم سرشو بعد یواش یواش میرفتم پایینتر انقدر فیلم نگاه میکردم حرفه ای شده بودم حرفی نمیزد فقط چشاشو بسته بود و حال میکرد یهو سرمو بلند کرد گفت بسه دیگه ادامه نده شهوت جلو چشاشو گرفته بود ولی نمیدونم چرا اینجوری میکرد منم شهوت تمام وجودمو گرفته بود فقط دوست داشتم کیرشو تو کونم احساس کنم میدونستم دیگه همچین فرصتی گیرم نمیاد از من ضعیفتر بود نذاشتم بلند بشه و روی کمر خواب بود رفتم بالاش روی شکمش نشستم نذاشتم حرکت بکنه دوتا دستاشو گرفتم .گفت چیکار میکنی گفتم تا اینجاش اومدی باید تا آخرش بری گفت نمیخوام من بدم میاد این حرفا. گوشم به این حرفا بدهکار نبود خیلی شهوتی بودم وقتی روش بودم با یه دستم شلوارشو کشیدم پایین یکم تقلا میکرد که نذاره ولی نه اونقدر زیاد که منو بندازه پایین از روش .کیرشو گرفتم دستم مالیدم نیم خیز بود بازی کردم بلند شد تف زدم به کیرش
سکس زیر کرسی
1400/08/21

#معلم #روستا_

سال ۷۴ وفتی از دانشگاه تربیت معلم فارغ‌التحصیل شدم به یه منطقه دور دست منتقل شدم خیلی برام سخت بود منی که تا حالا از خونواده ام دور نبودم باید در یه روستای دور دست خونه می گرفتم .رفتم اداره محل وبعد از طی مراحل اداری به من گفتند که باید بری فلان روستا و محل را از روی نقشه نشونم دادند .خلاصه روز بعد به سختی رسیدم اون روستا
توی اون روستا فقط من معلم مدرسه یودم و۱۲ تا دانش آموز از ۵ پایه داشتم .از شورای روستا پرسیدم من کجا بمونم گفت لازم نیست وسیله بیاری اینجا یه خانمی هست رفته شهر پیش بچه هاش وسپرده که خونه اش تا عید دست معلم روستا باشه. منم خونه را دیدم خوشم ا ومد حتی کرسی هم گذاشته بود بهر حال مشغول شدم .من یه جوان ۲۴ ساله دور وبرم پر دختر بود همه دختر های روستا دوست داشتن با من دست بشند .یه روز قبل ظهر دیدم مینی بوس روستای قبلی اومد داره مسافر پیاده میکند دیدم اه صاحب خونه ما هم هست .ظهر که رفتم خونه دیدم برگشته. احوالپرسی کردم گفتم حاج خانوم چی شد چرا برگشتی گفت اومدم یه سری به خونه و زندگیم بزنم گفتم‌پس من امشب میرم روستای بغل پیش دوستم گفت نه پسرم همین جا بمون.تا این که شب شد اونشب یه ابگوشت بار گذاشت و خوردیم وبعد من نشستم پای تلویریون واونم یه کم از بچه هاش گفت وخیلی از دخترش تعریف کرد و خوابید یه طرف کرسی من هم یه ساعت بعد خوابیدم طرف دیگه کرسی
اما که حوابم نمی برد اروم پام را بردم زدم به بدنش دیدم تکون نمی خوره
قلبم داشت از تو دهنم میزد بیرون کم کم با پام ونوک انگشتم از روی لباسش روی خط کوسش کشیدم دیدم تکون که نخورد کم کم خودم را نزدیکش کردم واز پشت چسبیدم بهش هیچی نمی گفت پیرهنش ره زدم بالا و کیرم گذاشتم در کونش بازم هیچی نگفت سر کیرم را تف زدم و گذاشتم در کونش داشتم فشار می دادم که ارضا شدم وخودم را جمع کردم و صبح افتاب نزده رفتم حموم روستا (حموم دم صبح وسر شب مال مردا بود طول روز برا زن ها بود(وقتی برگشتم دیدم صبحونه مفصل چیده عسل روغن سر شیر گردو گفتم چه خبره به طرز موذیانه ای گفت معلوم ضعیف شدی باید خودتت را تقویت کنی
ظهر وقتی برگشتم مرغ محلی گرفته بود وبرام پخته بود تا ناهار خوردم اومد بلند بشه از پشت گرفتم وخوابوندمش رو زمین پیرهنش را زدم بالا وکیرم ودر اوردم جلو صورتش گرفتم پاهاش را دادم بالا وکیر را کردم تو کوسش.خنده ام گرفته بود هم به زبون محلی به من فحش می داد هم ناله میکرد خلاصه یه شکم سیر کردمش .شب هج دوباره از کون کردمش. تا دوماه موند روستا تقریبا همه فهمیده بودند چون من صبح می رفتم حموم روستا هون طول روز خانمه تو این مدت خیلی سر حال وچاق شده بود ودر عوض من لاغر میشدم .داستان را برای دوستان تعریف کردم کلی خندیدند.یه روز گفتم اینقدز از دخترت تعریف می کنی یه روز بیارش ته ببینیمش گفت باشه اگه پنج شنبه حمعه می مونی میاد گفتم باشه این هفته می مونم .ا ونم رفت مخابرات زنگ زد به دخترش .پنج شنبه اومدن با شوهرش ویه بچه کوچک داشت .به دامادش گفتم من شب مدرسه می مونم شما راحت باشید گفت باشه منم میرم روستای بغل امشب خونه اقوامم .از پنجره مدرسه نگاه کردم که داره میره هول شدم رفتم پیش مادر و دختر .اسم دختر پرستو بود گفتم مادرت خیلی ه
ازت تعریف میکنه اونم یه دختر بود ۲۲ تا ۲۳ قد بلند و مو های خرمایی مادرش کم کم نوه را بغل کرد وگفت من بچه ات را می برم تا یه دو ساعتی هم نمیام شما مواظب اقا معلم باش .گفت چشم .رفتم کنارش نشستم دستش را گرفتم و سرم رو گذاشتم رو گردنش شروع کروم به مکیدن لاه گوشش اونم ناله می کرد وبه زبون محلی قربون صدقه من می رفت ک
باسن گرد منیر
1400/05/14

#روستا #دختر_همسایه

سلام اسمم عبدالله هست این خاطره مال یک ۴ماه پیشه و تو روستازندگی میکنیم اقا این دختره چنان کون خوشگلی داشت که وقتی میدیدمش دلم میخواست گریه کنم خخخخخ
آقااین دختره ۱۵ سالش بود اسمش منیر بود باباش توتصادف یکسال پیش فوت شد الباقی داستان .یه روزساعت ۴بعدازظهربودکه بچه هازنگ زدن که بریم فوتبال خلاصه رفتم خونه لباس عوض کردم وراهی زمین فوتبال شدم توراه دیدم منیر یه گوشی ساده نمیدونم مال کی بود دستش بود همینطورکه میرفتم یه چشمکی بهش زدم یه خنده ای زدو یه باره دویدورفت منم رفتم فوتبال…
بازی که تمام شددوباره که اومدم دیدم هامونجانشسته تامنودید ازجابلندشد وایستاد. نگاهش کردم دیدم اشاره دادورفت منم رفتم دنبالش رفت زیردرختی ایستاد منم رفتم حالاگیج بودم که چیکارکنم اخه تاحالا تو این شرایط نیافتاده بودم وباراولم بود یهوو گفت چی میخوای منو کسخول بگو گفتم هیچی داشتم همینجوری میرفتم.وبه راهم ادامه دادم .خیلی نرفته بودم که گفت چراچشمک زدی منم گفتم برای اینکه خوشگلی .اقاچنان ذوق کردکه نگو.گفت واقعا .گفتم اره .گفت منم راستش ازت خوشم اومده رفتم نزدیکش گفتم چقدرگفت خیلی .گفتم اگه بهت دست بزنم چی گفت فرقی نمیکنه منم دستمو گذاشتم روپستوناش ومالش دادم دیگه شروع کردم کونشو مالش میدادم چنان هول شده بودم که نمیدونستم چیکارکنم شلوارشو دادم پایین وایستاده یه خورده دولاش کردم کیرمو درآوردم گذاشتم روسوراخ کونش سرش رفت توکونش خودشو پرت کردجلودوباره گرفتمش کیرموتنظیم کردم روسوراخش کمی فشاردادم اخ اخ کردو منم تاخایه کردم داخل شروع کردگریه کردن .حس میکردم یکی کمر کیرم گرفته داره فشارمیده. یه پنج دقیقه توحالت ایستاده تلمبه زدم آبم اومد وخالی کردم تو کونش کیرم ازکونش درآوردم شلوارشو کشیدبالا وسریع رفت .دو روز بعدش رفتم سفر جزیره قشم برای کار.
بعدسه ماه که برگشتم دیدمش یه کون گرد برجسته ای بارش بود که دوباره حالم خراب شد .تا منو دید یه چشمک زد کیف کردم حالاحالاها فک کنم دارمش
حالا که فک میکنم میبینم چقدر بی احساس عمل کردم .اصلا دست به کسش هم نزدم از دستم نپره خوبه
تمام
نوشته: بنیامین
@dastankadhi
سکس یواشکی با دخترعمو نصف شب
1400/11/08

#دخترعمو #روستا #خاطرات_نوجوانی

سلام…مطمئنم اخرین این داستان همه میفهمید که واقعی بوده پس خوب با دقت بخونید چون بعد چندسال خوندن داستان سکسی تصمیم گرفتم منم یکی از سکسامو تعریف کنم!
اول از مشخصات خودم بگم که الان ۲۴ سالمه و اسمم رضاست و دخترعموم الان حدود ۳۰ سالشه و عاطفه اسمشه!(عاطفه دختریه با قد یه خورده کوتاه و اندام توپر و گوشتی!اصلنم اونطور نیست که بگم باسنش اینقددددی بزرگه که تو شلوارش جا نمیشه مثل دیگر دوستان خالیبند داستان نویس!
فقط میگم یه اندام معمولی با بدنی پر و رنگ پوست گندمی
داستان برمیگرده به حدود ۵ سال پیش!من 19 سالم بود و عاطفه ۲۵ سال
این عاطفه خانم اول بگم که کلا تو فامیل همه میدونستیم که دخترخوبی نیست و هرزس!..با این اوصاف یروز خبر دادن بابابزرگم حال بده و همه فامیل جمع شدیم تو روستا یکی دو روز موندیم و بابابزرگم فوت شد!دیگه ما اجبارا حدود ۱۰ روز اونجا بودیم بیشتر فامیل…
خونه بابابزرگم تو روستا حدود ۳ اتاق داشت و تقریبا ۲۰ نفر ادم اونجا بود!
دیگه ما شبا همه هرکی واسه خودش یه بالشت و پتو برمیداشت گوشه ای میخوابید!..قبل خواب حدود ساعت ۸ شب شنیدیم گفتن فلانیا دارن از شهرستان میان فاتحه بخونن و برن و فقط پدرمادرامون و بزرگا موندن تو پذیرایی خونه و بقیمون همه رفتیم تو اتاق دیگه هرکی نشست گوشه ای کنار هم…و سرد بود چندتا پتو برداشتیم …منو این دخترعموم چون باهم راحت بودیم و از بچگی زیاد خونشون رفت امد میکردم من …نشستم کنار عاطفه و یه پتو انداختم رو پاهام گفتم عاطی پتو نمیخوای تو گفت چرا سردمه و منم نصف پتومو کشیدم طرفش و اونم کشید رو پاهاش!..دیگه اتاق شلوغ بود هرکی با یکی حرف‌میزد و منم گوشیمو دراوردم مثلا عکسو فیلم بابابیزگم نشون هم میدادیم و خاطره هاشو میگفتیم که در این حین من هی پاهامو به بهونه سرد بودن هوا میمالوندم به عاطفه میگفتم ویییی یخ کردم!روستامون زمستون مث الاسکا میشه!من پاهامو میکشیدم رو پاهاش هییییچی نمیگفت تازه بعضی وقتا اونم همکاری میکرد اما من اصصلا فک نمیکردم اونم حس منو داره و فک‌میکردم سردشه!که واقعانم اون حسی نداشت!
دیگه اینجوری دو سه ساعت طول کشید که دیدیم مهمونا نمیرن و ماام خوابمون میومد هرکی سرجا خودش خوابید و ماام دراز شدیم!لامپا خاموش بود و چش چشو نمیدید!
منم یهو چش باز کردم دیدم نگا گوشیم کردم دیدم ساعت ۴ صبحه! کنارمو نگا کردم دیدم عاطفه همون کنارم خوابیده دلی چون بعد خواب من مهمونا رفته بودن اتاق خلوت تر شده بود!
مثلا حدود چار پنج نفر تو اتاق بودن به نظرم!
دیگه دیدم موووووقششششه منم از این عاطفه که همه میگفتن دختر هرزه ایه استفاده کنم…الکی خودمو جا به جا میکردم دست میزدم بهش که ببینم بیداره یا خواب که حس کردم خوابه!..بعد کمی مثلا صدای خرپف اینا دراوردم و خودمو جابه جا کردم و چسبیدم بهش!میترسیدم اون بقیه بیدار باشن واسه همین خرپف کردم کسی شک نکنه!
دیگه اون پشت به من بود و به پهلو خوابیده بود منم دقیقا از پشت چسبیدم بهش کامل کیرم چسبید به باسنش از رو لباس البته!
به خدا درحدی استرس ترس و هیجان و شهوت وجودمو گرفته بود که نفسم حبس شده بود!فقط میخواستم ارضا شم همین!
دیگه چسبیده بودم به باسنش چنددیقه تکون نخوردم همونجوری که چسبیده بودم موندم و دیدم هیچی نشد و همه خوابن همچنان کمی تکون دادم به خودم و محکمتر چسبیدم بهش…یعنی خودمو بیشتر فشار دادم به باسنش کامل از عقب کل بدنمو چسبیدم بهش و اونن همچنان بدون حرکت بود!..دوسه دیقه گذشت دیدم باز چیزی نشد اروم باز با یه تکون کوچیک دستمو گذاشتم رو کمرش و همچنان خودمو بیشتر بهش فشار میدم اما عقب جلو نمیکردم
سکس با دختر دایی ۱۴ ساله ام
1401/03/11

#دختر_دایی #روستا #آنال

من 24 سالمه و از یه روستا هستیم دایی من کارمند بود تو شهر و خودش اونجا خونه داشت به علت نداشتن کار تو روستا من تو خونه دایی ام تو شهر بودم یه خونه پر جمعیت بود . منم اونجا تقریبا راحت بودم سه تا دختر داشت مدرسه میرفتن یکی ۲۰ ساله یکی ۱۸ ساله ویکی ۱۴ ساله
وقتی من یه روز عصر گوشیم زنگ خورد برداشتم گفت محیا رو از مدرسه بیار چون من امروز رفتم جایی نیومدم
از طرفی خونه همه با هم رفته بودن جایی وقتی طبق معمول دایی ام نمی‌رفت دنبالش من میرفتم اون روز یه حس داشتم وقتی رفتم دنبالش جلو مدرسه با موتور سوارش کردم ما بین منو اون رو موتور کیفش بود رسوندمش خونه خودم موتور رو تو حیاط گذاشتم وقتی دید از خونه هیچ صدایی نمیاد پرسید کسی نیست منم بهش گفتم رفتن خرید بابات قراره بره دنبالش فعلا نمیان شاید دو ساعت دیگه
محیا هم رفت لباس عوض کنه منم با گوشیم ور میرفتم نمیدونم چرا ولی رفتم در حیاط رو قفل کردم بعد رفت حموم لباساش رو عوض کرد و بعدش تلویزیون رو روشن کرد همینجوری جلو تلویزیون خوابیده بود منم تقریبا نزدیکش نشستم تلویزیون نگاه میکردم حس خونه عوض شده بود کسی نبود ما هم حرفی نمیزندیم کم کم نزدیکش شدم بعد از امتحانات پرسیدم دوتا سه سوال کتاب پرسیدم بعد در مورد موبایل پرسیدم خلاصه جای رسید که موبایلش رو دستم داده بوده همینجوری که کنارم نشسته بود داشتم براش یه بازی فکری که معلومات رو می‌برد بالا خواستم براش دانلود کنم رفتم رو سرچ گوگلش در حالی که داشت تلویزیون تماشا می‌کرد کنارم نشسته بود تو سرچش بیشتر مطالب درسی بود یه جا لب گرفتن رو سرچ زده بود ازش پرسیدم چرا اینو جستجو کردی شرمنده شد با یه لبخند کوچیک گفت دوستم سرچ زده خلاصه در مورد دوستش گفت دوست پسر داره و از این حرفا گفتم تو بلدی گفت نه بلد نیستم خلاصه گفت برنامه چی شده منم مخش میکردم گفتم اول جواب بده مجبورش کردم نشسته بود خودش رو جمع کرد آخرش حرفامون به اینجا رسیده بود گفتم پریود میشی تو یا نه شوکه شده بود جواب نمی‌داد بهش فضای راحتی دادم گفتم دارم معلومات جنسیت رو می‌سنجم اونم گفت آره میشه گفتم چند روز در هفته اونم جواب میداد آخرش گفت شکمش موقع پریود درد میکنه منم اصرار داشتم ببینم یا دست بزنم اونجای شکمش بعد فیلتر شکن رو روشن کردم گفتم بیا یه چیز بهت نشون بدم منم کلیپ ها لب گرفتن و اینا رو براش آوردم اونم خجالت می‌کشید همش از یه گوشه لبش می‌خندید جند دقیقه ای گذشت خلاصه بهش کلیپ های تحریک کننده نشون میدادم شق شده بود کیرم گفتم از اینا نگاه کردی گفت نه گفتم بیا بهت نشون میدم اولش نمی‌خواست ببینه گفتم چیزی نیست اینا رو باید بدونی به دردت میخوره خلاصه یه جوری کنارم نشسته بود انگار زورکی و مجبوری از یه گوشه چشم به موبایل یه گوشه چشم به تلویزیون بود هوا داشت تاریک میشد هیچ لامپی تو خونه روشن نبود الا نور تلویزیون منم به بهانه اینکه موبایل رو نگاه کنه تلویزیون رو خاموش کردم فضا تاریک شد حالا صفحه موبایل نور داشت کم کم کلیپ های که می‌آوردم سکسی تر‌می شدن اونم پیشم نشسته بود یه کلیپ آوردم دوتا ایرانی نوجوان بودن داشتن لب میگرفتن منم گفتم گوشیو نگه دار اونم گوشیش رو نگه داشت من رفتم یخچال آب خوردم تو کلیپ دختره تازه داشت لخت میشد گوشی دستش بود پیشش نشستم بهش گفتم اولین باره میبینی با تکان دادن سر تایید کرد همینجوری که فیلم سکسی تر میشد منم پاهامو میزدیم به پاش کم کم بهش چسپیدم دهنم نزدیک گوشش بردم یه جوری که صدای نفسم رو میشنید فیلم همچنان ادامه داشت زبونم رو زدم به گوشش یهو یه کم رفت عقب گفت قلقلکم میاد گفتم باش گرد