دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
707 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
من و عشق ابدی (۱)
1402/03/26
#سن_بالا #عاشقی #گی

سلام دوستان
این یه داستان کاملا واقعی است الان که داستان رو شروع کردم به نوشتن اواسط خرداد سال 1402 هست اواسط سال 1396بود که به حس خودم کامل پی بردم من اسم ج و 22سالم بود قد 180 و وزن 60 با یه فیس معمولی و اندام معمولی من علاقه زیادی به دوستی و رابطه با افراد سن بالا و تپل داشتم و توی سایت ها همیشه این فیلم ها رو نگاه میکردم .بعد از گذشت چند ماه داخل گروه های دوست یابی عضو شدم و گه گاهی با افرادی چت میکردم ولی هیچ کدوم اون فردی که من میخواستم نبود . من اوایل دنبال فقط سکس و رابطه بودم و دوستی خیلی برام مهم نبود اما …
19اسفند 1396شروع یه اتفاق رویای برای من بود آشنایی با فردی که تمام زندگی منو تحت تاثیر خودش قرار داد .
علیرضا 56 تپل اولین پیامی که برام فرستاد و عکس رد و بدل کردیم و من با دیدن اولین عکس قلبم یهو ریخت و با هر عکسی که میاد یه تیر به سمت قلبم برای تسخیر قلبم پرتاب میکردم و اما یک مشکل …
من شرق کشور و اون مرکز کشور حدود 1400 کیلومتر فاصله …‌
ولی من عاشقش شده بودم و برام فاصله اصلا مهم نبود دیگه کارمون شده بود چت کردن ساعت ها با هم چت کردیم و راجع به خودمون حرف می‌زدیم عکس رد و بدل میکردم حرف های عاشقونه و خلاصه شده بودیم عین دو تا عاشق و روز به روز به هم وابسته تر شدیم
زد و ما واسه عید رفتیم مسافرت و من طوری برنامه ریزی کردم که مسافرت به سمت اونا هدایت بشه و خانواده رو راضی کردم از اون سمت برند و از شهر اونا رد بشیم نزدیک شهر که رسیدیم من گفتم شب شده بهتره همین شهر … بمونیم اما خانواده گوش نکردند و نقشه من به سرانجام نرسید و من بدون دیدنش از شهرشون رد شد و مقصد ما تهران خونه عموم بود خلاصه نشد ببینمش و کلی ناراحت شدیم و منی که کل مسافرت ذوق دیدنش رو داشتم به آرزوم نرسیدم اما گذشت و گذشت و تابستون 97 بالاخره با هر زحمتی بود قرار اولین دیدار رو توی مشهد گذاشتیم از اون جایی که من کلا آدمی بودم همه جا تنهایی رفته بودم هیچ مشکلی نداشتم و خیلی راحت گفتم یه دوره ثبت نام کردم چند روزه مشهد و اوکی کردم ولی علیرضا یکم سخت تر تونست مسافرت رو اوکی کنه ولی شد و ما توی تیر 97 اولین دیدارمون رقم خورد
من زودتر رسیده بودم و توی ترمینال مشهد منتظر بودم قلب به شدت می تپید مدام پیام میدادم نرسیدی نرسیدی
علیرضا گفت صبر کن نزدیکم
کلافه شده بودم یهو پیام داد اتوبوس اومد توی ترمینال مشخصات اتوبوس رو داد سریع رفتم بیرون گشتم و پیداش کردم مسافرا یکی یکی میومدن بیرون و من چشمم خشک شده بود به در اتوبوس و بالاخره دیدمش قلبم دوباره شروع به تپش شدید کرد رفت و چمدونش رو برداشت تا برگشت چشمش افتاد اومد سمتم رفتم جلو سلام دادم و بقلش کردم چمدونش رو گرفتم و حرکت کردیم فقط حرف زدیم سوار بی ار تی شدیم و رفتم سمت هتلی که خودش قبلا رزرو کرده بود از بی ار تی پایین شدیم و حرکت کردیم سمت هتل مسیر یکم طولانی بود دستش رو گرفتم تو دستم و محکم فشار میدادم و باور نمیشد از نزدیک دیدمش کلی حرف زدیم رسدیم هتل و اتاق تحویل گرفتم رفتیم تو اتاق تا در بست پریدم بقلش و لحظه رویای اولین بوسه لبام رو گذاشتم رو لباش چشم و رو بستم یه لب طولانی از هم گرفتیم توی گوشم گفت آخرش به هم رسیدیم پنج ماه انتظار کشیدیم من و بقل کرد رفتیم تو اتاق کنار هم دراز کشیدم من توی بقلش خودم رو جا کردم و چشمام رو بستم و با تمام وجود حسش میکردم بوی تنش منو دیوونه میکرد یکم که گذشت چون که هر دوتامون تقریبا 12ساعت توی اتوبوس بودیم با هم رفتیم دوش گرفتیم لباس های همو در آوردیم و من اولین بار بدنش رو از نزدیک میدم و دقی
کون دادن عاشقانه به سن بالا
1402/04/14
#سن_بالا #گی

سلام این اولین باره میخوام وقایعی که برام اتفاق افتاده بنویسم اگه دوست داشتید لایک کنید قسمت بعدی رو بنویسم ممنون .
از خودم شروع کنم اسمم امیرحسین است 21 سالمه لاغر اندامم و ریزه میزه هستم رنگ پوستم سبزه روشن است و بدنم مو نداره پسرونه هستم . علاقم به افراد مسن و پر مو هست فیلم های گی اینارو خیلی دوست داشتم پوزم مفعول بات است
چند وقت توی شبکه های مجازی دنبال کیس فاعل مناسب بودم که از نظر اخلاقی و رفتاری مثل هم باشیم که پیدا نکرده بودم. آخر هفته بود توی گروه های تلگرام پیام گذاشته بودم مثل همیشه انتظاری نداشتم فرد مورد نظر پیدا بشه تا یک نفر به اسم حمید پیام داد 51 سالش بود توی برخورد اول خیلی مودب و با احترام بود باهم صحبت میکردیم عکس واسه هم فرستادیم و از حرف زدنش خوشم اومده بود. حمید مجرد بود و چند سال از خانمش جدا شده بود و یک خونه باغ خارج از شهر داشت که زندگی میکرد، حدود 170 سانت قدش بود یکم چاق بود و شکم داشت و پر مو بود دقیقا همون چیزی که توی فانتزیم داشتم. بعد از چند روز صحبت کردن قرار حضوری گذاشتیم داخل شهر همو ببینیم بعدش بریم خونه حمید، آخر هفته بود ساعتای 8 صبح حمید تماس گرفت باهم هماهنگ شدیم که توی پارک همو ببینیم . یکم استرس داشتم ولی به هر طریقی بود قانع شدم برم موقع رسیدن از چیزی که داخل عکس دیده بودم خیلی بهتر بود تیپش قشنگ بود و گرم صحبت میکرد همین باعث میشد احساس راحتی داشته باشم. رفتیم باهم قدم زدیم و توی حرف هاش روزمرگی بود و اصلا حرفی راجع سکس نمیزد همین باعث میشد استرسم کمتر بشه و بتونم کنار بیام یکی دو ساعت گذاشت توافق کردیم بریم خونه حمید. خونش خارج شهر بود با دوستش که تاکسی داشت رفتیم تو مسیر حرکت عقب نشت کنارم و با راننده عادی صحبت میکرد اصلا توجهی به من نمیکرد و احساس راحتی داشتم بعد حدود 40 دقیقه رسیدیم . یک خونه با باغچه بزرگ و یک اتاق جمع جور که آشپزخانه و سرویس داخلش بود اونجا زندگی میکرد. در باز کرد رفتیم داخل توی نگاه اول همه چیز مرتب بود یک تخت خواب گوشه اتاق و یک مبل 2 نفره برای نشستن داشت . وسایل شو گذاشت اومد نشست روی مبل اومد کنارم دیگه یکم نزدیک تر اومد . نزدیک هم نشستیم بغلم کرد و نوازشم میکرد سینه ها مو میمالید منم همراهیش میکردم دستاشو میکشید روی پاهام و فشار میداد
لباشو گذاشت رو لبام بدون هیچ صحبتی دوتایی قفل شدیم همزمان دکمه های پیراهن و شلوارمو باز میکرد . چند دقیقه لب گرفتیم زبونم میکشید داخل میخورد و گاهی آروم گاز میگرفت لباسام کامل درآورد . فقط شورتم پام بود رومون یکم باز شده بود حمید با یک دستش بدنمو میمالید دست دیگه شو داخل شورتم کرد بود و کونم فشار میداد. خیلی با حوصله بود گردنمو مک میزد و حرف های عاشقانه دم گوشم میگفت باعث میشد بیشتر تحریک بشم . حمید دستمو گذاشت روی کیرش از روی شلوار بزرگیشو حس میکردم زیر شلوارش شق شده بود . کمربند شو باز کردم لباساش در اورد. حالا دوتایی مون با شورت بودیم سرم روی سینه اش بود که با فشار دستش سرمو روی شورتش گذاشت از روی شورتش کیرشو بوس میکردم خیس شده بود . همزمان حمید شورت منو پایین آورد و کامل لخت شدم توی بغلش و کونمو میمالید سوراخم خیس شده بود با انگشتش یکم بازی میکرد و فشار میداد که درد میگرفت ولی لذت بخش بود. از روی مبل بلند شد شورتش در اورد و گفت جلوش زانو بزنم هرچی میگفت عمل میکردم هیچ اراده ایی از خودم نداشتم . سرمو بالا گرفتم شهوت رو تو چشاش میدیدم . شکم پر مو و جو گندمی با یک کیر کوچک حدود 12 سانتی ولی خیلی کلفت رنگ سبزه و قارچی شکل جلوی صورتم بود من محو
کون دادن من به بابابزرگ
1402/04/29
#سن_بالا #تابو #پدربزرگ

سلام خدمت همه دوستان شهوانی
من النازم ۱۹ سالمه از بندرعباس خانواده مادریم اصالتا از تبریزن برا همین رنگ پوستم روشنه ولی خانواده پدریم سبزه هستن به خاطر همین تو خانواده پدریم خیلی تو چشمم و همه حواسشون بهم هست ولی بابابزرگ از وقتی بچه بودم کلا یه جور خاصی بهم توجه میکرد خیلی بغلم میکرد و لمسم میکرد از وقتی هیجده سالم شد خیلی اصرار میکرد که شبا پیشش بمونم ولی من زیاد راحت نیستم شبا خونه کسی بمونم برا همین بهش نه میگفتم.
یکشنبه همین هفته مامان‌بزرگم نوبت دکتر داشت و بابابزرگم دوباره اصرار که من تنهامو دلم تنهایی میگیره و بیا پیشم بمون و از این حرفا مامان و بابامم که اصرارهای بابابزرگ رو دیدن گفتن بمون پیش بابابزرگت منم تو رودربایستی قبول کردم بمونم
مامانم و بابام و مامان‌بزرگ رفتن دکتر و من و بابابزرگ تو خونه تنها بودیم یکی دو ساعت گذشت که مامان زنگ زد گفت حال مامان بزرگ خوب نیست و باید بستری بشه و برای همین مجبورم تا حالش بهتر بشه پیش بابابزرگ بمونم
خلاصه شب شد و من تشک هارو پهن کردم تا بخوابیم داشت کم کم خوابم عمیق میشد که حس کردم یکی داره کونمو فشار میده متوجه شدم که قصد بابابزرگ از اون همه اصرار چی بوده و کنجکاو بودم تا کجا میخواد پیش بره برا همین هیچ واکنشی نشون ندادم
بابابزرگم که دید من بیدار نمیشم به خودش جرات داد و دستشو کرد تو شورتم و کونمو بیشتر مالید و اون دستشو کرد تو لباسم و با نوک سینه هام ور میرفت
من رو نوک سینه هام خیلی حساسم برا همین تا لمسشون کرد ناله م در اومد و چشمامو باز کردم
بابابزرگ که دید بیدار شدم یکم ترسید و خواست عقب بکشه ولی دستشو گرفتم و گفتم ادامه بده
بابابزرگم که دید مشکلی ندارم شلوارم و شورتمو کشید پایین و لباسمو در آورد.
یکم خجالت کشیدم ولی با خودم گفتم گور بابای خجالت مگه کی دوباره فرصتش پیش میاد؟
دستمو گذاشتم رو کیر بابابزرگ و مالیدم
بابابزرگ گفت عجله داری عزیزم؟دوست داری ببینیش؟
منم کلا خجالتمو گذاشتم کنار و گفتم آره دوست دارم کیر بابابزرگمو ببینم
بابابزرگ خندید و گفت پس درش بیار نوه عزیزم
منم از خدا خواسته شلوار و شورتو باهم کشیدم پایین جونم براتون بگه که کیرش زیاد بزرگ نبود فک کنم ۱۴ یا ۱۵ سانت بیشتر نمیشد ولی خیلی کلفت بود و رگای روش خیلی خوشگل بودن
بابابزرگ گفت چی شد خوشت اومد؟
منم خندیدمو کیرشو بوس کردم و گفتم مگه میشه خوشم نیاد؟
بابابزرگ موهامو گرفت و گفت برا بابابزرگ میخوریش؟
منم حشری تر شدم و کیرشو کردم تو دهنم محکم مکش زدم و با دستام تخماشو مالیدم
بابابزرگم با لذت نگام میکرد و میگفت بخورش قربونت برم بخورش کیر بابابزرگ تو بخور بابات کجاست که ببینه دخترش چه خوب کیرمو میخوره خدا به مامانت خیر بده با این بچه زاییدنش
منم حشری تر میشدمو خیس شدن کوسمو حس میکردم و همزمان که چوچولمو می‌مالید بیشتر کیرشو میخوردم بزرگی کیرش یکم فکمو اذیت میکرد
بابابزرگ موهامو عقب کشید و کیرشو از دهنم در آورد و گفت بسه عزیزم الان میخوام بهت لذت بدم
آب دهنم کیرشو براق کرده بود برا آخرین بار کیرشو بوسیدم و داگی خوابیدم و لپای کونمو از هم باز کردم و گفتم بیا بابابزرگ کونم میخوادت
بابابزرگ جووونی گفت و شروع کرد به خوردن و لیس زدن سوراخ کونم
حس زبونش رو سوراخ کونم فوق العاده بود محکم مکش میزد بعد چند دقیقه خوردن دو تا از انگشتاشو کرد تو کونمو محکم تکونو داد منم ناله میکردم و بابابزرگ از شدت حشر هیچی حالیش نمیشد و هی به کونم سیلی میزد و میگفت دارم کون نوه مو آماده میکنم کیرمو بخوره کیرم قراره کون نوه مو جر بده کون تنگت چجوری میخواد کیرمو ب
ارباب رجوع
1402/08/15
#اداره #سن_بالا

سلام دوستان عزیز اسمم سعید ۳۸ ساله تو یه اداره دولتی کار میکنم . سریع میرم سر اصل مطلب . ساعات کاری ما از ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر ها ست . یه روز نزدیکهای ساعت ۳ و نیم بود که یه ارباب رجوع اومد از طبقه بالا پایین . هنوز چهره اش خودش و ندیده بودم ولی یه شلوار چرم قهوه ای تیره و پر و پاچه های تپل مپل و ساق پایی سفیدی داشت . از پشت شیشه های درب ورودی داشتم میگفتم عجب کوسیه و … تا رسید وسطه پله های آخر که بیاد تو طبقه ما که دیدم بله یه خانم جا افتاده و ترگل ورگله .سن و سال و چهره اش تقریبا شبیه نوش آفرین خواننده بود . گفتم سن بالاست ولی اگه بده چنان میکنمش از کوس و کون که خدا به دادش برسه و آبمو میریزم تو صورتش واسه پوستش و از این خیالات میکردم اومد سمت من . گفتم یا خدا فکرم و خونده اومده بزنه تو گوشم . نفسم بند اومده بود . اومد با همکارم کار بغل دستیم کار داشت . اونم یه آدم متاهل و زن ذلیل و بیخایه و بیغیه که نگو و نپرس . فکر میکنه هر اتفاقی تو اداره بیوفته رو زنش میبینه و میفهمه . سرش و بالا هم نیاورد . پرونده رو گرفت و گفت یکی دو تا از مدارکتون خانوم ناقصه . راستش نمیدونم چرا این کس مغز راست کرده بود که کارش و انجام نده و خیلی بد با طرف حرف زد و ناراحتش کرد . زنه هم خیلی باکلاس و مودب بود به همکارم گفت آقای محترم این مدارک و اصلش قبلا و آوردم خدمتتون دیدید. خودتون هم کپی گرفتید که گذاشتید تو پرونده ام . کپی و میخواهید نگه دارید و اصلش و هم قبلا که دیدید و اصلش هم که نگه نمیدارید . پس چرا اذیت میکنید . اصلش و دخترم با خودش برد خارج الان تا بفرسته کلی طول میکشه . زدم به پاهای رفیقم ولی نگاه نکرد و گفت خانوم قانون قانونه . همین جور که مستحضر هستید تو کشور ما مخصوصا تو اکثر ارگانهای دولتی هرکسی واسه خودش یه حکومتی داره و اگه از ارباب رجوع خوشش نیاد و کار اون بنده خدا هم یه مشکل کوچیک داشته باشه انجامش نمیدن . داشت میرفت که به دوستم که اسمش حسن بود ( ملقب به حسن بَبَیی چون هم سفید بود هم مثل یه بره تو دست زنش بود ) و باهاش راحت بودم گفتم کونکش چرا الکی سر یارو زدی به سقف . گناه داشت . گفت هیچم گناه نداشت مدارکش ناقصه و مثل حیوون پاشد رفت . خانومه هم رفت سمت اتاق رییس . به هوای آب خوردن گفتم پاشم برم دنبالش . دیدم بله از همکارا داره دنبال اتاق رئیس میگرده بره شکایتش و کنه . رفتم گفتم سلام خانم محترم . این کارا لازم نیست . سلام کرد و گفت به خدا داره اذیت میکنه دیدید که . گفتم اذیت نیست ما هم تابع قانونیم و قانون دست و بالمون و بسته . شما هم شکایت کنی دیگه اصلا کارتونو انجام نمیده . شما یه روز صبر کنید من درستش میکنم . تشکر کرد . گفتم اگه شماره تون و بدید خبرتون کنم . گفت شماره تو پرونده هست ولی اینم شماره ام . شماره را داد و گفت اگه همکارت پولی چیزی میخواد بهش میدم ولی نتونستم بهش بگم ترسیدم چون یه جوریه یه کم قاطی داره گفتم نکنه به جرم رشوه دادن هم اذیتم کنه خواست با جدیت هرچه تمامتر حرفش و ادامه بده و بد بگه از همکارم که گفتم فرمایشتون متینه ولی در اصل هم خودش هم پدرش قاطی دارن . یهو خندید و گفت آقای … گفتم سعید هستم . گفت آقا سعید این برگه آخر و از همکارت باید هر چه سریعتر بگیرم و بفرستم برای ترجمه و بفرستم برای دخترم خارج . الان هم دیر شده یه کاری برام کنید تورا به خدا . گفت فردا پس فردا انجام نشه دیگه به دردم نمیخوره . اگه راضیش کنید جبران میکنم محبتتون و . میخواهید یه شماره حساب بدید علی الحساب یه چیزی بزنم برای شما شما بدید بهش شاید روش نشده بگه پول میخوام . گفتم خانم محترم اصلا این حرفا رو نزنید ما اینکاره نیستیم . اگه کارتون راه افتاد غیر مالی جبران کنید . گفت غیر مالی چطوریه ؟ یعنی چی ؟ گفتم پول بگیر که نیستیم ما . اگه کارتون و انجام دادم شما هم یه جور دیگه جبران کنید . گفت آخه چطوری ؟ دیدم یکی دو تا ارباب رجوع و همکار دارن میبینن گفتم خبرتون میکنم فعلا .
اومدم پیش همکارم گفتم حسن جان اون پرونده رو امضا کن مدارکش هم کامله کرم نریز . گفت چیه رفتی خودشیرینی کردی ؟ من امضا بکن‌نیستم اصل فلان مدرکش و بیاره چشم
گفتم امضا کن لاشی خان . زن نگرفته بودی خیلی آدم بودی . بعد ازدواجت چس کنتو زدی تو برق. امصا کن زر هم نزن . گفت بشین تا امضا کنم . گفتم نکن . زنت و ببینم داستان‌ها دارم براش . از نصف دخترای همین اداره یا خواستگاری کردی و پیام و‌پیامک بازی و یا باهاشون بیرون رفتن . کلی چاپیدنت و آخرش هم ولت کردن . البته خداییش فقط از دو تا خواستگاری کرد که از بس نچسب و عن اخلاق بود و دخترا هم شناخته بودنش جواب منفی دادن بهش . گفت برو بگو خواستگاری جرم نیست . گفتم جرم نیست ولی با معشوقه های سابق یه جا کار کردن خیلی خطرناکه . هر دم آدم فیلش هوای هندستون میکنه . زن شما هم حسسسسساس .
سکس ناخواسته
1402/08/16
#فانتزی #سکس_خشن #سن_بالا

توجه: این فقط یه داستانه
پویا هیکل درشت و مو فر فری لونه کلاغی بهش میگفتیم از این مردای قد بلند 4 شونه ورزشکاری
شب تولدم سوپرایز دوستام بود واقعا سوپرایز شده بودم خورده بودیم و حسابی مست کردیم اخر شب فهمیدم من و پویا قراره تو یه چادر بخوابیم و چادرا با فاصله از هم چیده بودن
تو دلم گفتم مهدیس جون باید شل کنی عزیزم
من زودتر رفتم تو چادر و از اونجایی که مست بودم خوابم برد
نصف شب ی صورت اومد سمتمو آروم بوسم کرد گفت سرتو بلند کن دستمو بذارم زیر سرت
تمام وجودم یخ کرده بود تقریبا همسن بابام بود خجالت میکشیدم
تو فکر این بودم باید الان چیکار کنم که دستشو از زیر گردنم رد کرد و محکم بغلم کرد تو یه لحظه غیب شدم تو بغلش😍
مدام بوم میکرد و میگفت عجب بویی داری دائما از گونه و شقیقه م بوسم میکرد خندم گرفت بزور زیپ کیسه خواب و باز کردم و با دست پسش زدم گفتم اجازه نفس کشیدن بهم بده چه خبرته دوباره بغلم کرد گفت ببخشید از روز اول دیدمت حتی یه لحظه ام از ذهنم بیرون نرفتی من عاشق هیکل لاغرم تو هم هیکلت لاغرو سکسیه منم اخر شب فهمیدم قراره شبو باهم باشیم بهترین و تنها فرصت ابراز علاقم بهته فقط اجازه بده ادامه بدیم اگه بگی نه همینجا هرکی میره تو کیسه خواب خودش تو چشماش نگاه کردم خوب مهدیس الان چجوری بگی قبوله که نگه دختره منتظر بود قبل اینکه جواب بدم یه دفعه سرو صدا بلند شد و ظاهرا بچه ها با هم دعواشون شد چند تا نوخاله که نباید میومدن اومدن و مهمونیمونو خراب کردن و ما مجبور ب برگشتن شدیم تا رسیدیم خونه صبح شده بود همه رفتیم خونه پویا و اونجا خوابیدیم من تمام این مدت تو فکر بودم چرا جای خوب داستان همچین دعوایی بشه ریدم ب این شانس بوسه های پویا روی گردنم گوشم، حرفایی که میزد با اون صدای خش دار خسته رسما دیوونه شده بودم
دوباره با یه بوسه از خواب پریدم چشامو باز کردم دیدم همه جا تاریکه و هیشکی نیست از جام پریدم که پویا پشت سرم بود
با ترس گفتم بچه ها کجان؟
گفت خیلی وقته رفتن تو اینقدر حالت بد بود بیدارت نکردیم به بچه ها گفتم بیدار شد میرسونمش الانم برا رسوندن بیدارت نکردم اروم با دستش موهامو از تو صورتم زد کنار پاشو شام آماده کردم از دیشب چیزی نخوردی
حسی که اون لحظه داشتم یه بچه کوچولو که یکی مراقبشه دوست داشتم حسمو
دست و صورتمو شستم و رفتم پای میز کتلت و کبابی که تو فر درست شده بود مخلفات دورش و میوه و مشروب🤦‍♀️🗿 خوب مهدیس دو راه بیشتر نداری شل کنی خوش بگذرونی ادا تنگارو در بیاری و ندی بری و تو خماری بمونی خدای من وقتی باهام حرف میزد یا نگام میکرد از خجالت سرخ میشدم نمیتونستم جوابشو بدم یا بیشتر مواقع موقع جواب دادن زبونم میگرفت
تو فکر بودم از پشت دستشو اورد روی میز طوری که منو صندلیو باهم بغل کرده بود مشروب برداشت لیوانو گرفت دستش در گوشم گفت بریزم برات یهویی دلم لرزید انگاری خواب میدیدم تاحالا هیشکی اینطوری باهام برخورد نکرده بود لذت بخش بود خیلی
قبول کردم گردنمو ریز بوس کرد و مشروبو ریخت نشست کنارم
با صدای یکم بلندتر گفت ببخشید دلم میخواست غذارو خودم درست کرده باشم نمیدونم چطور شده یدونه کتلت برداشتم خوردم یکم بی نمک بود ولی وحشتناک خوشمزه کلی ازش تشکر کردم برا خودش مشروب ریخت و شروع کردیم ب خوردن و صحبت کردن تمام مدت بوسیدن و نوازش کردنو فراموش نمیکرد یهو بلند شد رفت اهنگ گذاشت گفت امشب تولدته اینم سوپرایز تولدت کلی باهم رقصدیم و دیونه بازی دراوردیم کلی تو سرو کله هم زده بودیم گرمم شده بود رفتم دم پنجره سیگار بکشم گفت میرم دسشویی بر میگردم وقتی که رفت یه نگاه به شرتم انداختم انقد ابم اومده بود انگار شاشیده بودم سیگارو خاموش کردم و سریع رفتم و لباسامو کلا دراوردم مخصوصا شرتمو که خیس خیس بود، شب قبل تو جنگل بویم بو گند دود میدادم باید ی دوش میگرفتم پیراهن 4 خونه مردونه از تو کمد برداشتم استیناشو لا زدم اندازم بشه بهم میومد موهامو به قول خودمون دم گوجه ای شلخته بستم چراقارو خاموش کردمو رفتم دم پنجره تا سیگارو روشن کردم صدای در دسشویی اومد عکس‌العملی نشون ندادم اومدو خودشو از پشت بهم چسبوند محکم بغلم کرد دستمو گرفت و اورد سمت دهنش یه پک سیگار کشید ک ی دفه ی چیز محکم کلفت سیخ رفت لای پام محکمتر بغلم کرد و دستی که سیگار بودو ول نمیکرد یه پک دم دهن من بود بعد اون، دستشو ی طوری گذاشته بود روی سینه هام بود سیگار که تموم شد بهش گفتم من باید یه دوش بگیرم دیشب تو جنگل بودیم گفت من که رفتم ولی الان میخوام با تو بیام دلم میخواد موقعی که خودتو میشوری نگات کنم پویا تو وان نشست و سیگارو مشروبشو دست گرفت و من با دوش بیرونی خودمو مشستم هرزگاهی ادای خواننده هارو در میاوردم یا اینکه موقع لیف کشیدن چون شرتمو کرده بودم لیف سکسی براش می رقصدم کارم ک تموم شد گفت بیا دستشو دراز کرد گرفتم اروم کشید سمت خودش فقط چند
مرد شدن پرهام (۱)
1402/08/26
#سن_بالا #رییس

من پرهام هستم 27 سالمه مجردم تو یه شرکت کار میکنم و مسئول شعبه های خارج از کشور هستم، خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به 8 سال پیش چند وقتی بود که مدرسه م تموم شده بود و بعد کنکور در انتظار بودم.تو کل دوران مدرسه فقط یه دوست صمیمی داشتم با بقیه راحت نبودم کسی از هم من خوشش نمیومد فقط مسعود بود که همیشه پیشم بود و هوام رو داشت که اونم بعد از مدرسه از ایران رفت.
بابام سالها قبل مارو ترک کرده بود و منو مامانم با هم زندگی می‌کنیم. مامانم یه زن قوی و مستقله که تمام زندگی تحت کنترل‌شه، یه شرکت داره و کارمندانش براش جون میدن. همیشه از دیدن قدرتش لذت میبرم و آرزوم بود مثل اون باشم. اما من اعتماد بنفسم پایین بود و بعد مسعود نتونستم با کسی ارتباط بگیرم. به پیشنهاد مامان قرار شد که تو شرکت یکی از دوستاش مشغول بشم تا هم یه کاری یاد بگیرم و هم فرصت بشه تا با آدمای دیگه هم ارتباط بگیرم
بنفشه دوست مامانم یه خانم 49 ساله و بسیار موفق بود اونم مثل مامان یه مدیر خیلی قوی بود و به همین دلیل خیلی ازش خوشم میومد. شوهرش برای یه پروژه چند ماهی خارج از کشور بود و باعث شده بود که بنفشه تمام وقتش رو تو شرکت بگذرونه و تا دیروقت کار میکرد. من مسئول نامه ها و تلفن ها بودم. هر روز سر یه ساعت مشخصی میرفتم و تا وقتی که بنفشه کارم داشت تو شرکت میموندم. چند وقتی گذشت و تو این مدت خیلی از مدل رفتار بنفشه با بقیه چیز یاد گرفتم قوی و مقتدر، دیگه کم کم تو جلسات منو با خودش می‌برد و یه جورایی دستیار شخصیش بودم ولی هیچ وقت رفتار دوستانه ای نداشت و همیشه مثل یه رئیس باهام رفتار می‌کرد.البته رفتارش با همه همینطور بود اما حس میکردم با من از بقیه سردتره شاید مامانم بهش گفته بود که تحویلم نگیره تا خودمو بکشم بالا
یه روز برای تایپ یه نامه صدام کرد به دفترش، ازم خواست پشت میزش بشینم و با لپ تاپ تایپ کنم. تو اتاق راه می‌رفت و متن نامه رو میگفت و منم می‌نوشتم، چند بار دور میز چرخید و یکدفعه اومد بالای سرم وایساد یه نگاه به صفحه کرد و چند تا غلط املایی گرفت. گفت حواست جمع نیستا، گفتم آخه دورم میچرخید حواسم پرت میشه، دستشو گذاشت رو شونم و فشار داد و گفت حواستو جمع کن من رو اشتباه خیلی حساسم. شونم درد گرفت ولی فقط سرمو انداختم پایینو ادامه دادم. وقتی تموم شد متن رو چاپ کردم و دادم بخونه داشتم میرفتم بیرون که صدام کرد گفت من اجازه ندادم بری، وایسا تا بخونمش. چندبار متن رو خوند و با خودکار چندتا علامت گذاشت بلند شد اومد سمتم. نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم از شرم سرمو انداختم پایین، اومد جلوتر با برگه ها یدونه محکم زد به باسنم و برگه هارو انداخت تو دستم. گفت برو خونه درستش کن فردا بیارش، شوک بودم هیچی نگفتم فقط وسایلمو جمع کردم و زدم بیرون. تو راه همش داشتم بهش فکر میکردم شاید میخواست باهام شوخی کنه ولی بنفشه خیلی جدی بود و تا حالا ندیده بودم با کسی ازین شوخیا بکنه. شب متن رو تموم کردم و صبح رفتم شرکت. منتظر بودم بنفشه بیاد تا متن رو تحویل بدم اما نیومد نزدیکای غروب بود و بچه ها یکی یکی داشتن میرفتن که اومد و مستقیم رفت تو اتاقش و شروع کرد پشت تلفن با کسی دعوا کردن. دو دل بودم که برم تو یا نه، فکر کردم اگه مثل دفعه‌ی قبل باهام رفتار کنه جلوی بقیه آبروم میره خصوصا الان که عصبانیه، صبر کردم تا تموم بچه ها رفتن آروم رفتم پشت در و اجازه گرفتم. با بی‌حوصلگی گفت بیا تو، رفتم نزدیک و برگه هارو دادم دستش یکم نگاش کرد یکدفعه کاغذارو پرت کرد تو صورتم داد میزد این که بازم غلط داره، تو مگه شعور نداری، به هیچ دردی نمیخوری… دست و پامو گم کرده بودم زیر لب همش میگفتم ببخشید ببخشید بلند شد و محکم کوبید تو گوشم. تمام تنم میلرزید نمیدونم چرا انقدر عصبانی بود منو هل داد روی زمین پاشو گذاشت رو سینه م و فشار میداد و می‌گفت همتون بدرد نخورید پاشو گمشو بیرون. اون شب تا صبح نخوابیدم یه چیزی تو وجودم شکسته بود.دلم نمی‌خواست دیگه بنفشه رو ببینم اما نمیخواستم که فکر کنه من بچه ننم واسه همین صبح رفتم شرکت تا بهش بگم که دیگه نمیام. منشی گفت منتظر بمون یک ساعت دوساعت نشستم کسی تو اتاق نبود اما منم نمی‌دید. طرفای ظهر از اتاق اومد بیرون کیفش و پرت کرد سمتم و گفت میریم جلسه، گیج و ویج دنبالش رفتم توی ماشین. اون رانندگی می‌کرد و منم کنارش نشسته بودم. گفت شنیدم کارم داشتی خب بگو، یکم من و من کردم و گفتم من فکر میکنم… ادامو درآورد :من فکر میکنم… و بعد خندید گفت دیروز کم مونده بود گریه کنیا و باز خندید. ناراحت شدم خودمو جمع کردم و گفتم من دیگه نمیخوام با شما کار کنم رفتارتون اصلا درست نیست امروزم فقط اومدم چون میخواستم اینو خودم بهتون بگم. یه دفعه دستشو کرد لای پام و تخمامو گرفت تو دستش.
مرد شدن پرهام (۲)
1402/09/06
#رئیس #سن_بالا


از آخرین برخوردم با بنفشه یک ماه می گذشت. توی کارها و امور جا افتاده بودم و بخش زیر دستم بود. رسما دستار شخصی بنفشه بودم و کنترل دفتر با من بود. شبها تا دیروقت شرکت بودم و دوباره صبح زود کارم رو شروع میکردم. مامان میگفت شبیه آدم آهنی شدی.اعتماد به نفسم توی کار بالا رفته بود اما من از خودم راضی نبودم. هنوز وقتی با بنفشه تنها می‌شدیم بدنم میلرزید. اون هنوز قبولم نداشت. ازم ایراد می‌گرفت و هیچوقت تشویقم نمی‌کرد. باید تایید رو ازش میگرفتم تا بتونم خودم رو قبول کنم.
کلاسهای دانشگاه داشت شروع میشد. برای اینکه کارم رو از دست ندم تو یه دانشگاه آزاد نزدیک شرکت رشته ی مدیریت بازرگانی رو انتخاب کردم. اینجوری میتونستم بین کار کلاس‌ها و هم شرکت کنم.
اون روزها توی شرکت سرمون خیلی شلوغ بود. قرار بود شرکت خارجی برای قرارداد همکاری به شرکت ما بیاد و بنفشه میخواست که همه چیز آماده و حرفه ای باشه. ساعت ها تو شرکت بودم و هماهنگی کارها و مدارک رو انجام می‌دادم. دیر وقت بود. تقریبا همه رفته بودن. سرم رو روی میز گذاشتم تا کمی استراحت کنم. شاید خوابم برده بود. با صدای بنفشه پریدم. +خوابیدی؟-نمیدونم چجوری خوابم برد فقط میخواستم یکم استراحت کنم. +پاشو جمع کن. خودم تا یه جایی میرسونمت.-مزاحم شما نمیشم خودم میرم +نظرتو نپرسیدم.
وسایلمو جمع کردم و پشت سرش سوار آسانسور شدم. تو ماشین ساکت بودیم. مسیر به سمت خونه ما نمی‌رفت گفتم هر جا براتون راحت بود من پیاده میشم. مسیرم از… کوبید توی دهنم. نفسم قطع شد…-مسیرت جاییه که من میبرمت. تا وقتی سوال نپرسیدم دهنتو بسته نگه دار. (چرا با من اینکار رو می‌کرد. چرا منو به این چشم میدید. اون همه آدم تو شرکت بود تازه من پسر دوستش بودم.) بغض کرده بودم. دوباره اون حس لعنتی اومد سراغم. سرم رو چرخوندم و بيرون رو نگاه کردم. چندتا خیابون پایین تر وارد یه ساختمون بزرگ شدیم. با اینکه بنفشه چندین سال دوست مامان بود اما ما هیچوقت خونش نیومده بودیم. خونش از خونه ی ما بزرگتر نبود اما خیلی شیک و آنتیک بود. نمیدونستم اینجا چیکار میکنم. بنفشه رفت به سمت اتاق و بمن گفت بشین. نزدیک ترین صندلی رو انتخاب کردم و نشستم. بنفشه برگشت با استرس نگاهش کردم. شلوار و پیراهن مشکی تنش بود تو شرکت همیشه کت شلوار میپوشید. با این لباس اما می شد دید که بدن خیلی معمولی ای داره سینه های بزرگ کمی شکم، اما پاهای خوش فرمی داشت.فکر میکردم اون ترس و ابهت داخل شرکت از بین رفته. بنفشه دو تا پیک آورد و برامون مشروب ریخت.+بخور مغزت باز شه. مزه تندی داشت گلوم رو سوزوند و شکمم رو داغ کرد. دومی رو ریخت. گفتم ممنون ولی هنوز داره گلومو… پیک رو جلوی پام کوبید و خورد شد. سرمو بالا آوردم اشتباه میکردم چیزی بینمون تغییر نکرده بود. پیک خودش رو جلوی من گذاشت و گفت بخور. از واکنش بعدیش ترسیدم. پیک رو سر کشیدم. برای خودش سیگار روشن کرد و پیک بعدی رو جلوم گذاشت. بدون حرف سر کشیدم. مشروب سنگینی بود. معده م می سوخت دستام بی حس بود. و چشمام سنگین شده بود. دود سیگارش رو تو صورتم فوت کرد.پیک بعدی رو ریخت. گفتم نمیتونم… کوبید تو گوشم…+از پس چهار تا پیک بر نمیای فکر کردی چارتا نامه نوشتی و جلسه رفتی آدم شدی… بخورش. دستمو بردم جلو که پیک رو بردارم اما دستم میلرزید. بلند شد. پیک رو برداشت و خالی کرد تو دهنم. و با دستش دهنم رو نگه داشت. آتیش گرفتم. اشک تو چشمام جمع شد. نمیخواستم گریمو ببینه. سرم رو تکون دادم. اما سرم رو محکم گرفت و یکی دیگه کوبید تو گوشم. +گریه کن بچه ننه. پاش رو بالا آورد و گذاشت بین پام. تخمام رو فشار میداد و تو صورتم چک میزد. +هیچ غلطی نمیتونی بکنی. تو هیچی نیستی. بدرد نخوری. اصلا میفهمی چی میگم؟ هلم داد با صندلی خوردم زمین. بدنم داغ بود و دردی حس نکردم. +الان حالیت میکنم. رفت توی اتاق و با یه بند برگشت. چشمام تار میدید. بند رو دور گردنم بست. و قفلش کرد. یه قلاده بود. باز کوبید توی گوشم.+ صدامو میشنوی؟-بله با لگد زد تو شکمم. + بله ارباب. بغضم راه گلومو گرفته بود. گفتم بله ارباب. روی صندلی نشست. +بیا جلو. حالا تهوع داشتم خواستم بلند شم که گفت سینه خیز. خودمو نزدیک صندلیش کشیدم. پاشو گذاشت رو سرمو به زمین فشار داد. +جای تو اینجاست. زیر پاهام. تو یه بی وجودی. تکرار کن. داشتم خفه میشدم-من بی وجودم. بیشتر فشار داد. + تو چی هستی؟-من یه بی وجودم.حتی نمیتونستم صدام رو بالا ببرم
سیگاری روشن کرد و گفت تو هیچی نیستی. تو یه بی وجودی مثل بابات. سرمو به زمین فشار میداد و سیگار می‌کشید
سیگارش که تموم شد بلند شد. قلاده رو باز کرد و گفت بلند شو. با ترس بلند شدم. گفت فردا زودتر بیا. با سر تایید کردم. چک محکمی تو گوشم زد.
عاشق یک عوضی هستم
1402/10/14
#عاشقی #سن_بالا

این صدا طبیعی نیست چون به نظرم زیادی خشنه ،وحشتناک خشنه
گوشه اتاق نشسته بودم و آروم و بی صدا اشک می‌ریختم ،دست و پام از شدت استرس میلرزید تقصیر من نبود با اون صدا سر هرکی داد بزنی اینجوری میشه ،اصلا چرا سر من داد زد ؟ مگه من چی گفتم ؟ اینکه نخوام هشتاد درصد فالووینگ هاش دختر باشن حقم نیست ؟ پس من چه ارزشی دارم تو این رابطه…
صداش پاش میومد ،هرچی به اتاق نزدیک تر میشد قلب من سریع تر میزد ، سنگینی نگاهش رو حس میکردم ولی چرا جرات نداشتم سرم رو بيارم بالا مگه اصلا من مقصرم؟
جلوم زانو میزنه میتونم نفس هاش رو حس کنم آروم با دستش سرم رو میاره بالا ،نمیتونم تو چشماش نگاه کنم نمیخوام نگاه کنم ، چرا هیچ. وقت نمیتونم این اشک هارو کنترل کنم ؟ بلندم میکنه که بزارم تو بغلش، مقاومت میکنم ولی کی من زورم بهش رسیده که این بار هم برسه
_ نگام نمیکنی ؟
جوابی نمیدم ،سرش رو سمت صورتم میاره و میزاره رو لبام ، نباید باهاش همراهی کنم ،مقاومت کن دیانا وا نده دختر ، آروم میره روی گردنم و یه گاز ازش میگیره ، نفس هاش که به پوستم میخوره روح از بدنم جدا میشه ،چرا این احساس لعنتی دست از سرم بر نمیداره ؟
من یه احمقم مخصوصا تو عشق هیچ وقت نتونستم این احساس رو کنترل کنم ،ای کاش ی ذره شبیه دوستام بودم ای کاش میتونستم با هم سن خودم وارد رابطه بشم ولی … ولی عاشق کسی شدم که 14 سال ازم بزرگتره ، بقیه میگن بچم ،چرا بچم ؟ 19 سالمه خیر سرم =/تا میام از شر فکر و خیالات توی سرم خلاص بشم میبینم آیدین دستاش رفته روی سینه هام و داره تاپم رو در میاره ، میدونه دردم میگیره میدونه نمیتونم تحمل کنم پس چرا داره انقدر محکم فشارشون میده ، یکی از سینه هامو میکنه تو دهنش و اون یکی سینم رو هم میگیره تو دستش ،شروع میکنه محکم گاز گرفتن ، نه نه نه نباید صدام در بیاد، نباید ضعف نشون بدم ولی مگه تا کجا میتونم ؟
همچنان که داره نوک سینم رو گاز میگیره و من لبم رو محکم گاز گرفتم تا فقط جيغ نکشم حس میکنم سینه هام دارن کنده میشن این لذتی نداره نه این‌ بیشتر شبیه شکنجه میمونه ،دست خودم نیست اشکام از درد میریزه رو گونه هام و بغضم میترکه، متوجه میشه بالاخره کم آوردم سرش رو میاره بالا به اشکام نگاه میکنه خوشحاله که مثلا برده ؟
جرات ندارم سینه هامو نگاه کنم ، آیدین دامنم رو میکشه پایین و چون از زيرش شورت نداشتم همون موقع دوتا از انگشت هاشو واردم میکنه ،فقط ناله میکنم ، از روی لذت ؟ نه ،از روی اینکه کسی که عاشقشم داره اینجوری وجودم رو تیکه تیکه میکنه و من نمیتونم دم بزنم
بلندم میکنه و میبره سمت تخت پرتم میکنه رو تخت خودش هم شلوار و لباسش رو در میاره و میاد روم و وزنش رو میندازه رو بدن کوچیکم
تو چشمام نگاه میکنه ،چرا هیچ احساسی نمیبینم ؟
همچنان غرق نگاه کردن بهش بودم که کیرش رو میکنه توم ، جیغم تو کل خونه می‌پیچه ، طبیعیه که قرار نیست فقط با دو بار نزدیکی انقدر زود بهش عادت کنم‌
گریه میکنم و جیغ میزنم ولی بدون هیچ توجهی فقط سرعتش رو بیشتر میکنه ،چرا مثل دفعه اول کلی قربون صدقم نمیره ،اولین بار که کیرش رو کرد تو کسم‌ و من چون دفعه اولم بود گریم گرفت کلی بغلم کرد و نازم کرد ولی الان که میبینه درد دارم و گریه میکنم هیچ توجهی نمیکنهچند دقیقه گذشته نمیدونم ولی بالاخره آبش رو روی شکمم خالی میکنه و بلند میشه بره خودش رو تمیز کنه
کل بدنم یخ زده بود و انقدر گریه کرده بودم سرم وحشتناک درد میکرد
به زور بلند شدم یه دستمال کاغذی برداشتم و خودم رو تمیز کردم
پاهام میلرزید و نمیتونستم راحت راه برم
لباسام رو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون ایدی
رابطه با دختر سن بالای مجرد
1402/10/15
#سن_بالا

سعید هستم متولد ۷۹ و قدم ۱۷۹ وزنم ۷۱ شیراز زندگی میکنم پدرم تولیدی پوشاک داره و منم در تولیدی هستم و وضع مالیمون در حد خودمون خوبه به اندازه زندگی خودمون داریم خونه خانواده م تو معالی اباد و خودمم تازه نزدیکای نگین خلیج یه خونه اقساطی پدرم برام گرفته و داستان ما با خاله زری که دوست صمیمی مادر بزرگمه و رفت امد زیادی دارن و همه دختراش ازدواج کردن بجز یکیش و کلا خانواده ساده پوش ساد گرد در و زیاد اهل ارایش اینجور چیزا نیستن و همه دختر هاشون کارمند و فقط زهره که ازدواج نکرده و کارمند یکی از شعبات بانک ملت و زهره کلا فازش هیچ وقت درک نمیکنم که چرا اینجوریه اصلا شیو نمیکنه و فقط دستاش و پایین پاهاش که معلومه رو میزنه ،بقیش قسمتا جنگل 😂 و خیلی ساده میگرده یه دختر متولد ۶۶ که جالبه فکرش مثل یه دختر ۱۸ سالست و چهره بدون آرایشش بد نیست و میشه گفت مثلا از ۱۰ من ۷ میدم بهش توپر هست و یکی از دوستای صمیمی من نمایشگاه داره روبروی بانک زهره اینا زیاد اونجا میرم میبینمش ولی زیاد محلش نمیزارم حدود ۹ ماه پیش که پدرم میخواست یه ماشین مثلا به دلخواه خودم بخره برام که من هر چی میگفتم پرادو اون انتخاب خودش یه اپتیما بود رفتم بانک پیش زهره که حواله بزنم اخر کار بهم گفت مادر بزرگم اخر هفته با خواهرش اینا دعوتشون کرده خونه منم فقط تو فکر ماشین بودم چیزی نگفتم اومدم خلاصه گذشت تا چند روز چهارشنبه که خیلی دورم شلوغ بود و پارچه اورده بودم از بندر عباس داشتن میاوردن شلوغ بود سرمون که انبارمون پر شده بود هم جنس های قدیم مونده بود و پدرمم جدا از تولیدی خودمون از چین یه سری پوشاک جنس ضعیف میاره با یه سود کم میفرسته تهران خلاصه خونه مادر بزرگم حدود ۴۲۰ متر و سال ۹۹ پدرم اونجارو کامل خراب کرد دوباره ساختش کرد و یه پارکینگ بزرگ اونجا درست کردیم برای جنسامون که یه سری پارچه و گونی ها لباس بچه بردم اونجا که مادر بزرگم گفت امشب خاله زری اینا میخوان بیان با خاله سارا خودت شام بگیر بیار گفتم چشم اومدم بیرون رفتم خونه یه استراحت کردم بعد ظهر زدم اومدم یه دور تو کوچه با اپتیما زدم و یه کارواش بردمش و اومدم خونه ۲۰۶ برداشتم رفتم مغازه پسر عموم که تولیدی های خودمون میفروشه تو عفیف اباد که فهمیدم ماشین فروخته که مثلا برا من ماشین خریدن اونا دیدن برا من خریدن برا پسرشون بخرن ماشین نداشت میخواست بره قلات تا عموم میخواست فردا براش یه فونیکس اف ایکس بخره بازم از ماشین من پایین تر بود هر کاری ما میکنیم اونا پشت سر ما انجام میدن ماشین دادمش با رفیقش اومدم خونه اپتیما برداشتم رفتم نمایشگاه دوستم تا ساعت ۸ بود مادر بزرگم زنگ زد گفت برو بگیر گفتم العان زود نیست گفت بگیر به برگر میگه ازون کوتوله ها 😂 میگفت ازون کوتوله ها ۲ تا بگیر که ادمو سیر بکنه رفتم گرفتم بردم خونه که خالم سارا و دخترش که با اینا داستان داریم پارسال به من نگفتن میخواستن دختر خالمو برام خاستگاری بکنن منم اول چیزی نگفتم و بین خودشو حرف زده بودن که اونم منو میخواست ولی ۵ روز نشد عمو شوهر خالم رحمت خدا رفت منم گفتم امادگی برا ازدواج زندگی متاهلی ندارم ولش کردم من ادم تنوع پسندیم دلم نمیخواست یکی بیاد تو زندگیم ۲ روز دیگه بهش خیانت کنم بعد زهره دیدم تعجب کردم اولین بار بود با تیشرت و شلوار تو خونگی میدیدمش که چیزی نگفتیم شام خوردم اومدم تو پارکینگ پارچه هارو میدیدم و گونی باز کردم عکساشونو برای پسر عموم میفرستادم که دخترم خالم اسمش نمیارم اومد گفت چیکار میکنی گفتم هیچی خیلی وقت بود ندیده بودمش دختر زشتی نبود خودم دلم میخواست ولی رگ جوان
تینا زنی که از بچگی منو دیوونه خودش کرده بود
1402/10/22
#سن_بالا #زن_شوهردار

مهم1_این داستان برای من نیست (برام فرستادن از طرف یک دوست ,من میخوام براتون تعریف میکنم, خیلی قشنگ هست امیدوارم لذت ببرید)
2_من سعی خواهم کرد تمامی جزئیاتی که یادم میاد رو دقیق بنویسم پس اگه حوصلتون سر میره میتونید یه داستان دیگه انتخاب کنید
3_داستانی که مینویسم زیاد جق محور نیست شاید برای شما اگه دنبال داستانی میگردید که سریع برسه به جای خوبش این داستان برای شما مناسب نیست
4_اینکه از نظر شما این داستان واقعی هست یا نه قضاوت با خود شما هست …اسم من کیوان هست الان 35 سالمه و موهای بور دارم چشمهام مشکی و قدم 183 هیکل خیلی خوبی هم دارم چون ورزشکارم …
داستانی رو که میخونید راجب زنی هست که مثل سرطان افتاده بود تو افکارم تا روزی که بالاخره…من خیلی حافظه قوی دارم حتی خاطره های تیره و تاریکی از 3و4 سالگی یادم میاد …تقریبا پنج سالم بود یه داداش کوچولو داشتم و مامانم چون من خیلی شلوغ بودم نمیتونست برسه به هردومون … خونه خالم اینا نزدیک بود برای همین خالم منو زود زود می برد خونشون تا با بچه ها سرگرم شیم (شوهر خالم اینا از این خانواده های میلیاردر بودن کارخونه داشتن و پدرشون صاحب همه اینا بود) خونه بزرگ سه طبقه ای داشتن که واقعا سر و تهش نا پیدا بود .برای همین اون یکی برادر هم که تازه ازدواج کرده بود همگی تو اون خونه بزرگ زندگی میکردن …
میرم اصل مطلب (نه فعلا اونجاش که دلت میخواد ;)
تینا جاری خالم بود , که منو هی می گرفت ماچ میکرد آبدار … یه زن قد بلند 174 تو پر, ولی شکم صاف (اون زمان سیکس پک مد نبود) موهای مشکی تا کمر اونم موهاش مثل ابریشم ولی پر پشت . چشم های مشکی ابرو های کمون …یه کون از جنس خامه… اینجوری بگم که نگاه کنی میگی این بستنی باید بیاد ازش !! سفید مرمر… و رون های خوشگل و درشت.ولی خب من اون موقع بچه بودم و حالیم نبود مسائل جنسیخلاصه گذشت اینا بچه دار شدن , رفتن یه خونه دیگه که مثلا میخوان راحت باشن,بعد برگشتن, بچشون دختر بود به اسم دریا , دریا بین اون همه بچه با من خیلی جور بود. تقریبا دیگه یه زمانی گذشته من 12 سالم شده یواش یواش هورمون ها دارن کار خودشون رو میکنن… مامانمم با تینا خیلی جور بودن یادم میاد هی الگو باز میکردن میرفتن خرید(تا جایی که خالم حسودی میکرد بهشون)…منم با دریا سگا بازی میکردیم… یه روزی که ما داشتیم بازی میکردیم وسط تابستون بود …آفتاب از پنجره زده بود رو فرش (یه فضای جالبی بود, منم اون موقع چون متاسفانه سمت خانواده پدریم مذهبی بودن یکم احساس گناه میکردم مثلا بچه بودم) تینا اومد دریا رو صدا زد فرستادش دستشویی , اومد گفت سریع جمع کنید میخوایم ناهار بخوریم , من گفتم من نمیخورم به مرحله آخرش نزدیک شدم باید تموم کنم , تینا هم به معنای واقعی یه زن خیلی پر زور هست
اومد گفت فکر نکن بزرگ شدی ها با من شروع کرد یهو کشتی گرفتن , من یه لحظه دیدم سرم رفت زیر دامن از جنس لی این و شورت سفیدش که یکمم عرق کرده بود و میشد دید و دوتا رون خوشگل , یادم میاد دقیقا اون زمان هایی بود که دوست صمیمیت میومد تو مدرسه میگفت تورو لک لک ها نیاوردن پدرت مادرتو کرده پس تو هم بیا جق زدن یاد بگیر , که من میرفتم حموم توالت که جق بزنم ولی نمیشد عصبی میشدم … خلاصه این صحنه رو که دیدم درجا تحریک شدم (حتی بهتر از عکس سوپری بود که میتونستی با اینترنت دایال آپ ببینی) بازی , مازی یادم رفت منم از پاهاش گرفتم محکم حالت چنگ زنان (ولی میدونستم که هیچ راهی نیست بکنمش …فعلا) رفتم توالت خلاصه در آوردم داغ داغ بود صابون مایع ریختم شروع کردم زدن. این بار متفاوت بود انگار داشت می
شروع گی شدنم با راننده اتوبوس
1402/10/29
#سکس_در_اتوبوس #سن_بالا #گی

داستان طولانی و ادامه دار هست
بالاخره بعد کلی بدبختی وکلنجار داشتم از خانوادم جدا میشدم و میرفتم دانشگاه اونم تو چه شهری… قزوین…
سروشم 19 سالمه و قد 170 و 70 وزنمه
اصلیتمون شمالی بود و یه خانواده پرجمعیت دارم
خلاصه برای ثبت نام و و کارای خوابگاه دانشگام چند باری از شیراز میرفتم قزوین و برمیگشتم
با اتوبوسی که میرفتم هماهنگ میکردم که برگشتن دیگه دردسر بلیط پیدا کردن نداشته باشم
اسم راننده آقا مهران بود حدودا 42 3 سالی داشت و یه سیبیل بامزه داشت که قیافشو خیلی باحال کرده بود یه شاگردم داشت احمد که اونم بنظر بچه بدی نمیومد حدودا 35سالش بود و بخاطر اینکه هوامو داشته باشه باهاش طرح رفاقت ریخته بودم و تو مسیر می رفتم کنارشون و بهشون تنقلات میدادم یا باهاشون چایی میخوردم
رفاقتمون با احمد کم کم زیاد شد و به جایی رسید که بعضی وقتا واسم متن یا فیلم میفرستاد و گاهی چت میکردیمو چرت و پرت واسه هم می فرستادیم گاهی هم صحبتامو میرفت سمتی که به کس و کون می رسید حتی یبار بهش گفتم خوش بحالتون شما که کلی کس و جنده میاد و چه حالی می کنید… اونم به خنده بهم گفت ما قزوینیا خب معروفیم به کون کردن و کس زیاد به کارمون نمیاد منم استیکر خنده واسش فرستادم و گفتم اووووه پس مواظب باشم
در جوابم نوشتی تازه تو هم سفییییید…
خلاصه یه سری حرفا به صورت خنده و شوخی بین ما رد و بدل شد و از اون موقع به بعد از کردن کون بچه یا کردن کون مسافرا که سنشون کم بود مدام واسم میگفت بهش گفتم آقا مهرانم میکنه یا فقط خودتی… گفت اصن اصلش آقا مهرانه… ازم پرسید تا حالا پسر کردی… خیلی سعی میکرد با احتیاط باهام حرف بزنه و راستش وقتی حرف میزد کیرمو راست میکرد… منم گفتم نه ولی تو دوران راهنمایی یکی دوباری در هم مالیدیم… گفت عه پس تجربه داری و خندید… گفتم نه… فوری جواب داد دوست داری پسر بکنی اگه خوشگل باشه… ما مسافرانی داریم که با دختر مو نمیزنن… منم گفتم بدم نمیاد امتحان کنم…
دیگه کارمون شده بود شبا حرفای سکسی میزدیم و منم مدام یواشکی رو تختم با کیرم ور میرفتم
یبار بهم گفت سایز کیرت چنده… گفتم تا حالا اندازه نگرفتم… گفت خب الان بگیر… رفتم تو دستشویی و اندازشو گرفتمو 14 بود… خندید و گفت شرط رو بردم… گفتم شرط چی؟ گفت با آقا مهران حرف تو بود شرط بستیم رو سایزت… آقا مهران گفت 13 من گفتم 14
تازه من گفتم رنگشم صورتیه… خندیدمو گفتم سفیده ولی کلش صورتیه کبوده دیگه حسابی حرفامون حشری کننده شده بود… به جایی رسید که سایز خودشو پرسیدم و گفت 17 آقا مهرانم 20 بود… گفتم خیلی بزرگه که هر کیو بکنی جر میخورد گفت ما بلدیم و هرکیو کردیم دیگه ولمون نمیکنه… باور کردنی نبود داشتم در مورد کیر و کون با یه آدم غریبه چت میکردم… وسطای چتمون یه عکس اومد و یهو باز شد… عکس کیرش بود… دستپاچه شده بودم… نمیدونستم چی بگم گفتم این چیه گفت ناقابله کیر خودمه… گفتم این کجاش ناقابله…
گفت ببینم… گفتم چیو… گفت کونتو… بعد خندید و گفت خب کیرتوووو دیگه… بخاطر اینکه کم نیارم رفتم دستشویی و عکسشو گرفتم و فرستادم… پرو پاچمم تو عکس معلوم بود… استیکر تعجب فرستاد و گفت پسر چه خوشگله… کلا بدنم بی مو بود و اونم حسابی از بدنم داشت تعریف میداد… گفت لعنتی تو خودت گوشتی اصن و حرفاشو با خنده و استیکر خجالت میزد… منم به خنده گفتم خطرناک شدیاااا
واسم چند تا فیلم فرستاد از خودش در حال کون کردن و گفت پایه باشی سری بعد هم میگم تو بیای… دلم حسابی هوس کرده بود بهش گفتم باشه ولی من روم نمیشه جلوی شما بکنم…
چند وقتی گذشت و بهم زنگ زد گفت فردا بیا که طرف اوکیه منم آماده کرد
همسایه فضول
1402/11/25
#سن_بالا #زن_میانسال #زن_همسایه

سلام رفقا سینا هستم ۲۳ سالمه حدودا ۱۸۰ قد و ۷۰وزنمه
این خاطره حدودا برا ۵ سال پیشه زمانی که پشت کنکور بودم و تو خونه مثلا درس میخوندم
شیوا خانوم که شوهرش فوت شده بود چند سالی بود که مستاجر طبقه پایین مون بود ی خانوم حدودا ۵۰ ساله با قد ۱۶۰ حدودا(دیگه ازش نپرسیدم قد و سنت چنده!) برگ برنده این خانوم کون و رون قلبه اش بود درکنار اینکه اصلا شکم و پهلو نداشت و آویزون نبود.
داستان از یک سال قبل اینکه بمونم پشت کنکور شروع شد که متوجه شدیم مثل اینکه وقتایی که خونه نیستیم بعضی چیزا تو خونه جابجا یا گم میشن (خونه دو طبقه بود و در واحد ها با ی کارت بانکی باز میشدن البته اگه قفل نبود)
من به مادرم میگفتم کار شیوا خانومه اون می‌گفت همچین زنی نیست
من تو این مدت سعی میکردم بفهمم کار خودشه یا نه که فهمیدم اینطوری نمیشه و یارو خر نیست که وقتی ما حواسمون هست،حرکتی بزنه خلاصه یکسال گذشت و اون روز رسید مادرم میخواست مادربزرگم رو که مریض بود ببره دکتر و منم با چند تا از رفیقام می‌خواستیم ی چند روز بریم شهر دیگه ی حالی کنیم و از اونجایی که این شیوا کون گنده با مادر من خیلی رفت و آمد داشتن و بازار میرفتن و زیاد با هم صحبت میکردن، از همه اینا خبر داشت.
خلاصه ما ساعت ۴صبح می‌خواستیم بریم که من رفتم ولی به دلایلی این مسافرته کنسل شد و من زود برگشتم خونه
مادرمم ساعت ۶صبح مادربزرگمو برد بیمارستان(وقت گرفته بودن و برای اینکه به اون نوبت برسن زود رفتن و همینطور یه مقدار فاصله داشت با منطقه ما )
اما قضیه اونجایی جالب میشد که شیوا جون خبر نداشت من برگشتم و من اینو یادم بود و سعی کردم سر و صدا یا سوتی ندم که بفهمه کسی خونه اس.
من تصمیمو گرفته بودم و میخواستم ی حالی کنم(تو نخش بودم) و بهش بفهمونم دیگه از این گها نخوره و چون اون وارد خونه ما شده بود مطمئن بودم که غلطی نمیتونه بکنه.
در بسته بود ولی قفل نبود خودمم لخت تو یکی از اتاق ها منتظر بودم ببینم چی میشه
چند ساعتی گذشت ساعت حدودا ۹ ۹ونیم بود دیدم داره کارت میندازه لای در سریع قایم شدم تو اتاق
شیوا جونم درو باز کرد و مستقیم رفت آشپز خونه
منم درحالی که قلبم داشت میومد تو دهنم به خودم گفتم یا الان یا هیچوقت رفت از پشت با ی داد که چه گهی میخوری اینجا از پشت گرفت رو شکم خوابوندمش رو زمین و با ی دستم سرشو فشار میدادم زمین با ی دستمم داشتم دامنشو میدادم پایین اونم می‌گفت غلط کردم اشتباه کردم بزار برم که همون لحظه دامنشو تا زیر کونش داده بودم پایین دو تا اسپنک محکم زدم کونش گفتم خفه شو جنده اینه جواب خوبی و اعتماد؟ بعدش شورت گل گلی بنفشی که پاش بود و میخواستم بدم پایین که با دستاش مانع میشد منم باز اسپنک میزدم که ول کرد وقتی دادم پایین دو تا کون تپل و تمیز وقتی لاشو باز کردم ی سوراخ کون تنگ ی مقدار تیره دیدم فهمیدم یا تا حالا از کون نداده یا کم داده.
ی طرفشو با دستم باز کردم و با دست دیگم تف زدم سر کیرم که زیاد بزرگ نیست و حدودا ۱۴ سانته ولی کلفت مخصوصا سرش که اندازه مچ دست میشه گذاشتم رو سوراخش و فشار دادم و میدونستم به این راحتیا نمیره باز تلاش کردم ی مقدار داشت سرش میرفت تو که پرید جلو منم از سر عصبانیت و هیجان چند تا ضربه زدم بهش گفتم نمیخوای که وضعیت تو از اینم بدتر کنی؟ اونم با گریه میگفت نه. ی تف دیگه زدم سر کیرم و فشار دادم وقتی سرش رفت شروع به ناله کرد که دهنشو گرفتم و داشتم داغی و لذتشو هضم می کردم مطمئن شدم انگشتم نرفته تو این کون. بعدش تمام وزنمو انداختم روش و همه کیرم رفت توش دیدم صورتش قرمز شد و از زیر زارت و زورت میگوزه.
دانشجویی و گی با غریبه
1402/12/06
#سن_بالا #دانشجویی #گی

سلام و عرض ادب خدمت دوستان این داستان کاملا واقعی هستش اسمم دانیال هست شیراز زندگی میکنم الان ۲۷سالمه داستان برمیگرده به ۱۸سالگیم دانشگاه قبول شدم دولتی تو یکی از شهرستان های بزرگ فارس اسمشو نمیارم کلا آدم سکسی بودم همیشه قبلا تو بچگی گی داشتم هم فاعل بودم هم مفعول البتة بیشتر مفعول … توی اون شهرستان من و دوستم خونه کرایه کردیم و زندگی دانشجویی رو آغاز کردیم دانشگاه ماهم نرکده بود یعنی دختر توش نبود بریم سراغ روزی ک اون اتفاق خفن افتاد ساعتای ۵عصر کلاسم تموم شد از در دانشگاه زدم بیرون پیاده میرفتم سمت خونه اخه نزدیک بود ده مین پیاده روی داشتم تا خونه همینجوری تو عالم خودم داشتم میرفتم یه پژو پارس سفید یه مرد تقریبا ۳۵ تا۳۸ سال زد ترمز تو خیابون و بوق زد شیشه رو داد پایین صدام کرد فکر کردم میخواد آدرس بپرسه از تو پیاده رو رفتم سمت خیابون نزدیکش گفتم بله گفت بیا نزدیک تر گفتم جان؟ گفت میگم کس میکنی؟؟ گفتم چی؟؟ گفت کص کص میکنی اگه میکنی سوار شو بریم باهم بکنیم احساس کردم یجای کار میلنگه هم شهوتی شدم هم ترسیدم گفتم کس کی ؟ کجا ؟ گفت تو بیا بالا یکم مکث کردم گفتم نه مرسی رفتم اونم حرکت کرد رفت من اون موقع واقعا خوشگل بودم الانم چهرم خوبه تیپمم خوب بود همیشه شاید همین باعث شد جلوم وایسه وقتی حرکت کرد رفت کیرم تو شلوارم شد عین سنگ حس کردم طرف گی هست روش نشد بگه اینجوری گفت… وقتی حرکت کرد چشمم رو ماشینش بود دیدم جلو دانشگاه دور زد منم کیرم شق شهوت شدید بهم غلبه کرد سریع دویدم اونور خیابون اومد رد شه خودم دست بلند کردم زد ترمز و منم گفتم بریم کص بکنیم گفت بریم منم سوار شدم و راه افتادیم مسیری ک داشت میرفت سمت اخر شهر بود و همش زمینای گندم و کشاورزی بود خلوت و پرت بود توی مسیر بهم گفت خب کیرت چقدره گفتم خوبه ۱۶سانته کلفته بی هوا دستشو گذاشت رو کیر شقم از رو شلوار و محکم مالیدش گفت جون خوب کیری داری درش بیار ببینم همینجوری هم داشت رانندگی میکرد منم کمربندمو باز کردم و شلوارمو دادم پایین انداختم بیرون شق شق بودم گفت جووون دست انداخت دور کیرمو حسابی مالیدش گفتم پس کص کجاست؟کشید کنار گفت خودم بهت میدم میکنی؟؟ گفتم اره شروع کرد ساک زدن منم آه میکشیدم چون جامون بد بود دوباره راه افتاد توی راه دستمو گرفت کرد تو شلوارش گفت کیرمو بمال کیرش خیلی کوچیک و قلمی بود خودشم تپلی بود کوچیک ب نظر میومد منم براش مالیدم رفتیم تو زمینای کشاورزی یه جای دنج پیدا کرد گفت اینجا خوبه همونجوری ک پشت فرمون بود صندلیشو خوابوند منم صندلیمو خوابوندم به پهلو شد و کونشو کشید پایین و قمبل کرد طرفم یه کون سفییید برجسته و تمییز بدون یه نخ مو شیو بود کامل منم کونشو ک دیدم حال کردم کیر شقمو خیس کردم با تف غلیظ گذاشتم لای کونش روی سوراخش اروم دادم توی کونش اخخخ داغ کون نرم حس خوبی بود اولین بار بود مرد سن بالا میکردم تلمبه میزدم اونم حال میکرد و دستشو گذاشته بود روی باسنم و به خودش فشار میداد ک تاته بکنم منم تاته میکردم کونشو کم کم دیدم دستش داره میره لای کونم چون داشتم تلمبه میزدم تو اوج بودم چیزی نگفتم دیدم دستشو برد روی سوراخم و یواش گفت جوننن شروع کرد مالیدن سوراخم درحالی ک ب پهلو خوابیده بودیمو کیرم تو کونش بود و دستش اورده بود پشت من رو سوراخم چن دقیقه ای کردم اینقدر سوراخمو مالید لذتم دوبرابر شد و آبمو با فشار خالی کردم ته سوراخش اه اه اهههه اومدمو دراز کشیدم اونم خیلی حال کرده بود از کونی ک داده یکم من رفرش شدم گفت من ک ابم نیومده یکم برام جق بزن براش شروع کردم جق زدن دستشو اورد لای پام
سکس با زندایی سن بالا
1402/12/09
#سن_بالا #زندایی

این داستان برمیگرده به پاییز امسال من ۲۹ سالمه و‌ همیشه بین اشنا فامیل مورد قبول بودم داییم شهرا جنوبی کار میکنه و خیلی زود بیا ۲ ماه یکبار هست ۳ تا بچه قد و نیم قد هم داره که بزرگه ۱۸ سالش هست زنداییم هم که اسمش مریم هست ۴۲ سالشه که از همون ۱۸ سالگی به بعد دوست داشتم ترتیبشو بدم ولی نشد هیکل توپی داره سفید سفید سینه ۸۵ به بالا کون گنده کلا خیلی سکسی هست قیافش هم بد نیست و خوبه
داستان از اینجا شروع شد که بخاطر درس پسر دومی زیاد میرفتم خونشون پاییز که درس بهش یاد بدم درسش اصلا خوب نیست هروقت میدیمش میگفتم کاش بشه فقط بغلش کرد و سینه هاشو گرفت معمولا هم داخل خونه لباس راحت میپوشید نه لختی ولی کون سینه کامل در دید بود چندین بار گذشت از رفت و اومد در این مدت خودم حس میکردم فهمیده که چشمم بهش هست و پیش خودم میگفتم حتما خوشش میا که صمیمی تر میشه تا بعدازظهری رفتم خونشون که دیدم شال بسته به کمرش گفتم چی شده که گفت مبل بلند کردم و کمرم درد میکنه که بهش گفتم خب پماد بزن و ماساژ بده بهتر میشه گفت زدم ولی تموم شده بالاخره تموم شد و اخر شب اومد تو ذهنم که بهش بگم واست میخرم فردا پیام دادم و احوال پرسی که کمرت بهتره که گفت نه و گفتم فردا واست میگیرم میارم دیگه شروع کرد به تشکر و درد دل که داییت نیست و اذیت میشم منم و به خیلی چیزا نمیرسم و این حرفا صبح ساعت ۸ بیدار شدم ی دوش گرفتم رفتم دو تا پماد واسش گرفتم و بهش زنگ زدم خونه ای بیارم واست گفت اره هستم منم گفتم تا نیم ساعت دیگه میرسم اونم گفت برم دوش بگیرم تا تو میرسی شاید بهتر شدم رسیدم زنگ زدم رفتم بالا که دیدم ی شلوار گشاد پوشیده با تاپ و موهاشو با هوله بسته بود که خشک بشه تنها بود خونه و بچهها رفته بودن مدرسه دیگه تشکر کرد و رفت چایی اورد گفتم این دستور عملا داره باید پماد بزنی و ماساژش بدی و هوله گرم بزاری که تاثیر داشته باشه گفت باشه و تعریف میکردیک که تلفنش زنگ خورد پاشد که جواب بده ی دفعه از پشت چشمم خورد به کونش که شلوار بینش گیر کرده بود ی لحظه حس کردم کیرم راست شد از شهوتش چن دقیقه تلفنش طول کشید و اومد و منم گفتم برم دیگه که گفت مهدی تو که خودت میدونی دستور عملشو واسم پماد نمیزنی ی لحظه دنیا بهم دادن گفتم باشه که بعدش گفت اگه کار داری برو که منم گفتم نه کاری ندارم دوباره نشستم گفت پس بزار این وسایل جمع کنم بیام منم همش با خودم میگفتم چطوری شروع کنم چون نمیخواستم فرصت کردنشو از دست بدم که به خودم گفتم تهش ی دفعه میوفتم روش یا میشه یا نه اومد که گفت شروع کنیم و گفتم زندایی بهتره دراز بکشی که راحت تر انجام بشه بدون حرفی گفت رو مبل خوبه؟ گفتم اره دراز کشید رو‌مبل و لباسشو زدم بالا از چیزی که فکر میکردم سفید تر نبود ولی خوب بود همونم پماد زدم به کمرش که گفت اینجا بالشت نداره بیا بریم داخل اتاق که تخت هست گفتم اگه راحت تری باشه رفتیم داخل اتاق که تابشو بیرون اورد و فقط سوتین ابی بوده گفت میدونم که غریبه نیستی لباسمو دراوردم منم که از خدام بود به پشت دراز کشید منم ایستاده پماد زدم و میمالیدمش از جایی که درد داشت بالاتر رفتم بیشتر میخواستم با این کار بعدش برم سراغ کونش گفتم زندایی پایین تر هم بزنم شاید بهتر نتیجه داد گفت هرچه خودت میدونی کم کم اومدم پایین که رسیدم به شلوار و شرتش دیگه ازش نپرسیدم و ی مقدار کشیدمشون پایین از نصف کمتر کونش معلوم بود وای کونش مثل پنبه نرم بود دیگه فراموش کردم که کمرش کجاس ۳ ۲دقیقه شد که گفت مهدی کمرم بالاتره ی لحظه خواستم بحث بندازم گفتم از بس نرمه یادم رفت که این کمر نیس و خ
مائده و عمو
1402/12/16
#سن_بالا #عمو

سلام امیدوارم حال دلتون خوب باشه
دوستان این،جریانی ک میخوام بگم واسه دیروزه
لطفا فحش ندید باور کنید همش حقیقته
من اسمم مائده ۳۲ سالمه تپلم و سفید متاهلم و اینکه خوشگلم بدک نیستم
و عموم هم ۶۵ سالش میشه فقط تنها بدی ک داره اینه ک متاسفانه کیرش خیلی بزرگه اندازه کیر اسب .
دیروز رفتم یه سر بزنم خونه بابام ک دیدم عموم هم اونجا تشریف داره.
باهاش سلام علیک کردم و رفتم نشستم پیشه مامانم داشتیم صحبت میکردیم ک یادم اومد کلید و از در خونمون در نیاوردم خونه امون آپارتمانیه
گفتم چیکار کنم حالا اگه نرم ممکنه یکی بره وسایلام ببره بدبخت میشم .
خواستم اسنپ بگیرم برم که عموم گفت بیا تا من ببرم برسونمت عموم موتور داره منم خر بلند میشم باهاش میرم رفتم رسیدیم در خونه دیدم عموم گفت تعارف نمیکنی منم گفتم خواستم کلید بردارم برگردم بیام ک برسونیم خونه بابام اینا حالا ک تا اینجا اومدی چرا ن بفرما بیاید داخل .
اومد باهام رفتیم بالا دیدم بله کلید به در خونه است رفتیم تو خونه دیگه زیر سماور روشن کردم گفتم یه چایی درست کنم بخوره شرش بکنه ک دیدم یهو اومد طرفم دستشو گذاشت رو کمرم گفت تو چقدر تپلی یکم وزن کم کن منم خندیدم گفتم دوست دارم لاغر شم ولی خوب نمیشه ارثیه چاقیم
گفت میخوای من لاغرت کنم گفتم چه طوری گفت اونش بسپار به من از حرفش جا خوردم یهو فهمیدم این فکر شوم داره تو سرش
گفتم ن ممنون از زیر دستش اومدم رفتم سمت تلویزیون ک روشنش کنم دیدم داره میاد سمتم دوباره رفتم سمت در سالن ک بازش کنم دیدم گفت سرده ببند درو گفتم خدایا این چه مرگشه این چش شده.
بهش گفتم عمو چیزی شده گفت ن واسه چی گفتم اومدی اینجا همش دنبال من راه افتادی میخواید بشینید تا چایی درست کنم بخوریم بعدش اگه زحمتتون نیست من و برسونید خونه بابام
گفت باشه میبرمت ولی قبلش یه صحبتی داشتم باهات گفتم بگو گوش می‌کنم
گفت راستش من چشم بدنت و گرفته گفتم عمو این حرف چیه میزنی من جا دخترتم خجالت نمیکشی گفت درک کن به خدا چشم گرفت بدنت و بزار یکم ازت لذت ببرم مطمئنم تو هم خوشت میاد گفتم ن من خوشم نمیاد الان هم احترامتون واسم واجبه هیچی نمیگم بی زحمت برید از اینجا رفتم در و باز کنم. دیدم یهو منو بغل گرفت و بردم و سمت اتاق خواستم جیغ بزنم
یهو دیدم جلو دهنم محکم گرفت و انداختم رو زمین گفت به خدا صدات در بیاد با کمربند سیاه و کبودت میکنم هیچی نگو کاریت ندارم منم فقط نگاش میکردم دیدم همه لباساشو در آورد وقتی کیرش دیدم چشام داشت سیاهی میرفت فکرشو بکنید کیرش خوابیده اندازه کیر اسب بود اگه بلند میشد چی میشد اومد سمتم که لباسام و در بیاره نمیذاشتم یه سیلی خوابوند تو گوشم لباسام و بزور در آورد شروع کرد به لیس زدن همه بدنم منم گریه میکردم دیگه تکون نخوردم گفتم بزار هر غلطی میخواد بکنه فقط بره سینه هام گرفت تو دستش و دونه دونه نوکشون و می‌خورد بعدش گردنم و می‌خورد لا پاهام و باز کرد زبونش و کشید رو سوراخ کونم و کصم محکم واسم می‌خورد اینقدر خورد ک آبم اومد همه آبم و خورد بعدش گفت پاشو بشین رو صورتم کصت بمالون رو صورتم منم گفتم حالا ک اینطوره میدونم چیکار کنم موهاشو چنگ زدم و کصم و محکم میمالوندم رو صورتش رو دهنش و فوشش میدادم میگفتم بخور کس کش بخور کصم و،بخور و این کار خیلی بهم لذت میداد اونم خوشش اومده بود دیدم آبم داره باز میاد همشو مالیدم به ریش و سبیلاش و دهنش بعدش بلندم کرد یه تف زد سر کیرش و کیرش‌ تا نصفه کرد تو کصم همش نمی‌رفت ولی عوضی هی زور میزد ک همشو جا کنه تو کصم منم از زور درد جیغ میزدم محکم دهنم و گرفته بود چشام داشت سیاهی میرف
منشی سن بالا

#سن_بالا #زن_مطلقه #منشی

سلام خدمت دوستان شهوانی
من یونسم اولین بارمه که دارم همچین چیزی مینویسم پس عذر میخوام از شما عزیزان بابت وجود اشتباهاتی ک ممکنه توش باشه
این داستان ک نه یه خاطرس واسه 3 ساله پیشه زمانیکه مشهد دانشجو بودم و درس میخوندم خودم اهل یکی از شهرستانهای نزدیک میشدم از خودم بگم که نه بچه خوشگلم نه باشگاه میرم ن کیرم 17_18 سانته 😂 یه جوون نسبتا قد بلند سبزه پوست با قیافه ای قابل تحمل😅
قضیه از اونجایی شروع شد ک ما رفیقا تو گروها میچرخیدیم دنبال زید و اینا یا اگه موردی بود که میدونستیم از اطرافه بهم پاس می‌دادیم این لا به لا یه آیدی تلگرام گیرم اومد همینجوری شانسی بهش پیام دادم اونم جواب داد اسمش مژگان بود
با یکم کصنمکی تونستم به حرف بگیرمشو بفهمم که 36 سالشه (البته اینو خودش گفت) دوتا بچه داره و دو سه سالیه طلاق گرفته بهم عکس داد و زیاد لاس نمیزد بیشتر به فکر این بود که بتونه تیغ بزنه با اینکه خودش منشی مطب یه دکتر زنان زایمان بود تو خیابون احمدآباد طفلی نمی‌دونست من از خودش آسو پاس ترم😂
خلاصه با همین چت کردن های معمولی رفتیم جلو تا اینکه یه شب گفت بیمارستانم دخترم حالش بده سرم وصل کردم بیمارستان اکبر بود منم بهش نگفته بودم مشهدم گفته بودم شهرستان بهش گفتم میام پیشت تنها نباشی اولش باورش نشد
بعد که ویدئو مسیحایی که از قبل تو جاده مشهد ضبط داشتم براش فرستادم طفلی پشماش ریخت
یکی دوساعتی ک گذشت از خوابگاه یه اسنپ گرفتم رفتم در بیمارستان گفتم بیاد دم در منتظر بودم که اومد
یه زن سن بالا قد کوتاهی داشت یکمم چاق بود بعد سلام احوال پرسی نشستیم رو نیمکت و حرف زدیم طفلی چقد ذوق کرده بود که مثلا من از شهرستان بخاطرش اومده بودم مشهد زیاد حرف نزدیم فقط یه تیکه تونستم سینه هاشو ببینم بخاطر روپوشی که واسه بیمارستان تنش بود اونم
از اون شب بعد با من راحت شدو پیاما سکسی شد تا جایی که قرار شد برم مطب ببینمش قبل اومدن دکتر آدرس گرفتمو قرار گذاشتیم که بریم با خودم گفتم باید اینو بکنمش مکان هست وقتشم هست باید یه صحنه ای بزنم نکنم میپره
راه افتادم سمت اون طرف با مترو قبل اینکه برسم یه ترا220 و سیلدنافیل خوردم و خودمو قول یه سکس تو مطب دادم رسیدم جلو ساختمون هرچی زنگ میزدم جواب نمی‌دادم پیام دادم جواب نداد گفتم بیا کیرو خوردی پسر حالا باید از شق درد بمیری تو همین فکرا بودم که دیدم وارد ساختمون شد منم پشت سرش راه افتادم وارد آسانسور که شدیم منو دید به رو خودش نیاورد فقط شنیدم خیلی آروم گفت بعد 5 دقیقه بعد من بیا داخل رسیدیم بالا و در مطبو باز کرد و رفت داخل منم بعد ۵ دقیقه رفتم تو درو بستمو احوال پرسی
نشستیم تو اتاق دکتر فاز نصیحت برداشت از قیافش معلوم سنش بیشتر از اونیه که گفته شروع کرد که تو جوونی من دو تا توله دارم میخوایی چیکار و منی که تو دلم داشتم به کردنش فکر میکردم طفلی نمیدونم فاز چی برداشته بود از اون شب
لا بلایه حرفاش نشستم کنارش دستمو دورش حلقه کردمو یواش یواش مالیدم رو گونه هاشو بوسیدم لبمو بردم سمت لبش یکی دوتا لب گرفتم دست انداختم رو سینه هاش هی یکی دوبار پس زد ولی خب شل کرد منم زانو زدم جلو پاشو شروع کردم دکمه های مانتوشو باز کردم اونم داشت حرف می‌زد که نکن زشته چه کاریه خبر نداشت که من دارم از شق درد میمیرم خلاصه بالاشو لخت کردم سینه هاش افتاده تر بود و یه خورده شکم داشت سایزش 80 بودو گردی هاش قهوه ای تیره قشنگ یه کس دهه60 جا افتاده
شروع کردم به خوردن سینه هاش ک یواش یواش وا داد چشاشو بسته بود و لبشو گاز میگفت منم با ولع سینه هاشو میخوردم یواش دستمو کردم تو شلوارش که دیدم بله چشمه راه افتاده چقدر خیس کرده بود
خواستم شلوارشو در بیارم که خودش پاشد وایستاد گفت واقعا میخوای بکنی؟
منم از خدا خواسته با اشاره سر تایید کردم که خودش اول کفشاشو بعدم شلوارشو در آورد نمیگم یه کس بلوری بی مو داشت لبو ولی خب بد نبود پفکی تا شیو کرده بود ولی خب لامصبو بس تیغ زده بود تیره شده بود
اشاره کردم رفت رو تخت معاینه دراز کشید پاهاشو داد بالا اونقد خیس بود اصلا نیاز به تف نبود کیرمو چند بار بالا پایین کردم که آهو نالش بلند شد هولش دادم تو وااای چقدر خیس بود چقد داغ
شروع کردم تو همون حالت تلمبه زدم اونم آهو نالش هی بیشتر می‌شد می ترسیدم یا دکتر بیاد یا یه نفر صداشو بشنوه
چرخوندم لبه تخت داگی کیرمو اروم بردم دم سوراخ کونش ک خودشو جمع کرد نذاشت اصرار کردم قبول نکرد منم دیگه نخواستم وقتو تلف کنم شروع کردم داگی کردن یه ده دقیقه ای که کردم هنوز خبری از آبم نبود به لطف ترامادول 220
دوباره برگردوندمش به همون حالت دستامو گذاشتم دو طرف شکمشو شروع کردم محکم تلمبه زدن یه چندتایی که زدم دستاشو انداخت رو پشتم ناخوناشو فشار داد تا وقتی لرزید و کیرم داغ شد
آبش اومد منم عرق کرده بودمو دا
دنیای جدید مبینا (۱)

#سن_بالا

با صدای جیغ مامانم از خواب بیدار شدم هول کرده بودم
اون موقع یه دختر 10 ساله بودم و الان 9 سال از اون روز میگذره و 19 سالم شده تو یه خونه قدیمی که مال یه حاج آقا بود زندگی میکردیم
خونه حاجی اتاق زیاد داشت و اونجا تنها زندگی میکرد یادمه بابام از حاجی خیلی تعریف میکرد و همیشه میگفت خدا خیرش بده که خونشو به ما مفتی اجاره داده ولی در قبالش مامان لیلا باید کاراشو میکرد و واسش غذا می پخت و گاهی هم خونشو تمیز میکرد یا لباساشو میشست
حاجی یه مرد 65 ساله بود شرکت نفتی بود و بازنشسته شده بود چهارشونه هیکلی یکم شکم داشت آدم با کلاسی بود ولی یه کوچولو بداخلاق بود
و من اون روز با صدای مامانم از خواب بیدار شدم و مسیر زندگیم از اونجا تغییر پیدا کرد
با چشمای خواب آلود رفتم دنبال صدا و رسیدم به اتاق حاجی
اتاقش پنجره داشت و همشو پرده زده بود ولی لای بعضی از پرده هاش باز بود و میشد گاهی بدون اینکه متوجه بشه داخلو نگاه کرد قبلنم یواشکی حاجیو نگاه کرده بودم اما چیزی که میدیدم واسم خیلی عجیب بود
مامانم رو تخت حاجی با شورت و سوتین بود و حاجی هم با اون شرت پاچه دارش بالا سرش بود و چیزی که بیشتر از همه متعجبم کرد حاجی بود که با کمربند داشت میزد رو کون مامانم و مامانمم مث مار به خودش میپیچید
مامانم جثه لاغری داشت و سفید بود من زیاد با شورت و سوتین میدیدمش ولی با این وضعیت جلوی حاجی اولین بار بود
حسابی ترسیده بودم ولی چرا مامانم لخت بود و مهمتر از همه فرار نمیکرد از دستش
پیش خودم گفتم شاید کار اشتباهی کرده و حاجی داره تنبیهش میکنه حاجی گاهی زیاد غر میزد بهش خلاصه صدای جیغش بعد خوردن هر کمربند تو خونه میپیچید و در نهایت با چند تا سیلی مامانم شرت حاجی رو درآورد و من برای اولین بار کیر یه مرد رو میدیدم
چقدر گنده بود، اندازه کیر خر بود مامانم شروع کرده بود کیر حاجی رو خوردن و حاجی هم گاهی سر مامانمو فشار میداد که مامانم عق میزد و شروع میکرد سرفه کردن
حسابی قرمز شده بود ولی حاجی ول کن نبود
گاهی با اون کمربند چرمش میزد رو کون مامانم که اونم یهو جیغ میزد و منم حسابی از ترس میخکوب میشدم
چند دقیقه ای همینطوری گذشت
تا اینکه مامانمو خوابوند رو تخت و شرت و سوتین مامانمو در آورد و سینه مامانمو کرد تو دهنش
سینه هاش نه کوچیک بودن نه بزرگ ولی نوکشون صورتی بود و لای پاش و کصشم مث خودم سفید و صورتی بود
حاجی همزمان با خوردن سینه های مامانم دستشو برد لای کس مامانم و شروع کرد مالیدن
نمیدونم چرا یهو مامانم شروع کرد التماس کردن که حاجی ترو خدا اینبار نه… اذیت میشم بخدا… حاجی هم گفت مثل اینکه دلت باز کمربند میخواد و یه دونه زد زیر گوش مامانم و دوباره دستشو کرد لای کصش
یکم که گذشت صدای آخ و اوخ گفتن مامانم بلند شد
درست نمیتونستم ببینم ولی با تغییر جام دیدم حاجی چهار تا انگشتشو داره به زور میکنه تو کس مامان و مامانم داره درد میکشه
مامانم به غلط کردن افتاده بود… حاجی هم گفت وقتی بهت میگم لیلا لباسامو تمیز بشور و تو الکی میگی تمیز شستم، عاقبتت همینه گفتم که اگه سری بعد کثیف بودن کس و کونتو جر میدم و همونطوری که چهار تا انگشتش تو کس مامانم بود، مامانمو بلند کرد و کشید تو بغلش
مامانم یه جیغ زد و گفت حاجی تو رو خدا جر خورد کصم
حاجی هم گفت هنوز اصل کاری مونده یه جوری کونتو پاره کنم تا عمر داری یادت نره
مامانم یهو به حالت التماس گفت نه حاجی بخدا من از پشت نمیتونم اون بار هم دیدی که کارم به بیمارستان کشید
باور کردنی نبود که حاجی اون کیر گندشو کرده باشه تو کون مامانم
کیرش اندازه مچ دست مامانم بود و سوراخ مامانم کوچولو
حاجی گفت فکر کردی کیر من مث کیر اون شوهر دودول طلاته که کلا 13 سانت هم نمیشه
کیر باید مردونه باشه یه جوری بکنی زنت نتونه راه بره… این کیر واسه پسر بچه هاست تازشم من آمار پدرام شوهر عزیزتو دارم که بچگی کیا می بردنش تو باغ الانم حیف من دنبال کون و گی نیستم وگرنه کنار خودت میکردمش
مامانم با حرف حاجی هنگ کرد
گفت مطمئنی حاجی یا الکی میگی
حاجی گفت مگه خودت نمیگی شش ماهه دست بهت نزده و سکس نداشتی مطمئنم از جایی دیگه گرمش میکنن بچه خوشگلم هست که شک نکن دست رو کونش زیاد میکشن
مامان گفت فک کنم راست میگی حاجی چون لباس زیرامم یبار برده بود، بهشم گفتم واسه چی میخواستی شون گفت میخواستم واسه کادو تولدت یه ست جدید بگیرم در صورتی که نه تولدم نزدیک بود نه چیزی واسم خرید
حاجی گفت تو فعلا بخواب تا آمارشو واست بگیرم ببینم این دودول طلا مث خودت زیر کی میخوابه و شروع کرد مالیدن کون مامانم
مامانم رو شکم خوابید و حاجی اومد پشتش نشست
پشتشون به من بود ولی معلوم بود حاجی داره یه کارایی میکنه چون مامان مدام قسم میداد حاجی ترو جون مبینام یواش و یهو جیغش رفت هوا و سعی می کرد بلند شه اما حاجی با اون هیکل و
افتتاح کونم توسط مرد سن بالا

#سن_بالا #خاطرات_نوجوانی #گی

سلام من پارسام ۱۸ سالمه قدم ۱۷۸ وزنم ۸۰ رونام تپله یکم خودم سفیدم بدون مو داستان ازونجایی شروع شد که من چند وقت پیش میخواستم برم باشگاه اسنپ گرفتم یه مرد سن بالا بود خلاصه ماشین سمند اومد در خونه سوارم کردو یه اقای تقریبا ۵۹ ساله بود رفتیم تو مسیر یادم افتاد کیف پولم جاگذاشتم کارتتمم رمز دوم نداشت بهش گفتم میشه شماره کارت بدین پرداخت کنم بعد قبول نکرد گفت چند نفر دیگم همینو گفتن نزدن خلاصه زنگ زدم پدرم جواب نمیداد بین راه زد بقل گفت کرایمو جور کن وگرنه وسط اتوبان پیادت میکنم خیلی ترسیدم گفتم بخدا پدرم برات میزنه گریه افتادم که گف بزار یکار دیگه بکنیم گفتم چی گفتم میگم بهت حرکت کرد دیدم از مسیر خارج شد ترسیده بودم خیلیییی رسیدیم به یه کلبه گفت پیاده شو اینجا خونمه گفتم خونت چرا منو بردی گفت بهت میگم اونجا قشنگ فهمیدم باید کون بدم گفتم یه لحظه میدم تموم میشه میره رفتیم بالا خونش خیلی گرم بود کولر گفت خرابه باید تحمل کنی گرمارو برام شیر موز اورد خوردم خیلی گرمم شده بودو اومد کنارم نشست گفتم چیکار باید بکنم دستشو گذاشت روی رونمو گفت باید باکونت پرداخت کنی گفتم بلد نیستم لباسامو در اورد منو رو زانو نشوند خودش وایستاد شورتشو کشید پایید دیدم یه کیر سفید پرید بیرون خیلی ترسیدم تقریبا ۱۹ سانت بود گفت من ۴ ساله زنم مرده ارضا نشدم باید تخلیم کنی ترسیده بودم خواستم گریه کنم دستشو گذاشت رو سرم کیرشو میزد تو صورتم میگفت وا کن دهنتو وا کردم بزور جا داد دهنم سرمو نگه داشته بود کرد داخل حلقم درجا نفسم بند اومدبا مشت زدم تو پاش گف اخ کیرش دراومد بهش گفتم غلط کردم نمیخوام گفت باید کرایه بدی حالا که زدین دوبرابر ازت میگیرم دوباره سرمو گرفت گقت دندون بزنی یجور میکنمت نتونی دیگه راه بری دوباره کیرشو کرد حلقم نفسم بند داشت میومد که دراورد گفت داگی شو شدم رفت پشتم سوراخمو دید بو کشید شروع کرد خورد اولش بدم اومد از کارش چ
چندش اور بود ولی حال سوراخم خیلی تنگ بودمطمئن بودم کیرش نمیره یهو یه سوزشی حس کردم انگشتشو کرده بود تو و تکون میداد خیلی میسوخت گفت تازه اولشه من شروع کردم گریه گفت من کون تنگ دوست دارم بار اولته ؟ گفتم اره گفت بهترین لذت زمانیه که یه کون تنگو برای بار اول میکنی انگشتش دراورد دستاشو گرفت دو طرف کونم گفت با دستات لاشو تا جایی که میتونی وا کن که دردت نیاد وا کردم واسش تف زد در سوراخم سر کیرشو گذاشتو فشار داد نمیرفت تو یکم سرش داست میرفتم جیغ زدم یهو خودمو سفت گرفتم رفت از اشپزخونه روغن اورد ریخت رو کونم کل کونو سوراخمو روغنی کرد دوباره گذاشت درش گفت ببین پسر خوب تهش که من این کونو میکنم حالا یا به زور یا خودت راه میای گفتم دردم میاد گفت اولشه خلاصه دوباره وا کردماینبار فشار بیشتر داد سرش رف تو خیلی دردم میومد باز اومدم از زیرش در برم خودشو انداخت روم گفت دیگه نمیزارم کونی در بری اتقدر فشار میداد روم کیرش راه خودشو داشت وا میکرد منم از درد داشتم میمردم شروع کرد خوردن گردنم که حشریم کنه انقد درد داشتم حالیم نبود گفت زود باش شلش کن با دوتا دستت از بغل بازش کن تا بقیشم اروم بره یکم دردم خوابید تا شلش کردم یهو همه کیرشو جا داد داخلم درد خیلی زیادی وجودمو گرفت صدام یکدفعه رفت بلند گفت جووون این شد یه چیزی زیرش دستو پا میزدم اهمیت نداد فقط نازم میکرد میگفت اروم اروم الان تموم میشه عشقم منم فقط گریه درد اصن خیلی بد بود یکم که خودشو روم انداخته بود دیگه جا باز کرد کونم دردم کم شد اروم شدم خیلی عرق کرده بودیم تن جفتمون لخت تو هم دیگه بلندم کرد داگی یهو کرد توم دردم مثل قبل نبود کمتر بود اما گریه میکردم زیر تلمبه هاش شروع کرد تلمبه زدن و منم درد کشیدم کیرشو قشنگ تو روده هام حس میکردم انگار داشتم میریدم یهو گوشیشو در اورد همونجوری که تلمبه میزد شروع کرد فیلم گرفتن از بالا و گفت که سلام داداشای گلم بلاخره خدا روزی ماهم کردو شکارمونو کردیم یه شیر هیچوقت گرسنه نمیمونه تو جنگل جاتون خالی خیلی حال میده گفتم فیلم نگیر گفت نترس گروه دوستانس داشت تلمبه میزد که یهو گوزیدم کیرشودر اورد دیدم کیرش قهوه ای شده بود بلندم کرد رفتیم تو اتاق جلو ایینه دوباره یه تف زد کرد تو تلمبه های محکمی که میزد من هی میگوزیدم تو اینه دیدم حس عجیبی بود حس اینو داشتم که شوهرم داره منو میکنه صورتشو دیدم تو ایینه اصن رو ابرا بود خیلی حال میکرد تقریبا ۴۰ دقیقه ای منو کرد قرص خورده بود یهو دیدم تلمبه هاش محکم ترشدو کیرشو کرد تا اخر داخلم یه نعره گاوی خیلی بدی زد کونم داغ شد کل ابشو ریخت توم افتاد روم منم زیرش جون نداشتم منتظر موندم بلند شه بلند که شد منو اورد پایین تخت گفت با دستات بازش کن باز کردم دیدم گوشیشو دراورد عکس گفت و شروع کرد فیلم گرفتن گفت دوستان بلاخره تمام شد و اینهم به
سکس با فاعل سن بالا

#سن_بالا #گی

ماجرا اینجوری شروع شد تو تلگرام تو گروه رانندگان رنگین کمانی
پستی ک میزدم مفعولم دنبال فاعل سن بالا… سایز بزرگ نباشه
پیام ازهمه سن میاد دیگه… تا اینکه ی راننده اهل مشهد شروع کرد ب آشنایی 57 اوکی هستی… منم که دنبال سن بالا آشنایی شروع شد
سن قد وزن سایز و عکسش و فیس… 168قد
65وزن ی کیر سبزه 15سانتی تقریبا قلمی و فیس ته ریش سفید و صورتی کشیده… منم چون کلا کم سکس هستم نمیخام گشاد بشم دیگ اوکی بود برام
منم سن قد وزن تصویر باسن و فیس
173…74…باسن تپل گوشتی سفییید و فیس ریشی
گفت ب فیست اصلا نمیخوره
مث بقیه و البته شرایط سنی و اینکه بعدا فهمیدم از فعالین هیئت هم هست
و جذاب‌تر شد داستان… ی ده روزی طول کشید تاهماهنگ بشیم و قراربذاریم
بهش گفتم دستمال کاندوم و اسپری بگیر
ک گفت من روم نمیشه برم بگیرم. خخخخ گفتم بیخیال عمو تو دیگ چرا گفت شاید باور نکنی ولی کم سکس میکنم خونه هم ک لازم ندارم…
برای اثبات قرار شد همو ببینیم
ی روز ساعت 4 اومد دنبالم و رفتیم سمت مشهد حرف زدن ازهمه جا زندگی کار مشکلات وکمی سکس
ماشین رو ی سال بود داده بود راننده داخل مشهد کاراش تموم شد 7بود ب سمت شهرمون تو اتوبان از ملک آباد گذشتیم حدود ساعت 8 بزنیم بغل ی قهوه بزنیم
آره خوبه قهوه و چایی جاتون خالی
گفت خب من چجوری باور کنم فیس مردونه یا اون باسن تپل سفید گفتم دوس داری ببینی
… چرا ک ن
گوشه لباس رفت بالا
پهلوت ک خوب سفیده
خخخخ کونممم سفیده و اونو ک دید دیگ حشر زد بالا بریم
آخه کجا برو مشهد اتاق بگیر حله
نیما تا برگردیم و اتاق و داستان نشه
دستش روی کیرش بود و هی خودشو می‌مالید راستش نشد روشو زمین بزنم خجالتی هم بود و شخصیت قابل احترام
خب منم ک میخاستم
رفتیم جلوتر پارکینگ مانند و خلوت اول رفتم کنار با نور گوشی نگاه کردم ی تپه ی جای تقریبا تمیز بود
برگشتم شیشه اب پتو و لوازم رفتیم
پتو رو پهن کرد منم خودمو شستم اونم خودشو شست فقط پایین تنه لخت شدیم و یقیناااا من اول شروع کردم ب مالیدن کیرش و خوردن سیخ سیخ سایزی ک عالی بود و لیس به تخماش و کیرش حالا وقت اسپری بود و کاندوم و بعد من ب شکم و حشرش برای کونم لذت بخش واقعا خوب لیس میزد ازپشت رون تا روی کمر و زبون ب سوراخ و آه کشیدنش هی منه مست مست تر… مالید و گاز گرفتولیسسسس گفت امادس انگار کیرش لای کونم و خوابید روم آخ ک چقد خوب مالیدن بدنم سینه گردن گوش بوسیدن دیگ سوراخ کونم مست کیرش بود گفتم بذار توش تف و انگشت کمی و سر کیررر آخ کمی درد لذت بخش فقط کله کیرش دو س بار گذاشت و درش آورد
دوباره تف مالی و تنظیم کیر ب سوراخ
استرس اینکه اگ کسی واسته بود ولی حشریت این چیزا نمی‌فهمه ماشینا با سرعت بالا می رفتند و ما مشغول ب لذت خوابید و کیرش توی کونم مالیدن بدن وزنش روی خودم همش لذت… شروع کرد جلو عقب درد داشت ولی واقعا لذت بخش… ی ده بیست تایی جلو عقب روم خوابید و در گوشم گفت 4دس پا بزنم ادبش هم ک اجازه می‌گرفت ک اصلا نمی‌گفت کونی بچرخ یا از این حرفا لذت. و جذبه بیشتر
گفتم چرا ک ن کون مال خودته
4دس پا لیس زدن تف زدن مالیدن لپای کونم و ورود کیرش شروع کرد با سرعت بیشتری جلو عقب کردن کاندوم و اسپری اثر کرد گفتم وقتشه کاندوم رو دربیاری
گوشت تو گوشت چیز دیگس لامصب
و کیر بدون کاندوم توی کون داغم آخ ک لذت محض جلو عقب کردن و مالیدن لپ کونم
کیرشو درآورد دراز کشید گفت بشین روش لطفا این مدلی دوست دارم
چشممم
کیرشو با دستم مالیدم و خایه هاشو
اووف تف زدم و کیرشو دادم توکونم خم شدم جلو سینش و دستاش لپای کونموگرفتو بالا پایین کیر تاخایه میرفت و لذت تلمبه زدن و نفس نفسی ک داشت نشون میداد آبش داره میاد اصلا قرار نبود توش بریزیم ولی حشررررر کیرشو چسبوند و دل دل زدن کیر و آب خالی شد دستاش چنان لپای کونو فشارمیداد ک دردم گرفت و نفسی ک آه کشان نشون از تموم شدن بود
نباید میریختی توش لامصب بذار بشورم خودمو
شیشه اب و کونی ک با کمی هوا پس زدن آب می‌ریخت ازش راستش لذت بخش بود برام… بعد8ماهی ک با کسی سکس نکرده بودم…
تمیزکاری لباس پوشیدن و جمع وجور و ب سمت شهر خستگی لذت و رفاقت
رسیدیم و من با حس خوب از ی سکس لذت بخش توام با احترام ازش خداحافظی کردم و اونم گفت میره خونه خواهرش ک تو برگشت چرت نزنه
و دوستی ک بعد ی سال هنوز ادامه داره و یبار دیگ تجدید خاطره کردیم بازم ک بعدا تعریف میکنم
امیدوارم لذت ببرین
نوشته نیما
نوشته: نیمام
منو واقعا محکم گایید...

#سن_بالا #گی

سلام من سامانم.این یه اتفاق واقعیه که میخوام بنویسم.میخوام خواننده ها بخوننش ولی در حقیقت بودنش شک نکنید…تا جایی که میتونم مو به مو شرح میدم…
من حس ترنس بودن و تمایلات دخترونه دارم.قیافم خوشگله و بیبی فیس و کم مو ام.سفیدم قدم ۱۷۴ وزنم ۶۵…۲۷ سالمه.خوزستان زندگی میکنم.بخاطر قیافه و بدن سفیدم همیشه توجه پسرا فامیل به خودم جلب میکردم.حتی بچه ها محله.مثلا با یکی از پسرا میرفتیم تو یه خونه خرابه ایستاده روم به دیوار لاپایی میزد منو…تو ۱۵ سالگی تقریبا.یه بارم تو باغ دوستم خفت شدم توسط یه سن بالای لعنتی که منو خوابوند لاپایی زد.بعدش افسردگی گرفتم.این قیافه جز بدبختی و حقارت چیزی برام نداشته.لعنت به دخترایی که جذبش میشدن .اسیبش بیشتر از نفعش بوده.با پسر داییم پسر خاله بزرگم که مجبورم کرد براش ساک بزنم و آبش تو دهنم ریخت و حتی پسر داییم بهزاد که دو سال ازم بزرگتر بود سر آلتشو میمالوند به سوراخم تا ارضا شه یا براش میخوردم…گذشت…تا با چند پسر رابطه ازپشت داشتم…دیگه قضیه قط شد…گی بودنم فراموش کرده بودم یا حس یا هرچی…تا دو سه روز پیش فقط دوست دختر داشتم و دوست خانم.اما دو سه روز پیش واقعا دیگه اذیت بودم نمیتونستم.سال ها رابطه گی نداشتم.اما واقعا اذیت بودم این حس گی بودن لعنتی که ولت نمیکنه.تو بگو بعد از بیست سال تمایلت برمیگرده.پریشب اومدم خونه فوری بدنمو کامل شیو کردم…زدم گروه گی تلگرام…اصل کامل دادم.حقیقت ا کم سن و اینا میترسیدم.بخاطر ابروم یا دیوونه بازی دربیاره .هرچی.اصل نوشتم یه سن بالا فاعل بیاد سامانم و…ترنسم…گذشت یه کلی ادم الکی فیک میومد هی بلاک میکردم.تا یه اقا اومد پی وی گف ۵۰ سالمه قد و وزنشم گفت.مث بقیه نمیگفت عکس بده عکس کونت یا…عکس صورتشو فرستاد ریش سفیدی داشت عکس کیرشم فرستاد دیدمش تپش قلب گرفتم حسم زد بالا.کوتاه و کلفت.هی میگفت الان کجایی اماده ای بیام؟من میترسیدم اعتماد کنم یا نه.بهش گفتم ببین من داخلی ندادم.قرار اول هم بذارم دست میزنم به جلوت و ساک.تا ابت بیاد.چون من خیلی تنگم زور انگشت میره توش.دلو زدم به دریا ادرس دادم روبرو عابر بانک سه نبش زیر تر.ساعت چنده یک و نیم شب.اونقد حالم بد بود رفتم روغن زیتونو ا کابینت برداشتم یه قطره به سوراخم زدم.گفتم بدم بره دیگه.داشتم اماده میشدم دیدم پیام داد من دم عابر بانکم.پیاده با ترس نگرانی خدایا پلیس نباشه یا خفتم نکنه این وقت شد.نزدیک که شدم دیدم یه چهارصد پنج سیاه روبرو عابر بانکه چراغاش روشن.رفتم در باز کردم سوار شدم سلام کردم.اروم حرکت کرد گفتم نمیشه اعتماد کرد این روزا.گف اره منم نمیتونم والا.سه ماه پیش رابطه با پسر داشتم.از زنم جدا شدم و از این حرفا.چشماش ضعیف بود گف عینکمو نیاوردم برا همین اروم میروند…از شهر خارج شدیم تو کمربندی بودیم گفتم بزن این خاکی یه جا تاریک بمونیم.گف باشه.زدیم خاکی گف بیا دس بزن .دکمشو باز کرد کمی کشید پایین .گف بیا میتونی دس بزنی یا بخوری.دستم رفت سمت کیرش که خوابیده بود.سر پهنی داشت کلفت و کوتاه.کمی شکم هم داشت.گف بخور من آبم دیر میاد.گفتم نمیشه که تو حرکت.گف چرا نمیشه.گفتم باشه سرمو بردم بین پاهاش سر آلتشو گذاشتم تو دهنم مکیدم.انگار چیزی که میخواستم و کم بوده تو زندگیم بهش رسیدم.با دو انگشت زیر ساقشو گرفته بودم و سرشو میمکیدم تا سیخ کرد.دست راستش رفت زیر شلوارم.لپ کونمو یه فشاری داد گف عجب کونی داری مو هم نداره.من چشمام بسته داشتم میمکیدم.انگشتش رفت سمت سوراخ یه اوف گفت.چربه؟اره یه کم روغن زیتون زدم…خوب کردی.رسیدیم زیر یه درخت تو زمینا کشاورزی.خاموش کرد یه هو از ماشین در اومد.در باز کرد درآورد منو در عقب باز کرد گفت پاهات زیر شکمتو بذار رو صندلی.با تپش قلب و استرس و لرزش زانوهام همونجور که خواست
موندم.لپ پشتمو باز کرد.تف زد انگشتشو آروم کرد داخل.حرفه ای بود انگار چندین بار پسر گاییده بود تو ماشین صحرا.چشماش ضعیف بود اونم تو تاریکی.دستش به کیرش با انگشت سوراخمو با سر کیرش تنظیم میکرد.هر چقدر فشار میداد نمیرفت.گفت سفت نگیر.گفتم بخدا شل گرفتم.نمیرفت فشار که میداد لیز میخورد بالاپایین.گفت اینجور نمیشه بیا به شکم دراز بکش.گفتم نه بذار با ساک ابتو بیارم ابتم میخورم.بذار دفعه دیگه یه مکان بریم.من رل میخوام رابطه ای نیستم.بهت هم گفتم قرار اول دست زدن و ساک.واقعا دوست داشتم یه ساعت کیرشو بخورم تا شیره کمرشو بهم هدیه بده.گفت نه با ساک نمیاد.گفتم تو بذار.زانو زدم آقا کیرشو بالا پایین میکردم سرشو میمکیدم.دو قطره پیشابش دهنمو شور کرد قورتش دادم.سرمو گرفت چند تلمبه محکم زد ته حلقم که عق زدم.گف ول کن صندوق عقب باز کرد یه پارچه سفید پهن کرد رو علفا.بیا دراز بکش به شکم.نمیخواستم واقعا درد داشتم .سوراخم درد میکرد.اما انگار شوهر منه باید چشم بگم.خوابیدم.دوباره انگشت ک