رویای دیرینه
1401/02/28
#گی #عاشقی #رفیق
دلتنگش شده بودم فقط سه روز بود ندیده بودمش با مدرسه رفته بود اردو مشهد امروز قرار بود برگرده دل تو دلم نبود بالاخره این دوری و حسرت دیدنش داشت تموم میشد
همیشه حسرت اینو میخوردم که چرا به سال ازش بزرگ ترم و چرا تو یه مدرسه درس نمیخوندیم
-الو سلام آرش جون
+سلام داداش
-کجایی تو گفتی تا یه ساعت دیگه میرسی ک
+اره ورودی شهریم
-اوکی پس منتظرتم
+باشه عارف یه دوش میگیرم میام دنبالت بریم یه دور بزنیم
-اوکی بای
+بای
صدای بوق موتورش ک شنیدم بال در آوردم دویدم سمت در و تا درو باز کردم پریدم تو بغلش
-نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود بی پدر
+برعکس من 😂
-زر نزن لاشی دفعه دیگه نمیزارم بری
+ب تو چ مگه تو زنمی
-ن شوهرتم
+برو بابا
-حالا خوش گذشت
+بدون تو خیلی
-هیچوقت مثه آدم صحبت نکنیا
+همینه که هست
همیشه همین جور با هم صحبت میکردیم و سر به سر هم دیگه میزاشتیم ولی خدایی خیلی همو دوست داشتیم و همه جوره هوا همو داشتیم
ولی هیچوقت نتوسته بودم حرف دلمو بهش بزنم اینکه عاشقشم اینکه چقد دلم میخواد باهم رابطه داشته باشیم هر وقت بوسش میکردم یا بغلش میکردم راست میکردم ن از روی شهوت. بلکه از روی عشق ولی همیشه ترس از دادنش باعث میشد حسمو سرکوب کنم و نزارم بفهمه چطوری منو دیوونه خودش کرده میترسیدم بفهه چ حسی دارم از دستم ناراحت بشه و رفاقتمون بهم بخوره دوست نداشتم از دستش بدم
آخ که چقد این حس کیریه میدونم خیلیا این حسو تجربه کردن میفهمن چی میگم
تو فکرم باهاش سکس میکردم و جق میزدم آرزوم شده بود دیدن کیرش بار ها میخواستم بهش بگم ولی جرات نمیکردم
اون روزا مثه برق و باد گذشت تا اینکه من مدرسه رو تموم کردمو مجبور بودم برم سربازی برا اولین بار میخواستم برا مدت حداقل دو ماه از عشقم
از رفیق قدیمیم دور باشم و نبینمش حالم خراب بود نمیدونستم چکار کنم روز و شب کارم شده بود خلوت و گریه کردن
اون چنروز هم گذشت و رفتم آموزشی سربازی بد ترین روزای زندگیم اون چند وقت بود یه تقویم جیبی گرفته بودم کارم شده بود خط زدن روزا توی تقویم تا به روزی که میخواستم برم مرخصی برسم
حال خوشی نداشتم و تنها دلخوشیم شده بود روز های خط خورده به کسی محل نمیدادم و با هیچکس دوست نشدم حس میکردم به آرش خیانت میکنم اگه بخوام به کس دیگه ای دلبسته شم
روزی که پایان دوره اعلام شد انگار بهشتو بهم دادن بیش از ۱۰ روز بهمون مرخصی دادن و قرار بود بعدش خودمون رو به پادگان های که تقسیم شده بودیم معرفی کنیم اولین نفر وسایلم رو جمع کردم و از پادگان زدم بیرون سوار اولین اتوبوسی که به شهرمون میرفت شدم و قرار بود تا چن ساعت دیگه به عشقم برسم
از شدت ذوق خوابم نمیبرد همش به آرش فکر میکردم بهش خبر داده بودم که بهم مرخصی داده بودن و داشتم میرفتم شهرستان
_ مسافرای عزیز پیاده شین رسیدیم
از اتوبوس که پیاده شدم صدای بوق موتوری رو شنیدم که زیبا ترین آهنگ زندگیم بود برگشتم و با دیدنش اشک تو چشام جمع شد از همیشه خوشکل تر بود محکم بغلش کردم و ریه هام رو از عطر تنش پر میکردم
-چطوری کچل
+از این بهتر نمیشم
-وااای پسر چقد لاغر شدی معلومه حسابی گاییدنت
+ن بابا داداشت به کسی باخت نامیده اتفاقا با فرماندمون دعوام شد یکی خوابوندم تو گوشش 😂
با این حرف یهو هردومون منفجر شدیم از خنده میدونست کسشر میگم این جمله ای بود که معمولا همه پسرا بعد از خدمتشون میگن
-خب تعریف کن ببینم اونجا چکارا میکردین
+ای بابا آرش تو هم وقت گیر آوردی ولش کن اصلا دلم نمیخواهد اون روزا یادم بیاد خیلی کیری بود فعلا موتورو آتیش کن که میخوام ببینم شهر تو این چندماه چقد تغییر کرد
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/02/28
#گی #عاشقی #رفیق
دلتنگش شده بودم فقط سه روز بود ندیده بودمش با مدرسه رفته بود اردو مشهد امروز قرار بود برگرده دل تو دلم نبود بالاخره این دوری و حسرت دیدنش داشت تموم میشد
همیشه حسرت اینو میخوردم که چرا به سال ازش بزرگ ترم و چرا تو یه مدرسه درس نمیخوندیم
-الو سلام آرش جون
+سلام داداش
-کجایی تو گفتی تا یه ساعت دیگه میرسی ک
+اره ورودی شهریم
-اوکی پس منتظرتم
+باشه عارف یه دوش میگیرم میام دنبالت بریم یه دور بزنیم
-اوکی بای
+بای
صدای بوق موتورش ک شنیدم بال در آوردم دویدم سمت در و تا درو باز کردم پریدم تو بغلش
-نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود بی پدر
+برعکس من 😂
-زر نزن لاشی دفعه دیگه نمیزارم بری
+ب تو چ مگه تو زنمی
-ن شوهرتم
+برو بابا
-حالا خوش گذشت
+بدون تو خیلی
-هیچوقت مثه آدم صحبت نکنیا
+همینه که هست
همیشه همین جور با هم صحبت میکردیم و سر به سر هم دیگه میزاشتیم ولی خدایی خیلی همو دوست داشتیم و همه جوره هوا همو داشتیم
ولی هیچوقت نتوسته بودم حرف دلمو بهش بزنم اینکه عاشقشم اینکه چقد دلم میخواد باهم رابطه داشته باشیم هر وقت بوسش میکردم یا بغلش میکردم راست میکردم ن از روی شهوت. بلکه از روی عشق ولی همیشه ترس از دادنش باعث میشد حسمو سرکوب کنم و نزارم بفهمه چطوری منو دیوونه خودش کرده میترسیدم بفهه چ حسی دارم از دستم ناراحت بشه و رفاقتمون بهم بخوره دوست نداشتم از دستش بدم
آخ که چقد این حس کیریه میدونم خیلیا این حسو تجربه کردن میفهمن چی میگم
تو فکرم باهاش سکس میکردم و جق میزدم آرزوم شده بود دیدن کیرش بار ها میخواستم بهش بگم ولی جرات نمیکردم
اون روزا مثه برق و باد گذشت تا اینکه من مدرسه رو تموم کردمو مجبور بودم برم سربازی برا اولین بار میخواستم برا مدت حداقل دو ماه از عشقم
از رفیق قدیمیم دور باشم و نبینمش حالم خراب بود نمیدونستم چکار کنم روز و شب کارم شده بود خلوت و گریه کردن
اون چنروز هم گذشت و رفتم آموزشی سربازی بد ترین روزای زندگیم اون چند وقت بود یه تقویم جیبی گرفته بودم کارم شده بود خط زدن روزا توی تقویم تا به روزی که میخواستم برم مرخصی برسم
حال خوشی نداشتم و تنها دلخوشیم شده بود روز های خط خورده به کسی محل نمیدادم و با هیچکس دوست نشدم حس میکردم به آرش خیانت میکنم اگه بخوام به کس دیگه ای دلبسته شم
روزی که پایان دوره اعلام شد انگار بهشتو بهم دادن بیش از ۱۰ روز بهمون مرخصی دادن و قرار بود بعدش خودمون رو به پادگان های که تقسیم شده بودیم معرفی کنیم اولین نفر وسایلم رو جمع کردم و از پادگان زدم بیرون سوار اولین اتوبوسی که به شهرمون میرفت شدم و قرار بود تا چن ساعت دیگه به عشقم برسم
از شدت ذوق خوابم نمیبرد همش به آرش فکر میکردم بهش خبر داده بودم که بهم مرخصی داده بودن و داشتم میرفتم شهرستان
_ مسافرای عزیز پیاده شین رسیدیم
از اتوبوس که پیاده شدم صدای بوق موتوری رو شنیدم که زیبا ترین آهنگ زندگیم بود برگشتم و با دیدنش اشک تو چشام جمع شد از همیشه خوشکل تر بود محکم بغلش کردم و ریه هام رو از عطر تنش پر میکردم
-چطوری کچل
+از این بهتر نمیشم
-وااای پسر چقد لاغر شدی معلومه حسابی گاییدنت
+ن بابا داداشت به کسی باخت نامیده اتفاقا با فرماندمون دعوام شد یکی خوابوندم تو گوشش 😂
با این حرف یهو هردومون منفجر شدیم از خنده میدونست کسشر میگم این جمله ای بود که معمولا همه پسرا بعد از خدمتشون میگن
-خب تعریف کن ببینم اونجا چکارا میکردین
+ای بابا آرش تو هم وقت گیر آوردی ولش کن اصلا دلم نمیخواهد اون روزا یادم بیاد خیلی کیری بود فعلا موتورو آتیش کن که میخوام ببینم شهر تو این چندماه چقد تغییر کرد
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
اولین بار با کسری
1401/05/15
#گی #رفیق #اولین_سکس
سلام اسمم سامان ۲۲ تبریز داستانم برا همین چند روز پیشه
بزار از خودم بگم قد ۱۷۸ وزنمم۷۲ در کل اندام خوبی دارم فیس پسرونه خوشگل در کل از بچگی خیلیا زوم بودن روم البته تو همون دوران راهنمایی یه رفیق داشتم چند باری کونم گذاشته بود در کل گی بودم از اون به بعد دیگه با کسی نبودم و هر چی دم دستم میومد سایز کوچیک تا بزرگ که بزرگترینشم از این اسپری شالیزا بود میکردم تو کونم و حال میکردم دیگه کونم باز بازه به جایی رسیم که تا چیزی تو کونم نباشه ارضا نمیشم دیگه تحملم تموم شده بود
ماجرا از اونجایی شروع میشه که تصمیم میگیرم واقعیش رو امتحان کنم و دنبال کیس خوب بودم برا همین از چت شهوانی شروع کردم خیلیا اومدن و حرف زدیم ولی کیس هم نبودیم بعدش رفتم سراغ هورنت و شروع به فعالیت کردم و خیلی کیس های خوبی داشت ولی مکان نداشتیم بعد کلی کلنجار با یکی اوکی شدم سکس چت و تصویری و اینا خوب بود قرار شد بریم هتل امان از بی مکانی دو سه روز طول کشید تا اوکی کنه در همین مدتم من دنبال کیس بودم که بالاخره سر صبی با یکی حرف زدم اوکی بود مکانم داشت و سایز بزرگم بود که گفتم کی گف همین حالا بیا منم با کلی استرس قبول کردم همه جا بدنم شیو شیو بود دریغ از یدونه مو اوکی اوکی سریع رفتم سرویس و خودمو حسابی خالی کردم و شلنگو چند بار کردم تو کونم که تمیز تمیز باشه بعد راه افتادم با ماشین خودم سمت خونش مجردی بود رفتم رسیدم به لوکیشنی که داده بود خواستم برگردم منصرف شده بودم ولی دیگه گفتم من که تا اینجا اومدم و اینهمه دنبالش بودم برم ببینم چی میشه با کلی استرس درو زدم باز کرد رفتم تو درو که بست برگشتم همونجا پشت در شروع کرد بوس کردن منم رفتم سراغ لباش یه چند دقیقه ای حسابی همو خودیم بعد گفت بریم تو که ازم اومد پذیرایی کردو گف لباسات رو دربیار و راحت باش خودشم شلوارش رو کشید پایین و تیشرتشو در اورد بعد اومد شلوار منم کشید پایین و تیشرتم رو هم در اوردم هر دومون با یه شورت بودیم که گفتم من برم سرویس که خالی کنم دوبازه رفتم و کونمو چند بار پر آب کردم و خالی کردم اومدم بیرون دیدم آماده امادس تا نشستم ازم لب گرفت منم همراهیش کردم حسابی داشتیم حال میکردیم که دیگه من نتونستم دووم بیارم و اومدم پایین جلوش زانو زدم شرتشو که دادم پایین یه کیر مشکی ۱۹ سانتی کلفت افتاد جلوم که خودمم جا خودم گفته بود بزرگه ولی تا حالا از نزدیک ندیده بودم این سایز رو ( الانم که دارم بهش فک میکنم دلم میخوادش کیر راست راسته )کیرش کاملا راست نبود هنوز گذاشتم تو دهنمو با این که بار اولم بود ولی خوب ساک میزدم سرش رو مک میزدم و با زبودنم باهاش بازی میکردم که با دستاش سرمو گرفت و کیرشو کامل کرد تو دهنم که دیگه داشتم خفه میشدم کشید بیرون چند بارم ادامه داد دیگه نفسم بریده بود شروع کرد به تلمبه زدن تو دهنم خیلی حال میداد انگاری دیگه داشت باورم میشد یه کونیم یه ۱۰ مین براش ساک زدم که کل کیرش خیس خیس بود خایه هاشم خوردم اونم همش داشت ازم تعریف میکرد و قربون صدقم میرف دیگه کیرش سنگ سنگ بود داشت میترکید بلند شدم کاندوم اوردم و خودم براش کشیدم یه لب ازم گرفت و گف برگرد منم با جون دل گفتم چشم و داگی شدم رو تخت انقد این فیلم گی نگاه کردم که دیگه فول فول بودم حسابی براش قنبل کردم که شروع کرد سوراخمو خوردن که یهو انگار دنیا رو برام دادن یه اه از ته دل کشیدم دیگه داشت دیوونم میکرد بهش گفتم تو رو خدا زود باش بکن اونم با یه چشم ژل رو خالی کرد رو سوراخم و انگشتم میکرد تا باز شه اول با یه انگشت که گفتم بکن دوتا اونم دوتا کرد که صدام در اومد درست کو
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/05/15
#گی #رفیق #اولین_سکس
سلام اسمم سامان ۲۲ تبریز داستانم برا همین چند روز پیشه
بزار از خودم بگم قد ۱۷۸ وزنمم۷۲ در کل اندام خوبی دارم فیس پسرونه خوشگل در کل از بچگی خیلیا زوم بودن روم البته تو همون دوران راهنمایی یه رفیق داشتم چند باری کونم گذاشته بود در کل گی بودم از اون به بعد دیگه با کسی نبودم و هر چی دم دستم میومد سایز کوچیک تا بزرگ که بزرگترینشم از این اسپری شالیزا بود میکردم تو کونم و حال میکردم دیگه کونم باز بازه به جایی رسیم که تا چیزی تو کونم نباشه ارضا نمیشم دیگه تحملم تموم شده بود
ماجرا از اونجایی شروع میشه که تصمیم میگیرم واقعیش رو امتحان کنم و دنبال کیس خوب بودم برا همین از چت شهوانی شروع کردم خیلیا اومدن و حرف زدیم ولی کیس هم نبودیم بعدش رفتم سراغ هورنت و شروع به فعالیت کردم و خیلی کیس های خوبی داشت ولی مکان نداشتیم بعد کلی کلنجار با یکی اوکی شدم سکس چت و تصویری و اینا خوب بود قرار شد بریم هتل امان از بی مکانی دو سه روز طول کشید تا اوکی کنه در همین مدتم من دنبال کیس بودم که بالاخره سر صبی با یکی حرف زدم اوکی بود مکانم داشت و سایز بزرگم بود که گفتم کی گف همین حالا بیا منم با کلی استرس قبول کردم همه جا بدنم شیو شیو بود دریغ از یدونه مو اوکی اوکی سریع رفتم سرویس و خودمو حسابی خالی کردم و شلنگو چند بار کردم تو کونم که تمیز تمیز باشه بعد راه افتادم با ماشین خودم سمت خونش مجردی بود رفتم رسیدم به لوکیشنی که داده بود خواستم برگردم منصرف شده بودم ولی دیگه گفتم من که تا اینجا اومدم و اینهمه دنبالش بودم برم ببینم چی میشه با کلی استرس درو زدم باز کرد رفتم تو درو که بست برگشتم همونجا پشت در شروع کرد بوس کردن منم رفتم سراغ لباش یه چند دقیقه ای حسابی همو خودیم بعد گفت بریم تو که ازم اومد پذیرایی کردو گف لباسات رو دربیار و راحت باش خودشم شلوارش رو کشید پایین و تیشرتشو در اورد بعد اومد شلوار منم کشید پایین و تیشرتم رو هم در اوردم هر دومون با یه شورت بودیم که گفتم من برم سرویس که خالی کنم دوبازه رفتم و کونمو چند بار پر آب کردم و خالی کردم اومدم بیرون دیدم آماده امادس تا نشستم ازم لب گرفت منم همراهیش کردم حسابی داشتیم حال میکردیم که دیگه من نتونستم دووم بیارم و اومدم پایین جلوش زانو زدم شرتشو که دادم پایین یه کیر مشکی ۱۹ سانتی کلفت افتاد جلوم که خودمم جا خودم گفته بود بزرگه ولی تا حالا از نزدیک ندیده بودم این سایز رو ( الانم که دارم بهش فک میکنم دلم میخوادش کیر راست راسته )کیرش کاملا راست نبود هنوز گذاشتم تو دهنمو با این که بار اولم بود ولی خوب ساک میزدم سرش رو مک میزدم و با زبودنم باهاش بازی میکردم که با دستاش سرمو گرفت و کیرشو کامل کرد تو دهنم که دیگه داشتم خفه میشدم کشید بیرون چند بارم ادامه داد دیگه نفسم بریده بود شروع کرد به تلمبه زدن تو دهنم خیلی حال میداد انگاری دیگه داشت باورم میشد یه کونیم یه ۱۰ مین براش ساک زدم که کل کیرش خیس خیس بود خایه هاشم خوردم اونم همش داشت ازم تعریف میکرد و قربون صدقم میرف دیگه کیرش سنگ سنگ بود داشت میترکید بلند شدم کاندوم اوردم و خودم براش کشیدم یه لب ازم گرفت و گف برگرد منم با جون دل گفتم چشم و داگی شدم رو تخت انقد این فیلم گی نگاه کردم که دیگه فول فول بودم حسابی براش قنبل کردم که شروع کرد سوراخمو خوردن که یهو انگار دنیا رو برام دادن یه اه از ته دل کشیدم دیگه داشت دیوونم میکرد بهش گفتم تو رو خدا زود باش بکن اونم با یه چشم ژل رو خالی کرد رو سوراخم و انگشتم میکرد تا باز شه اول با یه انگشت که گفتم بکن دوتا اونم دوتا کرد که صدام در اومد درست کو
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
سکس ضربدری با دوستم و خانمش
1401/05/18
#ضربدری #رفیق
با سلام
من امیرم میخام داستان ضربدری تلخ ک دیگه تکرار نشد برای شما بگم شاید خوشتون بیاد
من ۲۶ ساله و مجید ۲۶ و الهام ۱۹
خانومم ۱۹ سالشه و اسم خانومم مهسا
داستان از روزی شروع شد که ما بچه بودم با مجید دوست بودیم از کوچیکی باهم بزرگ شدیم تا اینکه مجید متاهل شد با الهام ازدواج کرد . منم مجرد بودم و گهگاهی مجید میدیدم وقتی الهام رو میدیدم خوشم میومد یه دفعه بکنمش تا اینکه منم با مهسا آشنا شدم و ازدواج کردیم رفتیم خونه بخت .رفت آمد ماها بیشتر شد یه شب مجید دعوتمون کرد خونشون منم از خدا خواسته گفتم بذار ببینم مجید ته دلش چیه سریع چند تا فیلم سکس ضربدری ،موازی دانلود کردم براش فرستادم ببینه .دیدم خیلی با دقت نگاه میکنه گذشت شام خوردیم منم با گوشیم به مهسا پیام دادم امشب سکس میخام اونم با عشوه گفت جون باشه . شب اونجا خوابیدم منو مهسا رفتیم تو یه اتاق اونا هم یه اتاق چراغ ها خاموش شد ماهم دست بکار شدیم اینقدر شهوت ام بالا بود ک سریع لباساشو در آوردم شروع کردم به خوردن سینه ها نازش یواش یواش شهوت اش اوج گرفت حالت ۶۹ شدیم میخوردیم گفتم بیا یه فیلم سکس ببینیم منم اون فیلمی ک ب مجید فرستادم پلی کردم وقتی دید گفت اینا خجالت نمیکشن گفتم چرا خجالت یه تنوعه اونم گفت قطع کن اخه آمادگی نداشت سریع قطع کردم سرشو آوردم رو کیرم اونقدر مست بود ک تا اخرشو ساک میزد فهمیدم مثل هر شبش نیست شهوتش دو چندان شده سریع کشیدمش بالا گفتم داگی شو وقتی سرشو گذاشتم تا ته یه دفعه فرو کردم یه جیغ بلند کشید که مجید الهام شنیدن و صدا خنده شون اومد ک چند تیکه حرفاشونو شنیدم الهام میگفت مگه میخاد فرار کنه یواش تر آخه اون شب گذشت یواش یواش تو تل با مجید در مورد موازی حرفشو بالا آوردم که یه تنوع جالبه نظرت چیه اون گفت خوبه ولی کیس خوب نیست منم گفتم اره تو سایت ها همه فیک اند.یه دفعه گفتم نظرت چیه یه موازی با هم تجربه کنیم گفتم نمیدونم چی بگم باشه الهام آماده کنم ببینم راضی میشه منم گفتم باشه
شب شد از سر کار رفتم خونه دیدم خانووم یه لباس نازک توری با یه شرت پوشیده با آرایش ملایم یه سلام کردم گفتم به به هلویی شده واسه خودت گفت اره رفتم دوش بگیرم گوشیم پیام اومد مهسا گفت مجید پیام داده که الهام راضیه مهسا چی ؟
اومد دم در موضوع چیه منم گفتم امشب میگم برات. شام خوردیم رفتیم تو تخت گفتم موضوع در مورد سکس موازیه اونا گفتن ما راضی هستم ولی زوج مطمئن نیست دوست داریم با شما ها تجربه داشته باشیم خانومم بدش اومد قهر کرد خوابید صبح شد بیدار شدم برم سر کار دیدم با من قهره منم رفتم سرکار به مهسا پیام دادم .
چرا قهر کردی مگه چی شده یه حرفی بود ولش کن دیگه نمیگم اون گفت خجالت نمیکشی چهارتایی لخت بشیم بدن هم ببینم زشته منم سریع فهمیدم بهانه چی میگیره گفتم لامپ ها خاموش میکنیم و تو اتاق در میبندیم نور نیاد تو تاریکی هر کی با خانومش گفت نه ول کن
گفتم یه تنوعه فکراتو بکن شب خبر بده به مجید هم پیام دادم فردا شب منزل ما اوکی شد چون میدونستم وقتی بگه فکرامو بکنم یعنی آره
رفتم یک شیشه مشروب مزه گرفتم بردم خونه وقتی دید گفت اینا واسه چیه مهمون داری گفتم فردا شب مهمون داریم با تعجب گفت فک کنم مجید الهام اره ؟ گفتم : آره باشه اگه ضرر نکردی شب گذشت منتظر بودم امشب برسه رفتم خونه دیدم خانومم دوش گرفته یه لباس گشاد پوشیده با شلوار دامنی گفتم اووو خجالتی واسه ما چه باحجاب شده اونم خندید گفت اره دیگه
زنگ ایفون ب صدا اومد رفتم در باز کردم دیدم مجید و خانومش اومدن گفتم چه زود عجله دارین یه خنده ریز الهام کرد پشت سر مجید بود چه
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/05/18
#ضربدری #رفیق
با سلام
من امیرم میخام داستان ضربدری تلخ ک دیگه تکرار نشد برای شما بگم شاید خوشتون بیاد
من ۲۶ ساله و مجید ۲۶ و الهام ۱۹
خانومم ۱۹ سالشه و اسم خانومم مهسا
داستان از روزی شروع شد که ما بچه بودم با مجید دوست بودیم از کوچیکی باهم بزرگ شدیم تا اینکه مجید متاهل شد با الهام ازدواج کرد . منم مجرد بودم و گهگاهی مجید میدیدم وقتی الهام رو میدیدم خوشم میومد یه دفعه بکنمش تا اینکه منم با مهسا آشنا شدم و ازدواج کردیم رفتیم خونه بخت .رفت آمد ماها بیشتر شد یه شب مجید دعوتمون کرد خونشون منم از خدا خواسته گفتم بذار ببینم مجید ته دلش چیه سریع چند تا فیلم سکس ضربدری ،موازی دانلود کردم براش فرستادم ببینه .دیدم خیلی با دقت نگاه میکنه گذشت شام خوردیم منم با گوشیم به مهسا پیام دادم امشب سکس میخام اونم با عشوه گفت جون باشه . شب اونجا خوابیدم منو مهسا رفتیم تو یه اتاق اونا هم یه اتاق چراغ ها خاموش شد ماهم دست بکار شدیم اینقدر شهوت ام بالا بود ک سریع لباساشو در آوردم شروع کردم به خوردن سینه ها نازش یواش یواش شهوت اش اوج گرفت حالت ۶۹ شدیم میخوردیم گفتم بیا یه فیلم سکس ببینیم منم اون فیلمی ک ب مجید فرستادم پلی کردم وقتی دید گفت اینا خجالت نمیکشن گفتم چرا خجالت یه تنوعه اونم گفت قطع کن اخه آمادگی نداشت سریع قطع کردم سرشو آوردم رو کیرم اونقدر مست بود ک تا اخرشو ساک میزد فهمیدم مثل هر شبش نیست شهوتش دو چندان شده سریع کشیدمش بالا گفتم داگی شو وقتی سرشو گذاشتم تا ته یه دفعه فرو کردم یه جیغ بلند کشید که مجید الهام شنیدن و صدا خنده شون اومد ک چند تیکه حرفاشونو شنیدم الهام میگفت مگه میخاد فرار کنه یواش تر آخه اون شب گذشت یواش یواش تو تل با مجید در مورد موازی حرفشو بالا آوردم که یه تنوع جالبه نظرت چیه اون گفت خوبه ولی کیس خوب نیست منم گفتم اره تو سایت ها همه فیک اند.یه دفعه گفتم نظرت چیه یه موازی با هم تجربه کنیم گفتم نمیدونم چی بگم باشه الهام آماده کنم ببینم راضی میشه منم گفتم باشه
شب شد از سر کار رفتم خونه دیدم خانووم یه لباس نازک توری با یه شرت پوشیده با آرایش ملایم یه سلام کردم گفتم به به هلویی شده واسه خودت گفت اره رفتم دوش بگیرم گوشیم پیام اومد مهسا گفت مجید پیام داده که الهام راضیه مهسا چی ؟
اومد دم در موضوع چیه منم گفتم امشب میگم برات. شام خوردیم رفتیم تو تخت گفتم موضوع در مورد سکس موازیه اونا گفتن ما راضی هستم ولی زوج مطمئن نیست دوست داریم با شما ها تجربه داشته باشیم خانومم بدش اومد قهر کرد خوابید صبح شد بیدار شدم برم سر کار دیدم با من قهره منم رفتم سرکار به مهسا پیام دادم .
چرا قهر کردی مگه چی شده یه حرفی بود ولش کن دیگه نمیگم اون گفت خجالت نمیکشی چهارتایی لخت بشیم بدن هم ببینم زشته منم سریع فهمیدم بهانه چی میگیره گفتم لامپ ها خاموش میکنیم و تو اتاق در میبندیم نور نیاد تو تاریکی هر کی با خانومش گفت نه ول کن
گفتم یه تنوعه فکراتو بکن شب خبر بده به مجید هم پیام دادم فردا شب منزل ما اوکی شد چون میدونستم وقتی بگه فکرامو بکنم یعنی آره
رفتم یک شیشه مشروب مزه گرفتم بردم خونه وقتی دید گفت اینا واسه چیه مهمون داری گفتم فردا شب مهمون داریم با تعجب گفت فک کنم مجید الهام اره ؟ گفتم : آره باشه اگه ضرر نکردی شب گذشت منتظر بودم امشب برسه رفتم خونه دیدم خانومم دوش گرفته یه لباس گشاد پوشیده با شلوار دامنی گفتم اووو خجالتی واسه ما چه باحجاب شده اونم خندید گفت اره دیگه
زنگ ایفون ب صدا اومد رفتم در باز کردم دیدم مجید و خانومش اومدن گفتم چه زود عجله دارین یه خنده ریز الهام کرد پشت سر مجید بود چه
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
بچه مثبت
1401/06/18
#گی #رفیق #خاطرات_نوجوانی
سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه . من مهدی هستم (نام مستعار) الان 19 سالمه میخوام خاطره ای براتون تعریف کنم مربوط به 2 سال پیش جایی که اولین تجربه سکس من بود . خب بریم سراغ داستان . داستان برمیگرده به 4 سال پیش تو سال97 وقتی با رضا خیلی رفیق بودم .ما دوست خانوادگی بودیم . قضیه برمیگرده به موقعی که با خانواده رفتیم بیرون توی یه پارک کنار خونه ما که مامانم یادش رفته بود برای شام قاشق و چنگال بیاره و منو رضا رفتیم قاشق چنگال بیاریم. من مدتی بود تو کف رضا بودم خیلی خوشگل با پوست سفید و قد تقریبا بلندش ادمو دیوونه میکنه. تو راه هی حرف زدو مخمو خورد.کلافه بودم که رسیدیم خونه گفت من یه دستشویی برم گفتم برو.یه دفهه یه فکری به ذهنم خطور کرد که خونه خالیه و وقتشه. یه دفه در دستشویی رو باز کردم دیدم رضا نخیر در حال جق زدنه اون موقه شلوارش کامل پایین بود و کون قشنگشو دیدم کیرشم بااین که همسن من بود کوچولو بود . با دیدن من عصبی شد گفت چرا اومدی من معذرت خواهی کردم ولی معلوم بود دلش پره. اومد بیرون منو دید زدم زیر خنده وو گفتم رضا دولت کوچیکه ها !!! یه دفه عصبی شد داش میومد منو بزنه که زور منو نداشت گرفتمش و بوسش کردم گفتم عزیزم بیا یه صفایی کنیم.شروع کرد فش دادن ولی رازی شدبده. بهش گفتم بزار لباساتو دربیارم کل لباساشو به جز شرتش دراوردم با خودمم همین کارو کردم .یه دفه دست بردم تو شرتش و مالدن دولش اونم همین کارو کرد . گفتم برگرد برگشت و شرتمو در اوردم و کبرمو گذاشتم لا کونش از یخچال روغن زیتون اوردم زدم به کیرم و کون اون با یه زور کل کیرمو تا ته کردم تو کونش صدای شالا شالاپ تلمبه ها خونه رو ورداشته بودو اونم از روی شهوت اه و ناله میکرد تا بعد 3 دیقه تلمبه ابم اومد و همشو ریختم توش. بعدش با جق ابشو اوردم و بعدش کمی کیرمو مالید کلش 15 دیقه طول نکشید موقعی تموم شد خودشو تمیز کرد باهم رفتیم پارک و خیلی خوش گذشت بعد چهارسال هنوز میگائمش و از الکسیس بهتر اب ادمو میاره. پایان
نوشته: …
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/06/18
#گی #رفیق #خاطرات_نوجوانی
سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه . من مهدی هستم (نام مستعار) الان 19 سالمه میخوام خاطره ای براتون تعریف کنم مربوط به 2 سال پیش جایی که اولین تجربه سکس من بود . خب بریم سراغ داستان . داستان برمیگرده به 4 سال پیش تو سال97 وقتی با رضا خیلی رفیق بودم .ما دوست خانوادگی بودیم . قضیه برمیگرده به موقعی که با خانواده رفتیم بیرون توی یه پارک کنار خونه ما که مامانم یادش رفته بود برای شام قاشق و چنگال بیاره و منو رضا رفتیم قاشق چنگال بیاریم. من مدتی بود تو کف رضا بودم خیلی خوشگل با پوست سفید و قد تقریبا بلندش ادمو دیوونه میکنه. تو راه هی حرف زدو مخمو خورد.کلافه بودم که رسیدیم خونه گفت من یه دستشویی برم گفتم برو.یه دفهه یه فکری به ذهنم خطور کرد که خونه خالیه و وقتشه. یه دفه در دستشویی رو باز کردم دیدم رضا نخیر در حال جق زدنه اون موقه شلوارش کامل پایین بود و کون قشنگشو دیدم کیرشم بااین که همسن من بود کوچولو بود . با دیدن من عصبی شد گفت چرا اومدی من معذرت خواهی کردم ولی معلوم بود دلش پره. اومد بیرون منو دید زدم زیر خنده وو گفتم رضا دولت کوچیکه ها !!! یه دفه عصبی شد داش میومد منو بزنه که زور منو نداشت گرفتمش و بوسش کردم گفتم عزیزم بیا یه صفایی کنیم.شروع کرد فش دادن ولی رازی شدبده. بهش گفتم بزار لباساتو دربیارم کل لباساشو به جز شرتش دراوردم با خودمم همین کارو کردم .یه دفه دست بردم تو شرتش و مالدن دولش اونم همین کارو کرد . گفتم برگرد برگشت و شرتمو در اوردم و کبرمو گذاشتم لا کونش از یخچال روغن زیتون اوردم زدم به کیرم و کون اون با یه زور کل کیرمو تا ته کردم تو کونش صدای شالا شالاپ تلمبه ها خونه رو ورداشته بودو اونم از روی شهوت اه و ناله میکرد تا بعد 3 دیقه تلمبه ابم اومد و همشو ریختم توش. بعدش با جق ابشو اوردم و بعدش کمی کیرمو مالید کلش 15 دیقه طول نکشید موقعی تموم شد خودشو تمیز کرد باهم رفتیم پارک و خیلی خوش گذشت بعد چهارسال هنوز میگائمش و از الکسیس بهتر اب ادمو میاره. پایان
نوشته: …
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
دوستان صمیمی
1401/12/10
#دوست_دختر #عاشقی #رفیق
سلام دوستان
من عرشیا هستم ۲۹ سالم هست
۴ سال پیش با دختری آشنا شدم به نام مارال به طور اتفاقی تو یه کافه تو تهران همدیگر رو دیدیم و رابطه ما شروع شد یک ماه از رابطه ما گذشته بود و من و مارال باهم کات کردیم یعنی مارال با من کات کرد و گفت که بدرد هم نمیخوریم و جدا بشیم بهتره من خیلی ناراحت شدم و روزهای سختی رو گذروندم هر کاری میکردم نمیتونستم مارال رو فراموش کنم مارال دختر خوشگلی بود اصلا اوایل باورم نمیشد که همچین دختری با من دوست بشه
البته من هم بد نبودم اما مارال نسبت به دوست دختر های قبلیم خیلی بهتر بود خلاصه بگم دوستان من نتونستم مارال رو فراموش کنم و بعد گذشت ۲ ماه بهش پیام دادم و حالش رو پرسیدم که گفت حالم خوب نیست من هم فرصت رو مناسب دیدم و بهش گفتم میخوای بیام دنبالت بریم بیرون و در کمال ناباوری قبول کرد منم خوشحال از اینکه میتونم در نقش سوپر من ظاهر بشم و حالا که حالش بده ببرمش بیرون و حالش رو خوب کنم تا مارال عاشقم بشه آخرین ساعات کاری بود من تو دفترم بیکار نشسته بودم سریع حاضر شدم و رفتم دنبالش باهم رفتیم پارک آب و آتش تهران قدم زدیم و کلی حرف زدیم برگشتنی حالش بهتر بود و کلی ازم تشکر کرد و این شد شروع ماجرای من و مارال.
الان ۴ سال از این ماجرا میگذره و من و مارال دوستای صمیمی هم هستیم چیزی فراتر از صمیمی خیلی همدیگر رو دوست داریم.اختلافات زیادی داریم ولی با این حال ۴ ساله که این دوستی ادامه داره مثل تام و جری هستیم باهم دعوا میکنیم ولی جونمون واسه هم در میره.بگذریم ببخشید دوستان داستان خیلی عاشقانه شد بریم سر اصل موضوع من مارال رو خیلی دوست داشتم و از اول نگاه سکسی بهش داشتم آخه لامصب خیلی سکسی بود ممه های ۸۵ و کون قلمبه و لب های تزریقی و درشت و حس عجیبی بهش داشتم که نسبت به هیچکس نداشتم ولی مارال خیلی عادی با من برخورد میکرد و این من رو دیوونه میکرد راجب مسائل سکسی باهم حرف میزدیم و از همه چیز هم خبر داشتیم از سایز ممه ها تا کیر من میدونستیم ولی تا بحال کاری باهم نکرده بودیم هر از گاهی که بیرون میرفتیم از فرصت استفاده میکردم و ممه هاش دو فشار میدادم که سریع خودش رو جمع میکرد و اجازه حرکت بیشتر رو نمیداد ولی من پررو تر از اینها بودم و بازم هر فرصتی پیش میومد میمالیدش اونم گاهی میخندید و گاهی دعوام میکرد.
آنقدر دوسش داشتم که میترسیدم مستقیم بهش چیزی بگم میترسیدم بگم و ناراحت بشه و من از دستش بدم ولی سعی میکردم با کارام تحریک کنم تا شاید اتفاقی بیوفته ولی فایده نداشت دریغ از یه لب ساده.زیاد بوسش میکردم ولی فقط لپ و اجازه نمیداد که لبش رو بوس کنم البته یکی دوبار زورکی بوس کرده بودم لبش رو.بگذریم یه روز تو خونه من مهمونی بود و محمد دوستم با دوست دخترش ملیکا خونه ما بودن که مارال هم اومده بود دور همی نشستیم و مشروب خوردیم و کلی خندیدیم منم از فرصت مستی استفاده کردم و کلی مارال رو مالیدم و بوسش کردم ولی بازم نمیذاشت جلوتر بریم با این که مست بودتازه بعد مهمونی کلی دعوام کرد.
دوستان عذر میخوام طولانی شد بریم سر اصل مطلب یه روز که خونه ما خالی بود و خانواده سفر بودن من مارال رو دعوت کردم بیاد خونمون نزدیکای ظهر بود که رسید و رفتم استقبالش هم رو بغل کردیم و بوسیدیم بعد مدتها بود که هم رو میدیدیم گفت که حالش خوب نیست منم یه فیلم گذاشتم که باهم ببینیم فیلم خنده دار بود خودش گفت یه بالش ببارم که دراز بکشه منم از فرصت استفاده کردم بالش آوردم و دراز کشیدیم جلو تلوزیون و تا جایی که تونستم مالیدمش فیلم که تموم شد یکم حرف زدیم و بهش پیشنهاد دادم مشروب بخوریم که خوشبختانه قبول کرد من همیشه تو خونه مشروب دارم یکم آوردم خوردیم و یکم داغ شدیم و شروع کردیم به بازی جرئت و حقیقت بازی کردن و کلی سوالایسکسی پرسیدن تا جایی که ازم پرسید سایز کیرت چقدره منم زدم تا فاز لاشی بازی و گفتم نمیدونم بیا خودت ببین و شلوارمرو کشیدم پایین که خیلی تعجب کرد ولی برای اولین بار کیرم رو نشونش دادم و یه جوری نگاه میکرد کلی فحشم داد که چرا نشونش دادم و خندیدیم گذشت تا بهش گفتم بره تو اتاق سوتین رو دربیاره و بیاد بده به من اولش راضی نمیشد ولی بلاخره موفق شدم رفت تو اتاق درآورد و اومد پیشم و سوتین رو داد بهم حس اینکه الان سوتین نداره برام عجیب بود و از موقعیت استفاده کردن و رفتم سمت ممه هاش و کلی از رو لباس مالیدم و اعتراض کرد خلاصه کنم دوستان آنقدر مالیدم و مشروب خوردیم که دیگه نفهمیدیم جی شد که دیدم مارال پیرهنش رو درآورده و ممه هاش جلو چشم منه اولین بار بود که داشتم ممه هاش رو میدیدم بار ها با تصورش جق زده بودم و حالا جلو چشمام بود و میمالیدم و دیگه مخالفت نمیکرد دیگه فضا کاملا سکسی شده بود رفتیم تو لب های هم من میخوردم اون میخورد و ممه هاش رو میمالیدم یکم خوردم ممه هاش رو و رفتم سراغ
1401/12/10
#دوست_دختر #عاشقی #رفیق
سلام دوستان
من عرشیا هستم ۲۹ سالم هست
۴ سال پیش با دختری آشنا شدم به نام مارال به طور اتفاقی تو یه کافه تو تهران همدیگر رو دیدیم و رابطه ما شروع شد یک ماه از رابطه ما گذشته بود و من و مارال باهم کات کردیم یعنی مارال با من کات کرد و گفت که بدرد هم نمیخوریم و جدا بشیم بهتره من خیلی ناراحت شدم و روزهای سختی رو گذروندم هر کاری میکردم نمیتونستم مارال رو فراموش کنم مارال دختر خوشگلی بود اصلا اوایل باورم نمیشد که همچین دختری با من دوست بشه
البته من هم بد نبودم اما مارال نسبت به دوست دختر های قبلیم خیلی بهتر بود خلاصه بگم دوستان من نتونستم مارال رو فراموش کنم و بعد گذشت ۲ ماه بهش پیام دادم و حالش رو پرسیدم که گفت حالم خوب نیست من هم فرصت رو مناسب دیدم و بهش گفتم میخوای بیام دنبالت بریم بیرون و در کمال ناباوری قبول کرد منم خوشحال از اینکه میتونم در نقش سوپر من ظاهر بشم و حالا که حالش بده ببرمش بیرون و حالش رو خوب کنم تا مارال عاشقم بشه آخرین ساعات کاری بود من تو دفترم بیکار نشسته بودم سریع حاضر شدم و رفتم دنبالش باهم رفتیم پارک آب و آتش تهران قدم زدیم و کلی حرف زدیم برگشتنی حالش بهتر بود و کلی ازم تشکر کرد و این شد شروع ماجرای من و مارال.
الان ۴ سال از این ماجرا میگذره و من و مارال دوستای صمیمی هم هستیم چیزی فراتر از صمیمی خیلی همدیگر رو دوست داریم.اختلافات زیادی داریم ولی با این حال ۴ ساله که این دوستی ادامه داره مثل تام و جری هستیم باهم دعوا میکنیم ولی جونمون واسه هم در میره.بگذریم ببخشید دوستان داستان خیلی عاشقانه شد بریم سر اصل موضوع من مارال رو خیلی دوست داشتم و از اول نگاه سکسی بهش داشتم آخه لامصب خیلی سکسی بود ممه های ۸۵ و کون قلمبه و لب های تزریقی و درشت و حس عجیبی بهش داشتم که نسبت به هیچکس نداشتم ولی مارال خیلی عادی با من برخورد میکرد و این من رو دیوونه میکرد راجب مسائل سکسی باهم حرف میزدیم و از همه چیز هم خبر داشتیم از سایز ممه ها تا کیر من میدونستیم ولی تا بحال کاری باهم نکرده بودیم هر از گاهی که بیرون میرفتیم از فرصت استفاده میکردم و ممه هاش دو فشار میدادم که سریع خودش رو جمع میکرد و اجازه حرکت بیشتر رو نمیداد ولی من پررو تر از اینها بودم و بازم هر فرصتی پیش میومد میمالیدش اونم گاهی میخندید و گاهی دعوام میکرد.
آنقدر دوسش داشتم که میترسیدم مستقیم بهش چیزی بگم میترسیدم بگم و ناراحت بشه و من از دستش بدم ولی سعی میکردم با کارام تحریک کنم تا شاید اتفاقی بیوفته ولی فایده نداشت دریغ از یه لب ساده.زیاد بوسش میکردم ولی فقط لپ و اجازه نمیداد که لبش رو بوس کنم البته یکی دوبار زورکی بوس کرده بودم لبش رو.بگذریم یه روز تو خونه من مهمونی بود و محمد دوستم با دوست دخترش ملیکا خونه ما بودن که مارال هم اومده بود دور همی نشستیم و مشروب خوردیم و کلی خندیدیم منم از فرصت مستی استفاده کردم و کلی مارال رو مالیدم و بوسش کردم ولی بازم نمیذاشت جلوتر بریم با این که مست بودتازه بعد مهمونی کلی دعوام کرد.
دوستان عذر میخوام طولانی شد بریم سر اصل مطلب یه روز که خونه ما خالی بود و خانواده سفر بودن من مارال رو دعوت کردم بیاد خونمون نزدیکای ظهر بود که رسید و رفتم استقبالش هم رو بغل کردیم و بوسیدیم بعد مدتها بود که هم رو میدیدیم گفت که حالش خوب نیست منم یه فیلم گذاشتم که باهم ببینیم فیلم خنده دار بود خودش گفت یه بالش ببارم که دراز بکشه منم از فرصت استفاده کردم بالش آوردم و دراز کشیدیم جلو تلوزیون و تا جایی که تونستم مالیدمش فیلم که تموم شد یکم حرف زدیم و بهش پیشنهاد دادم مشروب بخوریم که خوشبختانه قبول کرد من همیشه تو خونه مشروب دارم یکم آوردم خوردیم و یکم داغ شدیم و شروع کردیم به بازی جرئت و حقیقت بازی کردن و کلی سوالایسکسی پرسیدن تا جایی که ازم پرسید سایز کیرت چقدره منم زدم تا فاز لاشی بازی و گفتم نمیدونم بیا خودت ببین و شلوارمرو کشیدم پایین که خیلی تعجب کرد ولی برای اولین بار کیرم رو نشونش دادم و یه جوری نگاه میکرد کلی فحشم داد که چرا نشونش دادم و خندیدیم گذشت تا بهش گفتم بره تو اتاق سوتین رو دربیاره و بیاد بده به من اولش راضی نمیشد ولی بلاخره موفق شدم رفت تو اتاق درآورد و اومد پیشم و سوتین رو داد بهم حس اینکه الان سوتین نداره برام عجیب بود و از موقعیت استفاده کردن و رفتم سمت ممه هاش و کلی از رو لباس مالیدم و اعتراض کرد خلاصه کنم دوستان آنقدر مالیدم و مشروب خوردیم که دیگه نفهمیدیم جی شد که دیدم مارال پیرهنش رو درآورده و ممه هاش جلو چشم منه اولین بار بود که داشتم ممه هاش رو میدیدم بار ها با تصورش جق زده بودم و حالا جلو چشمام بود و میمالیدم و دیگه مخالفت نمیکرد دیگه فضا کاملا سکسی شده بود رفتیم تو لب های هم من میخوردم اون میخورد و ممه هاش رو میمالیدم یکم خوردم ممه هاش رو و رفتم سراغ
رفیق جای کص
1401/12/12
#رفیق #گی
گفتم : برگرد ، برگرد که به مجازات این کار زشتت باید بکنمت !
سینا خندید ، گفتم : میخندی؟!!! باید بخوریش !
دیدم سینا بلند شد و گفت : ای به چشششم ، مال رفیق و نخوریم مال کیو بخوریم؟!
سینا اومد جلو پام زانو زد و کیرمو که حالا خواب بود و گذاشت تو دهنش و شروع کرد با زبون و دهنش خوردن و لیس زدن.
کیرم در کسری از ثانیه بلند شد و شق تو دهن آقا سینا وایساد . از اونجایی که من صبحش جق زده بودم ، خیلی آبم آماده ی اومدن نبود ، واسه همین ساک سینا یکی دو دقیقه ای طول کشید که خودم از دهنش کشیدم بیرون و گفتم : سینا ، جون من نه نگو ، بذار کیر ما گرمی کونو حس کنه بالاخره !
سینا هم انگار خودش میخارید ، بلند شد رو میزش دولا شد و واسم قمبل کرد ، منم حشرم صد برابر شد و رفتم پشتش.
یه تف گنده انداختم لای کونش و کیرم گذاشتم رو سوراخش ، هی لاش میمالیدم و هی بر میداشتم، یکم با انگشت با سوراخش بازی می کردم و یکم سوراخشو آماده کردم ، بعد کیرم گذاشتم رو سوراخش و فشار دادم ، مثل برق پرید از جاش وگفت : اوی لاشی ! یواش ! این جوری که جر میخورم ، گفتم : باشه بابا برگرد ، آروم میکنمت ، خلاصه برگشت و من دوباره تف انداختم و شروع کردم مالیدن که یهو فشار دادم و سرشو کردم توش ، همزمانم با دستم کمر سینا رو محکم گرفتم تا جُم نخوره ، سینا یه دادی زد و شروع کرد التماس که بکشم بیرون ، ولی من تازه بهم مزه کرده بود ، یکم نگه داشتم و قربون صدقه ی کونش میرفتم و که سینا هم انگار دردش کم شد و ساکت شد ، منم یکم دیگه هل دادم ، دیدم نه میره و نه سینا تحمل داره ، شروع کردم آروم عقب جلو کردن که با چند بار عقب جلو ، کیرم داشت میسوخت از داغی کون سینا و کشیدم بیرون و هر چی جون داشتم از سر کیرم پاشیدم رو کمرش.
بی حال افتادم رو یکی از صندلی های کنار میز ، سینا که خیلی درد می کشید و هنوز به من فحش میداد ، رفت یه دستمال برداشت و اومد جلو من و گفت : کسکش کمرمو تمیز کن که به گام دادی !
منم که خیلی بهم حال داده بود ازش معذرت خواهی کردم و واسه جبران بهش گفتم هر وقت خواستی بهت کون میدم ، اون که حالا حالا ها کیرش بلند نمیشد گفت : باشه طلبم .
خلاصه بعد اون ماجرا یه بار دیگه فرصت پیش اومد و دو طرفه کون هم و گذاشتیم ولی دیگه پیش نیومد ،،، دوستیمون به همون قوت پابرجاست ولی هنوزم معتقدیم کص یه چیز دیگه ست.
دعا کنید زودتر کص بکنیم تا اوبی نشدیم جفتمون.
نوشته: پارسا
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/12/12
#رفیق #گی
گفتم : برگرد ، برگرد که به مجازات این کار زشتت باید بکنمت !
سینا خندید ، گفتم : میخندی؟!!! باید بخوریش !
دیدم سینا بلند شد و گفت : ای به چشششم ، مال رفیق و نخوریم مال کیو بخوریم؟!
سینا اومد جلو پام زانو زد و کیرمو که حالا خواب بود و گذاشت تو دهنش و شروع کرد با زبون و دهنش خوردن و لیس زدن.
کیرم در کسری از ثانیه بلند شد و شق تو دهن آقا سینا وایساد . از اونجایی که من صبحش جق زده بودم ، خیلی آبم آماده ی اومدن نبود ، واسه همین ساک سینا یکی دو دقیقه ای طول کشید که خودم از دهنش کشیدم بیرون و گفتم : سینا ، جون من نه نگو ، بذار کیر ما گرمی کونو حس کنه بالاخره !
سینا هم انگار خودش میخارید ، بلند شد رو میزش دولا شد و واسم قمبل کرد ، منم حشرم صد برابر شد و رفتم پشتش.
یه تف گنده انداختم لای کونش و کیرم گذاشتم رو سوراخش ، هی لاش میمالیدم و هی بر میداشتم، یکم با انگشت با سوراخش بازی می کردم و یکم سوراخشو آماده کردم ، بعد کیرم گذاشتم رو سوراخش و فشار دادم ، مثل برق پرید از جاش وگفت : اوی لاشی ! یواش ! این جوری که جر میخورم ، گفتم : باشه بابا برگرد ، آروم میکنمت ، خلاصه برگشت و من دوباره تف انداختم و شروع کردم مالیدن که یهو فشار دادم و سرشو کردم توش ، همزمانم با دستم کمر سینا رو محکم گرفتم تا جُم نخوره ، سینا یه دادی زد و شروع کرد التماس که بکشم بیرون ، ولی من تازه بهم مزه کرده بود ، یکم نگه داشتم و قربون صدقه ی کونش میرفتم و که سینا هم انگار دردش کم شد و ساکت شد ، منم یکم دیگه هل دادم ، دیدم نه میره و نه سینا تحمل داره ، شروع کردم آروم عقب جلو کردن که با چند بار عقب جلو ، کیرم داشت میسوخت از داغی کون سینا و کشیدم بیرون و هر چی جون داشتم از سر کیرم پاشیدم رو کمرش.
بی حال افتادم رو یکی از صندلی های کنار میز ، سینا که خیلی درد می کشید و هنوز به من فحش میداد ، رفت یه دستمال برداشت و اومد جلو من و گفت : کسکش کمرمو تمیز کن که به گام دادی !
منم که خیلی بهم حال داده بود ازش معذرت خواهی کردم و واسه جبران بهش گفتم هر وقت خواستی بهت کون میدم ، اون که حالا حالا ها کیرش بلند نمیشد گفت : باشه طلبم .
خلاصه بعد اون ماجرا یه بار دیگه فرصت پیش اومد و دو طرفه کون هم و گذاشتیم ولی دیگه پیش نیومد ،،، دوستیمون به همون قوت پابرجاست ولی هنوزم معتقدیم کص یه چیز دیگه ست.
دعا کنید زودتر کص بکنیم تا اوبی نشدیم جفتمون.
نوشته: پارسا
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
پارسا، آرمین و دیگران (۲)
1401/12/29
#هتل #رفیق #گی
بعد از آرمین که مدت زیادی واسم دم دست بود و بهش وابسته شده بودم … تصمیم گرفتم برم سمت کسی که اگه اوکی بود این بار من فاعل باشم ، واسه همین اون موقع ها که دیگه ۱۸ سالم شده بود و یکمی از بچگی دراومده بودم ، به دوستم مهیار کراش پیدا کردم.
مهیار پسر قدبلند و لاغر اندامی بود و خیلی هم حشری به نظر میرسید چون روتین حرف های روزمره مون راجع به کیر و کوس و کون و این جور چیزا بود ، تقریبا راجع به هیچی جز اینا حرف نمیزدیم ، برای همین فکر کردم که چه گزینه ی خوبیه واسه سکس باهاش .
به پیشنهاد من ، قرار بود من و مهیار بعد از امتحان کنکور ، بریم کیش ، خلاصه تمام کارهامونو رله کردیم و دو روز بعد کنکور با هم رفتیم کیش ، اونم دوتایی ، مهیار خیلی اهل فیلم سوپر بود البته از نوع اروتیک و نه کاملش …
شب اول که رسیدیم بعد از تحویل اتاقمون تو هتل ، رفتیم لب دریا و پارک ساحلی ، البته چیزی از دریا که معلوم نبود اما منظره جالبی از نور کشتی ها بود ، بعد که شام خوردیم برگشتیم هتل ، به اصرار من ، مهیار یه فیلم گذاشت ، یه فیلم قدیمی بود راجع به یه پسر دبیرستانی که عاشق معلمش میشه و دنبال کردنشه ، خلاصه هی که فیلم پیش میرفت ، جفتمون داشتیم از شق درد می مردیم ، من موقعیت و مناسب دیدم و گفتم مهیار جق بزنیم؟! مهیار که دو دل بود گفت من خیلی حشری نیستما ، منم با پوز خند یه اشاره به کیرش کردم و گفتم از حجم باد شلوارت معلومه !!! اونم که از حرفم خوشش اومده بود ، گفت باشه بزنیم ، با هم شلوار و شرتمونو کشیدیم پایین ، کیر مهیار قلمی و دراز بود ، از مال من خیلی دراز تر بود اما مال من قلمی !
خلاصه شروع کردیم آروم مالیدن کیرمونو و جق زدن که من دستمو دراز کردم کیر مهیار و گرفتم و شروع کردم به مالیدنش ، یه نگاه انداختم و فهمیدم مهیار با این حرکتم خیلی حال کرده و داره کیف میکنه ، منم سرمو بردم جلو و کیرشو گذاشتم دهنم ، شروع کردم لیس زدن و میک زدن کیرش ، اونم آروم داشت ناله میکرد و چشماشو بسته بود.
همزمان که کیرشو میخوردم ، داشتم با تخماش بازی می کردم و آروم انتهای تخماشو ماساژ میدادم ، مهیار خودشو تو دستام شل کرده بود و داشت تو آسمونا پرواز میکرد ، من خیلی آروم کیرشو تو دهنم میچرخوندم و به لپ هام میمالیدم و همزمان انگشتام و به سمت سوراخ کونش میبردم ، با یه حرکت انگشت وسطم و فرو کردم تو کونش ، اولش دردش اومد و یه ناله بلند کشید اما تقلایی نکرد ، منم کیرشو از دهنم آوردم بیرون با زبونم رفتم رو تخماش ، یواش یواش داشت ماهیچه های اطراف کونش منقبض و منبسط میشد.
همینطور که تخماشو میلیسیدم ، انگشتمو هم می چرخوندم ، انگشت شصتم هم گذاشتم دم سوراخش و بالای سوراخش زیر تخماشو ماساژ میدادم و انگشت وسطمو آروم عقب جلو می کردم ، با این حرکتم مهیار دستش آورد سمت کیرشو همزمان با من داشت کیرشو بالا پایین میکرد که یهو یه آااه بلند گفت و آبش با قدرت زیاد میپاشید اینور و اونور و چند قطرش هم پاشید رو صورت من !
من همچنان انگشتم تو کونش بود و با زبونم تخماشو میلیسیدم ، یکم که حالش سر جاش اومد ، من بدون هیچ حرفی ، انگشت اشاره ام رو هم بردم سمت سوراخش ، اون انگار خیلی داشت حال می کرد چون اصلا اعتراضی نداشت ، سرشو برده بود عقب و چشماشو بسته بود و داشت لباشو گاز می گرفت ، من به سختی انگشت دوم هم واردش کردم همچنان با شصتم داشتم زیر تخماشو ماساژ میدادم .
چهار پنج دقیقه ای طول کشید که دیگه طاقت نیاوردم ، بلند شدم نشستم جلوی مهیار و پاهاشو دادم بالا ، اون که میدونست میخوام چیکار کنم ، با چشمای خمارش فقط نگام میکرد و هیچی نمی گفت ،
1401/12/29
#هتل #رفیق #گی
بعد از آرمین که مدت زیادی واسم دم دست بود و بهش وابسته شده بودم … تصمیم گرفتم برم سمت کسی که اگه اوکی بود این بار من فاعل باشم ، واسه همین اون موقع ها که دیگه ۱۸ سالم شده بود و یکمی از بچگی دراومده بودم ، به دوستم مهیار کراش پیدا کردم.
مهیار پسر قدبلند و لاغر اندامی بود و خیلی هم حشری به نظر میرسید چون روتین حرف های روزمره مون راجع به کیر و کوس و کون و این جور چیزا بود ، تقریبا راجع به هیچی جز اینا حرف نمیزدیم ، برای همین فکر کردم که چه گزینه ی خوبیه واسه سکس باهاش .
به پیشنهاد من ، قرار بود من و مهیار بعد از امتحان کنکور ، بریم کیش ، خلاصه تمام کارهامونو رله کردیم و دو روز بعد کنکور با هم رفتیم کیش ، اونم دوتایی ، مهیار خیلی اهل فیلم سوپر بود البته از نوع اروتیک و نه کاملش …
شب اول که رسیدیم بعد از تحویل اتاقمون تو هتل ، رفتیم لب دریا و پارک ساحلی ، البته چیزی از دریا که معلوم نبود اما منظره جالبی از نور کشتی ها بود ، بعد که شام خوردیم برگشتیم هتل ، به اصرار من ، مهیار یه فیلم گذاشت ، یه فیلم قدیمی بود راجع به یه پسر دبیرستانی که عاشق معلمش میشه و دنبال کردنشه ، خلاصه هی که فیلم پیش میرفت ، جفتمون داشتیم از شق درد می مردیم ، من موقعیت و مناسب دیدم و گفتم مهیار جق بزنیم؟! مهیار که دو دل بود گفت من خیلی حشری نیستما ، منم با پوز خند یه اشاره به کیرش کردم و گفتم از حجم باد شلوارت معلومه !!! اونم که از حرفم خوشش اومده بود ، گفت باشه بزنیم ، با هم شلوار و شرتمونو کشیدیم پایین ، کیر مهیار قلمی و دراز بود ، از مال من خیلی دراز تر بود اما مال من قلمی !
خلاصه شروع کردیم آروم مالیدن کیرمونو و جق زدن که من دستمو دراز کردم کیر مهیار و گرفتم و شروع کردم به مالیدنش ، یه نگاه انداختم و فهمیدم مهیار با این حرکتم خیلی حال کرده و داره کیف میکنه ، منم سرمو بردم جلو و کیرشو گذاشتم دهنم ، شروع کردم لیس زدن و میک زدن کیرش ، اونم آروم داشت ناله میکرد و چشماشو بسته بود.
همزمان که کیرشو میخوردم ، داشتم با تخماش بازی می کردم و آروم انتهای تخماشو ماساژ میدادم ، مهیار خودشو تو دستام شل کرده بود و داشت تو آسمونا پرواز میکرد ، من خیلی آروم کیرشو تو دهنم میچرخوندم و به لپ هام میمالیدم و همزمان انگشتام و به سمت سوراخ کونش میبردم ، با یه حرکت انگشت وسطم و فرو کردم تو کونش ، اولش دردش اومد و یه ناله بلند کشید اما تقلایی نکرد ، منم کیرشو از دهنم آوردم بیرون با زبونم رفتم رو تخماش ، یواش یواش داشت ماهیچه های اطراف کونش منقبض و منبسط میشد.
همینطور که تخماشو میلیسیدم ، انگشتمو هم می چرخوندم ، انگشت شصتم هم گذاشتم دم سوراخش و بالای سوراخش زیر تخماشو ماساژ میدادم و انگشت وسطمو آروم عقب جلو می کردم ، با این حرکتم مهیار دستش آورد سمت کیرشو همزمان با من داشت کیرشو بالا پایین میکرد که یهو یه آااه بلند گفت و آبش با قدرت زیاد میپاشید اینور و اونور و چند قطرش هم پاشید رو صورت من !
من همچنان انگشتم تو کونش بود و با زبونم تخماشو میلیسیدم ، یکم که حالش سر جاش اومد ، من بدون هیچ حرفی ، انگشت اشاره ام رو هم بردم سمت سوراخش ، اون انگار خیلی داشت حال می کرد چون اصلا اعتراضی نداشت ، سرشو برده بود عقب و چشماشو بسته بود و داشت لباشو گاز می گرفت ، من به سختی انگشت دوم هم واردش کردم همچنان با شصتم داشتم زیر تخماشو ماساژ میدادم .
چهار پنج دقیقه ای طول کشید که دیگه طاقت نیاوردم ، بلند شدم نشستم جلوی مهیار و پاهاشو دادم بالا ، اون که میدونست میخوام چیکار کنم ، با چشمای خمارش فقط نگام میکرد و هیچی نمی گفت ،
بعد دو سال سربازی دیدمش
1402/05/14
#رفیق #گی
اسم من امیره 17 سالمه و این خاطره ای ک مینویسم واقعیه و عقده ی سکس و توجه ندارم ک بخوام الکی بنویسم
محمد بهترین رفیق من بود و بعد از دو سال از سربازی برگشته بود و کامل میتونستیم بریم بیرون و خوشحال بودیم و زنگ زد ک بریم بیرون و من سریع پاشدم و آماده شدم و اون روز از اونجایی ک کونم میخارید
خودمو خالی کردم و مویی ام که نداشتم که بخوام بزنم
با موتور اومد دنبالم و بعد احوال پرسی و بغل و روبوسی
راه افتادیم سمت دریا که بشینیم و سیگار بکشیم و حرف بزنیم
رفتیم اونجا نشستیم و تا نشستیم محمد شروع کرد کسشر گفتن که آره هنوزم جق میزنی و این داستانا
منم حرفاشو تایید کردم و فیلمایی که داشتمو آوردم تا ببینیم
به من نزدیک شد و نشستیم چند دقیقه ای گذشته بود که کیرِ پورن استار مرد نظرمو جلب کرد و حشری شده بودم و گفتم ببین چه کیری داره کسکش پارش میکنه برگشت یه نگاه بمن کرد و گفت زیادم بزرگ نیست و از مال منم کوچیک تره منی ک ریده بودم برگشتم نگاهش کردم و گفتم کس مادر دروغگو اونم قبول کرد و گفت بزار راست ک شد درمیارم ببینی
و رفتیم توی یه خونه خرابه تا فیلم و ببینیم
رفتیم داخل و نشستیم روی بلوک و گفت بزار ببینیم دیگه
گذاشتم و دیدیم و دیدم کیرش راست شده و از روی شلوار معلومه
گفتم خب کسکش دربیار دیگه،خندید و پاشد کیرشو دراورد گفت اگه بزرگ تر بود باید بخوریش
گفتم قبوله ولی بزرگتر نیست خب، گفت میبینی حالا
آقا این شلوار و شورتشو کشید پایین دیدم یه کیر حداقل 20 سانتی و کلفتتتتتت افتاد بیرون
تو دلم میخواستم همین الان منو بکنه ولی برگشتم گفتم ممد این چیه کسکش فیله مگه، خندید بعد گفت کص نگو بخورش
منم یکم نگاش کردم و با فاز اینکه مجبورم شروع کردم به خوردن کیرش
سرشو کردم تو دهنم و موهامو با دستش گرفته بود و کیرشو تا ته فشار میداد ولی تا نصفشم تو دهنم نمی رفت
یکم اوق زدم و با دندون سر کیرشو آروم گاز گرفتم
کیرشو کوبید تو صورتم و گفت گاز نگیر کونی
منم ک دیگه حشرم زده بود بالا رفتم سراغ تخماش و شروع کردم به خوردن و لیسیدن از تخماش تا سر کیرش
دستم دور کیرش حلقه نمیشد از شدت کلفتی، خوردم و لیسیدم تا گفت برگرد بکنمت، گفتم این تو شرطمون نبودا، برگشت گفت دیگه کونیه خودم شدی شرط و اینارو ولش کن
منم با ناچاری برگشتم ولی خوشحال بودم از ته دلم
برگشتم و دستامو گذاشتم رو زمین و کونم رو هوا بود و محمد تعجب کرد و گفت خوب کونی داریا خوب قمبل کردی
منم گفتم گوه نخور کارتو بکن حرومی
شلوارمو کشید پایین و با دیدن کونِ سفید و سوراخه صورتیم پشماش ریخته بود و گفت عجب چیزییی هستییی تا الان چرا نکردمتتت
یکی زد در کونم و یه تف انداخت رو سوراخم و شروع کرد انگشت کردن یه انگشت دو انگشت تا سه انگشت ک جا باز کنه
و من از درد پاره شده بودم
یهو گفت حاضری؟ گفتم آره بکن توش پارم کن، اونم سر کیرشو بدون معطلی کرد توش و دادم نزدیک بود بره هوا ک دستشو گذاشت جلو دهنم
کیرش کلفت بود و واقعا طاقت نداشتم من بخوام تحملش کنم
گفت یکم وایسا جا باز میکنه خوب میشی
ولی دردش با لذت زیادی بود و همش درد نبود و لذت میبردم از کیری ک توی کونم جا خوش کرده بود…
یک دقیقه ک گذشت شروع کرد آروم عقب جلو کردن و کم کم رفت رو دور تند و محکم و بی رحمانه تلمبه میزد و صدای خوردن تخماش به زیر سوراخم خیلی خوب و دلنشین بود و ارضام میکرد
نزدیک یه ربع همینجوری منو گایید و کونمو پاره کرد تا گفت پاشو بشین زانو بزن آبم داره میاد
پاشدم و اومدم جلوش نشستم و کیرشو گرفتم دستم و محکم مالیدم تا آبش بیاد، سی ثانیه از مالیدنم نگذشت که کل آبش ریخت رو لبم و مل صورتم و خیلی
1402/05/14
#رفیق #گی
اسم من امیره 17 سالمه و این خاطره ای ک مینویسم واقعیه و عقده ی سکس و توجه ندارم ک بخوام الکی بنویسم
محمد بهترین رفیق من بود و بعد از دو سال از سربازی برگشته بود و کامل میتونستیم بریم بیرون و خوشحال بودیم و زنگ زد ک بریم بیرون و من سریع پاشدم و آماده شدم و اون روز از اونجایی ک کونم میخارید
خودمو خالی کردم و مویی ام که نداشتم که بخوام بزنم
با موتور اومد دنبالم و بعد احوال پرسی و بغل و روبوسی
راه افتادیم سمت دریا که بشینیم و سیگار بکشیم و حرف بزنیم
رفتیم اونجا نشستیم و تا نشستیم محمد شروع کرد کسشر گفتن که آره هنوزم جق میزنی و این داستانا
منم حرفاشو تایید کردم و فیلمایی که داشتمو آوردم تا ببینیم
به من نزدیک شد و نشستیم چند دقیقه ای گذشته بود که کیرِ پورن استار مرد نظرمو جلب کرد و حشری شده بودم و گفتم ببین چه کیری داره کسکش پارش میکنه برگشت یه نگاه بمن کرد و گفت زیادم بزرگ نیست و از مال منم کوچیک تره منی ک ریده بودم برگشتم نگاهش کردم و گفتم کس مادر دروغگو اونم قبول کرد و گفت بزار راست ک شد درمیارم ببینی
و رفتیم توی یه خونه خرابه تا فیلم و ببینیم
رفتیم داخل و نشستیم روی بلوک و گفت بزار ببینیم دیگه
گذاشتم و دیدیم و دیدم کیرش راست شده و از روی شلوار معلومه
گفتم خب کسکش دربیار دیگه،خندید و پاشد کیرشو دراورد گفت اگه بزرگ تر بود باید بخوریش
گفتم قبوله ولی بزرگتر نیست خب، گفت میبینی حالا
آقا این شلوار و شورتشو کشید پایین دیدم یه کیر حداقل 20 سانتی و کلفتتتتتت افتاد بیرون
تو دلم میخواستم همین الان منو بکنه ولی برگشتم گفتم ممد این چیه کسکش فیله مگه، خندید بعد گفت کص نگو بخورش
منم یکم نگاش کردم و با فاز اینکه مجبورم شروع کردم به خوردن کیرش
سرشو کردم تو دهنم و موهامو با دستش گرفته بود و کیرشو تا ته فشار میداد ولی تا نصفشم تو دهنم نمی رفت
یکم اوق زدم و با دندون سر کیرشو آروم گاز گرفتم
کیرشو کوبید تو صورتم و گفت گاز نگیر کونی
منم ک دیگه حشرم زده بود بالا رفتم سراغ تخماش و شروع کردم به خوردن و لیسیدن از تخماش تا سر کیرش
دستم دور کیرش حلقه نمیشد از شدت کلفتی، خوردم و لیسیدم تا گفت برگرد بکنمت، گفتم این تو شرطمون نبودا، برگشت گفت دیگه کونیه خودم شدی شرط و اینارو ولش کن
منم با ناچاری برگشتم ولی خوشحال بودم از ته دلم
برگشتم و دستامو گذاشتم رو زمین و کونم رو هوا بود و محمد تعجب کرد و گفت خوب کونی داریا خوب قمبل کردی
منم گفتم گوه نخور کارتو بکن حرومی
شلوارمو کشید پایین و با دیدن کونِ سفید و سوراخه صورتیم پشماش ریخته بود و گفت عجب چیزییی هستییی تا الان چرا نکردمتتت
یکی زد در کونم و یه تف انداخت رو سوراخم و شروع کرد انگشت کردن یه انگشت دو انگشت تا سه انگشت ک جا باز کنه
و من از درد پاره شده بودم
یهو گفت حاضری؟ گفتم آره بکن توش پارم کن، اونم سر کیرشو بدون معطلی کرد توش و دادم نزدیک بود بره هوا ک دستشو گذاشت جلو دهنم
کیرش کلفت بود و واقعا طاقت نداشتم من بخوام تحملش کنم
گفت یکم وایسا جا باز میکنه خوب میشی
ولی دردش با لذت زیادی بود و همش درد نبود و لذت میبردم از کیری ک توی کونم جا خوش کرده بود…
یک دقیقه ک گذشت شروع کرد آروم عقب جلو کردن و کم کم رفت رو دور تند و محکم و بی رحمانه تلمبه میزد و صدای خوردن تخماش به زیر سوراخم خیلی خوب و دلنشین بود و ارضام میکرد
نزدیک یه ربع همینجوری منو گایید و کونمو پاره کرد تا گفت پاشو بشین زانو بزن آبم داره میاد
پاشدم و اومدم جلوش نشستم و کیرشو گرفتم دستم و محکم مالیدم تا آبش بیاد، سی ثانیه از مالیدنم نگذشت که کل آبش ریخت رو لبم و مل صورتم و خیلی
خاطرات با رفیق صمیمیم (۱)
1402/07/28
#گی #رفیق
سلام 28 سالمه تهران زندگی میکنم قدم 180 وزنم 70 کیرم 15سانت این خاطره 12 سالگیم بود بچه خوشگل بودم باسنم سفید گرد برای سرخ کردن حال میداد از 12 سالگی زیاد فیلم پورن میدیدم همش گی بود باهاشون خیلی حال میکردم فیلم پورن گی نباشه حال زیاد باهاشون نمیکنم بیشتر علاقم گی بود تازه یاد گرفته بودم شیو کردن چجوری موهاشونو میزنن رفیقم کیرش 12 سانت بود زیاد جق زده بود جقی بود ساعت 5 بعد از ظهر دنبالم اومد گفت بیا پایین کارت دارم رفتم لباسمو پوشیدم رفتم پایین احوال پرسی هم کردم باهاش گفت دختر عموم فردا میاد خونمون توهم بیا بکنمشون منم گفتم بیخیال داداش زیاد با پسر حال میکنم ن دختر جماعت حال نمیکنم یزره مکث کرد گفت جون هرکی دوست داری بیا خونمون جق بزنیم منم قبول کردم اون موقع رفیقم 13 سالش بود سبزه بعدا خودش گفت کیرم 12 سانت هست رفتم خونه خودمو شیو کردم خودمو تمیز کردم شاید شهوتم میزد بالا بهش کون بدم خیلی زیاد حس زنونگی داشتم میخواستم امتحان کنم جای اون پسره باشم زیر کیر خوابیده کون میده فردا صبح شد ساعت 11 صبح رفتم دنبالش زنگ زدم گفت بیا بالا خونشون 2 طبقه بود اول اتاق حال بود دوم برای درس خوندن بود باباش کارمند بانک بود مامانش آرایشگر میخواست مدرک بگیره رفتم داخل خونه پله ها میرفتم بالا خونه ساکت هیچ سر صدا نمی اومد وقتی درو باز کرد لخت بود ترسیدم گفتم برای جق زدن اومدم ن برای سکس باتو گفت کصخل میخوای جق بزنی باید لخت بشی کم نگاه میکرد به کونم مثلا حالیم نشه به کونم نگاه میکنه لخت شدم گفت جوووووون چقدر سفیدی موهام خرمایی بدنم سفید بود گفتم زر نزن بیا جقمون بزنیم گفت کصخل فیلم پورن جور نکردم میخواستم بکنمت حالیم میشه حس زنونگی داری خودت نمیگی وقتی اینو میگفت کیرشو میمالید گفتم کمتر دروغ بگو میخوای منو امتحان کنی کون بهت بدم گفت جووووووون همینو گفت زودی بغلم کرد لبامو میخورد کونمو با دو دستی فشار میداد یادش بخیر یادم میاد هنوز کونم میخواره کون بهش بدم منم کیرشو میمالیدم موهامو کشید با سرم گفت ساک بزن برام کونی وقتی کونی میگفت حشری میشدم کیرشو میخوردم دندون نمیزدم مثل داخل فیلم پورن ها ساک میزدم اونم از شهوتش چشاش بسته بود ناله میکرد مثل وحشی ها ساک میزدم گفت بسه کونی ابم میاد نمیتونم کونتو بگام قمبل کن گفتم بهش با وازلین کونمو بگا هینجوری خشک بکنی جر میخورم گفت جوووووون کونی خودم میخواد جر بخوره قمبل کن تا خشک نکردمت منم بیشتر حشری میشدم قمبل براش کردم حالت قمبلی به کونم میزد جوووووون چ سفیدی کونی انگشتم میکرد جا باز کنه وازلین اورد کیرشو چرب کرد با کونم میخواست چرب کنه هی انگشت میکرد کیرش سوراخ کونم بود میخواست داخلش کنه گفتم بهش جون هرکی دوست داری اروم تر بکن جر نخوردم گفت کونی زر نزن نترس خون ریزی نمیکنی کم کم کیرشو داخلم میکرد دو دستی کونمو باز کرده بودم تا تلمبه بزنه اولش کم کم میزد بعدش زیاد میزد شهوتم خیلی رفته بود بالا زیاد ناله میکردم اونم زیاد ناله میکرد گفت ابم میاد میخوری یا بریزم داخل کونت گفتم میخورم کیرشو در اورد از کونم سوزش شدیدی گرفت کونم ساک زدم براش آبش اومد چند قطره بود اون بی حال افتاده بود رفتم دستشویی جق زدم آبم اومد
میخواستم بشورم کونمو چند قطره خون اومده بود شستم رفتم گفتم بهش لاشی کونم خون اومدت نمیگی خودش گفت کسی که اولین بار کون بده خون میاد بعدش نمیاد کون بدی کونی خودم شدی جنده گفتم داخل فیلم پورن ها خون نمی اومد اولین بارم کون میدن گفت بیخیال لباسامو پوشیدم رفتم بهترین سکسم بود
ادامه دارد…
نوشته: شیطان
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/07/28
#گی #رفیق
سلام 28 سالمه تهران زندگی میکنم قدم 180 وزنم 70 کیرم 15سانت این خاطره 12 سالگیم بود بچه خوشگل بودم باسنم سفید گرد برای سرخ کردن حال میداد از 12 سالگی زیاد فیلم پورن میدیدم همش گی بود باهاشون خیلی حال میکردم فیلم پورن گی نباشه حال زیاد باهاشون نمیکنم بیشتر علاقم گی بود تازه یاد گرفته بودم شیو کردن چجوری موهاشونو میزنن رفیقم کیرش 12 سانت بود زیاد جق زده بود جقی بود ساعت 5 بعد از ظهر دنبالم اومد گفت بیا پایین کارت دارم رفتم لباسمو پوشیدم رفتم پایین احوال پرسی هم کردم باهاش گفت دختر عموم فردا میاد خونمون توهم بیا بکنمشون منم گفتم بیخیال داداش زیاد با پسر حال میکنم ن دختر جماعت حال نمیکنم یزره مکث کرد گفت جون هرکی دوست داری بیا خونمون جق بزنیم منم قبول کردم اون موقع رفیقم 13 سالش بود سبزه بعدا خودش گفت کیرم 12 سانت هست رفتم خونه خودمو شیو کردم خودمو تمیز کردم شاید شهوتم میزد بالا بهش کون بدم خیلی زیاد حس زنونگی داشتم میخواستم امتحان کنم جای اون پسره باشم زیر کیر خوابیده کون میده فردا صبح شد ساعت 11 صبح رفتم دنبالش زنگ زدم گفت بیا بالا خونشون 2 طبقه بود اول اتاق حال بود دوم برای درس خوندن بود باباش کارمند بانک بود مامانش آرایشگر میخواست مدرک بگیره رفتم داخل خونه پله ها میرفتم بالا خونه ساکت هیچ سر صدا نمی اومد وقتی درو باز کرد لخت بود ترسیدم گفتم برای جق زدن اومدم ن برای سکس باتو گفت کصخل میخوای جق بزنی باید لخت بشی کم نگاه میکرد به کونم مثلا حالیم نشه به کونم نگاه میکنه لخت شدم گفت جوووووون چقدر سفیدی موهام خرمایی بدنم سفید بود گفتم زر نزن بیا جقمون بزنیم گفت کصخل فیلم پورن جور نکردم میخواستم بکنمت حالیم میشه حس زنونگی داری خودت نمیگی وقتی اینو میگفت کیرشو میمالید گفتم کمتر دروغ بگو میخوای منو امتحان کنی کون بهت بدم گفت جووووووون همینو گفت زودی بغلم کرد لبامو میخورد کونمو با دو دستی فشار میداد یادش بخیر یادم میاد هنوز کونم میخواره کون بهش بدم منم کیرشو میمالیدم موهامو کشید با سرم گفت ساک بزن برام کونی وقتی کونی میگفت حشری میشدم کیرشو میخوردم دندون نمیزدم مثل داخل فیلم پورن ها ساک میزدم اونم از شهوتش چشاش بسته بود ناله میکرد مثل وحشی ها ساک میزدم گفت بسه کونی ابم میاد نمیتونم کونتو بگام قمبل کن گفتم بهش با وازلین کونمو بگا هینجوری خشک بکنی جر میخورم گفت جوووووون کونی خودم میخواد جر بخوره قمبل کن تا خشک نکردمت منم بیشتر حشری میشدم قمبل براش کردم حالت قمبلی به کونم میزد جوووووون چ سفیدی کونی انگشتم میکرد جا باز کنه وازلین اورد کیرشو چرب کرد با کونم میخواست چرب کنه هی انگشت میکرد کیرش سوراخ کونم بود میخواست داخلش کنه گفتم بهش جون هرکی دوست داری اروم تر بکن جر نخوردم گفت کونی زر نزن نترس خون ریزی نمیکنی کم کم کیرشو داخلم میکرد دو دستی کونمو باز کرده بودم تا تلمبه بزنه اولش کم کم میزد بعدش زیاد میزد شهوتم خیلی رفته بود بالا زیاد ناله میکردم اونم زیاد ناله میکرد گفت ابم میاد میخوری یا بریزم داخل کونت گفتم میخورم کیرشو در اورد از کونم سوزش شدیدی گرفت کونم ساک زدم براش آبش اومد چند قطره بود اون بی حال افتاده بود رفتم دستشویی جق زدم آبم اومد
میخواستم بشورم کونمو چند قطره خون اومده بود شستم رفتم گفتم بهش لاشی کونم خون اومدت نمیگی خودش گفت کسی که اولین بار کون بده خون میاد بعدش نمیاد کون بدی کونی خودم شدی جنده گفتم داخل فیلم پورن ها خون نمی اومد اولین بارم کون میدن گفت بیخیال لباسامو پوشیدم رفتم بهترین سکسم بود
ادامه دارد…
نوشته: شیطان
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
میلاد بیبی فیس
1402/10/17
#رفیق #گی
آقا همین اول بگم
این داستان کامل واقعیته نمیخوای نخون بعد کسشعر بگو
بعدم اینجا کلاس درس نگارش نیست غلط املایی بگیرین همین که منظور طرف مقابل رو فهمید بسته
من نیمام ۲۰ سالمه یه رفیق دارم که یک سال ازم بزرگتره و مفعوله تا الان رابطه های زیادی داشتم اما این یه رابطم خیلی خوب بود که مزش تا عمری تو دهنم میمونه
دایی،میلاد همسایه ما بود و یه استان دیگه زندگی میکنن از اونجایی که میلاد پشت کنکوری بود یکی از اتاق های خونه داییش رو فرش کرده بود و اونجا درس میخونن ما قبلا خیلی جاها باهم سکس داشتیم ولی توی خونه داییش نبوده تا الان
یه شب که توی خونه نشسته بودم بهم پیام داد که بیا پیشم منم از خدا خواسته سریع لباس عوض کردم رفتم درب پشتی خونه داییش(خونشون دیوار به دیوار پشت خونه ماه و حیاط داریم )دو سه باری در زدم که اومد ولی از شانس ما در از داخل قفل بود و اونم کلید نداشت .
مجبور بودم از جلو برم ولی خب از یه طرف خیابون شلوغ بود از یه طرف هم من شق کرده بودم که هرکی میدید میفهمید که خبراییه
دیگه دلو زدم به دریا و رفتم باید دور میزدم که برسم درب جلویی خونشون دیگه با هر مکافاتی بود رفتم خودمو رسوندم همین که رفتم تو دیدم بله آقا از ما خیلی داغ تره سریع دست برد کیر و خایمو گرفت منم سریع رفتم سمت گردنش شروع کردم خوردن یه پنج دقیقه ای شد که دیدم دستشو برد تو و کیرمو کشید بیرون زانو زد شروع کرد به ساک زدن من که از شدت حشر فقط داشتم تلمبه میزدم تو دهنش دیگه کم کم داشت ابم میومد که گفتم بهتره بریم تو اتاق رفتیم تو اون لباساشو در اورد اومد سمتم منم کم کم پیراهنمو در اوردم و دراز کشیدم.
اومد و شلوارمو در اورد اما شورتم هنوز پام بود دوباره شروع کرد ساک زدن از روی شورت من دیگه بخاطر اینکه خیلی داغ بودم واقعا داشت ابم میومد که بهش گفتم بخواب
خوابید منم سریع یه تف انداختم در سوراخش چند باری با انگشت بازش کردم و خم شدم سرشو گذاشتم در سوراخش کمی جلو عقب کردم تا سرش رفت تو با اینکه زیاد با هم سکس داشتیم ولی همش لاپایی بوده فقط چند باری توش کردم خودشو جمع کرد منم کم کم تلمبه زدم تا بازتر شد بعد به بغل گرفتمش تو بغل خودم شروع کردم تلمبه های پر قدرت تر زدن یهو گفت من آبم میخواد بیاد منم که دیگه فهمیدم میخواد سیسیگاسم بشه سریع کشیدم بیرون بهش گفتم بلند شو بریم تو حموم دوش آب گرمو باز کردیم دوتایی رفتیم زیرش .هر طوری بود کیرمو دوباره جا دادم توش شروع کردم به تلمبه زدن که یهو دیدم شل شد فهمیدم ارضا شده اما من هنوز نشده بودم یه ده دقیقه ای تلمبه زدم که دیدم عه بازم ارضا شد دیدم دیگه حال نداره گفت بزار ساک بزنم برات منم قبول کردم .شروع کرد خوردن تا اینکه گفتم ابم میخواد بیاد اونم تا ته کرد تو حلقش همشو خورد.دیگه نه من حال داشتم نه اون خودمونو شستیم اومدیم تو اتاق بغل هم خوابیدیم صبح روز بعدش هم یه راند دیگه باهم رفتیم که ظهر شد و من دیگه باید برمیگشتم خونه ولی این بهترین سکسی بود که تو عمرم با این طرف داشتممن و میلاد فقط و فقط باهم سکس داریم و قبل از سکس اون کامل خودشو تمیز میکنه چه بخواد لاپایی بده چه آنال بخاطر همین من از کاندوم استفاده میکنم خیلینوشته: نیما
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/10/17
#رفیق #گی
آقا همین اول بگم
این داستان کامل واقعیته نمیخوای نخون بعد کسشعر بگو
بعدم اینجا کلاس درس نگارش نیست غلط املایی بگیرین همین که منظور طرف مقابل رو فهمید بسته
من نیمام ۲۰ سالمه یه رفیق دارم که یک سال ازم بزرگتره و مفعوله تا الان رابطه های زیادی داشتم اما این یه رابطم خیلی خوب بود که مزش تا عمری تو دهنم میمونه
دایی،میلاد همسایه ما بود و یه استان دیگه زندگی میکنن از اونجایی که میلاد پشت کنکوری بود یکی از اتاق های خونه داییش رو فرش کرده بود و اونجا درس میخونن ما قبلا خیلی جاها باهم سکس داشتیم ولی توی خونه داییش نبوده تا الان
یه شب که توی خونه نشسته بودم بهم پیام داد که بیا پیشم منم از خدا خواسته سریع لباس عوض کردم رفتم درب پشتی خونه داییش(خونشون دیوار به دیوار پشت خونه ماه و حیاط داریم )دو سه باری در زدم که اومد ولی از شانس ما در از داخل قفل بود و اونم کلید نداشت .
مجبور بودم از جلو برم ولی خب از یه طرف خیابون شلوغ بود از یه طرف هم من شق کرده بودم که هرکی میدید میفهمید که خبراییه
دیگه دلو زدم به دریا و رفتم باید دور میزدم که برسم درب جلویی خونشون دیگه با هر مکافاتی بود رفتم خودمو رسوندم همین که رفتم تو دیدم بله آقا از ما خیلی داغ تره سریع دست برد کیر و خایمو گرفت منم سریع رفتم سمت گردنش شروع کردم خوردن یه پنج دقیقه ای شد که دیدم دستشو برد تو و کیرمو کشید بیرون زانو زد شروع کرد به ساک زدن من که از شدت حشر فقط داشتم تلمبه میزدم تو دهنش دیگه کم کم داشت ابم میومد که گفتم بهتره بریم تو اتاق رفتیم تو اون لباساشو در اورد اومد سمتم منم کم کم پیراهنمو در اوردم و دراز کشیدم.
اومد و شلوارمو در اورد اما شورتم هنوز پام بود دوباره شروع کرد ساک زدن از روی شورت من دیگه بخاطر اینکه خیلی داغ بودم واقعا داشت ابم میومد که بهش گفتم بخواب
خوابید منم سریع یه تف انداختم در سوراخش چند باری با انگشت بازش کردم و خم شدم سرشو گذاشتم در سوراخش کمی جلو عقب کردم تا سرش رفت تو با اینکه زیاد با هم سکس داشتیم ولی همش لاپایی بوده فقط چند باری توش کردم خودشو جمع کرد منم کم کم تلمبه زدم تا بازتر شد بعد به بغل گرفتمش تو بغل خودم شروع کردم تلمبه های پر قدرت تر زدن یهو گفت من آبم میخواد بیاد منم که دیگه فهمیدم میخواد سیسیگاسم بشه سریع کشیدم بیرون بهش گفتم بلند شو بریم تو حموم دوش آب گرمو باز کردیم دوتایی رفتیم زیرش .هر طوری بود کیرمو دوباره جا دادم توش شروع کردم به تلمبه زدن که یهو دیدم شل شد فهمیدم ارضا شده اما من هنوز نشده بودم یه ده دقیقه ای تلمبه زدم که دیدم عه بازم ارضا شد دیدم دیگه حال نداره گفت بزار ساک بزنم برات منم قبول کردم .شروع کرد خوردن تا اینکه گفتم ابم میخواد بیاد اونم تا ته کرد تو حلقش همشو خورد.دیگه نه من حال داشتم نه اون خودمونو شستیم اومدیم تو اتاق بغل هم خوابیدیم صبح روز بعدش هم یه راند دیگه باهم رفتیم که ظهر شد و من دیگه باید برمیگشتم خونه ولی این بهترین سکسی بود که تو عمرم با این طرف داشتممن و میلاد فقط و فقط باهم سکس داریم و قبل از سکس اون کامل خودشو تمیز میکنه چه بخواد لاپایی بده چه آنال بخاطر همین من از کاندوم استفاده میکنم خیلینوشته: نیما
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
کشفِ خود
1402/11/07
#رفیق #عاشقی #همسر
صدام کرد، دلا …دلا پاشو این دمنوش عسلو بخور یه ربع دیگه هم تایم قرصته بعد دوباره بخواب…
چشامو نیمه باز کردم با صدای گرفته گفتم خسته ام از مایعات…دوباره باید برم دستشویی! نمیخوام.
گف دلا بچه نشو پاشو قربونت برم.
دمنوش عسلو با اکراه گرفتمو جرعه جرعه نوشیدم.
می خواست بوسم کنه اجازه ندادم. سرمو زیر پتو قایم کردم تو گردنمو رو موهامو چندتا بوسه زد…ول کن نبود، نمیخواستم این آنفولانزا یا کرونای مسخره به جون اونم بیوفته.
چهار روز بود سکس نداشتیم.یه روزشو مهدیس و احمد اینجا بودن و تا اخر شب دور هم نشستیم فیلم دیدیم و حرف زدیم و چون فرداش ۸ صبح کلاس داشتم نذاشتم فرید کاری کنه، سه روزشم ک درگیر این مریضی کوفتیم. دلم برا فرید میسوزه
نصف ماه که سرکاره…نصف دیگشم که میاد مرخصی قبلا پریود میشدم چند روز از دستش در میرفت. این دفعه هم که خیر سرم به خاطر تغییر فصل پریودی عقب انداختم، به جاش خیلی شیک سرماخوردم.
گفتم فرید کاش زودتر خوب شم.
همزمان که داشت نیمه پرتقال رو روی آبمیوه گیر دستی فشار میداد، گفت سرماخوردگی هم خوبه آدم قدر سلامتیشو میدونه،بهش فکر نکن خوب میشی. تو همین حال هم با نگاه به بازوهاش و شونه هاش دلم میخواست از پشت بغلم کنه و توم تلمبه بزنه…داغ کردم چشامم ک بخاطر شربت و قرص خمار بود خمارتر شد. فرید یهو نگران اومد جلو با پشت دست تبمو گرفت. گف دلا دورت بگردم چقد داغی، تیشرتمو بالا زد یه بوسه به شکمم زد. تا تبمو چک کنه دوست داشتم بره پایین تر اما این مریضی…چشای درشت و پر مژه اش، موهای تاب خورده مشکیش انگار من زودتر کم آورده بودم ولی بازم به روی خودم نیاوردم…پتو رو ازروم برداشت با یه حوله خیس بالا سرم بود خودمو بخواب زدم.
سفتی کیرشو پشتم حس کردم…شلوارمو درآورد بالشو گذاشت زیر شکمم کیرشو تنظیم کرد تو کسم … دلا دلا خوبی عشقم چرا اینقدر ناله میکنی…الهه انگار واقعا خوابم برده بود. رفتم دستشویی و برگشتم فرید لم داده بود رو کاناپه و داشت دوباره black mirror میدید…حواسش بهم پرت شد رو لبام موند و گف نگاش کن رنگ به رو نداری ولی بهتر مشکی چشات و سرخی لبات بیشتر به چشم میاد. جلوش رو زمین به پشت دراز کشیدم میدونستم رو کونم حساسه و تو هیچ شرایطی نمی گذره…اومد روم گفت نگاه تقصیر خودته با این شورت جلوم قمبل میکنی…گفتم اوکی بکن ولی لب و اینا نداریم حوصله ندارم توام بیوفتی و باز نتونم سیر دل بدم.
تیشرتم آزاد بود دست کرد توش و سینه هامو از پشت تو دستش گرفت کیر سیخ شدشو
بهم چسبوند خودمو تکون دادم
گف میبینم که دلت کیر میخواد چیزی نگفتم شورتمو داد پایین چند تا زد رو کونم …نمیدونم حس خوبی داشتم مریضی مظلومم کرده بود و برگشتم نگاش کردم موهام شلخته دورم بود سرمو برد سمت کیرش گفت بخورش…یه دفعه تا ته کرد تو دهنم حس میکردم سرش داره به زخمای گلوم میخوره بیشتر حال کردم…انگار دوست داشتم یکمم اذیت بشم گف بسه.
واه چرا داشت دستوری باهام حرف میزد فک کنم دید حرف گوش کن شدم خوشش اومد…با دست بهم فهموند قنبل کنم
کونمو دادم بالا و سرمو کج گذاشتم رو زمین موهام رو صورتم بود با یه پا گردنم و سرمو فشار داد خودشو تنظیم کرد روم تا حالا نشده بود پاشو بذاره رو سر و گردنم ولی چم شده بود چرا خوشم اومده بود کیرشو تنظیم کرد تو سوراخم و تلمبه میزد و هر چند ثانیه یبار یکی محکم میزد رو کونم حس خفگی بهم دست داده بود…پاشد رفت کاندوم آورد و به پشت دراز کشید گفت بشین روش …نمیخواستم نفسم ب نفسش بخوره برگشتم و پشتمو بهش کردم و روش نشستم سخت بود ولی یکم بلند شدمو خودمو جا دادم سینه مو تو دست گرفت و با یه دست سوراخ کو
1402/11/07
#رفیق #عاشقی #همسر
صدام کرد، دلا …دلا پاشو این دمنوش عسلو بخور یه ربع دیگه هم تایم قرصته بعد دوباره بخواب…
چشامو نیمه باز کردم با صدای گرفته گفتم خسته ام از مایعات…دوباره باید برم دستشویی! نمیخوام.
گف دلا بچه نشو پاشو قربونت برم.
دمنوش عسلو با اکراه گرفتمو جرعه جرعه نوشیدم.
می خواست بوسم کنه اجازه ندادم. سرمو زیر پتو قایم کردم تو گردنمو رو موهامو چندتا بوسه زد…ول کن نبود، نمیخواستم این آنفولانزا یا کرونای مسخره به جون اونم بیوفته.
چهار روز بود سکس نداشتیم.یه روزشو مهدیس و احمد اینجا بودن و تا اخر شب دور هم نشستیم فیلم دیدیم و حرف زدیم و چون فرداش ۸ صبح کلاس داشتم نذاشتم فرید کاری کنه، سه روزشم ک درگیر این مریضی کوفتیم. دلم برا فرید میسوزه
نصف ماه که سرکاره…نصف دیگشم که میاد مرخصی قبلا پریود میشدم چند روز از دستش در میرفت. این دفعه هم که خیر سرم به خاطر تغییر فصل پریودی عقب انداختم، به جاش خیلی شیک سرماخوردم.
گفتم فرید کاش زودتر خوب شم.
همزمان که داشت نیمه پرتقال رو روی آبمیوه گیر دستی فشار میداد، گفت سرماخوردگی هم خوبه آدم قدر سلامتیشو میدونه،بهش فکر نکن خوب میشی. تو همین حال هم با نگاه به بازوهاش و شونه هاش دلم میخواست از پشت بغلم کنه و توم تلمبه بزنه…داغ کردم چشامم ک بخاطر شربت و قرص خمار بود خمارتر شد. فرید یهو نگران اومد جلو با پشت دست تبمو گرفت. گف دلا دورت بگردم چقد داغی، تیشرتمو بالا زد یه بوسه به شکمم زد. تا تبمو چک کنه دوست داشتم بره پایین تر اما این مریضی…چشای درشت و پر مژه اش، موهای تاب خورده مشکیش انگار من زودتر کم آورده بودم ولی بازم به روی خودم نیاوردم…پتو رو ازروم برداشت با یه حوله خیس بالا سرم بود خودمو بخواب زدم.
سفتی کیرشو پشتم حس کردم…شلوارمو درآورد بالشو گذاشت زیر شکمم کیرشو تنظیم کرد تو کسم … دلا دلا خوبی عشقم چرا اینقدر ناله میکنی…الهه انگار واقعا خوابم برده بود. رفتم دستشویی و برگشتم فرید لم داده بود رو کاناپه و داشت دوباره black mirror میدید…حواسش بهم پرت شد رو لبام موند و گف نگاش کن رنگ به رو نداری ولی بهتر مشکی چشات و سرخی لبات بیشتر به چشم میاد. جلوش رو زمین به پشت دراز کشیدم میدونستم رو کونم حساسه و تو هیچ شرایطی نمی گذره…اومد روم گفت نگاه تقصیر خودته با این شورت جلوم قمبل میکنی…گفتم اوکی بکن ولی لب و اینا نداریم حوصله ندارم توام بیوفتی و باز نتونم سیر دل بدم.
تیشرتم آزاد بود دست کرد توش و سینه هامو از پشت تو دستش گرفت کیر سیخ شدشو
بهم چسبوند خودمو تکون دادم
گف میبینم که دلت کیر میخواد چیزی نگفتم شورتمو داد پایین چند تا زد رو کونم …نمیدونم حس خوبی داشتم مریضی مظلومم کرده بود و برگشتم نگاش کردم موهام شلخته دورم بود سرمو برد سمت کیرش گفت بخورش…یه دفعه تا ته کرد تو دهنم حس میکردم سرش داره به زخمای گلوم میخوره بیشتر حال کردم…انگار دوست داشتم یکمم اذیت بشم گف بسه.
واه چرا داشت دستوری باهام حرف میزد فک کنم دید حرف گوش کن شدم خوشش اومد…با دست بهم فهموند قنبل کنم
کونمو دادم بالا و سرمو کج گذاشتم رو زمین موهام رو صورتم بود با یه پا گردنم و سرمو فشار داد خودشو تنظیم کرد روم تا حالا نشده بود پاشو بذاره رو سر و گردنم ولی چم شده بود چرا خوشم اومده بود کیرشو تنظیم کرد تو سوراخم و تلمبه میزد و هر چند ثانیه یبار یکی محکم میزد رو کونم حس خفگی بهم دست داده بود…پاشد رفت کاندوم آورد و به پشت دراز کشید گفت بشین روش …نمیخواستم نفسم ب نفسش بخوره برگشتم و پشتمو بهش کردم و روش نشستم سخت بود ولی یکم بلند شدمو خودمو جا دادم سینه مو تو دست گرفت و با یه دست سوراخ کو
مادر خوبی داری رفیق!
1402/11/23
#مادر_دوست #رفیق
این داستان برمیگرده به پونزده سالگیم. اسمم میلاده و قدم حدود صد و هفتاد و خورده ای بود. چهره و قد متوسط داشتم و سایز کیرم هم متوسط بود. نه چاق بودم و نه لاغر. تهران برف سنگینی اومده بود و همه جا سفید پوش شده بود. جمعه بود و منم طبق معمول جلو لپتاپ دراز افتاده بودم که مامانم زنگ زد به تلفن خونه
مامانم – سلام میلاد جان خوبی؟ لباس گرم بپوش و تن حامد هم لباس گرم کن بیاین پایین.
من – سلام. کجا به سلامتی؟
مامانم – امروز بابات دیر میاد میریم بیرون یه هوایی تازه کنیم. خاله مهناز و پسرش هم میان
گفتم باشه و گوشی رو قطع کردم. مهناز یه زن 34/35 ساله بود که یک سال بود ندیده بودمش. با پسرش یه مدرسه میرفتم ولی از وقتی اومده بودم راهنمایی خیلی تحویلش نمیگرفتم و رفیقای جدید پیدا کرده بودم، هرچند از اول هم خیلی باهاش صمیمی نبودم. به مهناز هم حسی نداشتم و هیچ وقت لباس هایی نمیپوشید که بتونم اندامشو ببینم یا بخوام حسی بهش پیدا کنم ولی صورت قشنگی داشت.
خلاصه لباس گرم تن حامد کردم و خودم هم یه هودی و یه کاپشن هم روش پوشیدم و رفتیم پایین. مامانم جلوی در منتظر بود. سوار شدیم و راه افتادیم. سر راه رفتیم دنبال مهناز و پسرش چون ماشین نداشتن. من سرم توی گوشی بود و بلندش نکردم فقط سلام دادم. خودم عقب سمت راست پشت مهناز نشسته بودم واسه مسائل احترام به بزرگتر و این چیزا جلو ننشسته بودم. حامد وسط نشسته بود و کاوه پسر مهناز هم اومد سمت چپ نشست. باهاش دست دادم و سلام کردم و دوباره رفتم توی گوشی. یکم بعد محو منظره برفی شدم و از گوشی در اومدم. به نظرم قشنگ ترین هوا و منظره ممکن برف بود. یه مدت بعد رسیدیم به پارک صبا.
پیاده شدم و بلافاصله رفتم سمت صندوق و مشما زباله هایی که برای لیز بازی اورده بودم در اوردم.
مهناز داد زد – میلاد جان، برای منم اوردی دیگه؟
گفتم – بله خاله برای همه هست. اگه خواستین لاستیک زاپاس هم هست
مامانم معترض گفت – کسی دست به زاپاس من نمیزنه ها!
گفتم – نگران نباش مامان جان شوخی میکنم
خلاصه مشما ها رو برداشتم و در صندوق و بستم با سکسی ترین منظره ممکن روبهرو شدم. مهناز یه کلاه سفید منگوله دار سرش گذاشته بود و مو های قهوه ای اش تا پایین شونه هاش میومد. یه سویشرت جذب سیاه و صورتی پوشیده بود کمر باریک و سینه های سایز هشتاد از توشون چشمک میزدن و یه شلوار مخملی جذب پا کرده بود و رون های خوش فرم و جذابش حسابی حال آدمو جا میوردن. منظره بلافاصله کیرم رو شق کرد ولی به لطف دو لایه شلواری که پام بود جلب توجه نمیکرد. یکم زل زدم بهش ولی دیدم خیلی ضایع داره میشه سریع نگاهمو دزدیدم.
رفتیم سمت تپه ها که برف های روش به خاطر لیز بازی های زیاد مسطح شده بودن.همه صف وایسادن بالا. به جز ما هیچکس نبود و احتمالا به خاطر ساعت روز بود و همه رفته بودن خونه استراحت. اولین نفر مهناز پلاستیک و انداخت و لیز خورد و رفت. از این حد اشتیاقش تعجب میکردم. منم بلافاصله نشستم و با فاصله یک ثانیه راه افتادم. کاوه به نظر میومد دو دل بود که سر بخوره و حامد هم با مامانم رفته بودن سمت درخت های کاج که عکس بگیرن.
چنان سرعت گرفته بودم که احساس میکردم چشمام دارن از حدقه میزنن بیرون. شیب تقریبا تموم شده بود که پلاستیک از زیر مهناز در رفت و با کمر سر خورد و خوابید توی برف های پایین شیب. سعی کردم مسیرم رو منحرف کنم و بهش برخورد نکنم که حدودا موفق بودم. با صورت رفتم توی کپه برف کنارش. بهش برخورد نکرده بودم ولی کاملا تصادفی ممه سمت راستش دقیقا اومده بود وسط دست چپم. یه فشار ریز دادم و تا فهمیدم چیه سریع خودم رو جمع ک
1402/11/23
#مادر_دوست #رفیق
این داستان برمیگرده به پونزده سالگیم. اسمم میلاده و قدم حدود صد و هفتاد و خورده ای بود. چهره و قد متوسط داشتم و سایز کیرم هم متوسط بود. نه چاق بودم و نه لاغر. تهران برف سنگینی اومده بود و همه جا سفید پوش شده بود. جمعه بود و منم طبق معمول جلو لپتاپ دراز افتاده بودم که مامانم زنگ زد به تلفن خونه
مامانم – سلام میلاد جان خوبی؟ لباس گرم بپوش و تن حامد هم لباس گرم کن بیاین پایین.
من – سلام. کجا به سلامتی؟
مامانم – امروز بابات دیر میاد میریم بیرون یه هوایی تازه کنیم. خاله مهناز و پسرش هم میان
گفتم باشه و گوشی رو قطع کردم. مهناز یه زن 34/35 ساله بود که یک سال بود ندیده بودمش. با پسرش یه مدرسه میرفتم ولی از وقتی اومده بودم راهنمایی خیلی تحویلش نمیگرفتم و رفیقای جدید پیدا کرده بودم، هرچند از اول هم خیلی باهاش صمیمی نبودم. به مهناز هم حسی نداشتم و هیچ وقت لباس هایی نمیپوشید که بتونم اندامشو ببینم یا بخوام حسی بهش پیدا کنم ولی صورت قشنگی داشت.
خلاصه لباس گرم تن حامد کردم و خودم هم یه هودی و یه کاپشن هم روش پوشیدم و رفتیم پایین. مامانم جلوی در منتظر بود. سوار شدیم و راه افتادیم. سر راه رفتیم دنبال مهناز و پسرش چون ماشین نداشتن. من سرم توی گوشی بود و بلندش نکردم فقط سلام دادم. خودم عقب سمت راست پشت مهناز نشسته بودم واسه مسائل احترام به بزرگتر و این چیزا جلو ننشسته بودم. حامد وسط نشسته بود و کاوه پسر مهناز هم اومد سمت چپ نشست. باهاش دست دادم و سلام کردم و دوباره رفتم توی گوشی. یکم بعد محو منظره برفی شدم و از گوشی در اومدم. به نظرم قشنگ ترین هوا و منظره ممکن برف بود. یه مدت بعد رسیدیم به پارک صبا.
پیاده شدم و بلافاصله رفتم سمت صندوق و مشما زباله هایی که برای لیز بازی اورده بودم در اوردم.
مهناز داد زد – میلاد جان، برای منم اوردی دیگه؟
گفتم – بله خاله برای همه هست. اگه خواستین لاستیک زاپاس هم هست
مامانم معترض گفت – کسی دست به زاپاس من نمیزنه ها!
گفتم – نگران نباش مامان جان شوخی میکنم
خلاصه مشما ها رو برداشتم و در صندوق و بستم با سکسی ترین منظره ممکن روبهرو شدم. مهناز یه کلاه سفید منگوله دار سرش گذاشته بود و مو های قهوه ای اش تا پایین شونه هاش میومد. یه سویشرت جذب سیاه و صورتی پوشیده بود کمر باریک و سینه های سایز هشتاد از توشون چشمک میزدن و یه شلوار مخملی جذب پا کرده بود و رون های خوش فرم و جذابش حسابی حال آدمو جا میوردن. منظره بلافاصله کیرم رو شق کرد ولی به لطف دو لایه شلواری که پام بود جلب توجه نمیکرد. یکم زل زدم بهش ولی دیدم خیلی ضایع داره میشه سریع نگاهمو دزدیدم.
رفتیم سمت تپه ها که برف های روش به خاطر لیز بازی های زیاد مسطح شده بودن.همه صف وایسادن بالا. به جز ما هیچکس نبود و احتمالا به خاطر ساعت روز بود و همه رفته بودن خونه استراحت. اولین نفر مهناز پلاستیک و انداخت و لیز خورد و رفت. از این حد اشتیاقش تعجب میکردم. منم بلافاصله نشستم و با فاصله یک ثانیه راه افتادم. کاوه به نظر میومد دو دل بود که سر بخوره و حامد هم با مامانم رفته بودن سمت درخت های کاج که عکس بگیرن.
چنان سرعت گرفته بودم که احساس میکردم چشمام دارن از حدقه میزنن بیرون. شیب تقریبا تموم شده بود که پلاستیک از زیر مهناز در رفت و با کمر سر خورد و خوابید توی برف های پایین شیب. سعی کردم مسیرم رو منحرف کنم و بهش برخورد نکنم که حدودا موفق بودم. با صورت رفتم توی کپه برف کنارش. بهش برخورد نکرده بودم ولی کاملا تصادفی ممه سمت راستش دقیقا اومده بود وسط دست چپم. یه فشار ریز دادم و تا فهمیدم چیه سریع خودم رو جمع ک
اعتراف عشقِ دو رفیق صمیمی و شروع سکس👬🏻💜
1402/12/02
#عاشقی #رفیق #گی
سلام دوستان اینی که میخوام تعریفکنم داستان نیست چون داستان همونطور که از اسمش پیداست یعنی یه چیز خیالی و غیرواقعی
قبل اینکه شروع کنم میخوام بگم واقعا حقیقت دارهکمیگنراجب هر چیزی بیش از حد رویابافی کنی حقیقت پیدامیکنه
خاطره یکم طولانیه هم احساسی هم عشقبازی و و راجب دوتا ال جی بی تی هست پساگ هموفوبیا هستی لطفا نخون
من از هفت سال پیش ب رفیقم حسپیداکردم یه حسی فراتر از حس رفاقتهرچیجلوتر رفتیم حسمبهش بیشتر میشد هرچقدر حسمو سرکوب میکردم ذره ای کمنمیشد باهربار دیدنشقلبم ب تپش می افتد
هیچوقت از اینکه اونم ب من حس داره مطمئن نبودم چون چیزی بروزنمیداد اما نگاهاش با بقیه رفیقام فرق داشت وقتی منو میدید یه ذوق خاصی تو چشاش بود من رفیقای دیگه هم داشتماماتنها رفیق اون من بودمو ب هیچکس دیگهای محل نمیداد همیشهمیگفت جز تو حوصله کسدیگهایرو ندارم من چون دیوانهوار عاشقش بودم رو تک تک کارا و حرفاش حساس بودم با کوچیکترینتوجهش رو ابرا بودم و با کوچکترین سرد بودنش خاکستر میشدم برای همین قهر و آشتی خیلی بینمون زیاد بود تو این هفت سال قشنگترین روزای زندگیمو با اون داشتم،بدترین روزامم با اون داشتم ولی چون حس خوبی کنارش داشتم روزای بدمو نادیده میگرفتم(عشق همینهدیگه همیشه گل و بلبل نیست)
از رفیقم بگم یهپسر ۲۴ساله با قد۱۸۳ وزن۸۷ پوست سبزه چشمای تقریبا سبز(سبز لیمویی)بدنش تو پر یهکوچولو شکم داره ک دیده نمیشه از دید من یه کیس رویایی هست نمیدونم شایدم چون عاشقشم اینجوری میبینمش اما جز اون هیچ احدی ب چشمم جذاب نمیاد
منم ۲۶سالمه دوسال از رفیقم بزرگترم قدم ۱۸۱وزنم۷۰پوستم مابین سفید و گندمیه توپر نیستم لاغرم نیستم بدنم رو فرم و سکسی تعریف از خود نباشه همیشه ب خودم میرسم و لباس های شیک میپوشم ادکلن میزنم همیشه بوی خوب میدم برخلاف رفیقم ک هیچوقت عطر و ادکلن نمیزنه و زیادم بخودش نمیرسه اما همون بوی بدنش و تیپ های سادش برا من بشدت خواستنی ودوست داشتنیه و هیچوقت سعی نکردم مجبورش کنم ب خودش برسه واقعیت از خدامه بخودش نرسه چون دلمنمیخاد کسی بهش نگاه کنه اخه دقت کردم وقتی برا عروسیها به خودش میرسه چقدر جذابتر و سکسی تر میشه
بریم سر اصل خاطره…
برا سه هفته پیش هست
طبق معمول ما قهر بودیم و دو ماه بیشتر بود باهم حرف نمیزدیم همه قهر بودنامون سر حساسیت نشون دادن ای من بود ک اعصابشو خورد میکردم و فاصله میگرفت
این بار آخری کقهر بودیم من خیلی رو خودم و اعتماد بنفسم کار کردم
یه رفیق همحس مجازی دارم خیلی ساله با همیم و فقط اسمش رفیق مجازیه وگرن جزوی از خانوادم حسابشمیکنم اونم خیلی راهنماییممیکرد ک چیکارکنم و چیکارنکنمتاکید کرد اینبار یا کلا باید کنارش بزارم یا اگ برگشت صددرصد حسمو بگم و از بلاتکلیفی در بیام چون بحدکافی خودمو عذاب دادم
من هرروز وقتی دلتنگشمیشدم تو خلوتمگریه میکردم براش اما نمیتونستم بهش پیام بدم چون باخودممیگفتم شاید سرد جواب بده و بدتر کنه حالمو
تااینکهتولدش رسید منم ب به بهونه تبریک تولد خواستم ب دلتنگیم پایان بدم بهش پیام دادم درست راس ساعت۱۲شب اونم سریع جواب داد و خلاصه اشتی کردیم همون شب بهش گفتم من میخوام یه فصل جدید از رابطه مون شروع کنیم ولی ن مثل قبل اینبار همه چی فرق داره و میخامیچیز خیلی مهم بهت بگم -چ چیزمهمی؟ +باید حضوری بگم بهت -باشهکی ببینیم همو؟ منمچون میدونستم پس فردا برا شام خونه داداشم دعوتیم گفتم پس فردا بعد ظهر اونم اوکی داد اینم بگم خانوادمون فقط سه نفر موندیم من و مامان بابام بقیه ازدواج کردنجدا شدن رفتن
این د
1402/12/02
#عاشقی #رفیق #گی
سلام دوستان اینی که میخوام تعریفکنم داستان نیست چون داستان همونطور که از اسمش پیداست یعنی یه چیز خیالی و غیرواقعی
قبل اینکه شروع کنم میخوام بگم واقعا حقیقت دارهکمیگنراجب هر چیزی بیش از حد رویابافی کنی حقیقت پیدامیکنه
خاطره یکم طولانیه هم احساسی هم عشقبازی و و راجب دوتا ال جی بی تی هست پساگ هموفوبیا هستی لطفا نخون
من از هفت سال پیش ب رفیقم حسپیداکردم یه حسی فراتر از حس رفاقتهرچیجلوتر رفتیم حسمبهش بیشتر میشد هرچقدر حسمو سرکوب میکردم ذره ای کمنمیشد باهربار دیدنشقلبم ب تپش می افتد
هیچوقت از اینکه اونم ب من حس داره مطمئن نبودم چون چیزی بروزنمیداد اما نگاهاش با بقیه رفیقام فرق داشت وقتی منو میدید یه ذوق خاصی تو چشاش بود من رفیقای دیگه هم داشتماماتنها رفیق اون من بودمو ب هیچکس دیگهای محل نمیداد همیشهمیگفت جز تو حوصله کسدیگهایرو ندارم من چون دیوانهوار عاشقش بودم رو تک تک کارا و حرفاش حساس بودم با کوچیکترینتوجهش رو ابرا بودم و با کوچکترین سرد بودنش خاکستر میشدم برای همین قهر و آشتی خیلی بینمون زیاد بود تو این هفت سال قشنگترین روزای زندگیمو با اون داشتم،بدترین روزامم با اون داشتم ولی چون حس خوبی کنارش داشتم روزای بدمو نادیده میگرفتم(عشق همینهدیگه همیشه گل و بلبل نیست)
از رفیقم بگم یهپسر ۲۴ساله با قد۱۸۳ وزن۸۷ پوست سبزه چشمای تقریبا سبز(سبز لیمویی)بدنش تو پر یهکوچولو شکم داره ک دیده نمیشه از دید من یه کیس رویایی هست نمیدونم شایدم چون عاشقشم اینجوری میبینمش اما جز اون هیچ احدی ب چشمم جذاب نمیاد
منم ۲۶سالمه دوسال از رفیقم بزرگترم قدم ۱۸۱وزنم۷۰پوستم مابین سفید و گندمیه توپر نیستم لاغرم نیستم بدنم رو فرم و سکسی تعریف از خود نباشه همیشه ب خودم میرسم و لباس های شیک میپوشم ادکلن میزنم همیشه بوی خوب میدم برخلاف رفیقم ک هیچوقت عطر و ادکلن نمیزنه و زیادم بخودش نمیرسه اما همون بوی بدنش و تیپ های سادش برا من بشدت خواستنی ودوست داشتنیه و هیچوقت سعی نکردم مجبورش کنم ب خودش برسه واقعیت از خدامه بخودش نرسه چون دلمنمیخاد کسی بهش نگاه کنه اخه دقت کردم وقتی برا عروسیها به خودش میرسه چقدر جذابتر و سکسی تر میشه
بریم سر اصل خاطره…
برا سه هفته پیش هست
طبق معمول ما قهر بودیم و دو ماه بیشتر بود باهم حرف نمیزدیم همه قهر بودنامون سر حساسیت نشون دادن ای من بود ک اعصابشو خورد میکردم و فاصله میگرفت
این بار آخری کقهر بودیم من خیلی رو خودم و اعتماد بنفسم کار کردم
یه رفیق همحس مجازی دارم خیلی ساله با همیم و فقط اسمش رفیق مجازیه وگرن جزوی از خانوادم حسابشمیکنم اونم خیلی راهنماییممیکرد ک چیکارکنم و چیکارنکنمتاکید کرد اینبار یا کلا باید کنارش بزارم یا اگ برگشت صددرصد حسمو بگم و از بلاتکلیفی در بیام چون بحدکافی خودمو عذاب دادم
من هرروز وقتی دلتنگشمیشدم تو خلوتمگریه میکردم براش اما نمیتونستم بهش پیام بدم چون باخودممیگفتم شاید سرد جواب بده و بدتر کنه حالمو
تااینکهتولدش رسید منم ب به بهونه تبریک تولد خواستم ب دلتنگیم پایان بدم بهش پیام دادم درست راس ساعت۱۲شب اونم سریع جواب داد و خلاصه اشتی کردیم همون شب بهش گفتم من میخوام یه فصل جدید از رابطه مون شروع کنیم ولی ن مثل قبل اینبار همه چی فرق داره و میخامیچیز خیلی مهم بهت بگم -چ چیزمهمی؟ +باید حضوری بگم بهت -باشهکی ببینیم همو؟ منمچون میدونستم پس فردا برا شام خونه داداشم دعوتیم گفتم پس فردا بعد ظهر اونم اوکی داد اینم بگم خانوادمون فقط سه نفر موندیم من و مامان بابام بقیه ازدواج کردنجدا شدن رفتن
این د
سردرگم بین عذاب وجدان و رفاقت
1402/12/17
#رفیق #خیانت
سارا دوستم، سالها بود که یه پسر رو خیلی دوست داشت، و مدام تلاش می کرد تا با پسره وارد رابطه بشه، پسر جذابی بود و اسمش سیاوش اما به شدت گردن نگیر.
پسر یه شب سارا رو دعوت کرد خونش. اونم اصرار ب من که بیا بریم من تنها نباشم. میگفت این تنها فرصتیه که میتونم مخشو بزنم.
قبول کردم و بهش کمک کردم از بین لباسام یه ست سکسی انتخاب کنه، آرایشش کردم و شد یه دختر جذاب. اون شب خودمم یه آرایش تیره کردم، یه تاپ یقه باز با یه شلوار پارچه ای پوشیدم جوری که کونم داشت ازش میزد بیرون. من در هر شرایطی دوست دارم مثل جنده ها به نظر بیام و از نظر پوشش مراعات هیچو نمیکنم.
البته واقعا بی میل بودم به رفتن به اصرار سارا و به خاطر سارا میخواستم برم.
سیاوش با دوستش اومدن دنبالمون سوار ماشین که بودیم سیاوش همش از آینه منو نگاه میکرد، منم ب روی خودم نمیاوردم.
رسیدیم خونش شروع کردیم ب مشروب خوردن طبق معمول خیلی مست شدم.
سارا تو بغلش نشسته بود اما تقریبا همه حواس و روی صحبت سیاوش با من بود. از طرفی دوستشم مدام به من توجه میکرد، اما اصلا مخ زدن رو اونطوری که من دوست داشتم بلد نبود.
یه نخ سیگار کشیدم، بعد از چند دقیقه شدت مستیم چسبید ب سقف ! بعدها سارا گفت تاپتو در اوردی گفتی وااای دارم آتیش میگیرم…
یا اینکه ب همون پسره که ازش خوشم نمیومده گفتم دوست داری پاهامو بخوری؟
همه چی خوب بود تا اینکه بعد از یه تایمی رفتم رو تگری زدن.
سیاوش اومد دنبالم توی توالت و کلی رسیدگی کرد بهم و هرچی گفتم برو بیرون نمیخوام توی این وضع منو ببینی قبول نکرد. گفت میرم داروخونه برات دارو بگیرم در حالی که خودشم مست بود.
سارا از مستی روی کاناپه خوابش برده بود ، اون پسره هم توی اتاق خوابش برده بود. وقتی سیاوش برگشت، من داشتم لباسمو در میاوردم که دوش بگیرم چون حالم اصلا خوب نبود.
شورتمو درآورده بودم و داشتم تلاش میکردم بند سوتینم رو باز کنم که یهو سیاوش رو دیدم دم در حمام، دستمو از خجالت گرفتم جلوی کسم، اومد جلوتر آروم گفت من نگات نمیکنم میخوام کمکت کنم. رفت پشتم ایستاد و شروع کرد ب باز کردن بند سوتینم…
خیلی بهم نزدیک شده بود از پشت، صدای نفساش رو میشنیدم. آب دهنش رو قورت میداد، داشت جلو خودشو میگرفت.
ضربان قلب منم رفت روی صد، خیلی داشتیم خودمونو کنترل میکردیم من به سارا فکر میکردم که چقدر سیاوش رو دوست داره و اون نمیدونم ب چی…
بعدش رفت شیر حموم رو باز کرد و اومد سمتم یهو چشامون بهم خیره موند و بعدش بی اختیار شروع کردیم به لب گرفتن، اول آروم بعدش وحشی، سرمو با دستاش گرفت منم کمرشو. لباش رو برد روی گردنم از لذت و ترس از اینکه سارا بیدار بشه داشتم دیوونه میشدم.
نفسمو مدام حبس میکردم که صدام در نیاد.
اومد پایین تر سینه هامو لیس میزد و میمالید، اون یکی دستشو همزمان برد سمت کصم، یه لحظه همه چیو ول کرد، ذل زد تو چشمام بعد از چند ثانیه محکم بغلم کرد و آروم در گوشم با یه هیجان خاصی گفت:
وااای دختر تو چقدر خیسیییی، داری روانیم میکنی…
در حال درآوردن کیرش بود که صدای سارا اومد، داشت منو صدا میزد ! صدای سارا رو خیلی نزدیک شنیدم فکر کنم رسیده بود ب نزدیک حموم. دوتامون شوک شدیم. سیاوش با عجله رفت بیرون حموم.
به سارا گفت حالش بده نرو داخل، و سارا رو برد با خودش…دوش گرفتم با کس خیسس ! دارو رو خوردم حالا اون پسره هم بیدار شده بود و من حس میکردم یه بویی برده چون اخم کرده بود از طرفی اصرار داشت بیا این اتاق بخواب( که بعد بره توی کارم)
سیاوش گفت نه حالش خوب نیست پیش ما میخوابه ، خلاصه هرجور بود حتی با ناراحتی سارا و اون پسره منو ب
1402/12/17
#رفیق #خیانت
سارا دوستم، سالها بود که یه پسر رو خیلی دوست داشت، و مدام تلاش می کرد تا با پسره وارد رابطه بشه، پسر جذابی بود و اسمش سیاوش اما به شدت گردن نگیر.
پسر یه شب سارا رو دعوت کرد خونش. اونم اصرار ب من که بیا بریم من تنها نباشم. میگفت این تنها فرصتیه که میتونم مخشو بزنم.
قبول کردم و بهش کمک کردم از بین لباسام یه ست سکسی انتخاب کنه، آرایشش کردم و شد یه دختر جذاب. اون شب خودمم یه آرایش تیره کردم، یه تاپ یقه باز با یه شلوار پارچه ای پوشیدم جوری که کونم داشت ازش میزد بیرون. من در هر شرایطی دوست دارم مثل جنده ها به نظر بیام و از نظر پوشش مراعات هیچو نمیکنم.
البته واقعا بی میل بودم به رفتن به اصرار سارا و به خاطر سارا میخواستم برم.
سیاوش با دوستش اومدن دنبالمون سوار ماشین که بودیم سیاوش همش از آینه منو نگاه میکرد، منم ب روی خودم نمیاوردم.
رسیدیم خونش شروع کردیم ب مشروب خوردن طبق معمول خیلی مست شدم.
سارا تو بغلش نشسته بود اما تقریبا همه حواس و روی صحبت سیاوش با من بود. از طرفی دوستشم مدام به من توجه میکرد، اما اصلا مخ زدن رو اونطوری که من دوست داشتم بلد نبود.
یه نخ سیگار کشیدم، بعد از چند دقیقه شدت مستیم چسبید ب سقف ! بعدها سارا گفت تاپتو در اوردی گفتی وااای دارم آتیش میگیرم…
یا اینکه ب همون پسره که ازش خوشم نمیومده گفتم دوست داری پاهامو بخوری؟
همه چی خوب بود تا اینکه بعد از یه تایمی رفتم رو تگری زدن.
سیاوش اومد دنبالم توی توالت و کلی رسیدگی کرد بهم و هرچی گفتم برو بیرون نمیخوام توی این وضع منو ببینی قبول نکرد. گفت میرم داروخونه برات دارو بگیرم در حالی که خودشم مست بود.
سارا از مستی روی کاناپه خوابش برده بود ، اون پسره هم توی اتاق خوابش برده بود. وقتی سیاوش برگشت، من داشتم لباسمو در میاوردم که دوش بگیرم چون حالم اصلا خوب نبود.
شورتمو درآورده بودم و داشتم تلاش میکردم بند سوتینم رو باز کنم که یهو سیاوش رو دیدم دم در حمام، دستمو از خجالت گرفتم جلوی کسم، اومد جلوتر آروم گفت من نگات نمیکنم میخوام کمکت کنم. رفت پشتم ایستاد و شروع کرد ب باز کردن بند سوتینم…
خیلی بهم نزدیک شده بود از پشت، صدای نفساش رو میشنیدم. آب دهنش رو قورت میداد، داشت جلو خودشو میگرفت.
ضربان قلب منم رفت روی صد، خیلی داشتیم خودمونو کنترل میکردیم من به سارا فکر میکردم که چقدر سیاوش رو دوست داره و اون نمیدونم ب چی…
بعدش رفت شیر حموم رو باز کرد و اومد سمتم یهو چشامون بهم خیره موند و بعدش بی اختیار شروع کردیم به لب گرفتن، اول آروم بعدش وحشی، سرمو با دستاش گرفت منم کمرشو. لباش رو برد روی گردنم از لذت و ترس از اینکه سارا بیدار بشه داشتم دیوونه میشدم.
نفسمو مدام حبس میکردم که صدام در نیاد.
اومد پایین تر سینه هامو لیس میزد و میمالید، اون یکی دستشو همزمان برد سمت کصم، یه لحظه همه چیو ول کرد، ذل زد تو چشمام بعد از چند ثانیه محکم بغلم کرد و آروم در گوشم با یه هیجان خاصی گفت:
وااای دختر تو چقدر خیسیییی، داری روانیم میکنی…
در حال درآوردن کیرش بود که صدای سارا اومد، داشت منو صدا میزد ! صدای سارا رو خیلی نزدیک شنیدم فکر کنم رسیده بود ب نزدیک حموم. دوتامون شوک شدیم. سیاوش با عجله رفت بیرون حموم.
به سارا گفت حالش بده نرو داخل، و سارا رو برد با خودش…دوش گرفتم با کس خیسس ! دارو رو خوردم حالا اون پسره هم بیدار شده بود و من حس میکردم یه بویی برده چون اخم کرده بود از طرفی اصرار داشت بیا این اتاق بخواب( که بعد بره توی کارم)
سیاوش گفت نه حالش خوب نیست پیش ما میخوابه ، خلاصه هرجور بود حتی با ناراحتی سارا و اون پسره منو ب
کردن کون بهترین رفیقم
#رفیق #گی
مقدمه 👇🏻
من از اون آدمام که مینویسم نه اینکه نویسنده باشم مینویسم حرفامو مینویسم!
معرفی خودم 👇🏻
سلام دانیال هستم 19 سالمه عید ۴۰۲ بود که با رفیقم رفتیم رستوران کار کردیم و بخاطر همین مجبور بودیم جایی نریم و خانواده من تنهایی رفتن مسافرت و خونه ما خالی شد و رفیقم تا ۱۳ بدر خونه ما بود!
خصوصیات رفیقم 👇🏻
رفیق من همسن خودم بودم موهاش فر چشمای سبز کم رنگ و پوست سفید…!
شروع ماجرا 👇🏻
۲ سال بود با هم رفیق بودیم و تو این دوسال انقدر زیبا و سکسی بود هی کونش رو میمالیدم و انگشتش میکردم و خودش فهمیده بود که قصد کردنش رو دارم ! تو این دو سال تا تونستم با فکرش جق زدم تا اینکه بخاطر همین کار رو مسافرت خانواده خونه خالی شده بود ! ازش شماره ساقی گرفتم و زنگ زدیم عرق سگی آوردن ! مست کردیم! تو دلم میگفتم چجوری میشه این کصکشو گرفت کرد که به دوستی مون لطمه ای وارد نشه و کلا حرکت فولی نباشه البته اینم بگم نه من گی هستم نه رفیقم :)
مست که شدیم بهانه خوبی پیدا کردم که خودمو بزنم به دیوانگی که بگم اثرات مست شدنه و ابرو شرفمون خلاصه نره! گرفتمش از رو شلوار تلمبه میزدم و اونم میگف کصخل گرفتت؟ ول کن ما رو داداش!
منم گرفتم به کیرم حرفشو همینجوری ادامه دادم تا اینکه فرار کرد از دستم منم نشستم رو مبل قندون رو پرت کردم زمین رفت روی پاش!
پاش زخمی شد و افتاد زمین منم ناموسا خودم نمیدونم چی شد رفتم که براش ساک بزنم! میگفت نکن کصخل نمیزاشت:( اومده بودیم مثلا بکنیم از شدت حشر و مست شدن داشتم میخوردم براش:) یکمی که براش خوردم رفت بلند شد دستشوئی که پاشو بشوره چون خونی شده بود! من هم زوری پشتش رفتم توی دستشوئی و تکیه کرد به در دستشوئی گفتم بکش پایین برات ساک بزنم گفت نمیخوام، زوری میخواستم بکشم پایین که گفت باشه قبوله خودش کشید پایین و براش ساک میزدم! یک دقیقه کلا طول کشید که گفتم برگرد و اونم به صورت پشم ریزون برگشت و اصن یادم نیست خشک کردم لای پاش یا تف زدم کلا ۲۰ ثانیه طول کشید آبم هم نیومد آب اونم نیومد!!
همین دیگه تموم شد میدونم کیری تموم شد چون واقعا همین جوری تموم شد و حیرت میخورم چرا اینجوری تموم شد :(
یه چیز دیگه 👇🏻
البته با این رفیقم ۴ ماه بعد قطع رابطه کردم دلیلشم بخاطر این ماجرا نبود رفیق جدید پیدا کرد و دیگه قیدشو زدم البته این رفیقم رو خیلی دوست داشتم البته اگه تا الانم رفیق بودیم دیگه نمیشد بکنمش چون میدونم اون یه هم سر مستی بود و حشری بودن من :(
البته که خودش بعدا دلیل کون دادنش رو خونریزی پاش اعلام کرد و میگفت چون پام خون میومد داشتم از حال میرفتم و تو از پشت منو گرفتی و مجبورم بودم که البته کص میگه چون میخواد خجالت نکشه جلوم
پایان :!
نوشته: بورینگ
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
#رفیق #گی
مقدمه 👇🏻
من از اون آدمام که مینویسم نه اینکه نویسنده باشم مینویسم حرفامو مینویسم!
معرفی خودم 👇🏻
سلام دانیال هستم 19 سالمه عید ۴۰۲ بود که با رفیقم رفتیم رستوران کار کردیم و بخاطر همین مجبور بودیم جایی نریم و خانواده من تنهایی رفتن مسافرت و خونه ما خالی شد و رفیقم تا ۱۳ بدر خونه ما بود!
خصوصیات رفیقم 👇🏻
رفیق من همسن خودم بودم موهاش فر چشمای سبز کم رنگ و پوست سفید…!
شروع ماجرا 👇🏻
۲ سال بود با هم رفیق بودیم و تو این دوسال انقدر زیبا و سکسی بود هی کونش رو میمالیدم و انگشتش میکردم و خودش فهمیده بود که قصد کردنش رو دارم ! تو این دو سال تا تونستم با فکرش جق زدم تا اینکه بخاطر همین کار رو مسافرت خانواده خونه خالی شده بود ! ازش شماره ساقی گرفتم و زنگ زدیم عرق سگی آوردن ! مست کردیم! تو دلم میگفتم چجوری میشه این کصکشو گرفت کرد که به دوستی مون لطمه ای وارد نشه و کلا حرکت فولی نباشه البته اینم بگم نه من گی هستم نه رفیقم :)
مست که شدیم بهانه خوبی پیدا کردم که خودمو بزنم به دیوانگی که بگم اثرات مست شدنه و ابرو شرفمون خلاصه نره! گرفتمش از رو شلوار تلمبه میزدم و اونم میگف کصخل گرفتت؟ ول کن ما رو داداش!
منم گرفتم به کیرم حرفشو همینجوری ادامه دادم تا اینکه فرار کرد از دستم منم نشستم رو مبل قندون رو پرت کردم زمین رفت روی پاش!
پاش زخمی شد و افتاد زمین منم ناموسا خودم نمیدونم چی شد رفتم که براش ساک بزنم! میگفت نکن کصخل نمیزاشت:( اومده بودیم مثلا بکنیم از شدت حشر و مست شدن داشتم میخوردم براش:) یکمی که براش خوردم رفت بلند شد دستشوئی که پاشو بشوره چون خونی شده بود! من هم زوری پشتش رفتم توی دستشوئی و تکیه کرد به در دستشوئی گفتم بکش پایین برات ساک بزنم گفت نمیخوام، زوری میخواستم بکشم پایین که گفت باشه قبوله خودش کشید پایین و براش ساک میزدم! یک دقیقه کلا طول کشید که گفتم برگرد و اونم به صورت پشم ریزون برگشت و اصن یادم نیست خشک کردم لای پاش یا تف زدم کلا ۲۰ ثانیه طول کشید آبم هم نیومد آب اونم نیومد!!
همین دیگه تموم شد میدونم کیری تموم شد چون واقعا همین جوری تموم شد و حیرت میخورم چرا اینجوری تموم شد :(
یه چیز دیگه 👇🏻
البته با این رفیقم ۴ ماه بعد قطع رابطه کردم دلیلشم بخاطر این ماجرا نبود رفیق جدید پیدا کرد و دیگه قیدشو زدم البته این رفیقم رو خیلی دوست داشتم البته اگه تا الانم رفیق بودیم دیگه نمیشد بکنمش چون میدونم اون یه هم سر مستی بود و حشری بودن من :(
البته که خودش بعدا دلیل کون دادنش رو خونریزی پاش اعلام کرد و میگفت چون پام خون میومد داشتم از حال میرفتم و تو از پشت منو گرفتی و مجبورم بودم که البته کص میگه چون میخواد خجالت نکشه جلوم
پایان :!
نوشته: بورینگ
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
رفیق قدیمی
#رفیق
خودم:
سلام دوستان گلم
علی هستم۴۵ساله ۱۰۰کیلووزن قدبلند الان مجردم…و از همون بچه گی هام خوشگل و سفید پوست بودم…که توی بچه گیها برام معضل بزرگی بود…چند بار نزدیک بود کون رو به باد بدم که خدا رحم کرد…اما وقتی بزرگ شدم به نفعم شد…در ضمن داستان نیست خاطره و رویداد زندگی منه.
سال۷۲کلاس اول دبیرستان بودم پدرم کاسب بود و پولدار معلمها میشناختنش چون کاسب معروف شهرمون بود…هوای منو داشتن با وجود اینکه قدم بلند بود اما میز دوم جلو میشستم.کنارم یک پسره سیاه چهره بود که ازم دوسال بزرگتر بود قد کوتاه اما تر و فرز فقط همینو میدونستم که دو سال رد شده بود.ورزشکار عضلانی نترس و نماز خون …چون همیشه سر وقت نماز میخوند.زنگهای تفریح من میرفتم ساندویچ میگرفتم میخوردم یککم تپل شده بودم میدونم بچه ها که هیچی حتی معلمها هم کف کونم بودن…ولی دمش گرم این پسره که از قضا اسم اینم علی بود…چند باری هوامو داشت…من هم براش ساندویچی چیزی می گرفتم با هم میخوردیم.اولا نمیگرفت اما باهم دوست شدیم زیاد…خیلی نترس بود طوری که از بابام اجازه گرفت منو با خودش ببره باشگاه…کشتی گیر بود حتی تا قهرمانی نوجوانان کشور هم رسیده بود.بعدعید۷۳تموم شد دوباره رفتیم مدرسه.دیدیم چندتا ارتشی اومدن سر کلاس و برگه استخدام نیروهای مسلح و دادن بهمون…ازون کلاس ۳۵نفره ۱۵نفر ثبت نام کردند…علی هم جزوشون بود.من هم به هوای علی میخواستم برم…گفت داش علی من مجبورم پدرم فقیره درسام هم ضعیفه.ولی بابای تو پولداره برو دانشگاه برو باشگاه…نترس داداش مرد باش…گفتم نرو داش علی گریه کردم بغلم کرد…ولی رفت…من درس و باشگاه رو ادامه دادم ولی دیگه کشتی نرفتم و رفتم کیوکوشین کاراته…زندگی به کام بود…۷۶دیپلم گرفتم…کنکور قبول نشدم ۱سال پشت کنکور موندم۷۷قبول شدم رفتم دانشگاه ۵سالی طول کشید لیسانس گرفتم…ولی وضع مالیم خوب بود اصلا دلم نمیخاست استخدام بشم ولی بابام گفت پسر جان برو خدمت بیا اقلا دبیری چیزی بشو اینقدر درس خوندی…خلاصه خدمت آموزش افتادم بیرجند۰۴کونمون پاره شد اون موقع۳ماه آموزشی بود…بعدش افتادم تربت حیدریه…این و بگم که دیگه از بعداز دیپلم خبری از علی رفیقم نداشتم…فقط میدونستم سالی که من دیپلم گرفتم اون زن داشت…الان ۵سال ردشده بود…روز اولی که خودمو معرفی کردم چون لیسانس داشتم…خیلی خوششون اومد…در ضمن اون موقع چندتا مقام خوب کشوری کاراته هم داشتم…که ارتش برای مسابقات کشوری نیروهای مسلح منو بردن و مقام هم گرفتم…چندماهی اونجا بودم…خودم درسته وظیفه بودم اما ستوان دوم بودم…چون هم لیسانس داشتم هم مقام ورزشی…نزدیک عید بودکه یک ستوان یکمی اومد توی گروهان ما.تپل کوتاه سیاه…تارسید براش احترام گذاشتیم…دیدم علی خودمونه…اون منو نشناخت گفتم نالوطی حالا رفیقت و نمیشناسی …وقتی فهمید کی هستم چنان محکم بغلم کرد که نگو…باور کنید رومون نمیشد گریه کنیم…چقدر حال کردم…بقیه خدمت با اون بودم خیلی کمکم کرد برای دعوا و چند بار دیر اومدن اضافه داشتم همه رو پاک کرد. زن و بچه اش مشهد بودن… تربت خونه سازمانی بهش نرسیده بود…من ماشین داشتم باهم میرفتیم میومدیم…خدمتم تموم شد برگشتم شهرم…باز از هم بی خبر شدیم من با اصرار پدرم با دختر همکارش ازدواج کردم و یکروز عروسی دعوت بودیم من دیرتر رفتم…در ضمن به عنوان معلم ورزش هم تدریس می کردم…رفتم عروسی توی باغ بود دیدم خانومم با پسر خاله اش دارن باهم میرقصن چی قری هم میداند…آقا من هم دیوونه شدم تا زنم منو دید اومد کنار پسره دوباره دستش رو گرفت چنان با لگد زدم از پشت زیر بغلش که در جا غش کرد.چنان مشتی گذاشتم صورت زنم که هنوز که هنوزه دهنش کجه…البته از هم جدا شدیم…عروسی بهم خورد برادر خانومام دوتاشون اصلا غضروف دماغ نداشتن همچی که زدم صورتشون .هر کی اومد جلو زدمشون… وقتی رفتیم کلانتری…بابام اومد جریان رو فهمید بهش گفتم. گفت دمت گرم حال کردم…چنان کیفی کرده بود که نگو…بعداز اون دیگه زندگی من با اون دختره ادامه اش امکان نداشت…پدرم مهریه اش رو داد دیه خودش و داداشاش و پسرخاله اش رو داد…از اون روز به بعد بهم میگفت حلالت پسر تو ارتش یک نفره منی…یک پسر دارم اما برام یک لشکری…من دیگه نرفتم سراغ درس دادن و چسبیدم به کار پدرم…و با این مسائل دلاری بتدریج وضع مالیمون از خوب به عالی رسید…ملک داشتیم خیلی گرون شد…و بماند که فروشگاه بابام تبدیل شد به یک مرکز توزیع و کمپانی فروش جنس و بنکداری زدیم…مثلا کمپلت تمام تولیدی کولر آبی طرف رو زمستون مفت میخریدیم.تابستون خوب میفروختم… یا بخاری .و هرچه…پولمون و جنسمون یک فصل می خوابید اما سودش هم خوب بود.…تابستون گرم بود…یک نیسان رسید گفت بار کولر حاجی فلانی رو میخوام…فاکتور خرید هم داشت یارو سیاه پیاه لاغرو مردنی بود ریزه میزه…عصبی .شاگرد مغازه گفت وقت ناهاره کا
#رفیق
خودم:
سلام دوستان گلم
علی هستم۴۵ساله ۱۰۰کیلووزن قدبلند الان مجردم…و از همون بچه گی هام خوشگل و سفید پوست بودم…که توی بچه گیها برام معضل بزرگی بود…چند بار نزدیک بود کون رو به باد بدم که خدا رحم کرد…اما وقتی بزرگ شدم به نفعم شد…در ضمن داستان نیست خاطره و رویداد زندگی منه.
سال۷۲کلاس اول دبیرستان بودم پدرم کاسب بود و پولدار معلمها میشناختنش چون کاسب معروف شهرمون بود…هوای منو داشتن با وجود اینکه قدم بلند بود اما میز دوم جلو میشستم.کنارم یک پسره سیاه چهره بود که ازم دوسال بزرگتر بود قد کوتاه اما تر و فرز فقط همینو میدونستم که دو سال رد شده بود.ورزشکار عضلانی نترس و نماز خون …چون همیشه سر وقت نماز میخوند.زنگهای تفریح من میرفتم ساندویچ میگرفتم میخوردم یککم تپل شده بودم میدونم بچه ها که هیچی حتی معلمها هم کف کونم بودن…ولی دمش گرم این پسره که از قضا اسم اینم علی بود…چند باری هوامو داشت…من هم براش ساندویچی چیزی می گرفتم با هم میخوردیم.اولا نمیگرفت اما باهم دوست شدیم زیاد…خیلی نترس بود طوری که از بابام اجازه گرفت منو با خودش ببره باشگاه…کشتی گیر بود حتی تا قهرمانی نوجوانان کشور هم رسیده بود.بعدعید۷۳تموم شد دوباره رفتیم مدرسه.دیدیم چندتا ارتشی اومدن سر کلاس و برگه استخدام نیروهای مسلح و دادن بهمون…ازون کلاس ۳۵نفره ۱۵نفر ثبت نام کردند…علی هم جزوشون بود.من هم به هوای علی میخواستم برم…گفت داش علی من مجبورم پدرم فقیره درسام هم ضعیفه.ولی بابای تو پولداره برو دانشگاه برو باشگاه…نترس داداش مرد باش…گفتم نرو داش علی گریه کردم بغلم کرد…ولی رفت…من درس و باشگاه رو ادامه دادم ولی دیگه کشتی نرفتم و رفتم کیوکوشین کاراته…زندگی به کام بود…۷۶دیپلم گرفتم…کنکور قبول نشدم ۱سال پشت کنکور موندم۷۷قبول شدم رفتم دانشگاه ۵سالی طول کشید لیسانس گرفتم…ولی وضع مالیم خوب بود اصلا دلم نمیخاست استخدام بشم ولی بابام گفت پسر جان برو خدمت بیا اقلا دبیری چیزی بشو اینقدر درس خوندی…خلاصه خدمت آموزش افتادم بیرجند۰۴کونمون پاره شد اون موقع۳ماه آموزشی بود…بعدش افتادم تربت حیدریه…این و بگم که دیگه از بعداز دیپلم خبری از علی رفیقم نداشتم…فقط میدونستم سالی که من دیپلم گرفتم اون زن داشت…الان ۵سال ردشده بود…روز اولی که خودمو معرفی کردم چون لیسانس داشتم…خیلی خوششون اومد…در ضمن اون موقع چندتا مقام خوب کشوری کاراته هم داشتم…که ارتش برای مسابقات کشوری نیروهای مسلح منو بردن و مقام هم گرفتم…چندماهی اونجا بودم…خودم درسته وظیفه بودم اما ستوان دوم بودم…چون هم لیسانس داشتم هم مقام ورزشی…نزدیک عید بودکه یک ستوان یکمی اومد توی گروهان ما.تپل کوتاه سیاه…تارسید براش احترام گذاشتیم…دیدم علی خودمونه…اون منو نشناخت گفتم نالوطی حالا رفیقت و نمیشناسی …وقتی فهمید کی هستم چنان محکم بغلم کرد که نگو…باور کنید رومون نمیشد گریه کنیم…چقدر حال کردم…بقیه خدمت با اون بودم خیلی کمکم کرد برای دعوا و چند بار دیر اومدن اضافه داشتم همه رو پاک کرد. زن و بچه اش مشهد بودن… تربت خونه سازمانی بهش نرسیده بود…من ماشین داشتم باهم میرفتیم میومدیم…خدمتم تموم شد برگشتم شهرم…باز از هم بی خبر شدیم من با اصرار پدرم با دختر همکارش ازدواج کردم و یکروز عروسی دعوت بودیم من دیرتر رفتم…در ضمن به عنوان معلم ورزش هم تدریس می کردم…رفتم عروسی توی باغ بود دیدم خانومم با پسر خاله اش دارن باهم میرقصن چی قری هم میداند…آقا من هم دیوونه شدم تا زنم منو دید اومد کنار پسره دوباره دستش رو گرفت چنان با لگد زدم از پشت زیر بغلش که در جا غش کرد.چنان مشتی گذاشتم صورت زنم که هنوز که هنوزه دهنش کجه…البته از هم جدا شدیم…عروسی بهم خورد برادر خانومام دوتاشون اصلا غضروف دماغ نداشتن همچی که زدم صورتشون .هر کی اومد جلو زدمشون… وقتی رفتیم کلانتری…بابام اومد جریان رو فهمید بهش گفتم. گفت دمت گرم حال کردم…چنان کیفی کرده بود که نگو…بعداز اون دیگه زندگی من با اون دختره ادامه اش امکان نداشت…پدرم مهریه اش رو داد دیه خودش و داداشاش و پسرخاله اش رو داد…از اون روز به بعد بهم میگفت حلالت پسر تو ارتش یک نفره منی…یک پسر دارم اما برام یک لشکری…من دیگه نرفتم سراغ درس دادن و چسبیدم به کار پدرم…و با این مسائل دلاری بتدریج وضع مالیمون از خوب به عالی رسید…ملک داشتیم خیلی گرون شد…و بماند که فروشگاه بابام تبدیل شد به یک مرکز توزیع و کمپانی فروش جنس و بنکداری زدیم…مثلا کمپلت تمام تولیدی کولر آبی طرف رو زمستون مفت میخریدیم.تابستون خوب میفروختم… یا بخاری .و هرچه…پولمون و جنسمون یک فصل می خوابید اما سودش هم خوب بود.…تابستون گرم بود…یک نیسان رسید گفت بار کولر حاجی فلانی رو میخوام…فاکتور خرید هم داشت یارو سیاه پیاه لاغرو مردنی بود ریزه میزه…عصبی .شاگرد مغازه گفت وقت ناهاره کا
سکس با زن رفیق
#بیغیرتی #رفیق
من تورج حدودا ۳۷ سال سن دارم مجرد زندگی میکنم قد یک متر هفتاد نه وزن صد هفت کیلو ماشین سنگین تریلی دارم حکایت که میخوام براتون عنوان کنم من یه دوست داشتم بنام مهدی که خیلی باهم بودیم که مهدی کارمند بانک بود که بعد ازدواج کرد ولی رابطه من ومهدی طبق سابق گرم وگرم بودبا مجرد بودن من نه خودش نه خانمش مشکلی نداشتن خیلی هم باهم راحت بودیم شوخی لفظی هم داشتیم نه فیزیکی اسم همسرش هم معصومه بود بعد این اقا مهدی ما با کسی اشنا شده بود بنام مجید و اسم همسر مجید هم مریم بود که از اون خانما بود که شیطون بازی داشت خلاصه یک روز زنگ زدن به من که تورج کجا هستی من گفتم انزلی شما کجاهستید گفتن ماهم زیبا کنار لب دریا هستیم معصوم زنگ زده بود که گفت اقا مهدی بامجید اقا تو دریا شنا میکنن من ومریم هم داریم اشپزی میکنیم نهار ما منتطرتیم بیا پیش ما گفتم ممنون مزاحم نمیشم گفت چرت وپرت نگو بیا منتظرتیم گوشی قطع کرد من هم رفتم کامیون پارک کردم همون نزدیکا که رفتم پیش اونا دیدم که منتظر من هستن خلاصه سلام علیک گرمی وحال واحوال گرم مشغول غذا خوردن وبعد غذا هم یه قلیون وکشیدیم مهدی ومجید جفتشون هم دوست زن داشتن نگو دوستای زن شون هم اومدن همون جا که این دونفر یکی یکی جیم شدن رفتن پیش دوستای زن شون من موندم معصوم ومریم خانم که من رفتم ازتو جعبه تریلی سه تا تیوب لاستیک باد زدم با طناب اوردم کنار ساحل که چند تا تخته هم کنار ساحل ردیف کردم لباس دراوردم تویوب ها را داخل اب به هم بستم تخته ها را روی تویوب ها بستم یکی از چادر های مسافرتی را روی تخته ها باز کردم وخیلی چیز جذابی شده بود زمانی که من داخل اب بودم بعد از اب میومدم بیرون تخته وطناب با خودم ببرم داخل اب از کنار معصوم ومریم رفت وامد میکردم این میزدن زیر خنده که بعدا متوجه شدم علت خندهاشون چی بود زمونی که اب میزدم بیرون شورت من میچسبید به بدنم این کل الت مشخص میشد که گویا از الت شوهرهای اونا بزرگتر وکلفتر بود که مریم خیلی تلاش کرد که من توهمون چادر که درست کرده بودم من بکنمش اما من زیر بارنرفتم ولی مخ معصوم وذهن معصوم بابت من والت بزرگم کلا بهم ریخته بود ودیوانش کرده بود که سه روز بعد معصوم زنگ زد بیا خونه ما کارت دارم واجب دارم ولی به کسی چیزی نگو من هم ازدنیا بی خبر که معصوم چه نقشه ای برام کشیده رفتم که متوجه شدم که دیگه نمیتونستم از دستش رها بکنم خودم رو معصوم هم لخت با شورت و سوتین ولی چادر سرش وقتی چایی واورد چادر شل داد افتاد دیدم خیلی خیلی قسم والتماس کردم که من وبیخیال شو دست از سر من بردار اما قبول نکرد فقط میگفت باهم سکس باید بکنیم وگرنه کاری میکنم مهدی به خونت تشنه بشه دعوای ناموسی درست میکنم که من هم تن با این کاردادم غافل از دنیا که این بی پدر دوربین جاساز کرده ازسکس من وخودش فیلم میگیره وجالب اینکه سکس خواستیم شروع کنیم گفت خواهشی بکنم ازت گفتم بگو گفت من از سکس خشن لذت میبرم دوست دارم میخوام منو به زور بخوابونی زمین لباسهامو پاره کنی من کتک بزنی وتندتند بکنی من خر هم قبول کردم بعد سکس وقتی گفت هرموقع گفتم بیا باید بیایی من گفتم غلط کردی این بار هم ندانسته گرفتار شدم که فیلم نشون داد بهم که من دارم باجنگ ودعوا وکتک کاری ولباسهاشو پاره میکنم یعنی به زور میخوام باهاش سکس کنم مات ومبهوت ومانده بودم که گفت هر زمان گفتم بیا وگرنه این فیلم به شوهر وداداشام نشون میدم که تیکه تیکه بکننت الان فکر کنم ۱۲ سال میشه هفته ای دوبار من مجبور میکنه که برم تا صبح بکنمش ممنون که وقت گذاشتیداین داستان رابخونید
نوشته: تورج
#بیغیرتی #رفیق
من تورج حدودا ۳۷ سال سن دارم مجرد زندگی میکنم قد یک متر هفتاد نه وزن صد هفت کیلو ماشین سنگین تریلی دارم حکایت که میخوام براتون عنوان کنم من یه دوست داشتم بنام مهدی که خیلی باهم بودیم که مهدی کارمند بانک بود که بعد ازدواج کرد ولی رابطه من ومهدی طبق سابق گرم وگرم بودبا مجرد بودن من نه خودش نه خانمش مشکلی نداشتن خیلی هم باهم راحت بودیم شوخی لفظی هم داشتیم نه فیزیکی اسم همسرش هم معصومه بود بعد این اقا مهدی ما با کسی اشنا شده بود بنام مجید و اسم همسر مجید هم مریم بود که از اون خانما بود که شیطون بازی داشت خلاصه یک روز زنگ زدن به من که تورج کجا هستی من گفتم انزلی شما کجاهستید گفتن ماهم زیبا کنار لب دریا هستیم معصوم زنگ زده بود که گفت اقا مهدی بامجید اقا تو دریا شنا میکنن من ومریم هم داریم اشپزی میکنیم نهار ما منتطرتیم بیا پیش ما گفتم ممنون مزاحم نمیشم گفت چرت وپرت نگو بیا منتظرتیم گوشی قطع کرد من هم رفتم کامیون پارک کردم همون نزدیکا که رفتم پیش اونا دیدم که منتظر من هستن خلاصه سلام علیک گرمی وحال واحوال گرم مشغول غذا خوردن وبعد غذا هم یه قلیون وکشیدیم مهدی ومجید جفتشون هم دوست زن داشتن نگو دوستای زن شون هم اومدن همون جا که این دونفر یکی یکی جیم شدن رفتن پیش دوستای زن شون من موندم معصوم ومریم خانم که من رفتم ازتو جعبه تریلی سه تا تیوب لاستیک باد زدم با طناب اوردم کنار ساحل که چند تا تخته هم کنار ساحل ردیف کردم لباس دراوردم تویوب ها را داخل اب به هم بستم تخته ها را روی تویوب ها بستم یکی از چادر های مسافرتی را روی تخته ها باز کردم وخیلی چیز جذابی شده بود زمانی که من داخل اب بودم بعد از اب میومدم بیرون تخته وطناب با خودم ببرم داخل اب از کنار معصوم ومریم رفت وامد میکردم این میزدن زیر خنده که بعدا متوجه شدم علت خندهاشون چی بود زمونی که اب میزدم بیرون شورت من میچسبید به بدنم این کل الت مشخص میشد که گویا از الت شوهرهای اونا بزرگتر وکلفتر بود که مریم خیلی تلاش کرد که من توهمون چادر که درست کرده بودم من بکنمش اما من زیر بارنرفتم ولی مخ معصوم وذهن معصوم بابت من والت بزرگم کلا بهم ریخته بود ودیوانش کرده بود که سه روز بعد معصوم زنگ زد بیا خونه ما کارت دارم واجب دارم ولی به کسی چیزی نگو من هم ازدنیا بی خبر که معصوم چه نقشه ای برام کشیده رفتم که متوجه شدم که دیگه نمیتونستم از دستش رها بکنم خودم رو معصوم هم لخت با شورت و سوتین ولی چادر سرش وقتی چایی واورد چادر شل داد افتاد دیدم خیلی خیلی قسم والتماس کردم که من وبیخیال شو دست از سر من بردار اما قبول نکرد فقط میگفت باهم سکس باید بکنیم وگرنه کاری میکنم مهدی به خونت تشنه بشه دعوای ناموسی درست میکنم که من هم تن با این کاردادم غافل از دنیا که این بی پدر دوربین جاساز کرده ازسکس من وخودش فیلم میگیره وجالب اینکه سکس خواستیم شروع کنیم گفت خواهشی بکنم ازت گفتم بگو گفت من از سکس خشن لذت میبرم دوست دارم میخوام منو به زور بخوابونی زمین لباسهامو پاره کنی من کتک بزنی وتندتند بکنی من خر هم قبول کردم بعد سکس وقتی گفت هرموقع گفتم بیا باید بیایی من گفتم غلط کردی این بار هم ندانسته گرفتار شدم که فیلم نشون داد بهم که من دارم باجنگ ودعوا وکتک کاری ولباسهاشو پاره میکنم یعنی به زور میخوام باهاش سکس کنم مات ومبهوت ومانده بودم که گفت هر زمان گفتم بیا وگرنه این فیلم به شوهر وداداشام نشون میدم که تیکه تیکه بکننت الان فکر کنم ۱۲ سال میشه هفته ای دوبار من مجبور میکنه که برم تا صبح بکنمش ممنون که وقت گذاشتیداین داستان رابخونید
نوشته: تورج