دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
707 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
دنیای جدید (۴)

#دنباله_دار

...قسمت قبل
دنیای جدید۴
خلاصه رفتم با رفیقم کافی نت و تو فیس بوک کلمه ضربدری زدی و همینطور به انگلیسی سرچ کردم: swing swingers
حسابی راجبش خوندم و رفتم وب سایت های سکسی و از این فیلما دیدم و کلی حشری شدم و از این موضوع خوشم اومد دلم میخواست .
ساعت ۵ شد و رفتم با اون دختر که تازه اشنا شدم دیدار کنم.رسیدم سر قرار این بار بهش دقت کردم خیلی درشت بود هیکلش قد ۱۷۸ راحت ۷۵کیلو وزن داشت همش کون و ممه بود البته لپ گنده ای داشت یکم باهاش قدم زدم و حرف زدم از اونجایی که خیلی حشری بودم یه گوشه بردم و کلی مالیدمش و به بهانه های هیکل خوبی داری ممه هاشو دیدم
راستی اسمش آنیا بود خلاصه زیاد باهاش حال نکردم نمیدونم به چشمم خوب نیومد.روز تعطیلی بود اومدم سمت خونه و کلی حالم گرفته بود اون چرا مریم همچین کاری باهام کرد منو بیرون کرد واقعا دلیلشو نمیدونستم .خلاصه این ماجرا اینجوری موند و ۲هفته ای گذشت من از قسمت ترابری پادگان به یه قسمت اداری رفتم این بد بود شاید مریم و تو تره بار میدیدم اما این شانس نداشتم حالا تو قسمت اداری بودم .خلاصه سرتون با این حاشیه ها درد نیارم گذشت و گذشت ۲۶اسفند بود که از پادگان زدم بیرون گفتم برم سمت سعدی یه چرخی بزنم. جلو یه لباس فروشی زنونه بودم که دیدم خانم آشناست کمی جلوتر رفتم دیدم لیلا خانم رفتم داخل فروشگاه و از پشت سرم یه اقایی گفت امان از این شلوغی های شب عید برگشتم فیس تو فیس شدم ای وای من اقا
امیر سلام
_به به نیما خان خوبی سرکار چه خبرا چه میکنی ؟بی معرفت این رسمش نبودا ؟؟؟!!
با کلی تعجب گفتم
+خیلی مخلصم آقا امیر ببخشید بخدا نمیدونم چرا اینجوری شد
تو همین هین لیلا به ابرو های تو هم رفته و یکم طلبکارانه اومد جلو
×نیما بی معرفت بودن از کجا به ارث بردی
+لیلا خانم خوبی سلامتی والا من اصلا منظورتون نمیفهمم
_اشکال نداره حالا ما اینجا چند تا خرید داریم اگه تایم داری بمون بریم شام
+اره من کاری ندارم بفرمایید
دوتایی رفتن انتهای فروشگاه و من اومدم جلو در یه سیگاری روشن کردم تو فکر بودم
گاهی هم به امیولیلا نگاه میکردم خیلی موندن تو نزدیک ۱ساعت منتظر موندم.که بالاخره اومدن بیرون و کلی هم میخندیدن و لیلا هم همش میگفت بیچاره پسره داشت میمرد
خلاصه گفتن بریم سمت ماشین و رفتیم تو ماشین خیلی شلوغ بود خیابون .
_نیما جان چه میکنی تعریف کن
+مرسی خوبم میگذره دیگه .مریم و شهاب چطورن
×ما که اطلاعی نداریم اون شب با این حرکت هایی که کردی و اون مریم جنده اونجوری داستان درست کرد
اروم باش عشقم حالا شده ولش
×نه اخه اون چه حرکتی بود مریم زد
+میشه به منم تعریف کنید چی شده
_نیما جان وقتی که ما از اتاق اومدیم دیدیم که تو نیستی و مریم خیلی عصبی تو پذیرایی نشسته تا اومدم چیزی بگم گفتش که این چه کاریه شما کردید شما چرا بدون هماهنگی من برنامه کردید چرا با مهمون من بدون اطلاع من برنامه سکس ریختین
×مریم جون مگه چی شده حالا کاری که دیشب کردیم .دیشب تو تو کف من مونده بود بچه دلش خواست مگه چی شده
_خلاصه نیما بعد کل بگو مگو دعوا شهاب هم اومد و اونم متعجب بود اما متوجه شدیم که مریم رو تو حساس بوده و شهاب گفت دوست داشته نیما تو فانتزی هاش باشه بدون اون کاری نکنه
+خوب امیرخان اینو میگفت به من منم دیگه بدون اجازه مریم این کارو نمیکرد اون روز مریم منو انداخت از خونه بیرون و گفت که نمیخواد دیگه برم خونه و منو ببینه
×جنده زیر دهنش مزه کرده بوده بخاطر اوم
کمی خنده ام گرفت از حرف لیلا و امیر گفت اروم باش
خلاصه ازشون عذرخواهی کردم و گفتم مقصر نیستم .لیلا رو کرد به عقب گفت اون مریم کلا لاشی بود
+نه نگید این حرفو حالا شده بیخیال
_اره عشقم ولش کن ما که ضرر نکردیم ما همیشه تو خوشی هستیم
+همیشه خوش ببینمتون اقا امیر
_فدات مرسی ممنون
خلاصه رفتیم یه رستوران و شام قلیون زدیم و کلی راجب اون شب و داستانا و حالش حرف زدیم و قرار شد پنجشنبه برم باغشون که سمت جاجرود و سد لتیان بود
این بین من شغل امیر پرسیدم اون یه تولیدی فوق حرفه ای مبل داشت و خیلی اوضاع مالی خوبی داشت
بعد کلی حرف و اینا خداحافظی کردیم
کلی خوشحال بودم که اینارو دیدم اما ته دلم همش به مریم فکر میکردم خلاصه دو روز بعد پنجشنبه که ۲۸ اسفند بود رفتم سمت جاجرود چقدرم شلوغ بود ساعت ۵ونیم یه دسته گل هم خریده بودم سر راهمم یه عطاری رفتم چندتا قرص گرفتم و رسیدم باغ و زنگ زدم کسی باز نکرد تماس گرفتم گفت وایسا الان میام جلو در بودم و یه دختر تقریبا ۲۰ ساله در ویلارو باز کرد
ببین پشمام فر خورد داشتم کسخل میشدم سلام کردم بهش و رفتم تو خیلی بلند می خندید گفت سرباز وطن خوش اومدی و خندید
منم عین دیونه ها که نه اوسگول نگاه میکردمش خیلی خوشگل بود
امیر از اون طرف اومد
_ سلام سرکار خوبی خوش اومدی
+مرسی ممنون
دست گل دادم بهش
_مرسی
راز خانوادگی صدر (۱)

#دنباله_دار #تابو

تازه چشامم گرمِ خواب شده بود که ساعت به صدا در اومد! به سختی چشمام رو باز کردم و به ساعت نگاه می کردم، 10:30 رو نشون می‌داد، سرم رو به بالش فشار دادم. به هر زحمتی که بود خودمو از تخت خواب جدا کردم و بلند شدم و توی آینه به خودم نگاه کردم چشام قرمز قرمز بود.یکم موهام رو شونه زدم، مرتبشون کردم و بستمشون. لباس های خوابم رو در آوردم و لباس های راحتی رو که دوست داشتم پوشیدم. حین پوشیدن به این فکر کردم چرا صدایی از بیرون اتاقم نمیاد. بعد که لباسامو عوض کردم،از اتاقم بیرون اومدم. خونه رو که دیدم، حس تنهایی تمام وجودمو گرفت، حسی که باهاش آشنا بودم! طبقِ معمول پدر و مادرم خونه نبودن، آرین هم احتمالا سر تمرینش بود، از نبود ارین بیشتر دلم گرفت چون تنها کسی بود که همیشه کنارم بود.پیغام گیر رو چک کردم که با این پیغام رو به رو شدم
« مامان جان منو پدرت رفتیم خرید برای مهمونی آخر هفته اگه بیدار شدی صبحونه رو میزه بخور تا ما کارمون تموم شه بیایم». پوفی کشیدم و وارد آشپزخونه شدم و نشستم پشت میز. مشغول صبحونه خوردن شدم، ناخودآگاه افکاری به ذهنم اومد: مهمونی میخوان بگیرن؟ چه مهمونی، اصلا چرا میخوان مهمونی بگیرن؟. معمولا هروقت میخواستن مهمونی بگیرن قبلش بهم خبر میدادن ولی خب چرا الان ندادن؟. سعی کردم از این افکار بیام بیرون و صبحونه ام رو کامل خوردم.بعدش رفتم توی اتاقم و موبایلم رو برداشتم و به داداشم زنگ زدم ببینم کجاست.
بعد از چنتا بوق موبایل رو جواب داد ، احوال پرسی کردم که فهمیدم تازه از سر تمرین داره میاد، موبایل رو قطع کردم و تصمیم گرفتم یه دوش بگیرم که از این درگیری ذهنی بیرون بیام، در واقع تنها چیزی که بهش نیاز داشتم!
لباسام رو آماده کردم و با حوله رفتم توی حمام. گذاشتمشون روی سکو بعد آب رو ولرم کردم و رفتم زیر دوش حین حمام کردنم ناخودآگاه دوباره ذهنم درگیر حرفای مامانم شد، بعد از چند دقیقه از این افکار اومدم بیرون و سریع حمام کردم لباسام رو پوشیدم و از حمام اومدم بیرون
رفتم توی اتاقم و داشتم موهام شونه می‌کردم، که یاد این افتادم، عادت داشتم همیشه پدرم موهام رو هروقت از حمام میام شونه کنه، بغض کردم و اشک توی چشمام جمع شد، بعد از چند دقیقه غصه خوردن به خودم اومدم و توی دلم گفتم امروز من چم شده؟
تصمیم گرفتم برای اینکه یکم از این افکار دور بشم برم کافه ای که همیشه با آرین میرفتیم، تا از وقت ازادم استفاده ای کرده باشم، چون درس و کنکور وقت کافی برامون نمیزاشت. یه تیشرت با یه شلوارِ جین کوتاه پوشیدم چون خیلی حوصله تیپ زدن نداشتم. یه ماشین گرفتم و رفتم سمت کافه ، وقتی رسیدم وارد کافه که شدم صدای موزیک ملایم و بی کلامی که پخش میشد به گوشم رسید. از اونجایی که صبح جمعه بود خلوت بود. رفتم روی صندلی یه میزِِ که جایی خوب از کافه بود نشستم و منتظرِ گارسون موندم.
گارسون اومد یه پسرِِ قد بلند با دستای کشیده، بیبی فیس با موهای مشکی که از پشت بسته بود. قبلا چند باری دیده بودمش. یه قهوه سفارش دادم و منتظر موندم تا آماده بشه، وقتی قهوه رو آوردن، توی سوشیال مدیا چرخیدم و مشغول خوردن قهوم شدم. اینقدر غرقِ موبایلم شدم که نمیدونم چه جوری ساعت شد 12:15 سریع وسایلمو جمع کردم، پول قهوه رو حساب کردم و زدم بیرون.
رسیدم خونه، در حیاط رو باز کردم و رفتم تو. وقتی رسیدم به در اصلی خواستم کلید بندازم که باز کنم درو صدای خش خش به گوشم خورد حدس زدم آرین باشه. درو باز کردم و واردِ خونه شدم. توی آشپزخونه آرین رو دیدم کهِ مشغول صبحونه آماده کردن بود. بهش سلام کردم و رفتم توی اتاقم تا لباسامو عوض کنم. حینِ عوض کردنِ لباسام به این فکر کردم که آرین از جریان مهمونی خبر داره یا نه. بعد که عوض کردم دوباره رفتم پیش آرین.
خسته نباشیدی بهش گفتم و نشستم روی مبل رو به آشپزخونه.
-امروز خیلی خسته شدم ، تا آخرین لحظه دست از سرمون بر نمی داشت. پیش خودم میگفتم حتما مامان یه چیزی آماده کرده بخوریم ، اگه گشنته بگو که برای تو هم غذا گرم کنم، میخوای؟
+نه ممنون فعلا چیزی نمیخورم،
-راستی ملیکا، بابا بهم گفت با مامان رفتن برای مهمونی خرید کنین، مهمونی کیه؟
تا اسم مهمونی اومد دوباره رفتم توی فکر،
-گفت که عصر میان خونه، نگفتی رفتهِ بودی پیشه دوستات ؟ چته چرا انقدر تو فکری ؟؟؟
+با صدای آرین به خودم اومدم، باهاش چش تو چش شدم بعد از کمی مکث جواب دادم:
+نه رفته بودم تو کافه،یکم از افکارم بیام بیرون، همی
-آها معنا داری گفت و ادامه داد: پس بدون من خوش گذروندی اخرشم یه پوزخند زد،
+خوشگذرونی نبوده دوباره شروع نکن، یه قهوه ساده خوردم اومدم، جنابعالی هم که سر تمرین بودی که با تو برم.
-مهم نیست حالا، میگم یه جوری به مامان اینا بگو که کار داریم و به یه بهانه ای نریم, چون اصلا اشتیاقی برای مهمونی ندارم.
+اتفاقا از ن
حس خوش سکس (۱)

#دنباله_دار

هر چی بوق زدم روی اسنپ زدم عجله دارم خبری نشد ،با خودم گفتم بزار ۱بار هم پلاس بزنم .فاصله که زیاد نیست پول مال خرج کردنه .جلسه زود تموم شده بود و امروز میخواستم برم کافه ای که هفته پیش تنهایی رفته بودم و صاحبش بم شماره داده بود .یه پسر هیکلی با کلی خالکوبی .تو این فکر بودم که امروز سر صحبت رو باش باز کنم شاید برخلاف قیافه خفنش ،آدم خوب و جالبی باشه.هیکل ورزشکاری و زیبایی داشت ،چیزی که برای من خیلی مهم بود .۲ساعتی وقت داشتم از تایمی که تو خونه گفته بودم برمیگردم .برم یکم باش صحبت کنم ببینم میتونم باش سکس کنم یا نه .۳ماهی می‌شد که دلم کیر میخواست جور نمیشد .یه نیرویی تو وجودم می گفت بهش اعتماد نکن ولی کسم چیز دیگه میخواست
تواین فکر بودم که ماشین رسید و سوار شدم .سلام کردم ومرد ۴۲تا۴۵ ساله ای خیلی مودب و باوقار خسته نباشیدی گفت ومن هم باهاش احوالپرسی کردم .به چشمم آشنا اومد .اینقدر تو آینه نگاهش کردم که اونم توجهش جلب شد .تمام ذهنم درگیر این بود که کجا دیدمش .آهان ۷سال پیش که کنکور داشتم از این سمینارهای عزت نفس وخودباوری تو تهران دیده بودمش .خود خودش بود ،اون موقع با ریش و موهای مشکی روی سن بالا و پایین می‌پرید والان با بغل گوش‌هایی که سفید شده بود وآی پدی تو گوش ،باغمی سنگین تو نگاهش پشت فرمون بود .باز بش خیره شدم که خودشه یا نه ولی حتی عینک شم همون بود .پیکم پرتر و جا افتاده تر شده بود البته غمگین تر .شاید اصلیش همینه بخاطر همایش مجیوره ادای آدمهای شاد رو دربیاره .ولی اون با اون همایش چند هزار نفری تو تهران کجا و اسنپ اصفهان کجا ؟ وقتی نگاش تو آینه با نگاهم یکی شد با حداکثر لوندی که بلد بودم ،گفتم: شما آهنگ نمی‌نمیزارید تو ماشین؟ تنهایی گوش میدید؟
در حالیکه یکی از ابروهاش به سمت بالا رفته بود گف : چی بزارم براتون
-هر چی سلیقتونه
تو آهنگاش گشت و یه آهنگ غمگین ( من که تنها به نگاهی به دلت دل بستم …)رو گذاشت وبم تو آینه نگاه کرد و منم براش لبخند زدم . با اینکه ۲۰سالی از من بزرگتر بود ولی لای پام هر لحظه خیس تر میشه .دلم میخواست سر بزارم رو شونه های پر و مردونش .داشتم به این فکر میکردم که حتما با این هیکل ورزشکاری و قد بلند ،خوش کیره و حسابی منو میگاد ؛طوری که انقدر درد بکشم تا دیگه دلم کیر نخواد. که از تو آینه زل زده تو چشمام و گفت میخوای خودت آهنگ بزاری اگه دوست نداری ؟
-نه خوبه همین که با شما گوش میدم خوبه
با اینکه سرعتش بالا بود سریع زد و کنار و برگشت چطوری بم نگاه کرد که ناخودآگاه تو خودم جمع شدم و به سمت در رفتم .
-منظورت چیه؟
-هیچی تایمم آزاده .کفشام نو بود و پام رو میزد اگر نه پیاده میرفتم دوست دارم اگه مایلی ۲ساعت با هم وقت بگذرونیم .خیلی کلافه ام
-به چه منظوری؟
-دو تا دوست .مهمون من بریم کافه
گوشی ای که در حال بازی باش بودم که به چشمای از حدقه بیرون زدش نگاه نکنم رو از دستم کشید و گف پیاده تا مقصد ۵دقیقس برو منم اومدم .
-گوشیم پس ؟
-اونجا بت میدم .گوشی دیگه نداری
-نه
-پس برو پایین
مستاصل نگاهش کردم ،اگه نمیشناختمش اصلا قبول نمی کردم ولی خوب انقدر اون روزتو سمینار گفته بود خوبی کنید تا بیشترش بتون برگرده ذاتتون رودست کنید چون جهان همون چیزی رو بتون میده که بهش میدید میدونستم آدم حالیه که قبول کردم .بهش اعتماد داشتم چیزی که به صاحب کافه نداشتم .ساعتم رو چک کردم که بیشتر نرم ،تو این ۵دقیقه فکری نبود که از سرم نگذره .درست سر ۵دقیقه جلوم ایستاد و درب جلو رو برام باز کرد .با اینکه اصلا فکرشم نکرده بودم ولی گفتم گوشیم رو بده میخوام برم سرش رو آورد جلو گف معذرت میخوام .میخواستم پایان سفر بزنم تایید بزنم ومن گفتم و البته گوشیت رو هم چک کنم .
-ببخشید لطفا بیا بالا .به چشمم آشنا اومدید با شماره بگوشیم زنگ زدم دیدم اداری پوشیدی گفتم حتما تو یه شرکت‌های حرفش رو قورت دادوگفت به هر حال معذرت میخوام دستش رو دراز کرد و گف لطفا سوار شو
نگاه وکلامش پر از نفوذ و قدرت بود .تااونموقع با مرد ریشی البته این همه بزرگتر از خودم نبودم .دوست داشتم تجربش کنم .دکترای روانشناسی داشت حتما میدونس باید چطور بام رفتار کنه .این فکر سکس با روانشناس رو دوستم که با یکیشون رل زده بود تو مخم فرو کرده بود که اونها بهتر میدونن باید با زن چطوری رفتار کرد وچه موقع کجاش رو تحریک کرد .با اینکه اون موقع که میگفت من شوهر داشتم و حرفاش رو غلو و غیرواقعی میدونستم ولی الان مثل نوار تو گوشم میپیچید و من را مشتاق تر سکس باهاش میکرد زل زده بودم تو چشماش که دستش رو سینه باز گف معذرت سوار شو توضیح میدم .
سوار شدم و زل زد بهم .نگاه های عمیق و پرسشگرانه بود .
-من گرسنمه بریم پیتزا بخوریم البته اگر شما مایلی
نه نگاهش کردم ونه جواب دادم
-شما هیچ وقت معذرت خواهی طرف مقابل رو قبول ن
بهار (۱)

#دنباله_دار

انقدر جیغ زده بودم که دیگه نا نداشتم.
تمام مدتی که داشت تو کصم تلمبه می‌زد موهام رو با دست راستش گرفته بود و می‌کشید.
نمی‌تونستم تشخیص بدم، کف سرم بیشتر می‌سوزه یا کصم. کارش که تموم شد کاندوم رو درآورد سرش رو گره زد و انداخت تو سطل آشغال.
سیگارش رو روشن کرد و دراز کشید کنارم.
_:چرا موندی تو این رابطه؟ دقیقا دنبال چی هستی؟
+:یعنی بعد از دو سال نفهمیدی هنوز؟
_:اون اوایل فکر می‌کردم عاشقمی ولی وقتی که دقیقا موقعی سر رسیدی که داشتم تو کون سبا تلمبه می‌زدم فهمیدم عاشق نیستی، احمقی.
+:اسمش رو هرچی دلت می‌خواد بذار. بار اول نبود که متوجه خیانتت شده بودم.
_:به درک. همینه که هست. نمی‌خوای می‌تونی بری.
کیرشو گرفتم دستم و زیر کلاهکشو با سر انگشتام نوازش کردم. آروم‌ شروع کردم به مالیدن کیرش…
+:میلاد یعنی حتی یک لحظه‌ام تو این دوسال دوسم نداشتی؟
_:تو رو نه، هیچ وقت ولی اون کس کولوچه‌ایِ همیشه خیس تو خیلی دوست دارم. بیا بشین رو کیرم کصشر هم نگو.
چندتا لیس به سر کیرش زدم و تا پایین اومدم و تو یه حرکت تا ته اون کیر ۱۷سانتی رو فرستادم ته حلقم. فکر این که هیچ وقت دوسم نداشته باعث شده بودم دلم بخواد کیرشو قورت بدم. در واقع تنها چیزی که اونم شاید بتونه جلوی خیانت‌های میلاد رو بگیره همینه که کلا چیزی لای پاش نداشته باشه.
یه مقدار دیگه براش ساک زدم. کاندوم رو کشیدم رو کیرشو پاهامو گذاشتم دو طرف بدنش و یه ضرب تمام کیرشو تو کصم جا دادم.
+:دیگه باید چیکار کنم که منو بخوای؟
_آه می‌خوامت بهار. می‌خوام. محکم‌تر خودتو بکوبون روم.
+: نه بهم بگو دیگه باید چیکار کنم که تو این دو سال نکردم؟
تو هر کاری دلت خواست کردی، من واسه آب خوردنمم از تو اجازه گرفتم. با بهترین دوستم با منشی خودت حتی با زن شوهردار خوابیدی و فهمیدم و خفه خون گرفتم. جلوی چشمام با دوتا جنده رو همزمان کردی و هیچی نگفتم. دیگه باید چه گهی بخورم که یه کم اون چشمات منو ببینه؟
_: بهار باور کن تو حتی از اون جنده‌هام کمتری. آه‌ه‌ه اونا پول می‌گیرن می‌دن ولی تو حتی ارزش یه ریالم نداری. زودتر ارضام کن و گورتو گم کن از خونه‌ام بیرون.
دیگه نمی‌شنیدم چی می‌گه.
سوزش کصم دوباره شروع شده بود.
چشمامو بستم و سعی کردم رو یه ریتم یکنواخت رو کیرش بالا و پایین بشم که زودتر ارضا شه.
تو فکر و خیال خودم بودم که نوک سینه‌هامو گرفت بین دوتا انگشتش و با ناخنش محکم فشارشون داد. جیغ کشیدم و کیرش از کصم بیرون اومد.
پرتم کرد اونور و پاهامو گرفت بالا و کیرشو کرد تو کصم.
طوری می‌کوبید ته کصم که احساس می‌کردم الانه که از وسط جر بخورم. سرم کوبیده میشد به تاج تخت و مطمئن بودم اگه یه کم دیگه ادامه بده یا تخت می‌شکنه یا سر من.
_: جنده خانم فقط بلدی تو گوش من ور بزنی. کیرم تو کصت آشغال بی‌خاصیت تو هیچی نیستی. آه‌ه‌ه مادرتو گاییدم کصده…
یه صدایی مثل زوزه از ته حلقش اومد بیرون و برای بار دوم ارضا شد و بی حال افتاد روم. بعد از چند لحظه از روم بلند شد و یه اسپنک محکم زد رو کصم و گفت: پاشو زودتر کس و کونتو جمع کن و بزن به چاک جنده.
+: یه چیزی برات درست کنم بعد میرم خب؟ چی دوست داری؟
_: هیچی، پاشو بپوش گمشو بیرون. خواهرم قراره با پارسا و پرگل بیاد این جا.
+:باشه عشقم پس من رسیدم بهت خبر می‌دم.
_:ندادی هم ندادی. به سلامت.
سریع لباسامو پوشیدم از خونه‌اش زدم بیرون.
.
.
.
+: روباه من داره حالم از این بازی کثیف به هم می‌خوره. چرا یکی دیگه رو نمی‌فرستید سر وقت این پسره؟
بابا این حرومزاده فقط منو واسه تخت‌خوابش می‌خواد چرا نمی‌فهمید؟
روباه: احمق این پسره اگه نمی‌خواستت دوبار باهات نمی‌خوابید چه برسه به دو سال. خفه شو و طبق نقشه برو جلو. هرطور شده باید باهاش ازدواج کنی و بری تو خونه حاج ملک…
کار تو تازه اون موقع شروع می‌شه.
تو که نمی‌خوای بفرستمت سینه قبرستون ور دل ننه آقات؟

نوشته: Princess x



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
شروع یک پایان (۲ و پایانی)

#دنباله_دار

...قسمت قبل
بعد از برگشتن از سفر انگار که منو نیلو باهم راحت تر شده بودیم و نیلو هم تو زمان فهمیده بود که هم من و هم خودش از این کار لذت میبریم ولی مدام تو جنگ با خودش بود که این کارو انجام بده یا نه چون هم خیانت رو دوست نداشت هم احساس گناه میکرد ولی از این که کار جدیدی داشت انجام میداد یه حس جدید رو کشف کرده بود راضی بود و دوس داشت که بدونه تهش به کجا میرسه
من هم بعد اون اتفاق دیگه زنجیر بریده بودم تا مدتها به این اتفاق فک میکردم و همیشه مجبور میشدم خودارضایی کنم.
دیگه انتخاب فیلم های گروپ یه روتین تو سکس های ما شده بود اگه نمی دیدیم هیچکدوم انقدر تحریک نمیشدیم بنا به دلایلی ارتباطمون با ایمان و آوا هم به هم خورده بود و به مرور زمان دیگه همدیگرو ندیدیم ولی ما همچنان تو کف اون سفر بودیم هرچند که هیچکدوم به زبون نیاوردیم. فیلم ها و حرف های تو سکسمون هم داشت تکراری میشد به وضوح تحریک شدنه نیلو رو میدیدم برای همین یه روز که میخواستیم فیلم ببینیم به انتخاب خودش یه فیلم تری سام دیدیم.
حقیقت قضیه من زیاد با تریسام حال نمی کردم چون دوست داشتم اگه خانم خوشگلمو میدم دست کسی خودمم خانومشو به دست بیارم برای همین توی تریسام احساس باخت داشتم ولی برای اینکه وایب بد وارد این احساسمون نکنم حرفی نزدم تا جایی که میشد باهاش همکاری کردم که لذت ببره تقریبا یکی دو ماهی گذشتو با حرفایی که راجب فانتزیامون میزدیم من دیدم که اگه بخوام به ضربدری برسم باید اول حس گناه شدیدی که نیلو داشت رو بریزم برای همین رو اوردم به ترفندهای جدید
توی تلگرام یه ربات جرات حقیقت بود که پسر به شدت زیاده و دختر کم بهش پیشنهاد دادم که بیاد در حضور خودم اینو بازی کنه با اکراه قبول کرد توی بازی چهار مدل سوال هست که داخل اون جرات و حقیقت مثبت هجده هم هس تو یکی از اون سوال ها این بود که از اگه دختری از سینه اگه پسری از آلتت عکس بزار نیلو گفت چیکار کنم گفتم بازیه دیگه عکس بگیر بفرست ولی مخالفت کرد و بازی رو تموم کرد.
بعد برگشت گفت اینکارا گناه داره. به شدت احساسات ضد و نقیضی داشت تحریک میشد دوست داشت ولی بعد احساس پشیمونی می کرد.
نیلو یه گروه تلگرامی با دوستای قدیمیش داشت که باهم حرف میزدن و قراره پیاده روی میزاشتن منم طبق معمول سرکار. غروب ها که برمیگشتم میگفتم چه خبر واسم کل روز و تعریف میکرد و این بین چندین دفعه تعریف کرد که پسرا میان بهش پیشنهاد میدن جلو دوستاش و اونم هر دفعه میگه متاهله و رد میکنه یه دفعه تو سکسمون بهش گفتم پسرا خوشگل بودن خوب شماره میگرفتی گفت دوست داشتم ولی جلو دوستام که نمیشه بعدشم گفتم تو ناراحت میشی انگار یه جوری میخواست ازم اوکی بگیره منم خیالتو راحت کردم ولی گفتم دوست پسرا فقط دنبال یه چیز هستنا گفت چی گفتم تا نکننت ولت نمیکنن گفت غلط کردن به کسی نمیدم فقط یه دور زدنی دوتا کادو واسم بگیره بعد ولش میکنم میرم بعدی منم گفتم تا تو‌ کاری نکنی اونا هیچی نمیخرن مطمئن باش گفت حالا میبینیم.
گذشت تا نیلو گفت میخوام برم سر کار منم تو شرکت یکی از دوستام که مطمئن بود براش کار اوکی کردم. دیگه جفتمون شاغل شده بودیم و وقت آزاد زیادی نداشتیم ولی یه داروخونه ای پیش شرکتشون بود که ما یه دارو سفارش داده بودیم خانمم شمارشو گذاشته بود که وقتی رسید بهش خبر بدن تا خلاصه بعد تحویل گرفتن یه پسری اونجا کار میکرد که به نیلو پیام داد فک میکرد مجرده و بهش پیشنهاد دوستی داد ولی نیلو بهش گفت که متاهله تو چند شبی ازش خبری نبود تا دیدیم دوباره دقیقا تو سکسمون پیام داد خودشو علی معرفی کرد منم بهش گفتم که جواب بده اونشب تا صبح باهم چت کردن و میتونستم دقیقا از نیلو حس یه ماجراجویی جدیدو بگیرم که دوس داری توش یکم شیطونی کنه دیگه یه ماه کار ما هرشب شده بود چت با این بنده خدا و اذیت کردنشو خندیدن بعد یه ماه نیلو هم انگار واسش عادی شده بود و به یه روتین تبدیل شده بود این وسط چندین پیشنهاد دیگه هم شده بود و به یه سریا ایدی اینستا داده بود از بین تمام اینها یه پسر تقریبا سی ساله بدنساز بود که از تعریفای نیلو میشد فهمید که چقد ازش خوشش اومده یکی دیگشون هم یه پسر عراقی بود که دانشجوی پزشکی بود دیگه وقت نیلو کاملا پر بود و هیچ تایمی نداشت که بخواد برای من بزاره خیلی از شبا ناراحت میشدم پشتمو میکردم میخوابیدم ولی کاری بود که خودم انجام داده بودم از طرفی هم بهش اطمینان داده بودم که هیچ مشکلی ندارم اگه بهش حرفی میزدم همه چی خراب میشد برای همین هر دفعه خودمو راضی میکردم که اینا موقتیه و فقط به لذتی که از اون سفر برده بودم فک میکردم تا دوباره تحریک بشم و سکوت کنم و بزارم هرچی بیشتر تو این افکار فرو بره
یه شب که تو گوشیه خودم بودمو نیلو هم طبق معمول چت میکرد برگشت بهم گفت که علی هی میگه بیا خونم روانیم
تصمیم کبری (۲)

#دنباله_دار

...قسمت قبل
سلام
قسمت قبل از رابطه ام با امیر و گلسا گفتم که چی شد باهاشون وارد رابطه شدم
که خیلی یهویی این اتفاق افتاد
دیگه در موردش حرف نمیزدیم و من اصلا به روی خودم نمیاوردم تا یه شب گلسا باهام تماس گرفت و گفت واسه فردا شب بیا خونه ما . پرسیدم چه خبره که گفت یه دورهمی کوچولو ولی حسابی خوشتیپ بیا
اکی دادمو فردا شبش رفتم خونه گلسا و امیر
زود رفتم که یکم به گلسا کمک کنم. کارارو کردیم و گلسا رفت اماده شه . یه دوش گرفت و با یه دامن کوتاه و تاپ قرمز رنگ با یه کفش پاشنه بلند و ارایش غلیظ اومد . دامنش اینقدر کوتاه بود که باسنش قشنگ معلوم بود با یه شورت نازک و لامبادایی
ااز اونجایی که میدونستم مهمونشون مرد هم هست یکم تعجب کردم و گفتم گلسا مگه مهمونتون مرد نیست که گفت اکیه و راحتیم باهاش
شیدا و رضا از دوستهای بچه ها بودن با خواهر شیدا شیما که منم یکی دو باری دیده بودمشون
.زنگ بصدا در اومد و مهمونا اومدن سلام احوالپرسی کردیم و نشستیم دور هم . وضعیت لباسی شیدا و شیما هم نه به اندازه گلسا ولی اونا هم با شلوارک جین و تاپ بودن که قشنگ سر و سینه و پاهاشون پیدا بود
خلاصه کنم نشستیم به مشروب خوردن و شام خوردن این وسط هم دیدم خیلی با هم راحتن و حرفهای مثبت هجده کم رفت و آمد نمیشد .
بعد شام شد همه مست و پاتیل بودیم که نشستیم بطری بازی . دیگه برام معلوم شد که یه خبرایی هست
از شیدا و شیما بگم . دو تا دختر خوش هیکل قد بلند با پاهای کشیده و برنزه سینه های معمولی و رو هم رفته خوب بودن
بازی شروع شد و بعد دو سه تا تنبیه اول که معمولی بود یواش یواش تنبیه ها بدتر شد ما چهارتا کلا بالاتنه لخت بودیم شیدا شلوارشم در آورده بود . رضا و امیر هم که کلا لخت بودن که شیدا شیما رو میخواست تنبیه کنه که گفت برای امیر ساک بزن
تنبیه بعدی من سینه های شیدا رو خوردم
دیگه خیسه خیس بودم که شیما و رضا از هم لب میگرفتن
نیم ساعتی به همین روال گذشت که قرار شد ما چهار تا دخترا لز کنیم . منو شیدا با هم شیما و گلسا با هم . ۶۹ شده بودیم و داشتیم میخوردیم واسه هم . امیر و رضا هم نشسته بودن نگاه میکردن . سایز رضا بالای بیست سانت بود و داشتم له له میزدم برای تجربه اش که اومدن سمت ما . من خوابیده بودم شیدا هم روم داشت کوصم رو میخورد که رضا اومد و شیدا شروع کرد براش ساک زدن همین حرکت رو دقیقا اونطرف شیما و گلسا و امیر میکردن که شیدا گفت رضا جونم آماده ای ؟
رضا گفت بله که اماده ام و شیدا کیرش رضا رو هدایت کرد سمت کوص من و رضا هم با یه جون کامل کرد تو کوصم و تلمبه میزد . شیدا روم نشسته بود پاهام رو بالا گرفته بود و رضا هم مثل وحشیا داشت کوصم رو جر میداد فقط هر از گاهی درمیاورد و شیدا براش ساک میزد و دوباره میکرد تو . تو همین حال بود که تمام بدنم لرزید و ارضا شدم ولی هنوز سیر نشده بودم . سروته شدم به طوری که سرم سمت کیر رضا بود و بالا سرم شیدا داگی شد و حالا من ساک میزدم شیدا میداد . داشتم دیوونه میشدم منم از زیر کوص شیدا رو میخوردم که شیدا بلند شد و به گلسا گفت بیا جامون رو عوض کنیم رضا میخواد دو تا خواهر رو با هم بگاد
گلسا هم گفت اتفاقا امیرم همینو میخواد و جاشون رو عوض کردن . حالا کوص گلسا جلو صورتم داشت با کیر رضا جر میخورد و گلسا هم کوص منو میخورد . یکم بعد همین حال رو عوض کردیم و دوباره رضا داشت منو میگایید . .
یکم بعد چهارتایی داگ استایل شدیم دو بدو رو بهم و پسرا نوبتی از پشت میکرد و هی جا عوض میکردن ده دقیقه ای اینجوری میکردن که کنار هم ایستادن . شیدا و گلسا هم جلوشون زانو زدن و ابشون رو ریختن رو صورت گلسا و شیدا
بعد سکس تازه فهمیدم که این فانتزی گلسا و امیر فقط با من نبوده حتی شیدا با امیر و گلسا هم با رضا تنهایی بارها سکس داشتن
تازه به معنی لذت سکسی رسیده بودم و دیگه میخواستم منم فانتزیهامو اجرا کنم
اگر خوشتون اومد بگید که ادامه اش رو بگم
نوشته: پریسا


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
آسایشگاه جهنمی (۳)

#دنباله_دار

...قسمت قبل
توجه: این داستان، ترجمه یک داستان خارجیه که برای باور پذیرتر شدن، ضمن ترجمه، اسم شخصیتها به فارسی تبدیل و بخشهایی از داستان ویرایش شده. امیدوارم لذت ببرید.
قسمت سوم: «گرمدره»
منشی پذیرش با لحنی نسبتاً رسمی گفت: « اول از همه باید پذیرش بشید. فرمی که دکتر بهتون داده رو به همراه مدارک با خودتون آوردید؟» سروش پاکتی را از جیبش داخل کُتش بیرون آورد و به منشی داد. او گفت: «این فرم پذیرشیه که من از خانم دکتر عزیزی گرفتم». منشی پذیرش نامه را باز کرد و در حالی که سروش منتظر بود، آن را خواند. سپس پرسید: «با همراهتون تشریف آوردید؟»
سروش: «خیر، تنها هستم.»
منشی پذیرش سری تکان داد و به چمدانی که سروش به همراه خود آورده بود نگاهی انداخت و زیر لب زمزمه کرد: «اینجا هتل نیست…»

درست دو هفته قبل، سروش و میترا در جلسه چهارم با مهشید شرکت کرده بودند. آن جلسه همانطور که انتظار می‌رفت، خوب پیش نرفت. این اولین بار از زمانی بود که مهشید سکس درمانی را به سروش پیشنهاد کرده بود. مشاجرات بین سروش و میترا تقریباً به یکباره شروع شد و به نظر می‌رسید که مهشید بجای میانجی‌گری، به داوری آن دو پرداخته باشد.
در انتهای جلسه، تنها چیزی که راجع به آن هیچ صحبتی نشد، همان «پنج راه حل» بود. در آن دعوا مهشید به این اطمینان رسید که ریشه همه مشکلات آن دو، «رابطه جنسی» بود. میترا انتظار رضایت جنسی کامل از سروش داشت، آنهم طبق خواسته‌ها و پوژشین‌های دلخواه خود. در حالی که سروش معتقد بود هر وقت که احساس نیاز جنسی پیدا کند، میترا بی چون و چرا باید تمکین کند. رد شدن درخواست میترا با کلمات «وحشی» و «سلیطه» توسط سروش و نیز رد خواسته سروش توسط میترا، با بیان کلماتی همچون «اُمّل» و «حوصله‌سربر» باعث شد تا دعوای آنها دوباره از سر بگیرد.
در نهایت مهشید مجبور شد آنها را آرام کند. او به محض اینکه توانست آنها را به اندازه کافی آرام کند، گفت: «من فکر می‌کنم برای هر کدومتون باید درمان جداگانه ترتیب بدم. اولش نظرم این بود که شما همه جلسه‌ها رو، مثل همین چند جلسه، با همدیگه بیاید و در کنار هم فرایند درمان رو طی کنید. ولی الآن دارم به این نتیجه می‌رسم که باید مسیر دیگه‌ای رو برای شما دوتا پیش بگیرم. شاید بعدش بشه راجب کنارِ هم گذاشتنتون و ادامه درمان به همین شکلی که الآن هست، فکر کنیم.»
میترا چند لحظه تامل کرد و در همین حین، سروش ناگهان احساس کرد که با تأیید پیشنهادهای دکتر مهشید، امتیازاتی را بدست آورد. او گفت: «حتماً همینطوره. فقط، ما باید چی کار کنیم؟» مهشید لبخندی به نشانه‌ی تأیید به سروش زد و پاسخ داد: «بنظرم می‌تونم براتون یه هفته اقامت تو کلینیک گرمدره بنویسم که هم یه هوایی عوض کنید هم درمان رو همونجا ادامه بدیم.»
میترا گفت: «واسه این آقا که بیکار الدوله واسه خودش می‌چرخه راحته. میره اونجا لَم میده واسه خودش خوشگذرونی می‌کنه. من کلی موکّل ریخته سرم باید از این دادگاه به اون دادگاه برم به دعواهای حقوقی اونا برسم. من بیام اونجا فکر کردید کی قراره هزینه‌شو پرداخت کنه؟!»
مهشید با لحنی نسبتاً عصبانی گفت: «نه دیگه، اینجوری نمیشه! حالا که شوهرت تمایل داره، تو هم باید همراهی کنی.» میترا با آهی نمایشی گفت: «خب پس. من می‌تونم بعد از اینکه سروش یه هفته‌اش تموم شد، تازه یه هفته بعدش مرخصی بگیرم و برم همین جایی که میگید. زودتر نمی‌تونم.»
خیلی هم عالی! دیدید میشه؟! حالا می‌تونیم کمی روند مثبت شما امیدوار بشیم. فقط، از هردوتون می‌خوام اول این برگه‌ها رو امضا کنید که بعدش شما رو به کلینیک گرمدره معرفی کنم. قبلاً به هر کدومتون توضیح دادم که اونجا چه نوع درمانی رو خواهید گذروند و دلیلش چیه. غیر از این سوال دیگه‌ای دارید؟» سروش پرسید: «چرا باید اینا رو امضا کنم؟ منظورم اینه که اینا شبیه فرمای معمول پزشکی نیستن!» مهشید پاسخ داد: «بالاخره قانون ایجاب می‌کنه که برای هر نوع درمانی از شما رضایت کامل بگیره. همه جا همین شکلیه.»
مهشید فرم را به سروش داد و آن را ورق زد تا محل امضا را، که در آخرین صفحه قرار داشت، به سروش نشان دهد. آنچه سروش در صفحه آخر دید، یک صفحه تقریباً سفید و خالی از نوشته بود که فقط آرم مطب در بالای آن قرار داشت و سپس در پایین صفحه محل امضای بیمار. سروش فرم را مرور و در نهایت آن را امضا کرد. بعد از آن، مهشید کنار امضای سروش امضایی به عنوان شاهد زد و تاریخ فرم را تعیین کرد.
مهشید به میترا گفت: «یه هفته بعد از اینکه آقای بهرامی درمانشون تموم شد، شما باید بری، یادت نره. تو هم باید فرم مربوط به خودتو امضا کنی.» مهشید در حین هدایت کردن سروش و میترا به سمت درِ خروجی، گفت: «من بعد از درمان جلسات مشاوره با آقای بهرامی رو مجدداً شروع می‌کنم. مطمئنم اون موقع وضعیت از اینی که الآن هست بهتره
امید پسر همسایه (۵ و پایانی)

#دنباله_دار #خیانت #زن_شوهردار

...قسمت قبل
دیگه رسما شده بودم زن امید ، شبها زن مرتضی بودم صبحها زن امید ، امید هم که بیکار شده بود و همش پیشم بود صبح ها صبحونه کله پاچه میگرفت یا حلیم یا تخم مرغ و برای ناهار یا سفارش می داد یا پنهانی میرفتیم بیرون وقتی تو ماشینش میشستم یه ماسک سیاه و عینک دودی میزدم که یه وقت کسی منو نشناسه
وقت پریودیم برام دل و جگر و کباب و شکلات برام میگرفت
همیشه بعد کردنم تو حمام قشنگ منو میشست
موهای زائد زیر بغل ، کصم و کونمو اصلاح میکرد
همیشه مرتضی رو لعنت می کردم که هیچ یک از کارهای امید رو انجام نمی داد و باعث شده بود که جنده بشم
چند روز بعد امید گفت برای کاری میخواد بره تبریز و یه دو هفته ای نیست
اون روز امید حسابی کس و کونمو گایید چون دیگه فردا نبود
ظهر هم برای ناهار منو برد درکه وقتی برگشتیم یه بار دیگه سکس کردیم
امید همونجور که روم تلمبه میزد گفت دوست نداره منو ول کنه و بره شیراز و حتی میگفت اگر شرایط جور دیگه بود منو با خودش به شیراز میبرد
بهرحال بعد حمام امید رفت
فرداش وقتی از خواب بیدار شدم انتظار داشتم امید پیشم باشه ( چون یه کلید بهش داده بودم ) ولی نبود
بعد یک ماه که همش تو بغل امید بودم اون روز تصمیم گرفتم برم مسجد
-به به خانم ناهید ، معلومه کجایی تو ؟
-سرم خیلی شلوغ بود حاج خانم
خانم توحیدی بود ، یکی از زنای فعال مسجد ، اومد سمتم دستشو به شکمم کشید :
-خبریه ؟
-ن بابا حاج خانم ، فقط یه کم کارای خونم زیاد شده
اصلآ حوصله این جماعتو نداشتم ، ای کاش امید بود و الان تو بغلش بودم
تا ظهر کارای مسجد رو انجام دادم اما همش فکرم پیش امید بود ، یعنی الان چیکار داره میکنه ؟ زنی پیششه ؟
دلم بدجور براش تنگ شده بود نمازو خوندیم ، بعد نماز خانم توحیدی بهم گفت که برای چند وقت دیگه یه اردو برای مشهد دارن ، با این حرف یاد امید افتادم که میگفت دوست داره شبها کنار هم باشیم
-شاید من نتونم بیام
-چرا من خیلی رو تو حساب کرده بودم
-حالا بهتون میگم
-باشه هر جور که خودت مایلی
اومدم خونه ، حالم زیاد خوب نبود سریع لخت شدم و از تو یخچال یه هویج در آوردم و باهاش شروع کردم به یاد امید تو کصم تلمبه زدن
هویجه بد نبود ولی دلم کیر امید رو میخواست
تو اون دوهفته که امید نبود بدجوری دلم براش تنگ شده بود ، مرتضی چندباری منو کرد اما سکس با امید کجا و سکس مرتضی کجا
برای منی که تا قبل ازدواج تار موهامو یه نامحرم ندیده بود حالا شده بود جنده یه مرد اجنبی و برای کس دادن بهش لحظه شماری میکردم
بالاخره ۱۰ روز تموم شد ، صبح مرتضی رفت ، سریع رفتم حمام و شروع کردم به تمیز کاری ، بعد حمام و خشک کردن یه لباس خواب توری بلند بدون شورت و کرست پوشیدم و رفتم جلو آینه و شروع کردم به آرایش کردن
کارم که تموم شد ، خودمو دیدم ، خوب شده بودم
همش تو فکر امید بودم ، از کصم داشت ترشح میومد
ساعت نزدیکهای ۹ شده بود
صدای در زدن اومد ، از چشمی که نگاه کردم امید پشت در بود در رو براش باز کردم
اومد تو و منو که تو اون وضعیت که دید سریع بغلم کرد و ازم لب گرفت
اومد تو و بغلم کرد و بردتم تو اتاق خواب
سریع لخت شد کیرشو که حسابی راست شده بود بدون معطلی کرد تو کصم
آخخخخخخخ که چقدر دلم برای کیرش تنگ شده بود
با ورود کیرش جیغی زدم انگار تو اون ۱۰ روزی که پیشم نبود کیرش کلفت تر و بزرگ تر شده بود ، امید لباشو چسبوند رو لباش ، با قدرت داشت تلمبه میزد ، لبشو برداشت و همونجور که تلمبه میزد شروع کرد به میک زدن پستونام
آهم در اومده بود ، تو همین فاصله دوبار ارضا شدم
چند دقیقه بعد امید کیرشو در آورد ، آبم روی کیرش بود اومد بالا و کیرشو که مملو از آبم بود رو کرد تو دهنم
تا حالا اینجوری ساک نزده بودم ، کیرش بوی کصمو گرفته بود ، داشتم براش ساک میزدم که نعره ای کشید و یهو دهنم از تمام آبش تو پر شد با اینکه قورت میدادم آبشو ولی تمومی نداشت فکر کنم چند دقیقه ای ازش آب اومد
تموم که شد بغلم کرد همونجور که کنار گردنمو لیس میزد گفتش که چقدر دلش برام تنگ شده
همونجوری که لخت تو بغل هم بودیم خوابمون برد
ساعت ۱ بود که بیدار شدم ، نمیدونم چی شده بود که اون همه خوابیده بودم ، امید کنارم بود و حسابی خوابیده بود دوباره هوس کیر کردم کیرش نیمه خواب بود ، تو همون حالت کیرشو کردم تو دهنم و شروع کردم براش ساک زدن
میخواستم بدونم وقتی خوابه کیرش بلند میشه یا نه ؟
یواش یواش کیرش تو دهنم بلند شد ، امید با اینکه خواب بود ولی داشت ناله میکرد
کیرشو از دهنم در آوردم و رفتم بالای کیرش و آروم آروم نشستم رو کیرش و شروع کردم به بالا پایین شدن
ناله های امید تبدیل شد به آه کشیدن و یهو بیدار شد
-جنده خانم مگه نمیبینی خوابم
-۱۰ روز نبودی منو بکنی ، کیرررر میخوام
داشتم بالا پایین میکردم که امید بلندم کرد و گفت داگی شو
داگی شدم و امید شروع کرد به کردنم
ک
شاگرد زرگر (۲)

#دنباله_دار #اروتیک

...قسمت قبل
یکم من و من کرد ک مادرم تنهاست و نگران میشه و از اینجور اراجیف. گفتم من نمیدونم، اگه میخوای باهم باشیم امشب باید بیای خونه من. سرشو پایین انداخت. دقیقا قیافه کسیو داشت ک اره تو کونش گیر کرده بود، میدونست اگه نیاد منو از دست میده. بهرحال کسی ک انقدر حشریه ک توی کافه کیری پسر و ساک بزنه توی این موارد شوخی نداره.
آخرش قبول کرد. ی زنگ ب مادرش زد و باهم راه افتادیم سمت خونه. دو کورس تاکسی سوار شدیم و توی تاکسیم مالیدن هامون ادامه داشت تا اینکه رسیدیم. کلید انداختم و وایسادم اول اون بره تو. درو ک بستم کشیدمش سمت خودم و لبامو گذاشتم روی لبش. با ولع لبای همو میخوردیم. میثمم بالاخره خجالتو کنار گذاشته بود. منو محکم ب خودش چسبوند و دستشو گذاشت روی کونم. زبونمو توی دهنش بردم و اونم با زبون حسابی باهاش بازی میکرد. کتشو ک درآوردم تازه هیکل ورزیدش توی پیرهن اندامی تنش معلوم شد. نمیدونم چرا وسط حال کردن ب این فکر افتادم که با یک لا پیرهن و ی کت رسمی چطور توی اون سرما یخ نزده بود. کراواتشو گرفتم و سرشو باهاش کشیدم پایین. منظورمو فهمید و جلوم زانو زد. شلوار و شرتمو با هم از پام درآورد و زبونشو کشید لای چاک کصم. پاهامو باز کردم تا راحتتر بتونه کصمو بخوره. منم دستم توی موهاش بود و ی کوچولو میکشیدمشون. یکم ک کصمو لیسید بلند شد و دستشو انداخت دور کمرم، اون یکی دستشم برد زیر زانوم و مث ی بچه بلندم کرد. وزنم خیلی کم نبود ولی راحت منو توی بغلش گرفته بود. منم چشامو بستم و دستامو دور گردنش حلقه کردم. صبر کردم تا کنار تخت منو پایین گذاشت و همه لباسامو درآورد. نگاش ک کردم خودشم لخت بود. عضلات گره خورده ای ک زیر لباس مخفی می کرد داغیمو دوبرابر کرد. اونم محو هیکل متناسب و سکسی من شده بود.
نشستم و کیرشو گرفتم توی دستم. چنتا بوس آبدار از سر کیرش گرفتم و کردمش توی دهنم. چند بار عقب جلو کردم توی دهنم و از بالا تا پایین روی کیرش زبون کشیدم. دیگه طاقت نداشتم. دلم میخواست داغی کیرشو توی کصم حس کنم. طاق باز خوابیدم و میثم اومد روم. سر کیرشو گذاشت دم سوراخ کصم و شروع کرد ب خوردن ممه هام.دوتا دستامو گذاشتم روی کونش و ب سمت خودم فشارش دادم. کیرش آروم آروم داشت میرفت توی کصم ک صدای آیفون اومد. دوتامون خشکمون زد.
پرسید یعنی کی میتونه باشه این وقت شب؟
همیشه این دیالوگ فیلم های ایرانی واسم مسخره و احمقانه بود، ولی توی اون لحظه سوال خودمم دقیقا همین بود. میثم از روم بلند شد و من همونجور لخت رفتم پای آیفون و ی جیغ بلند کشیدم. میثم از لای در سرک کشید و گفت چی شد؟ گفتم اگه جونتو دوست داری لباساتو جمع کن و سریع از راه پله خودتو برسون ب پشت بوم. دیگه توضیحی ندادم و اونم چیزی نپرسید. سریع لباساشو زد زیر بغلش، همونجور لخت کفششو انداخت سر و پاش و دوید بالا. توی این مدت کوتاه دوبار دیگه صدای زنگ در بلند شده بود. فوری درو زدم و دویدم توی اتاقم، ی حوله دور خودم پیچیدم و اومدم در واحد رو باز کردم. داداشم با اخم داشت نگام میکرد. صدرا 8 سال ازم بزرگتره، مربی بوکسه و قدش 190.همه میگن هیکلش کپی دواین جانسونه ولی من معتقدم هیکل صدرا قشنگتره…
من از بچگی عادت داشتم صدرارو با ی لبخند و چهره مهربون ببینم ولی گاهی که اخم می کرد حتی مامانمم ازش میترسید چ برسه ب من و داداش کوچیکم.
خیلی خونسرد سلام کردم و تعارف کردم بیاد داخل. بدون سلام گفت چرا درو باز نمیکنی؟
_داشتم موهامو خشک میکردم. صدای سشوار بلند بود نشنیدم زنگ زدی. ببخشید
+این وقت شب چ وقت حموم کردنه؟ سرما میخوری
_داداش چیزی شده؟
+آماده شو بریم خونه بابا، مامان حالش خوب نیست.
_چی شده داداش؟
+چیزی نیست،نگران نباش، فشارش یکم بالا رفته، خودت ک میشناسیش، ب هر بهونه ای میخواد دورش جمع شیم.
_ترسیدم بخدا. بشین واست چای بیارم.
همینطور ک حرف میزدیم صدرا رفت طرف اتاقم. نمیدونم چی دیده بود ک اونجوری خیره ب جلوی در اتاق زل زده بود. استرسمو کنترل کردم و وانمود کردم بهش نگاه نمیکنم. زیرچشمی دیدم شورتمو از روی زمین برداشت و گفت اینجا شورتتو در میاری؟
از تک و تا نیوفتادم و سعی کردم خودمو شاکی نشون بدم. گفتم داداش شما بی حیا نبودی. ب اون چیکار داری؟!
شورتو گرفت جلوی صورتم و گفت:واسم جالب بود از کی تا حالا شورت مردونه میپوشی.
انگار ی تشت آب یخ ریختن رو سرم. شورت میثم توی دستش بود. اونی ک زمینو طراحی کرد چرا واسش دهن نذاشت ک الان بازش کنه و من برم توش؟
خشکم زده بود و هیچ جوابی نداشتم بدم. نگاهش توی اون لحظه کافی بود ک هرکسی رو زَهره ترک کنه. چند لحظه هر دو سکوت کردیم. بعد صدرا شورتو پرت کرد توی صورتمو و درحالی ک سعی میکرد داد نزنه گفت بمن مربوط نیست تو چ غلطی میکنی، ولی فکر آبروی ماهم باش، لااقل یواشکی ازین گوها بخور نه توی خونه خودت و جلوی در و ه
ننه رفیق ناباب (۳)

#خاطرات #دنباله_دار #مادر_دوست

...قسمت قبل
سلام دوباره…دوستان باور کنید خاطره است و داستان نیست‌.بعد از اینکه رابطه من و مرجان خوب شد تقریبا بعداز۲۲بهمن ماه بود که جنس جدید برام رسیده بود و سخت مشغول چیدن و بررسی اجناس مغازه بودم دقیق یادمه تا به ساعت نگاه کردم که چرا این شاگردم تخم سگ دیر کرده کار داریم عجله داریم. چون فرستاده بودمش برای صبحانه نون تازه بگیره بیاره ساعت۹وربع بود همون لحظه گوشیم زنگ زد دیدم مرجانه.بر نداشتم گفتم کار دارم این هم الان هوس گشت و گذار کرده.دوباره و دوباره خیلی زنگ زد آخرش برداشتم با خشم گفتم مرجان بخدا کار دارم اذیتم نکن …دیدم اونور خط صدای هق هق گریه میاد گفتم چی شده چرا گریه میکنی فقط گفت زود بیا اینجا کارت دارم. وقطع کرد.من هم سریع کاپشنم رو پوشیدم و قفل و برداشتم که مغازه رو ببندم شاگردم رسید و بهش گفتم مشکلی پیش اومده الان برمیگردم تو به کارها برس من برمیگردم. سریع گاز ماشین رو گرفتم و رفتم خونه مرجان کلید داشتم بهم داده بود که هر وقت دلم خواست برم پیشش.سریع رفتم بالا دیدم تا در رو باز کردم اومد پیشم و بهم گفت چرا بهم دروغ گفتی لعنتی …گفتم چی دروغی مگه چیکار کردم گفت دو ماه با من رابطه داری و جلوگیری نمیکنی کاندوم هم نمیزنی لعنتی حامله شدم.گفتم چرت نگو کدوم حامله کدوم بچه.۵ساله من ازدواج کردم بزور دارو و دکتر پدر شدم چطوری تو الان به این سرعت حامله شدی.گریه کرد گفت نکنه فک کردی من با کس دیگه رابطه داشتم ها.نه آقا من۲۳ساله که شوهرم مرده بچه ام رو به دندون گرفتم بزرگ کردم دو بار مکه رفتم ۲بار کربلا رفتم هر هفته میرم جمعه زیارت امام رضا بعد میام خیانت میکنم.گفتم نه بخدا منظورم این نبود شاید اشتباه فک میکنی گفت نه کدوم اشتباه.چند روز از عادت ماهیانه ام گذشته حالم هم اصلا خوب نیست کلافه شدم رفتم دکتر گفت حتما حامله ای رفتم بی بی چک گرفتم الان چک کردم حامله ام.خدایا حالا من چکار کنم به فامیلم چی بگم .بگم صیغه ۶ماهه شدم الان حامله ام.آرومش کردم گفتم مرجان جونم عشقم شلوغش نکن باید بریم آزمایش خون حاملگی بدی اینا الکیه.گفت بریم اتفاقا دکتره دیروز نوشته و الان هم ناشتا هستم.آقا رفتیم آزمایشگاه و من یک پولی دادم اضافه به خانومه تکنسین آزمایشگاه که امروز اورژانسی نتیجه رو بده گفت ساعت۴بیایید ببرید آقا تا ساعت۴که رفتیم آزمایشگاه نتیجه رو گرفتیم اون خانومه بی پدر میگه مبارک باشه آقا پدر شدین.فقط نتیجه رو گرفتیم و ساکت رفتیم نشستیم توی ماشین.تاخواستم چیزی بگم گفت ازت مهریه نمیخام بجون همین بچه توی شیکمم کاری به زندگیت هم ندارم فقط عقدم کن بزار خجالت نکشم.گفتم چی چی رو عقدم کن زندگیم بهم میخوره زنم ازم جدا میشه خونه خراب میشم.هنوز۱لخته خونه بریم بندازش.من از کریم خجالت میکشم بهش چی بگم.بگم ننتو سپردی به من رفتی حبس برات ننتو گاییدم حامله کردم داداش دار شدی.بهم نگاه کرد چشمای خوشگلش پر اشک بود یهو زد زیر خنده .فک کردم دیوونه شده.گفتم به چی میخندی به بدبختی من.گفت نه برای اینکه کریم میدونه من باتو رابطه دارم وصیغه ات شدم.گفتم چی میگی تو گفت بخدا ازون هفته اول که اومد مشهد توی کمپ بهش گفتم.ناراحت که نشد خیلی هم خوشحال شد و گفت خیالم راحته که نیستم یک مرد واقعی مواظبته. گفتم کریم گوه خورده.همش تقصیر اون ناکسه که من الان دم روز عید بدبخت شدم.داداش میخواست چرا منو بدبخت کرد.من نمیدونم فردا میریم بچه رو میندازیش. بردم رسوندمش خونه و رفتم مغازه بخدا از استرس و ترس از فامیل خانومم که آبروم میره میلرزیدم.بخدا من هیچوقت از دعوا و درگیری نترسیدم حتی نحوه آشنایی من با خانومم سر همین قلچماقیم بود. خانواده خانومم سادات هستن من۱پدر زن دارم بی‌نظیر و مهربون و دانا.بخدا از بابای خودم بیشتر دوستش دارم حتی بیشتر سرمایه مغازه ام رو اون داد میخواستم خونه بفروشم نزاشت و بهم گفت پسر جان من این پول رو باید بعد مرگم بدم محبوبه.منظورم دخترش و خانوممه.اما الان بهت میدم برو کار کن و دیگه رفیق بازی بزار کنار من تو رو اندازه پسرم دوستت دارم.خلاصه که دستش خیر داشت و ماهم پولدار شدیم و الان کاسبیم.با خودم گفتم من چی به این مرد بگم.نمیتونم بهش دروغ بگم.پس تنها راه سقط جنینه. بدبختی الان اینه که دولت مخالف شدید سقط جنینه جرم محسوب میشه و مراکز مجازی وجود دارد. شب دیر وقت رفتم خونه حتی شام و چایی هم نخوردم.اصلا هم نتونستم بخوابم.خانومم شب چند بار بیدار شد بچه ام رو شیر داد. دید بیدارم گفت عزیزم چی شده که اینقدر ناراحتی و نمی‌نمیخابی. نمیخام الان بهت گیر بدم اما خودت بعدأ بهم بگو.صبح بلند شدم دوش الکی گرفتم و لباس پوشیدم زنگ زدم یکی از رفقای قدیمی که دنبال کوس کلک بازی بود و هست جریان رو بهش گفتم …گفت نترس قرص بهت میدم بده بخوره معجزه است تا شب بچه رو میندازه.خیلی خوشحال شدم
مرده ها و زنده ها (۱)

#دنباله_دار

ساعت یک شب بود و بعد از شیش ساعت جابجا کردن مسافر ،خمیازه هام شروع شده بود. دیگه وقت برگشتن به خونه بود. پیامهای اسنپ رو نادیده گرفتم و یکراست راه خونه رو در پیش گرفته بودم که توی آینه وسط ،یه بی ام و سبز رنگ رو دیدم که با سرعتی وحشیانه نزدیک میشد و همزمان چراغ میزد. حدس میزدم که یه بچه مایه دار عوضی باشه و بسرم زد اذیتش کنم. پس راه ندادم اما همراه با بوق کشداری که زد با لایی کشیدن از کنارم رد شد. برق از سرم پریده بود از اینهمه سرعت و همزمان با رد شدنش یه لحظه راننده رو دیدم. زن بود. در حین رد شدن دستش رو سمتم تکون میداد و بشکل نامفهومی داد میزد. احتمالا داشت بد و بیراه میگفت. خواب از سرم پریده بود و چیزی که شاید بشه اسمش رو غریزه بگذاریم، آدرنالین فراوونی رو توی رگام تزریق کرد. متوجه شدم بی اینکه حتی قصدش رو داشته باشم پام تا ته روی گازه و پشت سرش هستم. شاید اگه چند صد متر اونورتر چراغ قرمز نبود هیچوقت پژو 405 من نمیتونست بهش برسه.
پشت ماشینها وایساده بود و فرصت این رو پیدا کردم که ماشینم رو دقیقا کنارش و در سمت چپ ماشینش پارک کنم. شیشه رو دادم پایین و برگشتم سمتش و داد زدم چیه روانی زنجیر پاره کردی؟ سرش رو برگردوند سمتم و یه لحظه مثل مسخ شده ها مسحور صورت جذابش شدم. موهای بلند بلوطی رنگ با تناژ قرمز روشن که با پوست سفید صورتش و لبهای قرمزش در هماهنگی کامل بود. چشمهایی درشت با لنزهای آبی روشن داشت. برای لحظه ای چشم تو چشم شدیم. اما خیلی زود و با بی خیالی صورتش رو برگردوند. یه نخ سیگار گذاشت گوشه لبش و با فندک آتیشش زد و دودش رو سمتم فوت کرد. از گوشه چشم، یه نگاه سرسری دیگه بهم کرد و نگاهش رو به چراغ قرمز دوخت و با سبز شدن چراغ، گاز داد. از این بی اعتناییش بیشتر لجم گرفت و منم گاز دادم. بدجور روی دور کل کل بودم. پشت یه ماشین گیر افتاد و ازش رد شدم اومد توی خط سبقت و افتاد پشت سرم، با بوق زدن می خواست کنار بکشم ولی بهش راه نمیدادم. وقتی خواست از سمت راست سبقت بگیره پیچیدم جلوش و صدای ترمزش بلند شد. حس می کردم روش رو کم کردم و لبخند اومد روی لبم، ولی بازم گاز داد و بهم رسید. تا بخودم بیام این بار از راست سبقت گرفت. اما منم ولکن نبودم. چند دقیقه دنبالش بودم و ماشینهای دیگه ای که توی خیابون بودن نمیزاشتن خیلی سرعت بگیره و بالاخره توی یه پیچ ،وحشیانه پیچیدم جلوش و مجبور شد سرعت کم کنه و جلو افتادم. پیچیدنم خیلی خطرناک بود و حتی نزدیک بود ماشین هامون بهم بمالن ولی مغزم اون لحظه کار نمیکرد. طرف هم از من دیوونه تر بود و نه تنها قصد پا پس کشیدن نداشت که انگار تازه از این لجبازی خوشش هم اومده بود. دنبالم بود و سعی داشت ازم جلو بیوفته. داشتیم به اتوبان نزدیک میشدیم. آخرین تلاشش رو کرد که با سرعت دادن و حرکت غافلگیرانه ازم سبقت بگیره. میدونستم اگه جلو بیوفته توی اتوبان به دلیل بازتر بودن فضا و خلوتی اون موقع شب، دیگه گرفتنش واسم غیر ممکن میشه. اینجا بود که احمقانه ترین ریسک رو کردم و پیچیدم جلوش و سینه ماشینم رو دادم جلو سپرش! اگه ترمز نزده بود با اون سرعتی که ماشینهامون داشتن حتما ماشینم منحرف میشد و احتمالا چند تا کله ملق هم میزد. از شدت هیجان و ترس ،بدنم به لرزه افتاد. همینطور که دور میشدم از آینه دیدم که کنترل ماشین یه لحظه از دستش در رفت و بعد از چند زیگزاگ، به جدول کنار خیابون خورد. مشخص بود که فقط ماشینش کمی آسیب دیده و خودش چیزیش نشده. به راهم ادامه دادم و وارد اتوبان شدم. تپش قلب و لرزش دستهام، هنوز از بین نرفته بود ولی حس کم کردن روی دختر پر مدعایی که پشت چراغ قرمز من رو به هیچ حساب کرده بود، وجودم رو پر سرخوشی کرد. شیشه رو دادم پایین و چند بار جیغ مستانه کشیدم.
.
.
.
یک هفته بعد
ساعت پنج عصر بود. بعد از بیدار شدن از خواب بعداز ظهر ،تصمیم گرفتم سوار ماشین بشم و به کار دومم یعنی اسنپ برسم. سر خیابون و با دیدن فست فودی، احساس کردم لازمه قبلش یه چیزی بخورم. پشت میز ،منتظر سفارشم بودم. تقریبا توی گوشی غرق شده بودم و متوجه اطرافم نبودم. با صدای برخورد چیزی به سطح میز و بعد کشیده شدن صندلی کنار دستم، پریدم بالا، اول نگاهم به شی ای که به میز خورده بود، افتاد. سوئیچ و دسته کلید بود. یه جمجه فلزی سر سوییچها بود و بعد بسمت کسی که داشت می نشست برگشتم. همراه با نشستن و تکون خوردن مانتوش بوی تند ادکلنش توی دماغم پیچید. ساعد سفید دستهاش رو روی میز گذاشت. انگشتهاش توی هم حلقه شد و سرش رو گذاشت روی انگشتهای حلقه شده توی هم و به من حیرون زل زد. با یه لحن خیلی سرد گفت خوب چطوری خوشگل پسر؟
برای چند ثانیه چشم تو چشم بودیم. اینبار هیچ لنزی توی چشماش نبود. چشمایی که بشکل عجیبی رنگشون سیاه بود. رنگ سیاهی که ازش شخصیتی سردتر و دست نیافتنی تر می ساخت. م
سکس های رضا (۲)

#دنباله_دار

...قسمت قبل
بعد سکس خفنی که داشتیم هانیه گفت اجازه میدی بخوابم دیگه گفتم اجازه منم دست شماست بغلش کردم خوابیدیم یکساعت بعد بیدارم کرد گفت رضا بریم گفتم آره گفت لباس منو بده بپوشم گفتم هانیه میشه یبار دیگه بخوری برام گفت دیگه پررو شدی گفتم خواهش کیرم نشون دادم گفتم ببین چطوری صاف شده برا تو سرشو گرفتم آوردم پایین یکم مالیدم لبش شروع کرد ساک زدن آخ چطوری می‌خورد زبون مینداخت از تخمام شروع می‌کرد تا سرش می‌رسید سرش ارم میرفت تا ته کیرم می‌خورد مینداخت لای سینش زبونشون در می‌آورد نوکشو لیس میزد داشتم دیوونه میشدم گفت داره دیرم میشه باید زود بیارمش انداخت تو دهنش بعد یکار می‌کرد گرما میزد ب کیرم چند ثانیه نشد دیدم آبم داره میاد پاشید تو دهنش یه دفعه دیدم سرفه میکنه گفت چرا نمیگی آبت داره میاد گفتم دفعه قبل خوردی گفتم نیاز نیست بگم دیگه گفت کیرتو تا دسته کردی تو گلوم آبت پرید گلوم گفت باشه از دفعه بعد میگم گفت پرو دیگه عمرا منو ببینی بعدشم آبم که از دهنش ریخته بود رو با زبون تمیز کرد گفت کمبود آب داریم دوتا ساک بکیرم زد تمیز کرد بلند شد رفتیم
شبش دیدم هانیه زنگ زد گفت به صبا زنگ زدم گفته خواستگار دارم دیگه به رضا بگو زنگ نزنه یکم صحبت کردیم تموم شد دو روز بعد هانیه اومد مغازه یکم نشستیم گفتم خوابت نمیاد گفت من از خواب بمیرم دیگه پیش تو نمیام چند دقیقه بعد رفت ۲هفته بعد یه شب ساعت ۱۲ شب زنگ زد حال واحوال گفت رضا خونه دعوام شده پیشه کلید خونتو بدی من برم اونجا گفتم کجایی گفت سر کوچه خونت واستادم گفتم بیا من اینجام گفت اگه خودت هستی نمیام گفتم این موقع شب میخوای کجا بری مسخره بازی درنیار بیا که بعد گفت جلو درم باز کن بیام تو در باز کردم اومد تو تا دست داد من یه لبم ازش گرفتم گفت جلو در لب میگهری خدا بداد من برسه خندیدم گفتم نه اینکه توام بدت میاد گفت کثافت پرو گفتم شام خوردی گفت نه گفتم بریم بیرون پس یه چی بخور بیایم گفت حالشو ندارم گفت بیا بریم تا صبح باید بیدار بمونی جون داشته باشی گفت همش بفکر خودتی رفتیم بیرون یه ساندویج گرفتیم خوردیم اومدیم رسیدیم خونه لباس درآوردم با شرت نشستم رو مبل تا من دید گفت راحتی گفتم من راحتم تو کی میخوای راحت بشی گفتم بریم رو تخت گفت فعلا زود یکم اینجا صحبت کنیم بعد بریم گفتم باشه بیا رو پای من بشین اومد نشست گفتم چرا خونه بحث کردی داشتیم صحبت میکردیم من لباسشو درآوردم گفتم میخوام گرمای بدنتو حس کنم سوتین باز کردم لخت تو بغلم رو مبل دراز کشیده بود من همش یک کلمه صحبت می‌کردم یه میک میزدم سینشو کیرم سیخ شده بود اون شلوار لی داشت گفتم هانیه شلوارت پوست کیرم کند پاشو درارش گفت من از خدامه اونو از کار بندازم این حرف می‌زد داشت شلوارشو در می‌آورد تا اون شلوار دربیاره من شرت خودمو درآوردم اومد بغلم کیرم انداخته بودم لای پاش هانیه کرمش گرفته بود هی فشار میداد سرش باد می‌کرد میخندیدیم بعد چند دیقه گفتم بریم رو تخت صحبت کنیم گفت بریم رفتیم رو تخت من شستشو درآوردم گفت بشین روش میخوام تو کست باشه صحبت کنیم یه تف زد رو کیرم نشست روش گفتم حالا بیا بغلم بغلش کردم ناز میکردم داشتیم صحبت میکردیم ده دقیقه بود تو همون حالت بودیم دیدم داره آروم خودشو جلو عقب میکنه گفتم دوست داری شروع کنیم گفت رضا چقدر جالب بود این حرکت وقتی تو کوس بود بدون اینکه کاری کنیم ارضا شدم گفتم گرمای این خودت باعث میشه ارضا بشی پاشد از رو کیرم اومد ساک بزنه گفت رضا کیرتو ببین اینقدر خوب ارضا شده بود کیر من از آب کوس اون خیس خیس شده بود رفت پایین گفت بذار ببینم آبم چه مزهست شروع کرد ساک زدن باز من رو هوا بودم بلندش کردم خوابوندم رو تخت رو به بالا گفتم دست به سینه بشو تو این حالت کیرم انداختم تو کوسش شروع کردم تلنیه زدن سینه‌ای هانیه پرت میشد بالا پایین یکم کردم تو چند پوزیشن دیگه کردم داشت آبم می‌آمد گفتم بهش اومد باز همشو خورد گفت هیچوقت نباید آب هدر بره خوب کیرم تمیز کرد اومد پیشم دراز کشید ساعت نزدیک ۲ شده بود داشتیم صحبت میکردیم گفتم راند بعدی بریم بگیریم بخوابیم گفت باشه همونجور که تو بغلم بود انگشتمو انداختم با سوراخ کونش بازی کردن گفت رضا من کون نمیدم من گذاشتم رامین پردمو بزنه که از کون ندم گفتم خودت که میدونی من قزوینیم عاشق کونم دیگه هیچی نگفت انگشت انداختم تو کونش گفت فقط آروم رضا ۶ ماهه کون ندادم گفتم خیالت راحت یکم باهاش بازی کردم یکم که جاباز کرد ی متکا گذاشتم زیر کونش آوردم بالا کیرمو تنظیم کردم سرشو حول دادم توش ی آخ بلند کشید گفت رضا گذاشتم همونجور موند توش رفتم رو سینه‌اش شروع کردم خوردن آروم تلنبه میزدم دیگه صبرم تموم شد رفتم رو لباش شروع کردم خورن یدفع تا ته کردم توش لب من گاز گرفت گفت جر خوردم بکش بیرون دارم میمیرم من نگه داشتم
اطلس سبز (۴ و پایانی)

#فانتزی #ارباب_و_برده #دنباله_دار

...قسمت قبل

ممنون که تا اینجا داستان رو همراهی کردید بابت غلط های املایی شرمندم
📝: بانوی سفید در جهان داستان های اطلس سبز به فرشته مرگ اطلاق میشه که به ظاهر عزیز ترین شخص فرد یا ترسناک ترین کابوس او برای ستاندن جان او و هدایت روحش به جهنم یا بهشت سراغ فرد میرود.
ادوارد و رز خود را سراسیمه به بیمارستان رساندند دنیا روی سر ادوارد خراب شده بود چرا که از بچگی در کنار برکارت بزرگ شده بود و او را همچو پدر دوست میداشت, تمام اعضای خانواده جلوی اتاق برکارت جمع شده بودند رزماری به محض رسیدن به سمت ریور و امیلی رفت و آن دو را برای دلداری دادن بغل کرد ادوارد اما به سمت روری رفتو نگران پرسید:
+چه اتفاقی افتاد؟
*خودمونم نمیدونیم صبح که رفتم دیدنش حالش خوب بود از دیدنم خوشحال شد وقتی برگشتم یه ساعت نکشید که بهم زنگ زدن و گفتن با یه تیکه شیشه رگاشو زده هرچند زود به دادش رسیدن, تو چیکار کردی؟
ادوارد با خود فکر کرد که حالا چه وقت صحبت از کار است اما ناگهان فکری داخل سرش جایگزین شد, شاید روری میخواست وحواس او را از این مصیبت پرت کند.
+دارن سعی میکنن احیاش کنن؟
*اره پسرم به دلت بد راه نده همه چیز درست میشه.
ادوارد اما حالش خراب تر از آن بود که با این صحبت ها آرام شود, چند ساعت گذشت همه در فکر و حال خودشان بودند که ناگهان دکتر از اتاق عمل بیرون آمد ادوارد سراسیمه با کنار زدن همه به دکتر نزدیک شد و پرسید:
+دکتر دکتر چی شد؟
دکتر با ناراحتی عینکش را درآورد و زیر لب گفت:
_از دست دادیمش بهتون تسلیت میگم
ادوارد دیگر چیزی نشنید تمام دنیا روی سرش خراب شد گوشش سنگین شد صدا های اطراف برایش نامفهوم شده بود چشمانش سیاهی میرفت دروغ نیست اگر بگویم تا چند قدمی دیوانگی رفت و برگشت خود را به دیوار تکیه داد نشست پاهایش را در شکمش جمع کرد و با چشمانی که از حدقه در آمده بودند خفه اشک می ریخت به نقطه ای خیره شده بود سرش را گرفته بود و زیر لب نجوا میکرد:
+تقصیر من بود چرا گذاشتم روری بره دیدنش؟
+تقصیره منه
.7 سال پیش:
@ادوارد بگیرش
ولم کنید ولم کنید جاکشاا
@وایی خدا بچم وای بچم از دست رفت
برکارت همزمان با اشک ریختن بلند بلند قهقهه میزد و فریاد میزد:
#ولم کنیدددد من دیگه ازادم ولم کنید حرومزاده ها
ادوارد اشک ریزان برای کنترل برکارت نزدیک شد و خواست نگهش دارد که برکارت مشتی روانه فک او کرد ادوارد به گوشه ای پرتاب شد امیلی و ریور اشک میریختن و بانگ میزدند پرسیوال برای خبر کردن ماموران تیمارستان از خانه بیرون رفته بود و خدارو شکر که باربارا و بچه هایش نبودند تا مردی که به واسطه ارامش متانت و درستیش به مسیح خانواده معروف بود را در این وضع ببیند , برکارت شروع به خراب کردن و شکستن تمام تابلو ها و ظرف های خانه کرده بود و تا متوجه شده بود که قرار است برای گرفتنش بیایند میخواست فرار کند که ادوارد با زحمت تمام خود را به کالبد لاغر برکارت که به طرز عجیبی پر زور شده بود رساند و از پشت دستش را بین کتف و گردن مرد قفل کرد و هردویشان را روی زمین انداخت تا از فرار کردن او جلوگیری کند برکارت که همیشه جایگاه مربی و پدر را برای ادوارد داشت اما حالا با لحنی خشن داد میزد:
ولم کنننن ولم کنن حرامزاده
این را میگفت و محکم به پهلو و بازوی ادوارد میکوبید
ادوارد اشک ریزان ازین که زوال داییش را دیده بود در گوشه برکارت آرام نجوا میکرد:
+بهت قول میدم دایی
+بهت قول میدم همه چیز رو درست میکنم قول میدم روزای روشن رو دوباره به خانوادمون برمیگردونم, به شرافتم قسم میخورم تا روزی که آرامش تو نبینم نمیمیرم.
آن شب هنگامی که ماموران تیمارستان می رفتند ادوارد تا لحظه اخر زیر باران تندی که میبارید در خیابان ماند و دست و پا زدن برکارت را دید در ذهنش این 20 سال می گذشت, یاد 5 سالگیش افتاد که علیرغم ترس شدیدش از فیلم ارباب حلقه ها اما به عشق داییش این فیلم را تماشا میکرد یاد 10 سالگیش که به عشق داییش تمام کتاب های استفن هاوکینگ را خوانده بود یاد 13 سالگیش که برای آنکه نظر داییش را جلب کند تمام کتاب های فانتزی مربوط به ارباب حلقه ها را خواند و 18 سالگیش که برای آن که مورد تحسین داییش قرار گیرد تمام وقتش را صرف درس خواندن می کرد تا بتواند رشته ای که مورد قبول داییش بود و در بهترین دانشگاه ممکن قبول شود.
با صدای رزماری به خودش آمد:
^ادوارد؟ ادوارد منو نترسون
ادوارد با چشمان سرخ انگار که خون میگرید آرام نگاهش را از نقطه ای نامعلوم روی سرامیک های کف بیمارستان ورداشت و به رزماری داد:
+تقصیر من بود رزماری نباید میذاشتم روری تنهایی بره دیدن برکارت
رزماری میخواست بگوید( بهت که گفته بودم انقدر بهش اطمینان نکن) اما حرفش را خورد و گفت:
^هیچ چیز تقصیر تو نیست
+نمیدونم چرا به ذهنم نرسید که ممکنه اتفاق بدی بیفته
رزماری بوس
شکار خانم مهندس (۱)

#تجاوز #دنباله_دار

با سلام .زهرا هستم مهندس و ۳۵ ساله و در یکی از شهرهای شمال غربی زندگی می کنم.۱۶۸ قدم هست و ۶۵ کیلو هستم.از ۲سال پیش که از شوهرم جدا شدم با هیچ کس رابطه نداشتم و بیشتر با داستانها و فیلمهای سکسی خودارضایی میکنم.از خودم بگم که رنگ پوستم گندمی و چشمانم قهوه ای اند.چون ورزش هم میکنم هیکلم همیشه رو فرم هستش و باسن خوش فرمی دارم.چون بچه دار نمی‌شدم مادر شوهر سابقم به زور ما رو مجبور به طلاق کرد درحالیکه شوهرم منو دوست داشت و از خیر بچه هم گذشته بود ولی مادرش می‌گفت که باید نوه داشته باشه.البته خیلی دکتر رفتیم و حتی تا مرحله ی کاشت جنین هم رفتیم ولی متاسفانه به دلیل مشکلی که در رحم داشتم دکتر حاضر به کاشت نشد.بگذریم،بعد از جدایی از شوهرم با سایت شهوانی آشنا شدم و تقریباً هر روز به اون سر میزنم و در محیط کارم هم طوری میگردم که کسی به من پیشنهاد دوستی نده.البته چند تا خواستگار داشتم ولی به دلیل سرزنش هوایی که از مادر شوهر سابقم میشدم سعی کردم که دیگه به ازدواج فکر نکنم البته یه پسر خاله ی سمج دارم که زن قبلیش رو طلاق داده و چند بار غیرمستقیم ازم خواستگاری کرده ،ولی جواب من همچنان منفی بوده و هست.توی آپارتمان خودم و تنها زندگی میکنم و در دفتر فنی مهندسی ای که با دو نفر دیگه با هم زدیم مشغول به کارم.توی دفتر ما که یه خونه ی ویلایی هست من با دوستم مریم و شوهرش آقا بهرام شریک هستیم البته یه جوان ۲۲ ساله به نام محسن هم تو دفتر کار می‌کنه که پسر مودب و خوبیه و برای دفتر حکم پیشکار رو داره.محسن دانشجوی عمرانه و از شهری اومده که ۳ ساعت با شهر ما فاصله داره ، به همین خاطر شبها هم تو یکی از اتاق های دفتر که در اختیار اونه ،میخوابه .من مهندس آرشیتکت دفتر هستم و مریم و شوهرش مهندس معماری و سازه هستند.خدا رو شکر کارمون خوبه و درآمد خوبی دارم.سال پیش بود که مادرم بازهم پیله کرده بود که شوهر کنم و می گفت که خاله ام اینا میخوان بیایند منو برای رضا خواستگاری کنند.من از رضا اصلأ خوشم نمیاد و با اینکه وضع مالی اش هم بد نیست ولی از اول یه حس منفی بهش داشتم.حتی قبل از ازدواج هم دوبار به خواستگاری من اومدند که من جوابم منفی بود و قتی مامانم هم خواست منو راضی به ازدواج با اون کنه بابام مخالفت کرد و حالا که بابام چند سال پیش فوت کرده بود مامانم میخواست منو عروس خواهرش کنه درحالیکه من دیگه اون زهرای قدیم نبودم و به خودم متکی بودم.من هربار با مامانم دعوام میشد و میگفتم نمی خوام ازدواج کنم .حتی اگر قصد ازدواج هم داشته باشم با رضا ازدواج نخواهم کرد.به داداشم زنگ زدم که تهران زندگی می‌کنه و قضیه رو براش توضیح دادم به همین خاطر دو روز اومد به شهرمون و با حمایت از من مامانم رو راضی کرد که به خاله ام بگه که نیان خواستگاری . داداشم برگشت تهران و من خوشحال بودم که از شر رضا راحت شده ام.دو سه روز گذشت ،من تو دفتر بودم و داشتم روی نقشه ی یکی از مشتریان کار میکردم،مریم و شوهرش داشتند می‌رفتند مریم به من گفت تو هم پاشو بریم که من گفتم یکم دیگه کار میکنم و بعد میرم.خداحافظی کردیم و اونا رفتند.نیم ساعت بعد من هم دیگه خسته شدم،سیستم رو خاموش کردم و از محسن خداحافظی کردم و راه افتادم سمت ماشین برم.تا در دفتر رو بستم دیدم رضا داره میاد سمت من،یکم ترسیده بودم چون خیلی عصبانی بود .تا رسید بدون سلام و علیک شروع کرد به دری وری گفتن با صدای بلند،من که دست پاچه شده بودم نمی دونستم چیکار کنم،فقط یادمه که انگشتم رو گذاشتم روی آیفون که محسن بیاد کمک من کنه.رضا تن صداش رو بالاتر برد من که دیدم داره آبروریزی میشه فقط داشتم به حالت التماس میگفتم که تو رو خدا آروم،آبروم رفت.اون بیشتر داد میزد و می‌گفت تو که آبروی منو تو خانواده بردی منم آبروی تو رو میبرم.در همین حین محسن در رو باز کرد و به رضا گفت هی آروم.ما آبرو داریم ،جمله اش تموم نشده بود که رضا یه مشت محکم به محسن زد و بهش حمله کرد.محسن که انتظار نداشت اینجوری مورد حمله قرار بگیره و غافلگیر شده بود رضا رو سمت داخل کشید ولی رضا دستش رو برد تو جیبش و یه چاقو درآورد.من تا چاقو رو دیدم داد زدم تا همسایه ها به کمک ما بیان ولی تا کسی برسه رضا با چاقو دست محسن رو که داشت اونو به سمت دفتر می کشید زخمی کرد .دست محسن شل شد و رضا خودش رو ازش جدا کرد و یه ضربه هم به بغل محسن وارد کرد .با صدای داد من دو سه نفر خودشون رو به دم در رسوندند .رضا با دیدن اونا پا به فرار گذاشت به کمک اونا محسن رو سوار ماشین من کردیم و با ۱۱۰ تماس گرفتیم بعد من محسن رو به بیمارستان بردم.دکترها گفتند که خدا رو شکر زخمش عمیق نیست ولی برای احتیاط چند ساعت باید تحت نظر باشه.من پیشش موندم.تو بیمارستان به مامان زنگ زدم و ماجرای رو بهش گفتم که خیلی ناراحت شد و گفت شب به خونه‌ی او
دوست پسرم رو کونی کردم تا شوهرم بشه (۱)

#دنباله_دار

مهرداد ۳۳ سالش بود ک باهاش اشنا شدم
خوشتیپ و خوش قیافه اهل کار و زندگی
دختر باز نبود ولی دوست دختر داشت از همون روزای اول ازش خوشم اومد
و با تموم جنده بازیام اونم منو دوست داشت
اعتماد زیادش بهم باعث شد بهش خیانت نکنم گرچه همون اوایل که باهاش بودم دوست پسر هم داشتم
همون روزای اول میتونست منو ببره خونه و بکنتم ولی خیلی اروم اروم جلو میرفت
داستان ما از اونجا شروع شد که بعده سه سال من عاشقش بودم دیگه و اونم همینطور ولی سکسامون مثل زن و شوهرا شده بود
هیجان اول رابطمون رو نداشت
اوایل جوری وحشی منو میکرد که تا یک ماه دیگه نیازی به سکس نداشتم
قبل از مهرداد سکس هام جوری بود که انگار من وسیله ارضا شدن بقیه بودم ولی مهرداد تا من رو ارضا نمی کرد خودش ابش نمیومد
سال سوم رابطمون به پیشنهاد خودش و گله های من از رابطمون اومدیم سراغ فیلم پورن و داستان سکسی
خیلی بهتر شد
قشنگ یه تکونی خورد سکسامون
کم کم اومدیم تو فانتزی های سکسی و فتیش های مختلف امتحان میکردیم
اون موقع کردن من اسم خواهرم میگفت و دوستام و من اسم دوستای اون
مثلا با خیار برام از عقب میکرد و خودش کوسم رو میخورد
میگفت محمد داره تورو میکنه منم دارم برات کوست رو لیس میزنم
چند بار خواستم از عقب انگشتش کنم ولی میگفت نه بدم میاد تا اینکه یه شب یه داستان سکسی براش فرستادم و یه فیلم پگینگ
گفتم من دوست دارم بکنمت
یا باید بزاری بکنمت یا جلوم به یکی کون بدی
اینجا بود که برا اولین بار اوکی‌ رو ازش گرفتم ولی چند بار بعدش که سکس داشتیم بخاطر ماموریت های کاری دیر به دیر من رو میدید و فوری ارضا میشدیم
این می شد که دیگه بعدش من یا اون بیخیال کون دادنش به من میشد
تا اینکه برا یه مدت زود به زود همدیگه رو میدیدم
و این تایم کم شدن بین سکسامون فرصت به فانتزیمون داد
خلاصه قبل اینکه بیاد پیشم بهش گفتم برو دستشویی خودت بشور و با شیلنگ خودتو خالی کن و یه خیار متوسط چرب کن بزار تو خودتو بیا دنبالم
دخترایی که داستانو میخونن بدونین که دوست پسرتون فقط با سکس میتونین پیش خودتون نگه دارین
مردا خوشبختی رو توی سکس با پارتنرشون میبینن
زنام همینجورن ولی کمتر
برا این میگم که اگه میخواین مخ دوس‌ پسرتون بزنین فقط یه سوراخ نباشید تو رابطه نبض رابطه و سکس تو دستتون باشه مطمئن باشید جنده ترین دخترم باشید مردتون نمیتونه فراموشتون بکنه و بیخیالتون بشه ولی باید باهاش سکس کنید حتی دو سه ماهی یکبار
نزارید تکرار و فاصله بیفته تو رابطتتون
بعد اینکه مهرداد منو برد خونه یه فیلم پورن شیمیل گذاشتیم و خوابوندمش زمین روش دراز کشیدم بدون اینکه یه تیکه از لباسش در بیارم
و شروع کردم به تقه زدن تا خیار تو کونش تکون بخوره و مالیدن کوسم به کونش و باسنش
هم خودم شهوتی شده بودم
هم اینکه میخواستم ببینم میتونم مث‌خودش با کردن ابشو بیارم اخه اون جوری منو میکرد که آبم بدون اینکه بخوام زیاد بمالمش یا گاهی بدون مالیدن ابم میاورد
خلاصه بعد یه ربع لخت لخت شدیم
بعد یه اسپری زدم به کیرش که زود ابش نیاد
در گوشش گفتم خودت رو میکنم
مونا رو هم میکنم کونی
مونا خواهرش بود مثل خودش خوشگل و سکسی بود
کیرش تو دستم بود و گوش گردنش میخوردم از فشاری که کونش رو به عقب میداد و نفس هاش فهمیدم خیلی شهوتی شده و خوشش اومده
دستاش رو بستم از پشت و شرتم رو چپوندم تو دهنش گفتم حق نداری حرف بزنی میخوام جوری کونت رو بکنم که پاره بشی
باید دستم رو تا مچ تو کونت بکنم بیغیرت کونی
خواهرتم میدم به دوستات بکنن جلوی چشمات
بچه کونی
قشنگ میدیدم با حرف زدن اینجوری کیرش تو دستم سفت تر میشه
بعد دست کردم تو کیفم یه خیار اندازه کیر خودش که قک کنم ۱۸ ۱۹ سانت هست دراوردم
گفتم میخوام بفهمی تا منو میکنی چی میکشم مادر جنده
شرتم خیس خیس بود
فاز میسترس و برده برداشته بودتم و خیلی حشریم میکرد
خیار رو از کونش دراوردم
چندتا تف انداختم رو سوراخش
و سر خیار رو ک کرم زده بودم گذاشتم رو سوراخش
میمالیدم و اسپنکش میکردم
همراهش کلی فحش بهش میدادم
بعد کم کم هلش دادم تو کونش که صداش دراومد ولی من تا ته انداختم تو کونش و روش دراز کشیدم شرتم از دهنش دراوردم و سه چهار تا از انگشتام کردم تو دهنش
در گوشش گفتم دوسم داری
چند بار تکرار کردم جوابم نمی داد
منم با بدنم خیار رو محکم فشار دادم
دیدم هیچی نمیگه خیار رو تند تند جلو عقب کردم تا دادش هوا رفت و گفت اره اره
گفتم عاشقمی
گفت اره
گفتم پس باید منو بگیری وگرنه کونت پاره می کنم
قبوله
باز هیچی نگفت من دوباره تند تند تو کونش عقب جلو کردم
گفت باشه می گیرم
روش دراز کشیدم
و اروم خودم میمالیدم به خیار
گفتم دوست داری کونت میزارم کونی مادر جنده
خانومت داره کونت میزاره
تو چیه منی ؟
شوهرتم
دیگه؟
کونیتم
دیگه؟
توله سگتم
من چیه توام ؟
خانوممی
اربابمی
بکنمی
دوباره رفتم سراغ خیار واینبار
شکار خانم مهندس (3 و پایانی)

#دنباله_دار

...قسمت قبل
چون داروخانه سر خیابان خونه ام بود و اگه برای خرید ترامادول رفته بود باید زودی برمیگشت.نزدیک سه ربع بعد به موبایلم زنگ زد .دیگه پیش خودم مطمئن شدم که نمیاد و زنگ زده تا بهونه بیاره.از اینکه خودم رو به این راحتی بهش پیشنهاد داده بودم و منو داشت رد میکرد حرصم گرفته بود .به خودم گفتم برمیدارم و بهش میگم که همش سر کاری بود و میخواستم تو رو امتحان کنم.موبایلم رو باز کردم و قبل از این که چیزی بگم گفت زهرا جان چیزی نمیخوای از سوپر مارکت بگیرم و برات بیارم؟ گفتم نه ممنون .دو سه دقیقه بعد در خونه رو زد و باز کردم و اومد تو. یه لب همونجا ازم گرفت و نشستیم روی مبل.گفت ببخشید چون دفعه ی قبل حمام نکرده بودم احساس کردم که نمیتونی خوب حال بدی و منو بخوری.بعد با خنده گفت ترامادول خواستم بگیرم داروخانه بسته بود و رفتم از دفتر بردارم و همونجا یه دونه خوردم .البته چون ترسیدم ماشین رو هم امشب بیرون بذارم که روش بمب و ترقه نزنند بردم و تو حیاط دفتر گذاشتم.راست می‌گفت چون شب چهارشنبه‌سوری بود و بیشتر مغازه ها بسته بودند.بهش گفتم ترسیدم دیگه نیایی که گفت مگه من از تو میتونم بگذرم و از زیر پیراهنم دستش رو برد سمت شرتم.چون پیراهنم تنگ بود دستش تو نمی رفت بلندم کرد و از بغل زیپ پیراهنم رو باز کرد و از تنم درآورد.گفتم سوتینم رو باز کن که جواب داد دوست دارم همینجوری نگاهت کنم.منم دکمه های پیراهنش رو باز کردم و از تنش درآوردم . کمربند،دکمه و زیپ شلوارش رو هم باز کردم و شلوارش رو پایین کشیدم . هلش دادم روی مبل و شروع به خوردن سینه هاشو کردم و دستم رو از زیر شرتش تو بردم و کیرش رو تو دستم گرفتم و باهاش بازی کردم.بعد شکمش رو لیسیدم و پایین اومدم به کمک خودش شرتش رو پایین کشیدم و تخماش رو مکیدن تا صدای آهش شروع شد.لیس زدن کیرش رو که شروع کردم دیگه نتونست تحمل کنه و منو بلندم کرد و روی مبل درازکش خوابوند.شروع کرد از پایین پاهام لیس زنان تا دم کسم( که هنوز شرت داشتم) می‌رفت و میومدنزدیک ۱۰ دقیقه همونجور پاهامو لیس زد و قربون صدقه ی هم رفتیم.مستی از یک طرف و میل به سکس از طرف دیگه شهوتم رو خیلی زیاد کرده بود و صدای آهم خونه رو برداشته بود. منو برگردوند و به حالت داگی روی مبل قرار داد و از زیر شرتم شروع به لیس زدن کونم کرد.دو سه دقیقه ادامه داد تا اینکه شرتم رو کشید پایین و سوتینم رو باز کرد.بازم از پشت کس و کونم رو لیس میزد و من از شدت شهوت داشتم التماس میکردم که تمومش کنه.کمی بعد اون روی مبل دراز کشید و حالت 69شدیم من شروع به خوردن کیر محسن کردم و اونم داشت چوچوله ام رو میخورد و کونم رو لیس میزد.انقدر این کارو تکرار کرد که من به ارگاسم رسیدم .کیر محسن مثل دسته تبر شده بود .منم همش داشتم قربون صدقه ی کیرش و خودش میرفتم اونم داشت لذت میبرد و می‌گفت تو زهرای خودمی .بهش گفتم آزاد باش و هرچه میخواهی بگو.اولش خجالت می‌کشید و فقط می گفت تو عشق منی ولی دیگه شروع کرد که تو جنده ی منی و یجور جرت میدم که خودت کیرم رو بخوایی و … . حرفهایی که اون شب هم بهم می گفت ولی من بدم میومد ولی امشب داشتم باهاش حال میکردم.گفتم محسن من کیر می‌خوام.میخوام جرم بدی.اومد پاهامو بالا داد و کیرش رو روی کسم حرکت میداد.من میگفتم بکن تو کسم ولی اون فقط می کشید روی کسم.داشتم دیوونه میشدم و می گفتم تو رو خدا بکن تو.اونم می‌گفت بگو کیرت رو بده من.بگو این کیر مال منه . بگو التماس میکنم منو بکن، منو جر بده و من هم همین ها رو می گفتم که یهو سر کیرش رو هل داد تو کسم و من به نهایت لذت رسیدم. کیرش رو تو کسم حرکت میداد و همه اش رو کرده بود تو کسم و تلمبه میزد.من میگفتم بکن منو،منو جر بده و اون با نهایت شدت داشت میکرد.هم درد داشتم و هم لذت می‌بردم.نزدیک ۱۰ دقیقه منو همون‌جوری کرد.بعد بلندم کرد و منو داگی کرد. از پشت کیرش رو تو کسم گذاشت و بازم عقب جلو میکرد.بهم گفت زهرا جون می‌خوام کونت رو بکنم که گفتم درد داره و نکن.گفت ولی خودت گفتی یه حالی به من میدید که تا آخر عمر فراموش نکنم.من تو حسرت کونت دو ساله که دارم می‌سوزم . گفتم آخه میترسم.بالاخره منو راضی کرد گفت بیا بریم روی تخت اتاق. رفتیم اتاق و ازم کرم خواست ،من از کشو کرم رو بهش دادم و اون ازم لب می‌گرفت و کرم رو با انگشتش به سوراخ کونم می‌مالید.چند دقیقه با دو انگشت این کارو کرد و بازم منو داگی کرد.آروم سر کیرش رو تو کونم کرد من گفتم در بیار،داره میسوزه.گفت عزیزم تحمل کن الان بهش عادت میکنی.یکم که دردش کمتر شده بود یکم دیگه کرد تو کونم و من دیگه گریه ام گرفته بود آخه به جز دو سه بار در دوران نامزدی اصلا کون نداده بودم.یه لحظه یه درد شدید کل بدنم رو گرفت که فهمیدم همه ی کیرش رو تو کونم کرده ولی قبل از اینکه داد بزنم دستش رو جلوی دهنم گرفت.ب
عطر ژاله (۳ و پایانی)

#دنباله_دار

...قسمت قبل
وقتی برگشتم و باز فاطمه رو ناراحت دیدم سعی میکردم خودمو بزنم به نفهمی و یه جوری از دلش در بیارم
از طرف دیگه من دلیل ناراحتیشو میدونستم…
اما نمیدونستم چه واکنشی باید نشون بدم شاید اگه همون بار اول بهم میگفت چی شده الان اوضاع خیلی فرق میکرد…ولی من دیدم که عشقم با یکی دیگه سکس کرد… به زور و من از این موضوع لذت بردم…وقتی باز بغلش کردم تا مثلا دلداریش بدم بوی گند سیگار میداد خدا میدونه چند نخ کشیده بود … به روی خودم نیاوردم اونم دیگه هیچ واکنشی نشون نمیداد… من در حالی بودم کاملا سردرگم نمیدونستم باید چیکار کنم ایا بگم؟ نگم…
بگم دیدم که یکی بزور باهات سکس کرد و من دیدم و هیچ کاری نکردم هیچ بلکه با دیدن اون صحنه ارضا شدم؟… شاید اونم همچنین افکاری داشت؟ شاید از این فتیش های تجاوز داشت که سالیان بهم نگفته بود و الان که بهش رسیده نمیدونه چه واکنشی داشته باشه؟
نه… کیو دارم گول میزنم اون متنفر بود از تجاوز… با این وجود چرا بهم چیزی نمیگفت؟ نه اینبار نه اینبار… نکنه میترسید ؟تو همین افکار بودم که بلند شد و رفت تو اتاق …هیچی نگفت…ولی من از دیدن قدم برداشتنش به سمت اتاق و فکر به اینکه اون کسی که داره راه میره
همین امروز صبح داشت به سرایدار باغ یه حال اساسی میداد، باعث میشد کیرم خود به خود بلند شه… ولی چیزی که باعث شد فورا بخوابه یه چیزی بود که مهدی گفت… دوربینا… رنگو روم پرید واسه چند لحظه… اون موقع بود فهمیدم که چرا چیزی نمیگه…
فیلم سکس من و اون و خودش با مهدی روی دوربین ها ضبط شده بود… نکنه که دوربین ها فقط توی اتاق نباشن؟… اگه مهدی میرفت سراغ دوربینا و میدید که من اونا رو دیدم و هیچی نگفتم اوضاع خیلی بدتر میشد…ولی اون موقع نمیتونستم کاری کنم… با هزار تا فکر رفتم توی اتاق خواب تا فاطمه رو لخت رو تخت ببینم…
منتظرم وایساده بود …هیچی نمیگفت با چشماش داشت می گفت سکس میخوام… اون موقع باید از خودم میپرسیدم چرا؟ ولی خیلی بیشتر از این حرفا حشری بودم… مخصوصا وقتی توی کصش تلمبه میزدم و بار هر تلمبه یادم می افتاد که من تنها کسی نیستم که توی این کس تلمبه زده؛ حشری تر میشدم از اون طرف فاطمه…
بی احساس شده بود… فقط سکس میخواست… اون موقع برام اهمیتی نداشت…صرفا حشری بودم…ولی حتی بعد از اینکه ارضا شدم تو چشمای فاطمه یه حشریت خاصی بود…رفت حموم و کلی طول کشید تا بیاد بیرون …چرا؟ چون وقتی اومد بیرون بیحال بیحال بود… و از کصسش اب میچکید… این اولین بار بود میدیم که دست به خودارضاییی زده… اونم بعد از سکس…
با خودم گفتم شاید اینبار چون زود ارضا شدم اینطوریه و بی تفاوت از کنارش گذشتم … بعد از اون هم یه فکری زد به سرم…
فرداش مهدیو فرستادم دنبال نخود سیاه طوری که راحت 7 8 ساعت مشغول بشه… خودم با استفاده از کلید یدک سرایداری رفتم سمت خونه ش و دنبال ویدیو ها گشتم… یه اتاق خواب کوچیک با یه هال کوچیک و آشپز خونه کوچیک و… که روی هم 50 متر هم نمیشد… توی اتاق یه کامپیو.تر بود روشنش کردم و امیدوار بودم رمز نداشته باشه…ولی داشت… مدام به این فکر میکردم چطوری بازش کنم؟ حتی پیام دادم به یکی از دوستام که خوره کامپیوتر بود و بهش گفتم چطوری قفل ویندوز رو بشکنم؟ رمزشو یادم رفته و داستانای الکی… اونم میگفت سخته و کار تو نیست بیارش تا درستش کنم برات و از این چیزا… منم داشتم دور و ور میزو میگشتم که یه دفترچه دیدم صفحه اولش مشخصات خودش بود… حتی کد ملی ش رو هم نوشته بود
با خودم گفتم بذار یه تست بکنم شاید اینا باشه… شماره تلفن و تاریخ تولدش نبود ولی کد ملی شو گذاشته بود واسه رمز کامپیوتر و وقتی باز شد یه ذوق خاصی منو فرا گرفت…
دنبال برنامه و ویدیو ها گشتم که یه پوشه رو پیدا کردم به اسم فاطی کس طلا پوشه رو باز کردم 3 تا پوشه دیگه توش بود…
سکس با شوهر توی پرانتز مهندس فلانی سکس با خودم و پوشه اخر کس صورتیش… اول پوشه خودمونو باز کردم و دیدم از همه سکسامون فیلم داره رنگی و با صدا توی تمام نقاط خونه…
34 تا ویدیو بود که همشون بالای 10 15 دقیقه بودن و فکر میکنم همشونو برش داده بود و ذخیره کرده بود جز پوشه ما پوشه های دیگه هم بود ولی اونا رو بیخیال شدم…فیلم های خودمونو که دیدم کیرم راست شد… نه بخاطر اینکه داشتم فیلم سکس خودمو میدم بخاطر اینکه میدونستم یکی با دیدن سکس منو زنم حداقل داشته جق میزده… یا در بهترین حالت مارو دید میزده و تک تک حرفایی که زدیمو شنیده… کیرم که راست شد زیپ شلوارو باز کردم و داشتم باهاش ور میرفتم که تصمیم گرفتم بقیه پوشه هارم ببینم… پوشه کس صورتی رو که باز کردم فاطمه بود… درحال خود ارضایی 57 تا ویدیو… دو برابر تعداد سکس هامون جق زده بود… اینقدر حشری بود و من نمیدونستم؟ یکی از ویدیو هارو که باز کردم دیدم رو تخت داره لا خودش ور میره و بعد از 10 دقیقه ارضا میشه
یکی د
من یک پرستارم (۲)

#دنباله_دار #پرستار

...قسمت قبل
سلام به همه خواننده های سایت
داستان سوم و رابطه سومم از اونجایی شروع شد تو اینستا با یکی آشنا شدم و بعد از مدتی منو معرفی کرد به یکی از دوستاش و گفت اونم تنهاست و میتونید با هم خوش بگذرونید…
گذشت و یمدت باهم چت میکردیم ی روزی باهاش وعده کردم و با پسرم رفتم سر قرار و بعد کلی حرف زدن میخواستم از پل هوایی برم اون سمت سوار ماشینم بشم که اومد سمتم و گفت
شب موقع خواب پیام میدم…
شب وقتی اومدم بخوابم دیدم پیام داده و حال و احوالپرسی و شروع کردیم به چت کردن
دست آخر حرفو کشوند به سکس و گفت دلم میخواد باهات سکس کنم…
منم بهش گفتم باشه و فردا شب پسرم میره خونه پدر شوهرم و بیا خونمون.
فردا شب پسرم بردم خونه پدر شوهرم و اومدم سریع خونه دوش گرفتم و ی لباس لختی باز پوشیدم و آماده شدم تا اینکه درو زد باز کردم اومد داخل…
تا اومد داخل و منو با این حال دید از خود بیخود شد و منو انداخت رو مبل و افتاد به جونم و سریع شروع کرد به خوردن گردن و لبام
دیگه داشتم دیوونه میشدم من عاشق سکس خشنم
بهش گفتم بریم تو اتاق و تا رفتیم از پشت هلم داد رو تخت و افتاد رو پشتم شروع کرد به خوردنم و بوس کردنم از پشت تاپمو از پشت درآورد و دامن کوتاهی که پام بود رو کشید پایین و برم گردوند افتاد به جون سینه هام
چقدر وحشی بود و با ولع می‌خورد
حشری شده بودم و بدجور تو فضا بودم که خوابوندمش و پاهامو اینور و اونورش گذاشتم و کسمو گذاشتم رو دهنش فشار میدادم
نفسش بند میومد زبونش تا ته میرفت تو کسم تا بلند میشدم درمیومد باز همین کارو میکردم
برگشتم شرتشو درآوردم و شروع کردم به ساک زدن اونم کسمو می‌خورد و انگشت می‌کرد تو کسم و با سوراخ کونم بازی می‌کرد خوشم اومده بود خیلی
بعد بلندم کرد و نشوندم رو خودش و کیرشو تا ته کرد تو کسم
وای چه حالی شدم همون وقت ارضا شدم
یکم بالا پایین شدم تا دید بی حال شدم برم گردوند خوابوندم رو تخت پاهامو داد بالا و کیرشو تا ته کرد تو کسم
شروع کرد تلمبه زدن
یکم گذشت گفت داره آبم میاد گفتم نریز توش
تا من ارضا بشم
تا ارضا شدم اونم کیرشو درآورد وآبشو همش پاشید رو سینه هام
یکم کنار دراز کشید و بهم ور رفتیم و تا صبح یبار دیگه منو کرد

داستان قبلیم ماجرای پسری بود که آشنا شده بودیم و یکشب اومد خونم
چند وقتی میگذشت و پسرم درگیر امتحانات بود و نمیتونست بره خونه پدر شوهرم
پسری که باهاش آشنا شده بودم پیام داد من دلم میخوادت و باید امشب بیای و خونه کرایه کردم
منم خودم حشری بودم و دلم کیر میخواست
خلاصه تا بچم خوابید به بهونه گذاشتن آشغال اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم به آدرس که داده بود بهم
تا رسیدم دم در زنگش زدم درو باز کرد اومد جلو در ی خونه قدیمی مبله واسه اجاره میدهند گرفته بود
رفتیم داخل و چایی و قلیون گذاشته بود یکم نشستیم و حرف زدیم و بهش گفتم باید زود برم
گفت نخیر نمیذارم امشب زود بری روغن گرفتم ماساژت بدم
منم که از صبح تا عصر سرکار و شیفت و بیمارستان و خستگی و بدن درد از خدا خواسته شل شدم
گفت لخت بشو برو رو تخت
لخت شدم با ی شورت قرمز رفتم رو تخت دراز کشیدم رو شکمم
که اونم لخت اومد کنارم و شرتمو از وسط با دو دستش عین وحشی ها پاره کرد و درآورد
هم لجم گرفته بود هم سکس وحشی دوست داشتنم و حشرم رو زیاد می‌کرد
روغن رو ریخت رو کمرم شروع کرد به ماساژ دادن،بلد نبود ولی دستاش مردونه و سفت بود و کیف میداد مخصوصا وقتی با روغن لیز میخوره رو بدنم
خلاصه کمرم رو ماساژ داد و بعدش پاهامو یکی یکی ماساژ داد و با روغن خوب مالید که یهو دیدم روغن رو ریخت رو باسنم و شروع کرد ماساژ دادن
کیف کرده بودم و نا نداشتم حتی تکون بخورم از بس حال داشت میداد
که دیدم دستش برد روی کسم و با روغن می‌مالید و کم کم انگشتشو آورد دم سوراخ کونم شروع کرد به مالیدن و هر از گاهی انگشتت که لیز بود فرو می‌کرد تو سوراخ کونم و هی میگفت عجب کونی داری ،،فهمیدم از کون خیلی دوست داره
گذاشتم کارشو بکنه
که دیدم نشست رو رونام و کیرشو چرب کرده داره می‌مالد وسط چاک کونم یکم هلش دادم عقب و باسنم رو آوردم بالا که یهو کیر کلفتش رو گذاشت دم سوراخ کونم تا ته فرو کرد توش
چنان دادی زدم که نگو
ولی بعدش آروم شدم و کیف کرده بودم،،مدل داگی شدم لب تخت اونم عین وحشی ها تلمبه می‌زد تو کونم و سینه هامو از زیر گرفته بود فشار میداد
اینقدر تلمبه زد که ارضا شدم و اونم تموم آب کیرشو ریخت تو کونم
داغ داغ شدم و از حال بی حال شدم
یکم دراز بودم و بعد رفتم دستشویی و اومدم لباس پوشیدم برگشتم خونه سریع
پسرم خواب خواب بود و منم بی سروصدا رفتم خوابیدم رو تخت
ادامه دارد…
نوشته: A.K
خواهرزنم سمیرا (۱)

#دنباله_دار

با سلام خدمت دوستان شهوانی خاطره ای که میخوام تعریف کنم پارسال اتفاق افتاد
اسم من رضاست البته مستعاره اسم خواهر زنمم سمیرا که اونم مستعاره
چند سالی بود تو نخ سمیرا بودم اخه کون برجسته و سینه ۷۵ همیشه تو چشمم بود
بارها تو موقعیتهای فراوان خودمو بهش میمالیدم از عمد ولی جرات نزدیک شدن بهش رو نداشتم از ترس ایرو رویزی اخه ریسکش بالا بود
پارسال که خانمم باردار شده بود و نزدیک زایمانش بود پشت مطب دکتر زنان که بودیم حرف این شد که پیداست خوشحالی بچه دار داری میشی منم گفتم نه بابا چرت و پرت نگو سرویس شدم بجاش از یه لحاظی
گفت چه لحاظی مثلا اقا رضا ؟
گفتم بماند خودت بهتر میدونی
گذشت و سه روز بعد پیام داد بعد از احوالپرسی گفت آقا رضا دیوونه شدم از بس فکر کردم خدایی بگو از چه لحاظی منظورته گفتم سمیرا بعدا میگم اخه نمیدونستم چجوری باید سرهم کنم و بگم
استیکر عصبانی داد و گفت نگو اصلا به من چه
یه ساعتی گذشت دیدم انلاین نیست منم پیامش دادم سمیرا ببخشید نگفتم آخه روم نمیشد ولی حالا که اصرار داری میگم
میدونی بخاطر شرایط بارداری و ویاری که داره ۸ ماهه سکس نداشتیم و این اصلا برا یه مرد خوب نیست منم که مظلومم و خلاصه اینارو گفتم و افلاین شدم آخر شب قبل خواب رفتم پیامامو چک کنم و بخوابم دیدم پیام داده
از ترس که حالا چی جواب داده استرس گرفتم
نوشته بود اول از همه تو که خیلی مظلومی مشخصه دوم با اینکه حقته ولی الهی بمیرم برات میدونم چی کشیدی و چقدر سخته
دیدم انلاینه جواب گفتم نمیدونی چقدر سخته چون تو که شوهر داری و هر شب دستت بنده
جواب داد دیوونه و یه استیکر خجالت داد
منم یکم راحت شده بودم گفتم غیر از اینه خداییش که در جوابم گفت کسی رو قضاوت نکن وقتی چیزی نمیدونی
دیدم انگاری اونم دلش پره براش نوشتم تو دیگه چرا ماشالله همچی ات اوکیه و درجه یکی
گفت بی خیال
باز اصرار کردم که حالا که من گفتم توام باید بگی
اخرش کوتاه اومد و گفت میگم بهت ولی آقا رضا مرگ من بین خودمون باشه
خلاصه وقتی اعتمادشو جلب کردم گفت صبح بهت پیام میدم پس الان شوهرم عصبی میشه که سر گوشیم
اون شب با هزار فکر خوابیدم و صبح چشم براه پیامش بودم ساعت ۱۱ شده یود و چشمم به پی ویش خشک شده بود
ساعت ۱۲ دیدم پیامم داد و سلام کرد
بهش گفتم صبحت الانه ؟ که گفت من همیشه تا این موقع خوابم
گفتم خوب بگو گفت وا رضا چقدر پیگیری 😅
منم بهش گفتم دیونه دیشب تا حالا منتظرم بیای جواب بدی
بعد از این شوخیا گفت راستش شوهر منم سرده و دو هفته یه بار اونم چی بشه که رابطه داشته باشیم
براش استیکر اندوهگین رو دادم و گفتم چقدر دیونه باید باشه که همچین کیسی رو راحت ازش میگذره
در جوابم نوشت مگه چجوریم
نوشتم براش که خدایی هیکلت عالیه و جذابی از کجاش بگم هر جا تو نگاه کنی درجه یکه
دیدم استیکر خجالت داد و گفت خیلی لوسی می دیدم زیر چشمی نگام میکردیا ولی نمیدونستم داری هیکلمو برانداز میکنی
خلاصه براش نوشتم که چقدر همدردیم پاشم برم پس
گفت کجا میخوای بری
گفتم برم تو باغ یه قلیون بکشم یکم اروم شم
گفت مطمئنی تنها میخوای بری
گفتم اره والا باورت نمیشه بیا باهم بریم ببین
اینو که گفتم جواب داد گمشو بیام که چی بشه
منم یه بای دادم که جواب داد ناراحت شدی ؟گفتم نه نشدم ولی برم حالم خوش نیست
ادامه دارد
نوشته: رضا
من پرستارم (۳)

#دنباله_دار #پرستار

...قسمت قبل
سلام به همه خوانندگان سایت شهوانی
خاطره ای که مینویسم داستان نیست و بر اساس واقعیته…من یک پرستارم و سنم حدود ۴۲ و قد ۱۷۸ و وزن ۶۵ و چند سالی هست بیوه شدم و با تک فرزندم زندگی میکنم …
خیلی سکسی هستم و سکس خشن رو خیلی دوست دارم…
چندین رابطه متفاوت رو تست کردم کی یکیشون رو براتون مینویسم ‌…
تو یکی از شبای آخر شهریور ماه بعد از اینکه از سرکار برگشتم و ی استراحتی کردم پسرمو برای گردش بردم تو سطح شهر و مرکز خرید نزدیک خونمون…
تو حین گشت و تاب زدن دیدم ی آقایی افتاده دنبالمون و بقول معروف نخ میده…تا اینکه تاب نیاورد و اومد کنارم و گفت میشه چند لحظه وقتتو بگیرم و اومدیم ی کناری شروع کرد به حرف زدن…از خودش گفت و گفت میتونه باهام ی رابطه خوبی داشته باشه و شماره منو گرفت و شماره خودشو داد و رفت…
وقتی برگشتم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم استراحت کنم که دیدم پیام داده و شروع کردیم به چت کردن…
چند روزی گذشت خوب باهم دیگه چت کرده بودیم و آشنا شده بودیم و تلفن و تماس داشتیم تا اینکه روز جمعه رسید و من استراحت بودم…تا نزدیک ظهر خواب بودم و بعد ناهار و تا ساعت دو که دیدم پیام داد میتونی امروز بیای پیشم خونم…
منم که تو اوج شهوت بودم و خیلی وقت بود خودمو خالی نکرده بودم با چندتا پیام عشوه آخرش گفتم باشه و ساعت ۴ وعده کردیم و لوکیشن فرستاد‌‌…منم رفتم دوش گرفتن و ترو تمیز کردم خودمو و سر راه پسرمو گذاشتم تو خونه مادرم و رفتم سر قرار…
تا رسیدم بهش زنگ زدم که گفت کدوم در رو کدوم طبقه و بیا بالا…
رفتم بالا و درو برام باز کرد و وارد خونش شدم ی خونه جمع و جور ولی خوشگل و مرتب داشت…نشستم رو مبل و بعد سلام و احوالپرسی گفت برات چایی بریزم و بیام و تو راحت باش و لباساتو در بیار…منم مانتو بازی که داشتم درآوردم و یه بلوز یقه باز که زیرش فقط ی تاپ پوشیده بودم بدون سوتین و یه ساپورت تنگ با ی شورت قرمز توری
نشستم باز رو مبل که چایی آورد و نشست کنارم و شروع به حرف زدن کردیم و چایی خوردیم و یکم گذشت اومد نزدیک من و دستشو دور گردنم گذاشت و منو کشید سمت خودش و لباشو گذاشت رو لبام …وای داغ شدم ی حس خوب اومد تو وجودم…
کلی لب گرفت ازم و گردنمو خورد تا دید من ول شدم گفت بریم رو تخت که گفتم باشه و رفتیم تو اتاق خوابش رو تخت…
دراز کشیدم که اومد کنارم دراز کشید بدون لباس با ی شرت فقط و بلوز و تاپ منو یهو با هم درآورد و افتاد روم و شروع کرد به خوردن لب و گردن و گوش هام …داشتم آه و ناله میکردم دیگه بدجور حشری شده بودم که تازه افتاد به جون ممه هام و رد دستاش رو سینه های سایز ۸۰ سفید من می‌افتاد…
کم کم رفتم تو اوج که رفت سمت کسم و ساپورتم رو درآورد و شورتمم دراورد با دستش یکم کسمو مالید …اولش مردد بود بخوره ولی تا کس سفید و تپل و ناز تمیز منو دید دلش تاب نیاورد افتاد به جون کسم شروع کرد ب خوردن …داشتم دیونه میشدم …اومد نشست رو شکمم کیرشو در آورد از تو شرتش و گذاشت بین ممه هام و یکم بالا پایین کرد و بعدش آوند نزدیک تر و گذاشت دم دهنم و شروع کردم به ساک زدن براش و تو حین خوردن رو زانوهاش می استاد و دهن من می رفت زیر بیضه هاش و سوراخ کونش و منم با ولع تمام لیس میزدم براش …بدجور حشری شده بود و کیف داشت می‌کرد…
بعد خوابید کنارم اشاره کرد من بلند شدم نشستم روش یکم کسمو مالیدم به کیرش و اومدم کسمو گذاشتم رو دهنش شروع کردم بالا پایین کردن…زبونش تا ته میرفت تو کسم و در میومد و من دیگه اوج شهوت بودم که ارضا شدم و بی حال افتادم کنارش …پاشد و اومد پاهامو داد بالا و کیرشو مالید رو کسم و یهو تا ته کرد تو کسم و درآوردم و باز همین کارو چند بار کرد و شروع کرد به تلمبه زدن و سه چهار دقیقه ای خوب تلمبه زد که من داشتم روانی میشدم…بعد گفت برگردم مدل داگی بشم…داگی شدم باز کیرشو کرد تو کسم با انگشت می‌کرد تو سوراخ کونم .منم با دوتا دست لای کونمو باز میکردم و اونم تلمبه میزد که یهو کیرشو درآورد و گذاشت دم سوراخ کونم و آروم کیرشو هلش داد تو کونم…اولش ی دادی زدن و دردم گرفت ولی یکم آروم عقب و جلو کرد و بعد تا دید من آه و ناله میکنم شروع کرد به تلمبه زدن و محکم و محکم می‌کرد تو کونم و منم باز رفتم تو اوج شهوت و نزدیک ارضا شدن بود که گفت داره آبم میاد و هم زمان باهم ارضا شدیم و همه آبشو ریخت تو کونم…داغ داغ شده بود کونم ولی ی حالی داشت که نگو…
یکم کنارم دراز کشید و بهم ور رفت و نوازش کرد و بعد بلند شدم و لباس پوشیدم و اومدم بیرون…
ادامه دارد…
نوشته: ELi_ka