دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
707 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
دکتر پدرام (۱)
1402/02/01
#دکتر #زن_شوهردار #بیغیرتی

سلام من سینا هستم 30 سالمه و همسرم مینو 27 سالشه ما چهار ساله ازدواج کردیم هم دانشگاهی بودیم و من از همون وقتی که مینو را دیدمش عاشقش شدم و بلاخره تونستم باهاش ازدواج کنم . میخام داستان خاطره سکسیمون را براتون تعریف کنم امیدوارم از خوندنش لذت ببرید. خب اول از خودم بگم قدم 181 هست و اندامم خیلی معمولیه کلا از نظر قیافه هیکل معمولی هستم در عوض مینو یه دختر سفید و خوش چهره با اندامی بسیار سکسی و جذاب . تیپ بیرون رفتنش اکثرا با شلوارهای تنگ و جذب بدن و مانتوهائی کوتاه و این اواخر که دیگه خانمها تقریبا بی حجاب میگردن مینو هم بی حجاب میره بیرون . مینو قدش 178 هست و واقعا بدن سکسی داره کونش با اون شلوارهای تنگی که میپوشه هرکی ببینه میافته دنبالش رونهاش و ساق پاش هم خیلی خوش فرم و خوش تراش هست سینهه اش نه 75 هست نه هشتاد وقتی سوتین 75 میپوشه سینه هاش خیلی برجسته تر نشون میده و وقتی 80 میبنده یکمی آویزون نشون میده که توی مهمونیها همیشه 75 تنش میکنه تا سینه هاش خوشفرمتر نشون بده خلاصه که یه زن سکسی دارم و این سکسی بودنش که دیونه وار عاشقش هستم . خب باید بگم من هم آدم خیلی گیری نیستم و هر وقت بیرون میریم و میبینم مردها چطوری تو کف زنم هستن راستش لذت هم میبرم و به خودم افتخار میکنم با چنین زن سکسی ازدواج کردم که همه تو کفش هستند هر وفت موقع سکس هم بهش میگفتم وقتی بیرون بودیم مرده داشت کونتو با چشماش میخورد خیلی حال میکرد منم وقتی میدیدم مینو با این حرفها بیشتر تحریک میشه ناله هاش بلندتر میشه همیشه وقتی باهاش سکس میکردم از این حرفها دم گوشش زمزمه میکردم خودمم حال میکردم و گاهی اوقات توی ذهنم خودمو جای یه مرد غریبه ای جا میزدم که داره زنمو میکنه و باور کنید اون لحظات عالی ترین لذت را از کردن مینو دریافت میکردم زنم با شنیدن اینکه یکی تو کفشه و دوست داره بکندش لذت میبرد منم خودمو اونی میدیدم که داره زنمو میکنه شاید مستقیم به هم نمیگفتیم و همش وقتی اتفاق میافتاد که در حال سکس بودیم ولی من مطمئن بودم مینو دیگه اون مینوی اوایلی که باهاش ازدواج کرده بودم نیست . این فانتزیهای دهنی من و حرفهای دم گوشی که به مینو میگفتم زندگیمو خیلی هیجان انگیز کرده بود انگار بیشتر از قبل عاشقش شده بودم . خب بعد از ازدواج چون من از کارم درامد خوبی داشتم مجبور نبودیم هردومون کار کنیم و مینو یا باشگاه ایروبیک تا استخر میرفت یا خونه مادرش و خواهرش اینا میرفت و خلاصه وقتشو اینطوری پر میکرد . زندگیمون به خوبی خوشحالی ادامه داشت تا اینکه نمیدونم مینو چیز سنگینی بلند کرده بود چی بود که دو سه روزی هی میگفت کمرم درد میکنه اوایل کمر دردش زیاد نبود و ولی انگار طی دو سه روز دردش بیشتر شده بود و بردمش پیش یه دکتر توی محله ، پزشک عمومی بود . مینو هم یه ساپورت قرمز پاش کرده بود مثل همیشه تنگ و یه مانتوی جلو باز توی مطب که منتظر نوبتومون بودیم یکی دوتا از مردهائی که با زنشون اومده بودن و اونها هم منتظر بودن قشنگ معلوم بود دارن به مینو نگاه میکنند مینو هم چون کمرش درد میکرد نمیتونست زیاد بشینه هی بلند میشد و یکمی راه میرفت و دوباره مینشست همین راه رفتنش جلوی اونا بیشتر تحریکشون کرده بود و میدیدم یعضیا زیر چشمی جوری که زنشون نفهمه دارن چشم چرونی میکنند بعضیا هم راحت مستقیم به زنم زول زده بودن داشتن با چشماشون زنمو میخوردن منم چون زنم درد داشت راستش خیلی به این چیزا دیگه فکر نمیکردم همین که میدیدم زنم مورد توجه قرار گرفته دلمو راضی میکرد . بلاخره نوبت به ما هم رسید و رفتیم اتاق دکتر . دکتر یه مرد جا افتا
کمی زندگی (۱)
1402/02/05
#زن_بیوه #دکتر

ای خوارتو گاییدم، این چه وقت دندون درد بود، وسط اینهمه کار که ریخته سرم، غرغرای مدیر بداخلاق که مثلا رفیقمون بود ولی همه‌ش جرو بحث داشتیم با هم، خراب بودن اینترنت، این دندون دردم شده بود قوز بالا قوز، رفتم سراغ کپسول اسید مفنامیک، دوتا از تو خشاب دراوردم و خوردم، یه پنج دقیقه‌ای گذشت ولی آروم نشد، مش حسین خدمتکارمون اومد و دید دستم رو صورتمه، سری تکون داد و گفت یک هفته‌س مهندس خودتو درگیر کردی، دندون فاسدو باید بکشی بندازی دور، از پشت صندلی بلند شدم رفتم دم اتاق مدیر و در زدم رفتم تو و ماجرا رو تعریف کردم، دیوث نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و گفت برو امروز تمومش کن، فردا بیای باز بگی یه جام درد میکنه کلاهمون قاطی میشه. آروم گفتم بیا بخورش، سرشو بلند کرد گفت چی؟ گفتم هیچی، باشه، چشم.
من مجرد بودم، قبلا خودم شرکت داشتم ولی ورشکست شده بودم تا یکی از دوستان معرفیم کرد به مسعود، اومدم و پیشش مشغول شدم، خیلی بداخلاق ولی فوق‌العاده فهمیده بود و دوس داشت کاراش به خوبی جمع بشه، شرکت تهیه و توزیع ابزار دقیق مهندسی داشت، خیلی بزرگ نبود ولی بخاطر دوستانش که تو سازمانهای دولتی بودن کارا رو روال بود. شنیده بودم پشت سرم تعریف کرده بود ازم که خیلی تو کارش وارده و همه کارهامونو روال کرده. چند بار پرسیده بود چرا زن نمیگیری، متم آستر خالی جیبمو نشونش میدادم و میخندیدم. ۳۴ سالم بود و فقط یه خونه و یه ماشین مونده بود برام. مدیر داخلی شرکت بودم، یجورایی دست راستش، ولی حرفا و بداخلاقیاشو دایورت میکردم رو تخم چپم. میخواستم از اتاقش بیام بیرون داد زد صبر کن، یه کارت ویزیت درآورد گفت بیا برو اینجا، تا برسی منم زنگ میزنم زودتر دندونتو ردیف کنن، کارتو گرفتم و از شرکت زدم بیرون.
ترافیک سنگین و هوای گرم، یه ساعتی دهنمو رسما آسفالت کرد تا رسیدم قلهک، یه ساختمان پزشکان بود، نگاهی به کارت انداختم، خانم دکتر پریسا بهراد متخصص جراحی لثه.
پارک کردم و رفتم بالا، طبقه ششم بود مطب، در زدم و صدای زنونه‌ای اجازه ورود داد، رفتم داخل و هوای خنک داکت اسپیلت زد تو صورتم، چه حالی داد، نگاهی به اطراف کردم، سمت راست میز منشی بود و یه سالن انتظار خالی، دو تا اتاق هم سمت چپ که تو یکیش صندلی دندانپزشکی رو دیدم ولی درب اون یکی بسته بود، منشی دکتر گفت بفرمایید، همینطور که با انگشتم روی دندون دردناکمو از رو لپم فشار میدادم با صدای خسته‌ای گفتم مهندس سرمدی فرمودن من بیام خدمت خانوم دکتر، گل از گلش شکفت، با لبخند گفت بله بله آقای مهندس، بفرمایید، چی میل دارید براتون بیارم؟
سر تکون دادم که ممنون، با تلفن سانترال رو میزش تماس گرفت که بیمار مهندس تشریف آوردن، چند لحظه بعد خانم دکتر اومد بیرون، شال و روسری نداشت، کمی منو انداز برانداز کرد، دو قدم اومد جلو دستشو دراز کرد گفت بهراد هستم، دستمو از رو صورتم برداشتم دستشو فشار دادم و گفتم خوش‌وقتم، ولی دندونم خیلی درد میکنه، خانوم دکتر اتاق معاینه رو با دست نشون داد: بفرمایید الان درست میشه، خودش افتاد جلو، تازه متوجه هیکل متناسب خانوم دکتر شدم، یه روپوش سفید کوتاه و تنگ۰ که بزرگی سینه هاش باعث شده بود به پشتش بچسبه و رنگ نارنجی تاپ زیرش کاملا به چشم بیاد و از پشت هم لپای کون خوشگلش مثل دو تا زندانی توش گیر افتاده بودن، چشمم افتاد به فضای خالی بین لمبرای کونش و یه لحظه به فکرم رسید چه جای گرم و نرمیه برای کیر اون فضا، پهلوهاش پر بود ولی نه گبدفرم، دستگیره های خوبی بود. موهاشو بالای سرش با کش بسته بود. حرکت که میکرد بوی عطر شنل پیچید تو دماغم، دنبالش راه افتادم
کردن دکتر همانا خواستن دوستش همان (۱)
1402/03/31
#تریسام #سکس_گروهی #دکتر

کردن دکتر همانا خواستن دوستش همان (۱)
سلام این داستان که دارم براتون مینویسم مال سال ۹۸ است و خیلی اتفاق خوبی برای من بود. خوب از خودم بگم من الان که این داستان را می‌نویسم ۴۰ سالمه و به اصرار یکی از دوستام این خاطره را براتون مینویسم من ۱۹۰ قدمه و هیکلم درشت و موهامم جوگندمی
تو فرودگاه بودیم منتظر بودیم که سوار بشیم گفتن پرواز تاخیر داره منم فردا باید برای یه جلسه کاری هر جوری بود میرفتم تهران رفتم دفتر کیش ایر بهش گفتم استاد من باید فردا تهران باشم گفت الان مه شدید داریم و متاسفانه هواپیما نمیتونه بلند بشه تو همین حین یه خانمی خوشگل با استایل عالی با کفش های ورنی شیک آمد گفت آقای محترم من پزشک هستم فردا عمل دارم باید هرجوری هست تهران باشم کارت پزشکی شم نشون داد مرده که کف و گوز قاطی کرده از تیپ طرف به تته پته افتاد گفت خانم عزیز نمیشه دست ما نیست و از این اراجیفا دکترم گفت واقعا که و رو کرد به من گفت این جزیره راه در رویی نداره من باید فردا تهران باشم منو بگو مونده بودم چی بهش بگم گفتم خانم دکتر میتونی یه کاری کنی که برسی تهران گفت چیکار گفتم شنا کنی همون لحظه فرودگاه رفت رو هوا همه زدن زیر خنده دکترم گفت از دست شما منو بگو گفتم راهکاری چیزی داری گفتم منم فردا جلسه دارم والا بیشتر از شما درگیرم چند ساعت گذشت و گفتن پرواز امشب کنسله همه داد و بیداد که آقا ما مسافریم جایی رو نداریم کیش بخوابیم یکی از مسئولا گفت هرکی مسافر اسم بنویسه خواستین بهتون اتاق میدیم تو هتل اگه فردا اوکی بود با ساعت ۹ میفرستیم تون هر کیم نمیخواد بیاد مهر بزنم بلیط رو کنسل کنم دکتر نشسته بود رو صندلی داشت با تلفن حرف میزد که نمیدونم نمیشه امشب و عزیزم شرمنده از طرف من ازشون عذرخواهی کن میدونم تدارک دیدین ولی کاریش نمیشه کرد و …
گفتم خانم دکتر شما ساکنی گفت نه چطور گفتم دارن ثبت نام میکنن اگه نمیخواین بلیط تون رو کنسل کنین برین بگین تا دیر نشده گفت واقعا یعنی پرواز کلا کنسل گفتم ظاهرا که کنسله گفت ای بابا چه مسخره بازیه الان چیکار کنیم گفتم شما فعلا برو ثبت نام کن شب جا بهت بدن تا فردا ببینیم چی میشه بلند شد رفت منم فقط زوم بودم روی کونش خدایی هیکل عالی وزن حدود ۶۵ کیلو ترکه ای خوش فرم و استایل بدنسازی راه می‌رفت آدم کیرش بلند میشد چه برسه بکنیش من داشتم کون و برانداز میکردم که دیدم یه گاوی با چمدون خورد بهم خودمو نگه نداشته بودم پهن زمین میشدم گفتم یارو حواست کجاست دیدم گفت شرمنده ندیدمتون گفتم واقعا که و رفتم به سمت در کیش ایر داشتم تو گوشیم ور میرفتم دیدم دکی بالا سرمه شما چیکار میکنین میرین خونه یا میاین هتل گفتم با منین گفت مگه بجز من و شما اینجا کسی هست دور و اطرافمو نگاه کردم دیدم خدایی هیشکی نیست گفتم نمیدونم بدم نمیاد بیام هتل ولی خب من اینجا ساکنم چه کاریه بیام هتل گفت نه اگه برین خونه باید بلیط رو کنسل کنی شاید فردا نبرنت گفتم این بابا احتمالا میخواد دندشم میخاره وگرنه این همه آدم چه گیری داده به من گفتم نمیدونم گفت من میخوام برم هتل قراره اتوبوس بیاد شمام بیاین شب کیش را بلدین بالاخره میریم یکم میگردیم منم گفتم مشکلی نیست رفتم به مسئول کیش ایر گفتم منم بنویس گفت وا تو که ساکنی گفتم ول کن بابا کی به کیه منم بنویس حوصله خونه رفتن ندارم گفت هرجور صلاحتونه اتوبوس آمد چمدونامون رو گرفتیم رفتیم به سمت اتوبوس خیلی گرم و شرجی بود دکتر کنار من بود باهم سوار شدیم رفتیم تو اتوبوس از شغلم پرسید که چیکار میکنی چند ساله اینجایی این حرفا منم باهاش سنگین بودم تو مسیر راننده آمد
کردن دکتر همانا خواستن دوستش همان (۲)
1402/04/03
#تریسام #دکتر

سلام و درود دوباره همه دوستانی که داستانم را خوندن وقتی شما از خودت تعریف میکنی خیلیا که متاسفانه اون شرایط را ندارند شروع میکنن به توهین کردن که متاسفانه این در کشور ما رایج شده ولی بازم دمتون گرم که نظر دادین و بازم از همتون چه منفیا چه مثبتا ممنونم
بریم سر بقیه داستان
یه ده روزی گدشته بود و الی رفته بود تهران که ما با هم هرشب در تماس بودیم و پریودشم تموم شده بود بدجور دلم میخاست اون کس نازمو پاره کنم یه روز ظهر بود که زنگ زد گفت مهرشاد فردا شب تولد یکی از دوستام من نمیخام تنها برم حتی اگه قراره یه روزه بیای و بری باید بیای گفتم چرا چه عجله داری گفت میخام پوز یه بچه پرویی را بزنم اگر من برات مهمم بیا گفتم چی شده گقت برات میگم فقط امشب حتما بلیط بگیر لباس رسمیم بیار گفتم منظورت کت و شلوار گفت هرچی دوس داری بپوش ولی میخوام تو چشم باشی گفتم عروسیه گفت از اون مهمتر خلاصه من مونده بودم چی میگه گفتم پس توام برو آرایشگاه خوشکل کن شب حسابی کس و کونت رو حالشو جا بیارم گفت خیالت راحت هم نوبت لیزر گرفتم هم آرایشگاه میخام حسابی جرش بدی برام میدونی چند روز تو کفه ولی دهنت سرویس پشتم هنوز درد میکنه ولی بازم خوبه دردش یاد تو میفتم خیس میشم خندیدم بهش و بهش گفتم جووووووون عاشقتم که خودت حشری تر از منی گفت مگه میشه تو باشی من حشری نباشم تازه همدیگرو بدست آوردیم کلی راه داریم با هم گفتم ای جان خوش بحال من گفت نخیرم خوش بحال من هردوتا زدیم زیر خنده منم زنگ زدم به منشی دفترم گفتم یه بلیط برا امشب بگیر برام گفت چشم اونم خوب کسیه چندباری کردمش که وقت بشه اونم براتون مینویسم
آمدم خونه داشتم وسایلمو جمع میکردم که دیدم تلفنم زنگ میخوره گذاشتم رو آیفون دیدم الی گفت چی شدی گفتم هیچی ساعت ۷ میام دارم وسیله هامو جمع میکنم بزارم تو ماشین از مسیر دفتر برم فرودگاه گفت پس بیا مطب باهم بریم خونه من مطبم گفتم باش مشکلی نیست . یه شلوار جین آبی نفتی برداشتم یه پیراهن سفید و یه کت سرمه ای با کفشای سفید حالا میترسم مارکشو بگم جرمون بدین پس نگم راحتترم گذاشتم تو کیفمو رفتم یکم خوابیدمو ساعت ۵ بود رفتم دفتر یکم کارامو گردم ساعت ۶ بود رفتم فرودگاه و نشستم تو پرواز که یه خانم و آقایی بهم گفتن آقا ببخشین شما چمدون ندارین گفتم نه من یه چمدون دستی دارم میبرم بالا گفت میشه کارت ملی تونو بدین ما بار زیاد داریم چون این مشکل همیشه برای من پیش آمده و اکثر مواقع اضافه بار دارم قبول کردم خلاصه کارت پرواز دادیمو دقیقا افتادیم آخرین ردیف سه نفره تو هواپیما که من هرچی اصرار کردم گفت آقا دیر آمدید سه نفرین نمیشه به خودم گفتم عجب غلطی کردیم . سوار هواپیما شدیم خانمه یه زن حدود ۳۳_۳۴ بود مردم همسن من تا که هواپیما بلند شد دیدم روسریشا برداشت یه تاپ داشت که قشنگ سینه هاش مشخص بود ولی من از ترش شوهره گفتم ضایعه ولی جالب بود یکم که گذشت شروع کرد احوالپرسی و شوهره یه شرکت بازرگانی داشت تو تهران و کانادا و آلمان خیلیم ریلکس بود هی به خانمش میگفت اگه گرمته مانتوتا در بیار که زنه میگفت نه گیر میدن و این حرفا منم عالی سینه و هیکل طرفم میدیدم و کیف میکردم یکم که گذشت مرده گفت سحر جان من خیلی خوابم میاد من برم دم پنجره بشینم گفت آره عزیزم و طرفم ریلکس آمد نشست سمت من که ردیف روبروی من که یه زن و شوهر بودن هنگ کرده بودن ولی تو روی خودشون نمیوردن زنه به من گفت شما برای کاری میرین تهران گفتم دارم میرم دوستما ببینم گفت عه کی گفتم خانم دکتر فلانی آقا من اینو گفتم گفت واااااااااااااای واقعا من ایشونو میشناسم خیلی کارش
کردن دکتر همانا خواستن دوستش همان (۳)
1402/04/08
#دکتر #سکس_گروهی

الی صبح از تو اتاق آمد بیرون و گفت دمت گرم خوب گاییدیش من که مات و مبهوت بودم گفتم تو کسخلی این کارا برای چیه گفت من میخوام کونی از این دوتا پاره کنم که بفهم یه من ماست چقدر کره داره گفتم احمق این فیلمی که تو گرفتی خب منم توش هستم گفت نگران نباش کاری به تو ندارم من دنبال این نیستم از فیلم استفاده کنم ولی اینا باید بفهمن چی به چیه . سمانه بهم زنگ زد گفت من عصر یکم زودتر میام خونه ای گفتم نمیدونم که الی گفت با این جوری که تو اینو کردی این دیگه ولکن تو نیست گفتم دیوث خودت گفتی گفت فدای سرت دوست دارم همشونو جر بدی لباساتو بپوش تا بریم . لباسامو پوشیدم و راه افتادیم برسیم سمت خونه خودش من نمیدونم بالاخره کدوم خونش بود خونه ها مال خودش بود چی بود ماجرا هنوزم نمیدونم ولی خونه ها یکی از یکی بزرگتر و غیرقابل تصور شیک وارد یه خونه شدیم رفتیم پارکینگ یه ساختمان ۳ طبقه بسیار بزرگ و شیک گفت اینجا سه طبقست یه طبقه رو کردم برای زندگی خودم یک طبقش باشگاه برای خودم و دوستام.
یک طبقه اش هم کلینیک برای جراحی و زایمان. وطبقه همکف هم استخر. وقتی من مراجع دارم اصلا طبقه اول نیا چون خانمها اکثرا لخت هستن و همسرشونم هست و دردسر میشه که گفتم اوکی خیالی نیست . من رفتم خوابیدم که دیدم بهم گفت ساعت ۹ باید خونه الی باشیم اگه میخوای بری سمانه رو بکنی برو ولی ساعت ۹ اینجا باش خونه الی به اینجا نزدیکه گفتم فکر نمیکنم برم گفت تو غلط کردی نری گفتم خدایی حسش نیست گفت نمیدونم هر جور میدونی گفتم چه مرگته چرا از دیشب تا حالا سر سنگین شدی گفت چیزی نیست آروم میشم فقط یکم زمان بده گفتم ناراحت کردمش گفت اصلا این حرفا رو نزن سکس یه غریزست اون احمق هایی هم که زرت و پرت میکنن مرد باید اینجور باشد زن باید اینطور باشد گوه خوردن مرد و زن باید از زندگیشون لذت ببرن اتفاقا میخوام امشب یه شب رویایی برات بسازم چون دیشب خیلی خوب دیدم که بلدی چجوری جر بدی طرفو پس خیالت راحت همون روز بهت گفتم مال خودمی الانم میگم فقط بدون پاتو کج بزاری با همون فیلمی که ازت گرفتم کونتو پاره میکنم چون نمیخوام این بار دیگه کسی فکر کنه من زرنگم. گفتم آهان پس این کارا برا این بود که به زور بخوای من کنارت باشم آره گفت نخیر آقا این کار برای این بود که این جنده هایی که دیدی تو باغ همه مثل سگ مثل سمانه بهت آمار دادن نری بکنی بعد بیای بگی نکردم هر کاری میخوای بکن فقط من بدونم متوجه شدی گفتم باشه بابا توام منو گاییدی عینه روسای زندان با من حرف نزن. ببین مهرشاد من کاری میکنم که از کس سیر بشی ولی منو دور نزن. گفتم باش بابا هزار بار گفتی منم گفتم چشم حالا میزاری بخوابیم. گفت بخواب گفتم همینجوری خشک و خالی گفت چی میخوای بیام بهت بدم گفتم نه بیا بوسم کن آخه این چه وضعشه گفت نخواب بیا کارت دارم گفتم چیکار گفت تو بیا . دیدم لباساشو درآورد با شورت و سوتین رفت سمت کمد اتاق گفت بیا یکم بریم زیر دوش هم من آروم بشم هم تو فقط حواست باشه بخوای باهام سکس کنی نکردیا سکس شب گفتم چته بابا چرا تو وحشی امروز گفت همینه که هست. رفتیم زیر دوش باورم نمیشد دوتایی همدیگرو بغل کردیم من عاشق آب گرمم با فشار زیاد تقریبا ۵ یا ۶ دقیقه زیر دوش بودیم بدون حرکت و بدون هیچ کاری نه من به سکس فکر میکردم نه اون از پشت بغلش کرده بودم سرمم رو سرش بود دوشم از بالا آب می‌ریخت روی ما خیلی جالب بود که برش گردوندم دیدم تمام ریملاش پاک شده ریخته رو صورتش و چشماش سرخ سرخ و فهمیدم گریه کرده گفتم چته؟ با مشت میزد تخت سینه من میگفت من خودمو میکشم از دست تو. چرا آمدی تو زندگی من
من و مامانم پرستاریم (۱)
1402/05/13
#پرستار #دکتر #سکس_گروهی

من و مادرم هر دو پرستار هستیم البته من یکسال بیکار بودم هیچ جا استخدامم نمی کردن تا اینکه مادرم با رئیس بیمارستان دکتر نافذی صحبت کرد و الان یکساله همون بیمارستانی که مامانم کار میکنه مشغول به کار شدم البته توی بخش اورژانس که واقعا خسته کننده بود چون مراجعات زیادی داشت و من چون مجبور بودم قبول کرده بودم اما مامانم بخش اطفال بود و شیفت ما اکثرا مخالف هم بود وقتی من نبودم مامانم بیمارستان بود و وقتی من بیمارستان بودم مامانم خونه بود چون پدرم سالها پیش فوت کرده بود من تنها فرزند خانواده بودم و با مامانم زندگی می کردیم خونه ما یه خونه ویلایی بود یه روز خیلی خسته بودم و با یکی از همکارام شیفتم رو جابه جا کردم و رفتم خونه تا بخوابم چون بی خوابی بد جور بهم فشار اورده بود در حیاط رو باز کردم رفتم داخل رسیدم به در خونه در رو باز کردم خونه ما یه راهرو داره بعد وارد خونه میشید کل فضای خونه پر از صدای آه و ناله بود راهرو رو اروم رفتم جلو دیدم مامانم داگی خوابیده سرش توی مبل بود و دکتر نافذی داشت توی کون مامانم وحشیانه تلمبه میزد و من داشتم نیمرخ کاملشون رو می دیدم که کیر کلفت دکتر نافذی توی کون مامانم عقب و جلو میکرد و هر دو آه و ناله میکردن البته صدای مامانم کمتر بود اما صدای دکتر نافذی بلند تر، مامانم میگفت آبت کی میاد؟ دکتر میگفت تاخیری زدم حالا حالا ها این کون خوشگلتو جر بدم مامانم بهش گفت پس با دستت کوسمو بمال دکتر نافذی هم کوسشو میمالید و تند تند تلمبه میزد هر دو اه و ناله میکردن دکتر نافذی میگفت سکس با تو رو دوست دارم چون هر چی وحشیانه تر و خشن تر میکنمت بیشتر بهم حال میدی مامانم جوابی نمیداد یهو دکتر موهوشو کشید سرشو بلند کرد و خوابوندش سمت چپ و افتاد روش توی این حالت پشتشون به من بود، دکتر به مامانم گفت پاهاتو ببند حالش بیشتر بشه مامانم پاهاشو بسته بود و دکتر کامل روش خوابیده بود و تلمبه میزد مامانم گفت دستتو از روی کوسم بر ندار بمالش برام، دکتر دستشو برد زیر مادرم و کوسشو میمالید میگفت این کوس گشاد مالیدن نداره کوس فقط کوس دختر جووون اما کونت هنوز کار میده و کیر میخواد بازم صدای ناله های جفتشون بلند شد مامان میگفت جوووووونم دکتر میگفت واااای چه کونی سیر نمیشم از کردنش، منه بدبخت اومده خونه بخوابم حالا با این اوضاع نمی تونستم بخوابم رفتم توی پارک سر کوچه نشستم تا کارشون تمام بشه و دکتر نافذی هم بره خیلی طول کشید تا دکتر رفت تقریبا نزدیکای زمان برگشتن من به خونه طبق ساعت شیفتم دیدم دکتر از خونمون اومد بیرون و سوار ماشین اش شد و رفت ماشینش یه سانتافه مشکی بود گذاشتم طبق ساعت معمول بشه و رفتم خونه مامان توی حمام بود و من مستقیم رفتم خوابیدم بعد که از خواب بیدار شدم تازه فهمیدم چی دیدم و چه اتفاقی رو شاهد بودم دکتر نافذی و مامانم؟ اخه چطور؟ از کی؟ به مامانم گفتم من از اورژانس خسته شدم کاش میشد بیام پیش خودت بخش اطفال گفت تو تازه اومدی سابقه ای نداری من بعد 15سال تونستم برم اطفال اما یکم تحمل کن درستش می کنم گفتم من دیگه نمی تونم تحمل کنم واقعا سخته گفت باید صبور باشی اما درستش می کنم واقعا بریده بودم حتی توان تحمل یه روزش هم نداشتم یه روز مادرم گفت همسر دکتر نافذی بیماره و یه پرستار تمام وقت توی خونه نیاز دارن گفتم این که یعنی کلفتی گفت نه خودشون خدمت کار برای کارهای خونه دارن فقط یه پرستار میخوان تمام وقت پیش همسرش باشه و هم صحبتش باشه منم با ذوق قبول کردم و رفتم اتاق دکتر نافذی و خودم رو معرفی کردم حسابی تحویلم گرفت و گفت برو یه سری دارو از داروخانه تحویل بگیر و بیا تا با هم بریم رفتم تحویل گرفتم و برگشتم با هم رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونشون توی راه بهم گفت مامان گفتن از کار توی اورژانس ناراضی هستی و قرار بود خانم شادمان برای این کار بیان که مامان گفتن شما بیاید منم قبول کردم گفتم ممنون قول میدم رضایتتون رو جلب کنم و بهتر از خانم شادمان انجام وظیفه کنم گفت پس امروز آزمایشی ببینم چطوره کارت، رفتیم خونشون زنش یه خانم قد کوتاه تپلی و بسیار خوش اخلاق بود داروهاشو دادم و کلی حرف زدیم خونه دکتر دو بلکس بود 2 اتاق و آشپزخونه و حمام و دستشویی پایین داشت که اتاق من و زن دکتر که اسمش مائده بود همون طبقه پایین بود 2 اتاق و حمام و دستشویی هم طبقه بالا بود که دکتر استفاده میکرد شب که شد بهم گفت آرام بخش مائده رو بزن و بیا بالا تا درباره کارت با هم صحبت کنیم آرام بخش مائده خانم رو تزریق کردم و یکم صحبت کردیم و اون خوابش برد رفتم بالا دکتر پرسید امروز چطور بود؟ کارت رو دوست داشتی؟ گفتم عالی بود بله دوست داشتم مهم اینه شما راضی باشید از پشت میزش بلند شد و اومد جلوم ایستاد و به میز تکیه داد و گفت بستگی داره تو چیا بلد باشی و به کیرش اشاره کرد منم خودمو زدم به
با کون لخت، پاهای برهنه
1402/05/27
#دکتر #ارباب_و_برده

تا الان توی زندگی چیزهای زیادی رو تجربه کردم. وسط راه بودم. داشتم پیاده می رفتم سمت جایی که باید برفتم. یک سالی هست که آدم قدیمی نیستم. عوض شده همه چی. توی در خونه که وارد شدم کسی بهم گفت:" این رو میخوای بکنی تو من!؟"
مجبورم اسم ها رو نگم. گوش های زیادی همیشه هست. وقتی داشتم توی پله های درمانگاه تو می رفتم متوجه نگاه ها شدم. کسی در رو باز می کرد. من رفتم توی آسانسور. بعد ایستادم نزدیک دکمه ی قرمز. چندساله چیزی نگفتی!؟ نیستم حتما. به نفر بعدی میگم " بله من همینجا میرم بیرون" توی طبقه ی سوم ایستادم. راه میرم سمت مطبی که ته سالنه. در رو باز می‌کنم و تو میرم. کسی بهم گفته اینجا همدیگه رو ببینیم. توی تصویر آینه ی روبروی در خودمو برانداز می‌کنم. چشم های مشکی‌. پوست سبزه ام‌ و پاهامو نگاه می کنم. بعد میرم تو. خانم دکتر توی در وارد می شه. " به اومدی!؟". بله. وارد اتاق می شیم. عشق رنگ و بوی عجیبی داره همیشه. لب های خانم دکتر رو پیش از ورود به اتاقش حس میکردم‌ انگار از توی دهان اون لب های خودم رو حس میکردم " یادت باشه به کسی نگیا". چند ساله این ها رو می شنوم. همیشه اون هایی که میگن به کسی نگو میخوان که بگی. و بعد از این راه تخیل همه رو بگا بدن. من بکن در روی داستان های فانتزی خیلی ها هستم. از بس گفتن. خانم دکتر در مطب رو می بنده. داخل روی تخت نشستم. میاد پهلوم می شینه. حیوانی وحشی انگار کنار طعمه ش نشسته باشه. در گوشم میگه :" چند ساله می بینمت". دستم رو سمت نوک سینه ش می برم. از روی لباس میگیرم. جیغش بالا میاد. میپره روی من و لب من رو چفت میگیره به دهان . تکون نمیخورم. لب نمیگیرم. پا میشم. از توی کمدش بند رو در میارم. یادمه سال ها پیش به دختری که داشت توی اتاق حاضر میشد و میگفت یالا دیگه گفتم :" اینم شد کار!؟ حداقل وسایل رو کمی آماده می کردی". بعد طناب رو میارم. خانم دکتر با دیدنش " ووووییییی" از دهان پروتزیش بیرون میاد. بهش نگاه می کنم. میگم :" تو خیلی زشت و تخمی بودی نه!؟ نمیخواست کسی توی کست بذاره هیچوقت نه؟! “. با گفتن این ها لباسش رو در میاره. روپوش. تاپی نارنجی. شلوار مشکی‌ بعد سوتین سرخ آتشین. بعد روی زانو به کف سرامیکی چنگ میزنه و سرش رو بالا میاره. ابری توی قاب پنجره جلوی خورشید رو گرفته حالا‌. صدای پرسنل مطب کناری میاد که میخندن و از شوخی های اقای دکتر میگن. به سمتم میاد روی زمین. " اقا. کلفتیتون رو میکنم"‌ طناب رو میارم. بی توجه بهش. به تخت اشاره می‌کنم‌. میره بالا. چشم گویان‌ و هی برمیگرده نگاه میکنه ببینه که آیا خطا می کنه یانه‌‌. بهش میگم:” نگاه نکن اینقدر‌. چشمت رو به دیوار توله سگ". پاهاش میلرزه و میگه “” وای". هیچی نمیگم. طناب رو با حوصله دورش می پیچم‌. میخواست سوتین رو بیرون بیاره. " جلسه ی بعد". بعد میپیچم دور تنش. از زیر کمر و پهلوهاش و روی دنده ها تا روی سینه ها. پنج دقیقه بعد مثل تکه گوشتی بسته بندی شده برای فرستادن به جایی روی تخت افتاده. روی رون پاش آب خیسی جاری. چندبار می لرزه." آقا ارگاسم میشم من پشت سرهم"‌. چیزی نمیگم. دوباره به حرف می افته. میشینم روی صندلی. سیگار روشن میکنم. " لطفا اینجا سیگار نکشید. بیمار میاد‌". عصبانی بلند می شم‌و شروع میکنم به باز کردن طناب ها. کامل باز میکنم. چنگ میزنه من رو. " گه خوردم جناب‌ گه خوردم‌ هر کاری خواستین بکنین‌ گه خوردم"‌. طناب رو جمع میکنم میذارم توی کمد. " پولتون رو بیشتر میدم اینبار. دوبرابر. خواهش میکنم. خواهش میکنم. تمنا میکنم ‌. بذارید عنتون رو بخورم خواهش میکنم بشاشین رو من. " میافته ر
بیمار زشتم فرزانه
1402/06/04
#دکتر

من روانشناسم و 35 سالمه و ظاهرم معمولیه یه بیمار داشتم شوهرش بخاطر زشت بودنش (البته به نظر شوهرش زشت بوده) رفته بوده یه زن دیگه گرفته بوده و اینو طلاق داده بود، اینم باورش شده بود زشته و افسردگی گرفته بود و با معرفی یکی از دوستان مشترک اومده بود پیش من، اسمش فرزانه بود، از همون بار اولی که دیدمش اصلا باورم نمیشد 25 سالشه خیلی قیافه بی بی فیسی داشت و اصلا هم زشت نبود بخصوص با اون موهای خرمایی بلندش و قد متوسطی داشت، سینه های خیلی کوچیکی داشت اما رون و باسنش حرف نداشت بخصوص وقتی شلوار لی پوشیده بود دلت میخواست یه دستی بهش بزنی و ببوسیش، یه چند جلسه که اومد دیدم خیلی اوضاع روحی داغونی داره و کلا خودشو قبول نداره و کامل قبول کرده که یه دختر زشته که هیچ کس از اون خوشش نمیاد،بعد یه دو سه ماه جلسه مشاوره بهم گفت دکتر شما فقط حرف میزنی آیا خودت حاضری دختری به زشتی من ازدواج کنی؟ اصلا ازدواج نه… ببوسی؟… گفتم تو زشت نیستی و از پشت میزم بلند شدم و اومدم این طرف میز و نشستم کنارش و همینطور که داشت برام حرف میزد بوسیدمش اون شوکه شده بود و بی هیچ حرفی فقط بهم خیره شده بود و من فقط می بوسیدمش و بهش میگفتم تو خیلی خوشگل و نازی و در آخر ازش یه لب گرفتم و گفتم من حاضرم همه زندگیمو با تو تقسیم کنم خوشحالی رو میشد توی صورتش دید گفت واقعا منو دوست داری؟ بنظرت من قشنگم؟ گفت تو بی نظیری از هر نظر و این بار اون بغلم کرد و از هم لب گرفتیم، بهش گفتم اینجا مناسب نیست حاضری بریم خونه خودم خانم خوشگلم؟ چیزی نگفت منم پررو گفتم برو توی پارکینگ الان منم میام رفتم پارکینگ سوارش کردم و گفتم خانم خوشگلم بفرما بالا، با گفتن این جمله خیلی خوشحال شد گفت میدونم خوشگل نیستم الکی نگو، صورتشو با دو دست گرفتم و گفتم تو زیباترین دختری که تا الان دیدم و من همینجوری با همه وجودم دوستت دارم فرزانه و راه افتادیم سمت خونه تا رسیدیم رفتم دو تا ابمیوه خنک از توی یخچال اوردم فرزانه روی مبل نشسته بود گفتم اینم یه ابمیوه خنک برای عشق زیبای خودم و نشستم کنارش ازم پرسید از چی من بیشتر خوشت میاد؟ گفتم موهای خرمایی ات شالشو در اورد گفت واقعا قشنگن؟ واقعا دوستشون داری؟ گفتم بی نظیرن و عاشقشونم سرمو کردم توی موهاش و بوشون کردم و بوسیدمشون و لبو گذاشتم روی لبهاش و چند تا لب ازش گرفتم وقتی ازش تعریف میکردم اونم بیشتر خوشش میومد و باهام همراهی میکرد آروم دستم رو بردم سمت کوسش و کوشسو میمالیدم مقاومتی نکرد و منم هم لب میگرفتم هم کوسشو بیشتر میمالیدم به خودم اومدم دیدم روش خوابیدم و دارم ازش لب میگیرم و دستمم لای پاشه بهش گفتم دوست دارم این کوس نرم و خوشگلتو ببینم که دیووونم کرده بلند شد و دکمه شلوارشو باز کرد و کمکش کردم شلوار لی اش رو در اورد یه شورت سفید پاش بود اونم کشیدم پایین و دیدم یه کوس تپلی تمیز گفتم کوستم قشنگه و بوسیدمش گفت واقعا دوستش داری؟ گفتم براش حاضرم بمیرم گفت پس ماله خودت گفتم جووووون و شروع کردم خوردنش و میگفتم عجب کوسیه از سوراخ کوسش معلوم بود که تنگه گفتم قربون کوست برم گفت ماله خودته هر کار دوست داری باهاش بکن گفتم خودم جرش میدم گفت جرش بده بگایش بکنش ماله خودته بلند شدم گفتم پاشو جلوم زانو بزن بشین و کیرمو کردم توی دهنش منم چشمامو بسته بودم و میگفتم جونم چقدر خوب میخوری لباتو محکم دور کیرم غنچه کن و مک بزن حسابی شق کرده بودم و دلم میخواست کوسشو حر بدم خوابوندمش روی مبل و پاهاشو باز کردم و کیرمو کردم توی کوسش یه جیغ کوچولو زد و کیرم رو تا ته کردم توی کوسش واقعا تنگ بود گفتم جونم چه تنگه