محمود درویش 🦋
596 subscribers
164 photos
81 videos
5 files
15 links
ترجمه و گرد آوری آثار محمود درویش شاعر بزرگ فلسطینی
نشر تمامی سروده ها و برش ها از منابع موثق و مولفه های شاعر
به همراه گزیده ای از آثار و ادبیات؛ فارسی، عربی ، و جهان.

ارتباط با ادمین:
@radepayeparvane
Download Telegram

في الانتظار، يُصيبُني هوس برصد
الاحتمالات الكثيرة: ُربَّما نَسِيَتْ حقيبتها
الصغيرة في القطار، فضاع عنواني
وضاع الهاتف المحمول، فانقطعت شهيتها
وقالت: لا نصيب له من المطر الخفيف/
وربما انشغلت بأمر طارئٍ أو رحلةٍ
نحو الجنوب كي تزور الشمس، واتَّصَلَتْ
ولكن لم تجدني في الصباح، فقد
خرجت لاشتري غاردينيا لمسائنا وزجاجتينِ
من النبيذ/
وربما اختلفت مع الزوجِ القديم على
شئون الذكريات، فأقسمت ألا ترى
رجلاً يُهدِّدُها بصُنع الذكريات/
وربما اصطدمت بتاكسي في الطريقِ
إليَ، فانطفأت كواكب في مَجَرّتها.
وما زالت تُعالج بالمهدىء والنعاس/
وربما نظرت الى المرآة قبل خروجها
من نفسها، وتحسَّست أجاصَتَيْن كبيرتينِ
تُموِّجان حريرَها، فتنهَّدت وترددت:
هل يستحقُّ أنوثتي أحد سوايَ/
وربما عبرتْ، مصادفةً، بِحُبٍّ
سابقٍ لم تَشْفَ منه، فرافقته إلى
العشاءِ/
وربَّما ماتَت،
فان الموت يعشق فجأة، مثلي،
وإن الموتَ، مثلي، لا يحبُّ الانتظار



در انتظار، وسواسِ احتمالاتِ گوناگون مرا فرا می‌گیرد
شاید کیف کوچکش را در قطار فراموش کرده،
و نشانی‌‌ام با تلفن همراهش گُم شده است
و دل‌زده شده و گفته: او را از بارش نم‌نم باران نصیبی نیست
و شاید کاری فوری برای او پیش آمده یا راهیِ جنوب شده، که آفتاب را به تماشا بنشیند،
و سپیده‌دمان تماس گرفته و مرا نیافته،
که من رفته بودم برای شب‌نشینی‌مان
گاردنیا و دو بطری شراب بخرم.
و شاید با همسر سابقش بر سر خاطره‌ها
کارش به مشاجره کشیده،
و سپس سوگند خورده که دیگر به دیدارِ
مردی نرود که با خاطره‌سازی تهدیدش کند.
و یا شاید در مسیر آمدنش به سوی من
با تاکسی تصادف کرده است
و سیاره‌ها در کهکشان او بی‌فروغ گشته‌اند
و همچنان با مسکن و خواب‌ مشغول درمان است.
و یا شاید قبل از خارج شدن از خویش
به آینه نگریسته و دو گلابی بزرگی
که بر حریر تنش موج انداخته‌اند را حس کرده است
سپس آه کشیده و مردّد شده و گفته:
آیا کسی جز من لیاقت زنانگی‌ام را دارد؟
و یا شاید ناگهانی، عشق پیشینِ خود
را دیده است
عشقی که هنوز از او رها نیافته است
و همراه او به صرف شام رفته است
و یا شاید مرده است،
که مرگ هم‌چون من، ناگهان عاشق می‌شود
و مرگ هم‌چون من، از انتظار بیزار است...



#محمود_درویش
ترجمه‌ی #سعید_هلیچی
Forwarded from سعید هلیچی

برای خوانندگان شعر عرب دشوار است که گهگاه به شعر معروف جناب #محمود_درویش «سخنان ماقبل آخر سرخپوست در مقابل مرد سفیدپوست» بازنگردند. این اثر از شعر فوق العاده بودن فراتر می‌رود تا نشانه‌ای در مسیر شعر باشد. شاعران باید در آن تأمل کنند، چرا که برخی از اسرار شعر را آشکار می‌کند. چگونه یک شاعر می‌تواند با متون متعلق به تاریخ و مردم شناسی برخورد کند، بدون اینکه متن شعری او طراوت شاعرانه و بینش سیاسی آنی خود را از دست بدهد؟

روشن و واضح است که جناب درویش در آغاز شعر خود به متنی کهن مشتمل بر دو بیت منسوب به سیاتل، رهبر سرخپوستان دووامیش و اسکوامیش اشاره می‌کند و می‌گوید: «آیا گفتم مرده؟ مرده‌ای وجود ندارد، آنچه هست تبدیل دنیاهاست.» مشخص است که این دو خط بخشی از سخنرانی او در یک مراسم تاریخی تسلیم در سال 1854 است، زمانی که او سرزمین خود را به استعمارگران سفید تسلیم کرد و سعی کرد مردمانش را که زیر بار ظلم و ستم استعمارگر سفید در آستانه‌ی نابودی بودند، نجات دهد. صرف نظر از اینکه چقدر انتساب این خطبه به رئیس سیاتل درست بود، اما همچنان یکی از رساترین متون فرهنگ بومیان آمریکا و دیدگاه ساده و عمیق آنها از زندگی و سرزمینشان بود که توسط اروپاییان ربوده شده بود تا با ظلم وحشتناکی تمدن خود را بر ویرانه‌ها و استخوان‌هایشان بنا کنند. درویش در شعر خود روح سرخپوستان را به عاریت می‌گیرد و از آنها نقاب می‌گیرد که فلسطینی با جنگ هویتی دیگری روبروست که شاید تعداد قربانیانش بسیار کمتر از هفتاد میلیون سرخ پوست باشد، اما جنایات آن شنیع‌تر است.
‌‌
یک اشتراک آشکار بین فلسطینی و سرخپوست وجود دارد؛ لازم نیست که مرد سفیدپوست زمین آنها را تصاحب کند، بلکه آنچه لازم است نابود کردن آنهاست. هیچ سرخپوستی یا فلسطینی نباید در جهان وجود داشته باشد. اگرچه دلایل و ایدئولوژی استعمارگران اروپایی آمریکا با شهرک‌نشینان صهیونیست فلسطین متفاوت بود، اما نتیجه یکسان است: قربانی، صاحب زمین، حق حیات ندارد.




#محمود_درویش
#سعید_هلیچی


‌پ.ن۱: منظور از ارباب سفیدپوستان در شعر جناب درویش همان کریستوف کلمب است که مرد سرخ پوست در مقابلش سخن می‌گوید.
پ.۲: این شعر به صورت کامل ترجمه شده است که در آینده‌ی نزدیک در کتاب جدید بنده منتشر خواهد شد.
پ.ن۳: موسیقی موجود ور شعرخوانی جناب درویش متعلق به برادران جبران, همان #ثلاثي_جبران یا #triojoubran است.



Channel: @heleichi_saeed
Forwarded from سعید هلیچی

سپيده‌دم امروز، سی‌ام ژوئيه، دولت اسرائيل برتری نظامی قاطع خود را جامه‌ی عمل پوشاند: در #قانا بر کودکان پيروز شد، و آنان را تکه تکه کرد. کودکان در خواب بودند و خواب می‌ديدند که سالم به بستر و رختخواب اصلی خود، باز می‌گردند. شايد هم خواب يک #صلح کوچک را می‌ديدند بر اين زمين کوچک. خواب می‌ديدند که آرام آرام بزرگ می‌شوند و در آغازین روزهای پائيز به مدرسه می‌روند، خواب می‌ديدند که از مدرسه فرار می‌کنند اما نه از هراس هواپيماهای دشمن بلکه به دليل به ستوه آمدن از درس جغرافیا. اما در خواب کشته شدند بی‌آنکه بيدار شوند و سپس بترسند و فرياد بزنند. خواب بودند و خواب ماندند... دستهای برخی از آنان بر سينه‌هاشان بود، برخی هم دستها‌شان قطع شده بود. دير زمانی‌ست که ديگر اشک نمی‌ریزم، از آن زمان که فهميدم اشکم باعث شادمانی آنانی‌ست که مرده‌ام را دوست دارند. اما آنان که ما را مُرده می‌خواهند امروز سرمست از پيروزی‌شان شادمانی می‌کنند. سرمست‌اند از اينکه غريزه نفرت و قتلِ رايگان بر سرشت عشق کودکان به مادرانشان پيروز شده است. نه، شير سياه نيست. شير، خونِ روان و خشکيده است. پس این بار گريه کنم بدون احساس گناه و بدون هراس از ملامت اين و آن. قاتلان، همانها که قانای اول را مرتکب شدند از ترس اينکه فراموش کنيم بار ديگر نمايش و اجرای کشتار را تکرار می‌کنند، مبادا کسی از ما باور کند که رؤياهای کودکانمان که خواب صلح می‌بينند دست يافتنی و ممکن است. اين بار پوزشی نخواستند، تا مبادا کسی آنان را متهم کند که گويا بين قاتل و مقتول برابری اخلاقی قائل‌اند. نه توان صحبت با کسی را ندارم، تا از من نپرسد: چه می‌نويسی؟ اگر زبان، بلاغت را هدف خويش بداند در توصيف، پروای اخلاق ندارد. زبان را آن شايستگی نيست که به تشريح اين تصوير بپردازد، اين تصوير را گنجايش تکه پاره‌های اجساد فرشتگان نيست. چند مسيح کوچک را می‌توان در يک شمايل گنجاند؟ آن کس که امروز شعری بسرايد و يا تابلو نقاشی کند و يا رمانی را بخواند و يا به موسيقی گوش فرا دهد گناهکار است. اين عيدِ دولتی است که بر فرشتگان پيروز شد و به يادمان آورد که آتش‌بس استراحت کوتاهی‌ست بين اين کشتار و کشتار بعدی...!



‌از یادداشت‌های #محمود_درویش
ترجمه: #سعید_هلیچی



Channel: @heleichi_saeed
_تو چه کرده‌ای؟
_شعری به سمت ماشین اشغالگران پرتاب کردم...



برشی از نثر #محمود_درويش
ترجمه:  #سعید_هلیچی
تکه‌هایمان نام‌های ما هستند
نه، راه گریزی نیست
نقاب از نقاب از نقاب افتاد
نقاب افتاد..
برادرانی نداری ای برادرم
دوستانی نداری ای دوستم
دژی نداری..
نه آب داری نه دارو
نه آسمان و نه خون‌ و نه بادبان
نه روبه‌رو نه پشت سر
محاصره‌ات را محاصره کن
راه گریزی نیست..
بازویت افتاد آن را بردار و دشمنت را بزن
من در نزدیکی‌ات افتادم، مرا بردار و دشمنت را با من بزن
که اکنون تو آزادِ آزادِ آزادی
کشته‌هایت یا مجروحینت مهمات و انگیزه‌ی تواند
با آنها بزن، دشمنت را بزن
راه گریزی نیست..
تکه‌هایمان نام‌های ما هستند
محاصره‌ات را با جنون و جنون محاصره کن
رفتند، آنانی را که دوست ‌داری رفتند...‌



أَشلاؤنا أَسماؤنا. لا .. لا مَفَرُّ
سقط القناعُ عن القناعِ عن القناعِ,
سقط القناعُ
لا إخوةٌ لك يا أَخي، أَصدقاءُ
يا صديقي، لا قلاعُ
لا الماءُ عندكَ, لا الدواء و لا السماء ولا الدماءُ ولا الشراعُ
ولا الأمامُ ولا الوراءُ
حاصِرْ حصَارَكَ... لا مفرُّ
سقطتْ ذراعك فالتقطها
واضرب عَدُوَّك ... لا مفرُّ
وسقطتُ قربك، فالتقطني
واضرب عدوكَ بي .. فأنت الآن حُرُّ
حُرٌّ
وحُرُّ...
قتلاكَ، أو جرحاك فيك ذخيرةٌ
فاضربْ بها . إضربْ عدوَّكَ...لا مَفَرُّ
أَشلاؤنا أسماؤنا
حاصرْ حصارَك بالجنونِ
وبالجنونْ
ذهبَ الذين تحبُّهم، ذهبوا...‌


بخشی از شعر #محمود_درویش
ترجمه‌ : #سعید_هلیچی
هُنا كانَ شَعْبي
هنا مات شَعْبي
هنا شجر الكستَناءْ يُخبّئ أرْواح شعبي سَيَرْجعُ شَعْبي هواءً وضوءًا وماءْ،
خذوا أرض أمّي بالسّيف،
لكنّني لن أوقّع باسمِي
معاهدة الصّلح بين القتيل وقاتله،
لن أوقّع باسمِي
على بيع شبرٍ من الشّوك
حول حقول الذّرة..


اینجا بودند مردمانم...
مرگ اینجا مردمانم را فرا گرفت
همین‌جا شاه‌بلوط‌ها ارواح مردمانم را
مخفی می‌کنند
باز خواهند گشت مردمانم،
چنان آب و باد و روشنایی
به زور شمشیر ببرید سرزمین مادری‌ام را
اما هرگز به نام خود امضاء نخواهم کرد عهدنامه‌ی صلح مابین مقتول و قاتلش را...
به نام خود امضاء نخواهم کرد
فروش حتی یک وجب از
خار گرداگردِ مزارع ذرت را...



بخشی از شعر #محمود_درویش
ترجمه: #سعید_هلیچی
جوراب‌هایم را به سمت آسمان پرت می‌کنم
برای همبستگی با آنانی که پا برهنه‌اند
و پا برهنه در خیابان‌ها قدم بر می‌دارم
پاهایم را در گل و لای فرو می‌برم
خیره‌ام به چهره‌ی متمولین
_از پشت شیشه های دفتر کارشان_
آااااه 
اگر درون آدمی از شیشه بود
می‌دیدیم که چقدر از قرص نانمان دزدیده‌اند...


برش از شعر #عدنان_الصائغ
ترجمه: #سعید_هلیچی
از کتاب: #تاریخ_اندوه
نام تو
گنجشکی‌ست
آویخته بر گلویم...


#مسلم_مال_الله_سلمان
ترجمه: #سعید_هلیچی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در روزگارِ ویرانی و تباهی
در سرزمینِ آغشته به سیاهی
بودنت امیدی‌ست
وجودت رازی‌ست
برای زیستن
برای عاشقانه مُردن...




#سعید_هلیچی
غطيتُ مرآة الجدار بمعطفٍ
كي لا أرى
إشعاع صورتها ..
فأندم ..


آینه‌ی دیواری را
با پالتویی پوشاندم
تا پرتو چهره‌اش را نبینم
و پشیمان شوم ...


بخشی از شعر #محمود_درویش
کتاب #تاریخ_دلتنگی
ترجمه: #سعید_هلیچی
‏لا يكفيك أن تنساها
يجب كذلك أن تنسى أنك نسيتها..



این‌که از یاد بُردی‌اش
کافی نیست..
باید از یاد ببَری
که از یاد بُردی‌اش....




#أحمد_خالد_توفيق
ترجمه: #سعید_هلیچی
- القاضي: كفاك تظلماً وارتباكاً ودموعاً، واقسم أن تقول الحق، ولا شيء غير الحق.⁣
- المتهم: أقسم.⁣
- القاضي: ضع يدك على الكتاب المقدس، وليس على دليل الهاتف.⁣
- المتهم: أمرك سيدي.⁣
- القاضي: هل كنت بتاريخ كذا، ويوم كذا، تنادي في الساحات العامة، والشوارع المزدحمة، بأن الوطن يساوي حذاء؟⁣
- المتهم: نعم.⁣
- القاضي: وأمام طوابير العمال والفلاحين؟⁣
- المتهم: نعم.⁣
- القاضي: وأمام تماثيل الأبطال، وفي مقابر الشهداء؟⁣
- المتهم: نعم.⁣
- القاضي: وأمام مراكز التطوع والمحاربين القدماء؟⁣
- المتهم: نعم.⁣
- القاضي: وأمام أفواج السياح، والمتنزهين؟⁣
- المتهم: نعم.⁣
- القاضي: وأمام دور الصحف، ووكالات الأنباء؟⁣
- المتهم: نعم.⁣

- القاضي: الوطن… حلم الطفولة، وذكريات الشيخوخة، وهاجس الشباب، ومقبرة الغزاة والطامعين، والمفتدى بكل غالٍ ورخيص، لا يساوي بنظرك أكثر من حذاء؟ لماذا؟ لماذا؟⁣

- المتهم: لقد كنت حافياً يا سيدي..⁣



_قاضی: مظلوم‌نمایی و دستپاچه‌گی و گریه کافی‌ست، قسم بخور که حقیقت را بگویی و چیزی جز آن بر زبان نیاوری⁣.
_متهم: قسم می‌خورم.⁣
_قاضی: دستت را روی قرآن بگذار نه روی دفترچه‌ی تلفن.⁣
_متهم: چشم جناب.⁣
_قاضی: آیا در فلان تاریخ و فلان روز در میادین عمومی و خیابان‌های شلوغ، تو بودی که فریاد می‌زدی ارزش وطن به یک کفش است؟⁣
_متهم: آری⁣.
_قاضی: و رو‌به‌روی صفوف کارگران و کشاورزان؟⁣
_متهم: آری⁣.
_قاضی: و رو‌به‌روی مجسمه‌های قهرمانان و در قبرستان شهدا؟⁣
_متهم: آری⁣.
_قاضی: و رو‌به‌روی مراکز داوطلبانه و جنگجویان قدیمی؟⁣
_متهم: آری.⁣
قاضی: و رو‌به‌روی گروه‌هایی از مسافران و گردشگران؟⁣
_متهم: آری⁣.
_قاضی: و ر‌و‌به‌روی نشریه‌ها و خبرگزاری‌های؟⁣
_متهم: آری.⁣
_قاضی: وطن رویای کودکی‌ و خاطرات پیری و دغدغه‌ی جوانان و گورستان متجاوزان و حریصان و فدا شده به هر چیز است، به نظرت بیش از یک کفش ارزش ندارد؟ چرا؟ چرا؟⁣

_متهم: پابرهنه بودم جناب!



#محمد_الماغوط
ترجمه: #سعید_هلیچی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر دست کوچکت را به من بدهی،
مانند باغ خواهم شد....
می گوید: تو آنی نیستی که مقصود من است،

ترجمه: #محمد_حمادی


به من بگو فراموشی را
کجا می‌فروشند،
و کجا می‌توانم رخسار
پیشین خود را بیابم
و چگونه می‌توانم به خود بازگردم؟


ترجمه: #سعید_هلیچی


#محمود_درویش🌱
چه کنم...؟
که پاییز بر اندک مساحتِ سبز زندگی‌ام نخزد؟
چه کنم...؟
که این قلبِ کله‌شق را قانع کنم
که هر آنچه بعد از تو انجام می‌دهم نادانی‌ست
چه کنم...؟



#عدنان_الصائغ
#برشی_از_شعر
ترجمه: #سعید_هلیچی
ای کاش سنگ بودم
دلتنگ چیزی نمی‌شدم
چرا که، نه دیروزم می‌گذرد
و نه فردایی پیش روست
و اکنونم نه رو به جلوست، نه قابل بازگشت
هیچ اتفاقی برایم رخ نمی‌دهد
کاش سنگ بودم
می‌گویم: کاش
سنگی که آب جلایم دهد
سبز شوم
زرد شوم
مرا چونان تندیسی روی طاقچه بگذارند
یا لااقل چونان مشق پیکره‌تراشی خام‌پنجه
‌یا هر آنچه که بایستگی را متجلی کند
در برابر بیهودگی نابایسته
کاش سنگ بودم
تا دلتنگ هر چیزی باشم...


#محمود_درویش
از کتاب: #تاریخ_دلتنگی
ترجمه: #سعید_هلیچی
ایمان بیاوریم
یا کفر بورزیم
او را اعتنایی به ما نیست
تک تک مان را شکار می کند
و با دستی سرد به زمین می کوباند

عشق
قاتلی ست
بی گناه.....

#محمود_درویش
ترجمه: #سعید_هلیچی
#تاریخ_اندوه
برگفته از مولفه ای: #اثر_الفراشة #ردپای_پروانه
Forwarded from سعید هلیچی
زنی را گریان دیدیم
که پایِ بریده شده‌ای را قلقلک می‌داد
و به مردم می‌گفت: اگر در میان جنازه‌ها،
صدای خنده‌ی کودکی را شنیدید
به او بگویید که مادرت در جست‌وجوی توست...


#ميثم_راضي
ترجمه: #سعید_هلیچی


Channel: @heleichi_saeed
برای نوشتن تاریخم
اشک می‌‌خواهم
نه جوهر...


#عدنان_الصائغ
ترجمه: #سعید_هلیچی
کتاب: #تاریخ_اندوه
جوراب‌هایم را به سمت آسمان پرت می‌کنم
برای همبستگی با آنانی که پا برهنه‌اند
و پا برهنه در خیابان‌ها قدم بر می‌دارم
پاهایم را در گل و لای فرو می‌برم
خیره‌ام به چهره‌ی متمولین
_از پشت شیشه های دفتر کارشان_
آااااه 
اگر درون آدمی از شیشه بود
می‌دیدیم که چقدر از قرص نانمان دزدیده‌اند...


برش از شعر #عدنان_الصائغ
ترجمه: #سعید_هلیچی

أيها الغائبُ عني، كيف أمسيتَ؟
وهل فكّرتَ بي هذا المساء؟
هل تنهّدتَ قليلاً..
رقرقت عينكَ بالدمع وأجهشتَ بكاء؟
أيُّ طعمٍ لحياةٍ لستَ فيها..
أيُّ معنىً لطعامٍ، لكلامٍ، لهواء؟
وأنا في ركني القاصي من الدنيا ضياع وهباء...



ای که در بَرَم نیستی
شَبت چگونه گذشت؟
شب‌هنگام به من اندیشدی؟!
کمی آه کشیدی...؟
اشک در چشمت حلقه زد،
به گریه افتادی...؟
زندگانیِ بی تو چه ذوقی دارد؟
غذا و سخن و هوا چه معنی دارد؟
که من در گوشه‌یِ دور از این جهان
گم شده و بر باد رفته‌ام...



#غادة_السمان
ترجمه: #سعید_هلیچی