محمود درویش 🦋
552 subscribers
141 photos
72 videos
4 files
15 links
ترجمه و گرد آوری آثار محمود درویش شاعر بزرگ فلسطینی
نشر تمامی سروده ها و برش ها از منابع موثق و مولفه های شاعر
به همراه گزیده ای از آثار و ادبیات؛ فارسی، عربی ، و جهان.

ارتباط با ادمین:
@radepayeparvane
Download Telegram
إنها تمطر الآن، مثل تعارفنا
مثل ذاك المساء


باران می‌بارد اکنون، مثل آشنایی‌مان
مثل آن شبانگاه دور..


#مظفر_النواب
ترجمه: #محمد_حمادی
"من در دو مکان به دنیا نیامدم،اما توان آن را
دارم در بیش از یک مکان بمیرم.همچنین توان
آن را دارم در هر شعری زاده شوم و بمیرم.
این همان آزادی من است.پس چرا باید مکان
جفرافیایی تولدم در تضاد با این آزادی باشد؟"



#محمود_درویش
#از_آنچه_کرده_ای_عذرخواهی_نکن
ترجمه: #محمد_حمادی
اسب از قصیده افتاد:



اسب از قصیده افتاد
زنان الجلیل با پروانه ها و شبنم
خیس شده بودند،


غایبین: من و توایم
این من و تو هستیم که غایبیم


دو جفت کبوتر سفید
روی شاخه های بلوط، به گپ زدن مشغولند


عشقی نیست، من اما شعرهای عاشقانه ی قدیمی
را دوست دارم، ماه بیمار را
از دودها دور نگه می دارند


هجومی و عقب گردی،چون کمانچه در رباعیات
از روزگار دور می شوم آنگاه که
به پستی و بلندی مکان نزدیک می شوم...


در زبان جدید، حاشیه ای برای
برپایی جشن برای آنچه دوست داریم، نماده است
که هر آنچه خواهد بود....بوده است


اسب،غرق در قصیده ام
نقش بر زمین شد
و من غرق در خون
نقش بر زمین شدم....



#محمود_درویش
مولفه ای: #ازآنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
سروده ی: #اسب_از_قصیده_افتاد
ترجمه: #محمد_حمادی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر دست کوچکت را به من بدهی،
مانند باغ خواهم شد....
می گوید: تو آنی نیستی که مقصود من است،

ترجمه: #محمد_حمادی


به من بگو فراموشی را
کجا می‌فروشند،
و کجا می‌توانم رخسار
پیشین خود را بیابم
و چگونه می‌توانم به خود بازگردم؟


ترجمه: #سعید_هلیچی


#محمود_درویش🌱
رؤيا، چیست؟



رؤيا چیست
چیست این ناچیز
روزگار نورد،
به زیبایی ستاره ای در سر آغاز عشق،
که چون تصویر زنی که سینه اش را
با آفتاب کیسه می کشد، خواستنی ست؟
چیست که به سختی می توانم آن را ببینم
و در دیروز ناپدید می شود
نه واقعیتی ست که تنگنا و گشایش
آن را تجربه کنم و نه خلاف آن است تا آزادانه
در فضای گمان به پرواز درآیم
چیست، چیست این ناچیز، این شکننده،
این بی پایان، این ناتوان، این باطنی
دیدارکننده،پخش در هوا، این پراکنده
این تجدید یافته ی گوناگون ناشکل؟
چیست؟ که نه گرفته و نه لمس می شود
و نه دستی به سوی شیدایان سرگشته دراز می کند
این راز آلود
سرگشته،محتاط،حیران کننده،چه می تواند باشد
آنگاه که با اطمینان خاطربه انتظار دیدار نشسته ام
مرا می شکند و چونان مرواریدی بیرون می آید
که نورش را می غلتاند،
و به من می گوید: منتظرم باش
اگر قصد دیدنم را داشتی
منتظرم باش !


#محمود_درویش
#از_آنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
سروده ی: #رؤيا_چیست
ترجمه: #محمد_حمادی
جمله ای اسمیه است:

جمله ای اسمیه است،فعلی ندارد:
دریا را بوی بسترِ
بعد از معاشقه است..عطری شور و یا ترش
جمله ای اسمیه است: شادمانی ام
ماتم زده ست، آن سان که غروب بر پنچره ی غریبه.
شکوفه ام سبز است چون ققنوس.
دلم با نیازم پر شده،میان دو در تردد دارم:
ورود همان طنز،و خروج همان گمشدگی ست.
سایه ام کجاست-راهنمای من
میان ازدحام راه منتهی به رستاخیز؟ کاش سنگ کهنی
با دو رنگ تیره گون در حصار شهر بودم،
بلوطی و سیاه، متعرض به ناخودآگاه
حول صلاح من و تفسیر سایه ها.
و کاش فعل مضارع را جای پای بود،
برای راه افتادن به پشت سر
یا پیش رویم، پا برهنه. راه دوم من
به سوی نردبان افق کجاست؟ بیهودگی
کجاست؟ راه منتهی به راه کجاست؟
و ما، پویندگان راه فعل مضارع کجاییم؟
کجاییم ما؟سخن مان در برابر دریا خبر و مبتدا است،
و کف گریزان دریا در سخن همان نقطه هاست
بر روی حروف،
کاش فعل مضارع را پیاده رو جای پای بود....



#محمود_درویش
#از_آنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
#جمله_ای_اسمیه_است
ترجمه: #محمد_حمادی
در انتهای شب گفت: مرا به خانه ببر،
خانه ی آخرین مجَاز...
که من اینجا غریبم ای غریبه،
و چیزی کنار خانه ی دلدار خوشحالم نمی کند
و چیزی در(راه دور افتاده ی دلدار) مرا
اندوهگین نمی سازد
گفتم: روح چه می شود؟
گفت: کنار زندگی ام خواهد نشست
نه چیزی بر مرده بودنم دلالت می کند
و نه چیزی ثابت می کند زنده ام
روحم همان گونه که هست، زندگی خواهد کرد
سرگشته و متاسف....



#محمود_درویش
#از_آنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
ترجمه: #محمد_حمادی
چونان رویدادی اسرار آمیز:


در خانه ی پابلو نرودا،بر ساحل
پاسیفیک،به یاد یانیس ریستوس افتادم.
آتن به پیشواز مسافرانی رفت که از راه دریا آمده بودند
در تئاتر دایره ای شکل که با فریاد ریستوس روشن شده بود:
[آه فلسطین،
    تو ای نام خاک،
       و ای نام افلاک،
           پیروز خواهی شد....]
مرا در آغوش گرفت،
پرچم پیروزی بالا برد و مرا معرفی می کرد:
[ایشان برادرم هستند].
حس کردم پیروز شده ام،و چونان نگین الماسی
شکسته شدم،و تنها نوری از من بر جای ماند.




#محمود_درویش
#ازآنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
#چونان_رویدادی_اسرار_آمیز
ترجمه: #محمد_حمادی
در رستوران باصفایی،حدیث دلتنگی گفتیم
برای دو کشور باستانی مان،
و خاطراتی از آینده: آتن باستان زیباتر بود.
اما یَبوس، بیش از این تاب نیاورد.ژنرال
نقاب پیامبر را به عاریت گرفت تا بگرید و اشک
قربانیان را به یغما ببرد:[دشمن عزیز!
تورا از عمد نکشتم،دشمن عزیزم،
تو تانک مرا اذیت کردی]
ریستوس گفت: اما اسپارت شکست خورد
در کوران تخیل آتنی. حق و حقیقت
همزاد یکدیگرند و با هم پیروز می شوند.
ای برادر شعری من ! شعر را پلی ست
بر گذشته و آینده‌. و چه بسا ماهی فروشان خسته
با بیرون آمدگان از اساطیر دیدار کنند.
و کنار هم شراب بنوشند.


#محمود_درویش
#ازآنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
#چونان_رویدادی_اسرار_آمیز
ترجمه: #محمد_حمادی
گفتم: شعر چیست؟....بالاخره
شعر چی می تواند باشد؟
گفت: همان رویداد اسرار آمیز،شعر
همان دلتنگی غیر قابل تفسیر است
رفیق، اشیاء را به خیال بدل می سازد و خیال را
به اشیاء. اما چه بسا نیازمان
به قسمت کردن زیبایی عمومی را تفسیر کند.


#محمود_درویش
#ازآنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
#چونان_رویدادی_اسرار_آمیز
ترجمه: #محمد_حمادی
در خانه ی پابلو نرودا، بر ساحل
پاسیفیک،به یاد یانیس ریستوس در خانه اش افتادم.
در آن زمان وارد یکی از اساطیرش می شد،
و به یکی از خدایان می گفت:
اگر کوچی حتمی در کار است، بگذارید
کوچی ابدی باشد !


#محمود_درویش
#ازآنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
#چونان_رویدادی_اسرار_آمیز
ترجمه: #محمد_حمادی
اکنون به وقت بیداری،به یاد آر:


اکنون به وقت بیداری،واپسین رقص قوها را
به یاد آر. آیا شده در رؤیایت با فرشتگان کوچک برقصی؟ آیا آنگاه که پروانه با نور جاویدان نور سوخت
به تور روشنا بخشید؟ آیا ققنوس به روشنی
بر تو آشکار شد.....آیا تو را به اسم صدا زد؟
آیا سپیده دم را دیدی که از انگشتان
آنکه دوست می داری خارج شود؟
آیا رؤیا را با دست لمس کردی،یا گذاشتی
رؤيا به تنهایی خواب ببیند،
وقتی ناگاه به نبودنت پی بردی؟
خواب دیدگان، رؤیا را این چنین وانمی گذارند،
آنان چون گوهری می درخشند
و زندگی شان را در رؤيا به سر می کنند....
به من بگو چگونه رؤيايت را سر می کردی،
تا بگویم که هستی


اکنون به وقت بیداری، به یاد آر:
آیا به رويايت بدى کرده ای؟
اگر بدی کرده ای،پس به یاد آر
واپسین رقص قوها را !



#محمود_درویش
#ازآنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
#اکنون_به_وقت_بیداری_به_یاد_آر
ترجمه: #محمد_حمادی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نه جریان می‌بَرَد مرا
نه سکون نگاه‌ام می‌دارد
تلاطم‌ام من، جدالی میانِ آب و خویشتن‌اش..


#آدونیس
ترجمه: #محمد_حمادی
سأكتب: يا خالقَ الموت،
دعني قليلاً وشأني!


خواهم نوشت: ای آفریننده‌ی مرگ،
کمی مرا به حال خود واگذار!

#محمود_درويش
ترجمه: #محمد_حمادی
بر زمین بگذار، اینجا، و اکنون:


اینجا، و اکنون، گورت را از شانه ات بر زمین بگذار
و به زندگانی ات فرصت دیگری برا ترمیم حکایت بده
تمام عشق مرگ نیست
زمین غربت مزمنی نیست
چه بسا مناسبتی فرا رسید، و نیش
عسل قدیمی را از یاد بردی، انگار عاشق می شوی
و نمی دانی دختری تو را دوست ندارد
یا دوستت دارد، بی آنکه بدانی چرا
دوستت ندارد، یا دوستت دارد
یا وقتی به نردبان تیکه داده ای حس کنی
که در دوگانگی ها، خودت بوده ای
پس از((خودت)) درآ و دگری شو
از نظر گاهت بیرون آی و پای در رکاب اقدام بنه
پلت را بلند بزن،
که لامکان همان نیرنگ است،
و پشه ها کمرت را بر حصار می مالند،
چه بسا پشه، زندگی را به یادت بیاورد،
پس اکنون زندگی را تجربه کن تا که زندگی
زیستن را به تو بیاموزد،
و از بار خاطره بر دوش زن بکاه
و اینجا
و اکنون
گورت ات را از شانه....بر زمین بگذار !



#محمود_درویش
#ازآنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
#برزمین_بگذار_اینجا_واکنون
ترجمه: #محمد_حمادی
«درشکه»

این‌چنین
همانند مردی که معتادِ نومیدی‌هایش شده باشد
سوار درشکه شدیم
تنها درشکه‌چی
به ضرب‌آهنگ ناکامیِ ما گوش می‌داد
از نخستین مسير
در روزنه‌های درشکه نفوذ می‌كنم
سراپرده‌ی عمرمان، ما را گم کرد
از اندوهمان تجلی می‌یابیم
بی‌هیچ نام و نشانی
با رخوت و اضمحلال پیروز گشته‌ایم
درشکه‌چی لاغر اندام نبود
نه اسب،
و نه سرهایمان
تنها
چشم‌انداز درشکه نحیف بود؛

#فليحة_حسن
ترجمه: #محمد_حمادی
در خانه‌ی مادرم:


در خانه‌ی مادرم
عکسم به من خیره می شود
و دست از سوال برنمی دارد:
تو ای میهمان من، آیا خود منی؟
آیا تو در بیستمین سال عمر منی؟
بدون عینک طبی
و بدون چمدان
تنها یک شکاف در دیوار حصار کافی‌ست
تا ستارگان دلبستگی به زل زدن در جاودانه را
به تو بیاموزند،
[جاودانه چیست؟ یا خودم می گویم]
تو ای میهمان من.... آیا تو منی، آن گونه که بودیم؟
کدام یک از ما از چهره‌اش شانه خالی کرد؟
آیا سُم اسب نافرمان بر پیشانی‌ات را به یاد داری؟
یا آن که جای زخم را با گریم پاک کرده‌ای.
تا در دروبین زیبا به نظر آیی؟
آیا تو خود منی؟ آیا قلب سوراخ شده‌ا‌ت
با نی قدیمی و پر ققنوس به یاد می آوری؟
یا وقتی میسرت را تغییر دادی، دلت را نیز تغییر دادی؟
گفتم: هی تو، من همان توم
ولی از دیوار پریدم، تا ببینم چه خواهد شد؛
اگر غیب مرا ببیند که از باغ‌های معلّقش
با نزاکت بنفشه می چینم؟
شاید به من سلام کند و بگوید:
به سلامت برگرد...
من از این دیوار پریدم،
تا آنچه را نادیدنی‌ست، ببینم
و عمق پرتگاه را اندازه بگیرم



#محمود_درویش
#از_آنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
#در_خانه‌ی_مادرم
ترجمه: #محمد_حمادی
و من، اگر چه آخرین بودم:


و من، اگر چه آخرین بودم
به اندازه‌ی کافی کلمه پیدا کرده‌ام...
هر شعری یک نقاشی‌ست
اکنون برای پرستو نقشه‌ی بهار خواهم کشید
برای عابران پیاده در پیاده رو، گل زیزفون
و برای زنان لاجورد را....
راه، مرا با خود خواهد برد
و من آن را به دوش خواهم کشید
تا اینکه اشیاء شکل‌شان را آنگونه که باید،
باز یابند،
و بعدها هم نام اصلی‌شان را
هر شعری مادری‌ست که
کنار چاه آب
برادرِ ابر را می جوید:
[پسرم! جایگزین را به تو خواهم داد
که من آبستنم...]
هر شعری رؤیاست:
[خواب دیدم رؤیایی دارم]
مرا بلند می کند و آن را بلند می کنم
تا اینکه سطر آخر روی
سنگ قبر بنویسم:
[به خواب رفتم....تا به پرواز درآیم]
...برای مسیح کفش‌ زمستانی‌اش را خواهم برد
تا مانند همه‌ی مردم،
از بلندی‌های کوه... تا دریاچه راه برود


#محمود_درویش
#ازآنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
#ومن‌اگرچه_آخرین‌بودم
ترجمه: #محمد_حمادی
روزی دگر خواهد آمد:


روزی دگر خواهد آمد، روزی زنانه
با استعاره‌ا‌‌ی شفاف، آفرینشی کامل
الماس گون، شادیانه دیدار، آفتابی
رام، لطیف. کسی را هوس خود کشی یا کوچ
به سر نمی‌افتد. همه چیز، از گذشته بیرون است،
طبیعی، واقعی، همردیفِ صفات نخستین خویش.
گویی زمان در مرخصی به سر می برد....[لحظاتِ
زیبای آراستنت را به درازا بکشان.
در آفتاب سینه‌های حریر گونت آفتاب بگیر و
بشارت را چشم در ره باش، هر آن که بیاید. بعد
بزرگ می‌شویم
پس آن روز، وقت کافی داریم که بزرگ شویم...]
روزی دگر خواهد آمد، روزی زنانه
اشاره‌اش آهنگین، درود و عبارتش لاجوردی.
همه چیز خارج از گذشته، مادینه است.
آب از سینه‌ی سنگ روان می شود.
نه گرد و غباری، نه خشکسالی و ضرر و زیانی.
کبوتران، عصرگاهان در تانک متروکی به خواب می روند
اگر لانه‌ی کوچکی نیابند
بر سریر دو دلداده....


#محمود_درویش
#ازآنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
#روزی_دگر_خواهد_آمد
ترجمه: #محمد_حمادی
به وقت انتظار:


به وقت انتظار، هوس رصد کردن
احتمالات فراوان به من دست می دهد: شاید
کیف کوچکش را در قطار جا گذاشته، و نشانی‌ام
و تلفن همراه نیز گمشده باشند، و اشتهایش کور شده
و گفته باشد: سهمی از نم‌نم باران ندارد
و شاید با یک پیشامد نگهانی روبرو و یا اینکه
برای دیدن آفتاب، رهسپار جنوب شده
و صبح تماس گرفته اما مرا نیافته باشد،
چون برای خریدن گل گاردنیا
و دو شیشه شراب برای شب‌مان بیرون رفته بودم
شاید با همسر قبلی‌اش بر سر امور خاطرات
اختلاف پیدا کرده، و قسم خورده
با مردی که با ساختن خاطرات تهدیدش می‌کند، دیدار نکند
یا شاید در راه آمدن نزد من با تاکسی برخورده کرده،
و ستارگانی در کهکشانش خاموش شده‌ باشند
و همچنان با آرام‌بخش و خواب‌آلودگی درمان می شود
و یا شاید پیش از آنکه از خودش بیرون آید
به آینه نگاهی انداخته، و دو گلابی بزرگ را حس کرده
که حریرش را مواج می سازند، آهی کشیده و تکرار کرده:
آیا کسی جز خودم لیاقت زنانگی‌ام را دارد
و شاید اتفاقی با عشق سابقی، که از
آن شفا نیافته رفته، و برای مهمانی شام
با او همراه شده باشد
شاید مرده باشد،
زیرا مرگ همانند من، به یکباره عاشق می شود
و مرگ هم، مانند من، انتظار را دوست ندارد


#محمود_درویش
#به‌وقت_انتظار
#ازآنچه_کردی_عذرخواهی_نکن
ترجمه: #محمد_حمادی