لیبراسیون/لیبرالیسم
7.23K subscribers
2.63K photos
768 videos
88 files
502 links
🕊 گسترش گفتمان لیبرالیسم-محوریت آزادی فردی و اجتماعی-فردگرایی و شهروندی-اندیشۀ انتقادی و خردگرایی-حاکمیت قانون سکولار-دموکراسی-مدرنیتۀ سیاسی-جامعه مدنی-مالکیت خصوصی 🌌
#مشروطه_پادشاهی
#ملی_گرایی
#لیبرالیسم_محافظه‌کار
#ناسیونالیسم_لیبرال
Download Telegram
ای به روی چشم من ،
گسترده خویش شادی ام بخشیده، از اندوه بیش

#زادروز_فروغ_فرخزاد

@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
ای به روی چشم من ، گسترده خویش شادی ام بخشیده، از اندوه بیش #زادروز_فروغ_فرخزاد @cafe_andishe95
#فروغ‌_الزمان_فرخ‌زاد 
(زادهٔ ۸ دی ۱۳۱۳، تهران —
درگذشتهٔ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، تهران)،
معروف به #فروغ_فرخزاد و #فروغ،شاعر نامدار معاصر ایران است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونه‌های قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲سالگی بر اثر واژگونی اتومبیل درگذشت.


فروغ با مجموعه‌های اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلم‌ساز سرشناس ایرانی، و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعهٔ تولدی دیگر، تحسین گسترده‌ای را برانگیخت. سپس مجموعهٔ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به‌عنوان شاعری بزرگ تثبیت کند. آثار و اشعار فروغ به زبان‌های انگلیسی، ترکی، عربی، چینی،فرانسوی، اسپانیایی، ژاپنی، آلمانی و عبری ترجمه شده‌اند.

بنیانگذار:ّشعر نو
پیشه: نویسنده و کارگردان
علت مرگ :سانحهٔ رانندگی در جادهٔ دَروس - قلهک
سال‌های نویسندگی:۱۳۴۵–۱۳۲۹
همسر:پرویز شاپور (طلاق گرفت)
فرزندان:کامیار شاپور ،و حسین منصوری (فرزندخوانده)

@cafe_andishe95
هزاران کشته و مفقودالاثر، برای «فریب دشمن»؟!

برای فهم عمق فاجعه عملیات احمقانه کربلای ۴ به کتاب «جنگ ایران و عراق» نوشته ژنرال عبدالحلیم ابوغزاله، وزیر دفاع سابق مصر مراجعه کنید. هدف عملیات کربلای 5 هم تصرف بصره بود، تا مقامات ایرانی با دست پر وارد مذاکرات شوند. نیروهای ایرانی، تا 15 کیلومتری دروازه‌های بصره پیشروی کردند، شهر بصره، در تیررس توپخانه ایران قرار گرفت، شهر تخلیه شد. اما تغییر خاصی به نفع ایران در روی زمین ایجاد نشد. با مقاومت سنگین عراقی‌ها، نبرد به بن‌بست خورد.

حسین علایی، از فرماندهان سابق سپاه و نویسنده کتاب «تحلیلی بر جنگ ایران و عراق»، درباره عملیات کربلای 5 می‌نویسد، گرچه در این عملیات، خسارات و تلفات سنگینی به ارتش عراق وارد شد، و نیروهای ایران، با استفاده از سلاح‌های غربی جدیدی که خریداری شده بود، حدود 60 فروند جنگنده عراقی را منهدم کردند، اما هزینه‌ها و تلفات و خسارات این عملیات برای ایران آنقدر سنگین بود که ایران تا پایان جنگ نتوانست عملیات گسترده‌ای انجام دهد. حسین خرازی و اسماعیل دقایقی، دو فرمانده بلندپایه ایرانی در این عملیات به شهادت رسیدند.
محمد محبی
@cafe_andishe95
☪️در رژیم‌های توتالیتر، فعالیت فکری ناممکن است. حتی افراد، فارغ از آنچه در درون دارند، ناگزیرند خودشان را با الگوی رسمی وفق دهند، قید و بندهایی هست که نمی‌گذارند شخصیت در افراد پرورده شود؛ و فضایی که در آن جان و ذهن انسان حرکت می‌کند دائماً تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود.

آن‌هایی که سعی می‌کنند از خودشان در برابر چنین تحولاتی دفاع کنند شمارشان افزون‌تر می‌شود؛ آن‌ها اعتراض می‌کنند و خواستار تغییر می‌شوند. نظام توتالیتری اما به همه‌ی خواست‌ها فقط یک پاسخ می‌دهد. نظام توتالیتری در برابر ناراضیان فقط به زور متوسل می‌شود. برای همین است که دولت‌های توتالیتر نمی‌توانند بی وجود پلیس سیاسی، دادگاه‌های فرمایشی، حکم‌های غیرقانونی، اردوگاه‌های کار اجباری، و اعدام‌هایی که غالباً نوعی آدم‌کشی در هیأت مبدل هستند، سر کند.

روح پراگ | ایوان کلیما | ترجمه‌ی خشایار دیهیمی
@cafe_andishe95
❇️یدالله موقن:متن زیر بخش پایانی مقاله من در باره :بحث مارتین هایدگر در بارۀ «هستی» است که در ماهنامه قلمیاران شماره 14 به تاریخ آذر ماه 1397 صفحات:78-69 به چاپ رسیده است.

«تا اینجا نظر هایدگر و هوادارانش و نیز منتقدانش را آوردم. اما نظر خود من در بارۀ فلسفه هایدگر چیست ؟

در مقاله ای که دربارۀ کارل شمیت نوشتم و در ماهنامه قلمیا ران (شماره 8 ) چاپ شد گفتم که حتی برخی از یهودیان معتقدند که نازیسم نوعی یهودیت تحریف شده بود. مثلا یهودیان معتقدند که قوم یهود، قوم برگزیدۀ یهوه است و نازی ها هم معتقد بودند که قوم ژرمن، قوم برگزیدۀ طبیعت است. در مورد فلسفۀ هایدگر نیز به نظر من با چنین وضعی رو به رو هستیم ؛ یعنی به رغم نژاد پرستی و یهود ستیزی هایدگر فلسفه اش شدیدا تحت تاثیر یکتا پرستی یهودی و ساخت اندیشۀ یهودی است. اندیشۀ یهودی زیر ساخت ادیان سامی است . هایدگر به عنوان یک کاتولیک نیز، خواه ناخواه ، تحت تاثیر اندیشۀ یهودی بوده است. «هستی»هایدگری ، اندیشۀ یهودی است که سعی شده به قد و قامت قوم ژرمن درآید. هایدگر مرید نیچه بود. شعار نیچه همچنان که می دانیم این بود : «خدا مرده است» . البته منظور نیچه خدای مسیحی و خدای کلیسا بود. هایدگر می کوشید تا چیز موهومی را به نام "هستی" به جای خدای مردۀ مسیحیت و کلیسا بنشاند. همچنان که می دانیم، موسی برای دیدن یهوه، خدای قوم یهود به کوه طور می رود. یهوه فقط خدای قوم یهود و کشور اسرائیل بود. یهوه در میان آتش بر او ظاهر می شود و با او سخن می گوید. و همچنان که پیشتر دیدیم ، هایدگر مدعی است که اگر فیض نصیبمان شود هستی به ما نزدیک می شود و با ما سخن می گوید. هایدگر تا آنجا پیش می رود که به طور غیرمستقیم مدعی می شود که کتاب
« هستی و زمان» را «هستی» بر او نازل کرده است. در تورات در سفر خروج (ترجمۀ فارسی) می خوانیم : « چون خداوند دید که (موسی ) برای دیدن مایل بدان سو می شود از میان بوته به وی ندا در داد و گفت ای موسی ! موسی گفت لبیک * ( خدا به موسی) گفت بدین جا نزدیک میا ؛ نعلین خود را از پا هایت بیرون کن؛ زیرا مکانی که در آن ایستاده ای زمین مقدس است* (...) موسی به خدا گفت اینک چون من نزد بنی اسرائیل برسم و بدیشان گویم که خدای پدران شما مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند که نام او چیست به ایشان چه گویم؟* خداوند به موسی گفت: "هستم آن که هستم" و گفت به بنی اسراییل بگو " اهیه( هستم ) " مرا نزد شما فرستاده* » (ترجمه فارسی کتاب مقدس، سفر خروج، باب سوم، آیه های 4 و 5 و 6 و 13 و 14).
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
❇️یدالله موقن:متن زیر بخش پایانی مقاله من در باره :بحث مارتین هایدگر در بارۀ «هستی» است که در ماهنامه قلمیاران شماره 14 به تاریخ آذر ماه 1397 صفحات:78-69 به چاپ رسیده است. «تا اینجا نظر هایدگر و هوادارانش و نیز منتقدانش را آوردم. اما نظر خود من در بارۀ فلسفه…
لوتر سورۀ 14(" هستم که هستم" ) سفر خروج تورات را این¬گونه به آلمانی ترجمه کرده است:«Gott Sprach zu Mose: Ich werde sein, der ich sein werde». در اینجا یهوه به صراحت می گوید:« من ، هستی ام». شاید هایدگر «هستی» و خصوصیات آن را از همین آیۀ 14 اقتباس کرده باشد. موسی مدعی بود که فرستادۀ یهوه است. هایدگر نیز به تقلید از موسی خود را فرستادۀ «هستی» می¬دانست . نیچه می¬گفت که همۀ فیلسوفان آلمانی کشیش هستند. ولی کارل مارکس و مارتین هایدگر کشیش بودن را کسر شأن خود می¬دانستند و داعیۀ پیامبری داشتند. البته کلیسای کاتولیک هزینۀ تحصیل مارتین هایدگر را پرداخت می¬کرد، چرا که او قرار بود کشیش کاتولیک شود. موسی مدعی بود که سفر تثنیه را یهوه بر او نازل کرده است . هایدگر هم چنین ادعا هایی به ویژه در مورد هستی و زمان می کرد. فیلسوفی چون شلایرماخر، معتقد بود که برای تفسیر کتاب مقدس باید دامنۀ هرمنوتیک را وسیع کرد. هایدگر هم اعتقاد داشت که کتاب¬هایش متون مقدسی هستند که برای فهم شان باید هرمنوتیک شلایرماخر و دیلتای را به کار برد. موسی چوپان بود و هایدگر هم به تقلید از موسی خود را چوپان می دانست؛ اما چوپان هستی. همچنان که موسی پیامبر قوم یهود بود و نه پیامبر بشریت، هایدگر نیز خود را پیامبر قوم ژرمن می دانست. همچنان که موسی مدعی بود که با پیروی از او و اجرای فرامین یهوه ، قوم یهود رستگار می¬شود، هایدگر هم عقیده داشت که قوم ژرمن با پیروی از او و نائل آمدن به دیدار "هستی" و تبعیت از هیتلر و نازیسم به خوشبختی می¬رسد. اخیرا هایدگر شناسان در یافته اند که «هستی شناسی» هایدگر با نژاد پرستی و یهود ستیزی و با نازیسم و سرسپردگی به هیتلر گره خورده است. البته ارتباط فلسفه هایدگر با نازیسم موضوع جداگانه ای است که بررسی دیگری را می طلبد. هایدگر اعتقاد داشت که ظهور نازیسم به رهبری هیتلر و تاریخیتِ اوضاع آلمان و اروپا ، شرایطی را پدید آورده بودند که قوم ژرمن می توانست بر اثر آنها به دیدار "هستی" نائل آید. و این سرآغاز تازه¬ای در تاریخ آلمان و به تبعیت از آن، برای اروپا می شد. این آغاز نو هم آلمان را از انحطاط نوع شپنگلری نجات می داد و هم آلمان با دست گرفتن رهبریِ اروپا ، مردم اروپا را از شر مدرنیته و روشنگری و علم و فردگرایی و تکنولوژی رها می کرد. هایدگر یک محافظه کار انقلابی بود.از نظر او فاشیسم ایتالیایی و نازیسم آلمانی بهترین شیوه برای جنگ با نیهیلیسمِ تاریک اروپایی بودند. او می گفت: « ناسیونال سوسیالیسم سرشتی وحشی دارد؛ولی خطر ی در این بربریت نیست». هانا آرنت در سال 1946 مقاله¬ای نوشت با عنوان :" فلسفۀ اگزیستانسیل چیست؟" که در مجلۀ پارتیزان (1946) به چاپ رسید. او به هنگام نوشتن این مقاله بر خلاف دیگر نوشته¬هایش،گویی، در خلسۀ عشق به هایدگر نبوده است. او می¬نویسد : « آشکار است که مفاهیمی از این نوع که در بالا شرح دادیم، فقط می¬توانند ما را از قلمرو فلسفه بیرون کنند و به دامن نوعی خرافاتِ سمت¬گیری شده به سوی طبیعت ببرند.» 25حال پرسش این است که اگر فلسفۀ هایدگر نوعی خرافات باشد یا در بهترین حالت، عرفانی از نوع اکهارت یا بودا باشد ؛ پس چرا در میان استادان فلسفه در شرق و غرب طرفداران زیادی دارد؟ شاید این گفتۀ کاسیرر پاسخ آن باشد : "انسان جانوری اسطوره ¬باور است." بنابراین اسطورۀ «هستی» که هایدگر ساخته است به مذاق بسیاری خوش می¬آید. هایدگر حقیقتا آدمی مذهبی و به ویژه عارف بود. شاید بتوان گفت که هدفی که در سر داشت همان هدف غزالی برای دفاع از دین و عرفان بود. خرد ستیزی و فلسفه ستیزی و علم ستیزی هایدگر نیز همانند غزالی بود. آثار هایدگر نیز نوعی تهافت الفلسفۀ غزالی را به خاطر می آورد. غزالی موفق شد ریشۀ عقل باوری را از طریق نهضت اشعری در جهان اسلام نابود و معتزله را از میدان به در کند . هایدگر هم امید داشت که از طریق جنبش نازیسم به چنین خواسته ای دست یابد ؛ ولی موفق نشد. سخنان هایدگر را مانند گفته های عارفان آسیایی دانسته اند. شاید به خاطر همین نوع اندیشه های علم ستیزانه در فیلسوفانی مانند هایدگر باشد که دانشمندانی مانند هاوکینگ و چند تنی دیگر از فیزیکدانان نامی مدعی شده اند که فیلسوفان از علم زمان خود خیلی بی اطلاع اند. ازاین روی بعضی از این دانشمندان تا آنجا پیش رفته اند که دپارتمان های فلسفه را بی اعتبار دانسته اند .
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
لوتر سورۀ 14(" هستم که هستم" ) سفر خروج تورات را این¬گونه به آلمانی ترجمه کرده است:«Gott Sprach zu Mose: Ich werde sein, der ich sein werde». در اینجا یهوه به صراحت می گوید:« من ، هستی ام». شاید هایدگر «هستی» و خصوصیات آن را از همین آیۀ 14 اقتباس کرده…
زا فرانسکی در کتابش: "هایدگر: میان خیر و شر "می¬نویسد: «ماکس موللر گزارش می¬دهد که در گردش¬های بیرون شهری که با هایدگر داشته است هرکجا که آن¬ها به کلیسا یا عبادت¬گاهی می¬رسیدند هایدگر وارد آنجا می شدودر مقابل ظرف آب متبرک زانو ¬می زد و انگشتان خود را در ظرف آب متبرک فرو می¬برد. یک بار از او پرسیدم که آیا این کار با ادعای او که از دگم¬های کلیسا فاصله گرفته است ناسازگار نیست؟ هایدگر در پاسخ گفت که باید به طور تاریخی اندیشید. هرکجا که این همه دعا خوانده شده باشد در آن-جا باید الوهیت به شیوه¬ای خاص حضور داشته باشد.»26.
هایدگر آدم بسیار عجیب و غریبی بوده است. هم از یهودیان متنفر بود و هم دو معشوقش یهودی بودند. استادش ادموند هوسرل یهودی بود که کتاب هستی و زمان را با احترام به او تقدیم کرده بود. هایدگر هم نابغه بود و هم آدمی عامی و خرافه پرست با ذهنی پر از پیشداوری های قومی و مذهبی . او به آخر الزمان (apokalypse) اعتقادی راسخ داشت. او در دفترچه های سیاه غیب گویی می کند و نابودی انسانیت را نخستین «پاکسازی (قومی ) هستی» می داند. خانم دوناتلا دی سزاره ( (Donatella Di Cesare که از مدافعان هایدگر است این عبارات را این گونه تفسیر می کند: «هایدگر در اینجا پی آمد اندیشه اش را در می یابد که قبلا آن را پرورده بود. از نظر او یهودیان پیشگامان مدرنیته ای بودند که هایدگر با آن می جنگید. از نظر او یهودیان روح غربی را تضعیف و
ناتوان کرده بودند ولی شتاب پیشرفت تکنولوژی را توصیه می کردند. از نظر او فقط آلمانی ها می توانند جلوی تاثیرات مخرب تکنولوژی را بگیرند . از اینروی جنگ در سطح جهانی ، جنگ میان آلمانی ها با یهودیان است». و نیز از نظر خانم دوناتلا دی سزاره آخرالزمانی که هایدگر در دفترچه های سیاه از آن سخن می گوید این بود : « نابودی یهودیان نقطۀ اوج یک غیب گویی آخرالزمانی را نشان می دهد که در آن نابود کننده ( یعنی یهودیان که از نظر هایدگر به خاطر ابداع تکنولوژی نابود کننده بودند ) شروع به نابودی خود کرده اند. خود نابودی یهودیان یعنی ساخته شدن شوآ (Schoah) (کوره های آدم سوزی ) در عین حال « نخستین پاکسازی (قومی ) هستی » را ممکن ساخته است. وجود یهودیان رو به پایان است و رو به پایان بودنشان باید آسان باشد. در صورت تحقق این نابودی ، آغاز دیگری ( در تاریخ آلمان و اروپا ) پدیدار می شود ».

هایدگر معتقد بود که جانوران هستی اصیل و راستین ندارند.در میان انسان ها نیز فقط قوم ژرمن هستی اصیل و راستین دارد. یهودیان چون سرزمین و وطنی از آن خود ندارند هستی اصیلی ندارند. بنابراین دلیل وجود داشتن ندارند.
این ها اعتقادات فیلسوفی است که می گویند فلسفه اش در قرن های آتی مورد توجه بیشتری قرار می گیرد. (؟!)



زافرانسکی در همان کتاب می‌نویسد: «گرچه هایدگر اعلام می‌کند که «هستی ، خدا نیست، اساس و پایۀ جهان نیز نیست»،27 با این وصف این ادعا این موضوع را تغییر نمی‌دهد که تجربۀ هستی ، انسان را در هماهنگی با هستی و در رابطۀ سرسپردگی (وقف‌کردن خود) به هستی، به اندیشیدن به هستی، شکرگذاري از هستی و احترام‌گذاشتن به هستی و سبکبارشدن قرار می‌دهد. همة اینها تأثیراتی‌اند که (ادعا می شود )خدا پیرامون خود ایجاد می‌کند، با این استثنا که هایدگر هرگونه شبیه‌سازیِ تصویرپردازانه را برای این خدا ( یعنی هستی ) اکیداً ممنوع کرده است؛ ممنوعیتی که برای خدایِ دیگر ادیان وجود ندارد.» 28
هایدگر سرانجام به این نتیجه رسید که نازی‌ها خودشان «حقیقت درونی و عظمت جنبش نازیسم» را از میان بردند؛ چون که از هایدگر تبعیت نکردند. از این روی، آلمانی‌ها از میعادگاه‌ شان با سرنوشت دور شدند. اکنون همه‌چیز از دست رفته است، هستی ما را ترک کرده است و هیچ‌جا پیدایش نیست. همة آنچه باقی مانده است گسترش برهوتِ روحِ تکنولوژی و سیاستِ مدرن است. بنابراین، آنچه برای متفکری مانند هایدگر باقی مانده بود، فقط اندیشیدن و انتظارکشیدنِ صبورانه برای فرارسیدن عصر مسیحاییِ« هستی» بود . اما ،گویی، هایدگر در اواخر عمرش از ظهور دو باره‌ي «هستی» هم مأیوس شده بود. چون در مصاحبه مشهورش با مجلة شپیگل ، که بنا به وصیت او پس از مرگش منتشر شد، اعلام می‌کند: « اکنون فقط خدایی می‌تواند ما را نجات دهد.» البته منظور هایدگر خدایی جدید است که باید ظهور کند.
یدالله موقن-مترجم و مولف
@cafe_andishe95
اندر حکایت توئیت محسن رضایی و عملیات کربلای چهار
🔺مانا نیستانی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
اندر حکایت توئیت محسن رضایی و عملیات کربلای چهار 🔺مانا نیستانی @cafe_andishe95
🔺🔺🔺🔺
وقتی سه چهارسال قبل اجساد غواصان ایرانی کشته شده در عملیات کربلای چهار با دستان بسته پیدا شد، همه در مسابقه اشک و مرثیه و سرودن قطعات حماسی چنان گوی سبقت از هم ربودند که کمتر کسی مشغول این پرسش شد: «چرا ‌و با چه کیفیت از فرماندهی یک گردان کامل از غواصان ما اینطور راحت به کام اسارت در چنگال دشمن بی‌رحم و مرگی دردناک فرستاده شدند؟» حکومت البته از دمیدن بر آتش ماتم و گریه و جو حماسی استفاده می‌کرد تا حقیقت را در دود و مه آن پنهان نگه دارد. تبلیغات و جوسازی چنان بود که وقتی این طرح را همان زمان منتشر کردم، در نقد مظلومیت غواصان ازدست رفته که حتی اجساد دست‌بسته‌شان ابزار بازی سیاسی سرداران و زمامداران شده، تعدادی ملامتم کردند که چرا به‌جای همراهی در آیین عزاداری ملی و اشک‌ریزی و تقدیس حماسه شهادت، به حواشی سیاسی ماجرا پرداخته‌ام.
تازگی محسن رضایی در توئیتی جنجالی، عملیات شکست‌خورده کربلای چهار را «عملیات فریب» خوانده که صرفا برای منحرف کردن ذهن دشمن از کربلای پنج طراحی شده بود! این یعنی قتل عمد غواصان و تمام کسانی که با مدیریت فرماندهانی مثل آقای رضائی گوشت دم توپ و طعمه‌های ناخواسته «عملیات فریب» شدند. نمونه‌ای از واقعیات هشت سال جنگ که قرار بوده زیر پرده ای از اشک و پشت دیوار عناوین مقدس پنهان بماند و مورد بازخواست واقع نشود.
شهید محترم است، کارخانه شهیدسازی و قربانی کردن مردمان، خیر.
🔹مانا نیستانی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
زا فرانسکی در کتابش: "هایدگر: میان خیر و شر "می¬نویسد: «ماکس موللر گزارش می¬دهد که در گردش¬های بیرون شهری که با هایدگر داشته است هرکجا که آن¬ها به کلیسا یا عبادت¬گاهی می¬رسیدند هایدگر وارد آنجا می شدودر مقابل ظرف آب متبرک زانو ¬می زد و انگشتان خود را در…
🔅آینده این کشور در گرو عقلانیت انتقادی است که در این مرز و بوم یا بوجود نیامد و یا اگر هم ایجاد شده به دهها دلیل و علت به مرگ زودرس دچار شد.
اندیشه انتقادی که با اومانیته و انسان محوری (سوبژکتیویته)و آزادی بیان و آزادی های منفی و مثبت به پیوسته آند.همگی میراث بزرگ عصر روشنگری محسوب می‌شوند.

همه نحله های فکری مدرن اعم از لیبرالیسم و مارکسیسم و سوسیالیسم .بعنوان مکاتب سیاسی و سایر نحله های فلسفی مانند اگزیستاسیالیست،رومانتیسم.ایده الیسم.واقع گرایی.پدیدارشناسی و.....همگی بعنوان فلسفه های مدرن میوه ها و ثمرات سوبژکتیویته مدرنیته محسوب میشوند حتا مارکسیسم هم از این قاعده مستثنا نیست چون بر همان پایه های اومانیته و راسیونالیسم استوار است.که در روش ومنش به مخالفت با لبیرالیسم قیام مینماید.
این عناصر اصلی یعنی سوبژکتیویته و راسیونالیسم را حتا میتوان از بنیانهای اندیشه هایدگر هم دانست .که در ظاهر با آن به مخالفت سرسختانه پرداخته است وبرای نابودی آن لحظه شماری مینماید.
اصولاً اینکه چند قرن اخیر ،غرب میداندار اندیشه درجهان بوده است و همه جهان را در مدار غربزدگی ( به معنای هایدگری وفردید) قرار داده است و گوی سبقت را از همگان ربوده ،چیزی جز چرهش جهان غرب مدرن بر‌اصول ومبانی مدرنیته یعنی سوبژکتیویته و راسیونالیسم نیست.
بی شک منازعات فلسفی و سیاسی درغرب به هیچ عنوان جنگ زرگری و یا توطئه ای برای اغفال شرق محسوب نمی‌شوند وچنین منازعاتی بخش لاینفک اندیشه مدرنیته هستند.
اما در ایران به دهها دلیل و علت ،وضع برمدار دیگری می‌چرخد و در غیاب تاریخی سوبژکتیویته ایرانی و فقدان راسیونالیسم،همه چیز برمدار تقلید و دایره تنگ سیاست قرار گرفته است.
و همانگونه که جناب موقن هم به خوبی بیان می‌دارند ما چون هنوز نتوانسته ایم از مدار تنگ سیاست و تقلیل و تقلید خارج شویم.درک درستی ازغرب نداریم و حلقه تقلید غرب را خود برگردن خود انداخته آیم ومیل سیری ناپذیری به اسطوره سازی ازغرب داریم و نهایتا هم نمی‌توانیم از مد های اندیشگی زمانه خود خارج شویم.
دایره تنگ سیاست و تقلید باعث شده است تا نتوانیم درک درستی از تحولات اندیشه غرب داشته باشیم .

🔻در چنین شرایطی که ما در آن قرار گرفته ایم ،بیش ازهرچیز به مبانی عصر روشنگری و محصولات مهم آن یعنی سوبژکتیویته و راسیونالیسم نیاز داریم.
و تلاش برای استوار سازی آن ما را به نقد دو سویه سنت خودی واندیشه های غربی متمایل میسازد.
بت سازی از مارکسیسم و یا هایدگر و یا هر اندیشه و فلسفه دیگر غربی،ما را به ناکجا آبادها می‌کشاند.
ما بیش از ستایش هایدگر وسایر منتقدین غربی به اندیشه عصر روشنگری یعنی سوبژکتیویته و راسیونالیسم نیاز داریم.
سوبژکتیویته ای که همزمان همه پدیدارهای داخلی و خارجی را با از فیلتر نقد خود عبور میدهد.
🔸سوبژکتیویته یعنی نقد دایم و مستمر ا ز داشته های قبلی خود وهرانچه که از دیگران حاصل می‌نماییم.
آن کسی که از اندیشه های داخلی( اسلام/ ایرانیت) وبیرونی( مارکسیسم ولیبرالیسم ومارکس وهایدگر وو....) بت سازی میکند .همان انسان پیشا مدرن است.حتا اگر صبح تا شام از واژهای پست مدرن و اندیشه های پست مدرن استفاده نماید.
تاریخ ،شیر یا خط نیست که ما بخواهیم با شیر یا خط ،مدرن و یا پست مدرن و یا سنتی بودن خودمان را انتخاب کنیم.تاریخ یک سازه است که باید مرحله به مرحله ساخته شود.
آشنایی ما با مدرنیته و یا همان سوبژکتیویته ،شرط قدم نهادن ما به تاریخ مدرن وشرط نقد سنت برای خروج از حصار آن و شرط ورود به جهان پسامدرن است.
ما بدون مدرنیته ،( سوبکتیویته) که مورد هجوم پست مدرن فرانکو آلمان قرار گرفته است و برخی در ایران برای آنها سوت و کف میزنند، نه میتوانیم از سنت عبور کنیم و نه میتوانیم به دنیای مدرن وپسا مدرن پا بنهیم.

و به همین لحاظ است که برای ما نقد هایدگر ،دوصد چندان بیش از دلسپردگی ودلخوشی به نقدهای رادیکال او به مدرنیته واجب تر است.
دلسپردگی به نقدهای امثال مارکس ونیچه و هایدگر و دلوز و فوکو و دریدا و......بدون فهم انتقادی آنها ،برای ما یک سم خطرناک است که می‌تواند از ما موجوداتی بس وحشتناک و عفریته بوجود آورد.تا جهانی را در آتش توهمات خود بسوزانیم.
🔷حسن ذاکر🔷
@cafe_andishe95
⚫️"روشنفکریِ دینی و قرائتِ بی قرابت از دین"

نمونه ی نخست از روشنفکری متقدم "قرائت شریعتی"

شریعتی در "با مخاطب های آشنا" در "نامه به پدر" می گوید که " مجلسی شیعه نیست! و گورویچ به شیعه نزدیک تر است"

شریعتی اشتباه می کند، مجلسی شیعه است ما نمی توانیم بگوییم مجلسی شیعه نیست، او به اصول شیعه معتقد است، همان تئوری های شیعه را با اندکی تغییر و تفاوت در خوانش ارائه میدهد، این که مجلسی یک شیعه ی قدرت طلب است و فتواهای ظالمانه صادر کرده است، و درباری بوده و ... هیچ یک دلیل نمی شود که بگوییم او شیعه نیست و گورویچ شیعه است!

تقسیم بندی علی شریعتی بسیار بسیار ایدئولوژیک و خطی است! او یک خط در کل تاریخ می کشد و سپس شیعه را سفید مطلق و معترضی مبارز و عدالت خواه مطلق تصور می کند، و سپس تمامی تاریخ را در طرفی دیگر قرار داده و هر که با چنین تصوری مخالف بود را غیر شیعه تلقی می کند!


این ثنویتی است که شریعتی ایجاد می کند، و با این ثنویت هر کس به این تصویری که او ساخته که تصویری کاملن سفید و پاک و مطلق است (اما چنین تصویری، تصویر شیعی نیست) نزدیک شد، می شود شیعه و هر کس از آن دور گشت می شود غیر شیعه، یعنی هر چقدر به آن تصویر نزدیک تر = شیعه تر و هر چه از آن دور تر = غیر شیعی تر

این ملاک شریعتی است!

در صورتی که این ملاک، ملاک خود اوست و نه ملاک مذهب شیعه!

مذهب شیعه ملاکش روشن است، پذیرش "امامت" و "عدالت" در کنار آن سه اصل اسلامی دیگر، حتی برخی "عدالت" را هم ذکر نکرده اند اما غالبن بر سر این دو گزاره یعنی امامت و عدالت اتفاق نظر دارند و کسی که این اصول را پذیرفت از نظر
مذهب شیعه و اجماع علمای شیعی، می شود "شیعه"

اما علی شریعتی ملاکی دیگر برای شیعه شدن قرار می دهد، او می گوید هر چه به تصویر من نزدیک تر شیعه تر ! و برای همین خاطر هم هست که گورویچ را شیعه می داند اما علامه ی شیعیان را مرجع و ملجع آنان را شیعه نمی داند!

چرا ؟

چون اگر مجلسی شیعه باشد با آن سابقه ی تاریک و آن پرونده ی تاریک تر و سیاهش، با تصویری که شریعتی از شیعه ساخته است، نمی سازد، و لذا مجلسی را از تشیع خارج می کند، میلانی را خارج می کند، و ... یک به یک تمامی روحانیت درباری و غیر درباری را خارج می کند!

خب شیعه چیست؟ می گوییم این نقد به شیعه وارد است او میگوید شیعه نیست! شیعه ی علوی نیست، این شیعه ی صفوی است، این نقد بر شیعه ی صفوی وارد است!

می گوییم فلان نقد بر فلان باور شیعیان و فلان عمل شیعیان وارد است، می گوید شیعه نیست!

هر چه نقد است و هر جه نقد وارد است، آن شیعه نیست! این شیعه ی صفوی است و این نقد هم بر شیعه ی صفوی وارد است!

پس شیعه چیست؟ شیعه ی علوی چیست که اصل است و هر آن چه جز آن باشد غیر اصیل و دروغ و کذب؟ آن چیزی که شریعتی ساخته است! آن کجاست؟ در ذهن او!

در تصور او ! در ذهنیات او ! یک آرزو !

همانند روشنفکران دینی حال حاضر که هر نقدی وارد می شود فورن می گویند "این اسلام نیست" این نقد ها وارد است اما بر اسلام اموی، اسلام تاریخی اسلامی چه می دانم مغولی و ... اما بر اسلام حقیقی وارد نیست! خوب! اسلام حقیقی چیست؟ آن چیزی ست که او در ذهن خود ساخته، کجاست؟ در ذهن او ! در تصور او در ذهنیات او ! یک آرزو!⚫️
ابوذر شریعتی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
⚫️"روشنفکریِ دینی و قرائتِ بی قرابت از دین" نمونه ی نخست از روشنفکری متقدم "قرائت شریعتی" شریعتی در "با مخاطب های آشنا" در "نامه به پدر" می گوید که " مجلسی شیعه نیست! و گورویچ به شیعه نزدیک تر است" شریعتی اشتباه می کند، مجلسی شیعه است ما نمی توانیم بگوییم…
⚫️"روشنفکریِ دینی و قرائتِ بی قرابت از دین"
نمونه ی دوم قرائت عبدالکریم سروش

"ذاتیات و عرضیات سروش"

سروش می گوید: "یک سری امور است که میتوانست اتفاق نیافتد اما اتفاق افتاده"

یعنی این ها مهم نیستند و عرض هستند!

یعنی اگر مسلمانی این امور را ( یعنی اموری که می توانستند اتفاق نیافتند ولی افتادند را) انجام نداد باز هم مسلمان است !

مدلول سخن این است که: "مسلمانی یک مسلمان بر ذاتیات اسلام است و نه بر عرضیات یعنی اگر یک مسلمان، یک سری احکامی را که می توانست اتفاق نیافتد ولی افتاده را انجام نداد بازهم مسلمان ست"

مثلن سروش می گوید که؛ "وقتی به عایشه تهمت زنا زدند قران هم حکم نازل کرد که اگر کسی تهمت زد شلاقش بزنید یعنی اگر تهمت بر عایشه نمی زدند قران در این مورد آیه ای هم نازل نمی کرد (البته این سخن درست است اما سروش باید ملتزم بر نتیجه ی قهری آن هم باشد که علی الظاهر ملتزم نمی شود)

یا مثلن اگر اعراب سوالاتی نمی پرسیدند احکامی هم راجع به آن سولات نازل نگشته و فرض یا همان واجب هم نمی گشتند (یسالونک های قرآن مد نظر سروش است)

بسیار خب؛ پس اگر مسلمانی این قبیل احکام را انجام ندهد باز هم مسلمان است و لطمه ای بر ایمان او وارد نمیشود (این مدلول کلام و جان سخن سروش در بسط تجربه ی نبوی است)

خوب! حال ببینیم که قرآن چه می گوید؟

قران می گوید؛

وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللَّهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُون‏ = (اطاعت محض)

وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسولَهُ فَقَد فازَ فَوزًا عَظيمًا = (اطاعت محض)

وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا = (اطاعت محض)

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّه‏َ وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً» = (اطاعت محض)

كسى كه اطاعت كند رسول اكرم را ، پس محققاً اطاعت خدا را نموده و كسى كه سرپيچى كند از اطاعت رسول و اعراض كند ؛ پس ما تو را نفرستاديم كه آن‏ها را حفظ كنى
ابوذر شریعتی
@cafe_andishe95
🦋
آنکس که خود را عمیق می داند تلاش می کند که واضح و شفاف باشد. آنکس که می خواهد به نظر توده مردم عمیق بیاید تلاش میکند که مبهم و کدر باشد. توده مردم کف هر جایی را که نتوانند ببینند عمیق می پندارند و از غرق شدن واهمه دارند.

#حکمت_شادان
#فردریش_نیچه
@cafe_andishe95
📚نکاتی در مورد نسبت «اخلاق فضیلت-گرا و‌ وظیفه-گرا و‌ نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی» با «مشکلات ما»

1️⃣«اخلاق هنجاری» و «اخلاق توصیفی» و «فرا-اخلاق»، سه مقوله ای است که فلسفه اخلاق، متکفل بررسی آنهاست.
در اخلاق هنجاری به «چه باید کرد؟» و به موضوعات گزاره ها و احکام اخلاقی، و در اخلاق توصیفی به شرح عقاید اخلاقی در اقوام مختلف پرداخته می شود و در فرا-اخلاق، از منظر انتولوژیک و اپیستمولوژیک و دلالت-شناسانه، محمول های گزاره ها و احکام اخلاقی مورد بررسی قرار می گیرد.

🔻در این میان برای اخلاق هنجاری، یعنی یکی از سه شاخه موصوف در فلسفه اخلاق، سه گرایش عمده را بر شمرده اند که عبارتند از:

اول)اخلاق فضیلت-گرا که به درون فاعل اخلاقی و به وجود فهرستی از فضایل اخلاقی چون شجاعت و عفت و شفقت و صداقت و تواضع و صبر و انصاف در ساحت روان او توجه دارد.

دوم)اخلاق وظیفه-گرا که به تکالیف و وظایف اخلاقی عقلانی در فاعل اخلاقی نظر دارد و قهرمان این نحله نیز ایمانوئل کانت است؛

در این رویکرد، بیشتر به عمل فاعل اخلاقی و‌ به تکالیف و وظایف اخلاقی عقلانی، منصرف از نتایج فردی و اجتماعی و انضمامی آن اعمال توجه می شود؛
به قول کانت: «دروغ نگو، ولو کل جهان نابود شود»؛ یعنی در عمل اخلاقی، به آثار ‌و نتایج «درونی و بیرونی و اجتماعی» دروغگویی نباید توجه کرد؛ بلکه مهم، انجام وظیفه و اطاعت از قانونی کلی و پیشینی است که توسط عقل صادر شده است؛ البته بدون عطف نظر به «فایده/ضرر» و «لذت/رنج» ناشی از عمل فاعل اخلاقی که در بیرون او و در درون جامعه اتفاق خواهد افتاد.

سوم)اخلاق نتیجه-گرا که آثار و نتایج مترتب بر عمل فاعل اخلاقی و مآلا «فایده و زیان» یا «لذت و رنج» از منظر «فردی/جمعی» و «کوتاه مدت/بلند مدت» و «درونی/بیرونی» و «جسمی/روانی» و «مادی/غیرمادی» که از فعل طبیعی ناشی می شود را ملاک داوری اخلاقی قرار می دهد؛

🔻با ذکر یک مثال، شاید بتوان تمایز سه گرایش موصوف که در اخلاق هنجاری مطرح شده را بهتر درک کرد؛
اگر ما با نیت خیر مقاله ای بنویسیم و حقیقتی علمی و سودمند را به جامعه عرضه کنیم، ولو باعث ایجاد یا افزایش تکبر در ما بشود، در سیاق اخلاق وظیفه-گرا و نتیجه-گرا، عملی مذموم انجام نداده ایم، اما از منظر اخلاق فضیلت-گرا، اگر این فعل، موجب ایجاد یا افزایش تکبر در درون و در ساحت روان ما بشود، مذموم است.

2️⃣در فرهنگ اسلامی-شیعی و در جامعه ما، به نحو اغلبی؛ یا اخلاق «فضیلت-گرا» تبلیغ و القاء و تلقین شده و یا اخلاق «وظیفه-گرا» و‌ یا اخلاق «نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی» .

در خصوص اخلاق فضیلت-گرا می توان به کثیری از آموزه های اسلامی ارجاع داد که بر وجود فضایلی چون شجاعت و عفت و شفقت و صداقت و تواضع و صبر و انصاف و تقوا و قرب به خداوند و ساده-زیستی و امثالهم در درون انسان ها تمرکز دارد و یا اینکه مسلمانان برای توصیف پیشوایان دینی خود از این مدل استفاده می کنند و مدام فضایل باطنی آنها را بر می شمارند و در «تعلیم و تربیت» اسلامی نیز سعی می نمایند تا با الگوسازی از شخصیت پیشوایان دینی-شان؛ از طریق تأکید مستمر و «خطبه و خطابه و روضه» خواندن راجع به فضایل درونی پیشوایان دینی مورد نظر، چنین انسان هایی را در جامعه بازتولید کنند.

در مورد مصداق اخلاق وظیفه-گرا، برای ذکر مثال می توان به این سخن مشهور اشاره کرد که «ما مامور به تکلیف هستیم و نه مامور به نتیجه»؛ یعنی به آموزه ای که طنین گسترده ای در جامعه اسلامی در کشورمان دارد و آموزه های کانت را به ذهن متبادر می کند و مآلا افرادی که چنین فکر می کنند، بدون توجه به آثار اعمال-شان برای جامعه در همین دنیا، تکلیف شرعی-شان را انجام می دهند، ولو سرنوشت چند نسل و یا به قول کانت، کل جهان آسیب ببیند و یا آنچنان که در فرهنگ اسلامی-شیعی در کشورمان شایع است، علی بن ابی طالب یا حسین بن علی، عموما اعمال خود را معطوف به تکالیف شرعی-شان و یا معطوف به بسط فضایلی اخلاقی در وجودشان و یا معطوف به فوایدی اخروی سامان می دادند.

تکلیف شرعی علی بن ابی طالب این بود که حکمرانی در فلان شهر را به بهمان شخص نسپارد و نرمش و انعطافی در عالم سیاست به خرج ندهد؛ ولو انشقاق و جنگ در جامعه اسلامی در بگیرد و یا برای حسین بن علی، تکلیف شرعی اقتضاء می کرد که «هیهات من الذله» گویان و‌ با ۷۲ نفر به جنگ لشکری پرشمار برود.

برای اشاره به مصداق اخلاق «نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی» در آموزه های اسلامی، می دانیم که بخشی از قرآن و تعالیم اسلامی، دقیقا به ترسیم «فایده/ضرر» و «لذت/رنج» مترتب بر اعمال انسان ها در آن دنیا می پردازد و در این راستا بهشت و جهنم و حوری و غلمان و شراب و عسل و مار و عقرب و مواد مذاب و چرک و خون تصویر می کند؛
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
📚نکاتی در مورد نسبت «اخلاق فضیلت-گرا و‌ وظیفه-گرا و‌ نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی» با «مشکلات ما» 1️⃣«اخلاق هنجاری» و «اخلاق توصیفی» و «فرا-اخلاق»، سه مقوله ای است که فلسفه اخلاق، متکفل بررسی آنهاست. در اخلاق هنجاری به «چه باید کرد؟» و به موضوعات…
ادامه/
اما در مقابل رویکردهای مذکور، کمتر به این نکته پرداخته می شود که؛

«نتیجه گفتار و کردار آن پیشوایان دینی در همین دنیا و در راستای بیشینه کردن فایده و لذت و کمینه کردن ضرر و رنج چه بوده است؟».

3️⃣تئوری ولایت مطلقه فقیه از «فیلسوف-شاه» افلاطونی و نیز از اخلاق فضیلت-گرا تغذیه می کند و «چه کسی باید حکومت کند؟» را بر «چگونه باید حکومت کرد؟» برتر می نشاند و مآلا بر وجود فضایلی چون تقوا و شجاعت و عدالت در شخص حاکم تأکید می ورزد؛

مبنایش را نیز تکلیف-مدارانه از شرع و نقل می گیرد و اصلا کاری به این ندارد که نتیجه عملی و انضمامی حکومت های دینی در طول تاریخ چه بوده است(؟)؛ بلکه صرف دلالت یک حدیث و آیه بر وجوب و لزوم اش، برای توجیه و حجیت اش کفایت می کند.

حکومت، اساسا معطوف به آبادانی و رفع نیازهای این جهانی جامعه است و نتایج حاصل از ویژگی ها و عملکرد یک رژیم سیاسی برای همین دنیای مردم، ملاک و معیار توجیه آن است و در مقابل اش، اسلام، اساسا معطوف به خدا و آخرت است و لذا معجون این دو، بالذات پارادوکسیکال است.

4️⃣در حوزه سیاسی و در عرصه حکمرانی، نظام سیاسی ما به نحو منطقی و به اقتضای ماهیت اش و به اقتفای قوانین نظام ولایت مطلقه فقیه و اسلام، می بایست به تکالیف شرعی اش عمل کند و برای مثال، حدود شرعی و شلاق و سنگسار و‌ حجاب اجباری را اجرا کند؛ ولو جامعه، زیان های فراوانی متحمل شود و یا ولو پژوهش های علمی، حکم به مفید نبودن آنها برای نظم اجتماعی و نیز برای تدبیر و اصلاح امور بدهد.

انتخاب های مردم و سیاسیون ما در موسم انتخابات نیز از این آموزه های «فضیلت-گرا» و «وظیفه-گرا» و «نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی»، به شدت متأثر است و برای مثال، یک شخص ساده-زیست چون احمدی نژاد، به سرعت محبوبیت گسترده سیاسی پیدا می کند؛ بدون توجه به برنامه ها و توانایی های علمی و عملی اش در راستای آبادانی این دنیای مردم؛

در صورتی که در حوزه سیاست و تدبیر جامعه، ممکن است شخصی، ساده-زیست نباشد و از روش های مجاز در عرف عقلا، ثروت کلانی کسب کرده باشد، اما در مقابل، مدیر موفقی باشد و فواید فراوانی برای اجتماع و توسعه کشور به ارمغان بیاورد

و یا

یک پیرمرد ۸۰ ساله، چون رفسنجانی، احساس تکلیف شرعی می کند تا در انتخابات ریاست جمهوری کاندید‌ شود

و یا

یک پیرمرد ۹۲ ساله، چون جنتی، احساس تکلیف شرعی می کند تا چند پست و منصب انتصابی را از جانب ولی امر مسلمین جهان (یعنی یک پیرمرد دیگر) بپذیرد.
—-علیرضا موثق
@cafe_andishe95
♦️«انقلابی که فرزندان و پدرانش را ‌بلعید»


معروف است که انقلاب فرزندان خود را می‌بلعد. این جمله را پی‌یر وِرنیو یکی از سیاستمداران دورانِ انقلاب فرانسه گفته بود. ماجرا از این قرار بود که وِرنیو خود به یکی از جناح‌های انقلاب تعلق داشت (ژیروندن‌ها)، اما با جناح تندروتر و جمهوری‌خواه انقلاب (ژاکوبن‌ها) درگیر شد. او و همۀ رفقایش بازداشت و به مرگ محکوم شدند. وِرنیو آخرین نفری بود که گردنش زیر تیغ گیوتین می‌رفت. می‌گویند بطری زهری در جیب داشت تا پیش از آن‌که کار به گیوتین رسد خود مرگ را سر کشد تا رُعب اعدام را نچشد، اما بطری زهر در جیبش ماند و از آن استفاده نکرد. شاید هم همۀ این‌ها لطف تلخ و گسِ ایزدبانوی تاریخ در حق بشر بود تا ورنیو خودکشی نکند و وقتی او را بر سکوی اعدام می‌آورند آخرین گفته‌اش همین جملۀ معروف باشد: «انقلاب فرزندان خویش را می‌بلعد». پس از این جمله ورنیو را گردن زدند.

اما همین جملۀ تکان‌دهنده و رعب‌آور هم برای توصیف انقلابی دیگر نارسا و ناکافی است! و آن زمانی است که به انقلاب روسیه می‌رسیم. در این مورد باید بگوییم: «انقلاب فرزندان و پدرانش را می‌بلعد!» و این داستان چنان غریب است که تا آن را نخوانیم باور نمی‌کنیم.


▪️اعدام همۀ رهبران انقلاب!
به محض آن‌که پایه‌های قدرت استالین در رأس حاکمیت شوروی محکم شد خونبارترین سال‌های حاکمیت کمونیسم هم فرارسید: دوران «ارعاب بزرگ» یا «پاکسازی بزرگ» بین سال‌‌های 1936 تا 1938. تنها در همین مدت کوتاه یک و نیم میلیون نفر بازداشت شدند که نصفشان اعدام شدند. دست راست استالین در اجرای این ارعاب نیکولای یِژوف بود، برای همین این سال‌ها را «عصر یِژوف» هم می‌نامند. در نوشتارهای دیگری به «ارعاب بزرگ» و به خصوص به زندگی «یِژوف» می‌پردازیم و در این نوشتار تنها از «دادگاه‌های نمایشی مسکو» و اعدام رهبران انقلاب یاد می‌کنیم.

پس از مرگ لنین، تروتسکی شاخص‌ترین فرد در میان رهبران انقلاب بود، اما استالین نیز پس از کناره‌گیری لنین در شورایی سه‌نفره به همراه کامنِف و زینوفیِف جایگاه استواری یافته بود. تروتسکی شخصیتی بیش‌تر نظریه‌پرداز داشت، اما استالین سواد نظری کم‌تری داشت و مرد سازماندهی و عمل بود. به زودی نزاع میان این دو بالا گرفت و استالین توانست تروتسکی را از تمام مناصب حذف و مجبور به تبعید کند. از این پس، استالین همۀ رقیبان خود را با اتهام «تروتسکی‌گرایی» حذف کرد. در دادگاه‌های نمایشی مسکو هم کلیدواژه همین «تروتسکی‌گرایی» بود.

در سال 1934 سرگئی کیروف، مردی که دست راست و ستایشگر استالین بود در شرایطی نامشخص به قتل رسید. همان روز حکمی قضایی صادر شد که اجازه می‌داد متهمان اقدامات تروریستی بدون تعلل محاکمه شوند، و بنابراین می‌شد بازداشت‌شدگان را در روند قضایی نامعمولی بلافاصله و بدون حق تجدیدنظر اعدام کرد.

به زودی همۀ کسانی که در انقلاب نقش رهبری داشتند بازداشت شدند. اتهام‌های آن‌ها همواره یکسان بود: ارتباط با قدرت‌های کاپیتالیستی و ارتباط با تروتسکی برای توطئه‌چینی. البته دلیل و مدرک خاصی برای این اتهام ارائه نمی‌شد، بلکه با شکنجۀ روحی و جسمی، متهمان به گناه نکردۀ خود اعتراف می‌کردند. در مجموع از اوت 1936 تا مارس 1938 چهار دادگاه برگزار شد، سه دادگاه نمایشی و علنی و یک دادگاه نظامی غیرعلنی. 66 نفر که همه چهره‌های بلندپایۀ سیاسی و نظامی و بانیان انقلاب اکتبر و معماران شوروی بودند محاکمه شدند، 50 نفر حکم اعدام گرفتند و 16 نفر به حبس در سیبری محکوم شدند.

همۀ مردانی که این نظام مهیب را برپا کرده بودند اعدام شدند. تنها تروتسکی مانده بود، در تبعید در مکزیک، که او نیز به زودی به دست مأمور مخفی استالین به قتل رسید. از شش مردی که لنین در وصیتنامه‌اش از آن‌ها نام برده بود تنها یک نفر ماند: «استالین».

پس از مرگ استالین رفته‌رفته از همۀ این محکومان اعادۀ حیثیت شد. ابتدا سه سال پس از مرگ استالین، جانشین او، خروشچوف، در سال 1956 در مجمع عمومی حزب اعلام کرد محکومان زیر شکنجه‌های وحشتناک و بی‌رحمانه مجبور شده بودند به گناه نکرده اعتراف کنند. در سال‌های پایانی حکومت شوروی کمیته‌ای ویژه محکومیت‌های دوران استالین را بررسی کرد و نه تنها این 66 نفر که بیش از یک میلیون محکوم دیگر را بی‌گناه اعلام کرد.

فقط برای این‌که به «طنز سیاه» تاریخ پی ببریم به این نکته دقت کنید: «بزرگ‌ترین دشمن کمونیست‌ها در تمام تاریخ هیتلر بود و بزرگ‌ترین رهبر کمونیست‌‌ها استالین بود. اما استالین بیش‌تر از هیتلر کمونیست‌کُشی کرد!»
م.تدینی
@cafe_andishe95
🔺در سال ۱۹۹۱ ، یعنی ۲۷ سال قبل در چنین روزی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بطور رسمی منحل شد و برای همیشه به تاریخ پیوست.

حکومت کمونیستی شوروی در مجموع ۶۹ سال و ۴ روز بر روسیه و جمهوری های پانزده گانه آن حاکم بود. اولین رهبر این حکومت ولادیمیر لنین و آخرین آن نیز میخائیل گورباچف بود.
بوریس یلتسین اولین رئیس جمهور روسیه در وصف شوروی گفت:

اندیشه احمقانه کمونیسم اول باید در یک روستای کوچک آزمایش میشد نه در سرزمینی به وسعت روسیه

@cafe_andishe95
🍁رومانی: جزیره دهشتناک جنوب شرقی اروپا - اثر هلموت فراوئن‌درفر

توانا- در تابستان ۱۹٨٨ یک سال پیش از تحولات سیاسی فراگیری که در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی رخ داد همایشی در شهر کراکوف در لهستان برگزار شد که موضوع آن حقوق بشر بود. این اولین بار بود که در یک کشور کمونیستی چنین رویدادی رخ می‌داد. بیش از ۷۰۰ لهستانی از گروه‌های مختلف اپوزیسیون همراه با حدود ۳۰۰ نماینده از سازمان‌های حقوق بشری و اتحادیه‌های کارگری اروپای غربی، آمریکا و کشورهای کمونیستی در این همایش شرکت کردند. دست‌اندرکاران همایش مقدمات برگزاری آن را پنهانی فراهم کرده بودند؛ در نتیجه تا روز آغازین هیچ کس نمی‌دانست مقامات اجازه برگزاری آن را خواهند داد یا خیر.

یکی از تکان‌دهنده‌ترین سخنرانی‌هایی که در این همایش ایراد شد، سخنرانی هلموت فراوئن‌درفر (Helmuth Frauendorfer) درباره زندگی هولناک مردم رومانی تحت حکومت کمونیستی و خودکامه نیکلای چائوشسکو بود. این داستان‌نویس و روزنامه‌نگار آلمانی‌تبار، اندکی قبل از برگزاری همایش از رومانی گریخته بود. او به‌خوبی زندگی دردمندانه هم‌وطنانش را برای حاضران به تصویر کشید و گفت: «وقت آن رسیده است که این سکوت را بشکنیم. باید به شرق و غرب گفت که در کشورمان چه می‌گذرد.»
شانزده ماه بعد، در بحبوحه انقلابی که منجر به سقوط حکومت استبدادی چائوشسکو در رومانی شد، این رهبر خودکامه و همسرش بازداشت و تیرباران شدند.
🌱آموزشکده توانا
#انقلاب_علیه_دیکتاتوری_کمونیستی
@cafe_andishe95
Forwarded from Deleted Account
رومانی؛_جزیره_دهشتناک_جنوب_شرقی.pdf
799.4 KB
تازه از توانا؛
 
کتاب «رومانی: جزیره دهشتناک جنوب شرقی اروپا»، متن سخنرانی هلموت فراوئن‌درفر، را دانلود کنید و به رایگان بخوانید.

https://bit.ly/2EUOq5j

#کتاب_توانا
شرح حال: بوریس یلتسین


پیوند بوریس یلتسین با ظهور دمکراسی در روسیه پیوندی محو ناشدنی است. ایستادگی او مقابل صفوف تانک ها در اطراف پارلمان روسیه نشان داد که افکار عمومی قدرت فائق آمدن بر استبداد را دارد.
این اندازه شهامت و اصولگرایی باعث کسب اعتبار ملی و توجه جهانی برای او و به سوی او شد و قبضه کمونیسم بر قدرت، همان نظامی که او را تغذیه کرد و ابتدا به قدرت ملی رساند، گسست.
اما دوران زمامداری او به ایجاد نوعی "غرب وحشی" از سرمایه داری که در آن یک گروه کوچک از بازرگانان در فاصله ای کوتاه به ثروت های هنگفت دست یافتند منجر شد.

بوریس نیکلایویچ یلتسین، که در سال 1931 از پدر و مادری دهقان در کوه های اورال چشم به جهان گشود، سلسله مراتب حزب کمونیست را به تدریج طی کرد.
وی در اِسوِردِلووسک، شهری مرموز که در ساخت تجهیزات دفاعی تخصص داشت، به دبیری حزب کمونیست رسید.

در سال 1985، میخائیل گورباچف آقای یلتسین را برای به عهده گرفتن کنترل مسکو و تکاندن فساد از ساختار فرسوده حزبی آن، به پایتخت فراخواند.عطش یلتسین برای اصلاحات، که خود را رهبری آبدیده و نه یک بوروکرات بی احساس، عرضه کرد خشم حافظان نظام کهنه را برانگیخت.

وی که در نهایت حتی از سوی میخائیل گورباچف مورد حمله قرار گرفت، در سال 1988 پولیتبورو (دفتر سیاسی حزب کمونیست) را ترک کرد و دو سال بعد حزب کمونیست را وداع گفت.اما یلتسین به عنوان شخصیت مطرود حزبی همچنان محبوبیت خود را حفظ کرد. در سال 1991، وی به عنوان نخستین رئیس جمهور منتخب روسیه سر بر آورد.

🔸سقوط اتحاد جماهیر شوروی

در ماه اوت همان سال، محافظه کاران تندرو دست به کودتا زدند. آقای یلتسین با بسیج کردن لیبرال ها گورباچف را به مقام رهبری حزب بازگرداند. با این حال وی از کودتا، هم برای بی اعتبار کردن دسیسه گران و هم گورباچف استفاده کرد.

گوباچف و یلتسین

یلتسین پس از کودتا گورباچف را سرافکنده کرد
وی حزب کمونیست که هنوز سنگ بنای قدرت در شوروی بود را ممنوع کرد. تا پایان آن سال اتحاد جماهیر شوروی فروپاشیده بود. بوریس یلتسین اکنون رئیس جمهور روسیه ای مستقل بود.
ظرف دو سال پس از آن پارلمان روسیه بار دیگر تحت محاصره قرار گرفت، اما این بار تانک ها به دستور پرزیدنت یلتسین صف آرایی کردند.

وی با اعلام برگزاری انتخابات تازه سعی کرد مخالفان خود را کنار بزند. آنها مقاومت کردند، در داخل پارلمان سنگر گرفتند و کوشیدند کنترل تلویزیون دولتی را به دست گیرند.
وقتی نیروهای وفادار به یلتسین ساختمان پارلمان را به توپ بستند، شورشیان تسلیم شدند، اما پارلمان تازه تقریبا به اندازه پارلمان قبلی ستیزه جو از آب در آمد.

🔻نیاز به سرمایه گذاری غرب

ملی گرایان افراط گرا یک نیروی عمده تازه در پارلمان بودند و به دولت یلتسین و برنامه های سیاسی آن می پریدند.
فروپاشی نظم کهن آزادسازی اقتصادی را به دنبال داشت. اما این به معنی پیدایش بازارهای بورس و تورم افسارگسیخته، تجمع ثروت سرسام آور در دست عده ای اندک، فقر و فلاکت برای بسیاری از مردم و یک شوک شدید روانی برای کشوری بود که به هدایت از بالا عادت داشت.

در صحنه جهانی، آقای یلتسین خواهان احترام گذاشتن به روسیه به عنوان قدرت جهانی بود، اما وی همچنین به سرمایه گذاری غرب نیاز داشت.فراتر از هر چیز، آمریکا نتیجه گیری کرد بوریس یلتسین بهترین امید ثبات بخشیدن به روسیه است و او را از پشتیبانی بی دریغ خود برخوردار کرد.

به تدریج اقتصاد روسیه رنگ و رو گرفت. بازارهای تازه محصولات پرطرفدار را با قیمت های قابل تهیه در اختیار مصرف کننده گذاشت. اما محبوبیت خارق العاده آقای یلتسین دیگر زایل شده بود.

🔷خلاء اجتماعی

با رسیدن سال 1994، دستان روسیه به خون آغشته و کشور اسیر سردرگمی بود. تلاش نیروهای امنیتی روسیه برای سرکوب شورش ها در جمهوری جنوبی چچن رسوایی به بار آورد.
نبردهای بدون تبعیض باعث ویران شدن نواحی پرجمعیت و قتل بسیاری از غیرنظامیان شد. گروه های لیبرال این اقدامات را غیرانسانی دانستند؛ ملی گرایان آن را بی تاثیر خواندند.


بیل کلینتون و بوریس یلتسین

یلتسین از حمایت بیل کلینتون برخوردار بود
جرم و فساد در روسیه همه گیر شد و استفاده از آدمکش های اجیر تقریبا به حادثه ای روزمره بدل شد.
در همین دوره خلاء اجتماعی بود که حزب جان گرفته کمونیست دوباره پا به میدان گذاشت و قول ترکیبی هوس انگیز از اطمینان خاطر کهن و توان تازه را داد.
اما با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری سال 1996، بوریس یلتسین یک تجدید حیات سیاسی باورنکردی را از سر گرفت. وی برای پایان دادن به جنگ، شورشیان چچن را به کرملین دعوت کرد. او به مبارزه ای جانانه دست زد و فراتر از هر چیز سالم و مسلط بر امور ظاهر شد.
@cafe_andishe95