لیبراسیون/لیبرالیسم
7.28K subscribers
2.66K photos
783 videos
89 files
507 links
🕊 گسترش گفتمان لیبرالیسم-محوریت آزادی فردی و اجتماعی-فردگرایی و شهروندی-اندیشۀ انتقادی و خردگرایی-حاکمیت قانون سکولار-دموکراسی-مدرنیتۀ سیاسی-جامعه مدنی-مالکیت خصوصی 🌌
#بازگشت_به_مشروطه
#ملی_گرایی
#لیبرالیسم_محافظه‌کار
#ناسیونالیسم_لیبرال
Download Telegram
لیبراسیون/لیبرالیسم
شرح حال: بوریس یلتسین پیوند بوریس یلتسین با ظهور دمکراسی در روسیه پیوندی محو ناشدنی است. ایستادگی او مقابل صفوف تانک ها در اطراف پارلمان روسیه نشان داد که افکار عمومی قدرت فائق آمدن بر استبداد را دارد. این اندازه شهامت و اصولگرایی باعث کسب اعتبار ملی و…
ادامه/نتیجه انتخابات پیروزی بوریس یلتسین را تایید کرد. اکثریت رای دهندگان در آن انتخابات بازگشت به گذشته کمونیستی را رد کردند.

🔸امپراتور ناتوان

در ماه نوامبر 1996، یلتسین در "بیمارستان کلینیکی مرکزی" مسکو تحت عمل جراحی موفق "بای پس" قلب قرار گرفت. دو ماه بعد وی دچار ذات الریه شدید شد.از آن پس وی هرگز سلامت کامل خود را باز نیافت. وضع جسمانی اش تا پایان عمر ناپایدار ماند و او را گاه برای چندین هفته وادار به غیبت از انظار عمومی می کرد.

او اکنون به یک امپراتور ناتوان بدل شده بود و بارگاهش صحنه کشمکش، دسیسه و توطئه جناح های مختلف برای جانشینی او بود.


یلتسین همواره رهبری دمدمی مزاج و غیرقابل پیش بینی شناخته می شد
پرزیدنت یلتسین همیشه سیاستمداری دمدمی مزاج و غیرقابل پیش بینی بود، اما یک رشته تغییرات سریع دولتی برای بسیاری این سوال را پدید آورد آیا او شامه خارق العاده سیاسی خود را برای همیشه از دست داده است؟

یلتسین در سال 1998 - پس از یک فروپاشی فاجعه بار اقتصادی - یک نخست وزیر و در سال 1999 دو نخست وزیر را اخراج کرد.
ولادیمیر پوتین، یک رئیس سابق سازمان های جاسوسی که در اوت 1999 نخست وزیر و چهار ماه بعد جانشین یلتسین شد، به زودی بار دیگر ارتش روسیه را روانه چچن کرد.
در عملیات ارتش برای آنچه انتقامجویی از شکست فضاحت بار سال 1996 می دانست و برای قرار دادن مجدد این جمهوری جدایی طلب تحت کنترل مسکو، هزاران نفر کشته و بی خانمان شدند.

یک بار دیگر، جهان خارج از شدت تهاجم روسیه در حیرت ماند.

اما اگر چچن را کنار بگذاریم، یکی از چشمگیرترین مشخصه های دوران حکومت یلتسین این بود که این کشور در مجموع تا چه حد در صلح و صفا باقی ماند.
وی کشورش را از یک برهه پرتلاطم با تحولات عمیق گذراند بی آنکه آن اندازه که خیلی ها وحشت داشتند خون بر زمین ریخته شود.

روسیه نو میراث بوریس یلتسین است
@cafe_andishe95
⬛️تعصب

درمان تعصب بسیار دشوار است، چون هیچ کس خود را متعصب نمی‌داند. تعصب چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری می‌بینیم و دیگری در ما!
چهار نشانه متعصبان

۱. غلبه باورمندی بر آگاهی
باورهای انسان متعصب بیشتر از آگاهی‌های اوست. او بیش از آن‌که بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسه دانش‌اش پر نیست. متعصب، بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آن‌که عقیده‌شناس باشد، عقیده‌پرست است. حاضر است در راه عقیده‌اش جان بدهد، ولی حاضر نیست درباره عقیده‌اش مطالعه کند یا از دیگران بپرسد. او آن‌چه را که می‌داند، می‌خواهد در گوش دیگران فرو کند، اما نمی‌تواند هم‌دلانه در سخن دیگران بیندیشد. باورها در غیبت دانش‌ها، از سنگ و چوب، بت می‌سازند و از زمین و زمان، مقدسات.

۲. ناآشنایی با "دیگر"ها
متعصب معمولا شناختی ژرف از دیگران و باورهای‌شان ندارد. بی‌خبری از اندیشه‌ها و باورهای دیگران او را به آن‌چه دارد دلبسته‌تر می‌کند. انسان‌ها هرچه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگ‌تری آشنا باشند، دل‌بستگی کمتری به روستای خود دارند. یک راه مجرب و نتیجه‌بخش برای درمان تعصب، آشنایی نزدیک، دقیق و جزیی‌تر با دیگران است. آدمی تا خانه‌های دیگران را نبیند، گمان می‌کند که خانه‌اش کاخ است؛ اما وقتی خانه‌های بیشتری دید، چشمش به عیب‌های خانه‌اش باز می‌شود. راه دیگر، توان‌مندی در هم‌ذات‌پنداری است که آن نیز خود محصول چندین خصلت و مهارت است.

۳. همسانی در روش‌ها و منش‌ها
متعصبان هر دین و آیینی داشته باشند، در روش و منش همسان‌اند. یعنی متعصب یهودی همان‌گونه درباره دیگران می‌اندیشد و عمل می‌کند که متعصب مسلمان و متعصب لائیک و متعصب کمونیست. آنان هیچ‌گاه نمی‌توانند در نظر و عمل دیگران هم‌دلانه بنگرند و نیز در نظر و عمل خویش خصمانه یا دست‌کم خنثا نظر کنند. روش‌های مقابله و دیگرستیزی آنان نیز بسیار شبیه یک‌دیگر است. اگر صهیونیسم یهودی و داعشیان مسلمان و کمونیسم شوروی و خشونت‌گرایان بودایی در برمه و رهبران کلیسا در قرون وسطی و در جنگ‌های صلیبی مشی و روشی یک‌سان دارند، از آن رو است که دین اصلی و مشترک آنان تعصب است، نه یهودیت یا اسلام یا مسیحیت یا بودیزم یا کمونیسم. بنابراین، اگر کسی بخواهد بداند آیا دچار بیماری تعصب شده است یا نه، باید در روش و منش متعصبان ادیان دیگر نظر کند و اگر شباهتی یافت، بپذیرد که او نیز به بیماری تعصب گرفتار است.

۴. شجاعت در بیرون، زبونی در درون
متعصبان همان‌قدر که در مواجهه با دیگران و اوضاع بیرونی، شجاع و خطرپذیرند، از تغییر درونی و دگرگونی درون‌زاد می‌هراسند. آنان مانند چوب خشک، نرمی و انعطاف ندارند و به‌همین دلیل از کوچک‌ترین ترک و شکست هراسان می‌شوند و غیورانه جلو آن می‌ایستند. شجاعت و بی‌پروایی متعصب در تغییر دیگری است، نه در تغییر خود.
دیانت و عقلانیت، رضا بابایی
@cafe_andishe95
🔷اولین تاثیر تحریم‌ها بر صادرات ایران: کاهش ۵۶درصدی صادرات غیرنفتی ماه آذر نسبت به آبان، و توقف کامل صادرات میعانات گازی در این ماه

بر اساس آمارهای گمرک ایران، صادرات کالاهای غیرنفتی ایران از ۴ میلیارد و ۲۶۲ میلیون دلار در ماه آبان به یک میلیارد و ۸۶۷ میلیون دلار در آذر سقوط کرد. در این میان، صادرات به عراق از یک میلیارد و ۲۷ میلیون دلار به ۱۷۳ میلیون دلار، صادرات به چین از یک میلیارد و ۸۳ میلیون دلار به ۲۸۷ میلیون دلار، صادرات به امارات از ۴۵۵ میلیون دلار به ۴۲ میلیون دلار، و صادرات به افغانستان از ۳۷۲ میلیون دلار به ۹۳ میلیون دلار کاهش داشته است.

ترامپ منزویست؟ترامپ تنهاست؟بیچاره ترامپ!
@cafe_andishe95
💢مسئله رضا شاه است یا اخلاق یک ملت و یک نظام سیاسی؟

آقا محمد خان هنوز در تهران مستقر نشده بود كه فرمان نبش قبر كريم خان زند را داد و حكم كرد استخوانهاى وى را از شيراز آورند، همچنین دستور داد تا استخوان‏هاى نادر شاه افشار را هم از گور درآورده و همراه با استخوان‏هاى كريم خان زند جلوى در ورودى كاخ وى در تهران در زير پلكان قصرش دفن سازند تا هر وقت از آنجا رفت و آمد می کندبر استخوانهاى آنها گام بگذارد و بدین وسیله آنان را بی حرمتی کند و بزرگی خود را به رخ همه بکشد. وى در سال 1211 ه. مهی. در سن 63 سالگى به دست پیشكاران خود کشته شد و پس از آنكه صبح روز 21 ذى الحجه 1211 خبر کشته شدن آقا محمّد خان در اردو منتشر شد ، چنان انقلابى در سپاه روى كرد كه هيچكس بفكر دفن آقا محمّد خان نيفتاد!! و هر سردار يا سركرده‏اى با جمعى راهى را پيش گرفتند از آنجمله حاجى ابراهيم اعتماد الدّوله كه در اردو بود بسرعت خود را به تهران رساند. باید افزود که آقامحمدخان زمان مرگ براى سركوبى روسها كه در اواخر سلطنت كاترين به تفليس و گرجستان لشكر اعزام كرده بودند، عازم آن نواحى شد و پس از گذشتن از رود ارس قلعه شوشى را تسخير كرد، اما در همين محل به دست چند تن از پیشکاران خود كشته شد.

🔺اما هنگامی که رضا شاه قدرت یافت (چیزی در حدود صد و سی سال پس از مرگ آقا محمدخان قاجار)دستور داد استخوانهای آن دو پادشاه را از زیر پلکان کاخ بیرون آوردند و با احترامی تمام، استخوانهای نادرشاه را به مشهد فرستاد و آرامگاه نادری را برایش بنا کرد و نیز استخوانهای کریم خان را نیز به جای نخستین خود در شیراز فرستاد و آنجا به خاک سپرد چرا که میدانست: از هر دست بدهد از همان دست پس میگیرد!!!

🔺اما گویی تاریخ از لونی دیگر بود. رضا شاه که با استخوانهای شاهان گذشته چنین رفتار کرده بود و آنان را حرمت نگاه داشت، پس از انقلاب 57 آرامگاه وی به دست صادق خلخالی (حاکم شرع) از میان رفت، نبش قبر خلخالی نافرجام ماند زیرا آرامگاه را خالی دید و گمان کرد شاه پیکر پدر خود را از ایران برده است، گویی فرزند رضا شاه روزی را پیش بینی میکردند که آرامگاه را تخریب کنند از این رو پیکر رضا شاه را زیر آرمگاه تزئینی قرار داده بودند.
🔺پس از گذشت نزدیک به 40 سال دوباره داستان پیکر رضا شاه بر سر زبانها افتاده است. با فرض دروغ بودن آن پیکر مومیایی (که البته جای پرسش است که چه کسی در آنجا با چه انگیزه ای مرده خود را مومیایی کرده است ؟! در هیچ گزارشی نیامده است که فلان شخصیت را با مومیایی در شهر ری به خاک سپردند، اصولا مومیایی در مراسمهای خاکسپاری اسلامی اصلا مطرح نیست، و قبرستان غیر مسلمانان نیز در آن نزدیکی نبوده است) یک مسئله برای همه ما ایرانیان و بویژه حاکمیت جمهوری اسلامی کاملا روشن است و آن اینکه آیا می خواهیم رفتار آقامحمد خان قاجار را در پیش بگیریم یا رفتاری انسانی را!؟
🔺همان طور که رفتار زشت صادق خلخالی در تاریخ به هیچ وجه فراموش نمیشود، رفتار امروز ما نیز فراموش نخواهد شد. گویی تاریخ یک بار دیگر به جمهوری اسلامی و مردم ایران این فرصت را داده است تا شیوه رفتار خود با یک پیکر بیجان به نمایش بگذارد.!!!

کانال اهل قلم و فرهنگ
@cafe_andishe95
بهزاد مهرانی:
دیروز در کامنتی و در خطاب به کسی که مدعی بود من معتقدم که حکومت شاه دموکراتیک بود نوشتم که من هیچ‌کجا نیاورده‌ام که شاه فردی دموکرات بود و از قضا خلاف این را در برخی از نوشته‌هایم آورده‌ام.
پس از این کامنت جوی به راه افتاد که بله! شما بی‌خود و بی‌جا می‌کنید که می‌گویید شاه دموکرات نبود و عده‌ای انواع و اقسام توهین‌ها را روا داشتند.

شاهزاده رضا پهلوی در کتاب «زمان انتخاب» چنین می‌آورد:

«ترازنامه اجتماعی پدرم بسیار مثبت بود، اما نبود آزادی‌های سیاسی همه‌ی آن‌ها را به هدر داد. از میان اشتباهات بزرگ، به تشکیل نظام تک‌حزبی رستاخیز در سال ۱۹۷۵ اشاره می‌کنم. به اعتقاد من این اشتباهی بنیادین بود و از این بابت او و کسانی را که این فکر را به پدرم پیشنهاد کرده بودند را سزاوار انتقاد می‌دانم.»

بله! عزیزان نظام شاه نظامی دموکرات نبود هر چند به باور من در مجموع اساسا آن نظام با جمهوری‌اسلامی از هیچ نظر قابل مقایسه نیست.

از طرفی باید عرض کنم که عموم مخالفان شاه نیز دموکرات نبودند و این‌که می‌گویند مخالفان شاه به دنبال دموکراسی، حقوق بشر، مطبوعات آزاد و احزاب آزاد بودند دروغی است بزرگ.

مخالفان شاه عموما با بخش‌هایی از رفتار شاه مخالف بودند که از قضا جزو نقاط قوت شاه بود.

شاه با همه‌ی توصیفات یک سرو گردن در درک سیاست و جهان از عموم مخالفان خود بالاتر بود.
مخالفان شاه یا به دنبال دیکتاتوری پرولتاریا بودند و یا جامعه‌ی بی‌طبقه‌ی توحیدی و معتقد بودند «شیعه یک حزب تمام» است.
مخالفانی که قبله‌گاه آن‌ها کمونیسم و کسانی مثل استالین، انور خوجه، مائو، شریعتی، خمینی و مانند این‌ها بود بویی از آزادی و کرامت انسان نبرده بودند.
@cafe_andishe95
مرگ مارا اثر ژاک لوئی داوید Jacques-Louis David ( 1748-1825) نقاش فرانسوی سبک نئوکلاسیسیسم
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
مرگ مارا اثر ژاک لوئی داوید Jacques-Louis David ( 1748-1825) نقاش فرانسوی سبک نئوکلاسیسیسم @cafe_andishe95
🔺تصویری که سی‌سال حبس خانگی بود! و هیچ‌کس جرأت آن‌را نداشت که نشانش بدهد، حتی شخصی‌که آن‌را نقاشی کرده بود؛ ژاک لویی داوید!

🎨 تابلوی «مرگ مارا» مسحورکننده‌ترین اثر داوید بود و زمانی همه در مقابلش از سر تا پا تمجید و تحسین بودند. نقاشی‌ای زیبا و تکان‌دهنده و درعین‌حال تهوع‌آور. همین نقاشی باعث منع به خاکسپاری داوید در فرانسه شد. وقتی کالسکه‌ی حامل جسد داوید در خیابان‌های بروکسل حرکت می‌کرد، دسته‌ی دانشجویان هنر را پشت سرش می‌دید که پلاکاردهایی با نام نقاشی‌های داوید را در دست داشتند به‌جز «مرگ مارا». این نقاشی رازی گناه‌آلود را در خود داشت که آن‌را هم شاهکار مسلم داوید و هم گناه بخشش‌ناپذیر او می‌کرد!

چرا بخشش‌ناپذیر؟! شخصِ در نقاشی کیست؟

ژان پل‌مارا! دیوانه‌ترین طرفدار و اهرم متعصب انقلاب فرانسه. او را در وان حمامش به قتل رساندند. مارا کسی بود که کشتار و تصفیه‌حساب و پاکسازی‌های انقلابی برایش تمامی نداشت. اما همین شخص برای داوید یک قاتل و هیولا نبود بلکه یک قدیس بود!!! در این نقاشی «مارا» به‌صورتی آسمانی معصوم و مقدس است و آنچنان‌که تبدیل به سرمشق فضیلت می‌شود. جوان و تروتازه است در میان ملافه‌های سفید شبیه به کفن، با پوستی همرنگ سنگ سرد که تطهیر شده و زخمی بالای سینه که شکننده و ظریف و درعین‌حال شکلی از نماد معصومیتی مظلومانه را به‌خود می‌گیرد؛ مثل شکاف پهلوی مسیح بر صلیب!

اما بالاتر از این زخم چهره‌ای را می‌بینیم که با آن پارچه یا دستار روی سر و حالت متمایل ظریف گردن و سر شاید ما را به‌یاد پرتره‌ی معروف حضرت محمد(ص) در جوانیش می‌اندازد! تابلو، عناصر و تداعی‌کننده‌های نیرومند پیامبرگونه‌ای را در خود دارد!

عصر داوید عصر لوئی شانزدهم است. عصر سلطنتی که با سفیدی خوش‌بینی و تغییر سلائق و سادگی شروع شد اما در سیاهی فقر و ظلم و مالیات‌های سنگین رو به‌سوی سرخی انقلابی گذاشت که عاشق خون بود و کشتار.

فرانسه به بهای کمک به استقلال آمریکا دچار ورشکستگی می‌شود و این به معنای افزایش مالیات‌ها بود و این بها را مطمئناً مردم بودند که می‌بایست می‌پرداختند؛ آن هم فقرا و مردم عادی که حالا با افزایش قیمت نان گرسنه و گرسنه‌تر می‌شدند. در این‌زمان اولین تحرکات انقلابی با اتحاد اشراف و روحانیون و بورژوازی برای خواست یک قانون اساسی سالم و عادلانه نمایان می‌شود. دوسال بعد داوید مانند میلیون‌ها هموطنش آمیزه‌ای از احساسات و تفکرات متضاد بود و فکر می‌کرد ملکه هیولاست اما هنوز پایبند این فکر بود که لوئی پادشاه مردم است. حتی موافقت می‌کند که پرتره‌اش را بکشد! تا اینکه با ژان پل‌مارا ملاقات می‌کند.

مارا مخترعی شکست خورده، ویراستار روزنامه و یک متعصب کوته‌فکر بود و دچار خارش‌هایی شدید و غیرقابل تحمل ناشی از بیماری پوستیش که او را عصبی و خشن کرده بود. همیشه از شر این خارش‌ها به وان حمامش پناه می‌برد و در همانجا کارهایش را انجام می‌داد؛ مقاله‌های تند می‌نوشت، عاشق جنجال بود و ناسزا می‌گفت و نقاب از رخ وطن‌پرستان دروغینی برمی‌داشت که آنها را خائن می‌نامید.

در 21 ژانویه 1793 لوئی شانزدهم اعدام می‌شود. جالب آنکه در میان رأی‌دهندگان به مرگ پادشاه در مجمع ملی شخصی‌که زمانی پرتره‌اش را کشیده بود نیز حضور داشته است! داویدی که زمانی از پادشاه سفارش می‌گرفت!
«اوایل انقلاب همیشه به شکل جنون‌آمیزی درحال نوسان است. از خلسه‌ی توده‌ها تا پارانویا، از در آغوش کشیدن‌های گروهی تا فشار و کشتارهای انتقام‌جویانه.» در این‌زمان مردم آمیزه‌ی غریبی از تعصب و دودلی‌اند.

در فرانسه دیگر زمان احساسات ظریف نبود. انسان‌های زیادی متهم به خیانت و دشمنی با انقلاب می‌شدند که در رأس این اتهام زنی مخوف، روبسپیر و مارا سررشته‌ی کار را دست داشتند و برای آنها سرهای گیوتین‌زده هنوز به اندازه‌ای نبود که خیالشان را راحت کند. اما کسی باید به آن خاتمه می‌داد. شارلوت کردوی دختری 25 ساله اهل نرماندی بود. یک انقلابی سرسخت اما سرسخت‌تر دشمنی‌اش با مارا و پیروانش بود. او خودش را قهرمانی تراژیک می‌دید که سرنوشتش نجات کشور بود. در 9 ژوئیه 1793، شارلوت کردوی به‌سمت پاریس حرکت می‌کند. در اتاق هتلی ارزان‌قیمت، متنی را می‌نویسد که در آن توضیح می‌دهد که چرا مارا را به قتل می‌رساند.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🔺تصویری که سی‌سال حبس خانگی بود! و هیچ‌کس جرأت آن‌را نداشت که نشانش بدهد، حتی شخصی‌که آن‌را نقاشی کرده بود؛ ژاک لویی داوید! 🎨 تابلوی «مرگ مارا» مسحورکننده‌ترین اثر داوید بود و زمانی همه در مقابلش از سر تا پا تمجید و تحسین بودند. نقاشی‌ای زیبا و تکان‌دهنده…
روز قبل از قتل داوید به دیدار مارا می‌رود و او را در وان حمامش می‌بیند که در آن از جعبه‌ی چوبی وارونه‌ای به‌جای میزش استفاده می‌کند. روز بعد شارلوت کردوی به‌سمت خانه‌ی مارا حرکت می‌کند. بار اول مانع از ورودش می‌شوند و او یادداشتی برای مارا می‌فرستد به‌همراه هشداری در مورد دسیسه‌های خائنان. عصر همان‌روز دوباره شانسش را امتحان می‌کند و راه می‌یابد. وظیفه‌ی خطیرش به انجام می‌رسد؛ کارد را بیرون می‌کشد و در سینه‌ی مارا فرو می‌کند. وقتی خبر پخش می‌شود، در مجمع ملی، نمایندگان به دروغ یا راست اندوه زده و گریان بودند.یکی از نمایندگان بلند می‌شود و فریاد می‌زند: داوید، کجائی؟ یک کار دیگر هست که باید انجام بدهی! و داوید هم این کار را انجام داد؛ تابلویی را کشید که همدستی با ترور و وحشت بود
امير كلاگر
@cafe_andishe95
🌎 مکاتب آمریکایی موافق و مخالف ترامپ در خروج از سوریه: جکسونیسم، جفرسونیسم، ویلسونیسم و...

🌿 اعلام خبر دستور دونالد ترامپ برای خروج نیروهای امریکایی از سوریه ، خشم عمیق طیف گسترده ای از سیاستمداران در امریکا را به دنبال آورده است ، با این حال ، برخی از جریان های سیاسی در این کشور از این تصمیم حمایت کرده اند .

مخالفان به ترتیب فراوانی:

1️⃣ پیروان مکتب جکسونیسم : این مکتب بر اصل مداخله نظامی فرامرزی ، کسترش موقعیت جهانی و واکنش به تهدیدات خارجی از طریق اقدام نظامی تاکید می کند . بدنه اصلی دو حزب جمهوریخواه و دموکرات بویژه جریان نومحافظه کاران پیرو این مکتب در سیاست خارجی و امنیتی ایالات متحده هستند . این افراد ، تصمیم به خروج از سوریه و سپس ، تکرار آن در دیگر مناطق جهان را خطر امنیتی برای کشور و متحدان امریکا قلمداد می کنند .
2️⃣ پیروان مکتب ویلسونیسم : در این مکتب بر رد جنگ به عنوان راه حل مشکلات جهانی ، ایجاد توازن قوا در جهان و گسترش دموکراسی به عنوان راه حل مقابله با جنگ تاکید می شود . بخش کوچکی از دموکرات ها و بخش کوچکتری از جمهوریخواهان طرفدار این مکتب هستند . حامیان این نظریه نگران بر هم خوردن توازن قوا میان بازیگران منطقه در پی خروج نیروهای امریکایی از سوریه و گسترش جریان های تمامیت خواه و دموکراسی ستیز به رهبری روسیه ، چین و ایران در مناطق مختلف جهان هستند .

موافقان به ترتیب فراوانی :

1️⃣ پیروان مکتب جفرسونیسم : این مکتب طرفدار اصل تعادل قوا در جهان ، گسترش ارزش‌های امریکایی به جای توجه به منافع امنیتی و نهایتا درون گرایی و نفی مداخله در امور خارجی است . طیف هایی از جریان سوسیال دموکراسی در جناح چپ امریکا به همراه برخی دست راستی های گرد آمده در جنبش تی پارتی و لیبرترین ها طرفدار این مکتب هستند . آنان ضمن دفاع از کاهش سیاست های نظامی گری امریکا ، خواهان تقویت قدرت نرم و سرمایه گذاری بیشتر بر موضوعات فرهنگی در خارج از مرزها هستند.

2️⃣ پیروان دکترین مونروئه : بر اساس این دکترین ، امریکا از دخالت در امور خارج از نیمکره غربی منع می شود و همزمان اجازه نمی دهد قدرت های اروپایی در امور این قاره دخالت کنند . جریان های ملی گرا ، انزوا طلب و جنبش های ضد جهانی شدن و ضد بین الملل گرایی در زمره طرفداران این دکترین هستند . این افراد بر کاهش سریع حضور بین المللی امریکا و تخصیص بودجه های نظامی – امنیتی به بازسازی زیرساخت های فرسوده امریکا و تقویت قدرت ملی در عرصه های اقتصادی تاکید دارند .
امیرعلی ابوالفتح
@cafe_andishe95
🔺در اکثر منابع برای دموکراسی مولفه های بر می شمارند که جمیعن همگی لیبرالی هستند!
سوسیال دموکراسی با پا نهاد بر طرحهای مارکس خود به تمامی تمکینست از لیبرالسیم و ارزشهایی که آن ابداع کرده است.
@cafe_andishe95
📍کاش دولت ما لیبرال بود📍


یوسف اباذری از موضع چپ به کوروش، رضاشاه، جواد طباطبایی، حسن روحانی و اخیرا قالیباف حمله می‌کند. خوشمزه آنکه نقطه مشترک همه این افراد شادخواری از باده نئولیبرالیسم است. فقدان آگاهی تاریخی در ذهنیت جامعه‌شناس ایرانی و از آن بدتر حد اعلای اغتشاش مفاهیم در ذهن اباذری تا اندازه‌ای است که هر بار با چوبی نو خصم خود را می‌نوازد.

بدین‌ترتیب فیلسوفی نظیر جواد طباطبایی و سیاست‌مداری نظیر روحانی و روزنامه‌نگاری نظیر قوچانی، یک روز ناسیویالیست است، یک روز سلطنت‌طلب، یک روز تاچری اسلامی است، یک روز فاشیست‌ ایرانی و در نهایت همه متصف به صف نئولیبرالیسم به مثابه مفهومی تازه تولد یافته در تخیل خلاق جامعه‌شناس ما هستند که با همکاری ایرانشهری‌ها، دست به توطئه‌ای بی‌نهایت مخرب علیه زحمتکشان زده‌اند.

اباذری که دو سال پیش به مناسبت روز جهانی فلسفه، از پیوند دادن فاشیسم و نئو لیبرالیسم و فاشیسم و ایرانشهری قانع نمی شود، سال گذشته در مراسم چهلمین سالروز درگذشت علی شریعتی صریح تر از هر زمان دیگری سخن می گوید و جواد طباطبایی را فاشیست خطاب می کند.

اباذری امسال نیز در جلسه دفاع از پایان‌نامه‌ای درباره جواد طباطبایی بر نئولیبرالیسمی که تنها خودش می‌داند چیست حمله برد. جالب آنکه دامنه فراگیری نئولیبرالیسمی که اباذری می‌شناسد، هر روز گشادتر از دیروز می‌شود و همه کارگزاران چپ و راست حکومت در ایران را در برمی‌گیرد.

کاش دولت ما لیبرال بود و از بنگاه‌داری و دکان‌داری دست می‌کشید و پژوهشکده‌ای نداشت که از محل اعتبارات آن به اباذری و شرکا طرح تحقیقاتی سفارش دهد. کاش دولت ما لیبرال بود و به گردش آزاد اطلاعات اعتقاد داشت تا ما مبلغ قرارداد اباذری با پژوهشکده فرهنگ و هنر و ارتباطات وزارت ارشاد را می‌دانستیم. کاش دولت ما لیبرال بود تا اباذری‌ها نتوانند به جای مار نوشتن، نقش مار را روی دیوار بکشند 📚

💡كانال اختصاصي نشر آثار و آراء جواد طباطبايي
📥حامد زارع
@cafe_andishe95
🔻مارکسیسم ارتدوکس و “مارکسیسم” فلوکسودوکس”:
تئوري و پراتیک
قسمت اول
محمد قراگوزلو

اختلاف ما با فلوکسودوکسیستها در خصوص نظریه پردازي، بیش از تفاوتها و برداشتهاي تئوریک است. آنان علاوه بر سیاستزدایی از کمونیسم میکوشند مارکسیسم را در مرز نظریه و کتاب متوقف کنند. مباحث مطروحه از سوي ایشان هیچ ربطی به سوژهي اصلی کمونیسم یعنی بسط مبارزه ي طبقاتی و سازمانیابی و تحزب کارگران ندارد. تئوري از نظر اینان یعنی کتاب. امري که حتا چهل سال پیش از سوي تقی شهرام در جدال با فداییان به سخره گرفته شده بود…

با توجه به متن بالا نکته مهم اینکه خود کمونیستها ابایی ندارند که خود را ارتدوکس بنامند!برخی کمونیستها ارتدوکس بودن را به عنوان توهین لیبرالها برداشت میکنند!!
@cafe_andishe95
🔅جمهوری 🔅

(جمهوری مساوی با دموکراسی تقلیلی اشتباه است.)
نسبت جمهوری و مشروطه با دموکراسی معاصر:
🔻جمهوری نوعی حکومت است که جانشین رئیس کشور ارثی نیست و مدت ریاست جمهوری در آن محدود است و انتخاب رئیس کشور که رئیس جمهور نامیده می شود،با رای مستقیم یا غیر مستقیم مردم انجام می شود.جمهوری از نظر مفهوم کلمه اغلب درجاتی از دموکراسی را در بر دارد اما در عین حال،بسیاری از دیکتاتوری های غیر سلطنتی نیز بدین نام خوانده می شوند و در این وجه حکومت جمهوری تنها به معنای حکومت غیر سلطنتی نامیده می شود.

در سنت سیاسی غرب،پیش از انقلاب آمریکا و فرانسه،حکومتی را جمهوری می نامیدند که سود و رفاه کلی مردم را در نظر داشت و در این معنی حکومتهای پادشاهی و آریستوکراسی را نیز در بر می گرفت و حتی دولتهایی در بر می گرفت که در آنها آزادی سیاسی محدود بود اما حکومت رفاهِ مردم را در نظر داشت.از این رو ژان بودن متفکر سیاسی و اجتماعی فرانسه در سدۀ شانزدهم در کتاب جمهوری از سلطنت ،آریستوکراسی و دولتِ مردم سخن می راند.

از زمان انقلاب فرانسه و آمریکا جمهوری معنای حکومت قانونی ایی را به خود گرفت که در آن حقوق مدنی و آزادیهای فردی تضمین شده وجود داشته باشد،و جمهوریخواهی به معنای دشمنی با استبداد سلطنتی و به عبارت دیگر،آزادیخواهی –لیبرالیسم-اما پس از برقراری دموکراسی در بسیاری از نظام ها های سلطنتیِ اروپا ،جمهوری خواهی معنای رادیکال خود رااز دست داد،زیرا نظام های سلطنتی نیز اکنون خاستگاه قدرتِ خود را خواست مردم می دانند و نه ارادۀ الاهی.

💢جمهوری های جدید را می توان به 3 دسته تقسیم کرد :
1️⃣-جمهوری های دموکراتیک غربی که ریشه های تاریخیشان به انقلابهای قرن هجدهم و نوزدهم می رسد(فرانسه و آمریکا)یا کشورهایی که این سنت را پس از آن کسب کرده اند.(ایتالیا و آلمان)در این کشورها جمهوری با سنت آزادی حزبها و مطبوعات و اجتماعات همراه است. درجۀ شرکت عامه در امور سیاسی این کشورها با کشورهای سلطنتی مشروطۀ اروپای غربی مانند کشورهای اسکاندیناوی،انگلستان و هلند #فرقی_ندارد.

2️⃣-دولتهایی که رسمن جمهوری نامیده میشوند اما در عمل رژیم های نظامی و پلیسی بر آنها حاکم است

3️⃣-"جمهوری دموکراتیک توده ایی" که در اروپا و آسیای شرقی حاکم بوده و یا هستند که عنوان دیکتاتوری پرولتاریا را دارند که در آنها حکومت تکحزبیست و آزادی مطبوعات و اجتماعات در آنها براستی وجود ندارد
🔅داریوش آشوری-دانشنامۀ سیاسی📚

نکات جالب توجه در تطبیق با وضع ایران:
1-بینش جزمی و دگم نسبت به تساوی بین جمهوری و دموکراسی از اساس نادرست است.و بینشی تاریخ گذشته است.دموکراسی ساحت تحقق دیگری چون مشروطه سلطنتی داشته و دارد و چه بسا جمهوری هایی که به سمت دیکتاتوری میل کرده اند که در همسایگی ایران هم فراوانند.(این بیشتر تحت تاثیر گفتمانِ غلطِ چپی حاکم بر ایران است که هر نوع پادشاهی را بدون بررسی –بصورت پیش فرض-نمود ارتجاع می دانند!در ثانی کمونیستها با دموکراسی دشمنی دارند پس این حرفشان باز هم بی اعتبارتر از گذشته می شود)
2-جمهوری خواهانی که دچار انجماد ذهنی شده و تنها جمهوری را برای دموکراسی به رسمیت می شناسند خود به دیکتاتوری نزدیکترند زیرا از دیدن یک امکان مهم مثل دموکراسی بزرگ و مهم مشروطه هلند یا اسکاندیناوی و...عاجز بوده و دچار تنگ نظری گشته اند.از این منظر فردی مثل رضا پهلوی که به این درک نائل آمده است بسیار جلوتر از کسانیست که مرغشان یک پا داشته و تنها جمهوری را به عنوان دموکرسی می بینند و می طلبند و حق انتخاب مردم را نفی میکنند.
3-مشروطۀ سلطنتی یک شکل نهادین دموکراسی امروزیست.
4-امکان بازگشت به پادشاهی نیز به عنوان یکی از ساحات تحقق دموکراسی قابل بررسی است.رجوع به پادشاهی انگلیس بعد از جمهوری مستبدانۀ کرامول یا رجوعی که در اسپانیا –از مهمترین دموکراسی های جنوب غرب اروپا-به پادشاهی پس از دیکتاتوری فرانکو رخ داد.پس دموکراسی دوساحت تحقق تاریخی و معاصر داشته و مردم باید مخیر باشند از میان این دو روش یکی را برگزینند و این بینش با دموکراسی خواهی تطبیق بیشتری دارد..


@cafe_andishe95
📚آیا سکولاریسم، یعنی نفیِ هر نوع دین و عزم‌بر حذفِ آن از صحنه اجتماع؟

✍️ سکولاریسم را می بایست در ذیل مقوله حقوق بشر و دموکراسی و عقلانیت فهم کرد و نیز اراده کرد و خواست:

1️⃣سکولاریسم در تلائم با مقوله حقوق بشر که مولفه اصیل در مفهوم عدالت در ظرفِ عدل و عقلِ زمانه ماست، خواستارِ رفعِ تبعیض است و لذا منطقا نمی تواند به حذف دین قیام کند، چون نقض غرض می کند و تبعیضِ ناروا اِعمال می کند؛

البته سکولاریسم به اقتفایِ همان مولفه حقوق بشر و عدالت و دموکراسی، با دینِ ستیزه-گر و توتالیتر و فاشیستی و استبدادی که تن به حقوق بشر و حقوقِ اقلیت و ضوابطِ دموکراتیک نمی دهد، قطعا تضاد و تزاحم دارد.

2️⃣سکولاریسم که از مولفه هایِ مدرنیسم است، به تبعِ عقلانیت و استدلال-گرایی که از دیگر مولفه هایِ مدرنیسم‌است، نمی گوید: 《قطعا خدا و روح و زندگیِ پس از مرگ وجود ندارد》؛ چون می فهمد که عقل نمی تواند چنین حکمی جزمی و یقینی بدهد، به همان دلیل که نمی تواند وجود خدا و روح و زندگیِ پس از مرگ را اثباتِ قطعی کند؛

اما باز به تبعِ همان عقلانیت، می داند که 《فعلا این جهان وجود دارد》 و اگر نسخه ای برایِ سیاست و طبابت و اقتصادِ این جهان ارائه می دهیم، نمی توانیم برایِ توجیه اش به اموری غیر قابلِ آزمون و سنجش در این جهان متوسل شویم؛

برایِ مثال بیاییم و دیه زنان را نصف کنیم و بعد، بگوییم‌که خداوند در آن‌جهان، دو برابرش را به زنان می دهد یا بگوییم برای تولید گندمِ بیشتر، صلوات بفرست و اگر نتیجه نداد، به کارکرد صلوات در این خصوص شک نکن، بلکه در آن دنیا، گندم بیشتر و وعده داده شده را درو کن.

در سکولاریسم، برای توصیه ها و تجویزهای این جهانی در حوزه هایِ مختلفِ زندگی، نتایج این جهانی می خواهیم و اگر موفق نبود، صبر نمی کنیم و راه حل ها و راه رفع هایِ این جهانی را برای حل مسائلِ نظری و رفع مشکلاتِ عملیِ خود جستجو می کنیم، اما‌ این بدین معنی نیست که ضرورتا از این موضع، به نفیِ خدا و روح و زندگیِ پس از مرگ می رسیم؛

برای مثال مرتب مثلِ بز اخفش تسلیمِ این توصیه نمی شویم که برای نزولِ باران، نماز باران بخوانیم یا برای دفعِ خطرِ وقوعِ زلزله به حجابِ بانوان گیر دهیم، اما این موضع را در تضاد با هر نوع دین-ورزی و یا ضرورتا به معنیِ تصدیقِ ماتریالیسم نمی بینیم.

(در این راستا لازم به ذکر است که کثیری از دانشمندان و سیاستمداران در جهانِ جدید، مومن بوده و هستند، از جمله شخص داروین که حتی وقتی مارکس می خواست، شاهکارش یعنی کتاب کاپیتال را به او تقدیم کند، به دلایلی از جمله ملحد بودنِ مارکس نپذیرفت).

3️⃣سکولاریسم از مجرای همین عقلانیت، به رعایتِ حقوق بشر و دموکراسی می رسد و مآلا، سرکوبِ دین-داران را روا نمی داند،

اما باز به اقتضایِ لوازمِ همان حقوق بشر و دموکراسی، صرفا به اعتبار مولفه 《دین-داری》، دادنِ حقِ پیشینی به دین-داران برایِ حکمرانی را 《تبعیض-آمیز و ناروا》 می بیند (مثل آنچه در حکومتِ ولایتِ مطلقه فقیه وجود دارد و شیعیان و آخوندها واجد حق پیشینی و رانتی برای حکمرانی هستند)،

ولی این امر مانع از آن نیست که دین-داران فعالیتِ سیاسی کنند و از مجاریِ مدنی و دموکراتیک و از مجرایِ سپهر اجتماعی بر سیاست تاثیر بگذارند و یا واردِ مناصبِ سیاسی شوند.

علیرضا موثق
@cafe_andishe95
⚜️آزادی فردی ،مالکیت خصوصی،اقتصاد بازار!⚜️

🔅یکم.
وفق دیدگاه اندیشمندان کلاسیک لیبرال ،پایبندی به «ازادی فردی»به معنای تصدیق نهاد مالکیت خصوصی و بازار آزاد است.
🔅دوم.
درمقابل‌ نظریه فوق،مارکسیستها وسوسیالیستها،استدلال دارند که مالکیت خصوصی ،محدودیتی بر ازادی است، و لیبرالیستهای تجدیدنظر طلب هم استدلال کرده اند که حقوق مالکیت خصوصی باید توسط مطالبات دیگر وازجمله حق آزادی ایجابی محدود شود.
🔅سوم.
جان گری ،بعد از بیان مطالب فوق که و در پاسخ به نقد های ذکر شده توسط مخالفین نظام لیبرال کلاسیک ، به این نکته مهم اشاره مینماید که منتقدین نظام لیبرال کلاسیک ،نقش حیاتی نهاد مالکیت و ارتباط ان با «آزادی های بنیادین» را نادیده می‌انگارند!!!
و منتقدین مالکیت خصوصی فراموش میکنند که مالکیت خصوصی ،تجسم آزادی فردی در ابتدایی ترین شکل آن است !!
و ازادی بازار ،بخش لاینفک و تجزیه ناپذیر آزادی های بنیادین شخصی است.!!!
جان گری میگوید..رابطه میان« حق ِداشتن دارایی شخصی» و«آزادی» که بنیان نظریه لیبرال کلاسیک است به این معنا است که فرد دارای اختیار بر استعداد ها و توانایی های خود است.و در صورت برآورده نشدن این نوع مالکیت،شخص و یا انسان به« مال»در نظام بردگی تبدیل میشود!!! وشخص به برده یا منبعی برای جامعه و یا حاکمیت تبدیل میگردد.اگر من فاقد حق اداره بدن و کارخود باشم .نمیتوانم بگونه ای عمل کنم که به اهداف خود برسم وارزشهای مورد قبول خودم را تحقق سازم.!؛!

داشتن حقِ بنیادین ِمالکیت بر خود وکارخودم است که فرد را دارای شایسته داشتن آزادیهای معمول لیبرالی مانند آزادی قراداد و ازادی اشتغال و ازادی اجتماعات و...مینماید .
و در این حالت رابطه میان «دارایی» و آزادی های بنیادین ،نه ابزاری وب لکه بنیادین است..
⭕️در پاسخ به بخشی از منتقدین مالکیت دارایی که مالکیت خصوصی به سلطه فرد بر طبیعت منجر میشود ، باید گفت که چنین نقش بنیادین به خودی خود، چیزی درباره توجیه ویا ویژگی حقوق مالکیت درمنابع طبیعی ویا شیوه تولید دربر ندارد.
همچنین.
درعرصه اجتماعی انسانها دارای اهداف وارزشهای گوناگون هستند که باعث مطالبات رقابتی برای منابع خواهد شد.وافزون بران هر انسان دارای دانش خاص خود است که عمل فرد به آنها متکی است.
و تمرکز زدایی از تصمیم گیری ها تا سطح فرد (،بگونه ای که موجود در نظام لیبرالی وجود دارد) به فرد اجازه میدهد تا براساس ارزشهای خود با کمترین مانع از سوی دیگران عمل کند واز دانش خود استفاده کند.
و متقابلا در نظام‌هایی که تصمیمات را از دست خود فرد خارج میکنند و آنرا به فرآیندهای جمعی وامینهند ،این دانش(استعدادهای بالقوه فردی) بصورت اجتناب ناپذیری ازبین میرود .!!!
بعبارت دیگر،
در جوامع اشتراکی،
دانشِ عملی که در دسترس هر فرد انسانی است، با حرکت از دارایی خصوصی به نهادهای اجتماعی وجمعی ،تقلیل داده شده و به هدر می‌رود.!!

🔻نکته حیاتی دیگر این است که گرچه در یک نظام تمام عیار مالکیت لیبرالی ،فرد بطور اجتناب ناپذیر درقید محدودیتهای ناشی از استعدادها و منابع خود است.اما هرگز مقید به نظراتی نیست که در میان همسایگانش رایج است.او میتواند از مالکیت خود به هرهدفی استفاده کند ولازم نیست از کسی اجازه بگیرد. وممکن است منابع خود را برای سرمایه گذاری های پر مخاطره استفاده کند که ازدید همسایگانش آن تجاور از عرف اخلاقی باشد.
پس در نظام مالکیت جمعی یک تعصب علیه مخاطره و نواوری وجود دارد ،واقعیتی که می‌تواند رکود فناوری اقتصادهای سوسیالیستی را توضیح دهد.اما ازنظر من( جان گری)تاثیر تضعیف کننده نهاد های جمعی بر نوآوری ازبه بند کشیدن آزادیهایی که بدنبال دارند اهمیت کمتری دارد..!!!
ازاینرو دفاع از مالکیت خصوصی در امری است که آنرا به اختیار فرد مرتبط می‌کند وتوانایی موثر او را در به نتیجه رساندن طرحهایش برای زندگی خودش است و نه صرفا آزادی سلبی،بعبارتی آزادی سلبی که مورد حمایت نظام لیبرالی است به آزادی های مثبت منجر میشود.وهمانگونه که مایکل اکشات میگوید،بین آزادی و مالکیت پیوند وثیق وجود دارد.و نهاد مالکیت وفق ایده لیبرالیسم ، از تمرکز زیاد و خطرناک قدرت پیشگیری می‌کند .موجب حق مالکیت میشود،یعنی برسمیت شناختن مالکیت برابر برای هر عضو بالغ اجتماع حقی برابر برای بهره مندی از مالکیت شخصی که آنرا با روشهای شناخته شده کسب نموده باشد.اما این حق برخلاف نظر منتقدین ،محدود کننده خود هم هست.برای نمونه این حق،بردگی را ذاتا تحریم میکند و انهم نه به دلخواه و بلکه به این علت که حق مالکیت بر انسان دیگر هیچگاه نمی‌تواند توسط همه اعضای جامعه برابر استفاده شود !!
و آزادی ای که یک انسان را از بردگی جدا میکند چیزی نیست جز آزادی انتخاب و حرکت درمیان سازمانها و شرکتها و خریداران کار مستقل و مختار .
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
⚜️آزادی فردی ،مالکیت خصوصی،اقتصاد بازار!⚜️ 🔅یکم. وفق دیدگاه اندیشمندان کلاسیک لیبرال ،پایبندی به «ازادی فردی»به معنای تصدیق نهاد مالکیت خصوصی و بازار آزاد است. 🔅دوم. درمقابل‌ نظریه فوق،مارکسیستها وسوسیالیستها،استدلال دارند که مالکیت خصوصی ،محدودیتی بر ازادی…
ادامه/
🔻منتقدین نظام مالکیت خصوصی میگویند که دارایی خصوصی در نظام لیبرالی ضامنی برای اختیار فرد دارای مالکیت است!! اما تکلیف آنها که فاقد دارایی هستند چه میشود؟؟؟
#جان_گری در پاسخ به این نقد میگوید علاوه بر نظام مالیاتی برای باز تولید ثروت در جامعه ،اگر دریک اجتماع آزاد ،کسی که فاقد دارایی است اما همچنان آزاد و مختار است و در مقایسه با کسی که در جامعه اشتراکی زندگی میکند ،مختارتر و آزادتر است..
و باید توجه داشت آزادی فرد شاغل در نظام لیبرالی وابسته به کارفرمایان متعدد و فراوان است .و فرد کارگر برای انتخاب کار با گزینه های زیاد مواجهه است!! اینرا با جامعه ای مقایسه نمود که دران تنها یک کارفرما یعنی دولت وجود دارد و فرد بیش از کار برای دولت وظیفه انحصاری حاکمه ،کزینه دیگری برای انتخاب شغل ندارد.حتا اگر وجود تعاونی های عمومی را فرض بگیریم،ضرورتا همه آنها به یک کارفرما یعنی دولت واحد ختم می‌شود!!!
و همانگونه که در مورد حکومت کمونیستی شوروی گفته شده است.

.... درکشوری که تنها یک کارفرما حاکم است،مخالفت به معنای مرگی است که بواسطه گرسنگی تدریجی حاصل میشود واین اصل قدیمی که میگوید اگر کسی کارنکند چیزی نخواهد داشت تا بخورد ،جای خود را به این اصل میدهد, کسی که اطاعت نکند چیزی هم نخواهد خورد.
درنطام لیبرالی،و در مقایسه با نظام‌های اشتراکی،حتا محرومترین افراد مختار تر وازادتر از بهره مند ترین افراد در یک نظام جمعی هستند.!!
یک بی خانمان در نظام لیبرالی،ازیک سرباز ِوظیفه ازاد تر است!!! حتا اگر به سرباز خوراک بهتری داده شود.!!!
از طرفی.
افرادی که در نظام لیبرالی زندگی میکنند بعلت اولویت اصل آزادی بر مالکیت خصوصی و یا هم پیوندی میان آزادی و حق مالکیت خصوصی،هرگز موظف به رعایت سبک خاص زندگی ومدل خاص اقتصادی نیستند .
واین افراد می‌توانند ضمن بیان انتقادات خود به نظام لیبرالی و نقد ِحق مالکیت خصوصی ،دارایی های خود را در شخصیت های حقوقی و یا تعاونی و یا هرگونه نهاد دیگر اقتصادی سرمایه گذاری کنند!!
.اما شکل قضایی اساسِ حقِ مالکیت خصوصی همچنان پا برجا خواهد بود!!! .
متقابلاً در نظام‌های اشتراکی که بنام منافع ومصلحتهای جمعی ،حق آزادی وحق مالکیت خصوصی نفی میشود.فردی که دراین نظام زندگانی میکند فاقد حق لازم برای انتخاب سبک دیگر زندگی وسبک دیگر اقتصادی است.!!!او یک راه برای انتخاب دارد وان راه هم همان است که دولت اشتراکی وبنام مصالح ملی و یا عقیدتی در پیش راه او قرار میدهد.!!!
🔶حسن ذاکر🔸
@cafe_andishe95
رشت
همان مرکز جهان است ؟
با کدام سازت
دست در دست گل پامچال، گل شب بو
شبانه پای کوبم؟
به کدام سازت برقصم
ای رشت ؟
شهر باران های همیشه ام

🌧۱۲ دی روز رشت مبارک

🍃🍂علیرضا پنجه ای

@cafe_andishe95
📍با ایرانشهر نستیزید📍


چندی پیش مناظره‌روهای دوره‌گرد مستقر در پژوهشگاه علوم انسانی از حکمت‌الله ملاصالحی دعوت کردند تا در نشست‌ آنان شرکت کنند و استاد ملاصالحی نیز از سر تواضع پذیرفت. اما پس از کسب اطلاع درباره سوابق مناطره‌روهای دوره‌گرد، خطاب به مسئولین پژوهشگاه رنج‌نامه‌ای منتشر کرد که بخش‌هایی از آن را از نظر می‌گذرانید

ایران سرزمین ریشه‌هاست.سرزمین و میهن
همه ایرانیان، از هر تیره و تباری. ما ملت دیروز و امروز نیستیم. میراث مشترک ما وحدت و انسجام و اقتدار ملی و مدنی ما جعل تحولات دوره جدید نیست.زبان فارسی زبان دیروز و امروز نیست. زبان این یا آن قوم هم نیست. اگر زمانی بود امروز چنین نیست و جغرافیایش هم فراخ‌تر هم پرچین وشکن‌تر از گذشته است.این زبان پرمایه و غنی میثاق ملی و میراث مشترک مدنی و معنوی ملت ما و در مقیاسی وسیع‌تر، میراث مشترک تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری است.

مگر معلم ارجمند فکر و فرهنگ و فلسفه میهن ما آقای سید جواد طباطبایی چه می‌گویند؟ با ایرانشهر میراث مشترک، هویت مشترک و متحد با همه رنگارنگی‌اش نستیزید.کینه نورزید. دشمنی نکنید. به عواقب شوم و تبعات خطرخیز دشمنی با تاریخ و فرهنگ و میراث مشترک ملتی بزرگ و تاریخی که همه ایرانیان در پدیدآوردن آن سهیم بوده‌اند و همه ایرانیان بر‌ خوان ضیافت آن گرد آمده‌اند سرستیز و دشمنی نداشته باشید.

بنده معلم کوچک صدها دانشجوی میهنم هستم. اگر آنها نگویند فرزند کدام گوشه و خطه‌ای از ایران هستند؛ بنده هیچگاه نخواهم دانست زاده کدام استان ایرانند. فرهنگ مشترک تاریخ مشترک میراث مشترک یعنی همین که فرزندانش را رنگ و عطر و بوی مشترک می‌دهد. هر آنکس که به این اتفاق و اتحاد و انسجام و اقتدار و هویت ملی و مدنی ما ارج می‌نهد و پاسش می‌دارد دوستش می‌داریم و با او احساس خویشاوندی و همدلی می‌کنیم و هم میهنیم. هر آن‌کس که زیر خیمه هر ایده و اندشه و ایدئولوژی با آن در ستیزاست و سرستیز دارد با ما بیگانه است . با او احساس خویشاوندی و همدلی نمی‌کنیم .

این گله دوستان مشفق بنده است که چرا در کنار کسی یا کسانی نشسته‌ام که وحدت و انسجام و اقتدار و اعتبارملی مُلک و ملت ما را دهه‌هاست نشانه گرفته‌اند.با آن سر ستیز دارند که انشاءالله نداشته باشند

حکمت‌الله ملاصالحی
@cafe_andishe95
🔸بن‌بست کامل اصلاحات سیاسی و حقوقی در چارچوب جمهوری اسلامی:

در یکی دو روز اخیر، مشاهده شد که برخی از اصلاح‌طلبان و اعتدالیون، از انتصاب صادق لاریجانی به ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و عضو فقهای شورای نگهبان ابراز تعجب کردند! انگار انتظار داشتند مثلاً حسن روحانی و یا حداقل علی‌اکبر ناطق‌نوری را انتخاب کند. در حالیکه این انتظار، توهمی بیش نبود.
سیدعلی خامنه‌ای و هسته سخت قدرت جمهوری اسلامی، تصمیم خود را برای یکدست کردن هر چه بیشتر حاکمیت گرفته‌اند و برای اصلاح‌طلبان و اعتدالیون، نقشی حاشیه‌ای‌تر قائل هستند. در مجموع تصمیم عقلانی گرفته‌اند، صدالبته به نفع خودشان، اما به باور بنده، به نفع کشور هم هست. از این به بعد، تلاش برای اصلاحات سیاسی در چارچوب ساختار جمهوری اسلامی، با توجه به تجربه دو سه دهه اخیر، اشتباه است و شایسته است که متوقف شود، اصلاحات سیاسی و حقوقیِ ساختاری در جمهوری اسلامی، نه ممکن است، و نه مفید. این گزاره را در سال 1376 و یا حتی در سال 1392، نمی‌شد با قطعیت گفت، اما باتوجه به تجربه 22 سال اخیر، امروز این فرضیه تقریباً به اثبات رسیده است. صاحبان اصلی قدرت و همچنین ساختار فقهی-حقوقی جمهوری اسلامی، اجازه اصلاح در ساختار را نمی‌دهد و نخواهد داد. کوچکترین اصلاح ساختاری در این نظام، لاجرم به برافتادن و یا حداقل استحاله نظام منجر خواهد شد. و هسته سخت قدرت این را به خوبی می‌فهمد. تلاش برای اصلاحات سیاسی در چارچوب جمهوری اسلامی، عدم دستیابی به اهداف و شکست پروژه اصلاحات در 22 سال گذشته، نه تنها عبث بوده، بلکه زیان‌هایی هم داشته است، و باعث تضعیف پایه‌های ملت-دولت در ایران و تقویت قومیت‌گرایی و محلی‌گرایی هم شده است. لذا شایسته است، کسانی که سرنوشت «ایران» برای آنها مهمتر از سرنوشت «جمهوری اسلامی» است، راه‌شان را از تمام جناح‌های جمهوری اسلامی جدا نمایند.
در زمان کنونی هم جریان موسوم به اصلاحات، هیچ برنامه و ایده‌ای برای «اصلاح»! ندارد، و ظاهراً به کلیشه معتاد شده است و نمی‌خواهد از این اعتیاد خارج شود، کسانی که خود را «اصلاح‌طلب» می‌دانند، برای هیچ مطالبه‌ای اعم از خرد و کلان، از «مطالبه پخش ربنای شجریان در لحظات افطار ماه رمضان» تا «مطالبه لغو نظارت استصوابی»، هیچ برنامه‌ای ندارند. انگار فقط منتظر اتفاقاتی چون مرگ اعضای هسته سخت قدرت هستند، تا از این ستون به آن ستون فرجی شود! که این هم یک توهم خطرناک است. چون، اولاً، هسته سخت قدرت در جمهوری اسلامی، بعد از فوت امثال خامنه‌ای و جنتی، نه تنها نرم‌تر نمی‌شود، بلکه سخت‌تر هم خواهد شد، نگاهی به تالی‌تلوهای احتمالی هسته سخت قدرت چون رئیسی، لاریجانی، اراکی، مدرسی یزدی، یکتا، سلیمانی، فتاح، حاج‌علی‌اکبری و ... گواه این مدعاست. و ثانیاً، ایراد از سیستم و چارچوب حقوقیِ آن است، نه افراد و گروه‌ها.
اگر کسی یا گروهی در این سیستم و کشور، واقعاً و از روی دلسوزی، دنبال اصلاحات هستند، شایسته آن است که، پیگیر و فعال اصلاحات اقتصادی و اجتماعی، و تلاش برای توسعه مناطق و نواحی مختلف ایران و ریشه‌کنی فقر و فساد باشند، اصلاحات سیاسی در جمهوری اسلامی، در دو سه دهه اخیر، فقط مشتی استمرارطلبِ فاسد و تباه و بی‌سواد و بی‌مسئولیت را به سفره انقلاب اضافه کرده است و هیچ کارکرد دیگری نداشته است. جماعتِ بی‌اخلاق و بی‌پرنسیپی که در برهه انتخابات با تحریک احساسات مردم و کسب رأی به هر قیمتی، باعث لوث شدن مفاهیم مدرن در ایران شده‌اند. آنهایی هم که ظاهراً آدم‌های سلیم‌النفس و سالمی هستند و دنبال تلاش برای اصلاح واقعی هستند، اولاً، توان ورود به سیستم را ندارند، ثانیاً، در صورت ورود به سیستم هم معلوم نیست خودشان آلوده به فساد و تباهی سیستم نشوند، و ثالثاً، خودِ سیستم اجازه اصلاح واقعی نمی‌دهد. بنابراین تلاشِ بیشتر از این برای اصلاح در چارچوب سیستم، به تضعیف ملت و میهن می‌انجامد، دیگر نباید وقت و انرژی و امکانات ملت و میهن را صرف تلاش بیهوده برای اصلاح سیستم جمهوری اسلامی کرد. اگر توان و امکان تغییر سیستم وجود داشته باشد، و آلترناتیو مناسب و خوب هم موجود باشد، طبیعتاً باید این سیستم را تغییر داد. ولی اگر امکان براندازی نیست، باید سیستم را به حال خود رها کرد، تا شاید یک دنگ شیائوپنگ و یا یک ماهاتیر محمد در سیستم پیدا شود و برنامه توسعه را پیش ببرد.
بجای شرکت در بازی‌های حکومت، می‌توان در پهنه جامعه، در حد توان برای توانمندسازی اقتصادی مردم، به ویژه در مناطق محروم تلاش کرد و باری از دوش خلق خدا برداشت. هر ایرانی که دانش، یا پول ، یا ایده‌ای دارد، آستین‌ها را بالا بزند، و «دست فتاده‌ای» را بگیرد. مشکل ایران، چیزی جز «توسعه» نیست، حالا که حکومت تمایلی به توسعه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ندارد، حداقل خودمان در حد توان‌مان در حوزه‌های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی تلاش کنیم.
♦️محمد محبی
@cafe_andishe95
☑️افسردگی به انسان فرصت اندیشیدن نمیدهد، بنابراین برای اینکه انسان نادان بماند باید اندوهگینش ساخت!

#فردریش_نیچه
@cafe_andishe95