#نویسنده ی تازه کار می خواهد درباره ی #موضوعات بزرگ بنویسد ، درباره ی #درون_مایه های جدی . شاید خودش را وجدان آگاه جامعه می داند ولی هیچ چیز بزرگی وجود ندارد ، همه ی موضوعات می توانند هم جدی باشند و هم احمقانه - هیچ قاعده ای وجود ندارد - ما آزادیم . معجزه در دستان ما است ، در قلم مان ، در شوق رهایی مان . فقط کافی است درباره ی موضوعی بنویسید که برای تان مناسب باشد .
#جویس_کرول_اوتس
#جویس_کرول_اوتس
#نویسنده: خسرو شاهانی
کتاب الکی خوش ها یکی از کتاب های معروف طنز نویس معروف خسرو شاهانی می باشد، طنز نویسی که به "عزیزنسین" ایران شهرت داشت. خسرو شاهانی کتاب هایش را شیرین مینوشت اما تلخ و صریح سخن میگفت! در هر تعریفی و خاطره شاهانی، حتی در جدی ترین آنها، نکتهای از طنز نهفته بود....
@amirnormohamadi1976
کتاب الکی خوش ها یکی از کتاب های معروف طنز نویس معروف خسرو شاهانی می باشد، طنز نویسی که به "عزیزنسین" ایران شهرت داشت. خسرو شاهانی کتاب هایش را شیرین مینوشت اما تلخ و صریح سخن میگفت! در هر تعریفی و خاطره شاهانی، حتی در جدی ترین آنها، نکتهای از طنز نهفته بود....
@amirnormohamadi1976
#ویتاتو_ژیلینسکای یا ویتُتی ژیلینسکایتی[۱] (به لیتوانیایی: Vytautė Žilinskaiitė) (زادهٔ ۱۳ دسامبر ۱۹۳۰ کاوناس) #نویسنده و #طنزپرداز لیتوانیایی است. او از سال ۱۹۵۰ آثارش را منتشر کرده و برندهٔ چندین جایزه شدهاست. او در ۱۹۵۵ از دانشکدهٔ تاریخ و روزنامهنگاری دانشگاه ویلنیوس فارغالتحصیل شد و در همین شهر زندگی میکند.
@amirnormohamadi1976
@amirnormohamadi1976
به مناسبت #زادروز #فروغ_فرخزاد
فروغ فرخزاد:
«آرزوی من #آزادی #زنان #ایران و #تساوی حقوق آنها با مردان است... من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان میبرند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها به کار میبرم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیتهای علمی هنری و اجتماعی زنان است.»
فروغالزمان فرخزاد هشتم دیماه ۱۳۱۳ در خیابان معزالسلطنه در محله امیریه تهران به دنیا آمد. پس از گذراندن دبستان و دبیرستان به هنرستان بانوان رفت و خیاطی و نقاشی فراگرفت. تا سال سوم در دبیرستان «خسرو خاور» درس خواند. یکی از همکلاسیهای فروغ میگفت: زنگهای انشا برای فروغ بدترین ساعات درس بود؛ همیشه میگفت که من از #انشا متنفرم و بیزارم چرا که معلم انشا همیشه او را توبیخ میکرد و میگفت: فروغ تو این ها را از کتابها میدزدی؟ فروغ گویا به خیاطی علاقهی وافر داشت و میگفت وقتی از خیاطی برمیگردم بهتر میتوانم #شعر بگویم.
فروغ تنها شانزده سال داشت که به یکی از بستگان مادرش دل بست و او کسی نبود جز پرویز شاپور که خود #نویسنده بود و از لحاظ سنی پانزده سال از فروغ بزرگتر بود. خانواده فروغ با این ازدواج مخالف بودند. محصول این ازدواج فرزند پسری است به نام کامیار. این وصلت چندان نپائید و از همسرش جدا شد و این جدایی موجب شد که از دیدار فرزندش محروم بماند. فروغ همواره نگران قضاوت فرزندش در مورد خود بود.
او در جایی در این باره میگوید:
«کامی یک روز بزرگ خواهد شد و مرا چنان که هستم خواهد شناخت نه آنطور که درباره من به او تلقین میکنند و معصومیت او را با تفتیشهای بیمارانهی خود آلوده میسازند.»
فروغ سیزده یا چهارده ساله بود که شعرگفتن آغاز کرد. او در مصاحبهای میگوید:
«وقتی سیزده یا چهارده ساله بودم، خیلی غزل میساختم و هیچوقت هم آنرا چاپ نکردم. وقتی #غزل را نگاه میکنم با وجود اینکه از حالت کلی آن خوشم میآید به خودم میگویم خوب خانم، کمپلکس غزلسرایی آخر تو را هم گرفت.»
فروغ هفده سال داشت که نخستین مجموعهی اشعار خود به نام «اسیر» را در سال ۱۳۳۱ چاپ کرد و بیستویکسال داشت که مجموعه «دیوار» را منتشر ساخت. در این هنگام بود که ناسزا و دشنامهای بسیاری بر فروغ باریدن گرفت. عصیان فروغ به فرهنگ ِ نرسالار خوش نیامد و تهمتها بود که از چپ و راست بر او فرود میآمد.
در سال ۱۳۳۶ و در سن بیستودوسالگی فروغ سومین مجموعه #شعر خویش به نام «عصیان» را به چاپ رساند. فروغ کمکم داشت سینما را هم تجربه میکرد. در شهریور ۱۳۳۷ و در سن بیستوسهسالگی به جهان سینما نزدیک شد. در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا شد؛ آشناییای که مسیر زندگی فروغ را تغییر داد. در سال ۱۳۴۱ فروغ فیلم “خانه سیاه است” را در آسایشگاه جذامیان بابا باغس تبریز میسازد. تهیهکنندگی این #فیلم را #ابراهیم_گلستان بر عهده میگیرد و در واقع این فیلم حاصل همکاری فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان در استودیو فیلم گلستان است.
این فیلم توانست جایزهی بهترین فیلم مستند همان سال را در فستیوال فیلم آلمان غربی از آن ِ خود کند.
•
فروغ فرخزاد:
«آرزوی من #آزادی #زنان #ایران و #تساوی حقوق آنها با مردان است... من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان میبرند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها به کار میبرم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیتهای علمی هنری و اجتماعی زنان است.»
فروغالزمان فرخزاد هشتم دیماه ۱۳۱۳ در خیابان معزالسلطنه در محله امیریه تهران به دنیا آمد. پس از گذراندن دبستان و دبیرستان به هنرستان بانوان رفت و خیاطی و نقاشی فراگرفت. تا سال سوم در دبیرستان «خسرو خاور» درس خواند. یکی از همکلاسیهای فروغ میگفت: زنگهای انشا برای فروغ بدترین ساعات درس بود؛ همیشه میگفت که من از #انشا متنفرم و بیزارم چرا که معلم انشا همیشه او را توبیخ میکرد و میگفت: فروغ تو این ها را از کتابها میدزدی؟ فروغ گویا به خیاطی علاقهی وافر داشت و میگفت وقتی از خیاطی برمیگردم بهتر میتوانم #شعر بگویم.
فروغ تنها شانزده سال داشت که به یکی از بستگان مادرش دل بست و او کسی نبود جز پرویز شاپور که خود #نویسنده بود و از لحاظ سنی پانزده سال از فروغ بزرگتر بود. خانواده فروغ با این ازدواج مخالف بودند. محصول این ازدواج فرزند پسری است به نام کامیار. این وصلت چندان نپائید و از همسرش جدا شد و این جدایی موجب شد که از دیدار فرزندش محروم بماند. فروغ همواره نگران قضاوت فرزندش در مورد خود بود.
او در جایی در این باره میگوید:
«کامی یک روز بزرگ خواهد شد و مرا چنان که هستم خواهد شناخت نه آنطور که درباره من به او تلقین میکنند و معصومیت او را با تفتیشهای بیمارانهی خود آلوده میسازند.»
فروغ سیزده یا چهارده ساله بود که شعرگفتن آغاز کرد. او در مصاحبهای میگوید:
«وقتی سیزده یا چهارده ساله بودم، خیلی غزل میساختم و هیچوقت هم آنرا چاپ نکردم. وقتی #غزل را نگاه میکنم با وجود اینکه از حالت کلی آن خوشم میآید به خودم میگویم خوب خانم، کمپلکس غزلسرایی آخر تو را هم گرفت.»
فروغ هفده سال داشت که نخستین مجموعهی اشعار خود به نام «اسیر» را در سال ۱۳۳۱ چاپ کرد و بیستویکسال داشت که مجموعه «دیوار» را منتشر ساخت. در این هنگام بود که ناسزا و دشنامهای بسیاری بر فروغ باریدن گرفت. عصیان فروغ به فرهنگ ِ نرسالار خوش نیامد و تهمتها بود که از چپ و راست بر او فرود میآمد.
در سال ۱۳۳۶ و در سن بیستودوسالگی فروغ سومین مجموعه #شعر خویش به نام «عصیان» را به چاپ رساند. فروغ کمکم داشت سینما را هم تجربه میکرد. در شهریور ۱۳۳۷ و در سن بیستوسهسالگی به جهان سینما نزدیک شد. در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا شد؛ آشناییای که مسیر زندگی فروغ را تغییر داد. در سال ۱۳۴۱ فروغ فیلم “خانه سیاه است” را در آسایشگاه جذامیان بابا باغس تبریز میسازد. تهیهکنندگی این #فیلم را #ابراهیم_گلستان بر عهده میگیرد و در واقع این فیلم حاصل همکاری فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان در استودیو فیلم گلستان است.
این فیلم توانست جایزهی بهترین فیلم مستند همان سال را در فستیوال فیلم آلمان غربی از آن ِ خود کند.
•
🌲🌳🌲از فـراق تـلخ مي گويي سـخن هرچه خواهي كن وليكن آن نكن
تلختر از فرقت تو هـيچ نيست در فراقـت غير پيچاپيچ نيـست
صد هـزاران مرگ تلخ خـوي تو نيست مانند فراق روي تـو
د1/ ابیات ...-3902
مولانا همواره بر زايندگي درد تاكيد ميورزد و آن را بر بيدردي مرجّح ميدارد.
او در بيان اين مطلب تصاويري زنده و موثّر برميگزيند. همان سان كه طفل با درد از مادر زاده ميشود، تولّد طفل حقيقت نيز در آدمي منوط به درد است. اما هر دردي بايد به اندازهي طاقت و سعهي وجودي آدمي باشد، زيرا همان سان كه بيدردي تباهيانگيز است، دردِ فزون از تاب و توان نيز نه تنها زايندگي نميآورد بل آدمي را پژمرده و زندهبهگور ميكند.
از نظر مولوي، درد، آدمي را به نشاط و چالاكي ميانگيزد و او را از افسردگي محافظت ميكند:
درد ، داروي كهن را نو كند درد ، هـر شاخ مـلولي خَو كند
كيمياي نو كننده ، دردهاست
كو ملولي آن طرف كه درد خاست؟
هين مزن تو از ملولي ، آه سرد درد جو و درد جو و درد ، درد
د6/ ابيات 4304-4302
او درد را براي پالايش آدمي ميداند كه او را از خواب غفلت بيدار ميكند:
اي خجسته رنج و بيماريّ و تب اي مباركْ درد و بيماري ِشب
درد ِ پشتم داد هم تا من زخواب برجَهـَم هر نيمشب لابد شتاب
تا نخسبم جملهشب چون گاومـيش دردها بخشيدحق از لطف خويش
د2/ ابيات 2260-2256
مولوي ميگويد: درد حقيقي داشتن بهتر از ملك سلطنت داشتن است، چون موجب شكوفايي و كمال انسان ميگردد.
درد آمـد بهتر از ملك جـهان
تا بخواني مر خدا را در نهان
خواندن بيدرداز افسردگيست خواندن با درد از دلبردگيست
#نویسنده :#زهرا_غریبیان_لواسانی
@amirnormohamadi1976
تلختر از فرقت تو هـيچ نيست در فراقـت غير پيچاپيچ نيـست
صد هـزاران مرگ تلخ خـوي تو نيست مانند فراق روي تـو
د1/ ابیات ...-3902
مولانا همواره بر زايندگي درد تاكيد ميورزد و آن را بر بيدردي مرجّح ميدارد.
او در بيان اين مطلب تصاويري زنده و موثّر برميگزيند. همان سان كه طفل با درد از مادر زاده ميشود، تولّد طفل حقيقت نيز در آدمي منوط به درد است. اما هر دردي بايد به اندازهي طاقت و سعهي وجودي آدمي باشد، زيرا همان سان كه بيدردي تباهيانگيز است، دردِ فزون از تاب و توان نيز نه تنها زايندگي نميآورد بل آدمي را پژمرده و زندهبهگور ميكند.
از نظر مولوي، درد، آدمي را به نشاط و چالاكي ميانگيزد و او را از افسردگي محافظت ميكند:
درد ، داروي كهن را نو كند درد ، هـر شاخ مـلولي خَو كند
كيمياي نو كننده ، دردهاست
كو ملولي آن طرف كه درد خاست؟
هين مزن تو از ملولي ، آه سرد درد جو و درد جو و درد ، درد
د6/ ابيات 4304-4302
او درد را براي پالايش آدمي ميداند كه او را از خواب غفلت بيدار ميكند:
اي خجسته رنج و بيماريّ و تب اي مباركْ درد و بيماري ِشب
درد ِ پشتم داد هم تا من زخواب برجَهـَم هر نيمشب لابد شتاب
تا نخسبم جملهشب چون گاومـيش دردها بخشيدحق از لطف خويش
د2/ ابيات 2260-2256
مولوي ميگويد: درد حقيقي داشتن بهتر از ملك سلطنت داشتن است، چون موجب شكوفايي و كمال انسان ميگردد.
درد آمـد بهتر از ملك جـهان
تا بخواني مر خدا را در نهان
خواندن بيدرداز افسردگيست خواندن با درد از دلبردگيست
#نویسنده :#زهرا_غریبیان_لواسانی
@amirnormohamadi1976
#سنجش_های_پورفریاد
#سنجش_ششم
#ادبیات_و_نمودهای_آن
#بخش_دوم
#الف: #داستان_و_جهان_آن
#داستان را از راه #روایت_ها و #مستندگویی_ها، می شود به #خیزش_معناها در اصالت تجربه خواند. چون #روانشناسی_جامعه تا #فلسفه_زندگی را در خود به تاریخ گفتگو دارد.
در #داستان که بخش #پایه_ای #ادبیات است به چیستی نوشتن و خواندن می رسیم و هر #نویسنده #متن_یاب نانوشته ها می شود تا خود را الک نوشتن یابد که متن ها را مشق اندیشه دارد در #روایت_های خود و #گزارش_های چندسویه را در پیمانه #متغیر_معنا به #واقع_گرایی راه دهد و اینجا است که #تولید اندیشه پیش می آید.
آنهم دستاوردی بزرگ از برداشت ها در بهتر دیدن زندگی رخ می دهد که #عینیت_یافتن پیش آمدها زیبنده در نشان و نشانه داستان به هزارتوی پندار آدمی می شود و پیام خیزی متن ها و هرچه بیشتر شوند نوشتن یابند، مستند های نمایان جامعه به حیرت بیدار شهودی فراز می یابند
کار نویسنده در این فرآیند روشن تر می شود و مابین بینامتنیت های رو به #هم_افزایی درهای رنج خیز و آینه دار به جهان نشان و مشاهده، گشوده می شود.
#نویسنده #نویسا در #جوهر سرخِ باراندازهای #پاپیون بازاندیشی است آنهم در راه خود خواسته به تکثرگرایی محض؛ که بی مرز، روایت های دنباله دار اندیشه او هویدا می شود و خود را زیر شلاق عرق های نوشتن مجنون کار می بیند.
#بسیط: آدمی در دوران های گذشته که نوپا بود، جهان روایت به راه رفتن در راه خواندن دست به #افسانه_گویی می زد و هرچه بیشتر به پیش می برد زمان خود را بیشتر از تخیل آسمانی رو به تخیل زمینی گام بر می داشت و در دوره امروز ادبیات داستانی خود نمودی بارز در زندگی چه در بازتاب زندگی و چه در نقش دهی زندگی کارآفرینی داشته است و شد پیشه مردمی برای بهزیستی و نمایانگر رشدیافتگی جامعه خود.
نویسنده وام دار کارکردهای گوناگونی از بازیگران داستان خود است که در جایی بیرون از متن کیفیت اجرایی داشتند و دربست خود را به این کارکردهای ذهنی وابسته می خواند، تا جایی که انتقال باورهای خوداندیش را در بازآفرینی ارزشها تابنده مهر هدایت وار می بیند و این دستاورد بزرگ دسترنج برنا اوست که در این آزمایش مقدار زیادی از شادی و رنج او را به خوانشگری متن های جامعه می کشاند تا رها شده در جایی دیگر از حضور معنا زیبنده تر جلوه نمایی کند.
نکته: نویسنده جهان بینی واقعیت را در نگاهی گزاره وار به بودنی مهم و ارزنده که رسالت او می شود بر می گزیند و این برگزیدن راه در نمایش دیدن و اندیشه کردن و نوشتن ها سلوک گفتار او در جهان متن و متن های زندگی او در جامعه بازتابی است.
#نویسنده در نوشتن پیام هاست که میزبان خودجوشی و ارزیابی عملکرد او گرم شدن هوای خواندن جامعه می شود و تنهایی او، در تصورات تصور خواننده رهیاب تا خواننده هاشورهای رنج را در نگاهی دیگر از حضور معنا سلوک گفتار بخواند و اینجاست که جهان #تخیل_ادبیات پاسداشت مقام زندگی را در گره خوردگی احساس و عاطفه تا نگرش ها مثبت ارزیابی می کند و سیر تاریخی تحول در نظام اجتماعی را به پژوهش ها، رو به سلامتی اندیشه می کشاند.
#متن_ها بازتاب گسترده بیانات نویسنده می شوند تا در درنگی به خوانش جامعه هدفمندی ادبیات گزارش هم سو شدن نیاز مردم شود و این دستاورد شهودیت تام را رقم می زند.
این گونه ادبیات مبارزه متن های جامعه است با پنهان کاری پنهان #قدرت_هاست که همیشه صحنه #سانسور را بی در جایی به تلاش ندیدن نیست فرجام می دهند و لحظه ای که تاریخ ادبیات داستانی که می خواهد نقش دهد را در نظام سلطه روا ندانند چون نویسنده با گرفتن نبض زندگی، نامه ها در نوشتن به چگونگی استفاده از حضور معنا را سرچشمه دانایی می داند.
#روایت این گونه ادبیات، مبارزه متن ها و شور زندگی است در جایی که انتقال باورهای خوداندیش سد می شوند به رونمایی های رنج زیست که نویسنده در همه بی مجالی های اندیشه زیرسایه سار سانسورچی ها پشتیبانی می شود از سوی پنجره مردم تا درها برای آزادی نوشتن باز شوند.
ادامه دارد
#آریا_پورفریاد
#سنجش_ششم
#ادبیات_و_نمودهای_آن
#بخش_دوم
#الف: #داستان_و_جهان_آن
#داستان را از راه #روایت_ها و #مستندگویی_ها، می شود به #خیزش_معناها در اصالت تجربه خواند. چون #روانشناسی_جامعه تا #فلسفه_زندگی را در خود به تاریخ گفتگو دارد.
در #داستان که بخش #پایه_ای #ادبیات است به چیستی نوشتن و خواندن می رسیم و هر #نویسنده #متن_یاب نانوشته ها می شود تا خود را الک نوشتن یابد که متن ها را مشق اندیشه دارد در #روایت_های خود و #گزارش_های چندسویه را در پیمانه #متغیر_معنا به #واقع_گرایی راه دهد و اینجا است که #تولید اندیشه پیش می آید.
آنهم دستاوردی بزرگ از برداشت ها در بهتر دیدن زندگی رخ می دهد که #عینیت_یافتن پیش آمدها زیبنده در نشان و نشانه داستان به هزارتوی پندار آدمی می شود و پیام خیزی متن ها و هرچه بیشتر شوند نوشتن یابند، مستند های نمایان جامعه به حیرت بیدار شهودی فراز می یابند
کار نویسنده در این فرآیند روشن تر می شود و مابین بینامتنیت های رو به #هم_افزایی درهای رنج خیز و آینه دار به جهان نشان و مشاهده، گشوده می شود.
#نویسنده #نویسا در #جوهر سرخِ باراندازهای #پاپیون بازاندیشی است آنهم در راه خود خواسته به تکثرگرایی محض؛ که بی مرز، روایت های دنباله دار اندیشه او هویدا می شود و خود را زیر شلاق عرق های نوشتن مجنون کار می بیند.
#بسیط: آدمی در دوران های گذشته که نوپا بود، جهان روایت به راه رفتن در راه خواندن دست به #افسانه_گویی می زد و هرچه بیشتر به پیش می برد زمان خود را بیشتر از تخیل آسمانی رو به تخیل زمینی گام بر می داشت و در دوره امروز ادبیات داستانی خود نمودی بارز در زندگی چه در بازتاب زندگی و چه در نقش دهی زندگی کارآفرینی داشته است و شد پیشه مردمی برای بهزیستی و نمایانگر رشدیافتگی جامعه خود.
نویسنده وام دار کارکردهای گوناگونی از بازیگران داستان خود است که در جایی بیرون از متن کیفیت اجرایی داشتند و دربست خود را به این کارکردهای ذهنی وابسته می خواند، تا جایی که انتقال باورهای خوداندیش را در بازآفرینی ارزشها تابنده مهر هدایت وار می بیند و این دستاورد بزرگ دسترنج برنا اوست که در این آزمایش مقدار زیادی از شادی و رنج او را به خوانشگری متن های جامعه می کشاند تا رها شده در جایی دیگر از حضور معنا زیبنده تر جلوه نمایی کند.
نکته: نویسنده جهان بینی واقعیت را در نگاهی گزاره وار به بودنی مهم و ارزنده که رسالت او می شود بر می گزیند و این برگزیدن راه در نمایش دیدن و اندیشه کردن و نوشتن ها سلوک گفتار او در جهان متن و متن های زندگی او در جامعه بازتابی است.
#نویسنده در نوشتن پیام هاست که میزبان خودجوشی و ارزیابی عملکرد او گرم شدن هوای خواندن جامعه می شود و تنهایی او، در تصورات تصور خواننده رهیاب تا خواننده هاشورهای رنج را در نگاهی دیگر از حضور معنا سلوک گفتار بخواند و اینجاست که جهان #تخیل_ادبیات پاسداشت مقام زندگی را در گره خوردگی احساس و عاطفه تا نگرش ها مثبت ارزیابی می کند و سیر تاریخی تحول در نظام اجتماعی را به پژوهش ها، رو به سلامتی اندیشه می کشاند.
#متن_ها بازتاب گسترده بیانات نویسنده می شوند تا در درنگی به خوانش جامعه هدفمندی ادبیات گزارش هم سو شدن نیاز مردم شود و این دستاورد شهودیت تام را رقم می زند.
این گونه ادبیات مبارزه متن های جامعه است با پنهان کاری پنهان #قدرت_هاست که همیشه صحنه #سانسور را بی در جایی به تلاش ندیدن نیست فرجام می دهند و لحظه ای که تاریخ ادبیات داستانی که می خواهد نقش دهد را در نظام سلطه روا ندانند چون نویسنده با گرفتن نبض زندگی، نامه ها در نوشتن به چگونگی استفاده از حضور معنا را سرچشمه دانایی می داند.
#روایت این گونه ادبیات، مبارزه متن ها و شور زندگی است در جایی که انتقال باورهای خوداندیش سد می شوند به رونمایی های رنج زیست که نویسنده در همه بی مجالی های اندیشه زیرسایه سار سانسورچی ها پشتیبانی می شود از سوی پنجره مردم تا درها برای آزادی نوشتن باز شوند.
ادامه دارد
#آریا_پورفریاد
مگر گاهی که خوانندۀ شعر با وآژه گان ، ترکیبها ، صور خیال و ساختار های نحوی تازه و غیر قابل پیشبینی بر می خورد و درهرمصرع و هر بیت به د رنگ و تأمل واداشته می شود ودر فرجام باربار، حتی به چنین باور می رسد که : « ای ز فهم آن سو به گوش ما صدایی می رسی! » (بیدل)
نمودار است که به موزونی سراسری و کلیت کلام دست نمی یابد. پس شعر برای او موزون نمی شود واو در جوشش سکته ها پای در زنجیر می ماند .
باز بیت دیگری چون گواهی معنای خاص سکته در سروده های بیدل می آورم :
بسمل صفت به سکته رسانیده ام ورق
سطری زخون مگر سبقم را روان کند (670)
رسیدن به سکته يی که بیدل به دیده دارد، تپش و تلاش بسمل گونه می خواهد . کار هر سراینده ای نیست. برای روان خواندن آن نیز خون شدنی در کار است.
برای آنکه درک بیدل از « سکته » با دو پهلوی آن یکی درنگ و توقف و دیگری تقابل و ستیزه با موزونی ، روشنتر گردد پنجمین بیت با کار برد سکته را می آورم :
دوستان افسرد دل چندی به آهش خون کنید
کم تلاشی نیست گر این سکته را موزون کنید (840)
عبارت افسردگی دل یادآور حالت ایستایی و سکون است که معنای سکتۀ قلب را نیز با خود دارد و تعبیر موزون کنید، بیانگر ناموزونی وضع سکته و نیز اشاره گر به نبود تپش هماهنگ دل می باشد.
فرجامین سخن در این موضوع اینکه ، هر شاعری ، هراد يبی با بهره گیری از ترفندهای گوناگون زیبایی شناختی سخن ، به اثر خویش بر جسته گی و به تعبیر بیدل « سکته » و به بیان مکتب زبان شناسی پراگ فورگراوندنگ، می دهد .
پیرامون اینکه بیدل برای ایجاد چنان برجسته گی در شعر از کدامین شگرد های شعری کار گرفته است کما بیش سخنهایی گفته اند. اکنون با دو رباعی که در آنها واژۀ سکته به معنای جلوگیری از خوانش سرسری و پافشاری بر درنگ و تأمل ، به کار رفته است ای گفتار را به پایان می برم :
زین بحر که نسخه ایست وا کرده نقاب
غوری کن و معنای تحیر در باب
تا شـــــــــوق مباد بی تأمل گــــــــذرد
هر مصرع موج سکته دارد ز حباب (4)
حباب سکته مصرع موج است ، و هدف جا به جایی این سکته آن است که شوق بی تأمل و سرسری گذشته نتواند ، به سکته که رسید ، ناگزیرانه ، تأمل کند وازنسخه واکرده نقاب بحر، معنای تحیررا دریابد. این جا هم سکته به همان معنای داتوماتایزیشن آمده است.
رباعی دیگر:
آنجا که محیط بیکران سخنست
تمکین گــهرموج روان سخنست
نظم عالی تأملی می خواهــــــد
معذور که سکته نردبان سخنست (5)
در بحر بیکران سخن آهسته گی و ایستا گونه گی موج گوهر نمای شعر، در واقع روانی و شیوایی شعر شناخته می شود. یعنی شعر روان آن است که روان نباشد. دریافت شعر هنرمندانه و عالی نیاز مند غور و درنگ است و سکته یا دی اتوماتایزیشن است که شعر را نردبان گونه، به پایه های بلند می رساند.
اگر بنا باشد که این مقالت ببرایندی برسد همین خواهد بود که ، در سروده های بیدل ، با نگرشی دگرگونه نسبت به شعر روبرو ایم. دراین سروده ها سراینده نه برروانی و نه به آسانی زبان که ارسطو در فن شعر گفته بود و در تاریخ شعر پارسی رواجی گسترده داشت ، اندیشیده است، بل که فرازای هنری و زیبایی شناسی سخن را به دیده دارد و آن نظریۀ شعر شناختی خود را با دانش واژۀ «سکته » در پردۀ نگاره های پندار (صور خیال) و با زبان شعر بیان داشته است. از این جا سیمای بیدل به مثابه چنان نظریه پرداز ادبی پدیدارمی گردد که خلاف جريان فراگیر باور های شاعران دری سرای ، شنا می کرد و آن تا کنون شناخته نبود و به گمان من ، درتاریخ شعر پارسی ازکم ههمتا يان است .
______________________________________________________
سر چشمه ها :
1. آشنایی با عروض و قافیه، دکتر شمیسا، چاپ پانزدهم، ص 60 تا 62
2. واژه نامه ی شعر بیدل ، اسدالله حبیب
3. کلیات سبک شناسی، دکتر شمیسا، تهران 1372، ص 60
4. رباعیات بیدل، جلد دوم کلیات، کابل 1342، ص 22
5. همانجا، ص 43
6. بیتها از غزلیات، چاپ کابل، سال 1342 گرفته شده اند .
7. J.A. CUDDON, THE PENGUIN DICTIONARY OF LITERARY TERMS AND LITERARY THEORY Fourth Edition
#نویسنده_مقاله
#دکتر_اسداله_حبیب
پایان
نمودار است که به موزونی سراسری و کلیت کلام دست نمی یابد. پس شعر برای او موزون نمی شود واو در جوشش سکته ها پای در زنجیر می ماند .
باز بیت دیگری چون گواهی معنای خاص سکته در سروده های بیدل می آورم :
بسمل صفت به سکته رسانیده ام ورق
سطری زخون مگر سبقم را روان کند (670)
رسیدن به سکته يی که بیدل به دیده دارد، تپش و تلاش بسمل گونه می خواهد . کار هر سراینده ای نیست. برای روان خواندن آن نیز خون شدنی در کار است.
برای آنکه درک بیدل از « سکته » با دو پهلوی آن یکی درنگ و توقف و دیگری تقابل و ستیزه با موزونی ، روشنتر گردد پنجمین بیت با کار برد سکته را می آورم :
دوستان افسرد دل چندی به آهش خون کنید
کم تلاشی نیست گر این سکته را موزون کنید (840)
عبارت افسردگی دل یادآور حالت ایستایی و سکون است که معنای سکتۀ قلب را نیز با خود دارد و تعبیر موزون کنید، بیانگر ناموزونی وضع سکته و نیز اشاره گر به نبود تپش هماهنگ دل می باشد.
فرجامین سخن در این موضوع اینکه ، هر شاعری ، هراد يبی با بهره گیری از ترفندهای گوناگون زیبایی شناختی سخن ، به اثر خویش بر جسته گی و به تعبیر بیدل « سکته » و به بیان مکتب زبان شناسی پراگ فورگراوندنگ، می دهد .
پیرامون اینکه بیدل برای ایجاد چنان برجسته گی در شعر از کدامین شگرد های شعری کار گرفته است کما بیش سخنهایی گفته اند. اکنون با دو رباعی که در آنها واژۀ سکته به معنای جلوگیری از خوانش سرسری و پافشاری بر درنگ و تأمل ، به کار رفته است ای گفتار را به پایان می برم :
زین بحر که نسخه ایست وا کرده نقاب
غوری کن و معنای تحیر در باب
تا شـــــــــوق مباد بی تأمل گــــــــذرد
هر مصرع موج سکته دارد ز حباب (4)
حباب سکته مصرع موج است ، و هدف جا به جایی این سکته آن است که شوق بی تأمل و سرسری گذشته نتواند ، به سکته که رسید ، ناگزیرانه ، تأمل کند وازنسخه واکرده نقاب بحر، معنای تحیررا دریابد. این جا هم سکته به همان معنای داتوماتایزیشن آمده است.
رباعی دیگر:
آنجا که محیط بیکران سخنست
تمکین گــهرموج روان سخنست
نظم عالی تأملی می خواهــــــد
معذور که سکته نردبان سخنست (5)
در بحر بیکران سخن آهسته گی و ایستا گونه گی موج گوهر نمای شعر، در واقع روانی و شیوایی شعر شناخته می شود. یعنی شعر روان آن است که روان نباشد. دریافت شعر هنرمندانه و عالی نیاز مند غور و درنگ است و سکته یا دی اتوماتایزیشن است که شعر را نردبان گونه، به پایه های بلند می رساند.
اگر بنا باشد که این مقالت ببرایندی برسد همین خواهد بود که ، در سروده های بیدل ، با نگرشی دگرگونه نسبت به شعر روبرو ایم. دراین سروده ها سراینده نه برروانی و نه به آسانی زبان که ارسطو در فن شعر گفته بود و در تاریخ شعر پارسی رواجی گسترده داشت ، اندیشیده است، بل که فرازای هنری و زیبایی شناسی سخن را به دیده دارد و آن نظریۀ شعر شناختی خود را با دانش واژۀ «سکته » در پردۀ نگاره های پندار (صور خیال) و با زبان شعر بیان داشته است. از این جا سیمای بیدل به مثابه چنان نظریه پرداز ادبی پدیدارمی گردد که خلاف جريان فراگیر باور های شاعران دری سرای ، شنا می کرد و آن تا کنون شناخته نبود و به گمان من ، درتاریخ شعر پارسی ازکم ههمتا يان است .
______________________________________________________
سر چشمه ها :
1. آشنایی با عروض و قافیه، دکتر شمیسا، چاپ پانزدهم، ص 60 تا 62
2. واژه نامه ی شعر بیدل ، اسدالله حبیب
3. کلیات سبک شناسی، دکتر شمیسا، تهران 1372، ص 60
4. رباعیات بیدل، جلد دوم کلیات، کابل 1342، ص 22
5. همانجا، ص 43
6. بیتها از غزلیات، چاپ کابل، سال 1342 گرفته شده اند .
7. J.A. CUDDON, THE PENGUIN DICTIONARY OF LITERARY TERMS AND LITERARY THEORY Fourth Edition
#نویسنده_مقاله
#دکتر_اسداله_حبیب
پایان
نسبت نوازندگی با نویسندگی
در موسیقی، مفهومی داریم بهنامِ «موتیف». موتیف کوچکترین واحدِ دارای مفهوم است. «تِم» نیز مفهومی موسیقایی است که از چند موتیف ساخته میشود و بخشی از جمله را تشکیل میدهد.
چنانچه بخواهیم این سازهها را با سازههای زبان تطبیق بدهیم، شاید غلط نباشد اگر موتیف را معادل «کلمه» و تِم را معادل «عبارت» بدانیم؛ همچنانکه در زبان هم از ترکیبِ کلمهها عبارتها و از ترکیبِ عبارتها جملهها ساخته میشوند.
نوازندگان برای تمرینِ نواختن یا ساختنِ یک قطعه، سالها روشمندانه و نظاممندانه، جملههای خاص و قطعههای پیشین را میشنوند و بارها موتیفها و تِمهای آن را تحلیل و تمرین میکنند. این کار آنقدر تکرار میشود که اصطلاحاً ملکهٔ ذهن نوازنده میگردد و او در بداههنوازی و آهنگسازی، آن موتیف یا تم یا جمله یا آمیزهای بدیع از همهٔ آنها را ناخودآگاه به کار میگیرد.
اما حین بداههنوازی، نوازنده دیگر چندان ذهنش را مشغول انتخاب موتیفها و تمها و جملهها نمیکند، بلکه عناصری که سالها شنیده و نواخته است، عیناً یا بهطرزی نو، بر مغز و دست وی جاری میشوند. این پدیده موجب میشود بخش عمدهٔ فکر نوازنده به حفظ ضرب و ضربآهنگ و انسجام ساختاری قطعه اختصاص یابد.
چنین پدیدهای برای نویسندهٔ ورزیده نیز رخ میدهد. او سالها آنقدر متن خوانده است و جملات و عبارات و کلماتش را تحلیل و تمرین کرده است که موقع نوشتن، انتخاب آن عناصر دیگر توان و زمان چندانی از او نمیگیرد و میتواند با فکری آزادتر به پرداختِ هرچه آمودهتر و آزمودهتر نوشتهاش بپردازد.
اما آنچه گفتم بِدان معنا نیست که نویسنده یا نوازندهٔ ورزیده در انتخاب واژهها یا موتیفها دقت نمیکند؛ بلکه بدین معناست که بر اثر تمرین بسیار، واژهآگاهی یا موتیفآگاهیِ وی بهقدری رشد یافته است که پردازش زبانی یا موسیقایی برایش بهنسبتِ تازهکاران بسیار سریعتر و آسانتر است. البته نمیتوان ادعا کرد که آنچه کهنهکاران برمیگزینند لزوماً دقیقترین گزینه است و نمونهٔ بهتری از آن نیست.
در موسیقی، نوازنده و بهخصوص آهنگساز، انواع سبکها را بسیار گوش میدهد و مدتها بر سبک یا نوازندهٔ خاصی تمرکز میکند تا بتواند خصوصیات آن سبک یا آن شخص را دریابد، و آن گاه که بر آن اِشراف مییابد، میتواند شبیهسازی یا تقلیدش کند. اینگونه است که نوازنده آهنگی میسازد که رنگوبوی آهنگهای موتسارت را میدهد، حالآنکه موتسارت آن آهنگ را نساخته است.
در نوشتن هم نویسنده با مطالعهٔ متمرکز و فشردهٔ آثار یک سبک یا یک شخص، قادر است بر ویژگیهای بارزِ آن مسلط شود و متنی بنویسد که کاملاً شبیه نوشتهای معیّن است، اما آن نوشته از قلم نویسندگان آن سبک نتراویده است. این کار اگرچه ممکن است هیچگاه بهصورت مستقیم به کار نویسنده نیاید، اما توان نویسنده را در انعطافِ نثری افزایش میدهد و او را در بهکارگیری انواع سبکها توانا میسازد.
#زبان #موسیقی #نگارش
#نویسنده #نوازنده
معین پایدار، ۰۴ خرداد ۱۴۰۳
https://t.me/amirnormohamadi1976
در موسیقی، مفهومی داریم بهنامِ «موتیف». موتیف کوچکترین واحدِ دارای مفهوم است. «تِم» نیز مفهومی موسیقایی است که از چند موتیف ساخته میشود و بخشی از جمله را تشکیل میدهد.
چنانچه بخواهیم این سازهها را با سازههای زبان تطبیق بدهیم، شاید غلط نباشد اگر موتیف را معادل «کلمه» و تِم را معادل «عبارت» بدانیم؛ همچنانکه در زبان هم از ترکیبِ کلمهها عبارتها و از ترکیبِ عبارتها جملهها ساخته میشوند.
نوازندگان برای تمرینِ نواختن یا ساختنِ یک قطعه، سالها روشمندانه و نظاممندانه، جملههای خاص و قطعههای پیشین را میشنوند و بارها موتیفها و تِمهای آن را تحلیل و تمرین میکنند. این کار آنقدر تکرار میشود که اصطلاحاً ملکهٔ ذهن نوازنده میگردد و او در بداههنوازی و آهنگسازی، آن موتیف یا تم یا جمله یا آمیزهای بدیع از همهٔ آنها را ناخودآگاه به کار میگیرد.
اما حین بداههنوازی، نوازنده دیگر چندان ذهنش را مشغول انتخاب موتیفها و تمها و جملهها نمیکند، بلکه عناصری که سالها شنیده و نواخته است، عیناً یا بهطرزی نو، بر مغز و دست وی جاری میشوند. این پدیده موجب میشود بخش عمدهٔ فکر نوازنده به حفظ ضرب و ضربآهنگ و انسجام ساختاری قطعه اختصاص یابد.
چنین پدیدهای برای نویسندهٔ ورزیده نیز رخ میدهد. او سالها آنقدر متن خوانده است و جملات و عبارات و کلماتش را تحلیل و تمرین کرده است که موقع نوشتن، انتخاب آن عناصر دیگر توان و زمان چندانی از او نمیگیرد و میتواند با فکری آزادتر به پرداختِ هرچه آمودهتر و آزمودهتر نوشتهاش بپردازد.
اما آنچه گفتم بِدان معنا نیست که نویسنده یا نوازندهٔ ورزیده در انتخاب واژهها یا موتیفها دقت نمیکند؛ بلکه بدین معناست که بر اثر تمرین بسیار، واژهآگاهی یا موتیفآگاهیِ وی بهقدری رشد یافته است که پردازش زبانی یا موسیقایی برایش بهنسبتِ تازهکاران بسیار سریعتر و آسانتر است. البته نمیتوان ادعا کرد که آنچه کهنهکاران برمیگزینند لزوماً دقیقترین گزینه است و نمونهٔ بهتری از آن نیست.
در موسیقی، نوازنده و بهخصوص آهنگساز، انواع سبکها را بسیار گوش میدهد و مدتها بر سبک یا نوازندهٔ خاصی تمرکز میکند تا بتواند خصوصیات آن سبک یا آن شخص را دریابد، و آن گاه که بر آن اِشراف مییابد، میتواند شبیهسازی یا تقلیدش کند. اینگونه است که نوازنده آهنگی میسازد که رنگوبوی آهنگهای موتسارت را میدهد، حالآنکه موتسارت آن آهنگ را نساخته است.
در نوشتن هم نویسنده با مطالعهٔ متمرکز و فشردهٔ آثار یک سبک یا یک شخص، قادر است بر ویژگیهای بارزِ آن مسلط شود و متنی بنویسد که کاملاً شبیه نوشتهای معیّن است، اما آن نوشته از قلم نویسندگان آن سبک نتراویده است. این کار اگرچه ممکن است هیچگاه بهصورت مستقیم به کار نویسنده نیاید، اما توان نویسنده را در انعطافِ نثری افزایش میدهد و او را در بهکارگیری انواع سبکها توانا میسازد.
#زبان #موسیقی #نگارش
#نویسنده #نوازنده
معین پایدار، ۰۴ خرداد ۱۴۰۳
https://t.me/amirnormohamadi1976
Telegram
علوم وفنون ادبی
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی
معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)