راهنمای کتاب/ جذابیتهای وسواس!
ثریا بیگدلی
«تکثیر نابهنگام یک پنجره که به چشماندازی در گذشته باز میشد...»
نوشته: سعید محسنی
ناشر: چشمه، چاپ اول 1402
200 صفحه، 170000 تومان
#رمان #نشرچشمه
سعید محسنی، متولد 1355، همواره در پی آفرینش نگاهی تازه به روایت بوده است و نوآوریهای رواییِ او مهمترین ویژگی کارش را تشکیل میدهند. در بسیاری مواقع او از تنوع صداها برای ایجاد فرمی جدید در روایتش بهره میگیرد. آدمها در داستانهای او دارای پیشینههای بسیار متفاوتاند و با جهانبینیهای عجیب و غریبشان بر متمایز شدن کار او میافزایند. او به ظرایفی در شخصیتپردازی توجه دارد که مخاطب را جذب خود میکند و گاه به حیرت وا میدارد. دغدغههای قهرمانهای او را به سادگی نمیتوان تحلیل کرد. آنها در قدم اول به نظر ساده و خطی میرسند، اما در عمق خود پیچیدگیهایی دارند که به راحتی قابل قضاوت نیستند. کتاب «تکثیر نابهنگام یک پنجره که به چشماندازی در گذشته باز میشد...» با عنوان طولانی و نامعمولش نیز حکایت از همین سبک خاص سعید محسنی دارد.
صحنههای آغازین هر فصل با تصاویری که ممکن است نسبتاً ساده به نظر برسند همراه شده است. تصاویری که برای مخاطبان بسیار آشنا هستند و میتوانند در حد کلیشههای بسیار معمول زندگی باشند، اما محسنی از دل این کلیشهها قصههایی بدیع بیرون میکشد که متعلق به آدمهایی خاص با سرنوشتهایی پیشبینیناپذیرند. محسنی در اغلب مقاطع قصهاش خواننده را با انواع پیچ و خمهای تکنیکی غافلگیر میکند و برای این کار نیازی به پیچیده جلوه دادن مسائل نمیبیند، زیرا مسائل به خودی خود پیچیدگیهایی دارند که حل و فصلشان تعمق بسیاری میطلبد.
شخصیتها همهی مهرههای خود را در اوایل یا حتی اواسط بازی این رمان رو نمیکنند و راههای پر فراز و فرود بسیاری باید با آنها پیمود تا به درک ابعاد مختلفشان رسید. بهعنوان مثال میتوان به احسان اشاره کرد؛ اولین شخصیتی که در داستان ظاهر میشود و به نظر میرسد مهمتر از سایر چهرهها باشد. اما مخاطب هرچه در جادهی پر پیچ و خم قصه پیش میرود بیشتر به پیچیدگیاش پی میبرد و احسان را بخشی از کلاژی میبیند که متنوع و متکثر است. گرچه این شخصیت چنان جذابیتهایی دارد که به تنهایی هم میتواند بار داستان را تا انتها به دوش بکشد، اما نویسنده شخصیتهای متعدد دیگری را وارد میکند که گاه احسان را به حاشیه میرانند و خود سکان روایت را در دست میگیرند.
سفرمحور بودن نیز از ویژگیهای دیگر این رمان است که موجب میشود مکان و زمان وقوع اتفاقات راکد و کسالتآور نباشد. گرچه به نظر میرسد قهرمانان داستان سفرگریز به نظر برسند، اما سیر حوادثی به ظاهر ساده آنها را در دامن سفری پرماجرا میاندازد. در آغاز داستان نویسنده از تصورات جغرافیایی قهرمانش میگوید و اینکه همین تصویرسازیهاست که او را در جایی میخکوب نگه داشته و مجال کندن از خاک و رفتن به آن سوی کوهها را نمیدهد. توی نقشهی کتاب درسی آن سوی کوهها اقلیمی گرم و شرجی جا خوش کرده، اما قهرمان داستان نقشهی خاص خودش را در ذهن ترسیم کرده که به او میگوید پشت این کوهها نباید آن سرزمین مألوف کتابهای درسی را دید. حالا در مقطعی از زندگی که باید راهی تازه را شروع کند، شاید لازم است که در تصوراتش از نقشههای جغرافیایی نیز تجدیدنظر کند.
وسواس آدمها نیز یکی دیگر از ظرایف مهم شخصیتپردازی محسنی را در این کتاب میسازد. آنها به نوشتهها، اشیاء، تصاویر و حتی به انواع چینشهای اجسام وسواسی دیوانهوار نشان میدهند. شاید علت بسیاری از ناکامیهای آنها هم همین دقت جنونآمیزی باشد که به همه چیز و همه کس نشان میدهند. این مسأله گاه چنان برجسته میشود که بخش بزرگی از هوشیاری آنها را مشغول خود نگه میدارد و موجودیتشان را به خود وابسته میکند. به عبارتی دیگر این وسواس تبدیل به ویژگیای میشود که شخصیت بدون آن قادر به ادامهی راهش نیست. برعکس بسیاری مواقع در دنیای واقعی که وسواس آدمها را متوقف میکند، در این داستان این ویژگی نیروی محرکهی آدمها برای پیگیری مسیرشان میشود.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021114075.html
ثریا بیگدلی
«تکثیر نابهنگام یک پنجره که به چشماندازی در گذشته باز میشد...»
نوشته: سعید محسنی
ناشر: چشمه، چاپ اول 1402
200 صفحه، 170000 تومان
#رمان #نشرچشمه
سعید محسنی، متولد 1355، همواره در پی آفرینش نگاهی تازه به روایت بوده است و نوآوریهای رواییِ او مهمترین ویژگی کارش را تشکیل میدهند. در بسیاری مواقع او از تنوع صداها برای ایجاد فرمی جدید در روایتش بهره میگیرد. آدمها در داستانهای او دارای پیشینههای بسیار متفاوتاند و با جهانبینیهای عجیب و غریبشان بر متمایز شدن کار او میافزایند. او به ظرایفی در شخصیتپردازی توجه دارد که مخاطب را جذب خود میکند و گاه به حیرت وا میدارد. دغدغههای قهرمانهای او را به سادگی نمیتوان تحلیل کرد. آنها در قدم اول به نظر ساده و خطی میرسند، اما در عمق خود پیچیدگیهایی دارند که به راحتی قابل قضاوت نیستند. کتاب «تکثیر نابهنگام یک پنجره که به چشماندازی در گذشته باز میشد...» با عنوان طولانی و نامعمولش نیز حکایت از همین سبک خاص سعید محسنی دارد.
صحنههای آغازین هر فصل با تصاویری که ممکن است نسبتاً ساده به نظر برسند همراه شده است. تصاویری که برای مخاطبان بسیار آشنا هستند و میتوانند در حد کلیشههای بسیار معمول زندگی باشند، اما محسنی از دل این کلیشهها قصههایی بدیع بیرون میکشد که متعلق به آدمهایی خاص با سرنوشتهایی پیشبینیناپذیرند. محسنی در اغلب مقاطع قصهاش خواننده را با انواع پیچ و خمهای تکنیکی غافلگیر میکند و برای این کار نیازی به پیچیده جلوه دادن مسائل نمیبیند، زیرا مسائل به خودی خود پیچیدگیهایی دارند که حل و فصلشان تعمق بسیاری میطلبد.
شخصیتها همهی مهرههای خود را در اوایل یا حتی اواسط بازی این رمان رو نمیکنند و راههای پر فراز و فرود بسیاری باید با آنها پیمود تا به درک ابعاد مختلفشان رسید. بهعنوان مثال میتوان به احسان اشاره کرد؛ اولین شخصیتی که در داستان ظاهر میشود و به نظر میرسد مهمتر از سایر چهرهها باشد. اما مخاطب هرچه در جادهی پر پیچ و خم قصه پیش میرود بیشتر به پیچیدگیاش پی میبرد و احسان را بخشی از کلاژی میبیند که متنوع و متکثر است. گرچه این شخصیت چنان جذابیتهایی دارد که به تنهایی هم میتواند بار داستان را تا انتها به دوش بکشد، اما نویسنده شخصیتهای متعدد دیگری را وارد میکند که گاه احسان را به حاشیه میرانند و خود سکان روایت را در دست میگیرند.
سفرمحور بودن نیز از ویژگیهای دیگر این رمان است که موجب میشود مکان و زمان وقوع اتفاقات راکد و کسالتآور نباشد. گرچه به نظر میرسد قهرمانان داستان سفرگریز به نظر برسند، اما سیر حوادثی به ظاهر ساده آنها را در دامن سفری پرماجرا میاندازد. در آغاز داستان نویسنده از تصورات جغرافیایی قهرمانش میگوید و اینکه همین تصویرسازیهاست که او را در جایی میخکوب نگه داشته و مجال کندن از خاک و رفتن به آن سوی کوهها را نمیدهد. توی نقشهی کتاب درسی آن سوی کوهها اقلیمی گرم و شرجی جا خوش کرده، اما قهرمان داستان نقشهی خاص خودش را در ذهن ترسیم کرده که به او میگوید پشت این کوهها نباید آن سرزمین مألوف کتابهای درسی را دید. حالا در مقطعی از زندگی که باید راهی تازه را شروع کند، شاید لازم است که در تصوراتش از نقشههای جغرافیایی نیز تجدیدنظر کند.
وسواس آدمها نیز یکی دیگر از ظرایف مهم شخصیتپردازی محسنی را در این کتاب میسازد. آنها به نوشتهها، اشیاء، تصاویر و حتی به انواع چینشهای اجسام وسواسی دیوانهوار نشان میدهند. شاید علت بسیاری از ناکامیهای آنها هم همین دقت جنونآمیزی باشد که به همه چیز و همه کس نشان میدهند. این مسأله گاه چنان برجسته میشود که بخش بزرگی از هوشیاری آنها را مشغول خود نگه میدارد و موجودیتشان را به خود وابسته میکند. به عبارتی دیگر این وسواس تبدیل به ویژگیای میشود که شخصیت بدون آن قادر به ادامهی راهش نیست. برعکس بسیاری مواقع در دنیای واقعی که وسواس آدمها را متوقف میکند، در این داستان این ویژگی نیروی محرکهی آدمها برای پیگیری مسیرشان میشود.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021114075.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«تکثیر نابهنگام یک پنجره که به چشماندازی در گذشته باز میشد...»؛سعید محسنی؛ نشر چشمه جذابیتهای وسواس!
«تکثیر نابهنگام یک پنجره که به چشماندازی در گذشته باز میشد...»
راهنمای کتاب/ ریشههای خود را دریافته ام!
ثریا بیگدلی
«ایرانیتر»
نوشته: نهال تجدد
ناشر: چشمه، 1402
161 صفحه، 140000 تومان
#ناداستان #نشرچشمه
نهال تجدد، متولد 1338 نویسنده و پژوهشگری است که سالهای بسیاری را در زمینهی فرهنگ شرقی به تحقیق و تألیف پرداخته و تبحر او بهویژه در زبان و فرهنگ چینی منجر به خلق آثاری شده است. با این حال نقطهی اوج مسیر حرفهای او به زمانی تعلق دارد که به نوشتن پژوهشها و روایتهایی دربارهی مولانا پرداخته که کتاب «عارف جان سوخته» که سرگذشتنامهای از احوالات مولاناست از جملهی این آثار به شمار میآید. حضور ژان کلود کریر بهعنوان همکار و همسر چشمگیرترین دوران را در زیست حرفهای این نویسنده میسازد.
آشنایی و سپس همراهی مادامالعمر تجدد و کریر منجر به خلق آثاری ارزشمند در فرهنگ و ادبیات ایرانی و فرانسوی شده است و از همین رو، مرور زندگی حرفهای هر یک از آنها بدون در نظر گرفتن دیگری ناممکن به نظر میرسد. نهال تجدد در مجموعه تأملاتی که بر تجارب زیستی خود در کتاب «ایرانیتر» داشته بر این موضوع صحه گذاشته است. او در این کتاب به مقاطع مختلف زندگیاش گریزهایی زده و تأثیر آنها را بر موقعیت زیست کنونیاش که با حضور مدام ژان کلود کریر گره خورده، میسنجد. بنابراین محوریت کتاب را همراهی این زوج با یکدیگر میسازد.
کتاب دو فصل دارد که ایران و انیران نام گرفتهاند و هر یک از آنها شامل بخشهای مختلفی است. فصل ایران به مکانها و وقایعی اختصاص دارد که ژان کلود کریر بدون حضور نهال تجدد نمیتوانسته آنها را بشناسد و عمدتاً بر کودکی، نوجوانی و پیشینهی خانوادگی تجدد تمرکز دارد. فصل انیران به تجاربی از زندگی تجدد میپردازد که بدون حضور ژان کلود کریر ناممکن به نظر میرسیدهاند. بدیهی است که هر دو فصل میتوانستهاند حجم بسیار بزرگی از وقایع زیستهی این زوج را در خود داشته باشند، اما تجدد کوشیده برشهایی از آنها را برگزیند و به شکلی موجز در کتاب حاضر بگنجاند.
فصل ایران با مرور تاریخچهای از خانوادهی نهال تجدد آغاز میشود و او تلاش میکند در این بخش به ریشههای خانوادگیاش و تأثیری که در انتخاب مسیر حرفهایاش داشتهاند بپردازد. نویسنده در این جستارها همواره موتیفهایی میسازد تا خواننده با کمک آنها خط روایی را راحتتر دنبال کند. بهطور نمونه در بخش اول این کتاب که «آن رضا و این رضا» نام گرفته، تجدد از کوهها و تصویر ذهنیای که از کودکی از آنها داشته به عنوان موتیف استفاده میکند. شاید نقطهی آغاز شکلگیری تصویر کوه به مرور مداوم شعرِ ملکالشعرای بهار از زبان مادر نهال تجدد برگردد. هنگامی که مادر شعر «دیو سپید پای در بند» را که اشاره به دماوند داشته برای دخترش میخوانده، نهال تجدد بهتدریج با این تصویر ذهنیت خود را دربارهی شهر و کشورش شکل داده و اکنون کوه برای او مفهومی هویتی پیدا کرده است.
زمینهی خانوادگی تجدد کمک شایانی به درک علایق و انگیزهها و تلاشهای او در دورههای مختلف زندگیاش میکند. علاقهی او به ادبیات کهن و پاسداشت میراث ادبی ایرانی از همین زمینهی خانوادگی نشأت گرفته است. مادرش زنی ادیب بوده که روحیهی پژوهشگریاش را در طی گفتهها و نوشتههایش به نهال تجدد انتقال داده است. شوق تحقیق و تفحص در فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در مادر چنان بوده که دختر را نیز برانگیخته تا راه او را ادامه بدهد و در دهههای بعدی زندگیاش این اشتیاق را به همسر و فرزند نیز منتقل کند. بنابراین بستر فرهنگیای که تجدد در آن زیسته تأثیر به سزایی در پیمودن مسیر حرفهایاش در ادبیات داشته است.
دیگه وقتشه از اینستاگرامت پول دربیاری. میخوای بدونی چطوری؟
اما پیش از شروع متن اصلی کتاب، نویسنده به نقل بخشی از آخرین نوشتههای ژان کلود کریر دربارهی ارتباطشان پرداخته است. ارتباطی که جنبههای گوناگونی داشته که زمینههای عاطفی و حرفهای این دو چهرهی سرشناس ادبی را به هم پیوند داده است. کریر از نقطهی آغاز این رابطهی شورانگیز میگوید که سال 1989 و زمانی است که نهال تجدد برای انجام گفتوگویی با او دربارهی یکی از آثارش پیش این نویسنده، پژوهشگر و کارگردان فرانسوی میرود. این دیدار جرقهی رابطهی عمیقی را میزند که منجر به آفرینش آثاری ماندگار در هنر و ادبیات میشود. کریر شیفتهی فرهنگ شرق است و تجدد رهاوردهای بسیاری از سرزمین خود برای او دارد که آنچنان مجذوبش میسازد که تا پایان عمر با او میماند.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021130053.html
ثریا بیگدلی
«ایرانیتر»
نوشته: نهال تجدد
ناشر: چشمه، 1402
161 صفحه، 140000 تومان
#ناداستان #نشرچشمه
نهال تجدد، متولد 1338 نویسنده و پژوهشگری است که سالهای بسیاری را در زمینهی فرهنگ شرقی به تحقیق و تألیف پرداخته و تبحر او بهویژه در زبان و فرهنگ چینی منجر به خلق آثاری شده است. با این حال نقطهی اوج مسیر حرفهای او به زمانی تعلق دارد که به نوشتن پژوهشها و روایتهایی دربارهی مولانا پرداخته که کتاب «عارف جان سوخته» که سرگذشتنامهای از احوالات مولاناست از جملهی این آثار به شمار میآید. حضور ژان کلود کریر بهعنوان همکار و همسر چشمگیرترین دوران را در زیست حرفهای این نویسنده میسازد.
آشنایی و سپس همراهی مادامالعمر تجدد و کریر منجر به خلق آثاری ارزشمند در فرهنگ و ادبیات ایرانی و فرانسوی شده است و از همین رو، مرور زندگی حرفهای هر یک از آنها بدون در نظر گرفتن دیگری ناممکن به نظر میرسد. نهال تجدد در مجموعه تأملاتی که بر تجارب زیستی خود در کتاب «ایرانیتر» داشته بر این موضوع صحه گذاشته است. او در این کتاب به مقاطع مختلف زندگیاش گریزهایی زده و تأثیر آنها را بر موقعیت زیست کنونیاش که با حضور مدام ژان کلود کریر گره خورده، میسنجد. بنابراین محوریت کتاب را همراهی این زوج با یکدیگر میسازد.
کتاب دو فصل دارد که ایران و انیران نام گرفتهاند و هر یک از آنها شامل بخشهای مختلفی است. فصل ایران به مکانها و وقایعی اختصاص دارد که ژان کلود کریر بدون حضور نهال تجدد نمیتوانسته آنها را بشناسد و عمدتاً بر کودکی، نوجوانی و پیشینهی خانوادگی تجدد تمرکز دارد. فصل انیران به تجاربی از زندگی تجدد میپردازد که بدون حضور ژان کلود کریر ناممکن به نظر میرسیدهاند. بدیهی است که هر دو فصل میتوانستهاند حجم بسیار بزرگی از وقایع زیستهی این زوج را در خود داشته باشند، اما تجدد کوشیده برشهایی از آنها را برگزیند و به شکلی موجز در کتاب حاضر بگنجاند.
فصل ایران با مرور تاریخچهای از خانوادهی نهال تجدد آغاز میشود و او تلاش میکند در این بخش به ریشههای خانوادگیاش و تأثیری که در انتخاب مسیر حرفهایاش داشتهاند بپردازد. نویسنده در این جستارها همواره موتیفهایی میسازد تا خواننده با کمک آنها خط روایی را راحتتر دنبال کند. بهطور نمونه در بخش اول این کتاب که «آن رضا و این رضا» نام گرفته، تجدد از کوهها و تصویر ذهنیای که از کودکی از آنها داشته به عنوان موتیف استفاده میکند. شاید نقطهی آغاز شکلگیری تصویر کوه به مرور مداوم شعرِ ملکالشعرای بهار از زبان مادر نهال تجدد برگردد. هنگامی که مادر شعر «دیو سپید پای در بند» را که اشاره به دماوند داشته برای دخترش میخوانده، نهال تجدد بهتدریج با این تصویر ذهنیت خود را دربارهی شهر و کشورش شکل داده و اکنون کوه برای او مفهومی هویتی پیدا کرده است.
زمینهی خانوادگی تجدد کمک شایانی به درک علایق و انگیزهها و تلاشهای او در دورههای مختلف زندگیاش میکند. علاقهی او به ادبیات کهن و پاسداشت میراث ادبی ایرانی از همین زمینهی خانوادگی نشأت گرفته است. مادرش زنی ادیب بوده که روحیهی پژوهشگریاش را در طی گفتهها و نوشتههایش به نهال تجدد انتقال داده است. شوق تحقیق و تفحص در فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در مادر چنان بوده که دختر را نیز برانگیخته تا راه او را ادامه بدهد و در دهههای بعدی زندگیاش این اشتیاق را به همسر و فرزند نیز منتقل کند. بنابراین بستر فرهنگیای که تجدد در آن زیسته تأثیر به سزایی در پیمودن مسیر حرفهایاش در ادبیات داشته است.
دیگه وقتشه از اینستاگرامت پول دربیاری. میخوای بدونی چطوری؟
اما پیش از شروع متن اصلی کتاب، نویسنده به نقل بخشی از آخرین نوشتههای ژان کلود کریر دربارهی ارتباطشان پرداخته است. ارتباطی که جنبههای گوناگونی داشته که زمینههای عاطفی و حرفهای این دو چهرهی سرشناس ادبی را به هم پیوند داده است. کریر از نقطهی آغاز این رابطهی شورانگیز میگوید که سال 1989 و زمانی است که نهال تجدد برای انجام گفتوگویی با او دربارهی یکی از آثارش پیش این نویسنده، پژوهشگر و کارگردان فرانسوی میرود. این دیدار جرقهی رابطهی عمیقی را میزند که منجر به آفرینش آثاری ماندگار در هنر و ادبیات میشود. کریر شیفتهی فرهنگ شرق است و تجدد رهاوردهای بسیاری از سرزمین خود برای او دارد که آنچنان مجذوبش میسازد که تا پایان عمر با او میماند.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021130053.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«ایرانیتر»؛ نهال تجدد؛ نشر چشمه ریشههای خود را دریافته ام!
«ایرانیتر»
راهنمای کتاب/ چرکی و سیاهی یک شهر
دریا امامی
«عمارت رصدخانه»
نوشته: ادوارد کرِی
ترجمه: احسان کرمویسی
ناشر: چشمه، 1402
414 صفحه، 320000 تومان
#رمان #نشرچشمه
ادوارد کرِی، متولد 1970، نویسنده انگلیسی است که در دو حوزه رمان و نمایشنامه فعال بوده است. او هم نمایشنامههایی اقتباسی از آثار دیگر نویسندگان نوشته و هم با قصههای مستقل خود متنهای نمایشی را خلق کرده و به صحنه برده است. گرچه زمینهی تخصصیاش سالها تئاتر بوده اما در حیطهی رماننویسی نیز حضوری پررنگ نشان داده است. وسعت تخیلش او را به سمت نوشتن آثار فانتزی و سورئال نیز سوق داده و کتابی بر مبنای قصهی پینوکیو نوشته که اقبال فراوانی به خود جلب کرده است. کرِی به مادام توسو، خالق بزرگترین موزهی مجسمههای مومی جهان نیز علاقهی خاصی داشته و او را دستمایهی نوشتن رمانی به نام «کوچولو» قرار داده است. در بین آثارش «عمارت رصدخانه» به سبب پیچیدگیهای روایی و نگاه متفاوت او به پوچی بیش از بقیه مورد توجه منتقدان بوده است.
ادوارد کرِی در «عمارت رصدخانه» نگاهی شبیه ساموئل بکت به جهان پیرامونش دارد. عمارت رصدخانه جایی است که از فرط تراژیک بودن تبدیل به مکانی کمیک شده است. بازار مکارهای که انواع عجایب و غرایب را در آن میتوان یافت و ارتباط میان این پدیدهها نیز چنان از معنا و منطق خالی است که حیرت مخاطب را برمیانگیزد. کرِی میکوشد تمامی دنیا را در عمارت رصدخانه بگنجاند و با دیالوگهای ابزورد و چرخه روابط معیوب آن را بازسازی کند. دنیایی که در آن معنای روشنی برای هیچ پدیدهای نمیتوان یافت.
نویسنده داستان را با صحنه آغاز نمیکند، بلکه به توصیف ظاهر انسانها، آن هم به شکلی کج و معوج و آشفته از زبان راویاش میپردازد. راوی در ابتدا از خودش میگوید، اما این خوداظهاری نه تنها به روشن شدن چیزی دربارهی او نمیانجامد، بلکه به ابهامها دامن میزند و یکی از مسائل اساسی داستان نیز همین است که قهرمان آن مدام در حال بازتولید ابهام است. او مدام دربارهی عمارت، آدمها و اشیاء آن توضیح میدهد، اما شرح حالهای او سرشار از پراکندگی و شلوغیاند. خواننده از همان آغاز باید خود را برای مواجهه با این اغتشاش و بههمریختگی آماده کند و به تدریج با آن خو بگیرد، چون شیوهی کار ادوارد کرِی آفرینش دنیایی پر از آشفتگی است.
شخصیتهایی که به اندازهی قهرمانهای بکت پریشانگو و عزلتگزین هستند، یکی از کلیدیترین عناصر سبکی ادوارد کرِی را در این کتاب میسازند. شخصیت اصلی داستان «عمارت رصدخانه» مردی است که با وسواس جنونآمیزی به ساختن موزهای در داخل عمارت دست زده است. او به موزهاش بسیار حساس است و اجازهی بازدید آن را به کسی نمیدهد. در طی سالهای متمادی مرد کوشیده موزه را وسعت بدهد و اشیایی خاص را در آن نگهداری کند.
اشیاء در این رمان جایگاه ویژهای دارند و اصولاً ادوارد کرِی نویسندهای است که به حضور اشیاء در داستانش و روحی که پشت آنها نهفته اهمیت خاصی قائل است. در پشت هر یک از اشیای موزهی فرانسیس در این کتاب هم دنیایی قصه پنهان شده است. فرانسیس آنها را ربوده تا صاحبانشان را با این فقدان بیازارد و از این آزار لذت ببرد. این موزه متعلق به اشیایی است که فارغ از ارزش مادی برای مالکانشان از نظر معنوی اهمیت فوقالعادهای داشتهاند و این موضوع فرانسیس را خشنود از عملکرد خود نگه میدارد؛ او ارزشمندترین چیزهای آدمها را تصاحب کرده است و این قضیه به او احساس قدرت عجیبی میبخشد.
در کنار فرانسیس باقی اعضای عمارت نیز ویژگیهای غریب بسیاری دارند و جالب اینکه از نظر فرانسیس عجیبتر هم به نظر میآیند. گرچه این مرد به همهی آدمها و اشیا به عنوان سوژهای برای تکمیل موزهی خود نگاه میکند، اما گاه میتوان در نوع توصیفش از آنها جنبههایی انسانی نیز یافت. این جنبههای انسانی نیز در طول داستان درگیر بحرانهای معنایی عمیق میشوند. برای فرانسیس و پدر و مادرش و هر کسی که به عمارت وارد میشود شکلی تازه از روابط به وجود میآید که به سادگی و روشنی قابل درک نیست و نیاز به عبور از هزارتوی ماجراها دارد تا بتواند تحلیلپذیر شود و از تاریکیِ ابهام بیرون بیاید.
ادامه....
https://www.alef.ir/news/4021203057.html
دریا امامی
«عمارت رصدخانه»
نوشته: ادوارد کرِی
ترجمه: احسان کرمویسی
ناشر: چشمه، 1402
414 صفحه، 320000 تومان
#رمان #نشرچشمه
ادوارد کرِی، متولد 1970، نویسنده انگلیسی است که در دو حوزه رمان و نمایشنامه فعال بوده است. او هم نمایشنامههایی اقتباسی از آثار دیگر نویسندگان نوشته و هم با قصههای مستقل خود متنهای نمایشی را خلق کرده و به صحنه برده است. گرچه زمینهی تخصصیاش سالها تئاتر بوده اما در حیطهی رماننویسی نیز حضوری پررنگ نشان داده است. وسعت تخیلش او را به سمت نوشتن آثار فانتزی و سورئال نیز سوق داده و کتابی بر مبنای قصهی پینوکیو نوشته که اقبال فراوانی به خود جلب کرده است. کرِی به مادام توسو، خالق بزرگترین موزهی مجسمههای مومی جهان نیز علاقهی خاصی داشته و او را دستمایهی نوشتن رمانی به نام «کوچولو» قرار داده است. در بین آثارش «عمارت رصدخانه» به سبب پیچیدگیهای روایی و نگاه متفاوت او به پوچی بیش از بقیه مورد توجه منتقدان بوده است.
ادوارد کرِی در «عمارت رصدخانه» نگاهی شبیه ساموئل بکت به جهان پیرامونش دارد. عمارت رصدخانه جایی است که از فرط تراژیک بودن تبدیل به مکانی کمیک شده است. بازار مکارهای که انواع عجایب و غرایب را در آن میتوان یافت و ارتباط میان این پدیدهها نیز چنان از معنا و منطق خالی است که حیرت مخاطب را برمیانگیزد. کرِی میکوشد تمامی دنیا را در عمارت رصدخانه بگنجاند و با دیالوگهای ابزورد و چرخه روابط معیوب آن را بازسازی کند. دنیایی که در آن معنای روشنی برای هیچ پدیدهای نمیتوان یافت.
نویسنده داستان را با صحنه آغاز نمیکند، بلکه به توصیف ظاهر انسانها، آن هم به شکلی کج و معوج و آشفته از زبان راویاش میپردازد. راوی در ابتدا از خودش میگوید، اما این خوداظهاری نه تنها به روشن شدن چیزی دربارهی او نمیانجامد، بلکه به ابهامها دامن میزند و یکی از مسائل اساسی داستان نیز همین است که قهرمان آن مدام در حال بازتولید ابهام است. او مدام دربارهی عمارت، آدمها و اشیاء آن توضیح میدهد، اما شرح حالهای او سرشار از پراکندگی و شلوغیاند. خواننده از همان آغاز باید خود را برای مواجهه با این اغتشاش و بههمریختگی آماده کند و به تدریج با آن خو بگیرد، چون شیوهی کار ادوارد کرِی آفرینش دنیایی پر از آشفتگی است.
شخصیتهایی که به اندازهی قهرمانهای بکت پریشانگو و عزلتگزین هستند، یکی از کلیدیترین عناصر سبکی ادوارد کرِی را در این کتاب میسازند. شخصیت اصلی داستان «عمارت رصدخانه» مردی است که با وسواس جنونآمیزی به ساختن موزهای در داخل عمارت دست زده است. او به موزهاش بسیار حساس است و اجازهی بازدید آن را به کسی نمیدهد. در طی سالهای متمادی مرد کوشیده موزه را وسعت بدهد و اشیایی خاص را در آن نگهداری کند.
اشیاء در این رمان جایگاه ویژهای دارند و اصولاً ادوارد کرِی نویسندهای است که به حضور اشیاء در داستانش و روحی که پشت آنها نهفته اهمیت خاصی قائل است. در پشت هر یک از اشیای موزهی فرانسیس در این کتاب هم دنیایی قصه پنهان شده است. فرانسیس آنها را ربوده تا صاحبانشان را با این فقدان بیازارد و از این آزار لذت ببرد. این موزه متعلق به اشیایی است که فارغ از ارزش مادی برای مالکانشان از نظر معنوی اهمیت فوقالعادهای داشتهاند و این موضوع فرانسیس را خشنود از عملکرد خود نگه میدارد؛ او ارزشمندترین چیزهای آدمها را تصاحب کرده است و این قضیه به او احساس قدرت عجیبی میبخشد.
در کنار فرانسیس باقی اعضای عمارت نیز ویژگیهای غریب بسیاری دارند و جالب اینکه از نظر فرانسیس عجیبتر هم به نظر میآیند. گرچه این مرد به همهی آدمها و اشیا به عنوان سوژهای برای تکمیل موزهی خود نگاه میکند، اما گاه میتوان در نوع توصیفش از آنها جنبههایی انسانی نیز یافت. این جنبههای انسانی نیز در طول داستان درگیر بحرانهای معنایی عمیق میشوند. برای فرانسیس و پدر و مادرش و هر کسی که به عمارت وارد میشود شکلی تازه از روابط به وجود میآید که به سادگی و روشنی قابل درک نیست و نیاز به عبور از هزارتوی ماجراها دارد تا بتواند تحلیلپذیر شود و از تاریکیِ ابهام بیرون بیاید.
ادامه....
https://www.alef.ir/news/4021203057.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«عمارت رصدخانه»؛ ادوارد کرِی؛ ترجمه احسان کرمویسی؛ نشر چشمه چرکی و سیاهی یک شهر
«عمارت رصدخانه»
راهنمای کتاب/ سودای نوشتن
میلاد شاملو
«رادیو هنوز یک راز بود»
نویسنده: محمد کشاورز
ناشر: چشمه، 1402
112 صفحه، 98000 تومان
#ناداستان #نشرچشمه
هر نویسندهای در برههای از مسیر حرفهای خویش به گذشته باز میگردد و راهی را که طی نموده، مرور میکند و آنچه را که به او انگیزه و هدف برای نوشتن بخشیده به یاد میآورد و عملکرد خود را بر مبنای آن در بوتهی ارزیابی میگذارد. اولین بارقههای قصهگویی، اولین ایدهها برای نوشتن، اولین تصاویر داستانی، اولین شخصیتهای تأثیرگذار که ارزش روایی دارند، از جملهی همین عناصری هستند که یک نویسنده از پس سالها و دههها به آنها رجوع میکند و کار امروز خود را با آن میسنجد و تأثیر آنها را بر زندگی حرفهای امروزش مورد بررسی قرار میدهد. محمد کشاورز نویسندهای است که اخیراً کوشیده در کتاب «رادیو هنوز یک راز بود» به چنین کندوکاوی دست بزند و پنج دهه کار خود را با ارجاع به روزهای کودکی و نوجوانی تحلیل کند.
کتاب «رادیو هنوز یک راز بود»، به نوعی مجموعه جستار به شمار میآید که بخش عمدهی آن به خاطراتی برمیگردد که نویسنده در روزهای آغازین نوشتن در ذهنش ثبت کرده و بخشی دیگر از آن مربوط به مقالاتی است که مهمترین موضوعات مورد دغدغهی او را در خود جای داده است. در تمامی این جستارها راهی به اولین جرقههای نوشتن به شکل حرفهای و جدی را میتوان یافت. او با دیدن آدمهایی خاص و مکانهایی منحصر به فرد به نوشتن اشتیاق پیدا کرده و به تعبیر خودش «اهلی این جهان» شده است. نویسنده به دقت و وسواس بسیار به بازسازی صحنههایی میپردازد که در مسیر حرفهایاش سرنوشتساز بودهاند. به همینخاطر است که خواندن هر بخشی از کتاب به مطالعهی قصهای کامل و تمامعیار شباهت دارد.
هر یک از جستارهایی که یک بخش از کتاب را به خود اختصاص دادهاند، داستانی نسبتاً مستقل دارند. خاطرهنگاریها با تصویر بیبی گلاندام و دهکدهای شروع میشود که برای نویسنده آغاز دنیاست. دهکدهای که با تصویر مادربزرگ عجین شده در خود همه چیز دارد و به قول بیبی گلاندام برای خودش یک «دنیا» است. این دهکده تابع تمام قواعدی است که به طور معمول بر یک دنیا میتواند حاکم باشد و همه نوع تغییرات اقلیمی و تحولات اجتماعی در آن دیده میشود. روزگاری اسیر سیلاب است و زمانی درگیر خشکسالی. مردمانش گاه خوش و خرماند و گاه غمگین و دلتنگ. اما در هر حال بیبی گلاندام میداند چهطور سکان هدایت امور را به دست بگیرد و در هر موقعیتی چه رهنمودی به اهالی بدهد تا کارها به بهترین شکل ممکن پیش برود.
بیبی گلاندام و حکمتهای او برای نویسنده منشأ آفرینش داستانهایی شده که همچنان درگیر آنهاست. او از قالیچهای میگوید که مانند قالیچهی حضرت سلیمان راهی از این سوی دنیا به سوی دیگرش میپیماید. قالیچه بافتهی دست بیبی است و او به شیوهی خاص خودش پشم و نخ و رنگ آن را فراهم کرده است. مراحل تهیهی نخ و رنگ قالی خود فرآیندی مفصل دارند که وجهی دراماتیک به داستان میبخشند؛ فرآیندی که برای هر ناظر رهگذری جذاب است و او را به درون دنیای هزار رنگ قالیچه میکشاند. نویسنده نیز که در آن روزها کودک بوده از این قاعده مستثنی نیست و این فرآیند مانند جادو او را در خود فرو میبرد.
در سایر خاطرهنگاریها نیز رد پاهایی پررنگ از فرهنگ و آداب و سننی مشاهده میشود که با اقلیمی که نویسنده در آن میزیسته ارتباطی تنگاتنگ دارد. او از دل شعرها، حکایات، آوازها، افسانهها، موسیقیها و ترانههای محلی به دل قصهها راه پیدا میکند. هر ترانه، هر حکایت و هر یک از آداب مرسوم که نویسنده میشنود و میبیند در دل خود دنیایی داستان دارند که تمامی اینها دستمایهی نوشتن ِ او میشوند و جهان داستانیاش را شکل میدهند. برنامههای رادیو، نمایشها، آیینها، مکانهای اسطورهای و خردهفرهنگها برای او زمینهساز خلق قصههایی بدیع میشوند که طی دههها بعد برای روایتهایش از آنها بهره میجوید.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021212107.html
میلاد شاملو
«رادیو هنوز یک راز بود»
نویسنده: محمد کشاورز
ناشر: چشمه، 1402
112 صفحه، 98000 تومان
#ناداستان #نشرچشمه
هر نویسندهای در برههای از مسیر حرفهای خویش به گذشته باز میگردد و راهی را که طی نموده، مرور میکند و آنچه را که به او انگیزه و هدف برای نوشتن بخشیده به یاد میآورد و عملکرد خود را بر مبنای آن در بوتهی ارزیابی میگذارد. اولین بارقههای قصهگویی، اولین ایدهها برای نوشتن، اولین تصاویر داستانی، اولین شخصیتهای تأثیرگذار که ارزش روایی دارند، از جملهی همین عناصری هستند که یک نویسنده از پس سالها و دههها به آنها رجوع میکند و کار امروز خود را با آن میسنجد و تأثیر آنها را بر زندگی حرفهای امروزش مورد بررسی قرار میدهد. محمد کشاورز نویسندهای است که اخیراً کوشیده در کتاب «رادیو هنوز یک راز بود» به چنین کندوکاوی دست بزند و پنج دهه کار خود را با ارجاع به روزهای کودکی و نوجوانی تحلیل کند.
کتاب «رادیو هنوز یک راز بود»، به نوعی مجموعه جستار به شمار میآید که بخش عمدهی آن به خاطراتی برمیگردد که نویسنده در روزهای آغازین نوشتن در ذهنش ثبت کرده و بخشی دیگر از آن مربوط به مقالاتی است که مهمترین موضوعات مورد دغدغهی او را در خود جای داده است. در تمامی این جستارها راهی به اولین جرقههای نوشتن به شکل حرفهای و جدی را میتوان یافت. او با دیدن آدمهایی خاص و مکانهایی منحصر به فرد به نوشتن اشتیاق پیدا کرده و به تعبیر خودش «اهلی این جهان» شده است. نویسنده به دقت و وسواس بسیار به بازسازی صحنههایی میپردازد که در مسیر حرفهایاش سرنوشتساز بودهاند. به همینخاطر است که خواندن هر بخشی از کتاب به مطالعهی قصهای کامل و تمامعیار شباهت دارد.
هر یک از جستارهایی که یک بخش از کتاب را به خود اختصاص دادهاند، داستانی نسبتاً مستقل دارند. خاطرهنگاریها با تصویر بیبی گلاندام و دهکدهای شروع میشود که برای نویسنده آغاز دنیاست. دهکدهای که با تصویر مادربزرگ عجین شده در خود همه چیز دارد و به قول بیبی گلاندام برای خودش یک «دنیا» است. این دهکده تابع تمام قواعدی است که به طور معمول بر یک دنیا میتواند حاکم باشد و همه نوع تغییرات اقلیمی و تحولات اجتماعی در آن دیده میشود. روزگاری اسیر سیلاب است و زمانی درگیر خشکسالی. مردمانش گاه خوش و خرماند و گاه غمگین و دلتنگ. اما در هر حال بیبی گلاندام میداند چهطور سکان هدایت امور را به دست بگیرد و در هر موقعیتی چه رهنمودی به اهالی بدهد تا کارها به بهترین شکل ممکن پیش برود.
بیبی گلاندام و حکمتهای او برای نویسنده منشأ آفرینش داستانهایی شده که همچنان درگیر آنهاست. او از قالیچهای میگوید که مانند قالیچهی حضرت سلیمان راهی از این سوی دنیا به سوی دیگرش میپیماید. قالیچه بافتهی دست بیبی است و او به شیوهی خاص خودش پشم و نخ و رنگ آن را فراهم کرده است. مراحل تهیهی نخ و رنگ قالی خود فرآیندی مفصل دارند که وجهی دراماتیک به داستان میبخشند؛ فرآیندی که برای هر ناظر رهگذری جذاب است و او را به درون دنیای هزار رنگ قالیچه میکشاند. نویسنده نیز که در آن روزها کودک بوده از این قاعده مستثنی نیست و این فرآیند مانند جادو او را در خود فرو میبرد.
در سایر خاطرهنگاریها نیز رد پاهایی پررنگ از فرهنگ و آداب و سننی مشاهده میشود که با اقلیمی که نویسنده در آن میزیسته ارتباطی تنگاتنگ دارد. او از دل شعرها، حکایات، آوازها، افسانهها، موسیقیها و ترانههای محلی به دل قصهها راه پیدا میکند. هر ترانه، هر حکایت و هر یک از آداب مرسوم که نویسنده میشنود و میبیند در دل خود دنیایی داستان دارند که تمامی اینها دستمایهی نوشتن ِ او میشوند و جهان داستانیاش را شکل میدهند. برنامههای رادیو، نمایشها، آیینها، مکانهای اسطورهای و خردهفرهنگها برای او زمینهساز خلق قصههایی بدیع میشوند که طی دههها بعد برای روایتهایش از آنها بهره میجوید.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021212107.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«رادیو هنوز یک راز بود»؛ محمد کشاورز؛ نشر چشمه سودای نوشتن
«رادیو هنوز یک راز بود»
راهنمای کتاب/ محکومیتی که توجیه سیاسی نداشت
رضا فکری
«برآمدن آفتاب زمستانی»
نوشته: رضا جولایی
ناشر: چشمه، 1402
205 صفحه، 180000تومان
#رمان #نشرچشمه
مرگ محور طیف وسیعی از تراژدیهاست؛ پدیدهای تحلیلگریز و چندوجهی که اگر وجوه تاریخی به آن افزوده شود، ابعاد گسترده و پیچیدهتری نیز پیدا میکند. تصویر مرگ قهرمانانِ یک واقعهی تاریخی به مراتب ماندگارتر از انواع دیگر آن است. تصویری نمادین که طی قرنها به آفرینش اسطوره منجر شده و الگوهایی ثابت از مرگ را در ادبیات کلاسیک رقم زده است. اگرچه در دل جهان شتابزدهی امروز، آن الگوها متحول شدهاند و مرگهای تاریخی در سایهی سرعت و وسعت رسانهها، کمتر فرصتی برای ثبت در حافظهی جمعی و تبدیل شدن به تراژدی یافتهاند اما آثار نویسندگانی همچون رضا جولایی همچنان به همان شکل مألوف از تراژدی تاریخی وفادار مانده است.
جولایی در تازهترین کتابش بر واقعهی دستگیری پنجاه و سه نفر که در زمان پهلوی اول رخ داده متمرکز شده و کوشیده حواشی آن را تا چند سال بعد دنبال کند. او در این رمان مرگ دردناک یکی از قربانیان این رخداد تاریخی را محور قصهی خود قرار داده است. مرگی که در یکی از روزهای پرآشوب اواخر سال 1320 رخ میدهد و تا مدتها بعد همچنان میتوان تأثیر آن را بر شخصیتهای این قصه مشاهده کرد. کتاب در دو مقطع روایت خود را پی میگیرد؛ از روزهای ملتهب و داغ تابستان 1320 آغاز میشود و تا روزهای دلگیر و خاکستری زمستان 1323 ادامه مییابد. راوی داستان کامیار، خواهرزادهی بابک امیرعلایی است که همراه چند فعال و اندیشمند سیاسی دستگیر، زندانی و محاکمه شده است.
نمای آغازین داستان حکایت از افسردگی و رکود پس از سرکوبهای سیاسیای دارد که در سال 1316 آغاز شده و در اوایل دههی 20 به اوج خود رسیده است. هرچند همزمان با شهریور 1320 موازنهی سیاسی و صفآرایی نیروها تغییر میکند، اما چیزی از آشفتگی، تاریکی و ناامیدی فضا کاسته نمیشود و گویی نشانی از بهبود شرایط نمیتوان یافت. همراهی کامیار با دایی دیگرش، بهروز در بیمارستانی که خون و زخم و یأس در آن فوران میکند نیز مؤید همان جوّ راکد و سردی است که راوی در ابتدای داستان توصیف کرده است. کامیار میکوشد مقایسهای میان آنچه اکنون در حال وقوع است با اتفاقات سه سال پیش ترتیب دهد و رخداد مرگ بابک را واکاوی کند. تصویر بابک علیرغم ماجراهای بسیاری که در این سه سال رخ داده همچنان پررنگ و جاری است و مرگ تراژیک او بر همهی امور خانواده سایه افکنده است. حتی وقتی مهمانی یا جشنی برپاست، حضور او سنگینی میکند و مجال شادی و آرامش را از خانواده میگیرد.
یکی از ماندگارترین صحنههای داستان مربوط به شبی در تابستان 1320 است که پدر بابک اُمرا و متنفذین را در یک مهمانی جمع کرده تا از آخرین فرصتها برای نجات پسرش بهره بگیرد. مجلس با حضور درویشخان و قمرالملوک وزیری گرمای خاصی مییابد و سرپاس مختاری علیرغم ظاهر سرسخت و خشک خود همراهی جانانهای با گروه موسیقی میکند. سرپاس در این مراسم ویولن دست میگیرد و در جذبهای ناب آن را مینوازد. برای جمع چنین صحنهای کمتر در باور میگنجد. سرپاس مختاری چنان روحیهی لطیف و هنرمندی از خود نشان میدهد که حیرتبرانگیز است و پدر بابک را به نرمش او در چانهزنی برای تخفیف حکم پسرش امیدوار میکند. اما پس از بیان درخواست پادرمیانی برای رهایی بابک، سرپاس دوباره آن رویهی خشن و انعطافناپذیر خود را نشان میدهد و تأکید میکند که در اینباره بر امر اعلیحضرت نمیتوان توصیه یا خواهشی وارد کرد.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021214114.html
رضا فکری
«برآمدن آفتاب زمستانی»
نوشته: رضا جولایی
ناشر: چشمه، 1402
205 صفحه، 180000تومان
#رمان #نشرچشمه
مرگ محور طیف وسیعی از تراژدیهاست؛ پدیدهای تحلیلگریز و چندوجهی که اگر وجوه تاریخی به آن افزوده شود، ابعاد گسترده و پیچیدهتری نیز پیدا میکند. تصویر مرگ قهرمانانِ یک واقعهی تاریخی به مراتب ماندگارتر از انواع دیگر آن است. تصویری نمادین که طی قرنها به آفرینش اسطوره منجر شده و الگوهایی ثابت از مرگ را در ادبیات کلاسیک رقم زده است. اگرچه در دل جهان شتابزدهی امروز، آن الگوها متحول شدهاند و مرگهای تاریخی در سایهی سرعت و وسعت رسانهها، کمتر فرصتی برای ثبت در حافظهی جمعی و تبدیل شدن به تراژدی یافتهاند اما آثار نویسندگانی همچون رضا جولایی همچنان به همان شکل مألوف از تراژدی تاریخی وفادار مانده است.
جولایی در تازهترین کتابش بر واقعهی دستگیری پنجاه و سه نفر که در زمان پهلوی اول رخ داده متمرکز شده و کوشیده حواشی آن را تا چند سال بعد دنبال کند. او در این رمان مرگ دردناک یکی از قربانیان این رخداد تاریخی را محور قصهی خود قرار داده است. مرگی که در یکی از روزهای پرآشوب اواخر سال 1320 رخ میدهد و تا مدتها بعد همچنان میتوان تأثیر آن را بر شخصیتهای این قصه مشاهده کرد. کتاب در دو مقطع روایت خود را پی میگیرد؛ از روزهای ملتهب و داغ تابستان 1320 آغاز میشود و تا روزهای دلگیر و خاکستری زمستان 1323 ادامه مییابد. راوی داستان کامیار، خواهرزادهی بابک امیرعلایی است که همراه چند فعال و اندیشمند سیاسی دستگیر، زندانی و محاکمه شده است.
نمای آغازین داستان حکایت از افسردگی و رکود پس از سرکوبهای سیاسیای دارد که در سال 1316 آغاز شده و در اوایل دههی 20 به اوج خود رسیده است. هرچند همزمان با شهریور 1320 موازنهی سیاسی و صفآرایی نیروها تغییر میکند، اما چیزی از آشفتگی، تاریکی و ناامیدی فضا کاسته نمیشود و گویی نشانی از بهبود شرایط نمیتوان یافت. همراهی کامیار با دایی دیگرش، بهروز در بیمارستانی که خون و زخم و یأس در آن فوران میکند نیز مؤید همان جوّ راکد و سردی است که راوی در ابتدای داستان توصیف کرده است. کامیار میکوشد مقایسهای میان آنچه اکنون در حال وقوع است با اتفاقات سه سال پیش ترتیب دهد و رخداد مرگ بابک را واکاوی کند. تصویر بابک علیرغم ماجراهای بسیاری که در این سه سال رخ داده همچنان پررنگ و جاری است و مرگ تراژیک او بر همهی امور خانواده سایه افکنده است. حتی وقتی مهمانی یا جشنی برپاست، حضور او سنگینی میکند و مجال شادی و آرامش را از خانواده میگیرد.
یکی از ماندگارترین صحنههای داستان مربوط به شبی در تابستان 1320 است که پدر بابک اُمرا و متنفذین را در یک مهمانی جمع کرده تا از آخرین فرصتها برای نجات پسرش بهره بگیرد. مجلس با حضور درویشخان و قمرالملوک وزیری گرمای خاصی مییابد و سرپاس مختاری علیرغم ظاهر سرسخت و خشک خود همراهی جانانهای با گروه موسیقی میکند. سرپاس در این مراسم ویولن دست میگیرد و در جذبهای ناب آن را مینوازد. برای جمع چنین صحنهای کمتر در باور میگنجد. سرپاس مختاری چنان روحیهی لطیف و هنرمندی از خود نشان میدهد که حیرتبرانگیز است و پدر بابک را به نرمش او در چانهزنی برای تخفیف حکم پسرش امیدوار میکند. اما پس از بیان درخواست پادرمیانی برای رهایی بابک، سرپاس دوباره آن رویهی خشن و انعطافناپذیر خود را نشان میدهد و تأکید میکند که در اینباره بر امر اعلیحضرت نمیتوان توصیه یا خواهشی وارد کرد.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021214114.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«برآمدن آفتاب زمستانی»؛ رضا جولایی؛ نشر چشمه محکومیتی که توجیه سیاسی نداشت
«برآمدن آفتاب زمستانی»
راهنمای کتاب/ تلخیهای بی پایان
ثریا بیگدلی
«مهلقا»
نوشته: شهرام خلج
ناشر: چشمه، 1402
275 صفحه، 230000 تومان
#رمان #نشرچشمه
داستان زنانی که علیرغم موانع فرهنگی و اجتماعی طاقتفرسا در جهت بقای خود تلاشهای فراوان کردهاند، گرچه به وسعت تاریخ جریان داشته و شامل اکثریت قریب به اتفاق زنان میشده، اما چنان تنوعی داشته که هرگز رنگ تکرار به خود نگرفته است. هر زنی با تجارب منحصربهفردش به گونهای به این تنوع شکل بخشیده و سهمی در ماندگاری تصویر زنان سختکوش داشته است. جبر جغرافیایی نیز بر این مسأله بیتأثیر نبوده و اغلب اشکال متفاوتی از رنج و ناکامی را برای زنان رقم زده است، چندانکه در بعضی سرزمینها مصائبی که بر سر زنان آمده و آنها را از روال طبیعی و سالم زندگی بازداشته بسیار چشمگیرتر و دردناکتر بوده است. شهرام خلج در رمان «مهلقا» زندگی یکی از همین زنان را به تصویر کشیده است.
ماجراهای کتاب در یک اقلیم خاص و در دههی پنجاه شمسی رخ میدهد و به تناسب چنین موقعیتی معضلات هم شکل متفاوتی پیدا کردهاند. در نگاه اول به نظر میرسد بنمایهی داستان را کلیشهی «زن سرخور» بسازد که در میان بسیاری از اقوام و اقالیم ممکن است همچنان اعتبار داشته باشد. اما هرچه رمان پیش میرود پیچیدگیها و ملاحظات خاصی به آن اضافه میشود که به سادگی نمیتوان دربارهی آنها قضاوت کرد. این که عقیدهای خرافی بتواند سرنوشت یک انسان را تغییر دهد، مسألهی چندان تازهای نیست و همواره در میان نوع بشر به گونههای مختلف جاری بوده است، اما این که کسی بکوشد خود را از دور باطل خرافه و تحقیر بیرون بکشد، اتفاقی است که میتواند داستانی درخور تأمل را رقم بزند. داستان مهلقا از این گونه داستانهاست و شخصیت اصلی آن در تقلایی نفسگیر با هر آنچه که حق زندگی عادی را از او سلب میکند به مبارزه برمیخیزد.
مهلقا شخصیت اصلی رمان است و از همان بدو تولد تلخیهای بیپایانی را تجربه میکند. مادر مهلقا که زنی سرآمد از نظر زیبایی و متانت است، در هنگام زایمان میمیرد و طبق عادت مرسوم مردم آبادی، فرزند نورسش را مسئول مرگ او میدانند. کسی به جز پدربزرگ و مادربزرگ و مامایی که خاله نذری نام دارد و بسیار دلسوز و پیگیر مسائل خانوادهی مهلقاست، او را نمیپذیرد و همه زبان به لعن و نفرین او میگشایند. از نظر تمامی اطرافیان، او مسبب مرگ مادرش شده و نحس و بدطالع است.
مرگ مادر و سرخوردگی و عزلتگزینی پدر، از مهلقا دختری تنها و بیپناه میسازد، اما خاله نذری تلاش میکند او را از نگاه ملامتگر و آزاردهندهی دیگران در امان نگه دارد. از همان لحظهی مرگ مادر مهلقا، که خانواده درگیر سوگ و اندوه میشود، خاله نذری درصدد است به هر ترتیبی دخترک نوزاد را نگه دارد و از هیچ کوششی فروگذار نمیکند. این زن از برادرزادهاش میخواهد که دایهی نوزاد شود و به او شیر دهد تا زنده بماند.
طالع نحس همواره با مهلقا همراه است و مردم با رفتارهای خود به این بدشگونی دامن میزنند. آنها هرگز این دختر را رها نمیکنند و مدام با نیش و کنایه بر رنج تنهایی و طردشدگی او میافزایند. آنها لقب «لقا جنی» را روی او میگذارند و در کوی و برزن، مدرسه و خانه، همهجا انگشت تمسخر به سویش میگیرند. در عینحال در موقعیتهای مختلف برای اینکه نحسی او دامنشان را نگیرد از مهلقا دوری میکنند. بزرگ شدن در محیطی که هرگز از نگاه ملامتگر اطرافیان خالی نمیشود، برای مهلقا بسیار دشوار و طاقتفرساست. خاله نذری به همینخاطر نگران دخترک است و سعی در محافظتش دارد.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021227104.html
ثریا بیگدلی
«مهلقا»
نوشته: شهرام خلج
ناشر: چشمه، 1402
275 صفحه، 230000 تومان
#رمان #نشرچشمه
داستان زنانی که علیرغم موانع فرهنگی و اجتماعی طاقتفرسا در جهت بقای خود تلاشهای فراوان کردهاند، گرچه به وسعت تاریخ جریان داشته و شامل اکثریت قریب به اتفاق زنان میشده، اما چنان تنوعی داشته که هرگز رنگ تکرار به خود نگرفته است. هر زنی با تجارب منحصربهفردش به گونهای به این تنوع شکل بخشیده و سهمی در ماندگاری تصویر زنان سختکوش داشته است. جبر جغرافیایی نیز بر این مسأله بیتأثیر نبوده و اغلب اشکال متفاوتی از رنج و ناکامی را برای زنان رقم زده است، چندانکه در بعضی سرزمینها مصائبی که بر سر زنان آمده و آنها را از روال طبیعی و سالم زندگی بازداشته بسیار چشمگیرتر و دردناکتر بوده است. شهرام خلج در رمان «مهلقا» زندگی یکی از همین زنان را به تصویر کشیده است.
ماجراهای کتاب در یک اقلیم خاص و در دههی پنجاه شمسی رخ میدهد و به تناسب چنین موقعیتی معضلات هم شکل متفاوتی پیدا کردهاند. در نگاه اول به نظر میرسد بنمایهی داستان را کلیشهی «زن سرخور» بسازد که در میان بسیاری از اقوام و اقالیم ممکن است همچنان اعتبار داشته باشد. اما هرچه رمان پیش میرود پیچیدگیها و ملاحظات خاصی به آن اضافه میشود که به سادگی نمیتوان دربارهی آنها قضاوت کرد. این که عقیدهای خرافی بتواند سرنوشت یک انسان را تغییر دهد، مسألهی چندان تازهای نیست و همواره در میان نوع بشر به گونههای مختلف جاری بوده است، اما این که کسی بکوشد خود را از دور باطل خرافه و تحقیر بیرون بکشد، اتفاقی است که میتواند داستانی درخور تأمل را رقم بزند. داستان مهلقا از این گونه داستانهاست و شخصیت اصلی آن در تقلایی نفسگیر با هر آنچه که حق زندگی عادی را از او سلب میکند به مبارزه برمیخیزد.
مهلقا شخصیت اصلی رمان است و از همان بدو تولد تلخیهای بیپایانی را تجربه میکند. مادر مهلقا که زنی سرآمد از نظر زیبایی و متانت است، در هنگام زایمان میمیرد و طبق عادت مرسوم مردم آبادی، فرزند نورسش را مسئول مرگ او میدانند. کسی به جز پدربزرگ و مادربزرگ و مامایی که خاله نذری نام دارد و بسیار دلسوز و پیگیر مسائل خانوادهی مهلقاست، او را نمیپذیرد و همه زبان به لعن و نفرین او میگشایند. از نظر تمامی اطرافیان، او مسبب مرگ مادرش شده و نحس و بدطالع است.
مرگ مادر و سرخوردگی و عزلتگزینی پدر، از مهلقا دختری تنها و بیپناه میسازد، اما خاله نذری تلاش میکند او را از نگاه ملامتگر و آزاردهندهی دیگران در امان نگه دارد. از همان لحظهی مرگ مادر مهلقا، که خانواده درگیر سوگ و اندوه میشود، خاله نذری درصدد است به هر ترتیبی دخترک نوزاد را نگه دارد و از هیچ کوششی فروگذار نمیکند. این زن از برادرزادهاش میخواهد که دایهی نوزاد شود و به او شیر دهد تا زنده بماند.
طالع نحس همواره با مهلقا همراه است و مردم با رفتارهای خود به این بدشگونی دامن میزنند. آنها هرگز این دختر را رها نمیکنند و مدام با نیش و کنایه بر رنج تنهایی و طردشدگی او میافزایند. آنها لقب «لقا جنی» را روی او میگذارند و در کوی و برزن، مدرسه و خانه، همهجا انگشت تمسخر به سویش میگیرند. در عینحال در موقعیتهای مختلف برای اینکه نحسی او دامنشان را نگیرد از مهلقا دوری میکنند. بزرگ شدن در محیطی که هرگز از نگاه ملامتگر اطرافیان خالی نمیشود، برای مهلقا بسیار دشوار و طاقتفرساست. خاله نذری به همینخاطر نگران دخترک است و سعی در محافظتش دارد.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021227104.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«مهلقا»؛ شهرام خلج؛ نشر چشمه تلخیهای بی پایان
«مهلقا»
راهنمای کتاب/ یافتن بخش گمشده در جهانی پر از شگفتی
ثریا بیگدلی
«سال گمشدهی خوآن سالواتییرا»
نوشته: پدرو مایرال
ترجمه: فروغ منصورقناعی
ناشر: چشمه، 1402
139 صفحه، 120000 تومان
#داستان_خارجی #نشرچشمه
پدرو مایرال از لحاظ فضاسازیِ شبهفانتزی و استفاده از عناصر سورئال برای ساختن نوعی خاص از جهان داستانی به خورخه لوئیس بورخس شباهتهای بسیاری دارد. او اتفاقی فراواقعی را مبدأ داستان خود قرار میدهد و سرنوشت تمام شخصیتها را به آن گره میزند و گاهی مانند بورخس همهی تاریخ بشر را با این موقعیتهای سورئال مرتبط میکند. گویی تقدیر انسانها با این فرارَوی از واقعیت، در مسیری به کلی متفاوت از آنچه باید باشد افتاده است. گاهی در کار او عناصر فانتزی سهم بیشتری پیدا میکند و گاه وجه سورئالیسم است که غالبتر میشود، اما در هر حال اینها ابزار کار او هستند تا فلسفهی خاص خود را دربارهی زندگی تبیین کند.
اما مایرال جدا از تکنیکهای بورخسی که در داستانپردازی دارد و اغلب جذاب و سازگار با زمینههای فرهنگی و اقلیمی او هستند، نوعی روانشناسی اجتماعی منحصربهفرد هم در آثارش به کار میگیرد. او از فضای روانی حاکم بر نهادهای مختلف اجتماعی مانند خانواده، مدرسه و دانشگاه میگوید. این فضاها چناناند که آدمهایی با روحیاتی همسان از آنها بیرون میآیند و اغلب احساسات و ذهنیاتی مشابه هم دارند. به طور معمول کلیشهها و تابوها بر این وضعیت تأثیر میگذارند و شخصیتهایی مردد، ترسو و منفعل بار میآورند. مایرال تلاش میکند شخصیتهایی بیافریند که علیه این جو حاکم عمل میکنند و خود را از رکود و هراس بیرون میآورند و وقایعی تازه رقم میزنند. نمونهی این شخصیتها را در رمان «سال گمشدهی خوآن سالواتییرا» میتوان دید.
قهرمانی که غیابش آغازگر این رمان است، خوآن سالواتییرا نام دارد و پس از مرگش قرار است اسراری پیچیده از زندگی حرفهای و شخصیاش برای مخاطب فاش شود. او شخصیتی غریب و چندبعدی دارد که با مشکل خاص فیزیکیاش نیز ارتباطی تنگاتنگ پیدا کرده است. او از نُه سالگی و در طی یک حادثهی سوارکاری دچار اختلال تکلم میشود و برای بیان راحتتر احساسات و افکار خود نقاشیهایی عجیب و سرشار از جزئیات خارقالعاده میکشد. نقاشیهایی که روزهای مختلف زندگی او را روایت میکنند و این روال به مدت شصت سال ادامه مییابد.
راوی داستان، فرزند خوآن سالواتییرا است و قصه را از آنجایی آغاز میکند که مجموعهی نقاشی او را برای تماشای عموم در موزهای قرار دادهاند. راوی در ابتدا میکوشد دربارهی هنر پدرش پرده از معما بردارد، اما کمی بعد به سراغ شخصیت رازآلودش میرود و علت اهمیتی را که داستان سالواتییرا دارد برای مخاطب تشریح میکند. از منظر راوی این مرد بیش از آنکه به خاطر غیابش در مرکز توجه قرار گیرد، به دلیل سالهای سال سکوتش است که جایگاهی ویژه پیدا کرده است. سکوتی که موجب شده نتواند تمامی آنچه را که در دلش میگذرد آشکارا بگوید و آن را در نقاشی پررمز و رازش منعکس کرده است.
نقاشی سالواتییرا یک اثر معمولی نیست، بلکه دنیایی از شگفتیها را در خود جا داده است. این نقاشی متحرک است و برای تکمیل تصاویرش زمانی نسبتاً طولانی باید صرف شود. مجموعه تصاویر این نقاشی، شکلی شبیه آکواریوم میسازد و مثل رودخانهای جریان پیدا میکند. یک روز تمام زمان لازم است تا تماشای نقاشی تکمیل شود و دنیایی چهار کیلومتری از تصاویر از برابر دیدگان مخاطب میگذرد. علت طولانی بودن مجموعه این است که شش دههی پر فراز و نشیب از زندگی این نقاش را در خود جای داده؛ دورهای طولانی از عمر او که در آن نقاشی و خلق تصویر جای کلام را گرفته است. سالواتییرا برای سالها نمیخواسته اهمیت قضیهی نقاشی را برای فرزندانش روشن کند و در روزهای آخر زندگیاش نیز مثل دوران خوشی که گذشته و دیگر نباید از آن یاد کرد با مسأله مواجه شده است.
ادامه....
https://www.alef.ir/news/4030201103.html
ثریا بیگدلی
«سال گمشدهی خوآن سالواتییرا»
نوشته: پدرو مایرال
ترجمه: فروغ منصورقناعی
ناشر: چشمه، 1402
139 صفحه، 120000 تومان
#داستان_خارجی #نشرچشمه
پدرو مایرال از لحاظ فضاسازیِ شبهفانتزی و استفاده از عناصر سورئال برای ساختن نوعی خاص از جهان داستانی به خورخه لوئیس بورخس شباهتهای بسیاری دارد. او اتفاقی فراواقعی را مبدأ داستان خود قرار میدهد و سرنوشت تمام شخصیتها را به آن گره میزند و گاهی مانند بورخس همهی تاریخ بشر را با این موقعیتهای سورئال مرتبط میکند. گویی تقدیر انسانها با این فرارَوی از واقعیت، در مسیری به کلی متفاوت از آنچه باید باشد افتاده است. گاهی در کار او عناصر فانتزی سهم بیشتری پیدا میکند و گاه وجه سورئالیسم است که غالبتر میشود، اما در هر حال اینها ابزار کار او هستند تا فلسفهی خاص خود را دربارهی زندگی تبیین کند.
اما مایرال جدا از تکنیکهای بورخسی که در داستانپردازی دارد و اغلب جذاب و سازگار با زمینههای فرهنگی و اقلیمی او هستند، نوعی روانشناسی اجتماعی منحصربهفرد هم در آثارش به کار میگیرد. او از فضای روانی حاکم بر نهادهای مختلف اجتماعی مانند خانواده، مدرسه و دانشگاه میگوید. این فضاها چناناند که آدمهایی با روحیاتی همسان از آنها بیرون میآیند و اغلب احساسات و ذهنیاتی مشابه هم دارند. به طور معمول کلیشهها و تابوها بر این وضعیت تأثیر میگذارند و شخصیتهایی مردد، ترسو و منفعل بار میآورند. مایرال تلاش میکند شخصیتهایی بیافریند که علیه این جو حاکم عمل میکنند و خود را از رکود و هراس بیرون میآورند و وقایعی تازه رقم میزنند. نمونهی این شخصیتها را در رمان «سال گمشدهی خوآن سالواتییرا» میتوان دید.
قهرمانی که غیابش آغازگر این رمان است، خوآن سالواتییرا نام دارد و پس از مرگش قرار است اسراری پیچیده از زندگی حرفهای و شخصیاش برای مخاطب فاش شود. او شخصیتی غریب و چندبعدی دارد که با مشکل خاص فیزیکیاش نیز ارتباطی تنگاتنگ پیدا کرده است. او از نُه سالگی و در طی یک حادثهی سوارکاری دچار اختلال تکلم میشود و برای بیان راحتتر احساسات و افکار خود نقاشیهایی عجیب و سرشار از جزئیات خارقالعاده میکشد. نقاشیهایی که روزهای مختلف زندگی او را روایت میکنند و این روال به مدت شصت سال ادامه مییابد.
راوی داستان، فرزند خوآن سالواتییرا است و قصه را از آنجایی آغاز میکند که مجموعهی نقاشی او را برای تماشای عموم در موزهای قرار دادهاند. راوی در ابتدا میکوشد دربارهی هنر پدرش پرده از معما بردارد، اما کمی بعد به سراغ شخصیت رازآلودش میرود و علت اهمیتی را که داستان سالواتییرا دارد برای مخاطب تشریح میکند. از منظر راوی این مرد بیش از آنکه به خاطر غیابش در مرکز توجه قرار گیرد، به دلیل سالهای سال سکوتش است که جایگاهی ویژه پیدا کرده است. سکوتی که موجب شده نتواند تمامی آنچه را که در دلش میگذرد آشکارا بگوید و آن را در نقاشی پررمز و رازش منعکس کرده است.
نقاشی سالواتییرا یک اثر معمولی نیست، بلکه دنیایی از شگفتیها را در خود جا داده است. این نقاشی متحرک است و برای تکمیل تصاویرش زمانی نسبتاً طولانی باید صرف شود. مجموعه تصاویر این نقاشی، شکلی شبیه آکواریوم میسازد و مثل رودخانهای جریان پیدا میکند. یک روز تمام زمان لازم است تا تماشای نقاشی تکمیل شود و دنیایی چهار کیلومتری از تصاویر از برابر دیدگان مخاطب میگذرد. علت طولانی بودن مجموعه این است که شش دههی پر فراز و نشیب از زندگی این نقاش را در خود جای داده؛ دورهای طولانی از عمر او که در آن نقاشی و خلق تصویر جای کلام را گرفته است. سالواتییرا برای سالها نمیخواسته اهمیت قضیهی نقاشی را برای فرزندانش روشن کند و در روزهای آخر زندگیاش نیز مثل دوران خوشی که گذشته و دیگر نباید از آن یاد کرد با مسأله مواجه شده است.
ادامه....
https://www.alef.ir/news/4030201103.html
راهتمای گتاب/ ساختن جهانی روشن و نو در دل وحشت و تاریکی
مصطفی شاملو
«گالری اجساد»
نوشته: حسن بلاسم
ترجمه: ایمان پاکنهاد
ناشر: چشمه، 1401
157 صفحه، 85000 تومان
#داستان_کوتاه #داستان_خارجی #نشرچشمه
زیست پرماجرا و سرشار از بحرانِ حسن بلاسم، نویسنده و فیلمساز معاصر عراقی، چه در دورهی خفقان دیکتاتوری و چه پس از آن در آثارش بازتاب گستردهای داشته است. او به خاطر ساختن فیلم «دوربین زخمی» که درباره فشارهایی بود که به مردم کُرد وارد میشد، تحت تعقیب حکومت قرار گرفت و ناچار شد مدتی را با هویتی ساختگی در سلیمانیه بگذراند و به نوشتن شعر و داستان مشغول باشد. تلاش برای گریختن و پناهندگی، شکلی متفاوت به زندگی و نیز مسیر حرفهایِ او بخشید و نهایتاً منجر به مهاجرتش به اروپا شد.
بلاسم در اروپا نیز همچنان از اتفاقاتی مینوشت که در طی سه دهه زندگیاش در عراق از سر گذرانده بود. گرچه در این سوی دنیا نیز محدودیتهایی متفاوت را تجربه میکرد، اما از ساختن فیلم و نوشتن داستان دست نمیکشید. آثارش همواره در مرکز توجه منتقدان بود، زیرا به صراحت و بی سانسور از سلسله وقایعی میگفت که او را به این نقطه از جهان رسانده بود. انعکاس این اتفاقات را همواره میتوان در داستانهای او به روشنی مشاهده کرد. مجموعهی «گالری اجساد» از این جمله آثار به شمار میآید که تصویرگر پرالتهابترین روزهای زندگی او در قالب قصه است. قصههایی که طیف وسیعی از تجارب بلاسم را از دورهی دیکتاتوری تا جنگ و مهاجرت در خود جا دادهاند.
کتاب شامل چهارده داستان است که در اغلب آنها جنگ، مرگ، آوارگی و سرگردانی سایهی سنگین خود را بر سر شخصیتهای داستان افکندهاند و خلاصی از آنها به نظر ناممکن میآید. داستان «گالری اجساد» آغازگر این مجموعه است و از رویاروییهای خونینی میگوید که آدمها ناگزیر از آنها هستند و اگر شانه خالی کنند خود محکوم به فنا خواهند شد. راوی از بار سنگینی میگوید که بر دوش شخصیت محوری داستان خواهد گذاشت؛ کشتن کسانی که اگر درست و طبق برنامه پیش نرود منجر به نابودی خودِ او خواهد شد.
وضعیت در بیشتر داستانهای کتاب دیستوپیایی است و قهرمانان یا ناچار به عزلتگزینیاند و یا ناگزیر به حذف دیگری برای بقای خود، هرچند تا به حال معصوم و بکر زیسته باشند. جنایت تعریفی متفاوت در این کتاب پیدا میکند؛ بهگونهای که نمیتوان حد و مرزی برایش قائل شد. کشتن، کشته شدن، آسیب زدن و آسیب دیدن، بخشی جداییناپذیر از روزمرگی مردمی است که در این موقعیت زندگی میکنند. به همین خاطر شاید هر عمل جنونآمیزی در جهت از بین بردن خود و دیگری عادی و حتی جایز به نظر آید.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4030221001.html
مصطفی شاملو
«گالری اجساد»
نوشته: حسن بلاسم
ترجمه: ایمان پاکنهاد
ناشر: چشمه، 1401
157 صفحه، 85000 تومان
#داستان_کوتاه #داستان_خارجی #نشرچشمه
زیست پرماجرا و سرشار از بحرانِ حسن بلاسم، نویسنده و فیلمساز معاصر عراقی، چه در دورهی خفقان دیکتاتوری و چه پس از آن در آثارش بازتاب گستردهای داشته است. او به خاطر ساختن فیلم «دوربین زخمی» که درباره فشارهایی بود که به مردم کُرد وارد میشد، تحت تعقیب حکومت قرار گرفت و ناچار شد مدتی را با هویتی ساختگی در سلیمانیه بگذراند و به نوشتن شعر و داستان مشغول باشد. تلاش برای گریختن و پناهندگی، شکلی متفاوت به زندگی و نیز مسیر حرفهایِ او بخشید و نهایتاً منجر به مهاجرتش به اروپا شد.
بلاسم در اروپا نیز همچنان از اتفاقاتی مینوشت که در طی سه دهه زندگیاش در عراق از سر گذرانده بود. گرچه در این سوی دنیا نیز محدودیتهایی متفاوت را تجربه میکرد، اما از ساختن فیلم و نوشتن داستان دست نمیکشید. آثارش همواره در مرکز توجه منتقدان بود، زیرا به صراحت و بی سانسور از سلسله وقایعی میگفت که او را به این نقطه از جهان رسانده بود. انعکاس این اتفاقات را همواره میتوان در داستانهای او به روشنی مشاهده کرد. مجموعهی «گالری اجساد» از این جمله آثار به شمار میآید که تصویرگر پرالتهابترین روزهای زندگی او در قالب قصه است. قصههایی که طیف وسیعی از تجارب بلاسم را از دورهی دیکتاتوری تا جنگ و مهاجرت در خود جا دادهاند.
کتاب شامل چهارده داستان است که در اغلب آنها جنگ، مرگ، آوارگی و سرگردانی سایهی سنگین خود را بر سر شخصیتهای داستان افکندهاند و خلاصی از آنها به نظر ناممکن میآید. داستان «گالری اجساد» آغازگر این مجموعه است و از رویاروییهای خونینی میگوید که آدمها ناگزیر از آنها هستند و اگر شانه خالی کنند خود محکوم به فنا خواهند شد. راوی از بار سنگینی میگوید که بر دوش شخصیت محوری داستان خواهد گذاشت؛ کشتن کسانی که اگر درست و طبق برنامه پیش نرود منجر به نابودی خودِ او خواهد شد.
وضعیت در بیشتر داستانهای کتاب دیستوپیایی است و قهرمانان یا ناچار به عزلتگزینیاند و یا ناگزیر به حذف دیگری برای بقای خود، هرچند تا به حال معصوم و بکر زیسته باشند. جنایت تعریفی متفاوت در این کتاب پیدا میکند؛ بهگونهای که نمیتوان حد و مرزی برایش قائل شد. کشتن، کشته شدن، آسیب زدن و آسیب دیدن، بخشی جداییناپذیر از روزمرگی مردمی است که در این موقعیت زندگی میکنند. به همین خاطر شاید هر عمل جنونآمیزی در جهت از بین بردن خود و دیگری عادی و حتی جایز به نظر آید.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4030221001.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«گالری اجساد»؛ حسن بلاسم؛ ترجمه ایمان پاکنهاد؛ نشر چشمه ساختن جهانی روشن و نو در دل وحشت و تاریکی
«گالری اجساد»
راهنمای کتاب/ در بزرخی میان نیستی و نامیرایی
دریا امامی
«در اهمیت مرگ بیمورد آقای بادیاری»
نوشته: میلاد روشنی پایان
ناشر: چشمه، 1402
144 صفحه، 125000 تومان
#رمان #نشرچشمه
مرگ یکی از بزرگترین معماهایی است که انسان در طی زندگیاش با آن مواجه میشود. او مدام با چیستی و چگونگی این پدیده دست و پنجه نرم میکند و در هر برهه و موقعیت خاصی از زندگیاش به پاسخهایی متفاوت دربارهی آن میرسد. گاه مرگ برای انسان به شکل یک فرآیند جلوه میکند که به مراحل مختلفی برای تکمیل شدن نیاز دارد و گاه خود را به شکل یک اتفاق ناگهانی و یکباره نشان میدهد. در هر حال انسان میکوشد استدلالهای موجهی برای مرگ پیدا کند و مفاهیمی همچون قطعیت، برگشتناپذیری و پایان را دربارهی آن مورد تحلیل قرار دهد تا از هراس خود در رویارویی با آن بکاهد.
مسألهی فنا و میرایی یکی از اساسیترین موضوعات در برخورد با مرگ است و بشر همواره تلاش کرده راهی بیابد تا مرگ را دور بزند و بر نیستی غلبه کند. یکی از بزرگترین این تلاشها در ساحت داستان رخ داده و انسان در طی تاریخ کوشیده با ساختن افسانهها و ترسیم فانتزیها بر امکان تجدید حیات و نامیرایی تأکید کند و کابوس فنا را پس براند. این مسأله اغلب به وسواسی غریب در آدمها ختم میشود، بهویژه آنانکه از نزدیک با مرگ روبهرو میشوند. وسواسی که به راحتی راهی برای خلاصی از آن نمیتوان یافت. میلاد روشنی پایان در رمان کوتاه «در اهمیت مرگ بیمورد آقای بادیاری» با محوریت همین دغدغهها به روایت داستانی دربارهی مرگ میپردازد.
کتاب ضربهی وقایع را به شکلی برقآسا و ناگهانی وارد میآورد و مرگ و همهی حواشیای که حول آن رخ میدهد نیز چنین خاصیتی دارند. آقای بادیاری خودکشی میکند. مرگی که جدی، قطعی و برگشتناپذیر به نظر میآید و اطرافیان باید با این فقدان کنار بیایند. آنها با آقای بادیاری رابطهی چندان نزدیک و گرمی نداشتهاند و بنابراین انتظار میرود که فرآیند سازگاریشان با این اتفاق به راحتی طی شود. اما هرچه داستان پیش میرود مسأله دامنههای پیچیدهتری پیدا میکند و معلوم میشود که در عمل همه چیز آنطور که انتظار میرفته نبوده است.
در آغاز، این شکل مرگ است که در محوریت مضامین کتاب قرار میگیرد. آقای بادیاری خودکشی کرده، اما دلایل چندان قانعکنندهای برای این کار او نمیتوان یافت. به نظر میرسد از زندگیاش راضی بوده و آخرین اتفاق تروماتیک زندگیاش جدایی از همسرش، طاهره تالشی بوده که دو سال از آن گذشته است. این جدایی هم در نهایت مسالمت و آرامش رخ داده و از شواهد پیداست که هر دو طرف از آن راضی بودهاند و بالغانه به آن تن دادهاند. وضعیت فرزندان آقای بادیاری، که دو پسر و یک دختر هستند نیز به گونهای نبوده که در او احساس ضعف و شکست ایجاد کند. بنابراین راوی احتمال سرخوردگیهای عاطفی را که منجر به خودکشی آقای بادیاری شده باشد، منتفی میداند. اما این تنها یک سوی قضیه است و در ادامهی داستان مشخص میشود که روابط شخصیتهای داستان چهقدر ابعاد گسترده و پیچیدهای دارد.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4030306120.html
دریا امامی
«در اهمیت مرگ بیمورد آقای بادیاری»
نوشته: میلاد روشنی پایان
ناشر: چشمه، 1402
144 صفحه، 125000 تومان
#رمان #نشرچشمه
مرگ یکی از بزرگترین معماهایی است که انسان در طی زندگیاش با آن مواجه میشود. او مدام با چیستی و چگونگی این پدیده دست و پنجه نرم میکند و در هر برهه و موقعیت خاصی از زندگیاش به پاسخهایی متفاوت دربارهی آن میرسد. گاه مرگ برای انسان به شکل یک فرآیند جلوه میکند که به مراحل مختلفی برای تکمیل شدن نیاز دارد و گاه خود را به شکل یک اتفاق ناگهانی و یکباره نشان میدهد. در هر حال انسان میکوشد استدلالهای موجهی برای مرگ پیدا کند و مفاهیمی همچون قطعیت، برگشتناپذیری و پایان را دربارهی آن مورد تحلیل قرار دهد تا از هراس خود در رویارویی با آن بکاهد.
مسألهی فنا و میرایی یکی از اساسیترین موضوعات در برخورد با مرگ است و بشر همواره تلاش کرده راهی بیابد تا مرگ را دور بزند و بر نیستی غلبه کند. یکی از بزرگترین این تلاشها در ساحت داستان رخ داده و انسان در طی تاریخ کوشیده با ساختن افسانهها و ترسیم فانتزیها بر امکان تجدید حیات و نامیرایی تأکید کند و کابوس فنا را پس براند. این مسأله اغلب به وسواسی غریب در آدمها ختم میشود، بهویژه آنانکه از نزدیک با مرگ روبهرو میشوند. وسواسی که به راحتی راهی برای خلاصی از آن نمیتوان یافت. میلاد روشنی پایان در رمان کوتاه «در اهمیت مرگ بیمورد آقای بادیاری» با محوریت همین دغدغهها به روایت داستانی دربارهی مرگ میپردازد.
کتاب ضربهی وقایع را به شکلی برقآسا و ناگهانی وارد میآورد و مرگ و همهی حواشیای که حول آن رخ میدهد نیز چنین خاصیتی دارند. آقای بادیاری خودکشی میکند. مرگی که جدی، قطعی و برگشتناپذیر به نظر میآید و اطرافیان باید با این فقدان کنار بیایند. آنها با آقای بادیاری رابطهی چندان نزدیک و گرمی نداشتهاند و بنابراین انتظار میرود که فرآیند سازگاریشان با این اتفاق به راحتی طی شود. اما هرچه داستان پیش میرود مسأله دامنههای پیچیدهتری پیدا میکند و معلوم میشود که در عمل همه چیز آنطور که انتظار میرفته نبوده است.
در آغاز، این شکل مرگ است که در محوریت مضامین کتاب قرار میگیرد. آقای بادیاری خودکشی کرده، اما دلایل چندان قانعکنندهای برای این کار او نمیتوان یافت. به نظر میرسد از زندگیاش راضی بوده و آخرین اتفاق تروماتیک زندگیاش جدایی از همسرش، طاهره تالشی بوده که دو سال از آن گذشته است. این جدایی هم در نهایت مسالمت و آرامش رخ داده و از شواهد پیداست که هر دو طرف از آن راضی بودهاند و بالغانه به آن تن دادهاند. وضعیت فرزندان آقای بادیاری، که دو پسر و یک دختر هستند نیز به گونهای نبوده که در او احساس ضعف و شکست ایجاد کند. بنابراین راوی احتمال سرخوردگیهای عاطفی را که منجر به خودکشی آقای بادیاری شده باشد، منتفی میداند. اما این تنها یک سوی قضیه است و در ادامهی داستان مشخص میشود که روابط شخصیتهای داستان چهقدر ابعاد گسترده و پیچیدهای دارد.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4030306120.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«در اهمیت مرگ بیمورد آقای بادیاری»؛ میلاد روشنی پایان؛ نشر چشمه در بزرخی میان نیستی و نامیرایی
«در اهمیت مرگ بیمورد آقای بادیاری»
راهنمای کتاب/ در جستوجوی رؤیاهای تحققنیافته
لیلا زارعی
«گورهای بیسنگ»
(نُه جستار دربارهی نازایی)
نوشته: بنفشه رحمانی
ناشر: چشمه، 1402
131صفحه، 110000 تومان
#نشرچشمه #ناداستان #کتاب
انسان در طی زندگی همواره نگاهی به راهی که پیموده و دستاوردهایی که داشته میافکند و بر مبنای آن ثمربخش بودن زیستِ خود را ارزیابی میکند و اغلب هم بر همین اساس است که خود را موجودی مولد و مفید یا ناکارآمد و بیکفایت توصیف مینماید. معیارهای بسیار گستردهای برای سنجش درجهی ارزشمندی زندگی میتوان یافت که گاه اهمیتی حیاتی دارند و زمانی اولویت پایینتری به آنها داده میشود. در میان این معیارها، تولید نسل ممکن است برای بسیاری از افراد جایگاهی ویژه پیدا کند.
آدمی به شکلی غریزی تمایلی شدید به تحقق رؤیاهای خویش در فرزندانش دارد. گویی انسان با فرزندآوری رسیدن به اهداف و آرزوهایی را که خود از آنها بازمانده، ممکن میسازد و فرصتی دوباره برای زیستن مییابد. به همین خاطر است که گاه احساس مثمر ثمر بودن با چنین معیاری برای آدمها معنا پیدا میکند. اما اگر انسان توان تولید نسل را نداشته باشد، این مسأله برای او چه شکلی پیدا خواهد کرد؟ بنفشه رحمانی در مجموعه جستاری که در کتاب «گورهای بیسنگ» گرد آورده به این موضوع از ابعاد مختلف نگریسته است.
مجموعهی «گورهای بیسنگ» به سلسله تجاربی اختصاص دارد که نویسنده در مسألهی ناباروری با آنها مواجه شده و جنبههای مختلفی از زندگی شخصی، اجتماعی و حرفهای او را تحت تأثیر قرار داده است. اینکه انسان امتداد وجود خود را در فرزندش میبیند و برای هر کسی ممکن است در برههای از زندگیاش این مسأله چنان اهمیتی پیدا کند که بسیاری از ضروریات زندگیاش را زیر سایهی آن قرار گیرد. گاه از آن به راحتی عبور میکند و برخی اوقات برای مدتی طولانی و به شکلی عمیق درگیر آن میشود و نمیتواند به سادگی از آن بگذرد.
بخش آغازین کتاب به مواجهههای اول با مسألهی نازایی اختصاص دارد و آن را از منظر زنی نشان میدهد که در ابتدا با پیشینههای ذهنی و احساساتی گاه متناقض با مسأله برخورد میکند. بیش از هر چیز مفهوم زنانگی و زن توانمند برای او چالشبرانگیز میشود، شاید چون یکی از معیارهای کهن و سنتی ارزیابی یک زن، قدرت زایش اوست. نویسنده در شروع بحث از تصویری میگوید که هم جامعه و هم خودِ زنان دربارهی مولد بودن دارند. او این پرسشها را نیز مطرح مینماید که آیا اگر زنی نتواند صاحب فرزند شود باید احساس شکست و بیکفایتی کند؟ باید به هر ترتیبی که شده راهی برای مادر شدن بیابد؟ باید غریزهی تولید نسل را نادیده بگیرد و این مسأله را به کلی فراموش کند؟ باید جایگزینهایی برای احساس مفید بودن در زندگی بیابد؟ کدام راه است که بهترین پاسخ برای حل مسألهی نازایی است؟
نویسنده که راوی تجارب دست اول خود است، در آغاز از فعالیتی میگوید که کوشیده آن را جایگزین مادر شدن کند؛ پرداختن به نوعی ورزش به نام اریال که سخت است و کسب مهارت در آن میتواند به انسان حس توانمندی و موفقیت بسیار بالایی بدهد. اما آنقدر موضوعاتی متعدد حول مسألهی تولید نسل برای او شکل میگیرد که ناگزیر به اندیشیدن و غور در این باره میشود و به عرصهای پا میگذارد که دیدگاه متفاوت و متکاملی دربارهی نازایی به او میدهد. مسألهای که در آغاز صرفاً به عنوان یک فقدان دیده شده بود، به تدریج و در طی مسیر روایت، اشکال دگرگونهای پیدا میکند و دامنهی آن تمام جهانبینی راوی را در برمیگیرد و او را به گونهای به یک مسیر تحولی سوق میدهد . ارتباط نزدیک با مادران، متخصصان و افرادی که در این موضوع سوابق ذهنی و تجارب متفاوتی دارند نیز به شکلدهی و قوام بخشیدن این تحول کمک شایانی میکند و این اتفاقی است که در این مجموعه در مقیاسی گسترده رخ میدهد.
https://www.alef.ir/news/4030318069.html
لیلا زارعی
«گورهای بیسنگ»
(نُه جستار دربارهی نازایی)
نوشته: بنفشه رحمانی
ناشر: چشمه، 1402
131صفحه، 110000 تومان
#نشرچشمه #ناداستان #کتاب
انسان در طی زندگی همواره نگاهی به راهی که پیموده و دستاوردهایی که داشته میافکند و بر مبنای آن ثمربخش بودن زیستِ خود را ارزیابی میکند و اغلب هم بر همین اساس است که خود را موجودی مولد و مفید یا ناکارآمد و بیکفایت توصیف مینماید. معیارهای بسیار گستردهای برای سنجش درجهی ارزشمندی زندگی میتوان یافت که گاه اهمیتی حیاتی دارند و زمانی اولویت پایینتری به آنها داده میشود. در میان این معیارها، تولید نسل ممکن است برای بسیاری از افراد جایگاهی ویژه پیدا کند.
آدمی به شکلی غریزی تمایلی شدید به تحقق رؤیاهای خویش در فرزندانش دارد. گویی انسان با فرزندآوری رسیدن به اهداف و آرزوهایی را که خود از آنها بازمانده، ممکن میسازد و فرصتی دوباره برای زیستن مییابد. به همین خاطر است که گاه احساس مثمر ثمر بودن با چنین معیاری برای آدمها معنا پیدا میکند. اما اگر انسان توان تولید نسل را نداشته باشد، این مسأله برای او چه شکلی پیدا خواهد کرد؟ بنفشه رحمانی در مجموعه جستاری که در کتاب «گورهای بیسنگ» گرد آورده به این موضوع از ابعاد مختلف نگریسته است.
مجموعهی «گورهای بیسنگ» به سلسله تجاربی اختصاص دارد که نویسنده در مسألهی ناباروری با آنها مواجه شده و جنبههای مختلفی از زندگی شخصی، اجتماعی و حرفهای او را تحت تأثیر قرار داده است. اینکه انسان امتداد وجود خود را در فرزندش میبیند و برای هر کسی ممکن است در برههای از زندگیاش این مسأله چنان اهمیتی پیدا کند که بسیاری از ضروریات زندگیاش را زیر سایهی آن قرار گیرد. گاه از آن به راحتی عبور میکند و برخی اوقات برای مدتی طولانی و به شکلی عمیق درگیر آن میشود و نمیتواند به سادگی از آن بگذرد.
بخش آغازین کتاب به مواجهههای اول با مسألهی نازایی اختصاص دارد و آن را از منظر زنی نشان میدهد که در ابتدا با پیشینههای ذهنی و احساساتی گاه متناقض با مسأله برخورد میکند. بیش از هر چیز مفهوم زنانگی و زن توانمند برای او چالشبرانگیز میشود، شاید چون یکی از معیارهای کهن و سنتی ارزیابی یک زن، قدرت زایش اوست. نویسنده در شروع بحث از تصویری میگوید که هم جامعه و هم خودِ زنان دربارهی مولد بودن دارند. او این پرسشها را نیز مطرح مینماید که آیا اگر زنی نتواند صاحب فرزند شود باید احساس شکست و بیکفایتی کند؟ باید به هر ترتیبی که شده راهی برای مادر شدن بیابد؟ باید غریزهی تولید نسل را نادیده بگیرد و این مسأله را به کلی فراموش کند؟ باید جایگزینهایی برای احساس مفید بودن در زندگی بیابد؟ کدام راه است که بهترین پاسخ برای حل مسألهی نازایی است؟
نویسنده که راوی تجارب دست اول خود است، در آغاز از فعالیتی میگوید که کوشیده آن را جایگزین مادر شدن کند؛ پرداختن به نوعی ورزش به نام اریال که سخت است و کسب مهارت در آن میتواند به انسان حس توانمندی و موفقیت بسیار بالایی بدهد. اما آنقدر موضوعاتی متعدد حول مسألهی تولید نسل برای او شکل میگیرد که ناگزیر به اندیشیدن و غور در این باره میشود و به عرصهای پا میگذارد که دیدگاه متفاوت و متکاملی دربارهی نازایی به او میدهد. مسألهای که در آغاز صرفاً به عنوان یک فقدان دیده شده بود، به تدریج و در طی مسیر روایت، اشکال دگرگونهای پیدا میکند و دامنهی آن تمام جهانبینی راوی را در برمیگیرد و او را به گونهای به یک مسیر تحولی سوق میدهد . ارتباط نزدیک با مادران، متخصصان و افرادی که در این موضوع سوابق ذهنی و تجارب متفاوتی دارند نیز به شکلدهی و قوام بخشیدن این تحول کمک شایانی میکند و این اتفاقی است که در این مجموعه در مقیاسی گسترده رخ میدهد.
https://www.alef.ir/news/4030318069.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«گورهای بیسنگ»؛ بنفشه رحمانی ؛ نشر چشمه در جستوجوی رؤیاهای تحققنیافته
«گورهای بیسنگ»