افراكتاب
300 subscribers
5.02K photos
62 videos
2 files
32 links
افراكتاب دريچه‌اى براى آگاهى
تهران، خيابان وليعصر، روبروى پارك ملت، نبش انصارى، برج ملت
تمام روزهاى سال، حتى روزهاى تعطيل
تلفن ۲۲۰۱۵۷۵۷-۲۲۰۱۷۶۵۰
Www.Afrabook.com
Facebook.com/afrabook
Instagram:afra_ketab
@fsangari ادمین
Download Telegram
پیر او را با کارش رها کرد فکر کرد که برای میگل ساختن این دیوار، دلیل دومی برای زیستن شده است. هر انسانی در حین غرق شدن باید خودش را با چیزی سرگرم کند و او به چه چیزی تکیه کرده بود؟ به مطب دندانپزشکی‌اش؟ قدمی برداشت و هوای دهکده‌ی به خواب رفته را به درون سینه‌اش فرو برد. وقتی از حال خانه می‌گذشت، از در نیمه‌باز سالن نگاهی به درون آن انداخت. جایی که تمام خاطره‌ها در آنجا منجمد شده بودند. بعد از مرگ ماریا، هیچ دسته گلی برای جان دادن به این گورستان در گلدان‌هایش گذاشته نشده بود. وقتی به اتاقش برگشت بدون اینکه بتواند حواسش را کاملاً جمع کند باز چند صفحه کتاب خواند. فکر میگل و دیوارش او را رها نمی‌کرد. کنار پنجره رفت. ته باغ هنوز روشن بود. ساعت دوازده‌ونیم بالاخره بعد از مدت زیادی تردید، یک قرص خواب خورد. موج تیره‌ای او را در بر گرفت و با احساس حق‌شناسی نسبت به داروها و تاثیرشان به خواب رفت.
#نان_غربت #هانری_ترویا #علی_داد_زاویه #نشر_قطره #داستان_فرانسه
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور

@afrabook
برای بسیاری از بازیگران بااستعداد، تکنیک چوبوک مهم‌ترین ابزار برای بازیگری در قرن حاضر است. ایوانا چوبوک برنامه‌ی آموزشی‌ای را تدوین کرده است که تئوری‌های مهم بازیگری از استادان بزرگ نظیر استانیسلاوسکی، مایزنر و اوتا هاگن را در نظر گرفته و در قدم بعد، بازیگر را با تشخیص دردها و احساسات درونی -نه به‌عنوان نتیجه‌ی نهایی، بلکه به‌عنوان راهی برای دستیابی به نتیجه‌ی نهایی- به سمت پیروزی و دستیابی به هدف هدایت می‌کند. نتیجهی استفاده از این تکنیک، خلق کاراکتری انسانی و زنده، با رفتاری واقعی خواهد بود.

#قدرت_بازیگر
#ایوانا_چوبوک
#پوپک_رحیمی
#نشر_قطره
#بازیگری #نمایش
#ارسال_کتاب
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور

@afrabook
یک فنجان چای با بزرگان روانکاوی جهان گردآوری گپ‌وگفت‌های صمیمانه و رودررو و البته تخصصی با روانکاوانی است که هر یک سردمدار جریانی فکری در روانکاوی هستند. جنبش آغاز شده توسط فروید پس از او پیشرفت‌های بیشماری کرد و در طول یک قرن گذشته اگر چه شاهد رویکردها و نگاه‌های کم‌وبیش متفاوت در درون نهضت روانکاوی هستیم، اما می‌توان به جرئت گفت که همه‌ی این رویکردها انگاره‌های اساسی خود را وامدار نگاه عمیق و موشکافانه‌ی فروید به روان هستند. اعتقاد به تأثیرگذاری ناخودآگاه و تسلط بی‌چون‌و‌چرای آن بر روان و شخصیت نقطه‌ی اشتراک تمامی این جریان‌های فکری است اما در باب این که محتوای این ناخودآگاه چیست یا چه طور می‌توان سوژه‌ی اسیر در دام ارباب ناخودآگاه را از تکرار رهایی بخشید روشنگری‌ها و فنون متفاوتی شکل گرفته است. مطالعهی مصاحبه های انجام گرفته با روانکاوان پیش‌درآمد آشنایی با این روشنگری‌ها و سبک تفکر و جهت‌گیری آنان و چراغ راهی برای شروع مطالعات گسترده‌تر است.

#یک_فنجان_چای_با_بزرگان_روانکاوی
#عباس_کیوانلو
#نشر_قطره
#دفترهای_روانکاوی
#زیگموند_فروید
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور

@afrabook
این عشق بود؟ توما یقین کرده بود که می‌خواهد در کنار تو بمیرد. چنین احساسی به روشنی زیاد از حد بود، او ترزا را فقط دو بار دیده بود! آیا این احساس نوعی واکنش عصبی و هیستریک مردی نبود، که آگاه از ناشایستگی خود در دوست داشتن، کمدی عشق را با خود بازی می‌کرد؟ و در عین حال برای بازی در این کمدی، شایستگی او آنقدر ناچیز بود که یک پیشخدمت حقیر شهرستانی را انتخاب کرده بود که عملاً هیچ بختی برای ورود به زندگی‌اش نداشت!
توما به دیوار کثیف حیاط نگاه می‌کرد و نمی‌دانست که این حال، احساس عصبی زودگذری اس، یا عشق.
و در این شرایط که یک مرد باقی می‌داند چگونه سریعا تصمیم بگیرد، توما از شک و دودلی خود شرمسار بود، این تردید زیباترین لحظه‌ی عمرش را از هر معنایی تهی می‌ساخت.
توما خود را سرزنش می‌کرد، اما سرانجام دریافت که شک و تردید امری کاملاً طبیعی است: آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد، آگاهی ندارد، زیرا زندگی یک‌بار بیش نیست و نمی‌توان آن را با زندگی‌های گذشته مقایسه کرد و یا در آینده تصحیح نمود.
-با ترزا بودن بهتر است یا تنها ماندن؟
#بار_هستی #میلان_کوندرا #پرویز_همایون_پور #نشر_قطره
@afrabook
مگو شیرین و شکّر هست یکسان
ز نی خیزد شکر، شیرینی از جان
چو شمع شهد شیرین برفروزد
شکر بر مجمز آنجا عود سوزد
شکر گر چاشنی در جام دارد
ز شیرینی حلاوت وام دارد
ز شیرینی بزرگان ناشکیبند
به شکّر طفل و طوطی را فریبند
هر آبی کان بود شیرین، بسازد
شکر چون آب را بیند، گدازد

ز شیرین تا شکر فرقی عیان است
که شیرین جان و شکّر جای جان است
پریرویست شیرین در عماری
پرند او شکر در پرده‌داری
بداند این‌قدر هر کش تمیز است
که شکّر بهر شیرینی عزیز است
دلش می‌گفت: شیرین بایدم زود
که عیشم را نمی دارد شکر سود

#خسرو_و_شیرین
#خسرو‌وشیرین #نظامی #نشر_قطره #حسن_وحید_دستگردی
@afrabook
چند ماهی است که فرمانروای تازه بر فارس ما حکومت می‌کند. امیر مبارزالدین محمد مظفر، شیراز را بعد از محاصره طولانی در ماه شوال گذشته فتح کرده و سلطان سابق، شیخ ابواسحاق اینجو را از شهر فراری داده است.
با سلطه امیر مبارز بر شهر ما، دوران ناامن بی‌ثباتی آغاز شده که در آن هیچ‌کس به فردای خودتون ندارد. بعد از قتل غارت مرسوم لشگریان فاتح، جستجو و تعقیب همکاران و همدستان سلطان فراری، همراه با طغیان کینه دیرین مردم، موجب تسویه حساب‌های خونینی شده است. البته این آشفتگی برای ما اهالی فارسی تازگی ندارد. از آغاز قرن حاضر به خصوص بعد از درگذشت ابوسعید آخرین پادشاه ایلخانی،  که در هر شهری،  حاکمی علم استقلال و سلطنت بلند کرده، شیراز ما بارها و غالبا با همین کشت و کشتار، دست به دست گشته است. من که امروز ۲۳ سال عمر دارم تا آنجا که حافظه‌ام یاری می‌کند امیر مبارز پنجمین سلطانی است که بر اریکه سلطنت فارس می‌بینم.
#حافظ_ناشنیده_پند
#ایرج_پزشکزاد
#محمد_گلندام
#نشر_قطره
#سرگذشت_نامه
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
طاغی کیست؟ انسانی که نه می‌گوید، اما نه گفتن او از سر انکار نفس نیست. او، چون به نفس خود بیندیشد، «آری» می‌گوید. برده‌ای که تمام عمر فرمان گزارده به ناگاه در می‌یابد که نمی‌تواند از فرمان تازه‌ای اطاعت کند. منظور او از «نه»گفتن چیست؟
منظور او این است که مثلاً «این وضع دیگر بیش از حد طولانی شده است.» یا «تا اینجا هرچه بود گذشت، اما دیگر بس است.» یا «این دیگر زیاده‌روی است.» و یا «مرزهایی هست که نباید از آنها گذر کرد.» به زبان دیگر «نه»‌ی او وجود یک مرز را تصدیق می‌کند. در این باور طاغی که آن طرف دیگر «دارد زیاده‌روی می‌کند» یا اقتدار خود را بدون توجه به حقوق دیگران اعمال می‌کند، همین معنا نهفته است. او طغیان می‌کند، چون هم قاطعانه از تسلیم شدن به شرایطی که تحمل ناپذیرش می‌داند سرباز می‌زند و هم به گونه‌ای مبهم ایمان دارد که موضع او توجیه‌پذیر است زیرا فکر می‌کند: «حق دارد که...». طغیان بدون این احساس که طاغی در جایی و به‌گونه‌ای حق دارد نمی‌تواند روی دهد. بدین‌سان است که برده‌ی طاغی، همزمان آری و نه می‌گوید.
#انسان_طاغی
#البر_کامو
#نشر_قطره
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
آنچه در جوانی خوانده می‌شود، در عمل، شاید به دلیل بی‌صبری، سبکسری و بی‌تجربگی در زندگی، اندک فایده به نظر آید. این احتمال می‌رود که با ارائه الگو، واژه‌های تشبیهی، اشکال طبقه‌بندی، معیارهای ارزشی، نمونه‌های زیبایی، به تجربه‌های آتی‌مان شکل بدهند و آموزنده باشند؛ هر چیزی که به تاثیرگذاری خود ادامه دهد حتی اگر اندکی یا چیزی از کتابی که در جوانی خوانده‌ایم در ما باقی مانده باشد. با دوباره خواندن آن کتاب در سن پختگی، شاید چیزهایی پایداری را در آن بازشناسیم که سرچشمه‌شان را فراموش کرده بودیم و جز ساز و کارهای درونی ما شده بودند. اثر ادبی این نیروی خاص را دارد: به عنوان اثر خود را به فراموشی می‌سپارد اما بذر خود را به جای می‌گذارد. آثار کلاسیک کتاب‌هایی هستند  که تاثیر خاصی برجای می‌گذارند و همچنان به عنوان امری فراموش نشدنی برجای می‌مانند، در هزارتوی یاد، در ناخودآگاه جمعی و فردی پنهان می‌شوند.
#چرا_باید_کلاسیک_ها_را_خواند
#ایتالو_گالوینو
#آزیتا_همپارتیان
#نشر_قطره
#نقد_ادبی #آثار_کلاسیک
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
فردا روز تولدم است. مادرم اصرار کرده بروم خانه.
از جشن تولد خوشم نمی‌آید، فکر می‌کنم دیگر بزرگ شده‌ام. اما، باشد به خاطر او قبول کردم.
پس از آن‌که پدرم در روز سالگرد نوزدهمین سالگرد ازدواجشان با زن همسایه روی هم ریخت و رفت، مادرم تنها زندگی می‌کند.
به شکل نمادین می‌توان گفت که ضربه‌ی سنگینی بوده است. درکش برایم مشکل است که او دیگر نخواست کسی را برای خودش پیدا کند. می‌توانست این کار را بکند و حتی حالا هم می‌تواند اما ... نمی‌دانم.

#دوست_داشتم_کسی_منتظرم_باشد
#من_او_را_دوست‌_داشتم
#گریز_دلپذیر
#انا_گاوالدا #الهام_دارچنیان
#نشر_قطره
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
.
روز بعد به گورستان رفت (همچنان که دست‌کم یک بار در ماه می رود) و در برابر سنگ گور پسرش ایستاد. وقتی آنجاست، همیشه با پسرش سخن می‌گوید و آن روز گویی نیاز داشت که فکر خود را به زبان آورد و خود را توجیه کند؛ پس به او گفت: «عزیز من، عزیز من، فکر نکن تو را دوست نداشته‌ام، اما درست از زمانی که دوستت داشته‌ام، اگر تو همچنان زنده بودی، نمی‌توانستم آن کسی شوم که اکنون هستم. این ناممکن است که فرزندی داشته باشیم و جهان را آن‌گونه که هست حقیر شماریم، زیرا به این جهان است که او را فرستاده‌ایم. به خاطر فرزند است که ما به جهان وابسته‌ایم، به آینده آن می‌اندیشیم، به سهولت در قیل‌و‌قالش، در جنب‌و‌جوش‌هایش مشارکت می‌کنیم، و بلاهت درمان‌ناپذیرش را جدی می‌گیریم.

#هویت
#میلان_کوندرا
#پرویز_همایون_پور
#نشر_قطره
#داستان_خارجی
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور‌ #ارسال_پستی
@afrabook
گلبرگ بلند دریا سفری است طولانی به قلب آمریکای لاتین در دورهای تب‌آلود از تاریخ جهان که هستی و مرگ میلیون‌ها انسان را رقم زد. این رمان تکوین تدریجی ساختاری سیاسی و گرایشی جهانی را در دوره‌ی ظهور دیکتاتوری‌های نظامی و دولت‌های عوام‌گرا نشان می‌دهد که در آن صدای شکستن استخوان‌های انسان آرمان‌گرای قرن بیستم با همه‌ی آمال، حسرت‌ها و دغدغه‌هایش شنیده می‌شود.
#گلبرگ_بلند_دریا
#ایزابل_آلنده
#مازیار_رجاء
#نشر_قطره
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور‌ #ارسال_پستی
@afrabook
عشق قدرتی دارد که می‌تواند سرنوشت هر انسانی را بسازد یا نابود کند. همان قدر که شیرین و دلپذیر است می‌تواند بی‌رحم ظالمانه باشد، همان قدر که پر شور و هیجان است می‌تواند رقت‌بار و ترحم برانگیز باشد و همان‌قدر که ملکوتی و پاک است می‌تواند پلید و شیطانی باشد. واقعا چند بعدی، پیچیده و بی‌ثبات است! هرکدام از ما تجربه چنین داستان‌های عاشقانه را داریم که گاهی زندگی‌مان را طبق احساساتمان رنگ و لعاب می‌دهد، گاهی پیروزی و گاهی شکست. اگر چنین تجربه‌ای ندارید این یعنی که اصلا زندگی نکرده‌اید....
#دوستت_دارم
#باربارا_ابل
#الهه_جمدیان
#نشر_قطره
#ادبیات_پلیسی #داستان_فرانسه
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
.
فقط در آغوش هم می‌مانیم و باهم اشک می‌ریزیم. مریلین برای نخستین بار از زندگی من پس از مرگش حرف می‌زند. «ارو، خیلی هم بد نخواهد گذشت. بچه‌ها مدام به دیدارت می‌آن، دوستات مدام بهت سر می‌زنن. اگه توی این خونه ی بزرگ خیلی احساس تنهایی کردی، همیشه میتونی از خدمتکارمون، گلوريا، و همسرش بخوای بدون اجاره در مطبت زندگی کنن که اگه بهشون نیاز داشتی، همیشه در دسترست باشن.»
به میان حرفش می‌دوم: با خودم عهد کرده بودم که هرگز بار نگرانی برای زندگی من در نبودش را بر شانه‌ی مریلین نگذارم. محکم در آغوشش می‌کشم و برای هزارمین بار می‌گویم چقدر دوستش دارم و چقدر تحسینش می کنم و چقدر هر ذره از موفقیت های زندگی‌ام را مدیونش هستم.

#موضوع_مرگ_و_زندگی
#اروین_یالوم #مریلین_یالوم
#سپیده_حبیب
#نشر_قطره
#مرگ #زندگی #سرگذشتنامه #بیماری #روانپزشکان
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور‌ #ارسال_پستی
@afrabook
.
مرا در مقابل جوخه اعدام می‌برند. زمان به کندی می‌گذرد، هر ثانیه یک قرن بیشتر از ثانیه قبل طول می‌کشد. بیست و هشت سال دارم.
روبه‌روی من، مرگ در چهره دوازده مامور اجرای اعدام جلوه‌گر شده است. رسم بر این است که از میان اسلحه‌های توزیع شده میان مأموران یکی بدون فشنگ باشد. به این ترتیب، هرکسی می‌تواند گمان کند از قتلی که قرار است اتفاق بیفتد، ممکن است در امان بماند. تردید دارم که این سنت امروز رعایت شود. هیچ کدام از این مردها به نظر نمی رسد. نیازی به این امکان در امان ماندن داشته باشند.
#اولین_خون
#آملی_نوتومب
#محمد_جواد_کمالی
#نشر_قطره
#جایزه_ادبی_رنودو
#داستان_های_فرانسه #رمان
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور‌ #ارسال_پستی
@afrabook
من بلد نیستم زنی باشم که عصر ما اقتضا می‌کند. برایم سخت است به موضوعاتی مانند جنسیتمان، مردها، بچه‌ها، جواهرات، مد، کانون خانواده، آشپزی و... شخص حقیر خودم توجه کنم. زیرا زن بودن حکم می‌کند که انسان برای خودش ارزش قائل باشد، برای چهره‌اش، لباسش، موهایش و ظاهرش. عشوه گری برای من بیگانه است،نامرتب لباس می‌پوشم، آرایش نمی‌کنم و خیلی کم غذا می‌خورم. وقتی در عکس‌هایی که فرانس جمع‌آوری می‌کند خود را می‌بینم که از بدلباسی مثل آس پیک بدقواره شده‌ام، آنچه خودم را در مورد آن سرزنش می کنم این است که چرا از این هم مضحک‌تر نشده‌ام، چون حداقل در آن صورت واقعا بامزه می‌شدم.
باور می‌کنی؟ هر روز صبح لباس مبدل یک خانم را تنم می‌کنم. این زیردامنی‌ها، شکم بندها، بند کفش‌ها، کیلومترها روبان و پارچه‌ای که خودم را به آن مجهز می‌کنم، به نظرم بی‌مورد و عاریتی است.نه، مطمئن باش آرزو ندارم تبدیل به مرد شوم.دخترکی ساده‌ام که در سرزمین زنان سرگردان شده و ناگزیر است ادای بزرگسالان را دربیاورد،من در فریب‌کاری زندگی می‌کنم.
#زن_در_آینه
#اریک_امانوئل_اشمیت
#شهلا_حائری
#نشر_قطره
@afrabook
در آشپزخانه تروتمیز خواهرهایم از خودم می‌پرسم که چگونه می‌توانم زندگی عاری از زن‌های سبز را تحمل کنم، زن‌هایی سبزی که سایه مبهم‌شان در پس زمینه برجسته می‌نماید. برای اینکه از این لحظه‌های گیجی، از این بی‌حوصلگی شدید، از این درماندگی پیاپی به‌آرامی عبور کنم، باید به یاد بیاورم که آن‌ها افکار من و زندگی زیرزمینی مرامی‌آرایند، آنها اینجایند، موجوداتی واقعی و در عین‌حال چهره‌های ادبی که بی‌آن‌ها خشونت زندگی پوست و گوشت مرا تا استخوان می‌خراشد.

#خودنگاره_سبز
#ماری_اندیای
#بهناز_خواجوی
#نشر_قطره #ادبیات_فرانسوی #داستان_فرانسه
#افراکتاب_ادبیات_فرانسه
@afrabook
.
«من سوء تعبیر می‌کنم... با نسبت دادن به عصر... این وفور... سیلاب‌ها... گذارهای سیال... و دنیا هرگز واقعا... درست مثل...نبوده است، اما این نشخوارها چگونه می‌تواند بر دلهره‌ام راه بندد؟ آه، دلهره‌ی من_ با تو، با خود چه‌کنم؟ چطور جرأت می‌کنند از من مخفی کنند... من که باید آزمایش بزرگ‌ترین درد را از سر بگذرانم، من که برای حفظ صورت ظاهر وقار (به هر صورت، دست بالا رنگ خواهم باخت اما صدایم در نخواهد آمد - به هر صورت من قهرمان نیستم... )، باید در طی آن آزمایش تمام نیروها و توانایی‌های را ضبط و ربط کنم، من، من، رفته رفته ضعیف می‌شوم... عدم اطمینان وحشت‌انگیز است _ خوب، چرا به من نمی‌گویید، به من بگویید _ اما نه، هر روز صبح مرا مجبور می‌کنید که دوباره بمیرم... از سوی دیگر، اگر می‌دانستم، می‌توانستم... کاری کوچک را انجام دهم... ثبت کردن افکاری که درستیشان به اثبات رسیده است... روزی کسی آن را می‌خواند و ناگهان احساس می‌کند که گویی اولین بار است در کشوری عجیب و غریب از خواب بیدار شده است...
#دعوت_به_مراسم_گردن_زنی
#ولادیمیر_ناباکف
#احمد_خزاعی
#نشر_قطره
@afrabook
حکم اعدام، طبق قانون، در گوشی به سین‌سیناتوس‌س ابلاغ شد. همه، به هم لبخند زدند و از جا برخاستند. قاضی سپید مو، دهانش را دم گوش سین سیناتوس گذاشت، دمی نفس‌های عمیق کشید، حکم را اعلام کرد، و انگار خود را از چسب و ر آورد، آرام از او فاصله گرفت. سين‌سيناتوس را بی درنگ به دژ بازگرداندند. جاده گرد محور صخره‌ایش می‌پیچید، و چون ماری که به سوراخ بخزد، زیر دروازه ناپدید می‌شد. سين‌سيناتوس آرام بود، اما به هنگام گذشتن از دهلیزهای دراز باید کمکش می‌کردند، زیرا پاهایش را، چون کودکی که تازه راه رفتن آموخته باشد، با تردید و دودلی بر زمین می‌گذاشت، انگار که نه راه پس داشته باشد، نه راه پیش، مثل کسی که خواب دیده است روی آب راه می‌رود فقط برای این که ناگهان شک کند: اما مگر چنین چیزی ممکن است؟ رودیون زندانبان کلی طولش داد تا در سلول سين سيناتوس را باز کند
ــ کلید عوضی بود ــ و همان پس و پیش کردن همیشگی. سرانجام در کوتاه آمد. وکیل مدافع در سلول انتظار می‌کشید. روی تخت نشسته بود، تا شانه غرق در تفکر، بی ردای رسمی ...

#دعوت_به_مراسم_گردن_زنی
#ولادیمیر_ناباکف
#احمد_خزاعی
#نشر_قطره
@afrabook