خدا لطف کند و شوهرت مرد خوبی از آب دربیاید؛ مردی که دوستتدارد، نازپروردهات میکند و هیچ وقت جانب تو را رها نمیکند. چنین خانوادهای خوش است! اغلب حتی با وجود غموغصه هم خوش است، و کی میشود که غموغصه ای نباشد؟ شاید وقتی ازدواج کردی خودت بفهمی. اما حالا اوایل زندگی را در نظر بگیر، بعد از ازدواج با کسی که عاشقش هستی؛ بعضی وقتها آن قدر خوشوقتی، آن قدر خوشوقت! یعنی دمادم و پیدرپی خوشوقت. اوایل حتی دعواهایت با شوهرت هم به خوشی میانجامد. بعضی زنها هر چه بیشتر شوهرشان را دوست داشته باشند بیشتر با او دعوا میکنند. عین واقعیت است؛ من خودم چنین زنی را میشناختم. میگفت «ببين، من خیلی دوستت دارم و از عشق است که شکنجهات میکنم و تو باید احساسش کنی. «هیچ میدانی که آدم میتواند به عمد و از سر عشق دیگری را شکنجه کند؟ زنها بیشتر با خودشان فکر می کنند، عوضش بعد از شکنجه خیلی بیشتر دوستش خواهم داشت و آن قدر نوازشش می کنم که حالا دیگر قدری شکنجه کردنش گناهی نیست.»
#یادداشت_های_زیرزمینی
#فیودور_داستایوفسکی
#علی_مصفا
#نشر_چشمه
@afrabook
#یادداشت_های_زیرزمینی
#فیودور_داستایوفسکی
#علی_مصفا
#نشر_چشمه
@afrabook
.
وقتی داشتم نامهی زندان متهم را امضا میکردم دلم میخواست به جای اعزام به زندان، همان جا فیالمجلس جمجمهی چنین پرفسوری را با دریل سوراخ کنم و مغزش را با گازانبر بیرون بکشم و مخش را با اره بشکافم تا ببینم دقیقا این مخ از چه عناصر و موادی تشکیل شده که این آدم صاف جلو دوربین مداربسته سرقت کرده، بعد خیلی شیک پاشده رفته خانهی پدری و با لباس مجلسی نشسته تا پلیس بیاید دستگیرش کند! لامصب حداقل یک جوراب زنانه میکشیدی روی آن ترکیب صورتت؛ یا کانادا نمیتوانستی بروی، لااقل یک روستا آن طرفتر میرفتی.
#از_پشت_میز_عدلیه
#خاطرات_طنز_یک_قاضی_دادگستری
#امین_تویسرکانی
#نشر_چشمه
#طنز #قاضیان #ایران #خاطرات
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
وقتی داشتم نامهی زندان متهم را امضا میکردم دلم میخواست به جای اعزام به زندان، همان جا فیالمجلس جمجمهی چنین پرفسوری را با دریل سوراخ کنم و مغزش را با گازانبر بیرون بکشم و مخش را با اره بشکافم تا ببینم دقیقا این مخ از چه عناصر و موادی تشکیل شده که این آدم صاف جلو دوربین مداربسته سرقت کرده، بعد خیلی شیک پاشده رفته خانهی پدری و با لباس مجلسی نشسته تا پلیس بیاید دستگیرش کند! لامصب حداقل یک جوراب زنانه میکشیدی روی آن ترکیب صورتت؛ یا کانادا نمیتوانستی بروی، لااقل یک روستا آن طرفتر میرفتی.
#از_پشت_میز_عدلیه
#خاطرات_طنز_یک_قاضی_دادگستری
#امین_تویسرکانی
#نشر_چشمه
#طنز #قاضیان #ایران #خاطرات
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
.
میدونم یه جای کار اشکال داره یه چیزیم میشه. میخوام برم، میخوام خودم رو بستهبندی کنم و بفرستم به کهکشان دیگه. میخوام به همه چیز اعتراف کنم، میخوام این احساس تقصیر یا اشتباه خشم و انتقال بدم به یکی دیگه. یه جانور تو دلو رودمه، صدای پنجول کشیدنش به درون دندههام رو میشنوم. حتی اگه حافظهام را تخلیه کنم باز باهام میمونه و لکهدارم میکنه. پستوم جای خوبیه، جای آرومیه که کمکم میکنه این افکار رو به اینکه کسی بشنوه درون خودم نگه دارم.
#یه_چیزی_بگو
#لاوری_هالس_اندرسون
#حمیدرضا_صدر
#نشر_چشمه
#داستان_آمریکایی
#افرا_کتاب_داستان
#ارسال_پستی
@afrabook
میدونم یه جای کار اشکال داره یه چیزیم میشه. میخوام برم، میخوام خودم رو بستهبندی کنم و بفرستم به کهکشان دیگه. میخوام به همه چیز اعتراف کنم، میخوام این احساس تقصیر یا اشتباه خشم و انتقال بدم به یکی دیگه. یه جانور تو دلو رودمه، صدای پنجول کشیدنش به درون دندههام رو میشنوم. حتی اگه حافظهام را تخلیه کنم باز باهام میمونه و لکهدارم میکنه. پستوم جای خوبیه، جای آرومیه که کمکم میکنه این افکار رو به اینکه کسی بشنوه درون خودم نگه دارم.
#یه_چیزی_بگو
#لاوری_هالس_اندرسون
#حمیدرضا_صدر
#نشر_چشمه
#داستان_آمریکایی
#افرا_کتاب_داستان
#ارسال_پستی
@afrabook
.
گلدمن با تصریح بر اینکه اثری ممکن است ارتجاعی باشد اما ارزش زیبایی شناختی و حتی انسانی خود را از دست ندهد، تاکید میکند که فرد نابغه میشه ترقیخواه است، زیرا فقط نظرگاه طبقه بالنده میتواند در اثری معین، از میان تمامی ایدئولوژیها و امکان خطاها، گستردهترین شناخت و غنیترین حساسیت را تامین کند. اما این تاکید به نظر مبالغهآمیز می نماید، زیرا حتی اگر طبقهای بتواند تواناییهای بالقوهی نابغه را فعلیت بخشد یا اثبات وجود او را تسهیل کند، به دشواری میتوان پذیرفت که این نابغه نه یک فرد بلکه محصولی جمعی است. درست است که دورانهای بحران و دگرگونیهای عمیق اجتماعی مخصوصاً برای به وجود آمدن آثار بزرگ هنر و ادبیات بسیار مناسباند، زیرا انبوهی از تجربهها و مسائل را به افراد عرضه میکنند و گسترش افق عاطفی و عقلانی را به همراه دارند. اما از چنین امری این نتیجه به دست نمیآید که نابغه همیشه مترقی است. در واقع، در موقعیتهای بحرانی حتی طبقات رو به زوال و آماده برای ترک که صحنهی تاریخ قادرند نمایندگانی استثنایی بیافریند که به اعماق ساختار فکری گروه راه مییابند و آن را به نحوه درخشانی بیان میکنند.
#جامعه_فرهنگ_ادبیات
#لوسین_گلدمن #تئودور_آدورنو #ژان_پیاژه
#محمد_جعفر_پوینده
#نشر_چشمه
#فلسفه_جدید #مقاله_خطابه
#افرا_کتاب_فلسفه
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
گلدمن با تصریح بر اینکه اثری ممکن است ارتجاعی باشد اما ارزش زیبایی شناختی و حتی انسانی خود را از دست ندهد، تاکید میکند که فرد نابغه میشه ترقیخواه است، زیرا فقط نظرگاه طبقه بالنده میتواند در اثری معین، از میان تمامی ایدئولوژیها و امکان خطاها، گستردهترین شناخت و غنیترین حساسیت را تامین کند. اما این تاکید به نظر مبالغهآمیز می نماید، زیرا حتی اگر طبقهای بتواند تواناییهای بالقوهی نابغه را فعلیت بخشد یا اثبات وجود او را تسهیل کند، به دشواری میتوان پذیرفت که این نابغه نه یک فرد بلکه محصولی جمعی است. درست است که دورانهای بحران و دگرگونیهای عمیق اجتماعی مخصوصاً برای به وجود آمدن آثار بزرگ هنر و ادبیات بسیار مناسباند، زیرا انبوهی از تجربهها و مسائل را به افراد عرضه میکنند و گسترش افق عاطفی و عقلانی را به همراه دارند. اما از چنین امری این نتیجه به دست نمیآید که نابغه همیشه مترقی است. در واقع، در موقعیتهای بحرانی حتی طبقات رو به زوال و آماده برای ترک که صحنهی تاریخ قادرند نمایندگانی استثنایی بیافریند که به اعماق ساختار فکری گروه راه مییابند و آن را به نحوه درخشانی بیان میکنند.
#جامعه_فرهنگ_ادبیات
#لوسین_گلدمن #تئودور_آدورنو #ژان_پیاژه
#محمد_جعفر_پوینده
#نشر_چشمه
#فلسفه_جدید #مقاله_خطابه
#افرا_کتاب_فلسفه
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
.
باور عقیدهای درست یا نادرست است. باورها عقاید پیشینیان در تمامی جنبههای زندگی از تولد تا مرگ بودهاست. باورها گاه خرافی است و گاه نه. درستی و نادرستی و خرافه بودن و نبودن آن به نوع بینش و تفکر باورگذار و باورپذیر و اعتقادات شخصی آنان بستگی دارد. باوری برای کسی چنان با روح و زندگی وی پیوند خورده که عین حقیقت است و برای گروهی دیگر خرافه مینماید. یکی دانستن باور با خرافه، نوعی جهت دادن و دخالت نگرش شخصی به باورهاست. از همین جا تفاوت باور و خرافه معلوم می شود. خرافه، واژهای عربی و جمع آن خرافات است. ریشه آن «خرف» به معنای «چیدن میوه» یا «پیری و فرتوتی» است. نام پاییز هم در عربی «خريف» است که شاید از همین ریشه باشد. «خرافه» مصدر این فعل است و در اصطلاح بر «حكایتهای ساختگی و خنده آور» یا «عقیده فاسد و رأی باطل»، «حديث باطل، سخن بیهوده و یاوه» حکایتهای شب، «سخنان پریشان و نامربوط که خوشآیند باشند و سخنان خوش پریشان» اطلاق میشود. خرافه به عادت و عقیدتی بیرون از مبنای عقل و ناسازگار با آموزهها و موازین شرع و حتی عرف گویند.
#باورهای_عامیانه_مردم_ایران
#حسن_ذوالفقاری #علی_اکبر_شیری
#نشر_چشمه
#فرهنگ_عامه #خرافات
@afrabook
باور عقیدهای درست یا نادرست است. باورها عقاید پیشینیان در تمامی جنبههای زندگی از تولد تا مرگ بودهاست. باورها گاه خرافی است و گاه نه. درستی و نادرستی و خرافه بودن و نبودن آن به نوع بینش و تفکر باورگذار و باورپذیر و اعتقادات شخصی آنان بستگی دارد. باوری برای کسی چنان با روح و زندگی وی پیوند خورده که عین حقیقت است و برای گروهی دیگر خرافه مینماید. یکی دانستن باور با خرافه، نوعی جهت دادن و دخالت نگرش شخصی به باورهاست. از همین جا تفاوت باور و خرافه معلوم می شود. خرافه، واژهای عربی و جمع آن خرافات است. ریشه آن «خرف» به معنای «چیدن میوه» یا «پیری و فرتوتی» است. نام پاییز هم در عربی «خريف» است که شاید از همین ریشه باشد. «خرافه» مصدر این فعل است و در اصطلاح بر «حكایتهای ساختگی و خنده آور» یا «عقیده فاسد و رأی باطل»، «حديث باطل، سخن بیهوده و یاوه» حکایتهای شب، «سخنان پریشان و نامربوط که خوشآیند باشند و سخنان خوش پریشان» اطلاق میشود. خرافه به عادت و عقیدتی بیرون از مبنای عقل و ناسازگار با آموزهها و موازین شرع و حتی عرف گویند.
#باورهای_عامیانه_مردم_ایران
#حسن_ذوالفقاری #علی_اکبر_شیری
#نشر_چشمه
#فرهنگ_عامه #خرافات
@afrabook
.
در آن وقت بیست و هفت ساله بودم، و به دلیل خفقان و جلوگیری از فعالیت چندین و چندساله کانون اطلاع زیادی از نوع فعالیتش نداشتم. اطلاعاتم از کانون دورادور و شفاهی و مخدوش بود. نخستین چیزی که مرا به عضویت در کانون نویسندگان مشتاق کرده بود حضور در جمعی بزرگ از روشنفکران و شاعران و نویسندگان بود که دیدن یکیکشان آرزوی من بود. به محض پیشنهاد محسن حسام برای عضویت بیدرنگ پذیرفتم. اولین جلسهای که در آن شرکت داشتم جلسهای با حضور بیش از صد نفر در منزل محمدعلی سپانلو بود. آن روز من فقط به تماشای چهرههایی گذشت که مدت ها بود نامشان را میشنیدم و هرگز ندیده بودمشان. کسانی چون اسماعیل خویی، سپانلو، باقر پرهام، باقرمؤمنی، اخوانثالث، منوچهر هزارخانی، هما ناطق، دکتر ناصر پاکدامن، و دهها چهرهی دیگر.
#دو_امدادی_تک_نفره
#محمد_شمس_لنگرودی
#نشر_چشمه
#تأملات #زندگی_نگاره #زندگی_نامه
#افراکتاب_زندگینامه #ادبیات_غیر_داستانی
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
در آن وقت بیست و هفت ساله بودم، و به دلیل خفقان و جلوگیری از فعالیت چندین و چندساله کانون اطلاع زیادی از نوع فعالیتش نداشتم. اطلاعاتم از کانون دورادور و شفاهی و مخدوش بود. نخستین چیزی که مرا به عضویت در کانون نویسندگان مشتاق کرده بود حضور در جمعی بزرگ از روشنفکران و شاعران و نویسندگان بود که دیدن یکیکشان آرزوی من بود. به محض پیشنهاد محسن حسام برای عضویت بیدرنگ پذیرفتم. اولین جلسهای که در آن شرکت داشتم جلسهای با حضور بیش از صد نفر در منزل محمدعلی سپانلو بود. آن روز من فقط به تماشای چهرههایی گذشت که مدت ها بود نامشان را میشنیدم و هرگز ندیده بودمشان. کسانی چون اسماعیل خویی، سپانلو، باقر پرهام، باقرمؤمنی، اخوانثالث، منوچهر هزارخانی، هما ناطق، دکتر ناصر پاکدامن، و دهها چهرهی دیگر.
#دو_امدادی_تک_نفره
#محمد_شمس_لنگرودی
#نشر_چشمه
#تأملات #زندگی_نگاره #زندگی_نامه
#افراکتاب_زندگینامه #ادبیات_غیر_داستانی
#ارسال_به_تمام_نقاط_کشور #ارسال_به_خارج_از_کشور #ارسال_پستی
@afrabook
.
یک مسواک میخرم و با اولین هواپیما به هونولولو میروم. بعد میروم مانیل و هنگ کنگ و کلکته و تهران... هر جا چند روزی میمانم تا جهت گم کنم و منگ شوم و با مالیدن خود به رنگهای محلی و تنفس عطرهای بومی و چشیدن لطف شاعرانگی محیط و طعم غریبی خود را گم و گور کنم. دو روز اینجا، سه چهار روز آنجا روی زمین بمانم. البته بیاصرار و گرنه کمکم پی میبرم به اینکه تمام این تغییر شکل دادنها و استتارها بیش از هر چیز فرض اولیه را پنهان میکنند و این شرمآور است و ناپذیرفتنی و من بار دیگر خودم را با خودم روبرو مییابم.
#سگ_سفید
#رومن_گاری
#سروش_حبیبی
#نشر_چشمه
#ادبیات_فرانسه
#افرا_کتاب_ادبیات_فرانسه
#ارسال_پستی
@afrabook
یک مسواک میخرم و با اولین هواپیما به هونولولو میروم. بعد میروم مانیل و هنگ کنگ و کلکته و تهران... هر جا چند روزی میمانم تا جهت گم کنم و منگ شوم و با مالیدن خود به رنگهای محلی و تنفس عطرهای بومی و چشیدن لطف شاعرانگی محیط و طعم غریبی خود را گم و گور کنم. دو روز اینجا، سه چهار روز آنجا روی زمین بمانم. البته بیاصرار و گرنه کمکم پی میبرم به اینکه تمام این تغییر شکل دادنها و استتارها بیش از هر چیز فرض اولیه را پنهان میکنند و این شرمآور است و ناپذیرفتنی و من بار دیگر خودم را با خودم روبرو مییابم.
#سگ_سفید
#رومن_گاری
#سروش_حبیبی
#نشر_چشمه
#ادبیات_فرانسه
#افرا_کتاب_ادبیات_فرانسه
#ارسال_پستی
@afrabook
ناگزیر به دوست پسرسابقم بر میخورم، تنها مورد جدی در زندگیام که پنج سال با او رابطه داشتم. وقتی او را میبینم و سلام میکنم، سخت میشود باور کرد که زمانی دوستش داشتهام. هنوز در همین محله زندگی میکند و تنها مرد قدکوتاه ولی خوشقیافهای است، با عینک قابنازک و انگشتهای باور کشیدهای که به او حالوهوای فرهیختگی میدهد. ولی هیچ وقت به جای خاصی نرسیده؛ هیکل مردی میانسال را دارد، ولی رفتارش بچگانه است و اهل نکونال.
امروز به کتابفروشی آمده. زیاد این جا سر میزند، خودش را نویسنده میداند. همیشه چیزی در دفترچهای مینوشت - نمیدانم چه. بعید میدانم توانسته باشد چیزی چاپ کند.
#پاتوق_ها
#جومپا_لاهیری
#امیرمهدی_حقیقت
#نشر_چشمه
#افراکتاب_ادبیات_ایتالیایی
@afrabook
امروز به کتابفروشی آمده. زیاد این جا سر میزند، خودش را نویسنده میداند. همیشه چیزی در دفترچهای مینوشت - نمیدانم چه. بعید میدانم توانسته باشد چیزی چاپ کند.
#پاتوق_ها
#جومپا_لاهیری
#امیرمهدی_حقیقت
#نشر_چشمه
#افراکتاب_ادبیات_ایتالیایی
@afrabook
.
فلسفه صرفا اندیشیدن جدی درباره زندگی است، درباره آنچه آموختهایم، درباره جایگاه خودمان در جهان. فلسفه در معنای تحت اللفظی یعنی عشق به حکمت. جستجویی است برای درکی عمیقتر و اشتیاق به معرفت، معرفتی که به ما کمک میکند حیات و جهان پیرامون خویش را درک کنیم. به همین ترتیب تاکیدی است بر اهمیت ارزشها، امتناعی است در برابر گرفتار شدن در حاشیههای زندگی و همرنگی با جماعت. فلسفه و حکمت منزلت ما را در جهان تعیین میکنند و به زندگی ما معنا میبخشند.
#پرسشهای_بزرگ_فلسفی
#رابرت_سی_سولومون
#کاتلین_ام_هیگینز
#زهره_قلی_پور
#نشر_چشمه
#فلسفه_منطق
#افرا_کتاب_فلسفه
@afrabook
فلسفه صرفا اندیشیدن جدی درباره زندگی است، درباره آنچه آموختهایم، درباره جایگاه خودمان در جهان. فلسفه در معنای تحت اللفظی یعنی عشق به حکمت. جستجویی است برای درکی عمیقتر و اشتیاق به معرفت، معرفتی که به ما کمک میکند حیات و جهان پیرامون خویش را درک کنیم. به همین ترتیب تاکیدی است بر اهمیت ارزشها، امتناعی است در برابر گرفتار شدن در حاشیههای زندگی و همرنگی با جماعت. فلسفه و حکمت منزلت ما را در جهان تعیین میکنند و به زندگی ما معنا میبخشند.
#پرسشهای_بزرگ_فلسفی
#رابرت_سی_سولومون
#کاتلین_ام_هیگینز
#زهره_قلی_پور
#نشر_چشمه
#فلسفه_منطق
#افرا_کتاب_فلسفه
@afrabook
.
بدیهی است قصههای هزار و یکشب هنجارهای هزار و یکشبی دارد و تا حدودی که به اصالت و کیفیت اثر آسیب نرسد ویراسته شده است. اما آنچه در قصههای هزار و یکشب مهم است همانا اصل و ذات روایتگری
که ذهن و خیال خواننده را جذب خود میکند که یعنی بیا همراه خیالپردازیهایم با من همسفر شو: خاصه با نثر زیبای زنده یاد عبداللطیف طسوجی که از ساخت و بافت عبارات و به کار بستن واژههایی خاص میبرد که از خراسان باشد، و این دریافت بی هیچ نشانهای آوردم که بیزارم از تعصبات و دادههای ناخوشایند آن. زیرا باور دارم که زبان فارسی فرایند زبان و گویشهای همهی مردمان و اقوام ایرانی است؛ و چنین باد.
#عجوزک_و_عیاران
#هزار_و_یک_شب
ترجمهی: #عبداللطیف_طسوجی
گزینش و ویرایش: #محمود_دولت_آبادی
#افراکتاب_ادبیات_عربی
#نشر_چشمه
#ارسال_به_تمام_نقاط
@afrabook
بدیهی است قصههای هزار و یکشب هنجارهای هزار و یکشبی دارد و تا حدودی که به اصالت و کیفیت اثر آسیب نرسد ویراسته شده است. اما آنچه در قصههای هزار و یکشب مهم است همانا اصل و ذات روایتگری
که ذهن و خیال خواننده را جذب خود میکند که یعنی بیا همراه خیالپردازیهایم با من همسفر شو: خاصه با نثر زیبای زنده یاد عبداللطیف طسوجی که از ساخت و بافت عبارات و به کار بستن واژههایی خاص میبرد که از خراسان باشد، و این دریافت بی هیچ نشانهای آوردم که بیزارم از تعصبات و دادههای ناخوشایند آن. زیرا باور دارم که زبان فارسی فرایند زبان و گویشهای همهی مردمان و اقوام ایرانی است؛ و چنین باد.
#عجوزک_و_عیاران
#هزار_و_یک_شب
ترجمهی: #عبداللطیف_طسوجی
گزینش و ویرایش: #محمود_دولت_آبادی
#افراکتاب_ادبیات_عربی
#نشر_چشمه
#ارسال_به_تمام_نقاط
@afrabook
.
مونس از آب بیرون آمد. موسی کوشید حتی به قدر پلک زدن هم تماشای آن تن بدیع و آن اندام موزون و خوشتراش را از دست ندهد. مونس به آرامی و بیقیدی مو و جانش را خشک کرد و کالایش را پوشید. سلیپرهایش را پای کرد. از سمت مخالف موسی از کنار سنگها گذشت و پای در راه گذاشت و پایین به سمت آبادی رفت. موسی توان شور خوردن نداشت. دقایقی همانطور بیحرکت پشت سنگ ماند. بعد پشتارهی هیزم را از پشتش باز کرد و آن را بر زمین گذاشت و خودش را تا لب چشمه خزاند، جایی که مونس برهنه شده بود و دوباره همان جا کالایش را پوشیده بود. دستش را داخل چشمه برد. آبی را لمس کرد که چند دقیقه پیش تن دختر زیبای خان را در آغوش گرفته بود. یخ بود.
#وقتی_موسی_کشته_شد
#ضیا_قاسمی
#افراکتاب_داستان_فارسی
#ادبیات_افغانستان
#نشر_چشمه #کتاب_های_قفسه_ی_آبی
#ارسال_کتاب
@afrabook
مونس از آب بیرون آمد. موسی کوشید حتی به قدر پلک زدن هم تماشای آن تن بدیع و آن اندام موزون و خوشتراش را از دست ندهد. مونس به آرامی و بیقیدی مو و جانش را خشک کرد و کالایش را پوشید. سلیپرهایش را پای کرد. از سمت مخالف موسی از کنار سنگها گذشت و پای در راه گذاشت و پایین به سمت آبادی رفت. موسی توان شور خوردن نداشت. دقایقی همانطور بیحرکت پشت سنگ ماند. بعد پشتارهی هیزم را از پشتش باز کرد و آن را بر زمین گذاشت و خودش را تا لب چشمه خزاند، جایی که مونس برهنه شده بود و دوباره همان جا کالایش را پوشیده بود. دستش را داخل چشمه برد. آبی را لمس کرد که چند دقیقه پیش تن دختر زیبای خان را در آغوش گرفته بود. یخ بود.
#وقتی_موسی_کشته_شد
#ضیا_قاسمی
#افراکتاب_داستان_فارسی
#ادبیات_افغانستان
#نشر_چشمه #کتاب_های_قفسه_ی_آبی
#ارسال_کتاب
@afrabook
.
نه نگرانش است، نه دربارهاش حرف میزند. ساعتها روبهرویش نشستهام و اخبار ماههای اخیر را دوره کردهام. نهایتش فقط گفته بد دورهزمونهای شده - همینقدر کلی و سرد. انگار برایش از آمار دختران فراری گفتهای. فکرش را که میکنم، همیشه و نسبت به همهچیز همین بوده. حتی قبل از ازدواجمان. مدام منتظر بودم توی کافه، در حضور دوستانمان جلو من زانو بزند و حلقهای از جیبش درآورد و با اشک از من درخواست ازدواج کند، اما برخلاف رؤیاهایم هیچوقت این پیشنهاد را نداد. بالاخره یک روز خودم رفتم خانهاش و گفتم دیگر شورش را درآورده که از من خواستگاری نمیکند فرهاد چند دقیقه فکر کرد و گفت عجیب است، هیچ وقت به ذهن خودش نرسیده، و سؤال بعدیاش این بود که چای میخوری یا قهوه! البته آن روز هم، با این که ازدواجمان ایدهی جالبی به نظرش آمد، ازم خواستگاری نکرد.
#این_جا_بدون_مرد
#مونا_زارع
#نشر_چشمه
#افراکتاب_داستان_های_فارسی #طنز
#ارسال_به_تمام_نقاط
@afrabook
نه نگرانش است، نه دربارهاش حرف میزند. ساعتها روبهرویش نشستهام و اخبار ماههای اخیر را دوره کردهام. نهایتش فقط گفته بد دورهزمونهای شده - همینقدر کلی و سرد. انگار برایش از آمار دختران فراری گفتهای. فکرش را که میکنم، همیشه و نسبت به همهچیز همین بوده. حتی قبل از ازدواجمان. مدام منتظر بودم توی کافه، در حضور دوستانمان جلو من زانو بزند و حلقهای از جیبش درآورد و با اشک از من درخواست ازدواج کند، اما برخلاف رؤیاهایم هیچوقت این پیشنهاد را نداد. بالاخره یک روز خودم رفتم خانهاش و گفتم دیگر شورش را درآورده که از من خواستگاری نمیکند فرهاد چند دقیقه فکر کرد و گفت عجیب است، هیچ وقت به ذهن خودش نرسیده، و سؤال بعدیاش این بود که چای میخوری یا قهوه! البته آن روز هم، با این که ازدواجمان ایدهی جالبی به نظرش آمد، ازم خواستگاری نکرد.
#این_جا_بدون_مرد
#مونا_زارع
#نشر_چشمه
#افراکتاب_داستان_های_فارسی #طنز
#ارسال_به_تمام_نقاط
@afrabook
.
اگر یادت رفته، آقای عزیز، بگذار یادت بیندازم: من زنت هستم. میدانم که زمانی از این بابت خوشحال بودی ولی حالا شده اسباب ناراحتیات. میدانم خودت را به آن راه میزنی انگار که وجود ندارم، و هیچوقت هم وجود نداشتهام، چون که نمیخواهی وجههات جلو آدمهای باکلاسی که باهاشان نشستوبرخاست میکنی خراب شود. میدانم زندگی معمولی در نظرت احمقانه است، اینکه مجبور باشی سر وقت برای شام به خانه بیایی، و به جای هر کسی که عشقت میکشد با من بخوابی، میدانم خجالت میکشی که بگویی راستش من زن دارم؛ روز ۱۱ اکتبر ۱۹۶۲، در بیستو دوسالگی، ازدواج کردهام؛ در کلیسای محلهی استلا جلوی کشیش بله گفتهام، و با عشق هم این کار را کردم، کسی مجبورم نکرده بود؛ ببینید، من مسئولیتهایی دارم، و اگر امثال شماها نمیدانید مسئولیت یعنی چی، یعنی آدمهای کوتهفکری هستید. فکر نکن نمیدانم، میدانم. ولی چه دلت بخواهد چه نخواهد، واقعیت سر جای خودش است: من زنت هستم و تو هم شوهرمی. دوازده سال است که ازدواج کردهایم.
#بندها #دومینیکو_استارنونه #امیرمهدی_حقیقت
#نشر_چشمه #جهان_نو
#داستان_ایتالیایی #جومپا_لاهیری #افراکتاب_داستان_ایتالیایی
@afrabook
اگر یادت رفته، آقای عزیز، بگذار یادت بیندازم: من زنت هستم. میدانم که زمانی از این بابت خوشحال بودی ولی حالا شده اسباب ناراحتیات. میدانم خودت را به آن راه میزنی انگار که وجود ندارم، و هیچوقت هم وجود نداشتهام، چون که نمیخواهی وجههات جلو آدمهای باکلاسی که باهاشان نشستوبرخاست میکنی خراب شود. میدانم زندگی معمولی در نظرت احمقانه است، اینکه مجبور باشی سر وقت برای شام به خانه بیایی، و به جای هر کسی که عشقت میکشد با من بخوابی، میدانم خجالت میکشی که بگویی راستش من زن دارم؛ روز ۱۱ اکتبر ۱۹۶۲، در بیستو دوسالگی، ازدواج کردهام؛ در کلیسای محلهی استلا جلوی کشیش بله گفتهام، و با عشق هم این کار را کردم، کسی مجبورم نکرده بود؛ ببینید، من مسئولیتهایی دارم، و اگر امثال شماها نمیدانید مسئولیت یعنی چی، یعنی آدمهای کوتهفکری هستید. فکر نکن نمیدانم، میدانم. ولی چه دلت بخواهد چه نخواهد، واقعیت سر جای خودش است: من زنت هستم و تو هم شوهرمی. دوازده سال است که ازدواج کردهایم.
#بندها #دومینیکو_استارنونه #امیرمهدی_حقیقت
#نشر_چشمه #جهان_نو
#داستان_ایتالیایی #جومپا_لاهیری #افراکتاب_داستان_ایتالیایی
@afrabook
.
آدمیزاد با خاطرههایش زندگی میکند، بهانه است، حسرت خوشیهای کودکی و نوجوانی خودش را میخورد. خاطرهبازی با گذشتهی شهرها هم از همین سنخ حسرتهاست. نوستالژی ته ندارد، آنقدر به عقب میرود که مثل آن شخصیت فیلم وودی آلن (نیمهشب در پاریس) در تالارهای گذشته گم میشود. بله لالهزار باغ بوده و بعد خیابانبندی شده و پر از عمارت و مغازه و تئاتر و کافه و گراندهتل و... حالا پیاده روِ مختصری دارد و پر از مغازههای لوسترفروشی است و صدای موتور. اگر از این خیابان میگذری، حسرت گذشتهاش را نخور، تفریح این روز بهاری را میگیرد اما اگر اصرار داری در عکسهای قدیمی و سیاهوسفید این خیابان عبور کنی، برو به کوچههای فرعی آن، هنوز دیوارها و درهایی هست که... اصلا با یک تور یکروزهی گردشگری برو به شهرک غزالی علی حاتمی و تکهی بازسازیشدهای از لالهزار را تماشا کن.اما همین لالهزار حالیه هم خیابان تعطیلشده و متروکی نیست. در روزهای معمول دَمی از نفس نمیافتد، فعالترین بخش تهران است هنوز. توصیه میکنم از خیابانهای فرعی گذر کن...
#در_کلمات_هم_می_شود_سفر_کرد
#اصغر_عبداللهی
#نشر_چشمه
#سفرنامه
@afrabook
آدمیزاد با خاطرههایش زندگی میکند، بهانه است، حسرت خوشیهای کودکی و نوجوانی خودش را میخورد. خاطرهبازی با گذشتهی شهرها هم از همین سنخ حسرتهاست. نوستالژی ته ندارد، آنقدر به عقب میرود که مثل آن شخصیت فیلم وودی آلن (نیمهشب در پاریس) در تالارهای گذشته گم میشود. بله لالهزار باغ بوده و بعد خیابانبندی شده و پر از عمارت و مغازه و تئاتر و کافه و گراندهتل و... حالا پیاده روِ مختصری دارد و پر از مغازههای لوسترفروشی است و صدای موتور. اگر از این خیابان میگذری، حسرت گذشتهاش را نخور، تفریح این روز بهاری را میگیرد اما اگر اصرار داری در عکسهای قدیمی و سیاهوسفید این خیابان عبور کنی، برو به کوچههای فرعی آن، هنوز دیوارها و درهایی هست که... اصلا با یک تور یکروزهی گردشگری برو به شهرک غزالی علی حاتمی و تکهی بازسازیشدهای از لالهزار را تماشا کن.اما همین لالهزار حالیه هم خیابان تعطیلشده و متروکی نیست. در روزهای معمول دَمی از نفس نمیافتد، فعالترین بخش تهران است هنوز. توصیه میکنم از خیابانهای فرعی گذر کن...
#در_کلمات_هم_می_شود_سفر_کرد
#اصغر_عبداللهی
#نشر_چشمه
#سفرنامه
@afrabook
.
وقتی پول نداری همیشه فکر میکنی بعد از پولدار شدن همهچیز تغییر میکند. بیشتر از حدم نمیخواستم، چیز خارقالعادهای نمیخواستم، ولی در هتل از ریخت همه معلومبود که تظاهر به ادب میکنند ولی تهدلشان از ما متنفرند که اینقدر پول داریم که نمیدانیم با آن چهکار کنیم. مطمئن بودم بیرون از اینجا بر اساس همان چیزی که بودم با من رفتار میکردند_یک کارمند جزء. فرقی نداشت هر چهقدر هم ولخرجی میکردم. تا دهانمان باز میشد یا کاری میکردیم لو میرفتیم. به زبان بیزبانی میگفتند ما گول نمیخوریم، میدانیم چی هستید، چرا برنمیگردید همان جایی که ازش آمدهاید؟
#کلکسیونر
#جان_فاولز
#پیمان_خاکسار
#جهان_نو
#نشر_چشمه
#ادبیات_انگلیس
#افراکتاب
#افراکتاب_ادبیات_انگلیس
@afrabook
وقتی پول نداری همیشه فکر میکنی بعد از پولدار شدن همهچیز تغییر میکند. بیشتر از حدم نمیخواستم، چیز خارقالعادهای نمیخواستم، ولی در هتل از ریخت همه معلومبود که تظاهر به ادب میکنند ولی تهدلشان از ما متنفرند که اینقدر پول داریم که نمیدانیم با آن چهکار کنیم. مطمئن بودم بیرون از اینجا بر اساس همان چیزی که بودم با من رفتار میکردند_یک کارمند جزء. فرقی نداشت هر چهقدر هم ولخرجی میکردم. تا دهانمان باز میشد یا کاری میکردیم لو میرفتیم. به زبان بیزبانی میگفتند ما گول نمیخوریم، میدانیم چی هستید، چرا برنمیگردید همان جایی که ازش آمدهاید؟
#کلکسیونر
#جان_فاولز
#پیمان_خاکسار
#جهان_نو
#نشر_چشمه
#ادبیات_انگلیس
#افراکتاب
#افراکتاب_ادبیات_انگلیس
@afrabook
از یاد نبر، شهیدان مردمانی معمولیاند، هیچ وقت قدرتمند نبودند. شاید چون سرمشقی از خود به جای گذاشتهاند، در نتیجه حاصل کارشان اقتداری اندک باشد. سرمشقی حامل هزاران امید کوچک. امیدهای کوچکی چون پیگیری لذتهای کوچک.
دستی به ابرویش میکشد.
فقط زیر این گنبد در پاوالیونه میتوانیم دربارهی چنین تتاقضهایی صحبت کنیم. کسی تا به حال، حتی به خواب، هم نشینی شهیدان و قهوهی بلو مانتین را دیده؟ با این حال این دو از آن چه اخلاق گرایان وانمود میکنند به هم نزدیکترند، بسیار نزدیک.
#سایبان_سرخ_بولونیا
#جان_برجر
#محسن_آزرم
#حسن-عیدیزاده
#نشر_چشمه
#تاملات
#روایت
#مستند
#زندگی_نامه
#عکاسی
#افراکتاب
@afrabook
دستی به ابرویش میکشد.
فقط زیر این گنبد در پاوالیونه میتوانیم دربارهی چنین تتاقضهایی صحبت کنیم. کسی تا به حال، حتی به خواب، هم نشینی شهیدان و قهوهی بلو مانتین را دیده؟ با این حال این دو از آن چه اخلاق گرایان وانمود میکنند به هم نزدیکترند، بسیار نزدیک.
#سایبان_سرخ_بولونیا
#جان_برجر
#محسن_آزرم
#حسن-عیدیزاده
#نشر_چشمه
#تاملات
#روایت
#مستند
#زندگی_نامه
#عکاسی
#افراکتاب
@afrabook
همیشه یک نفر هست که روز آدم را خراب کند. البته اگر به قصد نابودی کل زندگیات نیامده باشد. سیگارم را خاموش کردم، کلاهم را سرم گذاشتم، رفتم طرف در و قفلش کردم و سوار آسانسور شدم و رفتم پایین. توی خیابان ایستادم و رفت و آمد آدمها را تماشا کردم. چند قضیه بود که باید حل میکردم، ولی نمیدانستم از کجا شروع کنم.
#عامه_پسند
#چارلز_بوکفسکی
#پیمان_خاکسار
#نشر_چشمه
#داستانهای_آمریکایی
#ادبیات_امریکا
#افراکتاب_نوروز
@afrabook
#عامه_پسند
#چارلز_بوکفسکی
#پیمان_خاکسار
#نشر_چشمه
#داستانهای_آمریکایی
#ادبیات_امریکا
#افراکتاب_نوروز
@afrabook
.
همیشه فکر میکردم همهی انسانها مخالف جنگند، تا آن که دریافتم کسانی هم هستند که با آن موافقند به خصوص کسانی که مجبور نیستند در آن شرکت کنند.
#در_جبهه_غرب_خبری_نیست
#اریش_ماریا_رمارک
#رضا_جولایی
#نشر_چشمه
#ادبیات_آلمانی #داستان_آلمانی
#افراکتاب_ادبیات_آلمانی
#افراکتاب_داستان_آلمانی
#افراکتاب_نوروز
@afra_book
همیشه فکر میکردم همهی انسانها مخالف جنگند، تا آن که دریافتم کسانی هم هستند که با آن موافقند به خصوص کسانی که مجبور نیستند در آن شرکت کنند.
#در_جبهه_غرب_خبری_نیست
#اریش_ماریا_رمارک
#رضا_جولایی
#نشر_چشمه
#ادبیات_آلمانی #داستان_آلمانی
#افراکتاب_ادبیات_آلمانی
#افراکتاب_داستان_آلمانی
#افراکتاب_نوروز
@afra_book
.
گفت «من خیلی به اون روزها فکر میکنم؛ هرروز... بلااستثنا هر روز... تو اون روزها این جمله رو خیلی تکرار میکردی که دردی که آدم رو نکشه قوی ترش میکنه.»
گفتم «آره.»
گفت «من و خیلیهای دیگه هر وقت میخوایم از امید حرف بزنیم، از تو حرف میزنیم. حتی حالا که مجبور شدهای بیای بیرون، ولکن نیستی. ریشههات هنوز تو همون خاکه.»
گفتم «دیگه نزنین... من دارم از تو فرو میریزم. ریختهم یعنی؛ مدتهاست. خیلی وقته کم آوردهم؛ همون شبی که هر چی نوشته بودم، سربهنیست کردم. میفهمی یعنی چی؟ گاهی اوقات پشیمون میشم، اما بیشتر وقتها فکر میکنم این بهترین کاری بوده که تو همهی زندگیم کردهم.
#برلینی_ها
#کاوه_فولادی_نسب
#نشر_چشمه
#ادبیات #داستان #ادبیات_ایران #ادبیات_فارسی #افراکتاب_ادبیات_فارسی #افراکتاب_داستان_فارسی
#افراکتاب_نوروز
@afrabook
گفت «من خیلی به اون روزها فکر میکنم؛ هرروز... بلااستثنا هر روز... تو اون روزها این جمله رو خیلی تکرار میکردی که دردی که آدم رو نکشه قوی ترش میکنه.»
گفتم «آره.»
گفت «من و خیلیهای دیگه هر وقت میخوایم از امید حرف بزنیم، از تو حرف میزنیم. حتی حالا که مجبور شدهای بیای بیرون، ولکن نیستی. ریشههات هنوز تو همون خاکه.»
گفتم «دیگه نزنین... من دارم از تو فرو میریزم. ریختهم یعنی؛ مدتهاست. خیلی وقته کم آوردهم؛ همون شبی که هر چی نوشته بودم، سربهنیست کردم. میفهمی یعنی چی؟ گاهی اوقات پشیمون میشم، اما بیشتر وقتها فکر میکنم این بهترین کاری بوده که تو همهی زندگیم کردهم.
#برلینی_ها
#کاوه_فولادی_نسب
#نشر_چشمه
#ادبیات #داستان #ادبیات_ایران #ادبیات_فارسی #افراکتاب_ادبیات_فارسی #افراکتاب_داستان_فارسی
#افراکتاب_نوروز
@afrabook
.
چه کسی به سوی مرکز زمان میشتابد؟ پدر و مادرها و عاشقان.
در این محل که زمان بیحرکت است، عاشقانی را در سایه درختها میتوان دید که یکدیگر را محکم در آغوش گرفتهاند و هیچگاه همدیگر را رها نخواهند کرد. هرگز مرد عاشق دور حلقهٔ کنونی بازوانش را باز نخواهد کرد، هرگز دستبند خاطرهآمیز را پس نخواهد داد. هرگز از معشوقش دور نخواهد شد، هرگز از اظهار عشق دست بر نخواهد داشت، هرگز دلباختهٔ کس دیگری نخواهد شد، هرگز این هیجانی که در این لحظه احساس میکند، ضعیف نخواهد شد.
کسانی که کاملاً در مرکز زمان نیستند، البته حرکت میکنند ولی حرکتشان مانند کوه یخ است. شانه کردن سرشان میتواند یک سال طول بکشد و یک بوسه هزار سال. زمان پاسخ به یک لبخند، در دنیاهای خارج فصلها طول میکشد. مدت زمانی که بچهای را در آغوش میفشارند، پلها درست میشوند. مدت زمانی که عبارت «خداحافظی» را به زبان میآورند، شهرها منهدم میگردند و به فراموشی سپرده میشوند.
#رویاهای_انیشتن
#آلن_لایتمن
#مهتاب_مظلومان
#نشر_چشمه
#داستان #داستان_امریکایی
#افراکتاب_ادبیات_آمریکا #افراکتاب_داستان_آمریکایی
#افراکتاب_نوروز
@afrabook
چه کسی به سوی مرکز زمان میشتابد؟ پدر و مادرها و عاشقان.
در این محل که زمان بیحرکت است، عاشقانی را در سایه درختها میتوان دید که یکدیگر را محکم در آغوش گرفتهاند و هیچگاه همدیگر را رها نخواهند کرد. هرگز مرد عاشق دور حلقهٔ کنونی بازوانش را باز نخواهد کرد، هرگز دستبند خاطرهآمیز را پس نخواهد داد. هرگز از معشوقش دور نخواهد شد، هرگز از اظهار عشق دست بر نخواهد داشت، هرگز دلباختهٔ کس دیگری نخواهد شد، هرگز این هیجانی که در این لحظه احساس میکند، ضعیف نخواهد شد.
کسانی که کاملاً در مرکز زمان نیستند، البته حرکت میکنند ولی حرکتشان مانند کوه یخ است. شانه کردن سرشان میتواند یک سال طول بکشد و یک بوسه هزار سال. زمان پاسخ به یک لبخند، در دنیاهای خارج فصلها طول میکشد. مدت زمانی که بچهای را در آغوش میفشارند، پلها درست میشوند. مدت زمانی که عبارت «خداحافظی» را به زبان میآورند، شهرها منهدم میگردند و به فراموشی سپرده میشوند.
#رویاهای_انیشتن
#آلن_لایتمن
#مهتاب_مظلومان
#نشر_چشمه
#داستان #داستان_امریکایی
#افراکتاب_ادبیات_آمریکا #افراکتاب_داستان_آمریکایی
#افراکتاب_نوروز
@afrabook