👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
6.76K subscribers
1.97K photos
1.15K videos
37 files
763 links
اینستاگرام
https://www.instagram.com/admmmj123?r
=nametag

کانال دوم ما👇
@ADMMMJ1234
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺 ارتباط نا مشروع و نتیجه آن

قابل توجه دختر خانم ها که باید بیبیند!

کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید
https://t.me/admmmj123

.
🌸🍃

🌝صبـــــح یعنی خانه ام پر نور باد
چشم بــــد از #رخسار دلبر دور باد

❤️صبـــــح یعنی من سلامت میکنم
هرچـــــه دارم را به نامت میکنم


👋🏼سلام صبحتون سرشارازنورالهی


#همـツـسـرانه

┉━❧🌸🍃🌸❧━┉
https://t.me/admmmj123
┉━❧🌸🍃🌸❧━┉
[ @doustdaran ].apk
32 MB
📲 نرم افزار هوشمند معلم القرآن #آموزش_قرآن خودآموز قرآن
به یازده زبان قرآن را به شما در گوشی‌ های اندروید آموزش میدهد.
اگه قرائت شما درست باشه با رنگ سبز، اما اگه قرائت شما اشتباه باشد با رنگ قرمز ظاهر می شود.

https://t.me/admmmj123
هدیه تقدیم به اعضای کانال 🎁

زندگی بهشتی من و همسرم 👩‍❤️‍💋‍👨
💞همسرانه


💙عشق واقعی

💛اونی نیست

💝که فقط اولش

💙دوست داشته باشه

💛اونیه که تا ابد

💝مثل اولش دوستت

💙داشته باشه

👩‍❤️‍👨 کانال حب حلال 👩‍❤️‍👨

https://t.me/admmmj123
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذايی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...
👩‍❤️‍👨 کانال حب حلال 👩‍❤️‍👨
https://t.me/joinchat/OnGTfK1nOFhhMzRl
سلام دوستان 🖐😊

یک مسائلی که مرا ناراحت کرده😔
این است که روز به روز کانال های اهل سنت ریزش ممبر داره 😞
اصلا نمیدونم این به چه علت است 🤔

گروه و کانال های پوچ و بی فایده روز به روز ممبرا هایش بالا میره

ولی گروه و کانال های دینی نه
لطفا از کانال های اهل سنت حمایت کنید حتی بیصدا🔕 کنید ولی لفت ندین
من خودم از ۵۰ به بالا در کانال های اهل سنت هستم ولی لفت نمیدم بیصدا کردم

لطفا از کانال خود تان حمایت کنید ↙️
https://t.me/admmmj123
لینک را به هر کس که میشناسید یا نمیشناسید بفرستید هر مطالبی که ایشان بهره خوبی ببرند شماهم در ثوابش ان شاءالله شریک هستید.

با احترام مالک کانال حب حلال
#ارسالی_ازطرف_یکی_اعضای_کانال_حب_حلال
البته من پسرم😔
ازحرف از حب الحلال گفت من با يک قاريعه قران اشنا شدم
قبل از نکاح حلال
فقد يک بار ديدمش وازش شماره واتسب وانيستا را ازش گرفتم چون ميخاستم ادرس خانه اش را پيدا کنم
تااينکه خيلی وقت گذشت باهم بوديم بااينکه حفظ را هم ميخاند کناری دانشگاه هم ميرفت پوهنځی اقتصا‌د را دنبال ميکرد مام امتحان کانکور را داده رشته ام را اقتصاد انتخاب کردم که شکر الله به اقتصاد کامياب شدم
وچند وقت پيش باهم نکاح حلال کرديم حالا هم او محجوبيمه هست🥰
حالا به مام حفظ قران ياد‌ميد🥳🤩چيقدر خوب
تا به حال سوره ياسين,الرحمن,واقعه,ملک......
وچند سوره های دگه ای از قران را حفظ کرديم
آیا رابطه که قبل از نکاح حلال داشتيم گناه مرتکب ميشم ویا خير
قسم به الله ج☝️🏻اون شاهد هست حرف از هوس های نفسانی هيچ وقت ياد نکرديم يک احوالش را جويا ميشدم وبس
شب نيست که نماز نخوانيم,روزه های دوشنبه وپنجشنبه هميشه روزه هستيم,هر هفته يک ختم قرانکريم داريم وديگر هرقدر بگويم بازهم کم هست.
همه اش از برگت وی هست
توسعه ام به برادرانی گرامی اين هست اگر کسی را دوست دارين برويد دنبالش از راه حلال بدستش بيارين
توسعه ام به خواهرانی ايمان اين هست
اگر کسی را دوست دارين ويا کسی شما را دوست دارد وازيشان خوش تان ميايد لطفألطفأ ازيشان تقاضا وخواهيش‌کنيد بيايد خواستگاری ميخايم باتو از راه حلال باشم
خودرا تنها احساس نکنيد هيچ وقت الله ج هميشه هست ☝️🏻
واسلام عليکم ورحمت الله وبرکاته.
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
https://t.me/admmmj123
کسی را انتخاب کنید که به خاطر داشتن شما

همیشه از خداوند مهربان سپاسگزار باشد.😊
https://t.me/admmmj123
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
🦋 ‍ #نها_دختری_از_تبار_بی_کسی #قسمت_پنجاه_و_پنجم 🌸🍃دکتر اومد گفت تمام بدنش بی_حسه نگران نباشید اگه دست و پاش حرکت نکرد ساعتی طول میکشه؛یه ساعت گذشت دست پاش همونجور بیحس بود... 🤔تبسم گفت مامان هیچ فرقی نکردم برو دنبال دکتر ببین چرا هنوز پاهام بیحسه؟رفتم…
🦋



#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی

#قسمت_پنجاه_و_ششم

🌸🍃همسایه ها نگاهمون میکردن صدامون تمام کوچه رو برداشته بود راننده تاکسی از رفتار پدر بچه ها مونده بود فوراً ماشین رو روشن کرد ما رو از اونجا دور کرد تو راه تبسم گریه میکرد دستش رو روی بخیه هاش گذاشته بود وقتی دستش رو برداشت دستش خونی بود 😳گفتم یاالله تبسم این همه خون چیه؟ گفت نمیدونم مامان ایییی دارم میمیرم فوراً بردمش بیمارستان دکترا بخیه هاش رو معاینه کردن یکی از بخیه هاش باز شده بود، دکتر گفت بازم باید بستری بشه واییی خدایا الان چیکار کنم من به زور پول کرایه ماشین رو دارم الان چیکار کنم؟ رفتم پیش دکتر با خجالتی و شرمندگی گفتم بخدا پول ندارم بستریش کنم چیکار کنم؟دکتر یکم نگاهم کرد گفت باشه ببریدش خونه ولی اگه خدای نکرده چیزیش شد با رضایت خودتون ما هیچ چیزی رو به عهده نمیگیریم... گریه م گرفت گفتم باشه تبسم رو از بیمارستان آوردم بیرون سوار تاکسی شدیم، سرش رو روی شونهام گذاشت هیچ قدرتی نداشت حتی نمیتونست درست یه کلمه حرف بزنه تو فکر بودم خدایا الان خودم با دو تا بچه کجا بریم؟ اگر الانم مستقیم برم شهرستان خونه خودم تبسم تو راه تلف میشه چکار کنم؟ فقط گریه میکردم و دعا میکردم خدایا چیکار کنم؟ زنگ زدم خونه برادرم وحید کسی گوشی رو جواب نداد به گوشی خودشون زنگ زدم گفتن والله اومدیم روستا خونه نیستیم تمام بدنم سرد شد حتی نتونستم گوشی رو قطع کنم گفتم باشه خوش بگذره دیگه نتونستم چیزی بگم تو اون هوای گرم و سوزان تبسم به حدی بهش فشار اومده بود سرش رو روی شونه ام گذاشته بود و داشت از حال میرفت، خون زیادی ازش رفته بود خدایا چکار کنم؟ خدایا کسی رو ندارم جز خودتت حتی اینقدر پول نداشتم که یه ماشین دربست بگیرم برگردم شهرستان خونه خودم.. راننده میگفت خواهرم من تا کی اینجوری تو شهر سرگردون باشم؟ کجا برم؟ چیکار کنم؟دید حال تبسم خیلی بده گفت خواهرم اگه میدونی اینجا غریبی خونه من هست مثل برادر خودت بریم خونه ما من میرم خونه پدرم شما راحت باشین خیلی ازمون خواهش کرد گفتم نه برادرم خدا ازت راضی باشه تو این حرفا بودم یادم افتاد خونه قلکی گذاشته بودم برای محمد گفتم یه ماشین دربست میگیرم رسیدم خونه قلک رو پاره میکنم #پول_تاکسی رو میدم آه خدایا تو این شهر به این بزرگی کسی نیست امشب تو خونه اش بمونم تا لااقل دخترم کمی دردش آروم بشه... 😔به راننده تاکسی گفتم برادرم ما رو ببر ترمینال ، رفتیم ترمینال یه تاکسی بین شهری رو دربست گرفتم تا خونه خودمون... راننده باهام طی کرد گفت صد هزار تومان ازتون میگیرم. پول رفت و برگشت رو باید بهم بدید چون اون سر برگردم مسافر نیست برام منم مجبور شدم گفتم باشه، چون اون ساعت اتوبوس نبود مجبور بودم تاکسی بین شهری بگیرم.... 😔تاکسی حرکت کرد ولی تبسم حالش خیلی بد بود تو اون هوای گرم تابستان منم روزه بودم محمدم تنها فقط نگران تبسم و من بود حال خودش رو بخاطر ما فراموش کرده بود... نیمه راه تبسم دردش بیشتر شد حالش بدتر شد من فقط دعا میکردم خدا یا بهمون رحم کنی خدایا با چیزی که طاقتش ندارم امتحان نکن گریه میکردم دعا میکرد به راننده گفتم یه گوشه بایستید دخترم حالش بده... به زور از ماشین تبسم رو پیاده کردم آروم به جای بخیههاش نگاه کردم وایی یا الله بخیه هاش #خون_ریزی میکرد... 😭تمام لباسش خونی شده بود محمد دید تبسم حالش بده با گریه کردن گفت مامان ابجیم مامان ابجیم چیزیش بشه من میمیرمم داشت دلش میترکید هر سه تامون تنها و بیکس تو جاده خلوت فقط گریه میکردیم 😔تبسم از حال رفت سبحان الله من و محمد داشت دلمون میترکید سرش روی زانوم بود روری زمین داغ فقط با ناله و گریه از خدا تبسم رو میخواستم خدایا به بچه ام رحم کن طاقت تمام بدبختی ها رو دارم ولی طاقت این ندارم جگر گوشم رو از دست بدم... راننده خیلی دلش به حالمون سوخت میگفت خواهر چکار میتونم کنم اونم بیچاره داشت پرپر میزد گفت شما چرا تنهای کسی نداری اینجوری با دوتا بچه انقدر سرگردونی؟ باید این دختر با امبولانس منتقل میکردی تا اینطوری نشه؛ سوار ماشین شد رفت یه روستا نزدیک از اونجا آب خنک شدت گرما خیلی زیاد بود فقط گریه زاری میکردیم تبسم رو صدا زدیم محمد انقدر گریه میکرد که تمام صورتش اشک بود پرپر میزد میگفت مامان چکار کنیم؟ روزانوهاش افتا و گفت خدایا جونم رو بگیر ولی خواهرم رو بهمون برگردون خدایا بقیه عمرم همه خوشی هام مال خواهرم فقط خواهرم رو بهمون پس بده دستاش رو به طرف آسمون بلند میکرد تبسم رو میبوسید و دست رو صورت تبسم میکشید و خودش با دستهاش برای تبسم سایه میانداخت که کمتر خورشید داغ به صورت تبسم بخوره

#ادامه‌دارد‌ان‌شاء‌الله
@admmmj123
خیلے گلےداداشے!!! خواهر دوست داشتنے خودمے!!! خواهرے ... داداشے ..

#قديم ها #برادري حرمت داشت.. به محض ديدن يا گفتن ، طرف را به خلوت #خواهري راه نمي دادند.🍂

. (هنوز مي نويسد سلام. مي گويد سلام داداشي خوبي عزيزم؟ ..خوبم تو خوبي گلكم )🙄😕

و هر دو چه ناشيانه مي دانند #دروغ است اين الفاظ...
.
حتي دوست ، با #سالها ديدن و گفتن و شنيدن انتخاب ميشد ،نه ، مثل انتخاب هاي الان از روي نياز !!🍁

تا تاييد دوستي براي يك نفر مي فرستي ...خصوصي و با نوشته اي #طلبكارانه و به نظر من توهين اميز پيام مي گذارد: ( شماره ي من ........ زنگ بزن

ايا من به عنوان يك دختر اينگونه به او معرفي شده ام كه او اجازه ي اين كار را به خود ميدهد؟

ايا جامعه به او اجازه ي چنين طرز فكري ميدهد؟

هنوز بين من و #برادرم حجاب شرم و #حيايي هست... ولي برادر مجازي را اينقدر "داداشي
#دادشي "گفته شده كه براي #خواهر مجازي اش هيچ حرمتي قايل نيست... .

این کلمات حرمت دارن‌

میگن جایی که تو باشی با #نامحرم،نفر سوم #شیطان است ...!

.حواست هست؟ گفتم نامحرم، با این کلمه ظاهرا آشنا نیستیم ، یا شاید هم طبق معمول گول زدن خودمون ؟؟؟😔

بعضی از ما مسلمانان،خودمان را زده ایم به آن راه🚶‍♂

که ما مطهریم از گناه و ما و چه به این حرفا ؟ "چرا دقت نمیکنیم که به صرف گفتن کلمه " برادر "یا" خواهر "کسی برادر یا خواهر دیگری نشده ... و حق صمیمی شدن را ندارد، چه زن چه مرد

#صمیمیت #محرمیت نمی آورد

#چت محرمیت #نمیاورد

#مواظب شکلک رد و بدل کردن بین نامحرمان

و خطاب زدنها و #خخخخخ فرستادن های بی جایمان باشیم!

این را بخاطر داشته باشیم که: "ایمان و حیا قرین یکدیگرند اگر یکی رفت دیگری هم خواهد رفت"

مراقب #ایمانمان و ایمان کسانی که #دوستشان داریم باشیم!💔

شب تون مملو از آرامش ❤️

کانال های مرتبط به ما👇
@admmmj123
  ➦ @gomalat_nab8
@DOST34
#خواهرم..
#برادرم...
اینقدر پاک و با خدا و با تقوا باش
#وقتی دعا کردن
از این نترسی که بگویی...
الهی کسی را نصیبم کن و دستش را به دستم بده..
که مثل خودم باشه!
#جوان
از جمله پاکان باش تا پاکان نصیبت شود!
#خلایق هر چه لایق!!
💚#حجابم را دوست دارم💘
💚چون پسندیده ی #پروردگارم است و مرا به او نزدیک میکند

چون از من #محافظت میکند
چون تیریست در دل #هوسرانان

💙چون عزت است برای #پدرم و افتخار است برای #برادرم^_^

💙و از همه مهمتر...
چون #تاج_بندگی👑ست برای #الله جانـ♡ـم

#حجابم_افتخار_من_است😌❤️👑

❤️ #نسیم_هدایت

#قسمت_اول

بسم الله الرحمن الرحیم

✍🏼 داستان زندگیم رو شروع میکنم
تا بدست
#دختر_یتیمم برسد....😔

👌🏼تا
#عبرتی شود برای تمام
#خواهران_دینیم که‌ بیشتر از گذشته به #الله_تعالی نزدیک شوند......

✍🏼
#دختری بودم 12 ساله که
از
#اسلام_و_دین چیزی نمیدونستم
میدیدم که بعضی وقتها مادرم اگر یادش می افتاد
#نمازی میخوند و پدرمم همینطور...
هر چند خانواده ی ما از نظر
#اخلاقی بسیار پایبند #حیا و #شرم و #حجاب بودیم.... اما این فقط به خاطر #اصول_خانوادگی بود و بس...

خانواده ی 7 نفره ای شامل
مادر بزرگم ،پدرم ،مادرم ، و 2 فرزند
#پسر و 2 فرزند #دختر بودیم...

همه در
#سکوت زندگی ساده ای داشتیم ...تازه به سال اول راهنمایی وارد شدم، شاگرد زرنگی بودم و در درس خوندن به مشکل بر نمیخوردم
هیچ وقت از کسی کمک نمیگرفتم ،در میانه سال تحصیلی بودکه متوجه بعضی
#رفتارهای_عجیب از طرف برادر بزرگم شدم....

اولین کسی که متوجه شد من بودم...
دلیلش رو نمیدونستم...
خیلی ساکت بود و زیاد تو فکر میرفت...
بعدها شروع به
#نماز_خوندن کرد
همه داشتیم شاخ در می آوردیم
آخه
#برادرم چه به #نماز_خوندن...!

بعد از مدتی بازم این رفتارها ادامه داشت...خیلی
#عجیب بود... برادرم 5 سال از من بزرگتر بود اما خیلی رابطمون خوب بود.‌..
یه شب خیلی دیر اومد خونه دیگه همه از دست کارهاش
#کلافه شده بودن
ولی من یکی فقط میخواستم
#دلیلش رو بدونم..‌‌.
همینکه همه خوابیدن رفتم بالای سرش و صداش زدم دیدم اونم نخوابیده ،ازش سوال کردم‌ چرا اینجوری رفتار میکنی؟
چت شده؟
همینکه اینو شنید
#زد_زیر_گریه..‌.
بهم گفت تو اصلا میدونی من چند سال در
#تاریکی زندگی میکردم؟

💔
#بدون_الله_زندگی_میکردم...

همینکه این جمله رو شنیدم تکون عجیبی خوردم...حالم بد شد، دنیا دور سرم گیج رفت...تازه فهمیدم چیکار کردم...
چند وقت بدون یادی از
#الله_تعالی زندگی کردم...
عجب نگون بختی بزرگی بود...
منم
#گریه_کردم و با هم #یک_صدا شدیم ... اون شب همین حرف بینمون رد و بدل شد...دیگه هیچ حرفی نداشتیم بگیم.‌‌..
منم مثل دادشم
#داغون شدم
مثل اون هی میرفتم تو فکر... تا اینکه تصمیم گرفتم
#نماز_بخونم.‌‌..

😔یا الله
#چقدر_سخت_بود با چه رویی رفتم روی جا نماز میدونستم خطا کارم و #از_الله_فاصله_گرفته_ام میتونستم #سنگینی الله اکبر رو احساس کنم ...
😭به خدایم گفتم یاالله با کوهی از
#غفلت اومدم پیشت #خیلی_سنگینه #نفسم بالا نمیاد خودت کمکم کن
عجب نمازی خوندم کلا داغون شده بودم... شبش رفتم پیش داداشم و بهش گفتم که منم میخوام
#توبه کنم چیکار کنم؟ خیلی خوشحال شد و تا صبح نخوابید برام حرف زد و در آخر گفت حالا بگو

❤️أشْهَدُ أَنَّ لٰا إلٰه َإلٰا اللّٰه
❤️وأَشْهَدُ أَن مُحَمَّد رَسولَ اللّٰه
☝️🏼️منم گفتم و این کلمه خیلی
#بارهای_سنگین رو از روی دوشم برداشت...نمیدونم چرا اما احساس میکردم سبک شدم... #آرامش داشتم...

بعدها در احادیث خوندم که
#رسول_اللهﷺ میفرماید: هر کسی به الله تعالی ایمان بیاورد تمام #گناهان قبلش بخشیده میشود حتی اگر به اندازه کوهی باشد.😌
😔خانوادم متوجه شدن که من
#ایمان_اوردم‌‌...پدرم خیلی با پسرای مسجد بد رفتاری میکرد چون در کل خیلی گمراه بود...
ما جزء خانواده هایی بودیم که هر سال یک هفته
#مولودی میگرفتیم و تمام اقوام و همسایه و آشناهامون رو دعوت میکردیم... و #بدعت های زیادی داشتیم... در حالی که به نماز و چیزهای مهمتر توجهی نداشتیم
😔پدرم بیشتر از همه
#ضد من شد
طوری شد که حتی اجازه
#اظهار_نظر در مورد هیچ چیز نداشتم...
😔مادرم با هام
#بدرفتاری میکرد..
پدرم کلا
#آدم_حسابم_نمیکرد...
و برادر بزرگم هم که اکثر اوقات تو مسجد بود ...
به خاطر اینکه با خانواده
#دعوا نکنه همیشه دیر وقت میومد خونه تا همه بخوابن‌...اما من نمیتونستم برم بیرون و پای همه چیز وایسادم....

✍🏼
#ادامه_دارد...ان شاءالله
@admmmj123
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_سوم ✍🏼الحمدلله توی مدرسه 10 الی 12 تایی چادری بودیم... همه باهم مقنعه هامون رو جلو آوردیم و با دست راست چادرمون رو جلوی صورتمون گرفتیم نقاب نمیشد ولی از هر چیزی بهتر بود... 😔#مادرم وقتی فهمید خیلی #عصبانی شد...یه روز چادرم…
❤️ #نسیم_هدایت

#قسمت_چهارم


✍🏼پدرم قلبش آروم شده بود...
یه روز داشتیم با
#جماعت نماز مغرب میخوندیم که با کمال تعجب دیدم که #پدرم اومد و پاهاش رو به پای #برادرم چسبوند و با ما #نماز خوند😭😍

#یاالله
#یاالله
#یاالله

😍این یعنی
#پدرم هم به جمع ایمانی ما پیوست..... خدایا شکرت...

بعد از نماز اصلا نمیدونستم چکار کنم ،
برادرم اشاره کرد که خوشحالیم رو نشون ندم و عادی رفتار کنم منم در #اوج_آرامش ولی در حالی که در دلم #غلغله بود رفتم و یک سی دی از موعظه ماموستایی گرفتم پدرم آروم نشست و گوش داد خیلی آروم سرش رو پایین انداخته بود هیچ وقت #اشکهای_پدرم رو یادم نمیره ... گریه کرد و گریه کرد وگریه کرد
تا
#آروم شد

☝️🏼️پیروزی از آن
#الله بود و هست
بلاخره دین الله تعالی در دلش
#رخنه کرد و ریشه دواند ،جوری شد که نه من و نه برادرم به پای #عبادت پدرم نمیرسیدیم ...!

☺️در عرض چند ماه کل احادیث شریف
#بخاری و#مسلم رو مطالعه کرد و پدرم شد #داعی_دین ..‌.

#سبحان_الله

هیچ کس باورش نمیشد... بیشتر از ما مردم رو
#دعوت میکرد ، یک تنه جلوی تمام مخالفان دین الله تعالی #ایستاد
پدرم شد
#مدافع تمام #جوانان #مسجد ... سبحان الله چقدر زیبا بود

اوضاع زندگیم رو به راه شد...
خیلی خوشحال بودم همه در
#شادی و #آرامش بودیم... خیلی وقتها پدرم برای ما #امامت میکرد #زندگی بهتر از این نمیشد...!

کم کم سرو کله
#خواستگارها پیدا شد
اما من هنوز 13 سالم بود، خیلی بچه بودم... پدرم و کل خانواده مخالفت میکردن..‌. منم انگار نه انگار که اصلا خواستگار دارم یا نه...تو فکر
#دعوت و چیزای دیگه بودم ...

#خواستگاری داشتم که خیلی خیلی سمج بود ودست بر دار نبود یک سال تمام می‌رفت ومیومد...!
تا اینکه پدرم
#راضی شد بیان خواستگاری اما همچنان برادرم #ناراضی بود خودمم #کنجکاو بودم ببینم جلسه خواستگاری چه جوریه!؟
🙈خلاصه قرار گذاشتن که شب چهارشنبه بیان
#خواستگاری یک ذره هم #استرس یا #دلهره نداشتم؛ نمیدونم به خاطر چی بود شاید چون خیلی بچه بودم و یا شاید خیلی مطمئن ، منم تا روز چهارشنبه مثل قبل #عادی بودم اصلا حتی یه بار هم یادم نمی افتاد که چهارشنبه جلسه خواستگاریه....

✍🏼
#ادامه_دارد.... ان شاءالله
@admmmj123
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_بیست_چهارم ✍🏼آخر اینطوری شد که هر روز قبل #مسجد یا بعد مسجد یه سری حتما به محمد میزدم بعضی وقتا نهار یا شام براش درست میکردم میبردم هر وقتم میرفتم بهم میگفت چرا میای؟ دیگه نیا... حرف هر روزش بود اما…
‍ ‍💥 #تنهایی؟☝️🏼#نه_الله_با_من_است...

#قسمت_بیست_پنجم

✍🏼میخواستم کمکش کنم اون واقعا
#محمد شده بود بخاطر #جدایی از #سوژین ...
اما سوژین به کلی
#فراموش کرده بود و همیشه میگفت من مطمئنم که میتونی کمکش کنی اگر اونم نعمتی مثل #قرآن داشت الان اینطوری نبود حال و وضعش...

شب و روز صدای ساز
#شیطان رو گرفته هر کسی میبود #افسردگی میگرفت...
اینبار سعی کردم بیشتر مواظب رفتار و
#اخلاق و برخوردم باشم چون دیگه نمیخواستم بخاطر اشتباهات من #اسلام رو سرزنش کنه هر وقت میرفتم اول از همه #قرآن میگرفتم مواظب نکته به نکته حرفام و رفتارام بودم و رفتارای اونم زیر نظرم بود هر وقت من میرفتم اون #موسیقی نمیگرفت...

🌸🍃حالش کلا عوض شده بود اگر یه روز نمیرفتم بهم
#زنگ میزد جوری شده بود که اگر یه نیم ساعتی دیر میکردم میگفت چرا دیر اومدی برام خوشایند بود #امید داشتم که #مسلمان خواهد شد...
چطوری و چگونه نمیدونستم چطوری چون هنوز خودم یه سال نبود
#مسلمان شده بودم اما بازم #امیدوارم بودم همیشه #دعا میکردم امیدم بیشتر و بیشتر میشد....

روزا میگذشت
#رمضان نزدیک میشد و با اومدن اولین روز رمضان میشد یک سال که من #مسلمان شده بودم و الحمدالله تونسته بودم در مورد #دین با محمد سر صحبت رو باز کنم اما خیلی نه اما بازم جای شکر بود فهمیده بود که هدفم چیه میخواست ازم فاصله بگیر اما نمیتونست چون #الله با من بود

🌸🍃خواهرم الحمدالله شروع به
#حفظ قرآن کرده بود اونم خودش یه نیروی بزرگ بود برام هر چند دیگه اون سوژین و روژین سابق تو #خانواده و طایفه نبودیم اما به خیال خودمون خیلی #باعزت تر و عاقل تر بودیم...
اینم از نعمت
#اسلام بود #عقیده و باورمون را قبول نداشتن اما اگر حرف حرف خوب میشد اسم دو تا خواهرای دوقلو بود و دیگه کمتر #دعوا بود توخونه اگر #دعوا میشد سر #کلاس دینی رفتن و رفت و آمد #خواهران دینی با ما بود اما دیگه عادی شده بود....

دیگه برایمان
#سخت نبود منتظر و آماده بیشتر از ایناها بودیم من بجز همه اینا دنبال #هدایت #برادرم محمد بودم و الحمدالله با اومدن #رمضان کارم واقعا راحت شد و ....


@admmmj123
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
‍ ‍💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_بیست_پنجم ✍🏼میخواستم کمکش کنم اون واقعا #محمد شده بود بخاطر #جدایی از #سوژین ... اما سوژین به کلی #فراموش کرده بود و همیشه میگفت من مطمئنم که میتونی کمکش کنی اگر اونم نعمتی مثل #قرآن داشت الان اینطوری…
💥 #تنهایی؟☝️🏼#نه_الله_با_من_است...

#قسمت_بیست_ششم

✍🏼تونستم محمد را از چهار دیواری خانه بیرونش بیارم...
#مسجد رو بهش نشون دادم انقد از دیدن مسجد #تعجب کرده بود انگار اولین بار مسجد رو دیده...
این دفعه بیشتر باهاش
#صحبت میکردم #برادرم رو کلا قانع کرده بودم.


🌸🍃
#محمد کسی نبود بترسه از کسی یا #تعصب و یا چیزی دیگری تو دلش نبود خیلی #خواستار_حق بود فقط میگفت از خودم مطمئن نیستم #مسلمان خوبی باشم من همه حرفای تو رو قبول دارم اما از خودم مطمئن نیستم...

26 روز از
#رمضان گذشت محمد خیلی مریض بود رفتم پیشش خیلی سردش بود اون موقع هوا گرم بود اما با این حال سردش بود خیلی نگران بودم دستم روی سرش گذاشتم شروع کردم به #قرآن خواندن اونم با چشای بسته خوب یادمه سوره مومنون بود طبق معمول کل حواسم رو #قرآن بود چند آیه م مونده که گیر کردم.........

🌸🍃یه دفعه
#حس کردم دستام خیس خیسه چشامو باز کردم محمد کل بدنش پر عرق بود داشت تو تب میسوخت... سبحان الله محمد چت شده #برادر ؟ چند باری صداش کردم چشاشو باز کرد

گفت کلمات...... کلمات خیلی
#سنگین بود... روژین قرآن خواندن تو اینجوری یا همه اینجورین این قرآن اسلامته سرمو انداختم پایین گفتم محمد توهین نکن قبول نمیکنم......

🌸🍃دستم رو سرش برداشتم گفت این توهین نیست من به
#قرآن اسلام #ایمان میآورم من عاشق قرآنت شدم چشام نمیدید بخاطر #اشکام فقط میگفتم #الله_اکبر #الله_اکبر الله #اکبر و الحمدالله

😭مثل دیوانه ها یا میخندیدم یا
#گریه میکردم دستای #برادرم رو بوسیدم و بهش تبریک گفتم دوباره الله تعالی این #فضل رو بهم بخشید و شاهد #شهادتین برادر عزیزم محمد جانم شدم....

😭 الحمدالله علی کل حال الحمدالله علی کل حال تنها برادر دنیام بلکه برادر قیامتم هم شد....
اون موقه به محمد گفتم میدونی دین
#اسلام بهترین چیزی بهم یاد داده چیه لبخندی زد و گفت چیه خواهر دینی...؟

🌸🍃گفتم اینکه هیچ ناامید نشی منو خیلی از خونه ت بیرون کردی بهم بد و بیراه گفتی بهم
#توهین کردی #اسلام زیر سوال بردی اما من ناامید نشدم....

➖️چون ایمان داشتم این روز را خواهم دید چون بی وقفه برات
#دعا کردم
اشکای محمد اجازه حرف زدن بهش نمیداد فقط گفت دوبار برام قرآن خوان...

@admmmj123
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است.... #قسمت_بیست_نهم ✍🏼با گذشت من خوب و خوبتر شدم فراموش نکردم #همیشه و هر لحظه بیادشونم اما دیگه خیلی #ناراحت نبودم.... 🌸🍃من و خواهرم پیش یه برادر درس میخوندیم محمد هم دیگه #قرآن رو یاد گرفت و به اون برادر گفتم که…
💥 #تنهایی؟☝️🏼#نه_الله_با_من_است...

#قسمت_سی_ام

✍🏼خلاصه یک شب
#عمه و اینا اومدن
من نه خوشحال بودم نه ناراحت فقط دلم میخواست هر چی میشه زود این
#دعوا تموم بشه...

🌸🍃اون شب عمه ام از من پرسید که نظرم چیه ؟ هیچ
#جوابی نداشتم فقط انقدر میدونستم هیچ وقت به #ازدواج فکر نکرده بودم اون شب تموم شد پدرم گفت اگر #راضی باشی ماهم راضیم.

فکر کردم بابام داره باهام
#شوخی میکنه آخه من با یه #مسلمان اونم #موحد ... باورم نمیشد اما ادامه داد دیگه حوصله این همه #دعوا رو نداریم برین #شوهر کنید راحت بشیم با گفتن این خیلی دلم را شکست... از #حرفش خیلی #ناراحت بودم بلاخره برگشتم به بابام گفتم بابا جونم تاحالا بخاطر کدوم کار اشتباهم سر تو انداختی پایین تا حالا بخاطر کدوم کار زشتم ازت فرصت دیگه خواستم؟ دوس داشتی منم مثل دخترهای فک و فامیل دخترای دیگه هر روز یه اشتباه هر روز یه #رابطه که براشون عادی شده کارای #زشت و #ناپسند شون براشون عادی شده برای پدر و مادرشون...

🌸🍃تما بازم اینطوری نیستن میبینی چطور دخترا شونو
#عروس میکنن اما نمیدونم کدوم کارم کدوم راه و کدوم اشتباه بود بابام #سکوت کرده بود نمیدونم ولی حس میکردم دوست نداشت به چشام نگاه کنه اما حرفش بازم قلبمو شکست و بهم گفت #اسلامی بودنت #چادرت #حجابت همه اینا باعث #سر_افکندگی من شده #دخترم رو #بی_ارزش کرده پیشم.....

گفتم پس واللهی بابا جان من
#باارزشی را که تو بی ارزش میدانی با تمام #دنیا عوض نخواهم کرد و حاضرم تا عمرم همین جوری #پیشت بی ارزش باشم مهم نیست فقط پیش #خدا باارزش باشم این مهمه....

💔دلم واقعا شکسته شد اما با گفتن آن حرفا به پدرم
#قلبم آروم گرفت و خیلی اروم شدم چون احساسی نزدیکی به #الله بیشتر شد....
#خواستگاری پسر عمه همچنان ادامه داشت تا تقریبا یه سال منو سوژین تصمیم گرفتیم بریم شیراز به دیدن برادرمون محمد یه سال بیشتر بود محمد رفته اصلا ندیده بودمش خیلی به سختی خانوادمون را راضی کردیم و همراه چند #خواهر و #برادر دینی...
واقعا اون محمدی که میشناختم نبود خدای من
#سبحان_الله این برادر برادر منه...

🌸🍃واقعا هم از
#ظاهر هم از #باطن خیلی فرق کرده #الحمدالله علی کل حال...
اون چند روزی پیش
#محمد بودم جزء بهترین روزای زندگیم چقد #آرزو داشتم اونجا بمونم #درس بخونم و چقدر #حسرت به دلم مانده .... اما با خندهای مصنوعی که ناراحت نشه ادعا کردم که خوشحالم...
😔یادش بخیر
#برادرم تاج سرم ...


✍🏼
#ادامه_دارد_ان‌شاءالله......

@admmmj123