☘🍃☘🍃☘🍃
🍃☘🍃☘🍃
☘🍃
🍃☘
☘
✅امام اوست...
قسم به خالقِ بيچون و صدرِ بدرِ اَنام
که بعدِ سيّدِ کونين، حیدر است امام
امام اوست، به حکم خدا و قولِ رسول
که مستحقّ امامت بُوَد، به نصّ کلام
امام اوست، که قائم بُوَد به حجّتِ خويش
چراغِ عاريت از ديگری نگيرد وام
امام اوست که بخشيد سر، به روزِ مصاف
بدان اميد، که بيگانه را برآيد کام
امام اوست که قرصِ خور از اشارت او
به جای فرضِ پسین بازگشت از رهِ شام
امام اوست که انگشتری به سائل داد
نهاد مُهرِ رضا بر لب و نخورد طعام
امام اوست، که داند رموزِ منطق طير
نه آنکه رهزن مردم شود، به دانه و دام
امام اوست، که دست بريده کرد دُرست
نه آنکه کرد، به صد حيله وصله بر اندام
امام اوست، که خلقِ جهان غلامِ ویاند
نه آنکه از هوس افتد، به زير بار غلام
تو ايکه اهل حسد را امام میدانی
گشای چشم بصيرت، اگر نهای سرسام
کدام از آن دو سه در حلّ مشکلاتِ یکی
به علم و فضل و هنر داد خصم را الزام؟
کدام از آن دو سه بيگانه، در طريقِ صواب
نهادهاند به انصاف و آشنائی گام؟
کدام از آن دو سه یک روز در مصاف و نبرد
به قصدِ دشمن دین، برفروخت برقِ حسام؟
من آن امام نخواهم، که بهرِ باغ فدک
کُند ز حرص، به فرزند مصطفی اِبرام
من آن امام نخواهم، که آتش افروزد
بر آستانۀ کهفِ انام و صدرِ کرام
حديثِ عایشه بگذار و، بیعتِ اجماع
چه اعتبار به قول زن و تعصّب عام؟!
خسی اگر بگُزينند، ناکسان از جهل
مطيع او نتوان شد، به اعتقادِ عوام
ميانۀ حق و باطل، چگونه فرق کند؟
مقلّدی که نداند، حلال را ز حرام
چه خيزد از دو سه نااهل، در علفزاری؟
يکی گسسته مهار و يکی فکنده لجام
اسير چاه طبيعت، کجا خبر دارد؟
که مُبطلات کدام است و واجبات کدام
در آن زمان که خلافت به دستِ ايشان بود
مدار کار شريعت نداشت هیچ نظام
دو روزه مهلتِ ايّامِ این سيهبختان
ز اقتضای زمان بود و، گردِش ايّام
هزار شُکر، که این اعتبارِ بیبنياد
چو عمرِ کوتهِ دون همّتان، نداشت دوام
زند معاويه در آتشِ جهنّم سر
چو ذوالفقارِ علی، سر برآورَد ز نيام
به مبدعی که مُسمّا به اسم الله است
به نورِ معرفتِ ذوالجلال و الاکرام
به گوهرِ صدفِ کائنات، يعنی دل
به انبيای کرام و به اوليای عظام
که در حريم دلم داشت بامداد ازل
فروغِ روشنیِ مهرِ اهل بيت، مقام
#فغانی از ازل آورده، مِهر حيدر و آل
به خود نساخته از بهر التفاتِ عوام
سفينۀ دلم از مدح شاه، پُر گهر است
گواهِ حال، بدين علم، عالمِ عَلاّم
به طوفِ کعبۀ اسلام، تا چو اهل صفا
کبوتران حريم حرم، کنند مقام،
شکسته باد دلِ خارجی چو طرّۀ دال
خمیده باد قدِ ناصبی چو حلقۀ لام
#بابافغانی_شیرازی
#قصیده #فضائل #امیرالمؤمنین
#مطاعن #تبری #سقیفه
🍃
☘🍃
🍃☘@Shere_Fakher110
☘🍃☘🍃☘
🍃☘🍃☘🍃☘
🍃☘🍃☘🍃
☘🍃
🍃☘
☘
✅امام اوست...
قسم به خالقِ بيچون و صدرِ بدرِ اَنام
که بعدِ سيّدِ کونين، حیدر است امام
امام اوست، به حکم خدا و قولِ رسول
که مستحقّ امامت بُوَد، به نصّ کلام
امام اوست، که قائم بُوَد به حجّتِ خويش
چراغِ عاريت از ديگری نگيرد وام
امام اوست که بخشيد سر، به روزِ مصاف
بدان اميد، که بيگانه را برآيد کام
امام اوست که قرصِ خور از اشارت او
به جای فرضِ پسین بازگشت از رهِ شام
امام اوست که انگشتری به سائل داد
نهاد مُهرِ رضا بر لب و نخورد طعام
امام اوست، که داند رموزِ منطق طير
نه آنکه رهزن مردم شود، به دانه و دام
امام اوست، که دست بريده کرد دُرست
نه آنکه کرد، به صد حيله وصله بر اندام
امام اوست، که خلقِ جهان غلامِ ویاند
نه آنکه از هوس افتد، به زير بار غلام
تو ايکه اهل حسد را امام میدانی
گشای چشم بصيرت، اگر نهای سرسام
کدام از آن دو سه در حلّ مشکلاتِ یکی
به علم و فضل و هنر داد خصم را الزام؟
کدام از آن دو سه بيگانه، در طريقِ صواب
نهادهاند به انصاف و آشنائی گام؟
کدام از آن دو سه یک روز در مصاف و نبرد
به قصدِ دشمن دین، برفروخت برقِ حسام؟
من آن امام نخواهم، که بهرِ باغ فدک
کُند ز حرص، به فرزند مصطفی اِبرام
من آن امام نخواهم، که آتش افروزد
بر آستانۀ کهفِ انام و صدرِ کرام
حديثِ عایشه بگذار و، بیعتِ اجماع
چه اعتبار به قول زن و تعصّب عام؟!
خسی اگر بگُزينند، ناکسان از جهل
مطيع او نتوان شد، به اعتقادِ عوام
ميانۀ حق و باطل، چگونه فرق کند؟
مقلّدی که نداند، حلال را ز حرام
چه خيزد از دو سه نااهل، در علفزاری؟
يکی گسسته مهار و يکی فکنده لجام
اسير چاه طبيعت، کجا خبر دارد؟
که مُبطلات کدام است و واجبات کدام
در آن زمان که خلافت به دستِ ايشان بود
مدار کار شريعت نداشت هیچ نظام
دو روزه مهلتِ ايّامِ این سيهبختان
ز اقتضای زمان بود و، گردِش ايّام
هزار شُکر، که این اعتبارِ بیبنياد
چو عمرِ کوتهِ دون همّتان، نداشت دوام
زند معاويه در آتشِ جهنّم سر
چو ذوالفقارِ علی، سر برآورَد ز نيام
به مبدعی که مُسمّا به اسم الله است
به نورِ معرفتِ ذوالجلال و الاکرام
به گوهرِ صدفِ کائنات، يعنی دل
به انبيای کرام و به اوليای عظام
که در حريم دلم داشت بامداد ازل
فروغِ روشنیِ مهرِ اهل بيت، مقام
#فغانی از ازل آورده، مِهر حيدر و آل
به خود نساخته از بهر التفاتِ عوام
سفينۀ دلم از مدح شاه، پُر گهر است
گواهِ حال، بدين علم، عالمِ عَلاّم
به طوفِ کعبۀ اسلام، تا چو اهل صفا
کبوتران حريم حرم، کنند مقام،
شکسته باد دلِ خارجی چو طرّۀ دال
خمیده باد قدِ ناصبی چو حلقۀ لام
#بابافغانی_شیرازی
#قصیده #فضائل #امیرالمؤمنین
#مطاعن #تبری #سقیفه
🍃
☘🍃
🍃☘@Shere_Fakher110
☘🍃☘🍃☘
🍃☘🍃☘🍃☘
دهم به بانگ رسا این شعار و مفتخرم:
که یار حیدر کرار و دشمن عمرم
بدیهیای چو تبرّا ـ به فرض ـ اگر نظریاست
خموش باش و مرا واگذار با نظرم
چه سان شریک شوم در عقیده با قومی
که نیست جز جهتِ قبله، شرکتی دگرم؟!
کجای مذهب من با بنی سقیفه یکیست؟!
معاد، عدل، امامت، خدا، پیامبرم؟!
اگر شباهتِ ظاهر ملاکِ دوستی است
ـ سخن صریح بگویم و یا که درگذرم؟ ـ
برو رفاقت بوزینه برگزین تا من
وجوه مشترکش با بنیبشر شمرم
مرا معاشرتش جز وبال و نکبت نیست
برادری که بود عاقِ مادر و پدرم
در آفتابِ قیامت سرم گداخته به
که بالِ شب پرهگان سایه افکنَد به سرم
در این معاملهام با کسی مجامله نیست
تشیعِ عمری را به نیم جو نخرم
من و مصالحۀ خون فاطمه؟! هیهات
وگر چنین کنم، این ننگ را کجا ببرم؟
تقیهای که کند مضمحل، تشیع را
تقیه نیست؛ خدارا مدار برحذرم
تو عاقلانه شماری اگر ز بهر علاج
چنان فراوان دارو خورم که جان سپرم؟
و یا به وقت هَرَس ـ کز برای اصلاح است ـ
شکوفه و ثمر و شاخ و ساقه را ببُرم؟
تقیه بهر صیانت بود نه بهر زوال
دلیلِ شرع و خرد، دو گواهِ معتبرم
چو غنچه بستهزبانی بس است، وقت آمد
که پرده از دل خونین دگر چو گل بدرم
شکایتیاست به عنوان یک بشر دارم
نه طبل تفرقه میکوبم و نه فتنهگرم
سقیفه در بشریت فکند شعلۀ کین
کجا توانمش از یاد برد اگر بشرم؟
چو بست فتنۀ آنان، درِ مدینۀ علم
چو همگنان به تمنای علم، دربدرم
چرا به جرمِ مسلمانی ای مسلمانان
جریحِ طعنۀ اهل دیار باخترم؟
چرا پیمبر رحمت شده نماد عذاب؟
ـ کز این جسارت از او شرمناک و معتذرم ـ
چراست داغ خشونت به جبهۀ اسلام؟
اگر تو بیخبری من نه چون تو بیخبرم
کدام سنگدلی اهل آن ممالک را
بکشت و گفت نمایندۀ پیامبرم؟!
کدام علم ستیزی کتابسوزی کرد
که علم، نالهزنان گفت سوخت بال و پرم؟
کدام بدسیَری نام وحی، «هذیان» کرد؟
گواهِ صدق، تواریخ باشد و سیَرم
اگرچه وجهِ نزاعم حطام دنیا نیست
وگرچه بر سر دین با سقیفه کینهورم،
تصرفی که عمر کرد در غنائم فُرس
مرا بس است اگر خود نه عاری از هنرم
به جای علمِ مجسم نشست و گفت: از علم
ز پیرزالِ پسِ پرده بی نصیب ترم
هرآنچه کرد و تواش نام کردهای «خدمت»
خیانت است و دگر هیچ، هرچه مینگرم
من ار عمارتِ مغصوبه را کنم آباد
خود این عمل چه شماری تو؟ عیب یا هنرم؟
به خون فاطمه سوگند روز حکم و حساب
ز هرکه بگذرم، از آن دو تن نمیگذرم
بخوان وعیدِ «مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُون»*
تو مهربانتری از کردگارِ مهروَرم؟
کنون منم که به امّید آن وعیدِ اکید
مدام دیده به راه امام منتظرم
سرم به منقبت شاه لافتاست بلند
اگرچه راست نگردد ز معصیت کمرم
زهی ز فیض غلامی آن امیر بیان
کنون به ملک معانی خدیو تاجورم
نگر به نظم بدیعم، که چون به رشته کشید
مطوّلاتِ معانی، بیان مختصرم
ایا شهی که درِ شهر علم، غیر تو نیست
نگاه دار و حوالت مکن به هیچ درم
◻️◽️▫️
* السجدة/۲۲
#قصیده #تبری
#سقیفه #مطاعن
@Shere_Fakher110
که یار حیدر کرار و دشمن عمرم
بدیهیای چو تبرّا ـ به فرض ـ اگر نظریاست
خموش باش و مرا واگذار با نظرم
چه سان شریک شوم در عقیده با قومی
که نیست جز جهتِ قبله، شرکتی دگرم؟!
کجای مذهب من با بنی سقیفه یکیست؟!
معاد، عدل، امامت، خدا، پیامبرم؟!
اگر شباهتِ ظاهر ملاکِ دوستی است
ـ سخن صریح بگویم و یا که درگذرم؟ ـ
برو رفاقت بوزینه برگزین تا من
وجوه مشترکش با بنیبشر شمرم
مرا معاشرتش جز وبال و نکبت نیست
برادری که بود عاقِ مادر و پدرم
در آفتابِ قیامت سرم گداخته به
که بالِ شب پرهگان سایه افکنَد به سرم
در این معاملهام با کسی مجامله نیست
تشیعِ عمری را به نیم جو نخرم
من و مصالحۀ خون فاطمه؟! هیهات
وگر چنین کنم، این ننگ را کجا ببرم؟
تقیهای که کند مضمحل، تشیع را
تقیه نیست؛ خدارا مدار برحذرم
تو عاقلانه شماری اگر ز بهر علاج
چنان فراوان دارو خورم که جان سپرم؟
و یا به وقت هَرَس ـ کز برای اصلاح است ـ
شکوفه و ثمر و شاخ و ساقه را ببُرم؟
تقیه بهر صیانت بود نه بهر زوال
دلیلِ شرع و خرد، دو گواهِ معتبرم
چو غنچه بستهزبانی بس است، وقت آمد
که پرده از دل خونین دگر چو گل بدرم
شکایتیاست به عنوان یک بشر دارم
نه طبل تفرقه میکوبم و نه فتنهگرم
سقیفه در بشریت فکند شعلۀ کین
کجا توانمش از یاد برد اگر بشرم؟
چو بست فتنۀ آنان، درِ مدینۀ علم
چو همگنان به تمنای علم، دربدرم
چرا به جرمِ مسلمانی ای مسلمانان
جریحِ طعنۀ اهل دیار باخترم؟
چرا پیمبر رحمت شده نماد عذاب؟
ـ کز این جسارت از او شرمناک و معتذرم ـ
چراست داغ خشونت به جبهۀ اسلام؟
اگر تو بیخبری من نه چون تو بیخبرم
کدام سنگدلی اهل آن ممالک را
بکشت و گفت نمایندۀ پیامبرم؟!
کدام علم ستیزی کتابسوزی کرد
که علم، نالهزنان گفت سوخت بال و پرم؟
کدام بدسیَری نام وحی، «هذیان» کرد؟
گواهِ صدق، تواریخ باشد و سیَرم
اگرچه وجهِ نزاعم حطام دنیا نیست
وگرچه بر سر دین با سقیفه کینهورم،
تصرفی که عمر کرد در غنائم فُرس
مرا بس است اگر خود نه عاری از هنرم
به جای علمِ مجسم نشست و گفت: از علم
ز پیرزالِ پسِ پرده بی نصیب ترم
هرآنچه کرد و تواش نام کردهای «خدمت»
خیانت است و دگر هیچ، هرچه مینگرم
من ار عمارتِ مغصوبه را کنم آباد
خود این عمل چه شماری تو؟ عیب یا هنرم؟
به خون فاطمه سوگند روز حکم و حساب
ز هرکه بگذرم، از آن دو تن نمیگذرم
بخوان وعیدِ «مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُون»*
تو مهربانتری از کردگارِ مهروَرم؟
کنون منم که به امّید آن وعیدِ اکید
مدام دیده به راه امام منتظرم
سرم به منقبت شاه لافتاست بلند
اگرچه راست نگردد ز معصیت کمرم
زهی ز فیض غلامی آن امیر بیان
کنون به ملک معانی خدیو تاجورم
نگر به نظم بدیعم، که چون به رشته کشید
مطوّلاتِ معانی، بیان مختصرم
ایا شهی که درِ شهر علم، غیر تو نیست
نگاه دار و حوالت مکن به هیچ درم
◻️◽️▫️
* السجدة/۲۲
#قصیده #تبری
#سقیفه #مطاعن
@Shere_Fakher110
ﮐﻤﺎﻝ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﻭﺭ ﻭﺻﯽّ پیغمبر
ﻭﻟﯽّ ﺧﺎﻟﻖ ﺍﮐﺒﺮ ﻋﻠﯽّ ﻋﻤﺮﺍﻧﯽ
ﺷﻬﻨﺸﻬﯽ ﮐﻪ ﺯ ﻭﺍﺟﺐ ﮐﺴﺶ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﺑﺎﺯ
ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﻓﮑﻨﺪ ﺍﺯ ﺭﺥ ﺣﺠﺎﺏ ﺍﻣﮑﺎﻧﯽ
ﺍﮔﺮ ﺧﻠﻴﻔﻪٔ ﭼﺎﺭﻡ ﺩﺭ ﺍﻭّﻟﺶ ﺩﺍﻧﻨﺪ
ﻣﻦ ﺍﻭّﻟﻴﺶ ﺷﻨﺎﺳﻢ ﮐﻪ ﻧﻴﺴﺘﺶ ﺛﺎﻧﯽ
ﺷﻬﺎ ﺗﻮﻳﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺩﻫﺮ، ﻣﺎﻧﻨﺪﺕ
ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﺻﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﯽﻣﺎﻧﯽ
ﺑﻪ ﮔﺎﻩِ ﻋﻔﻮِ ﺗﻮ ﻋﺼﻴﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺳﺒﮑﺒﺎﺭﯼ
ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺧﺸﻢ ﺗﻮ ﻃﺎﻋﺖ ﺑﻮﺩ ﭘﺸﻴﻤﺎﻧﯽ
ﺯ ﺣﺴﻦِ ﻃﻠﻌﺖ، ﺧﻼﻕِ ﺟﺮﻡ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪﯼ
ﺯ ﻓﺮﻁ ﻫﻤﺖ، ﺭﺯّﺍﻕِ ﺍﺑﺮ ﻧﻴﺴﺎﻧﯽ
ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻋﺰﻡ، ﻣﺤﻴﻂ ﻓﻠﮏ ﺑﭙﻴﻤﺎﻳﯽ
ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﻣﺮ، ﻋﻨﺎﻥ ﻗﻀﺎ ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﯽ
ﻧﺴﻴﻢِ ﺧُﻠّﺖ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺩﻝ ﺧﻠﻴﻞ ﻭﺯﻳﺪ
ﮐﻪ ﮐﺮﺩ ﺁﺗﺶ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺑﺮ ﺍﻭ ﮔﻠﺴﺘﺎﻧﯽ
ﺷﺪ ﺍﺯ ﻭﻻﯼ ﺗﻮ ﻳﻮﺳﻒ ﻋﺰﻳﺰ ﻣﺼﺮ، ﺍﺭﻧﻪ
ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﭼﺎﻩ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ
ﻧﻪ ﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﻮﺩﯼِ ﺟﻮﺩﺕ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺮﺩﯼ ﻧﻮﺡ
ﺑُﺪﯼ ﺳﻔﻴﻨﻪٔ ﺍﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺸﺮ ﻃﻮﻓﺎﻧﯽ
ﺍﻣﻴﺮ ﺧﻴﻞ ﻣﻼﻳﮏ ﮐﺠﺎ ﺷﺪﯼ ﺟﺒﺮﻳﻞ
ﺍﮔﺮ ﻧﮑﺮﺩﯼ ﺑﺮ ﺩﺭﮔﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﺑﺎﻧﯽ؟
#قاآنی_شیرازی #قصیده
#فضائل #امیرالمؤمنین
@Shere_Fakher110
ﻭﻟﯽّ ﺧﺎﻟﻖ ﺍﮐﺒﺮ ﻋﻠﯽّ ﻋﻤﺮﺍﻧﯽ
ﺷﻬﻨﺸﻬﯽ ﮐﻪ ﺯ ﻭﺍﺟﺐ ﮐﺴﺶ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﺑﺎﺯ
ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﻓﮑﻨﺪ ﺍﺯ ﺭﺥ ﺣﺠﺎﺏ ﺍﻣﮑﺎﻧﯽ
ﺍﮔﺮ ﺧﻠﻴﻔﻪٔ ﭼﺎﺭﻡ ﺩﺭ ﺍﻭّﻟﺶ ﺩﺍﻧﻨﺪ
ﻣﻦ ﺍﻭّﻟﻴﺶ ﺷﻨﺎﺳﻢ ﮐﻪ ﻧﻴﺴﺘﺶ ﺛﺎﻧﯽ
ﺷﻬﺎ ﺗﻮﻳﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺩﻫﺮ، ﻣﺎﻧﻨﺪﺕ
ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﺻﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﯽﻣﺎﻧﯽ
ﺑﻪ ﮔﺎﻩِ ﻋﻔﻮِ ﺗﻮ ﻋﺼﻴﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺳﺒﮑﺒﺎﺭﯼ
ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺧﺸﻢ ﺗﻮ ﻃﺎﻋﺖ ﺑﻮﺩ ﭘﺸﻴﻤﺎﻧﯽ
ﺯ ﺣﺴﻦِ ﻃﻠﻌﺖ، ﺧﻼﻕِ ﺟﺮﻡ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪﯼ
ﺯ ﻓﺮﻁ ﻫﻤﺖ، ﺭﺯّﺍﻕِ ﺍﺑﺮ ﻧﻴﺴﺎﻧﯽ
ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻋﺰﻡ، ﻣﺤﻴﻂ ﻓﻠﮏ ﺑﭙﻴﻤﺎﻳﯽ
ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﻣﺮ، ﻋﻨﺎﻥ ﻗﻀﺎ ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﯽ
ﻧﺴﻴﻢِ ﺧُﻠّﺖ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺩﻝ ﺧﻠﻴﻞ ﻭﺯﻳﺪ
ﮐﻪ ﮐﺮﺩ ﺁﺗﺶ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺑﺮ ﺍﻭ ﮔﻠﺴﺘﺎﻧﯽ
ﺷﺪ ﺍﺯ ﻭﻻﯼ ﺗﻮ ﻳﻮﺳﻒ ﻋﺰﻳﺰ ﻣﺼﺮ، ﺍﺭﻧﻪ
ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﭼﺎﻩ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ
ﻧﻪ ﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﻮﺩﯼِ ﺟﻮﺩﺕ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺮﺩﯼ ﻧﻮﺡ
ﺑُﺪﯼ ﺳﻔﻴﻨﻪٔ ﺍﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺸﺮ ﻃﻮﻓﺎﻧﯽ
ﺍﻣﻴﺮ ﺧﻴﻞ ﻣﻼﻳﮏ ﮐﺠﺎ ﺷﺪﯼ ﺟﺒﺮﻳﻞ
ﺍﮔﺮ ﻧﮑﺮﺩﯼ ﺑﺮ ﺩﺭﮔﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﺑﺎﻧﯽ؟
#قاآنی_شیرازی #قصیده
#فضائل #امیرالمؤمنین
@Shere_Fakher110
هرگه زنی به قائمۀ ذوالفقار دست
انگشتِ زینهار برآرد هزار دست
خورشید افکند علَم خویشتن به خاک
هرجا کند لوای تو را آشکار دست
بهر گریز و بهر ستیز است در مصاف
خصمت هزارپا و مُحبّت هزاردست
گاو زمین چو ناقه دوکوهان شود اگر
هنگام کین نهی به سرِ کوهسار دست
فرمان اگر دهی که به حرب مخالفان
با تیغِ آفتاب، کند کارزار دست،
مهر از فلک نزول کند با هزار تیغ
طفل از رحم خروج کند با هزار دست
خواهم شها به مطلع دیگر ستایمت
دستم بگیر تا شودم کامکار دست
🔹
هرگه کنی علَم به صف کارزار دست
بوسد تو را مسیح به چرخ چهار دست
ثابتقدم سپاهِ تو را در مقام حرب
یابد قرار، پا و شود بیقرار دست
شمشیر میکشد به تو و میزند به خویش
خصم تو را ز بسکه شد از اختیار دست
بدخواه را همین نه ز بیمت به روز حرب
گردد بدل به پا و نماید فرار دست،
پاشَد چنان ز نعرهات از هم وجود خصم
کز یک کناره پا رود از یک کنار دست
جز دستِ خیبرافکن تو در صف مصاف
یک دست کس ندید که بندد هزار دست
میکرد بند بازوی رستم به چرم خام
میزد اگر به دامنت اسفندیار دست
دزدد به پیش دست تو دستان در آستین
دستان که بُرد پنجهاش از روزگار دست
موسی و اژدر و ید و بیضا رود ز یاد
چون تیغِ شعلهبارِ تو آرد بکار دست
ناید برون ز عهدۀ حرب تو روزگار
آن دم که آوری به سوی ذوالفقار دست
بارد اگر ز ابرِ هوا قطرهوار تیغ
روید اگر ز خاکِ زمین سبزهوار دست
سازی دوپاره کوه به شمشیر و نبوَدت
حاجت به آنکه رنجه نمایی دو بار دست
با سایه جبرئیل کند زآسمان نزول
گیرد مگر رکاب تو را با چهار دست
کمتر ز ذرّهای به نظر آید آفتاب
بردارد از جمالِ تو گر پردهدار دست
صد کاروان شمیم رود تحفه سوی خلد
با شانه چون نهی به خطِ مشکبار دست
گر پنجه با رکابِ تو جم کردی آشنا
بر سر زدی چو تاجِ زر از افتخار دست
زهرش به شهد و نیش مبدل شود به نوش
از لطف اگر فراز کنی سوی مار دست
بر سر فشاند هرکه غبار ره تو را
بر تاجِ سروران نگشاید ز عار دست
گر قهرمان عدل تو در بزم روزگار
سازد علَم به حفظِ صغار و کبار دست،
تا منعِ شعله از پرِ پروانهها کنند
از آستین شمع برآید هزار دست
تابد برون چو شاهدِ نهی تو از نقاب
ننهد دگر به ساغر می، ذوالخمار دست...
#طوفان_مازندرانی
#قصیده #فضائل #امیرالمؤمنین
@Shere_Fakher110
انگشتِ زینهار برآرد هزار دست
خورشید افکند علَم خویشتن به خاک
هرجا کند لوای تو را آشکار دست
بهر گریز و بهر ستیز است در مصاف
خصمت هزارپا و مُحبّت هزاردست
گاو زمین چو ناقه دوکوهان شود اگر
هنگام کین نهی به سرِ کوهسار دست
فرمان اگر دهی که به حرب مخالفان
با تیغِ آفتاب، کند کارزار دست،
مهر از فلک نزول کند با هزار تیغ
طفل از رحم خروج کند با هزار دست
خواهم شها به مطلع دیگر ستایمت
دستم بگیر تا شودم کامکار دست
🔹
هرگه کنی علَم به صف کارزار دست
بوسد تو را مسیح به چرخ چهار دست
ثابتقدم سپاهِ تو را در مقام حرب
یابد قرار، پا و شود بیقرار دست
شمشیر میکشد به تو و میزند به خویش
خصم تو را ز بسکه شد از اختیار دست
بدخواه را همین نه ز بیمت به روز حرب
گردد بدل به پا و نماید فرار دست،
پاشَد چنان ز نعرهات از هم وجود خصم
کز یک کناره پا رود از یک کنار دست
جز دستِ خیبرافکن تو در صف مصاف
یک دست کس ندید که بندد هزار دست
میکرد بند بازوی رستم به چرم خام
میزد اگر به دامنت اسفندیار دست
دزدد به پیش دست تو دستان در آستین
دستان که بُرد پنجهاش از روزگار دست
موسی و اژدر و ید و بیضا رود ز یاد
چون تیغِ شعلهبارِ تو آرد بکار دست
ناید برون ز عهدۀ حرب تو روزگار
آن دم که آوری به سوی ذوالفقار دست
بارد اگر ز ابرِ هوا قطرهوار تیغ
روید اگر ز خاکِ زمین سبزهوار دست
سازی دوپاره کوه به شمشیر و نبوَدت
حاجت به آنکه رنجه نمایی دو بار دست
با سایه جبرئیل کند زآسمان نزول
گیرد مگر رکاب تو را با چهار دست
کمتر ز ذرّهای به نظر آید آفتاب
بردارد از جمالِ تو گر پردهدار دست
صد کاروان شمیم رود تحفه سوی خلد
با شانه چون نهی به خطِ مشکبار دست
گر پنجه با رکابِ تو جم کردی آشنا
بر سر زدی چو تاجِ زر از افتخار دست
زهرش به شهد و نیش مبدل شود به نوش
از لطف اگر فراز کنی سوی مار دست
بر سر فشاند هرکه غبار ره تو را
بر تاجِ سروران نگشاید ز عار دست
گر قهرمان عدل تو در بزم روزگار
سازد علَم به حفظِ صغار و کبار دست،
تا منعِ شعله از پرِ پروانهها کنند
از آستین شمع برآید هزار دست
تابد برون چو شاهدِ نهی تو از نقاب
ننهد دگر به ساغر می، ذوالخمار دست...
#طوفان_مازندرانی
#قصیده #فضائل #امیرالمؤمنین
@Shere_Fakher110
🔹آنچه تقدیم حضور میگردد، قصیده غرّای سلمان ساوجی شاعر توانای قرن هشتم و از اساتید مسلم فن، در وصف حرم مطهر سیدالشهدا - علیه السلام - و زمین کربلاست که الحق جزو شاهکارهای ادبیات عاشورایی بحساب میآید.
🔻
ﺧﺎﮎ، ﺧﻮﻥﺁغشتهٔ ﻟﺐ ﺗﺸﻨﮕﺎﻥ ﮐﺮﺑﻼﺳﺖ
ﺁﺧﺮ ﺍﯼ ﭼﺸﻢِ ﺑﻼﺑﻴﻦ! ﺟﻮﯼ ﺧﻮﻥﺑﺎﺭﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﺟﺰ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﻣَﺴﭙَﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﻳﻦ ﺭﻩ، کآﻥ ﻫﻤﻪ
ﻧﺮﮔﺲ ﭼﺸﻢ ﻭ ﮔﻞ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﺁﻝ ﻣﺼﻄﻔﺎﺳﺖ
ﺍﯼ ﺩﻝ ﺑﯽﺻﺒﺮ ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺩﻣﯽ
ﮐﺎﻧﺪﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻣﻨﺰﻝ ﺁﺭﺍﻡ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺗﻀﺎﺳﺖ
ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺍﺩ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﻗﺮﻩ ﺍﻟﻌﻴﻦ ﻋﻠﯽﺍﺳﺖ
ﻭﻳﻦ ﺣﺮﻳﻢ ﺑﺎﺭﮔﺎﻩ کعبهٔ ﻋﺰّ ﻭ ﻋﻼﺳﺖ
ﺭﻭضهٔ ﭘﺎﮎ ﺣﺴﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﻣﺸﮏ ﺯﻟﻒ ﺣﻮﺭ
ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﺟﺎﺭﻭﺏِ ﺍﻳﻦ ﺟﻨّﺖﺳﺮﺍﺳﺖ
ﺷﻤﻊِ ﻋﺎﻟﻢﺗﺎﺏ ﻋﻴﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺩﻳﺮ ﮐﻬﻦ
ﻫﺮ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﺯ ﭘﺮﺗﻮ ﻗﻨﺪﻳﻞ ﺯﺭّﻳﻨﺶ ﺿﻴﺎﺳﺖ
ﺯآبِ ﭼﺸﻢِ ﺯﺍئرﺍﻥ ﺭﻭﺿﻪﺍﺵ - «ﻃﻮﺑﯽ ﻟﻬﻢ» -
ﺷﺎﺥ ﻃﻮﺑﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﻨﺖ ﻗﻮّﺕ ﻧﺸﻮ ﻭ ﻧﻤﺎﺳﺖ
ﻣﻬﺒﻂ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﻋﺰّﺕ، ﻣﻈﻬﺮ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﻄﻒ
ﻣﻨﺰﻝ ﺁﻳﺎﺕ ﺭﺣﻤﺖ، ﻣﺸﻬﺪ ﺁﻝ ﻋﺒﺎﺳﺖ
ﺍﯼ ﮐﻪ ﺯﻭّﺍﺭ ﻣﻼئک ﺭﺍ ﺟﻨﺎﺑﺖ ﻣﻘﺼﺪ ﺍﺳﺖ
ﻭﯼ ﮐﻪ ﻣﺠﻤﻮﻉ ﺧﻼﻳﻖ ﺭﺍ ﺿﻤﻴﺮﺕ ﭘﻴﺸﻮﺍﺳﺖ
ﻧﺎﺳﺰﺍﻳﯽ کآتش ﻗﻬﺮ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻭﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﺯﺩ
ﺗﺎ ﻗﻴﺎﻣﺖ هیمهٔ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﺶ ﺳﺰﺍﺳﺖ
ﺑﻬﺮﻩ ﺟﺰ ﺁﺗﺶ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺑﺮّﺩ ﺑﻪ ﺗﻴﻎ؟
ﺧﺎﺻﻪ ﺷﻤﻌﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﻭ ﭼﺮﺍﻍ ﺍﻧﺒﻴﺎﺳﺖ
ﻫﺮ ﺳﮕﯽ ﮐﺰ ﺭﻭﺑﻬﯽ ﺑﺎ ﺷﻴﺮ ﻳﺰﺩﺍﻥ ﭘﻨﺠﻪ ﺯﺩ
ﮔﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺁﻫﻮﯼ ﺗﺎﺗﺎﺭﺳﺖ، ﺩﺭ ﺍﺻﻠﺶ ﺧﻄﺎﺳﺖ
ﺗﺎ ﻧﻬﺎﻥ ﺷﺪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻃﻠﻌﺘﺖ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺧﺎﮎ
ﻫﺮ ﺳﺤﺮ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦِ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺑﺮِ ﮔﻴﺘﯽ ﻗﺒﺎﺳﺖ
ﺩﺭ ﺣﻖ ﺑﺎﺏ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪ «ﻋﻠﯽّ ﺑﺎﺑﻬﺎ»
ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﻓﻀﻠﯽ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺑﺎﺏ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﺷﻤﺎﺳﺖ
ﺗﺎ ﺻﺒﺎ ﺍﺯ ﺳﺮّ ﺧﺎﮎِ ﻋﻨﺒﺮﻳﻨﺖ ﺑﺮﺩ ﺑﻮﯼ
ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻭ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺻﺪ ﺩﻝ، ﺯﻳﻦ ﺳﺒﺐ ﻧﺎﻣﺶ ﺻﺒﺎﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻞ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﯽ ﺍﻟﺘﺠﺎﻳﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﺯﺍﻥ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺟﻨﺎﺏ ﺁﻝ ﺣﻴﺪﺭ ﻣﻠﺘﺠﺎﺳﺖ
ﮐﻮﺭﯼ ﭼﺸﻢ ﻣﺨﺎﻟﻒ، ﻣﻦ ﺣﺴﻴﻨﯽ ﻣﺬﻫﺒﻢ
ﺭﺍﻩ ﺣﻖ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﻬﻔﺘﻦ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ
ﺍﯼ ﭼﻮ ﺩﺭﻳﺎ ﺧﺸﮏ ﻟﺐ! ﻟﺐﺗﺸﻨﮕﺎﻥِ ﺭﺣﻤﺘﻴﻢ
ﺁبرﻭﻳﯽ ﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﺎ، کآﺏ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ تو رﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺍﻫﺸﺖ ﺁﺏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻳﻢ ﺍﻳﻨﮏ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ
ﺧﺎﮐﺴﺎﺭ ﺁن کس ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﺁﺑﺶ ﻣﺎﺟﺮﺍﺳﺖ
ﺑﺮ ﻟﺐِ ﺭﻭﺩِ* ﻋﻠﯽ، ﺗﺎ ﺁﺏ ﺩﻟﺠﻮﯼ ﻓﺮﺍﺕ
ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ، ﺯآﻥ ﺭﻭﺯ، ﺑﺎﺯﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺁﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎﺳﺖ
ﺟﻮﻫﺮ ﺁﺏ ﻓﺮﺍﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﻥِ ﭘﺎﮐﺎﻥ ﮔﺸﺖ ﻟﻌﻞ
ﺍﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺁﺏِ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺑﺮ ﺳﻴﻨﻪ ﮐﻮﺑﺎﻥ، ﺟﺎمهها ﺩﺭ ﻧﻴﻞ غرق
ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻧﺎﻻﻥ ﻓﺮﺍﺕ، ﺁﺭﯼ ﺍﺯ اﻳﻦ ﻏﻢ ﺩﺭ ﻋﺰﺍﺳﺖ
ﺁﺏ، ﮐﻒ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺍﺯﻳﻦ ﻏﻢ ﻣﯽﺯﻧﺪ، ﻟﻴﮑﻦ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ؟
ﮐﻒ ﺯﺩﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ، ﮐﻨﻮﻥ ﮐﺎﻧﺪﺭ ﮐﻔﺶ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍﺳﺖ؟
ﻳﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﻟﻤﺘﻘﻴﻦ! ﻣﺎ ﻣﻔﻠﺴﺎﻥ ﻃﺎﻋﺘﻴﻢ
ﻳﮏ ﻗﺒﻮﻟﺖ ﺻﺪ ﭼﻮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍﺳﺖ
ﻳﺎ ﺷﻔﻴﻊ ﺍﻟﻤﺬﻧﺒﻴﻦ! ﺩﺭ ﺧﺸﮑﺴﺎﻝ ﺭﺣﻤﺘﻴﻢ
ﺯﺍﺑﺮِ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﺗﻮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭼﺸﻢِ ﺑﺎﺭﺍﻥِ ﻋﻄﺎﺳﺖ
ﻳﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﻟﻤﺴﻠﻤﻴﻦ! ﺍﺯ ﻣﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﻭﺍ ﻣﮕﻴﺮ
ﺧﻮﺩ ﺗﻮ ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ "ﺳﻠﻤﺎﻥ" ﺑﻨﺪهٔ ﺁﻝ ﻋﺒﺎﺳﺖ
ﻧﺴﺒﺖ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺍﺑﻴﺎﺕ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﺼﻄﻔﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺯ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﻣﺎﺳﺖ
ﺭﻭﺿﻪﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭﻡ به جاﻥ، ﻗﻨﺪﻳﻞ ﻭﺍﺭ
ﺁﺗﺸﻴﻦ ﺩﻝ ﺩﺭ ﺑﺮﻡ ﺩﺍئم ﻣﻌﻠّﻖ ﺯﻳﻦ ﻫﻮﺍﺳﺖ
ﺧﺪﻣﺘﯽ ﻻﻳﻖ ﻧﻤﯽﺁﻳﺪ ﺯ ﻣﻦ ﺑﻬﺮ ﻧﺜﺎﺭ
ﺧﺮﺩﻩﺍﯼ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻡ، ﻭآﻥ ﺩﺭّ ﻣﻨﻈﻮﻡ ﺛﻨﺎﺳﺖ
ﻳﺎ ﺍﺑﺎ ﻋﺒﺪﺍللَّـه! ﺍﺯ ﻟﻄﻒ ﺗﻮ ﺣﺎﺟﺎﺕ ﻫﻤﻪ
ﭼﻮﻥ ﺭﻭﺍ ﺷﺪ، ﺣﺎﺟﺖ ﻣﺎ ﮔﺮ ﺑﺮﺁﻳﺪ ﻫﻢ ﺭﻭﺍﺳﺖ
▫️▫️▫️
*رود: فرزند
#سلمان_ساوجی #قصیده
#مرثیه #زیارت #اشک #عطش
#کربلا #امام_حسین
@Shere_Fakher110
🔻
ﺧﺎﮎ، ﺧﻮﻥﺁغشتهٔ ﻟﺐ ﺗﺸﻨﮕﺎﻥ ﮐﺮﺑﻼﺳﺖ
ﺁﺧﺮ ﺍﯼ ﭼﺸﻢِ ﺑﻼﺑﻴﻦ! ﺟﻮﯼ ﺧﻮﻥﺑﺎﺭﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﺟﺰ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﻣَﺴﭙَﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﻳﻦ ﺭﻩ، کآﻥ ﻫﻤﻪ
ﻧﺮﮔﺲ ﭼﺸﻢ ﻭ ﮔﻞ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﺁﻝ ﻣﺼﻄﻔﺎﺳﺖ
ﺍﯼ ﺩﻝ ﺑﯽﺻﺒﺮ ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺩﻣﯽ
ﮐﺎﻧﺪﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻣﻨﺰﻝ ﺁﺭﺍﻡ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺗﻀﺎﺳﺖ
ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺍﺩ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﻗﺮﻩ ﺍﻟﻌﻴﻦ ﻋﻠﯽﺍﺳﺖ
ﻭﻳﻦ ﺣﺮﻳﻢ ﺑﺎﺭﮔﺎﻩ کعبهٔ ﻋﺰّ ﻭ ﻋﻼﺳﺖ
ﺭﻭضهٔ ﭘﺎﮎ ﺣﺴﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﻣﺸﮏ ﺯﻟﻒ ﺣﻮﺭ
ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﺟﺎﺭﻭﺏِ ﺍﻳﻦ ﺟﻨّﺖﺳﺮﺍﺳﺖ
ﺷﻤﻊِ ﻋﺎﻟﻢﺗﺎﺏ ﻋﻴﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺩﻳﺮ ﮐﻬﻦ
ﻫﺮ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﺯ ﭘﺮﺗﻮ ﻗﻨﺪﻳﻞ ﺯﺭّﻳﻨﺶ ﺿﻴﺎﺳﺖ
ﺯآبِ ﭼﺸﻢِ ﺯﺍئرﺍﻥ ﺭﻭﺿﻪﺍﺵ - «ﻃﻮﺑﯽ ﻟﻬﻢ» -
ﺷﺎﺥ ﻃﻮﺑﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﻨﺖ ﻗﻮّﺕ ﻧﺸﻮ ﻭ ﻧﻤﺎﺳﺖ
ﻣﻬﺒﻂ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﻋﺰّﺕ، ﻣﻈﻬﺮ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﻄﻒ
ﻣﻨﺰﻝ ﺁﻳﺎﺕ ﺭﺣﻤﺖ، ﻣﺸﻬﺪ ﺁﻝ ﻋﺒﺎﺳﺖ
ﺍﯼ ﮐﻪ ﺯﻭّﺍﺭ ﻣﻼئک ﺭﺍ ﺟﻨﺎﺑﺖ ﻣﻘﺼﺪ ﺍﺳﺖ
ﻭﯼ ﮐﻪ ﻣﺠﻤﻮﻉ ﺧﻼﻳﻖ ﺭﺍ ﺿﻤﻴﺮﺕ ﭘﻴﺸﻮﺍﺳﺖ
ﻧﺎﺳﺰﺍﻳﯽ کآتش ﻗﻬﺮ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻭﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﺯﺩ
ﺗﺎ ﻗﻴﺎﻣﺖ هیمهٔ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﺶ ﺳﺰﺍﺳﺖ
ﺑﻬﺮﻩ ﺟﺰ ﺁﺗﺶ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺑﺮّﺩ ﺑﻪ ﺗﻴﻎ؟
ﺧﺎﺻﻪ ﺷﻤﻌﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﻭ ﭼﺮﺍﻍ ﺍﻧﺒﻴﺎﺳﺖ
ﻫﺮ ﺳﮕﯽ ﮐﺰ ﺭﻭﺑﻬﯽ ﺑﺎ ﺷﻴﺮ ﻳﺰﺩﺍﻥ ﭘﻨﺠﻪ ﺯﺩ
ﮔﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺁﻫﻮﯼ ﺗﺎﺗﺎﺭﺳﺖ، ﺩﺭ ﺍﺻﻠﺶ ﺧﻄﺎﺳﺖ
ﺗﺎ ﻧﻬﺎﻥ ﺷﺪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻃﻠﻌﺘﺖ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺧﺎﮎ
ﻫﺮ ﺳﺤﺮ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦِ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺑﺮِ ﮔﻴﺘﯽ ﻗﺒﺎﺳﺖ
ﺩﺭ ﺣﻖ ﺑﺎﺏ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪ «ﻋﻠﯽّ ﺑﺎﺑﻬﺎ»
ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﻓﻀﻠﯽ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺑﺎﺏ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﺷﻤﺎﺳﺖ
ﺗﺎ ﺻﺒﺎ ﺍﺯ ﺳﺮّ ﺧﺎﮎِ ﻋﻨﺒﺮﻳﻨﺖ ﺑﺮﺩ ﺑﻮﯼ
ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻭ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺻﺪ ﺩﻝ، ﺯﻳﻦ ﺳﺒﺐ ﻧﺎﻣﺶ ﺻﺒﺎﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻞ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﯽ ﺍﻟﺘﺠﺎﻳﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﺯﺍﻥ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺟﻨﺎﺏ ﺁﻝ ﺣﻴﺪﺭ ﻣﻠﺘﺠﺎﺳﺖ
ﮐﻮﺭﯼ ﭼﺸﻢ ﻣﺨﺎﻟﻒ، ﻣﻦ ﺣﺴﻴﻨﯽ ﻣﺬﻫﺒﻢ
ﺭﺍﻩ ﺣﻖ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﻬﻔﺘﻦ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ
ﺍﯼ ﭼﻮ ﺩﺭﻳﺎ ﺧﺸﮏ ﻟﺐ! ﻟﺐﺗﺸﻨﮕﺎﻥِ ﺭﺣﻤﺘﻴﻢ
ﺁبرﻭﻳﯽ ﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﺎ، کآﺏ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ تو رﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺍﻫﺸﺖ ﺁﺏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻳﻢ ﺍﻳﻨﮏ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ
ﺧﺎﮐﺴﺎﺭ ﺁن کس ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﺁﺑﺶ ﻣﺎﺟﺮﺍﺳﺖ
ﺑﺮ ﻟﺐِ ﺭﻭﺩِ* ﻋﻠﯽ، ﺗﺎ ﺁﺏ ﺩﻟﺠﻮﯼ ﻓﺮﺍﺕ
ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ، ﺯآﻥ ﺭﻭﺯ، ﺑﺎﺯﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺁﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎﺳﺖ
ﺟﻮﻫﺮ ﺁﺏ ﻓﺮﺍﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﻥِ ﭘﺎﮐﺎﻥ ﮔﺸﺖ ﻟﻌﻞ
ﺍﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺁﺏِ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺑﺮ ﺳﻴﻨﻪ ﮐﻮﺑﺎﻥ، ﺟﺎمهها ﺩﺭ ﻧﻴﻞ غرق
ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻧﺎﻻﻥ ﻓﺮﺍﺕ، ﺁﺭﯼ ﺍﺯ اﻳﻦ ﻏﻢ ﺩﺭ ﻋﺰﺍﺳﺖ
ﺁﺏ، ﮐﻒ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺍﺯﻳﻦ ﻏﻢ ﻣﯽﺯﻧﺪ، ﻟﻴﮑﻦ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ؟
ﮐﻒ ﺯﺩﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ، ﮐﻨﻮﻥ ﮐﺎﻧﺪﺭ ﮐﻔﺶ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍﺳﺖ؟
ﻳﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﻟﻤﺘﻘﻴﻦ! ﻣﺎ ﻣﻔﻠﺴﺎﻥ ﻃﺎﻋﺘﻴﻢ
ﻳﮏ ﻗﺒﻮﻟﺖ ﺻﺪ ﭼﻮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍﺳﺖ
ﻳﺎ ﺷﻔﻴﻊ ﺍﻟﻤﺬﻧﺒﻴﻦ! ﺩﺭ ﺧﺸﮑﺴﺎﻝ ﺭﺣﻤﺘﻴﻢ
ﺯﺍﺑﺮِ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﺗﻮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭼﺸﻢِ ﺑﺎﺭﺍﻥِ ﻋﻄﺎﺳﺖ
ﻳﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﻟﻤﺴﻠﻤﻴﻦ! ﺍﺯ ﻣﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﻭﺍ ﻣﮕﻴﺮ
ﺧﻮﺩ ﺗﻮ ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ "ﺳﻠﻤﺎﻥ" ﺑﻨﺪهٔ ﺁﻝ ﻋﺒﺎﺳﺖ
ﻧﺴﺒﺖ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺍﺑﻴﺎﺕ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﺼﻄﻔﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺯ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﻣﺎﺳﺖ
ﺭﻭﺿﻪﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭﻡ به جاﻥ، ﻗﻨﺪﻳﻞ ﻭﺍﺭ
ﺁﺗﺸﻴﻦ ﺩﻝ ﺩﺭ ﺑﺮﻡ ﺩﺍئم ﻣﻌﻠّﻖ ﺯﻳﻦ ﻫﻮﺍﺳﺖ
ﺧﺪﻣﺘﯽ ﻻﻳﻖ ﻧﻤﯽﺁﻳﺪ ﺯ ﻣﻦ ﺑﻬﺮ ﻧﺜﺎﺭ
ﺧﺮﺩﻩﺍﯼ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻡ، ﻭآﻥ ﺩﺭّ ﻣﻨﻈﻮﻡ ﺛﻨﺎﺳﺖ
ﻳﺎ ﺍﺑﺎ ﻋﺒﺪﺍللَّـه! ﺍﺯ ﻟﻄﻒ ﺗﻮ ﺣﺎﺟﺎﺕ ﻫﻤﻪ
ﭼﻮﻥ ﺭﻭﺍ ﺷﺪ، ﺣﺎﺟﺖ ﻣﺎ ﮔﺮ ﺑﺮﺁﻳﺪ ﻫﻢ ﺭﻭﺍﺳﺖ
▫️▫️▫️
*رود: فرزند
#سلمان_ساوجی #قصیده
#مرثیه #زیارت #اشک #عطش
#کربلا #امام_حسین
@Shere_Fakher110
حریم طوس مگر طور وادی سیناست
که ماه روی رضا جلوه گاه روی خداست
پیمبران به طواف و فرشتگان در سعی
رواق صحن نو و کهنه مروه است و صفاست
به خاک او حجر الاسود استلام کند
غبار او به رخ زمزم آبروافزاست
بگو به موسی عمران به کوه طور مرو
وگرنه با «ارنی»، «لن ترانی»ات اولی است
ز کوه طور بیا خدمت رضا در طوس
که در جمال خدایی او خدا پیداست
چه اختلاف لطیفی به موقع اعجاز
میان موسی عمران و زادۀ موساست
برای خلقت آن اژدهای هول انگیز
همیشه تکیۀ موسی بر آن بلند عصاست
ولی امام نگاهی به نقش پرده نمود
ز هیبت نظرش شیر زنده شد برخاست
یکی به فیض عصا و یکی به نور نگاه
ببین تفاوت ره از کجاست، تا به کجاست!
#ریاضی_یزدی #قصیده
#فضائل #امام_رضا
(با تصرف بسیار جزئی)
@Shere_Fakher110
که ماه روی رضا جلوه گاه روی خداست
پیمبران به طواف و فرشتگان در سعی
رواق صحن نو و کهنه مروه است و صفاست
به خاک او حجر الاسود استلام کند
غبار او به رخ زمزم آبروافزاست
بگو به موسی عمران به کوه طور مرو
وگرنه با «ارنی»، «لن ترانی»ات اولی است
ز کوه طور بیا خدمت رضا در طوس
که در جمال خدایی او خدا پیداست
چه اختلاف لطیفی به موقع اعجاز
میان موسی عمران و زادۀ موساست
برای خلقت آن اژدهای هول انگیز
همیشه تکیۀ موسی بر آن بلند عصاست
ولی امام نگاهی به نقش پرده نمود
ز هیبت نظرش شیر زنده شد برخاست
یکی به فیض عصا و یکی به نور نگاه
ببین تفاوت ره از کجاست، تا به کجاست!
#ریاضی_یزدی #قصیده
#فضائل #امام_رضا
(با تصرف بسیار جزئی)
@Shere_Fakher110
تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدف است
گوهرِ بحرِ سخن، مدحت شاه نجف است
والیِ ملک عرب، سرور اشراف قریش
آنکه تشریفِ قدومش دو جهان را شرف است
شمع جمع است چو در گوشۀ محراب دعاست
آفتابیاست فروزنده چو در پیش صف است
«کنفکان»امر و قضاحکم و «یدالله»خطاب
آسمانرفعت و دریادل و خورشیدکف است
سامعِ مدح علی باش، نه افسانۀ غیر
صدفِ گوهر شهوار نه جای خزف است
نقدِ عمری که نه در طاعت او صرف شود
گر بود زندگیِ خضر، سراسر تلف است
هرکه گردن کشد از بندگیِ آل علی
فی المثل گر پسر نوح بود، ناخلف است
ای سرافراز که از گرمی روز عرصات
خلق را سایۀ الطاف عمیمت کنف است
حاصل بحر ازل، گوهر یکدانۀ توست
صورت انجم و اَشکالِ فلک، جوش و کف است
قرص خاور، صدف گوهر اسرارِ علی است
روشن آن گوهر شهوار که اینش صدف است
علمِ او، نورِ شناساییِ خورشیدِ بقاست
سرّ او آینۀ "لوکشف" و "من عرف" است
نشود منبسط از بوی علی گلشن او
حَیَوانی که دلش بستۀ آب و علف است
گر خسی را به ریاست بگزینند خسان
نتوان در ره او رفت که قول سلف است!
فارغ از موت و حیاتم به تمنای علی
نی ز موتم حذر و نی ز حیاتم شعف است
ذکر تسبیح تو مقبول بود وقت رکوع
از کمان تیر دعای تو روان بر هدف است
بر تو از احمد مختار، صلات است و سلام
بر تو از مبدأ فیاض، درود و تحف است
قصر اقبالِ تو جاییست که از رفعت و قدر
لمعۀ شمس و قمر پرتو نور غُرَف است
🔸🔸🔸
#بابافغانی_شیرازی #قصیده #فضائل #امیرالمؤمنین #تبری #سقیفه
@Shere_Fakher110
گوهرِ بحرِ سخن، مدحت شاه نجف است
والیِ ملک عرب، سرور اشراف قریش
آنکه تشریفِ قدومش دو جهان را شرف است
شمع جمع است چو در گوشۀ محراب دعاست
آفتابیاست فروزنده چو در پیش صف است
«کنفکان»امر و قضاحکم و «یدالله»خطاب
آسمانرفعت و دریادل و خورشیدکف است
سامعِ مدح علی باش، نه افسانۀ غیر
صدفِ گوهر شهوار نه جای خزف است
نقدِ عمری که نه در طاعت او صرف شود
گر بود زندگیِ خضر، سراسر تلف است
هرکه گردن کشد از بندگیِ آل علی
فی المثل گر پسر نوح بود، ناخلف است
ای سرافراز که از گرمی روز عرصات
خلق را سایۀ الطاف عمیمت کنف است
حاصل بحر ازل، گوهر یکدانۀ توست
صورت انجم و اَشکالِ فلک، جوش و کف است
قرص خاور، صدف گوهر اسرارِ علی است
روشن آن گوهر شهوار که اینش صدف است
علمِ او، نورِ شناساییِ خورشیدِ بقاست
سرّ او آینۀ "لوکشف" و "من عرف" است
نشود منبسط از بوی علی گلشن او
حَیَوانی که دلش بستۀ آب و علف است
گر خسی را به ریاست بگزینند خسان
نتوان در ره او رفت که قول سلف است!
فارغ از موت و حیاتم به تمنای علی
نی ز موتم حذر و نی ز حیاتم شعف است
ذکر تسبیح تو مقبول بود وقت رکوع
از کمان تیر دعای تو روان بر هدف است
بر تو از احمد مختار، صلات است و سلام
بر تو از مبدأ فیاض، درود و تحف است
قصر اقبالِ تو جاییست که از رفعت و قدر
لمعۀ شمس و قمر پرتو نور غُرَف است
🔸🔸🔸
#بابافغانی_شیرازی #قصیده #فضائل #امیرالمؤمنین #تبری #سقیفه
@Shere_Fakher110
بر كائنات، آنچه يقين فرض و واجب است
مهر و محبت اسدالله غالب است
انسان ندانمش که نداند بهینِ قوم
آن را که «هل اتی علی الانسان» مناقب است
فرق است از آنکه زادۀ دین آمد از ازل
با آن نواعتقاد که ده روزه طالب است!
با آنکه آفتاب به حکمش کند عمل
صدق دروغِ کجنظران، صبحِ کاذب است
قدر علی ز صاحب معراج باز پرس
تا روشنت شود كه در اعلی مراتب است
گر افضلیّت است، اتمّ افاضل است
ور اقربیّت است، اقرّ اقارب است
خواند از وفا، حبيبِ خدايش حبيبِ خويش
اخلاص تا كجاست كه مطلوب طالب است!
دستِ بریده کرد درست، این غریب نیست
بخشید سر به خصمِ خود، این از غرائب است!
نبود عجب گر از همه شأنی كند ظهور
ذات علی كه مظهر كلّ عجايب است
علمش خبر دهد که سعید است یا شقی
از هرچه در میانۀ صلب و ترائب است
يك گامِ صوریاش ز مدينه است تا تبوك
يك سيرِ معنیاش به ثريّا ز يثرب است
🔹
دیگر مکن مناظره با #غاصب_فدک
او را همین بس است که گویند غاصب است
نور علی ز ارض نجف میرسد به عرش
باشد چراغِ دل، اگر از ديده غايب است
اشیا به آستینِ یدالله داده دست
چون اختیارِ بنده که در دستِ صاحب است
بر خود مساز مذهب هفتاد و دو، دراز
يكرنگِ آل باش كه اصل مذاهب است
🔹
در مدح حیدر آنچه خدا و رسول گفت
راجع به ذاتِ مهدیِ صاحب مواهب است
همنشأۀ نبیّ و ولی، صاحب الزمان
شاهی که فتح و نصرتش از این دو جانب است
شاها! به قادری که وضیع و شریف را
از وی امید لطف نجات از مصائب است
واثق به عفو توست «فغانی» که از خطا
عنوان نامۀ عملش «عبد مذنب» است
ظلّ علی و آل علی مستدام باد
این است مطلبی که اهمّ مطالب است
#بابافغانی_شیرازی #قصیده
#فضائل #امیرالمؤمنین #تبری
@Shere_Fakher110
مهر و محبت اسدالله غالب است
انسان ندانمش که نداند بهینِ قوم
آن را که «هل اتی علی الانسان» مناقب است
فرق است از آنکه زادۀ دین آمد از ازل
با آن نواعتقاد که ده روزه طالب است!
با آنکه آفتاب به حکمش کند عمل
صدق دروغِ کجنظران، صبحِ کاذب است
قدر علی ز صاحب معراج باز پرس
تا روشنت شود كه در اعلی مراتب است
گر افضلیّت است، اتمّ افاضل است
ور اقربیّت است، اقرّ اقارب است
خواند از وفا، حبيبِ خدايش حبيبِ خويش
اخلاص تا كجاست كه مطلوب طالب است!
دستِ بریده کرد درست، این غریب نیست
بخشید سر به خصمِ خود، این از غرائب است!
نبود عجب گر از همه شأنی كند ظهور
ذات علی كه مظهر كلّ عجايب است
علمش خبر دهد که سعید است یا شقی
از هرچه در میانۀ صلب و ترائب است
يك گامِ صوریاش ز مدينه است تا تبوك
يك سيرِ معنیاش به ثريّا ز يثرب است
🔹
دیگر مکن مناظره با #غاصب_فدک
او را همین بس است که گویند غاصب است
نور علی ز ارض نجف میرسد به عرش
باشد چراغِ دل، اگر از ديده غايب است
اشیا به آستینِ یدالله داده دست
چون اختیارِ بنده که در دستِ صاحب است
بر خود مساز مذهب هفتاد و دو، دراز
يكرنگِ آل باش كه اصل مذاهب است
🔹
در مدح حیدر آنچه خدا و رسول گفت
راجع به ذاتِ مهدیِ صاحب مواهب است
همنشأۀ نبیّ و ولی، صاحب الزمان
شاهی که فتح و نصرتش از این دو جانب است
شاها! به قادری که وضیع و شریف را
از وی امید لطف نجات از مصائب است
واثق به عفو توست «فغانی» که از خطا
عنوان نامۀ عملش «عبد مذنب» است
ظلّ علی و آل علی مستدام باد
این است مطلبی که اهمّ مطالب است
#بابافغانی_شیرازی #قصیده
#فضائل #امیرالمؤمنین #تبری
@Shere_Fakher110
ای ماهِ چارده، چه بلند است جای تو!
گویی نشسته هفت فلک زیر پای تو
بر بامِ آن خدیوِ همایون چو بَر شدی
خورشید راست غبطه به فرّ همای تو
از خاک آن حرم کنی ار التماسِ نور
خورشید بی مضایقه گردد گدای تو
ای چرخ، پیش مرقد شمسِ ولا، یکیست
مهرِ تو، زهرۀ تو، مهِ تو، سُهای تو
ای بدر! آفتابِ اُحُد را چو ذرّه باش
تا در سپهرِ حُسن دهد اعتلای تو
کن سجده بر مزارِ ولینعمتی که هست
از یمنِ او، وجودِ تو و روشنای تو
در بقعۀ منورهاش نیک کن نظر
تا دانی از کجا شده تابان ضیای تو
شمس الضحا در آن دل خاک آرمیده است
گر پرتوی از او نکنی وام، وای تو
از زحمتِ کَلَف شوی آسوده، رخ بسای
بر خاک او، که نیست جز آنجا، شفای تو
در پیشِ نیّرِ ازل از خویش دم مزن
ورنه فلک بخندد از این ادعای تو
پایین بیا و بوسه بزن خاکِ شاه را
بر قبّه جا مکن که نه آنجاست جای تو
گر جز برای رُفتنِ گنبد برآمدی
حقا که جز محاق نباشد سزای تو
*
باری، سلام ما برسان و بگو: شها
تا چند بی نصیب بمانَد گدای تو؟!
دستی پیِ شفاعتم از آستین برآر
ای آنکه هست عینِ اجابت، دعای تو
گر حاجتم نگشته مقدر، مرا چه باک
کی میجهد قَدَر ز کمندِ قضای تو؟!
این عبدِ تنگ حوصله مپسند تا شود
نومید از عنایت بی انتهای تو
گر نیست جز به معجزه سامان کار من
بسم اللَّـه! این تو و یدِ معجزنمای تو
یک سال بیش رفت و سگِ پاشکستهای
بردوختهاست دیده به دست عطای تو
بیگانهوار از در خویشم مران که من
خود بودهام ز روز الست آشنای تو
گفتم من این دعا به زبانی که لایزال
گردیده در دهان به ثنا و رثای تو
بر درگهت نشسته جهانی، #رحیق هم
تا زین میانه با که بُوَد اعتنای تو
#قصیده #فضائل #امیرالمؤمنین
#زیارت #حرم #نجف
@Shere_Fakher110
گویی نشسته هفت فلک زیر پای تو
بر بامِ آن خدیوِ همایون چو بَر شدی
خورشید راست غبطه به فرّ همای تو
از خاک آن حرم کنی ار التماسِ نور
خورشید بی مضایقه گردد گدای تو
ای چرخ، پیش مرقد شمسِ ولا، یکیست
مهرِ تو، زهرۀ تو، مهِ تو، سُهای تو
ای بدر! آفتابِ اُحُد را چو ذرّه باش
تا در سپهرِ حُسن دهد اعتلای تو
کن سجده بر مزارِ ولینعمتی که هست
از یمنِ او، وجودِ تو و روشنای تو
در بقعۀ منورهاش نیک کن نظر
تا دانی از کجا شده تابان ضیای تو
شمس الضحا در آن دل خاک آرمیده است
گر پرتوی از او نکنی وام، وای تو
از زحمتِ کَلَف شوی آسوده، رخ بسای
بر خاک او، که نیست جز آنجا، شفای تو
در پیشِ نیّرِ ازل از خویش دم مزن
ورنه فلک بخندد از این ادعای تو
پایین بیا و بوسه بزن خاکِ شاه را
بر قبّه جا مکن که نه آنجاست جای تو
گر جز برای رُفتنِ گنبد برآمدی
حقا که جز محاق نباشد سزای تو
*
باری، سلام ما برسان و بگو: شها
تا چند بی نصیب بمانَد گدای تو؟!
دستی پیِ شفاعتم از آستین برآر
ای آنکه هست عینِ اجابت، دعای تو
گر حاجتم نگشته مقدر، مرا چه باک
کی میجهد قَدَر ز کمندِ قضای تو؟!
این عبدِ تنگ حوصله مپسند تا شود
نومید از عنایت بی انتهای تو
گر نیست جز به معجزه سامان کار من
بسم اللَّـه! این تو و یدِ معجزنمای تو
یک سال بیش رفت و سگِ پاشکستهای
بردوختهاست دیده به دست عطای تو
بیگانهوار از در خویشم مران که من
خود بودهام ز روز الست آشنای تو
گفتم من این دعا به زبانی که لایزال
گردیده در دهان به ثنا و رثای تو
بر درگهت نشسته جهانی، #رحیق هم
تا زین میانه با که بُوَد اعتنای تو
#قصیده #فضائل #امیرالمؤمنین
#زیارت #حرم #نجف
@Shere_Fakher110
مادرِ هستی
تنها نه شور در دل شیداست
شب نیز چشم در رهِ فرداست
در هرچه میکنم نظر امشب
چون قلبِ طور، غرق تجلاست
خیز و بگوی بر همه تبریک
فصل سرور اهل تولاّست
در جان ذرّه ذرّۀ هستی
شور و نشاط و غلغه برپاست
این روحبخش زمزمه کآید
آوای اهل عالم بالاست
غوغای خلقِ این کرۀ خاک
صد یک بود از آنچه در آنجاست
نور جمال حق متصاعد
از ساحت ثری به ثریاست
"یا لیتنی تراب" شنیدم
فریادِ رشکِ گنبد خضراست!
این رونق از کجاست زمین را
کاو اسفل است و غیرتِ اعلاست؟!
آری چه پایه برتر از این کاو
میلادگاهِ حضرت زهراست؟
آن روحِ بندگی که سجودش
فخر خدای حیّ تعالاست
در وصف و درکِ ذات و صفاتش
منطق زبون و عاقله دَرْواست
از هرچه جز جمال، منزّه
وز هرچه جز کمال، مبرّاست
بی التفاتِ او همه هیچ است
گر دستِ موسی و دمِ عیساست
گر او نبُد، نبود پیمبر
«لولاک» را خود از پی، «لولا»ست
شویش امیر عالم و، این تاج
الحق به فرقِ فاطمه زیباست
گر گویمت که مادرِ هستیاست
هرگز گمان مدار که بیجاست
هستی خلاصه گشته در احمد
وین دختِ پاک، امّ ابیهاست
ای مظهر خدا که خدا را
طلعت ز طلعت تو هویداست
در هرچه خلق کرده خداوند
حُکمت روان چو روح در اعضاست
آن حرفِ «لا» که نفیِ صریح است
از همّت تواش ز پی، «الاّ»ست
غیر از تو در تمام عوالم
انسیه کس شنیده که حوراست؟
دریا به پیش جود تو، قطره
قطره ز یمن فضل تو، دریاست
ماه دوهفته تا که برآمد
بار دگر ز شرم رخت کاست
دادار را تو آینهداری
تصویر، جز در آینه پیداست؟
پای، آنکه سود بر سر گردون
در محضر تو راست بپا خاست
اوج عروجِ احمد اگرچند
تا ذروۀ «دنی فتدلاّ»ست
اندر زمینْش پایه فزون است
آن دم که در سرای تواش جاست
فردا که روز حکم و حساب است
فردا که روز وحشت و بلواست
بر دست و دامنِ تو رسل را
چشم امید و دست تمنّاست
ایمن ز نار نیست جز آنکس
کاو را به ظلّ لطف تو مأواست
چونت ثنا کنم؟ که ثنایت
بیرون ز حدّ و برتر از احصاست
در شأن توست آیۀ تطهیر
لیک از تو خصم بیّنه میخواست
از بعد قرنها، دل پاکان
غمگین از آن حدیث غمافزاست
تا روز حشر، سوز کلامت
در ژرفنای حنجرۀ ماست
خود قلب ماست قبر تو، زآن رو
آماج تیر کینۀ اعداست
«مهدی که باد جان به فدایش»
گریان به ماتمت تک و تنهاست
تا دست #انتقام برآرد
چشمانتظارِ او همه دنیاست
#قصیده #فضائل
#حضرت_زهرا
#رحیق
@Shere_Fakher110
تنها نه شور در دل شیداست
شب نیز چشم در رهِ فرداست
در هرچه میکنم نظر امشب
چون قلبِ طور، غرق تجلاست
خیز و بگوی بر همه تبریک
فصل سرور اهل تولاّست
در جان ذرّه ذرّۀ هستی
شور و نشاط و غلغه برپاست
این روحبخش زمزمه کآید
آوای اهل عالم بالاست
غوغای خلقِ این کرۀ خاک
صد یک بود از آنچه در آنجاست
نور جمال حق متصاعد
از ساحت ثری به ثریاست
"یا لیتنی تراب" شنیدم
فریادِ رشکِ گنبد خضراست!
این رونق از کجاست زمین را
کاو اسفل است و غیرتِ اعلاست؟!
آری چه پایه برتر از این کاو
میلادگاهِ حضرت زهراست؟
آن روحِ بندگی که سجودش
فخر خدای حیّ تعالاست
در وصف و درکِ ذات و صفاتش
منطق زبون و عاقله دَرْواست
از هرچه جز جمال، منزّه
وز هرچه جز کمال، مبرّاست
بی التفاتِ او همه هیچ است
گر دستِ موسی و دمِ عیساست
گر او نبُد، نبود پیمبر
«لولاک» را خود از پی، «لولا»ست
شویش امیر عالم و، این تاج
الحق به فرقِ فاطمه زیباست
گر گویمت که مادرِ هستیاست
هرگز گمان مدار که بیجاست
هستی خلاصه گشته در احمد
وین دختِ پاک، امّ ابیهاست
ای مظهر خدا که خدا را
طلعت ز طلعت تو هویداست
در هرچه خلق کرده خداوند
حُکمت روان چو روح در اعضاست
آن حرفِ «لا» که نفیِ صریح است
از همّت تواش ز پی، «الاّ»ست
غیر از تو در تمام عوالم
انسیه کس شنیده که حوراست؟
دریا به پیش جود تو، قطره
قطره ز یمن فضل تو، دریاست
ماه دوهفته تا که برآمد
بار دگر ز شرم رخت کاست
دادار را تو آینهداری
تصویر، جز در آینه پیداست؟
پای، آنکه سود بر سر گردون
در محضر تو راست بپا خاست
اوج عروجِ احمد اگرچند
تا ذروۀ «دنی فتدلاّ»ست
اندر زمینْش پایه فزون است
آن دم که در سرای تواش جاست
فردا که روز حکم و حساب است
فردا که روز وحشت و بلواست
بر دست و دامنِ تو رسل را
چشم امید و دست تمنّاست
ایمن ز نار نیست جز آنکس
کاو را به ظلّ لطف تو مأواست
چونت ثنا کنم؟ که ثنایت
بیرون ز حدّ و برتر از احصاست
در شأن توست آیۀ تطهیر
لیک از تو خصم بیّنه میخواست
از بعد قرنها، دل پاکان
غمگین از آن حدیث غمافزاست
تا روز حشر، سوز کلامت
در ژرفنای حنجرۀ ماست
خود قلب ماست قبر تو، زآن رو
آماج تیر کینۀ اعداست
«مهدی که باد جان به فدایش»
گریان به ماتمت تک و تنهاست
تا دست #انتقام برآرد
چشمانتظارِ او همه دنیاست
#قصیده #فضائل
#حضرت_زهرا
#رحیق
@Shere_Fakher110