#خوزستانیها الان دیگه از عناصر چهارگانه #طبیعت فقط خاکش رو دارن، که اونم داره صادر میشه!
#عناصر_اربعه #خاک
☘ @MohamadAliMomeni
#عناصر_اربعه #خاک
☘ @MohamadAliMomeni
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سیزده_به_در که روز #طبیعت است، گذشت. ولی پیشنهاد میکنم انیمیشن #انسان را ببیند، از آثار #استیو_کاتس که در انیمیشنهایش زندگی مدرن را نقد میکند.
موسیقی متن: قطعه مشهور «پادشاه کوهستان» اثر ادوارد گریک
☘️ @MohamadAliMomeni
موسیقی متن: قطعه مشهور «پادشاه کوهستان» اثر ادوارد گریک
☘️ @MohamadAliMomeni
عشق عذری به بهار
اگر به شور و شوق باشد، برای من آن بخش از #نوروز جذابیت دارد که هنوز نرسیده. وقتی رسید هر روزش روزی است مثل روزهای دیگر سال. اما وقتی نرسیده، نه!
مثل «عشق عذری» است. عشقی که در آن نمیرسی. عاشق همیشه در تمنا و تقلاست. حتی اگر دری به تختهای بخورد که به لیلی برسد، خودش سوسه میآید که نرسد! عاشقان عذری میگویند «وقتی میرسی، عشق تمام است. به سرمنزل رسیده» اما عشق عذری، در تکاپوی بودن است برای رسیدن.
برای من هم نوروز در روزهای پیش از آن تعریف میشود. در تکاپوی ماه اسفند.
این فقط یک نگره ذوقی، عاطفی و عرفانی نیست. نوروز جشن نو شدن #طبیعت است. در روزگار گذشته که طبیعت رنجور از جور آدمی نبود و میتوانست خودی نشان بدهد، زمستان سخت بود. پدیده «گرمایش هوا» هنوز نبود که برف و باران را برنجاند. زمستان همان بود که بهاستعاره شاعرانه اخوان سقف آسمانش کوتاه بود و درختانش بلورآجین.
فصل خوردن از انباشته غذا گذشته بود. اندوختهای که در روزهای پایان زمستان کمکم ته میکشید. پس آمدن بهار در دلها شوقی زنده میکرد به امکان حیات و زیستن. شوق دوباره کشتن و گرم شدن از نور آفتاب. شوق رنگ و رو گرفتن درختان.
اما حالا چه فرق میکند چه فصل از سال باشد؟ ما رنگ و روی بهار را به کدام درخت شهر ببینیم؟ درختها را بریدهایم، که جای خودرو را باز کنیم. باغها را از میان بردیم که برج بسازیم.
#درخت مهمترین نمایه #بهار است. کمکم جوانه میزند و سر و روی زمین سبز میشود.
چه فرق میکند نوروز بیاید یا نه؟ لباس بهار برای تن درخت و کوه و دشت و رود دوخته شده. نه برای اندام برجها و ساختمان شیشهای و سیمانی. ساختمانها و پلها در همه فصلها به همان شکلند که بودند.
گلخانهها در چله زمستان، خاک را از خواب بیدار کردهاند به اضافهکاری که خوراکی بپروراند. انبارها هم پر از خوراکی است. ما بر نظام طبیعت مسلط شدهایم. آدمی حکم میکند. بهار مجال سخن ندارد.
نوروز وقتی شوقبرانگیز میشود که از عادتزدگی رها شویم و جوانه امید در دلمان زنده شود.
فروردین روزگاری جشن تمایز بود. جشن بیرون آمدن از خانههای برفگرفته. جستن از بیماریها و خوف مرگ و میر زمستانی. جشن شکسته شدن حصر زمستان و بیرون رفتن از خانه. جشن تازه کردن دیدار.
آدمی جشن باستانی نوروز را از معنا تهی کرد. نه فقط به این دلیل که ساز و کار زندگی اجتماعیاش تغییر کرد. میشد این شیوه تغییر کرده باشد اما همچنان به صدای گنجشک و سار و قمری و کلاغ مجال شنیده شدن میداد.
اما خوشوقتم بگویم که هنوز اسفند سر خم نکرده. همچنان به رسم پیشین ماه امید است.
مهم نیست که شهر آینه بهار نیست. حالا بیش از پرستو، انسانهایی که «وقت دارند که سربلند باشند و آفتاب را در آسمان ببینند» نویددهنده بهارند. با سرازیر شدن به بازار تجریش و مولوی. با تسخیر خیابانها و پیادهروها. با گرفتن اسکناس نو در روزگار کارتهای اعتباری.
بیآنکه نوروز و بهار طبیعتی در کار باشد، ناخودآگاه تاریخی وا میداردشان به رفت و روب خانه. به خریدن لباسهای نو. به بازارگردی. به چیدن سفره هفتسین.
اما فقط هم نوروز نیست که برای من عذری است.
اسفند را بیشتر از نوروز دوست میدارم. چرا که در راه رسیدنیم. تحویل سال نو یعنی شمارش برای پایانش. همان روز اول میگوییم دوازده روز دیگر تمام است.
من پرتقالهای سبز را مثل اسفند دوست دارم. پرتقال نارسی که تا پوستش را میکنی، عطرش همه جا را برمیدارد. حبههایش تعلیق میان ترشی و شیرینی است. همان که دلخوشی حالا حالاها هست.
چای دم نکشیده را از چای دمکشیده بیشتر دوست میدارم. نه چای تازهدم! چای دمنکشیده! شفاف است و بوی تر و تازگی دارد. امید داری که یکبار دیگر هم آب ببندی و قوری عزیز در نهایت سخاوتمندی یک چای دیگر بدهد.
آش کال را از آش جا افتاده بیشتر دوست میدارم. مامان تا رشته میریزد و دو تا قل میخورد از روی آتش برش میدارد و ما کال هورت میکشیم. با سبزیهایی که هنوز رنگشان در قلقل آش نپریده.
گرگ و میش بامدادان را از صبح بیشتر دوست میدارم. خیالت آسوده از شب رفته است و دلگرمی به روز پیش رو. این را پرندههای چشم باز نکرده به حرف آمده میگویند.
کوکههای درختان، برگهای تازه رسته و گلهای تازه روییده را از درختان سبز تیره تابستان بیشتر دوست میدارم.
در همه اینها امیدی هست. امید به رسیدن، به دم کشیدن، به جا افتادن. به قد کشیدن.
آنچه برای من شوق برانگیز است، همین ادامه داشتن و امیدواری است.
من مجلهها را هم از آخر به اول میخوانم. راستش را بخواهید دوست ندارم تمام شود. میخواهم شروع شود!
#محمدعلی_مومنی
چلچراغ ۷۷۶ - ویژه نوروز ۱۳۹۹
☘️ @MohamadAliMomeni
instagram.com/p/B-Cx49Fph42
اگر به شور و شوق باشد، برای من آن بخش از #نوروز جذابیت دارد که هنوز نرسیده. وقتی رسید هر روزش روزی است مثل روزهای دیگر سال. اما وقتی نرسیده، نه!
مثل «عشق عذری» است. عشقی که در آن نمیرسی. عاشق همیشه در تمنا و تقلاست. حتی اگر دری به تختهای بخورد که به لیلی برسد، خودش سوسه میآید که نرسد! عاشقان عذری میگویند «وقتی میرسی، عشق تمام است. به سرمنزل رسیده» اما عشق عذری، در تکاپوی بودن است برای رسیدن.
برای من هم نوروز در روزهای پیش از آن تعریف میشود. در تکاپوی ماه اسفند.
این فقط یک نگره ذوقی، عاطفی و عرفانی نیست. نوروز جشن نو شدن #طبیعت است. در روزگار گذشته که طبیعت رنجور از جور آدمی نبود و میتوانست خودی نشان بدهد، زمستان سخت بود. پدیده «گرمایش هوا» هنوز نبود که برف و باران را برنجاند. زمستان همان بود که بهاستعاره شاعرانه اخوان سقف آسمانش کوتاه بود و درختانش بلورآجین.
فصل خوردن از انباشته غذا گذشته بود. اندوختهای که در روزهای پایان زمستان کمکم ته میکشید. پس آمدن بهار در دلها شوقی زنده میکرد به امکان حیات و زیستن. شوق دوباره کشتن و گرم شدن از نور آفتاب. شوق رنگ و رو گرفتن درختان.
اما حالا چه فرق میکند چه فصل از سال باشد؟ ما رنگ و روی بهار را به کدام درخت شهر ببینیم؟ درختها را بریدهایم، که جای خودرو را باز کنیم. باغها را از میان بردیم که برج بسازیم.
#درخت مهمترین نمایه #بهار است. کمکم جوانه میزند و سر و روی زمین سبز میشود.
چه فرق میکند نوروز بیاید یا نه؟ لباس بهار برای تن درخت و کوه و دشت و رود دوخته شده. نه برای اندام برجها و ساختمان شیشهای و سیمانی. ساختمانها و پلها در همه فصلها به همان شکلند که بودند.
گلخانهها در چله زمستان، خاک را از خواب بیدار کردهاند به اضافهکاری که خوراکی بپروراند. انبارها هم پر از خوراکی است. ما بر نظام طبیعت مسلط شدهایم. آدمی حکم میکند. بهار مجال سخن ندارد.
نوروز وقتی شوقبرانگیز میشود که از عادتزدگی رها شویم و جوانه امید در دلمان زنده شود.
فروردین روزگاری جشن تمایز بود. جشن بیرون آمدن از خانههای برفگرفته. جستن از بیماریها و خوف مرگ و میر زمستانی. جشن شکسته شدن حصر زمستان و بیرون رفتن از خانه. جشن تازه کردن دیدار.
آدمی جشن باستانی نوروز را از معنا تهی کرد. نه فقط به این دلیل که ساز و کار زندگی اجتماعیاش تغییر کرد. میشد این شیوه تغییر کرده باشد اما همچنان به صدای گنجشک و سار و قمری و کلاغ مجال شنیده شدن میداد.
اما خوشوقتم بگویم که هنوز اسفند سر خم نکرده. همچنان به رسم پیشین ماه امید است.
مهم نیست که شهر آینه بهار نیست. حالا بیش از پرستو، انسانهایی که «وقت دارند که سربلند باشند و آفتاب را در آسمان ببینند» نویددهنده بهارند. با سرازیر شدن به بازار تجریش و مولوی. با تسخیر خیابانها و پیادهروها. با گرفتن اسکناس نو در روزگار کارتهای اعتباری.
بیآنکه نوروز و بهار طبیعتی در کار باشد، ناخودآگاه تاریخی وا میداردشان به رفت و روب خانه. به خریدن لباسهای نو. به بازارگردی. به چیدن سفره هفتسین.
اما فقط هم نوروز نیست که برای من عذری است.
اسفند را بیشتر از نوروز دوست میدارم. چرا که در راه رسیدنیم. تحویل سال نو یعنی شمارش برای پایانش. همان روز اول میگوییم دوازده روز دیگر تمام است.
من پرتقالهای سبز را مثل اسفند دوست دارم. پرتقال نارسی که تا پوستش را میکنی، عطرش همه جا را برمیدارد. حبههایش تعلیق میان ترشی و شیرینی است. همان که دلخوشی حالا حالاها هست.
چای دم نکشیده را از چای دمکشیده بیشتر دوست میدارم. نه چای تازهدم! چای دمنکشیده! شفاف است و بوی تر و تازگی دارد. امید داری که یکبار دیگر هم آب ببندی و قوری عزیز در نهایت سخاوتمندی یک چای دیگر بدهد.
آش کال را از آش جا افتاده بیشتر دوست میدارم. مامان تا رشته میریزد و دو تا قل میخورد از روی آتش برش میدارد و ما کال هورت میکشیم. با سبزیهایی که هنوز رنگشان در قلقل آش نپریده.
گرگ و میش بامدادان را از صبح بیشتر دوست میدارم. خیالت آسوده از شب رفته است و دلگرمی به روز پیش رو. این را پرندههای چشم باز نکرده به حرف آمده میگویند.
کوکههای درختان، برگهای تازه رسته و گلهای تازه روییده را از درختان سبز تیره تابستان بیشتر دوست میدارم.
در همه اینها امیدی هست. امید به رسیدن، به دم کشیدن، به جا افتادن. به قد کشیدن.
آنچه برای من شوق برانگیز است، همین ادامه داشتن و امیدواری است.
من مجلهها را هم از آخر به اول میخوانم. راستش را بخواهید دوست ندارم تمام شود. میخواهم شروع شود!
#محمدعلی_مومنی
چلچراغ ۷۷۶ - ویژه نوروز ۱۳۹۹
☘️ @MohamadAliMomeni
instagram.com/p/B-Cx49Fph42
ماتینه | محمدعلی مومنی
عشق عذری به بهار - ماتینه | محمدعلی مومنی
اگر به شور و شوق باشد، برای من آن بخش از نوروز جذابیت دارد که هنوز نرسیده. وقتی رسید هر روزش روزی است مثل روزهای دیگر سال. اما وقتی نرسیده، نه! مثل «عشق عذری»...
جشن مهگرفتگی در زمانه عاریتی
کوچه و شهر ما را #مه گرفته و میدانم که خیلیها خوشحالند. کیف میکنند، عکس میگیرند و لذتشان را سرایت میدهند به دیگران.
دلخوشیم به همین عوامل طبیعی. مثل گذشته که با #طبیعت بیشتر دمخور بودیم. معادلات عصر جدید گویا که شادمان نمیکند. بهویژه در سرزمینمان که با مدرنشدگی عاریتی روبروییم. وگرنه دوره جدید هم در یک سیر طبیعی حتما شادیهایی برمیساخت.
ناگهان شبکههای اجتماعی یکپارچه تصویر بارانی یا مه گرفته یا رنگینکمان شهر را بازمیتاباند. این جوگیری نیست که اگر هست، خوب است و خوش است. گویی آیینهای جمعی، سور یا سوگ، حالا که در وضعیت عاریتی کنونی، امکان حضور بیرونی ندارند، خصلت تاریخی ما را یادآوری میکنند که برای هر رخداد طبیعی #جشن میگرفتیم و دور هم لذت بر لذت میگذاشتیم و از این انباشت لذت نیرو میگرفتیم.
شاید اگر در موقعیت عاریتی نبودیم، همین حالا هم برای همین مهگرفتگی، درست مثل جشن #هشتم_آذر ۷۶ که برای شکست دادن استرالیا گرفتیم، باید در خیابان همه دست به دست هم میدادیم و #شادی میکردیم. مثل وقتی که برف میبارد. در آن سپیدی انبوه شادی یکنفره چندان نمیچسبد. اما وقتی جمع میشویم و به سوی هم گلولههای برف پرتاب میکنیم، به جای سوختن و درد کشیدن و خشمگین شدن از اصابت گلوله برف به صورتمان، همچنان شادی میکنیم و یک گفتوگو و بدهبستان برفی راه میاندازیم.
برای بارش #باران باید همه با هم به خیابان بریزیم و پا در آب بکوبیم.
حالا که در وضعیتی عاریتی، هنوز به راههای گفتوگوی بزرگ چند ده میلیونی دست پیدا نکردهایم، که چگونه میشود با عقاید سیاسی متفاوت، با باورهای مذهبی گوناگون حال هم را خوش کنیم یا دستکم حال همدیگر را تباه نکنیم، همین مه و خورشید و باران را فرصت طبیعت بدانیم که حالمان را خوش کند و فعلا به عوامل انسانی دل خوش نکنیم برای شاد شدن.
عوامل انسانی که همهاش هم حاکمان نیستند. بخشی از آن هم خودمانیم که بر تن درخت اره برقی میگذاریم و زیبایی #پاییز و زمستان و بهار و تابستان را تباه میکنیم. ما که خودمان هم بیآنکه متوجه بوده باشیم، بخشی از همان #وضعیت_عاریتی شدهایم. بیمیل به آنکه کنارش بزنیم. اتفاقهای طبیعی است که ناگهان ما را در لحظهای یا کمی بیشتر به خود میآورد. همان موقع شاید منفذی باشد برای گریختن. اگر نشد،باید منتظر بمانیم تا باران و باد و رنگینکمان بعد که دریچهای به روی بینش ما باز کنند. بلکه خوشی، شادی، زیبایی، لذتهای اصل و عمیق و طبیعی و انسانی را فرا بخوانیم.
#محمدعلی_مومنی
۱۱ آذر ۹۹
با یاد خانم #رامش
☘ @MohamadAliMomeni
کوچه و شهر ما را #مه گرفته و میدانم که خیلیها خوشحالند. کیف میکنند، عکس میگیرند و لذتشان را سرایت میدهند به دیگران.
دلخوشیم به همین عوامل طبیعی. مثل گذشته که با #طبیعت بیشتر دمخور بودیم. معادلات عصر جدید گویا که شادمان نمیکند. بهویژه در سرزمینمان که با مدرنشدگی عاریتی روبروییم. وگرنه دوره جدید هم در یک سیر طبیعی حتما شادیهایی برمیساخت.
ناگهان شبکههای اجتماعی یکپارچه تصویر بارانی یا مه گرفته یا رنگینکمان شهر را بازمیتاباند. این جوگیری نیست که اگر هست، خوب است و خوش است. گویی آیینهای جمعی، سور یا سوگ، حالا که در وضعیت عاریتی کنونی، امکان حضور بیرونی ندارند، خصلت تاریخی ما را یادآوری میکنند که برای هر رخداد طبیعی #جشن میگرفتیم و دور هم لذت بر لذت میگذاشتیم و از این انباشت لذت نیرو میگرفتیم.
شاید اگر در موقعیت عاریتی نبودیم، همین حالا هم برای همین مهگرفتگی، درست مثل جشن #هشتم_آذر ۷۶ که برای شکست دادن استرالیا گرفتیم، باید در خیابان همه دست به دست هم میدادیم و #شادی میکردیم. مثل وقتی که برف میبارد. در آن سپیدی انبوه شادی یکنفره چندان نمیچسبد. اما وقتی جمع میشویم و به سوی هم گلولههای برف پرتاب میکنیم، به جای سوختن و درد کشیدن و خشمگین شدن از اصابت گلوله برف به صورتمان، همچنان شادی میکنیم و یک گفتوگو و بدهبستان برفی راه میاندازیم.
برای بارش #باران باید همه با هم به خیابان بریزیم و پا در آب بکوبیم.
حالا که در وضعیتی عاریتی، هنوز به راههای گفتوگوی بزرگ چند ده میلیونی دست پیدا نکردهایم، که چگونه میشود با عقاید سیاسی متفاوت، با باورهای مذهبی گوناگون حال هم را خوش کنیم یا دستکم حال همدیگر را تباه نکنیم، همین مه و خورشید و باران را فرصت طبیعت بدانیم که حالمان را خوش کند و فعلا به عوامل انسانی دل خوش نکنیم برای شاد شدن.
عوامل انسانی که همهاش هم حاکمان نیستند. بخشی از آن هم خودمانیم که بر تن درخت اره برقی میگذاریم و زیبایی #پاییز و زمستان و بهار و تابستان را تباه میکنیم. ما که خودمان هم بیآنکه متوجه بوده باشیم، بخشی از همان #وضعیت_عاریتی شدهایم. بیمیل به آنکه کنارش بزنیم. اتفاقهای طبیعی است که ناگهان ما را در لحظهای یا کمی بیشتر به خود میآورد. همان موقع شاید منفذی باشد برای گریختن. اگر نشد،باید منتظر بمانیم تا باران و باد و رنگینکمان بعد که دریچهای به روی بینش ما باز کنند. بلکه خوشی، شادی، زیبایی، لذتهای اصل و عمیق و طبیعی و انسانی را فرا بخوانیم.
#محمدعلی_مومنی
۱۱ آذر ۹۹
با یاد خانم #رامش
☘ @MohamadAliMomeni