اجرای ارکستر بزرگ #باران
بیمجوز و بیکله
در #حیاط خانه ما
با اجرای خانمها قطره، شبنم، طراوت، بهار، نسیم، زیبا و...
خوشبختانه کسی نتوانست جلودار این #کنسرت بشود!
☘ @MohamadAliMomeni
بیمجوز و بیکله
در #حیاط خانه ما
با اجرای خانمها قطره، شبنم، طراوت، بهار، نسیم، زیبا و...
خوشبختانه کسی نتوانست جلودار این #کنسرت بشود!
☘ @MohamadAliMomeni
هل میدیم، پول هم میدیم!
تا حالا شده مسافر یه #تاکسی باشین، ولی جای اینکه تاکسی شما رو ببره، شما تاکسی رو ببرین؟! برای من پیش اومده!
من هر جا باشم، ماشینها میل عجیبی به خراب شدن دارن، که من هلشون بدم.
خواست خدا بود که من پریروز توی بندرترکمن باشم و یک ماشینِ بنزین تمومکرده رو هل بدم!
#قطار ساعت ۴ صبح به #بندرترکمن رسید.
#باران_پاییزی میبارید. #ایستگاه خلوت بود. یه تاکسی رد میشد؛ ایستاد و ما سوار شدیم.
قرار شد برای کلهپاچه خوردن بریم به کردکوی.
توی #جاده باریک و تاریک، ماشین تپتپ کرد و خاموش شد. بنزین تموم کرده بود. پیاده شدیم.
راننده پیرمردی بود. من و دوستم خودجوش پیشنهاد کردیم که هل بدیم!
راننده با درخواست ما موافقت کرد!
شروع کردیم به هل دادن.
ما در یک شب بارانی و سرد، در یک جاده باریک و تاریک، در حالی که صدای واق واق سگها بهگوش میرسید، تاکسی هل میدادیم.
من برای قویتر هل دادن پاهام رو زاویهدار روی زمین گذاشته بودم. خم شده بودم و با همه توان هل میدادم. نفس نفس میزدم.
دوستم شق و رق بود و خیلی ریلکس ماشین را هل میداد و نفس نفس هم نمیزد.
تعجب کردم و با خودم فکر کردم که چه توانمنده!
دوستم با تعجب پرسید: تو چرا اینقدر نفس نفس میزنی؟
گفتم: بابا سنگینه ماشین.
گفت: نه بابا. خودش داره میره. ولش کن تا بفهمی زور الکی میزنی. من هم هل نمیدم!
از حماقتم کلافه شدم. دستم رو برداشتم. تاکسی در جا ایستاد!
دوستم نگاه تعجبآمیزی به من کرد و با ترس گفت: هل بده. هل بده!
به وجدان کاری خودم فکر کردم که در شب بارانی و سرد، در جاده باریک و تاریک هم ول کن من نیست.
ما همراه با موسیقی دلننواز واقواق سگها دو کیلومتر تاکسی هل دادیم.
وقتی به میدان کردکوی رسیدیم، نفسزنان از راننده پرسیدم: آقا چقدر شد؟
گفت: هشت هزار تومان!
نفسزنان هشت هزار تومان شمردم و دادم و زیر باران خداحافظی کردیم.
داشتم این دلسوزی و جوانمردی و انسانیت خودم رو تحسین میکردم که زیر باران، در شبی سرد، در جادهای باریک و تاریک تاکسی هل دادم و پول هم دادم.
اما ندایی درونم گفت: ببند دهنتو! هل دادی و پول دادی؟
رفتیم کلهپزی و دوباره برگشتیم به بندر ترکمن. شهر هنوز بیدار نشده بود. به ناچار رفتیم به ایستگاه راهآهن که دوباره پیرمرد رو دیدیم. بنزین گرفته بود و برگشته بود. ما رو شناخت.
پرسید: کجا میرین؟
گفتیم: میریم توی شهر!
گفت: خودم میبرمتون!
ما به یاد جاده باریک و تاریک افتادیم و پتپت کردن تاکسی پیرمرد افتادیم.
شما یادتون باشه وقتی ماشین هل دادین، اگه حقِ هل نگرفتین، لااقل کرایه هم ندین.
اگه هم خواستین بدین، به پاس هلی که دادین، تخفیف بگیرین.
اگه هم نگرفتین و پول رو کامل دادین، سعی کنین ساکت باشین و هی حس جوانمردی و انساندوستی خودتون رو تحسین نکنین. وگرنه صدایی درونتان میگه: ببند دهنتو!
📝 #محمدعلی_مومنی
#سفرنامه_گلستان
l طنز و نطنزهای من را اینجا بخوانید 👇
☘ @MohamadAliMomeni
تا حالا شده مسافر یه #تاکسی باشین، ولی جای اینکه تاکسی شما رو ببره، شما تاکسی رو ببرین؟! برای من پیش اومده!
من هر جا باشم، ماشینها میل عجیبی به خراب شدن دارن، که من هلشون بدم.
خواست خدا بود که من پریروز توی بندرترکمن باشم و یک ماشینِ بنزین تمومکرده رو هل بدم!
#قطار ساعت ۴ صبح به #بندرترکمن رسید.
#باران_پاییزی میبارید. #ایستگاه خلوت بود. یه تاکسی رد میشد؛ ایستاد و ما سوار شدیم.
قرار شد برای کلهپاچه خوردن بریم به کردکوی.
توی #جاده باریک و تاریک، ماشین تپتپ کرد و خاموش شد. بنزین تموم کرده بود. پیاده شدیم.
راننده پیرمردی بود. من و دوستم خودجوش پیشنهاد کردیم که هل بدیم!
راننده با درخواست ما موافقت کرد!
شروع کردیم به هل دادن.
ما در یک شب بارانی و سرد، در یک جاده باریک و تاریک، در حالی که صدای واق واق سگها بهگوش میرسید، تاکسی هل میدادیم.
من برای قویتر هل دادن پاهام رو زاویهدار روی زمین گذاشته بودم. خم شده بودم و با همه توان هل میدادم. نفس نفس میزدم.
دوستم شق و رق بود و خیلی ریلکس ماشین را هل میداد و نفس نفس هم نمیزد.
تعجب کردم و با خودم فکر کردم که چه توانمنده!
دوستم با تعجب پرسید: تو چرا اینقدر نفس نفس میزنی؟
گفتم: بابا سنگینه ماشین.
گفت: نه بابا. خودش داره میره. ولش کن تا بفهمی زور الکی میزنی. من هم هل نمیدم!
از حماقتم کلافه شدم. دستم رو برداشتم. تاکسی در جا ایستاد!
دوستم نگاه تعجبآمیزی به من کرد و با ترس گفت: هل بده. هل بده!
به وجدان کاری خودم فکر کردم که در شب بارانی و سرد، در جاده باریک و تاریک هم ول کن من نیست.
ما همراه با موسیقی دلننواز واقواق سگها دو کیلومتر تاکسی هل دادیم.
وقتی به میدان کردکوی رسیدیم، نفسزنان از راننده پرسیدم: آقا چقدر شد؟
گفت: هشت هزار تومان!
نفسزنان هشت هزار تومان شمردم و دادم و زیر باران خداحافظی کردیم.
داشتم این دلسوزی و جوانمردی و انسانیت خودم رو تحسین میکردم که زیر باران، در شبی سرد، در جادهای باریک و تاریک تاکسی هل دادم و پول هم دادم.
اما ندایی درونم گفت: ببند دهنتو! هل دادی و پول دادی؟
رفتیم کلهپزی و دوباره برگشتیم به بندر ترکمن. شهر هنوز بیدار نشده بود. به ناچار رفتیم به ایستگاه راهآهن که دوباره پیرمرد رو دیدیم. بنزین گرفته بود و برگشته بود. ما رو شناخت.
پرسید: کجا میرین؟
گفتیم: میریم توی شهر!
گفت: خودم میبرمتون!
ما به یاد جاده باریک و تاریک افتادیم و پتپت کردن تاکسی پیرمرد افتادیم.
شما یادتون باشه وقتی ماشین هل دادین، اگه حقِ هل نگرفتین، لااقل کرایه هم ندین.
اگه هم خواستین بدین، به پاس هلی که دادین، تخفیف بگیرین.
اگه هم نگرفتین و پول رو کامل دادین، سعی کنین ساکت باشین و هی حس جوانمردی و انساندوستی خودتون رو تحسین نکنین. وگرنه صدایی درونتان میگه: ببند دهنتو!
📝 #محمدعلی_مومنی
#سفرنامه_گلستان
l طنز و نطنزهای من را اینجا بخوانید 👇
☘ @MohamadAliMomeni
🌧 #محیط_زیست، مثل ما که یا به عشقیم، یا به #نفرت؛ یا به سِیله یا به #خشکسالی
اینجاست که میگن: برو خودتو درست کن! 😐
#عشق #سیل #باران
☘ @MohamadAliMomeni
اینجاست که میگن: برو خودتو درست کن! 😐
#عشق #سیل #باران
☘ @MohamadAliMomeni
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 l ۵۳
جنبه سیل
آیا میدونستین با #سیل نمیشه قرمهسبزی پخت؟!
#خشکسالی #ترسالی #باران #سیل
#حرفای_خوابیدنکی
☘️ @MohamadAliMomeni
جنبه سیل
آیا میدونستین با #سیل نمیشه قرمهسبزی پخت؟!
#خشکسالی #ترسالی #باران #سیل
#حرفای_خوابیدنکی
☘️ @MohamadAliMomeni
جشن مهگرفتگی در زمانه عاریتی
کوچه و شهر ما را #مه گرفته و میدانم که خیلیها خوشحالند. کیف میکنند، عکس میگیرند و لذتشان را سرایت میدهند به دیگران.
دلخوشیم به همین عوامل طبیعی. مثل گذشته که با #طبیعت بیشتر دمخور بودیم. معادلات عصر جدید گویا که شادمان نمیکند. بهویژه در سرزمینمان که با مدرنشدگی عاریتی روبروییم. وگرنه دوره جدید هم در یک سیر طبیعی حتما شادیهایی برمیساخت.
ناگهان شبکههای اجتماعی یکپارچه تصویر بارانی یا مه گرفته یا رنگینکمان شهر را بازمیتاباند. این جوگیری نیست که اگر هست، خوب است و خوش است. گویی آیینهای جمعی، سور یا سوگ، حالا که در وضعیت عاریتی کنونی، امکان حضور بیرونی ندارند، خصلت تاریخی ما را یادآوری میکنند که برای هر رخداد طبیعی #جشن میگرفتیم و دور هم لذت بر لذت میگذاشتیم و از این انباشت لذت نیرو میگرفتیم.
شاید اگر در موقعیت عاریتی نبودیم، همین حالا هم برای همین مهگرفتگی، درست مثل جشن #هشتم_آذر ۷۶ که برای شکست دادن استرالیا گرفتیم، باید در خیابان همه دست به دست هم میدادیم و #شادی میکردیم. مثل وقتی که برف میبارد. در آن سپیدی انبوه شادی یکنفره چندان نمیچسبد. اما وقتی جمع میشویم و به سوی هم گلولههای برف پرتاب میکنیم، به جای سوختن و درد کشیدن و خشمگین شدن از اصابت گلوله برف به صورتمان، همچنان شادی میکنیم و یک گفتوگو و بدهبستان برفی راه میاندازیم.
برای بارش #باران باید همه با هم به خیابان بریزیم و پا در آب بکوبیم.
حالا که در وضعیتی عاریتی، هنوز به راههای گفتوگوی بزرگ چند ده میلیونی دست پیدا نکردهایم، که چگونه میشود با عقاید سیاسی متفاوت، با باورهای مذهبی گوناگون حال هم را خوش کنیم یا دستکم حال همدیگر را تباه نکنیم، همین مه و خورشید و باران را فرصت طبیعت بدانیم که حالمان را خوش کند و فعلا به عوامل انسانی دل خوش نکنیم برای شاد شدن.
عوامل انسانی که همهاش هم حاکمان نیستند. بخشی از آن هم خودمانیم که بر تن درخت اره برقی میگذاریم و زیبایی #پاییز و زمستان و بهار و تابستان را تباه میکنیم. ما که خودمان هم بیآنکه متوجه بوده باشیم، بخشی از همان #وضعیت_عاریتی شدهایم. بیمیل به آنکه کنارش بزنیم. اتفاقهای طبیعی است که ناگهان ما را در لحظهای یا کمی بیشتر به خود میآورد. همان موقع شاید منفذی باشد برای گریختن. اگر نشد،باید منتظر بمانیم تا باران و باد و رنگینکمان بعد که دریچهای به روی بینش ما باز کنند. بلکه خوشی، شادی، زیبایی، لذتهای اصل و عمیق و طبیعی و انسانی را فرا بخوانیم.
#محمدعلی_مومنی
۱۱ آذر ۹۹
با یاد خانم #رامش
☘ @MohamadAliMomeni
کوچه و شهر ما را #مه گرفته و میدانم که خیلیها خوشحالند. کیف میکنند، عکس میگیرند و لذتشان را سرایت میدهند به دیگران.
دلخوشیم به همین عوامل طبیعی. مثل گذشته که با #طبیعت بیشتر دمخور بودیم. معادلات عصر جدید گویا که شادمان نمیکند. بهویژه در سرزمینمان که با مدرنشدگی عاریتی روبروییم. وگرنه دوره جدید هم در یک سیر طبیعی حتما شادیهایی برمیساخت.
ناگهان شبکههای اجتماعی یکپارچه تصویر بارانی یا مه گرفته یا رنگینکمان شهر را بازمیتاباند. این جوگیری نیست که اگر هست، خوب است و خوش است. گویی آیینهای جمعی، سور یا سوگ، حالا که در وضعیت عاریتی کنونی، امکان حضور بیرونی ندارند، خصلت تاریخی ما را یادآوری میکنند که برای هر رخداد طبیعی #جشن میگرفتیم و دور هم لذت بر لذت میگذاشتیم و از این انباشت لذت نیرو میگرفتیم.
شاید اگر در موقعیت عاریتی نبودیم، همین حالا هم برای همین مهگرفتگی، درست مثل جشن #هشتم_آذر ۷۶ که برای شکست دادن استرالیا گرفتیم، باید در خیابان همه دست به دست هم میدادیم و #شادی میکردیم. مثل وقتی که برف میبارد. در آن سپیدی انبوه شادی یکنفره چندان نمیچسبد. اما وقتی جمع میشویم و به سوی هم گلولههای برف پرتاب میکنیم، به جای سوختن و درد کشیدن و خشمگین شدن از اصابت گلوله برف به صورتمان، همچنان شادی میکنیم و یک گفتوگو و بدهبستان برفی راه میاندازیم.
برای بارش #باران باید همه با هم به خیابان بریزیم و پا در آب بکوبیم.
حالا که در وضعیتی عاریتی، هنوز به راههای گفتوگوی بزرگ چند ده میلیونی دست پیدا نکردهایم، که چگونه میشود با عقاید سیاسی متفاوت، با باورهای مذهبی گوناگون حال هم را خوش کنیم یا دستکم حال همدیگر را تباه نکنیم، همین مه و خورشید و باران را فرصت طبیعت بدانیم که حالمان را خوش کند و فعلا به عوامل انسانی دل خوش نکنیم برای شاد شدن.
عوامل انسانی که همهاش هم حاکمان نیستند. بخشی از آن هم خودمانیم که بر تن درخت اره برقی میگذاریم و زیبایی #پاییز و زمستان و بهار و تابستان را تباه میکنیم. ما که خودمان هم بیآنکه متوجه بوده باشیم، بخشی از همان #وضعیت_عاریتی شدهایم. بیمیل به آنکه کنارش بزنیم. اتفاقهای طبیعی است که ناگهان ما را در لحظهای یا کمی بیشتر به خود میآورد. همان موقع شاید منفذی باشد برای گریختن. اگر نشد،باید منتظر بمانیم تا باران و باد و رنگینکمان بعد که دریچهای به روی بینش ما باز کنند. بلکه خوشی، شادی، زیبایی، لذتهای اصل و عمیق و طبیعی و انسانی را فرا بخوانیم.
#محمدعلی_مومنی
۱۱ آذر ۹۹
با یاد خانم #رامش
☘ @MohamadAliMomeni
آوازِ بارانی
هوای ابر را بلبل نداره
بهجز فکر گل و سنبل نداره
نمیدونه اگه بارون نباره
گلِ پژمرده، بویِ گل، نداره
#محمدابراهیم_جعفری
۱- ابر مثل مادره. زاینده و بخشنده. همه، نگاهمون به بارانشه. اما خودش چی؟ #ابر جان.
۲- این زاویه بهترین تصویر امروز برای من بود. وقتی #باران میباره، پنجرههای ذوق و احساس و عاطفه و هنر بهروی ما باز میشه که از توی اتاقی کوچک در زیرزمین هم منظری زیبا ببینیم. منظری که مادر با سرکههای سیب، پدر با گلخانهاش و گنجشکهای شکمو و شیطان، باران، ابر، درخت و برگ، همه حضور دارن.
حتی دیوار سیمانی هم به سرپنجه هنرمندانه باران نقشی گرفته که نونوار و زیبا شده.
۳- همه حواستون به سرکهها و صدای باران نباشه.
به گوشه چپ تصویر هم نگاه کنید که #گنجشکها زیر باران هم بال از خوردن برنمیدارن.
۴- با این منظر زیبا آیا نباید آواز خواند؟
اگه بارون نباره
در دستگاه #ماهور
آواز: #محمدعلی_مومنی
☘ @MohamadAliMomeni
هوای ابر را بلبل نداره
بهجز فکر گل و سنبل نداره
نمیدونه اگه بارون نباره
گلِ پژمرده، بویِ گل، نداره
#محمدابراهیم_جعفری
۱- ابر مثل مادره. زاینده و بخشنده. همه، نگاهمون به بارانشه. اما خودش چی؟ #ابر جان.
۲- این زاویه بهترین تصویر امروز برای من بود. وقتی #باران میباره، پنجرههای ذوق و احساس و عاطفه و هنر بهروی ما باز میشه که از توی اتاقی کوچک در زیرزمین هم منظری زیبا ببینیم. منظری که مادر با سرکههای سیب، پدر با گلخانهاش و گنجشکهای شکمو و شیطان، باران، ابر، درخت و برگ، همه حضور دارن.
حتی دیوار سیمانی هم به سرپنجه هنرمندانه باران نقشی گرفته که نونوار و زیبا شده.
۳- همه حواستون به سرکهها و صدای باران نباشه.
به گوشه چپ تصویر هم نگاه کنید که #گنجشکها زیر باران هم بال از خوردن برنمیدارن.
۴- با این منظر زیبا آیا نباید آواز خواند؟
اگه بارون نباره
در دستگاه #ماهور
آواز: #محمدعلی_مومنی
☘ @MohamadAliMomeni
Instagram
محمدعلی مومنی on Instagram: “ هوای ابر را بلبل نداره بهجز فکر گل و سنبل نداره نمیدونه اگه بارون نباره گلِ پژمرده، بویِ گل، نداره…
205 Likes, 22 Comments - محمدعلی مومنی (@mohamadalimomeni) on Instagram: “ هوای ابر را بلبل نداره بهجز فکر گل و سنبل نداره نمیدونه اگه بارون نباره گلِ پژمرده، بویِ گل،…”