💖کافه شعر💖
2.79K subscribers
4.44K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
هرشب تداعی میکنم در خواب و بیداری تو را
مستانه نقشی میزنم از روی ناچاری تو را

من عصرِ خیسِ آذرم ، مبهوتم و ناباورم
فریاد بر می آورم با بغضِ تکراری تو را

جانم به قربانِ غمت ، مستم به چشمِ نم نمت
رفتی ولی میخواهمت باور بکن آری تو را

مثلِ خروسی بی محل ، با تیک و تاکش در بغل
میگیردت این ساعتِ غمگینِ دیواری تو را

دردِ شبانگاهم ولی ، در حسرتِ ماهم ولی
می آورد در خاطرم هر سوزِ گیتاری تو را

باغِ گلِ پردیسمی ، برقِ نگاهِ خیسمی
اشکی؛ که گاهی می کنم بر گونه ام جاری تو را

دیوانه ام ، ویرانه ام ، با غم سرت بر شانه ام
درگیرِ رویا میدهم با گریه دلداری تو را

غم دارد و نم دارد و احساسِ مبهم دارد و
کم دارد این آدینه ی پاییزی انگاری تو را

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا دست دهد روی چو خورشید تو دیدن
بر ماست دعا گفتن و از صبح دمیدن

گل گوش همه بر سخن حسن تو دارد
بد نیست ز خوبان سخن خوب شنیدن

گفتی که مکش زلف مرا کآن سر فتنه ست
هر فتنه که آید ز تو خواهیم کشیدن


#خیالی_بخارایی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
کسی چه می‌داند!
این بار که کلمات را
به بازی می‌گیرم
تو پای کدامین درخت
بهاره‌ها را
در چین چین دامنت می‌ریزی
و کنار کدامین چَپر
لابلای ساقه‌های لرزان گیسوان
رویای سیب می‌چینی

این بار..
که در مساحت غروب
طول و عرضِ
چشمان روشنت را
به یاد می‌آورم
تو در محیط خاطراتم
روی کدام ایوان چوبی ایستاده‌ای
با ابرهای اردیبهشت
که روی پلک‌هایم نشسته‌اند
سرود باران می‌خوانی...


#مهتاب_میرقاسمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از تمامِ بیشه تنها خار وخس ها مانده اند
از قناری ها اسیرانِ قفس ها مانده اند

با مرورِ خاطراتِ شهر غم را هم نزن
در بیانِ داستان، آن هیچ کس ها مانده اند

سفره ای با رنگ خونِ پاک بازان پهن شد
همجوارِ سفره خیلِ بوالهوس ها مانده اند

بر فرازِ قلّه یِ قاف است اگر آزادگی
بین راهِ سهمناکش بی نفس ها، مانده اند

«ای که دستت می رسد» در عدل کوتاهی مکن
در دلِ تاریخ ها فریاد رس ها مانده اند

#سپیده_پرکسب_کار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بی نیاز ترین بودم
زمانیکه با حضورت
از هرچه که بود و نبود مرا
مبرا می ساختی
هیچگونه کمبودی
در احساساتم وجود نداشت
عاشق ترین بودم
و زیباترین معشوق
عاشقانه مرا ستایش می کرد
مگر حس و حال ناب و زیبایی‌ های
زیستن در چیست
الی دوست داشتن کسی که دوستت دارد
حالا خودت تصور کن با نبودنت
چه چیز هایی را از من گرفته ایی
خودت بگو
تلخ زیستنم در چیست....
مگر میشود
در اوج جوانی و بُرنایی
از دل پیر شد و خسته از روزگار ...!!


#پارس

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در زندگی هیچ چیز
مهم‌تر از این نیست
که قلباً در آرامش باشی
آرزو می‌کنم تمامی
لحـظات زنـدگــی‌تـــان
قرین عشق و آرامش باشد.

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎
.

ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من
وی نام تو روشنگر شام و سحر من

جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شبها منم و عشق تو و چشم تر من

وین اشک دمادم که بود پرده در من
در عطر چمن های جهان بوی تو دیدم

در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم

#مهدی_سهیلی          

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چند خط شعر
یک فنجان قهوه تلخ
و آرشه ی از ویلون که می نوازد
غم بر جان نشسته را
و خاطرات دوران سبز
که تداعی می شود
در افکار مخدوشم
می نویسم
من فراموش شده ی جهان بزرگم
که شعر سروده شده از
اتاق تنهایی من است
قهوه ام را تلخ تلخ می نوشم
پناه می برم به آغوش کلمات
نحیفی انگشتانم را به نوازش
کلمات می کشم
یک من
یک دفتر
یک عالمه غم
و جرعه ای از عشق
برای من از دور درون فنجان
به حوصله می نشیند...


#ثریا_شجاعی_اصل

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‍ دعوتی از هم کنیم عصرانه با چایی داغ
یا هر از گاهی بگیریم از همه خویشان سراغ

گوشه ی دنجی،  گپ و گفتی، مرور خاطرات
ساعتی بی دغدغه پهلوی هم حال ِ  فراغ

گل بگوییم و گلی  هم بشنویم از یکدگر
بی شکایت از مصایب ، یار باشیم و اَیاغ

شاخهای تاک و رز، پیکی زدند از نام  دوست
رقص و موسیقی بپا شد بین گنجشکان باغ

بوی انجیر رسیده عطر سیب ِ سرخ و زرد 
روی پرچین ها ، صدای قار و قار صد کلاغ

صحبت از شادی کنیم و بیخیال روزگار
برفروزیم از سر ِ دل ، شعله ها همچون چراغ

جای خالی رفیقان قدیمی سبز  باد
یادشان را زنده می داریم با چایی داغ

#فهیمه_خلیلی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

باز ان معشوق ما ، در زلف دارد شانه را ..
باز میخواهد به زنجیرش کشد دیوانه را ،

باز بوی باده آمد مست گشتم مست عشق..
چیست او ویرانه خواهد این دل ویرانه را ،

خیمه از عشقش نهادم بر دل و بر جان خویش ..
تا نشورد ابِ باران ... تا نریزد خانه را ،

ذره ذره اب شد از اتش عشقش دلم ...
وه چه خوش می سوزدانم ، بال این پروانه را ،

گرچه بس افسانه ها گفتند ز مجنون و ز عشق ..
کان همه چون قصه است ، بشنو ز من افسانه را ،

حسرت دانه در این کنج قفس از یاد رفت ..
هیچ مرغی تا کنون ، چون من ندیدست دانه را ،

کوثر و ، جامِ شرابست ، گوهری نایاب است ،
کیست چون #راحم بداند قدر ان دردانه را ،

#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من زان جانم که جانها را جانست
من زان شهرم که شهر بی‌شهرانست

راه آن شهر راه بی‌پایانست
رو بی‌سر و پا شو که سر و پا آنست

#رباعی_مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ساکن مگر تو در چه مکانی که نیستی!؟
بند کدام کار جهانی !!! که نیستی؟!

خوش باورم بیا به دلم وعده ای بده
یا لااقل بگو "نگرانی"، که نیستی

می میرد از عطش غزلم، جرعه ای از عشق
باید "تو" بر لبش بچکانی که نیستی

جز اشکِ غم بگو چه بریزم بر آتشم
در التهاب درد، زمانی که نیستی

دارم امید، عطر تنت را برای دل
با هر چه می شود برسانی، که نیستی

واهی ست این خیال که جبران کنی شبی
از دوش دل، غمم بتکانی که نیستی

در قدر مطلقم به چه حدّ است انتظار !؟
من بی نهایتم به توانی که نیستی


#حامد_بیدل
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب و کوچه

شب آن شب ، عشق پَر می‌زد میانِ کوچه بازارم
تو را در کوچه می‌دیدم که پا در کوچه بگذارم

به یادم هست باران شد ، تو این را هم نفهمیدی
و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم

تو‌ می‌لرزیدی و دستم چه عاجز می‌شدم وقتی
تو را می‌خواست بنویسد به رویِ صفحه ، خودکارم

میانِ خویش گم بودی میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن‌ سویِ دیوارم

هوا تاریک‌تر می‌شد ، تو زیرِ ماه می‌خواندی
"مرا عهدی‌ست با جانان ، که تا جان در بدن دارم"

چه شد در من نمی‌دانم ، فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظـه فهمیدم که خیلی دوستت دارم

از آن پس هر شب این کوچه ، طنینِ عشق را دارد
تو آن‌ سو شعر می‌خوانی ، من این‌ سو از تو سرشارم

سحر از راه می‌آید ، تو در خورشید می‌گنجی
و من هر روز مجبورم ، زمان را بی‌تو بشمارم

شبانگاهان که برگردی ، به‌ سویت بازمی‌گردم
اگرچه گفته‌ام هر شب که این هست آخرین بارم

#نجمه_زارع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر شبم صورتِ مهتابِ تو دیدن دارد
از دهان تو فقط ! ،  شعر شنیدن دارد

خیره در چشم پر از خواهش هم بنشینیم
ضربه های دل من ، با تو تپیدن دارد

صَرفِ روی مَهِ تان ، باز غزل بنویسم
لب به هر  قافیه ی تازه گزیدن دارد

با فضایی که شده بار برایم امشب !
بوسه از گونه و لبهای تو چیدن دارد

خنده هایت زده آتش به دلم ، نازت چند؟
ناز روی تو به هر باره ،  خریدن دارد

مرغ دل در قفس سینه قرارش رفته !
صبح و شامش سر کوی تو پریدن دارد

سینه ام پر شده از عطر تنت ، محبوبم
باد در حلقه ی گیسوت ،  وزیدن دارد

غیر تو مسئله ای نیست بجویم آن را
پای من در تب و تابِ تو دویدن دارد

اشتیاقِ منی و سبزِ بهارم هستی !
شاخه ی عشق به سمت تو خمیدن دارد

مست مینای دو چشم تو شدن درمانم
تنگِ آغوش تو یک عمر ،  لمیدن دارد

مهرت آمیخته با جان به وصالت رویم؛
از همه عالم و بیگانه  ،  بریدن دارد

راه و بیراهه و هر جاده ی بن بستی با ؛
راهِ  پر پیچ و خمِ عشق ،  رسیدن دارد


#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر صبح برتو می گذرد صبح دیگر است
یکسان نبود و نیست ایاب و ذهاب صبح

بی روی دوست خانه ی دل تیره شد مرا
آنسان که تیره شد دل شب در غیاب صبح

بسیار بی من و تو زند ماهتاب شب
بسیار بی من و تو دمد آفتاب صبح


#صابر_همدانی
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه خوب بود
زمانیکه دلتنگ کسی میشدیم
میتوانستیم این حس ناب عاشقانه را
با در آغوش گرفتنش
به او بفهمانیم
که چقدر دلتنگش هستیم
چقدر دلمون هوای با او بودن را دارد
چقدر بودنش آرامش جانمان هست
اما ...
گاهی دلتنگ کسی میشویم
که هیچگونه نمیتوانیم
ارتباطی با او داشته باشیم
اصلا هیچگونه دسترسی به او وجود نخواهد داشت
و هیچ امواج صدایی
گوشمان را نوازش نخواهد کرد
شاید ...
سخت ترین شکل دلتنگی همین باشد
اینگونه که من دلتنگ تو ام ...!!


#پارس

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نذر چشمان تو باشد بیت‌بیت شعرهایم
من تمام شعرهایم را به نامت می‌سرایم

تو تمام زندگی هستی و من در جستجویت
مانده بر بهت زمین، هر جا پی‌تو ردّ پایم

ریشه‌کرده در گلویم بغض سرگردانی من
با نگاهت می‌شود آیا کنی یک شب صدایم؟

تا که امشب قصه‌ی دوری تو پایان بگیرد
دست‌هایم را به سمت آسمان‌ها می‌گشایم

ای پر از عطر حضورت باغ یاد خسته‌ی من
من به نقش چشم‌های ساکت تو آشنایم

واژه‌واژه گفته‌هایم رنگ و بوی عشق دارد
نذر چشمان تو باشد بیت‌بیت شعرهایم

#شیوا_فرازمند

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀