💖کافه شعر💖
2.35K subscribers
4.29K photos
2.85K videos
11 files
959 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
#جانانه

به رخ مهتاب را دیدم ، چنین دیوانه گردیدم ،
من آن فرزانه ی مستم ، چنین ویرانه گردیدم ،

به شانه زلف پرچین را ، به لب ، شیرینی مِی را ،
ننوشیده ز لعل لب ، چنین مستانه گردیدم ،

هزاران قافله جان را ، به غارت بُرد ، ابرویت ،
چودیدم حال مجنون را ، چنین افسانه گردیدم ،

شنیدم در نهان داری ، هزاران شعله ای چون شمع ،
چو نور کهکشان دیدم ، چنین پروانه گردیدم ،

دلِ بی بال و پر  میلِ ، طواف آن حَرم دارد ،
زشوقِ خانه ات ، جانا ، چنین بی خانه گردیدم

به بند خویشتن بودم ، رها از بند و زنجیری ..
چو در بند تو افتادم ، چنین رندانه گردیدم

بده ساقی ز آن باده ، که چون چشم تو سرمستم ،
نشستی بر دل و جانم ، چنین کاشانه گردیدم ،

بگفتا مست خواهی شد ، نماز عشق بر پا کن ،
چودیدم عالم مستی ، چنین مستانه گردیدم ،


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
وقتی که تو را دوست دارم
بارانی سبز می‌بارم
بارانی آبی
بارانی سرخ
بارانی از همه رنگ
از مژگانم گندم می‌روید
انگور
انجیر
ریحان و لیمو

وقتی که تو را دوست می‌دارم
ماه از من طلوع می‌کند
و تابستانی زاده می‌شود
گنجشکان مهاجر باز می‌آیند
و چشمه‌ها سرشار می‌شوند
وقتی به قهوه‌خانه می‌روم
دوستانم
گمان می‌کنند که بوستانم!

#نزارقبانی
#عصرتون_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ابرها را،
باد ها را،
کتاب ها را دوست بدار

دردِ شاخه‌ی خشکیده را دریاب
و دردِ ستاره‌ای را که خاموش می‌شود.
و درد جانوری مجروح را

اما بیش از همه
درد انسان‌ها را دریاب

بگذار طبیعتِ غنی شادمانت کند
بگذار نور و تاریکی شادی‌ات بخشند
بگذار چهار فصل به وجدت آورند

اما بیش از همه
بگذار انسان‌ها شادمانت کنند.



#ناظم_حکمت

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رفتی و نرفت ای بت بگزیدهٔ من
مهرت ز دل و خیالت از دیدهٔ من

میگردم من که بلکه پیشم افتی
ای راهنمای راه پیچیدهٔ من

#رباعی_مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
«گل مریم می آورد»

این روزها همیشه دلم کم می آورد
تقدیر هم نصیب مرا غم می آورد

این کدخدا به فکر اهالی که هیچ نیست
دایم برای دهکده ماتم می آورد

دیگر به این منجّم پیر اعتماد نیست
دارد تمام سال محرّم می آورد

دیری است در هوای کسی پیر می شویم
گفتند: می رسد، گل مریم می آورد!

آن بزم های ساده ی از دست رفته را
یک روز عاشقانه فراهم می آورد

در اوج خشک سالی این فصل ها، هنوز
چشمم به راه مانده که زمزم می آورد

این زخم های کهنه دهان باز کرده اند
کی دست مهربان تو مرهم می آورد؟

تنها مسافری که از آن سمت می رسد،
«سهراب» را بگو: دل خوش هم می آورد!


#خدابخش_صفادل_نیشابور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باغ بی برگ من از تاریکی پا به دنیای پر از نور گذاشت
رفت از ذهن زمین سالی که رنگ دلمرده ی تنهایی داشت

شاخه ها غرق فراوانی گل ریشه ها دست در آغوش زمین
رودها تا دل دریا روشن آب ها تا سر چشمه شیرین

برگ میرقصد و باد از غوغا سر بی تابی باران دارد
باغ من خستگی طولانی از تماشای زمستان دارد

نذر آبی که در این آبادیست بذر امید در این خاک بپاش
غرق بی تابی گندم ها شو فکر دلتنگی این مزرعه باش

زیر آرامش چتر خورشید رقص بی تابی و نور و سایه س
سهم آبادی این تابستان رونق باغچه ی همسایه س

#عبدالجبار_کاکایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هست شب
-یک شب دَم‌کرده- و خاک
رنگِ رخ باخته‌است

باد، نوباره‌ی کوه، از برِ کوه
سوی من تاخته‌است

هست شب
همچو ورم‌کرده تنی، گرم در اِستاده هوا
هم از این‌روست نمی‌بیند اگر گمشده‌ای راهش را

با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را مانَد در گورش تنگ
به دلِ سوخته‌ی من مانَد
به تنم خسته که می‌سوزد از هیبت تب!

هست شب
آری، شب...

#نیما_یوشیج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرآغاز هر نامه نام خداست
که بی نام او نامه یکسر خطاست

دبیری که بی دست و لوح و قلم
بسی مختلف نقش ها زد رقم

یکی را برازندهٔ تاج کرد
یکی را به دریوزه محتاج کرد

یکی را همه عیش در گل سرشت
یکی را همه رنج بر سرنوشت


#یغمای_جندقی
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر صبح لبخند بی ریای
نگاهت به سوی پنجره
قلبم می تابد و روح شاعرانگی ام را
زنده میدارد تا تمام واژه های
عشق را به وسعت آسمان بیکران
مهر برای تو بسرایم،
ترنم باران را در اولین سطر
دفتر احساسم می نویسم
و در میان کوچه باغ چشمانت
قدم میزنم،
عطر نفسهایت را
نفس به نفس مرور میکنم
تا در بهشت آغوشت آرام بگیرم
جایی که نقطه امن تمام
گل واژه های عشق
در آن‌ شکوفه اش مرا به
بلندای شعر می برد...

#سالارنامی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پاییز شد؛  نگار  بیاید خداکند !
آیا شود که حاجتِ مارا روا کند؟

تنگ است از فراقِ  نگاهش دلم کنون
طوری دلم گرفته که باید دعا کند

با اینکه دل یکیست و دلدار هم یکیست
افسوس قادراست یکی را دوتا کند

شیطان حسادتش به حوا بود ، چون نخواست
خودرا برای سجده ی آدم رها کند

باسیب های شیطنت آلود خواست تا
آدم بهشت را به حوا نارسا کند

دیگر نمی کند نظری بر نگاهِ من
انصاف نیست اینهمه جورو جفا کند

#یحیی_ماندگار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به خاطر تو روئيده ام
بر بادم ده
اقاقيای من سرشار از تمنای پر پر
شدن در دستهای توست ...

به خاطر تو گل داده ام
مرا بچين
غنچه سوسن من مردد بود ميان شمع شدن و شکفتن ...

به خاطر تو جاری شده ام
مرا بنوش
بلور رشک می برد به زلال چشمه سار من ...

به خاطر تو بال در آورده ام
شکارم کن
پروانه شبم پر می زند
بر گرد شعله بی شکيب تو ...

به خاطر تو رنج خواهم برد
متبرک باد زخم عشق تو
متبرک باد تبر و تيشه کمند و دام
و ستوده باد صليب و عطش ...


#خوانا_دایباربورو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مسیح: با نگه‌داشتن این نفرت در دلت چه احساسی داری؟
- برشی از فیلم سینمایی «مریم مجدلیه»

#سکانس_فیلم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با عصای عقل رفتم تا بیابم راز عشق،


تا رسیدم کوی عشق ....
عقل از سرم افتادو رفت ،



#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نه مغرورم، نه دلسنگم، نه از تحقیر می ترسم
پر از بغضم ولی از اشک بی تاثیر می ترسم

حریفی خسته ام، شطرنج بازی که کم آورده
که از پیچیده بازی های این تقدیر می ترسم

میایی، چای می نوشی، برایت شعر می خوانم
من از سردرد این رویای بی تعبیر می ترسم

هم از تهران پر جمعیت آشفته بیزارم
هم از تنها شدن در خانه ی دلگیر می ترسم

دلم صحرا و دریا را به آتش می کشد روزی
ازین دیوانه ، این مجنون بی زنجیر می ترسم


#حسین_دهلوى

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سهراب پاکزاد 😍

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀



موسیقی سکوت
می نوازم
و دیگر هیج
اشکی نمی ریزم
آسمـان می شوم
و دل خسته خود را
به آییـنه زندگی
و چشمان متروکه ام را
بـه انتـظار تولدی
دیگر می سپارم
و با نوای هـر تار
مرثیه ای سر مـی دهم
ستاره‌ ی کنج تاریکی
شـبـهای دلم را
خاموش می کنم
می بارم و
پنهان می مانم
پشت ابر دلتنگی


#ثریا_شجاعی_اصل


‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

یاد باد روزی که دلبر مست در گلزار بود ..
جادوی سحر نگاهش نقش در پندار بود ،

عطر گل بوی چمن در باغ خاطر مینشاند ...
از رخ و زلفش سخن در کوی و در بازار بود ،

چشم مست نیمه خوابش مستِ مستم کرده بود ،
نی ، که بالاتر از این ، میخانه ی خَمّار بود ،

دست در زلف و سبو در کف نگاهم مست او ..
نسخه ی شعرم همه از وصف چشم یار بود ،

شرح مجنون بود و ذکر لیلی و جام شراب ..
اختر بخت منِ مسکین عجب بیدار بود ،

#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

دلم‌ می‌خواست‌ تو را
در عصرِ شمع‌ دوست‌ می‌داشتم‌!
در عصر هیزم‌ و بادبزن‌های‌ اسپانیایی‌
و نامه‌های‌ نوشته‌ شده‌ با پَر
و پیراهن‌های‌ تافته‌ی‌ رنگارنگ‌!
نه‌ در عصر دیسکو،
ماشین‌های‌ فِراری‌ و شلوارهای‌ جین‌!
دلم‌ می‌خواست‌،
تو را در عصرِ دیگری‌ می‌دیدم‌!
عصری‌ که‌ در آن‌،
گنجشکان‌، پلیکان‌ها
و پریان‌ دریایی‌ حاکم‌ بودند !
            عصری‌ که‌ از آن‌ِ نقاشان‌ بود ...
            از آن‌ِ موســــیقی‌دان‌ها ...
            عاشـــــــقان‌،
            شــــاعران‌،
            کودکان‌
            و دیوانگان‌..

#نزارقبانی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀