از کمانگاهِ دو چشم تو که تیر آید و بس
صید را کشته بدان تیر تو میباید و بس
چشمِ بدخواه که از بامِ جهان میپاید
تشنگان را به جگر سوخته میپاید و بس
روی ننْمودی و تا روی نمودی ما را
روی حسرت به سر کوی تو میساید و بس
چه کند گر نکند وصف تو با دل، «نیما»؟
گِلهی دوست، به دل گفتن میشاید و بس...
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صید را کشته بدان تیر تو میباید و بس
چشمِ بدخواه که از بامِ جهان میپاید
تشنگان را به جگر سوخته میپاید و بس
روی ننْمودی و تا روی نمودی ما را
روی حسرت به سر کوی تو میساید و بس
چه کند گر نکند وصف تو با دل، «نیما»؟
گِلهی دوست، به دل گفتن میشاید و بس...
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کوتاه ترین داستان تراژیک رو #نیما_یوشیج گفته
اونجا که میگه :
دیدمش
گفتم منم
نشناخت او...!!!
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کوتاه ترین داستان تراژیک رو #نیما_یوشیج گفته
اونجا که میگه :
دیدمش
گفتم منم
نشناخت او...!!!
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خانهام ابریست
اما
ابر بارانش گرفته است
در خیال روزهای روشنم …
#نیما_یوشیج
#شبتان_بخیروعاشقانه ❤
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اما
ابر بارانش گرفته است
در خیال روزهای روشنم …
#نیما_یوشیج
#شبتان_بخیروعاشقانه ❤
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در شبِ سردِ زمستانی
کورهی خورشید هم، چون کورهی گرمِ چراغِ من نمیسوزد
و بهمانندِ چراغِ من
نه میافروزد چراغی هیچ
نه فروبسته به یخ، ماهی که از بالا میافروزد.
من چراغم را در آمدْرفتنِ همسایهام افروختم در یک شبِ تاریک
و شبِ سردِ زمستان بود
باد میپیچید با کاج
درمیان کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زین جادهی باریک
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزهی لب:
«که میافروزد؟ که میسوزد؟
چهکسی این قصه را در دل میاندوزد؟»
در شبِ سردِ زمستانی
کورهی خورشید هم، چون کورهی گرمِ چراغِ من نمیسوزد.
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کورهی خورشید هم، چون کورهی گرمِ چراغِ من نمیسوزد
و بهمانندِ چراغِ من
نه میافروزد چراغی هیچ
نه فروبسته به یخ، ماهی که از بالا میافروزد.
من چراغم را در آمدْرفتنِ همسایهام افروختم در یک شبِ تاریک
و شبِ سردِ زمستان بود
باد میپیچید با کاج
درمیان کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زین جادهی باریک
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزهی لب:
«که میافروزد؟ که میسوزد؟
چهکسی این قصه را در دل میاندوزد؟»
در شبِ سردِ زمستانی
کورهی خورشید هم، چون کورهی گرمِ چراغِ من نمیسوزد.
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به من آهسته بگو عشق سلام
چه خبر از غم دنیا
دل من خسته نباشی
نفست گرم و دلت شاد
مبادا که از این رنج برنجی
که جهان گشته پر از درد
به من آهسته بگو
نیست جهان جای قشنگی
بگذار هرچه بدی هست
در این خاک بماند
من و تو رهگذر کوچه ی عشقیم
و همین بس که تورا دوست بدارم
نکند خسته شوی یا که ببازی
من کنار تو نشستم
که تو بر عشق بنازی
کمکت خواهم کرد
که به شکرانه این عشق
تو یک کلبه بسازی
که در آن بوی خدا هست
و این حس
سر آغاز قشنگی ایست
که آغاز شود بودن و بی عشق نماندن
به من آهسته بگو
هستی وهستم
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه خبر از غم دنیا
دل من خسته نباشی
نفست گرم و دلت شاد
مبادا که از این رنج برنجی
که جهان گشته پر از درد
به من آهسته بگو
نیست جهان جای قشنگی
بگذار هرچه بدی هست
در این خاک بماند
من و تو رهگذر کوچه ی عشقیم
و همین بس که تورا دوست بدارم
نکند خسته شوی یا که ببازی
من کنار تو نشستم
که تو بر عشق بنازی
کمکت خواهم کرد
که به شکرانه این عشق
تو یک کلبه بسازی
که در آن بوی خدا هست
و این حس
سر آغاز قشنگی ایست
که آغاز شود بودن و بی عشق نماندن
به من آهسته بگو
هستی وهستم
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صبح چو انوار سرافکنده زد
گل به دم باد وزان خنده زد
چهره برافروخت چو اختر به دشت
وز در دل ها به فسون می گذشت
ز آنچه به هر جای به غمزه ربود
بار نخستین دل پروانه بود
راه سپارنده ی بالا و پست
بست پر و بال و به گل بر نشست
#نیما_یوشیج
#صبح_بخیر🌺
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گل به دم باد وزان خنده زد
چهره برافروخت چو اختر به دشت
وز در دل ها به فسون می گذشت
ز آنچه به هر جای به غمزه ربود
بار نخستین دل پروانه بود
راه سپارنده ی بالا و پست
بست پر و بال و به گل بر نشست
#نیما_یوشیج
#صبح_بخیر🌺
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#صبحگه، کانزوای وقت و مکان
دلرباینده است و شوقافزاست،
بر کنارِ جزیرههای نهان
قامت باوقار قو پیداست.
بپرد تا بدان سوی دریا
در نشیبِ فضای مثلِ سحر،
برود از جهان خیرهی ما
بزند در میان ظلمت، پر
برود در نشیمن تاریک
با خیالی که آن مصاحب اوست،
در خطِ روشنی چو مو باریک
بیند آن چیزها که در خورِ قوست
بر خلافِ تصورِ همه، او
مانده دیوانهی حکایت آب
گر کسی هست یا نه، ناظرِ قو،
قو در آغوشِ موجهاست به خواب.
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلرباینده است و شوقافزاست،
بر کنارِ جزیرههای نهان
قامت باوقار قو پیداست.
بپرد تا بدان سوی دریا
در نشیبِ فضای مثلِ سحر،
برود از جهان خیرهی ما
بزند در میان ظلمت، پر
برود در نشیمن تاریک
با خیالی که آن مصاحب اوست،
در خطِ روشنی چو مو باریک
بیند آن چیزها که در خورِ قوست
بر خلافِ تصورِ همه، او
مانده دیوانهی حکایت آب
گر کسی هست یا نه، ناظرِ قو،
قو در آغوشِ موجهاست به خواب.
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر به چه روزگار بگذشت مرا
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر به چه روزگار بگذشت مرا
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هست شب
-یک شب دَمکرده- و خاک
رنگِ رخ باختهاست
باد، نوبارهی کوه، از برِ کوه
سوی من تاختهاست
هست شب
همچو ورمکرده تنی، گرم در اِستاده هوا
هم از اینروست نمیبیند اگر گمشدهای راهش را
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را مانَد در گورش تنگ
به دلِ سوختهی من مانَد
به تنم خسته که میسوزد از هیبت تب!
هست شب
آری، شب...
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
-یک شب دَمکرده- و خاک
رنگِ رخ باختهاست
باد، نوبارهی کوه، از برِ کوه
سوی من تاختهاست
هست شب
همچو ورمکرده تنی، گرم در اِستاده هوا
هم از اینروست نمیبیند اگر گمشدهای راهش را
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را مانَد در گورش تنگ
به دلِ سوختهی من مانَد
به تنم خسته که میسوزد از هیبت تب!
هست شب
آری، شب...
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هست شب یک شبِ دم کرده و خاک،
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوهی ابر،
از برِ کوه، سوی من تاخته است.
هست شب،
همچو ورمکرده تنی گرم در استاده هوا،
هم ازین روست نمیبیند اگر گمشدهای
راهش را.
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوختهی من ماند
به تنم خسته که میسوزد از هیبت تب!
هســت شــب،
آری، شــب.
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هست شب یک شبِ دم کرده و خاک،
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوهی ابر،
از برِ کوه، سوی من تاخته است.
هست شب،
همچو ورمکرده تنی گرم در استاده هوا،
هم ازین روست نمیبیند اگر گمشدهای
راهش را.
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوختهی من ماند
به تنم خسته که میسوزد از هیبت تب!
هســت شــب،
آری، شــب.
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
و به مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد.
من چراغم را در آمد رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک.
وشب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومه ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک.
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزه ی لب:
که می افروزد؟
که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟
در شب سرد زمستانی،
کوره ی خورشید هم،
چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
و به مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد.
من چراغم را در آمد رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک.
وشب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومه ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک.
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزه ی لب:
که می افروزد؟
که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟
در شب سرد زمستانی،
کوره ی خورشید هم،
چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
#نیما_یوشیج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀