دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
707 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
همه چی از گفتن فانتزی های همسرم شروع شد (۲)
1402/10/27
#خیانت #همسر #بیغیرتی

معنی غیرت برای مرد و هرزگی برای زن چیه؟
من هرزه ام یا پوریا بی غیرت؟
این معنیش با روشنفکری خیلی متفاوت بود…
.
ساعت از سه صبح گذشته بود
تو صفحه چت تلگرام… داشتم برای فردا هماهنگ میکردم
برگشتم به پوریا نگاه کردم که راحت خوابیده بود
.
ساعت به 6 عصر نزدیک میشد…
و استرس من بیشتر
از حموم اومدم
جلو آیینه وایسادم و به خودم نگاه میکردم
شونه هامو جمع کردم… که حوله از شونه هام سر خورد و افتاد کنار پام…
تن برهنه خودمو نگاه میکردم…
نوک سینه هام سیخ شده بود و تموم تنم مور مور میشد…پای چپم و پهلوی پای راستم گذاشتم و به لای پام نگاه کردم که شیو شده بود و خودمم با دیدنش یه حالی میشدم
کمدو باز کردم…
یه ست گیپور دو تیکه برداشتم که قسمت وسطش که روی کس و کونمو می گرفت نرم بود و بغلاش گیپور کار شده بود.
ساپورت مشکی قد 80 که پوریا خودش واس همین فانتزیش گرفته بود و چون خودم نبودم سایزش و ببینم به زور تنم میرفت و برداشتم… با یه تاپ مشکی کوتاه جذب… که سفیدی سینه هام بیشتر از لای شالم به چشم بخوره
یه مانتو نازک جلو باز مشکی که از جلو حجم سینه هام و لای پام بهتر دیده شه
در اتاق باز شد…
*جایی میری؟؟
#آره عزیزم با غزل بیرون قرار داریم میخوایم بریم کافه
*خب بزار آماده شم برسونمت
#نه نیازی نیست خودم میرم تو خسته ای استراحت کن.
داشت میرفت که چشمش به لباسای روی تخت افتاد
*اینارو میخوای بپوشی؟؟؟
#اهممم چطورن؟؟
*افتضاحن… یعنی چی اخه… اینجوری که نمیشه بری بیرون… رسما بیا منو بکنن
#چرا چشه مگه؟ خوبه با خودت اینارو گرفتم آقای غیرتی
چشاش گرد شد… عصبی شد
*متوجه نشدم غیرتی یعنی چی؟ با مسخره اینو گفتی… نکنه بخاطر اون حرفاس؟ مگه نگفتم همه چیز و باهم قاطی نکن.
در و بست و رفت بیرون…
با عصبانیتش یکم استرس گرفتم و پشیمون شدم از رفتن.
اما این خواسته خودش بود…
نمی خواست بدونه که مثل سری قبل استرس نگیره و اون دعوای…
.
موهای بلندم که تا روی کمرم بود و دم اسبی بستم و شالمو سرم کردم… ادکلن ورساچه و برداشتم و حسابی رو خودم خالی کردم
از جیب پوریا سیگار و فندکش و برداشتم…
از اتاق اومدم بیرون پوریا ایستاده بود که با دیدن من همینجوری بهم خیره شده بود و داشت با چشماش منو میخورد…
رفتم سمتش… نزاشتم حرفی بزنه
دستمو بردم تو شلوارش… کیرشو گرفتم
و در حالی که داشتم میمالیدم
چشامو ریز کردم…
با صدای حشری و خمار بهش گفتم
#مگه نمیخواستی خوش بگذرونم؟؟ مگه نمیگفتی با حال کردن من حال میکنی عزیزم؟… دارم میرم حال کنم که حال تو جا بیاد… اگرم دوست نداری همین الان بگی نمیرم عزیزم
*واقعا میخوای انجامش بدی؟
#قول نمیدم اگه پسر خوبی باشی و مث سری پیش برخورد نکنی… شاید اگه موقعیتش پیش اومد انجام دادم…
یه بوس از لباش کردم و بدون حرفی درو باز کردم و زدم بیرون
.
دوتا خیابون پایین تر قرار گذاشتم
یه کوییک سفید از دور بهم چراغ زد
سوار ماشین که شدم جوووون گفتنش شروع شد
+اوففففف جوووونم چه جیگری هستی تو
#خب حالا نکنی مارو… سلامت کو
دستشو آورد لای پام…
+سلاممو با دیدن این قورت دادم…
#خب حرکت کن زودتر تا تو گلوت گیر نکرده… اینجا همه آشنان داداشم نبینه مارو
مجبور بودم واس اینکه نخواد سو استفاده کنه بهش بگم مجردم تا پیگیر نباشه و نخواد ازم آتو بگیره که بعدا داستان شه برام
تو مسیر هر مدلی که میخواست دست مالیم میکرد و منم دیگه داشتم دیوونه میشدم
+عجب کسی هستی تو بچه… یه جوری بکنمت نتونی راه بری
#جووون بابا… اخه میکنی یا فقط لب و دهنی…
+جرت میدم عشقم… بریم ی جای خلوت پیدا کنیم
دستش و برده بود تو شرتم و داشت کصمو انگشت میکرد… منم دستم تو شلوارش