دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
707 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
ساحل لختی ها

#سکس_گروهی #بیغیرتی

دوستان من داوودم و این یکی از خاطره های چند سال گذشته س که با زنم شبنم در یکی مسافرت ها رفتیم ساحل نچرالیست ها. اونجا انواع آدم ها پیدا میشه ن. از بی ها و گی ها تا کنجکاوها و نچرالیست ها. البته توریست های فرصت طلب هم هستن که دنبال کس و کون مفتی ان!
چون شبنم میدونست که اندام من حالت زنانه کمی داره و دوست دارم که کون بدم زیاد راضی از همراهی با من نبود و می گفت خودت برو. بالاخره راضیش کردم و یه درس یه تیکه کوتاه پوشید و من هم یه شلوارک کوتاه با پیراهن پوشیدم. دو تا قمقمه آب هم پر از شراب کردم که شبنم رو سر حال بیارم که خودش رو لخت کنه. به محض رسیدن من کامل لخت شدم و رفتم توی آب. شنای لخت خیلی لذت داشت. تا کسی لخت تو دریا شنا نکنه واقعا نمی دونه چقدر می چسبه. وقتی برگشتم شبنم پیراهن رو کنده بود و سوتین و شورتش رو داشت. من سوتینش رو باز کردم و انگشتم رو بردم زیر شورتش و کمی کسش رو مالیدم. شراب داشت اثر خودش رو می کرد و کمی خودش رو شل کرده بود. یواش یواش شورتش رو کشیدم پایین و درش آوردم. دستش رو گرفتم و بردمش توی آب. یه نیم ساعتی تو آب با کس و کونش بازی کردم. با هم برگشتیم ساحل و روی ماسه ها دراز کشیدیم. چند دقیقه بعد من برای قدم زدن رفتم و سه مرد تیره پوست که بعد فهمیدم اسپنیش صحبت می کنن و مال آمریکای جنوبی هستن رو دیدم. یه چیزایی می گفتن و به نظر می رسید که منو مسخره می کنن. کیراشون سنگین بزرگ بود و حالت سیخ شدنشون رو داشتم تجسم می کردم. یکیشون یه چیزی گفت و من با تبسم بهشون نزدیک شدم. فکر کنم خواست کیرش رو بخورم و من هم با انگلیسی شکسته ازش اجازه گرفتم که کیرش رو بگیرم. اون هم خندید و همینطوری که داشتن میخندیدن من رو زمین به حالت سگی نشستم و شروع به ساک زدن شدم. ساحل خیلی شلوغ بود و مردم سعی میکرد که مستقیم نگاه نکنن. دوست داشتم که شبنم بیاد و ببینه که من چطور دارم حال می کنم ولی اون لخت دراز کشیده بود و به سمت ما توجه نداشت. همینطوری که داشتم کیرش رو میخوردم، دستی رو نزدیک سوراخ کونم حس کردم و بعد خیس شد. یکی دیگه شون داشت کیرش رو می مالوند روش. من مست شهوت شده بودم و تنها چیزی که یادم می آد اینه که در حدود نیم ساعت صورتم و کونم و پشتم همه چسبناک و لزج شده بود. هر سه تاشون کون و دهنم رو جلو مردم حسابی گاییدن و رفتن. منم کمی همونجا دراز کشیدم و سعی کردم شبنم رو پیدا کنم. فکر کردم که رفته شنا ولی هر چی دقت کردم تو آب پیداش نکردم. بعد از یک ربع نگران شدم و رفتم تو دریا که هم خودم رو بشورم و هم شبنم رو پیدا کنم. زنم رو توی آب پیدا نکردم. رفتم سر جایی که بودیم و دیدم که لباسش و حتی شورت و سوتینش اونجاست. یکدفعه هیجان و ترس سرتاسر وجودم رو گرفت و خودم رو کاملا یادم رفت. لبه ساحل شروع به قدم زدن کردم. خیلی ها نگاهم می کردن. چون کون دادنم رو دیده بودن و فکر میکردن بازم کونم میخواره!
خلاصه شبنم رو لخت تو بغل یه ایرونی پیدا کردم. کار خاصی نمی کردن. فقط زیر آفتاب دراز کشیده بودن و دست پسره رو کس زنم بود و تحریکش می کرد. نیم ساعت به همین حالت بودن و من از قدم زدن دورشون خسته شده بودم. یه جایی همون نزدیکی ها پیدا کردم و منتظر بازی اونا شدم. بعد از چند دقیقه پسره دست شبنم رو گرفت و کمی از ساحل دور شدن و رفتن زیر یکی از چادرها. همون سرپا شروع کردن به لب گرفتن و دست پسره از پشت رو باسن زنم بود. بعد به هم چسبیدن و همدیگه رو می مالیدن. بدجوری تحریک شده بودم و نمیدونستم از دیدن زنم با غریبه اینقدر خوشحال می شم. پسره سرش آورد پایین سمت گردن و بعد نوک سینه های شبنم. وقتی بیشتر دقت کردم دیدم دست پسره رفته رو کس زنم و با اندامش بازی می کنه. در عرض چند ثانیه بازی یکدفعه شدت گرفت و شبنم روی یه نیمکت خم شد و پسره کیرش رو چپوند تو کسش. حالا تلمبه نزن، کی بزن. تا حالا زنم رو اینقدر خوشحال و تحریک ندیده بودم. از زیادی آب شهوت شبنم، پسره هی مجبور بود کیرش رو دربیاره و با دستمال کاغذی خشک کنه. بعد از تلمبه ها عمیق بسیار هر دو به اوج رسیدن و رو ماسه ها ولو شدن. بعد چند دقیقه زنم به خودش اومد و فهمید که چه گندی زده و به سمت زیرانداز خودمون براه افتاد. منم برای اینکه عیشش رو خراب نکنم از پشت دستی رو کونش کشیدم و گفتم بریم که تو آب بشورمت. بهش گفتم منم بیکار نبودم و بند آب دادم. لخت تو دریا رفتیم و تا غروب تو آب قدم زدیم و همه چیز رو برای هم تعریف کردیم. بعدش قول دادیم که امروز مثل یه راز بین ما میمونه. الان هم لذت اون روز در خاطره مون زنده س!
نوشته: داوود
من و همسرم مهتاب

#همسر #بیغیرتی

ساعت ده شب دور همی اقای دکتر
تو سالن قدم میزدم و خانم ها واقایون رو نگاه میکردم بدون تعارف مهتاب از همه قشنگ تر وسکسی تر دیده میشد دو سه نفری هم بودن که یکیش با پوشیدن یه سرهم تنگ کس و سینش رو کشیده بود بیرون
مهتاب هم کنار آقای دکتر بود و گاهی بهم سر میزد و میگفت دکتر گفت به خودت برس منم نیمه لبخندی میزدم و تایید میکردم -دو بار هم از دید گم شدن خیلی کنجکاو بودم کجا رفتند ولی مدت زمان زیادی طول نکشید کمتر از یکی دو دقیقه – اون شب مهتاب یکم زیاده روی کرده بود البته مست نبود و سرخوش بود ولی سرش گیج میرفت و الکی میخندید .

چیه مثل اینکه دکتر بهت وعده های توپی داده
نه بابا چه وعده ای خنده
تو راه داشتم فکر میکردم یعنی دکتر عشقم رو مالیده یا نه ؟یکی دو بار هم تو ماشین سیخ کردم
وارد خانه شدم مهتاب گفت احسان سرم گیجه میره رفت دستشویی منتظر شدم اومد بیرون بردم اتاق نشست رو تخت منم رفتم دستشویی بعد براش خرما اوردم دیدم دامنش رو در اورده و رو تخت دراز کشیده پاهاش از زانو به پایین افتاده بود لبه تخت و یکم باز بود
با دیدن این صحنه شق کردم کصش از زیر شرت و جوراب شلواری زده بود بیرون قشنگ از بغل نگاه میکردی برامدگیش از شکمش یکم بالاتر بود نشستم بغلش خرما رو گذاشتم دهنش بعد از خوردن خرما هسته رو برداشتم و کنارش دراز کشیدم و شروع کردم به مالیدن پاهاش از زانو به بالا دست میکشیدم میومدم رو شکم و سینه هاش و گردنش البته از رو لباس
لباس هام رو دراوردم و فقط شرت پام بود نزدیکتر بهش دراز کشیدم دستم رو گذاشتم رو کصش و اروم مالیدم
مهتاب ، مهتاب
نکن دیوونه
مهتاب من کص میخوام محکم فشار دادم کصش رو
اه نکن بی تربیت
بهش چسبیدم و و با کیرم به پاهاش فشار میدادم . سرم رو بردم سمت صورتش میدونستم لبهاش از همه جا حساس هست بخورم وا میده شروع کردم خوردن لباش و مالیدن کصش ، صورتش رو کشید کنار دوباره شروع کردم خوردن لباش کم کم شهوتی شده بود و با دستش کم و بیش سعی میکرد کیرم رو بگیره و دست بزنه بهش من هم لباش رو میخوردم هم کصش رو میمالیدم و هم کیرم رو فشار میدادم به دستش
اه احسان میخوام
چی میخوای عزیزم
از این
این چیه
این دیگه
با نوک انگشتهاش کیرم رو گرفته بود
احسان
اسمش رو بگو … بگو چی میخوای
آه نکن
دستم رو بردم زیر شرتش اب افتاده بود برعکس سری ها قبل که معمولا توش خیس میشد الان دورش هم خیس بود
احساااااان
چی میخوای
اهههه کیر میخوام
باشه عشقم کیر هم میدم بهت
شروع کردم خوردن لبهاش و مالیدن کصش
شرتم رو هم کشیدم پایین
چیکار میکنی ؟
میخوام کصت رو بکنم ولی قبلش بگو با دکتر کجا رفتین
هیچ جا
دروغ نگو و دکتر باهات کاری نکرد دست نزد بهت بوست نکرد

نه
راستش بگو
خودش رو کشید کنار و گفت نمیخوام اصلا
بلند شدم پاهاش رو کشیدم جلوم تقریبا باسنش رسید لب تخت جوراب شلوار و شرتش رو تا نصف کشیدم پایین و پاهاش رو دادم بالا و کیرم رو کشیدم رو کصش چند بار و کردم توش چون کامل اب افتاده بود برعکس سری های پیش راحت تر رفت تو چند بار اینجوری شده بود معمولا دو سه بار فشار میدادم بد میکردمش
شروع کردم به کردنش
ناله هاش بلند شده بود
وایسادم بهش گفتم دکتر چیکارت کرد دیونه
هیچی بخدا فقط بغلم کردم
با این حرفش شهوتم زیاد شد
همزمان میکردم و میگفتم
مهتاب دوست دارم عاشقتم مهتاب من کصت رو میخوام من کص میخوام
مهتاب هم هیچی نمیگفت
خیلی طول نکشید شاید سه چهار دقیقه آبم اومد خالی کردم توش و دو سه تا تلمبه دیگه زدم
خیلی دوست داشتم کصش رو هم بخورم ولی معمولا بعد از حمام این کار رو میکنیم در واقع برای تمیز بودنش
رفتم جلو تر خم شدم و لباش رو خوردم
بلند شدم بهش دستمال کاغذی دادم و خودش رو پاک کرد جوراب شلواری رو در آوردم و دراز کشید منم اومدم برا خودم چایی گذاشتم ساعت سه شب بود برگشتم نگاه کردم دیدم مورب خوابیده و کل تخت رو گرفته خم شدم لبش رو بوس کردم یه پتو برداشتم اومدم جلو تلویزیون دراز کشیدم
داشتم فکر میکردم اگه دکتر دو سه دقیقه فقط لباش رو میخورد وا میداد
سلام دوستان شما من رو احسان صدا کنید 37 سالمه
و عشقم ، نفسم مهتاب 30 سالش هست
جذاب خوشگل و سکسی بدون تعارف
چشم و لب و کس خوشگلی داره صاف برآمده و بودن لبه
سینه هاش 75 و نرم ولی نوک تیزی داره
من فوق لیسانس هستم و مهتاب لیسانس
سه ساله ازدواج کردیم
از اول هم با هم صمیمی و راحت بودیم و سکس های مختلفی تو پوز های مختلف تجربه کردیم کص . کون . دهان
حتی برده شدن البته ارباب بودنش خنده دار بود فقط ترجیح میداد کرده بشه و فانتز یهای هم داشتیم مثل لز ،سکس پارتی ولی نفر سوم فکر نمیکردیم
تقریبا ده ماه نامزدی هم یا دهانی بود یا گاهی از کون
دو سالی بود مهتاب تو شرکت پخش دارو و لوازم ارایشی استخدام شده بود و خوب هم حقوق داشت هم درصد ولی
کارش زیاد خوب نبود یعنی فروش خوبی نداشت تا
باتری قلبی

#بیغیرتی #همسر

سلام دوستان
خواهش می‌کنم به جای قضاوت نظر بدید ، این باعث میشه که برای خیلی‌ها تجربه های مفید در زندگی های تازه بوجود آمده ساخته بشه . ممنون از درک بالای شما .
برای تفهیم بیشتر این خاطره و مسائل به وجود آمده در طول زندگیم مجبورم که از آخر شروع کنم . ولی لازم می‌دونم یک مقدمه کوچیک از شروع زندگیم بگم .
من محسن هستم ۴۴ ساله ، بیست سال پیش شغلم نصب ویندوز و اسمبل کردن کامپیوتر بود که در یه مغازه کافی نت مشغول بودم . . بیست سال پیش گوشی اندروید در ایران فعال نبود و کسایی که کامپیوتر داشتن با ایمیل و جیمیل با هم ارتباط برقرار میکردن .
نازنین همسرم سی و نه ساله با چهره‌ای زیبا و مهربان و اندامی مناسب که اکثر خانمها ارزوشو می‌کشن . بگذریم قصد تبلیغ از همسرم ندارم .
پس از آشنایی و رفت و آمد های سنتی و جشن ازدواج ساده ای زندگی مشترکمان را شروع کردیم البته در یک آپارتمان استیجاری با کمک پدر و مادر های خدا بیامور زمون .
به دلیل همسو بودن سلایق و طمع نداشتن به تجملات ، به سرعت همو پیدا کردیم و آرامش فکری برای هم بوجود آوردیم .ولی گاهی از آسایش مالی رنج می‌بردیم . هر دو از حرارت و شهوت خاصی که برای هم بوجود می‌آوردیم لذت زیادی می‌آوردیم . بعد از دو سال طبیعیه که نسبت به هم سرد شدیم . برای گرمی بخشیدن به ساعتهای شبانه با کمک و همفکری همدیگه ( البته منظورم غیر عرف نیست ) نتونستیم مشکلمونو حل کنیم . قبل از ازدواجم گاهی در مغازه بیکار میشدم و چت های داخل کامپیوتر در محتوای ایمیل و جیمیل را مخفیانه می‌خوندم . و هاج و واج از متنهای دختر و پسرها و حتی زوجها که برام قابل باور نبود وقت میگذروندم . البته برای هیچ کس هم تعریف نمی‌کردم .
نمی‌دونم چی باعث شد که به این فکر بیافتم موقع سکسمون از این پیامهای کامپیوتری برای همسرم نازنین تعریف کنم . مطمئن نبودم که تاثیر گذار باشه ، ولی بود ، و کم کم به اون چیزی که دنبالش بودیم رسیدیم . به خاطر دارم که یه شب از ارتباط متنی بین یه زن و شوهر تعریف کردم که سوالات زیادی در ذهنمون بوجود آورده بود ، یه سکس فراموش نشدنی با هم انجام دادیم .
اجازه می‌خوام قسمتی از ارتباط بین آن زن و شوهر را براتون بگم .
مردی که با التماس و خواهش از زنش درخواست نا معقولی داشت حتی قول داد که برای زنش یه پراید صفر سند بنام بخره . از زنش میخواست که با دوست و همکارش سکس انجام بده و خودش در کمد اتاق خواب بصورت مخفی از سوراخ درب کمد مشغول دیدن کس دادن زنش به دوستش باشه .
در حال حاضر به این صحبتهایی که من و همسرم داشتیم فانتزی میگن . علت حضور من در این سایت پیدا کردن حرف تازه برای همسرم هنگام سکس کردن هست . پایان مقدمه .
شاید عجیب و غیر قابل باور باشه که از یه باتری قلبی ناگفته هایی در طول زندگیمون برملا بشه .ولی همه صحبت هام واقعیت محضه .
یک ماه پیش بود که تپش شدیدی در قلبم به وجود آمد همسرم با تماس به اورژانس مرا به بیمارستان منتقل کردند و طبق صلاحدید پزشک یک باتری در زیر ترقوه قلبم گذاشتن . پس از ۱۱ روز پزشکم ترخیص از بیمارستان را در پرونده پزشکی امضا کرد . نازنین پس از دو ساعت دوندگی مجوز خروج منو به سرپرستار داد و به خانه آمدیم . با مراقبتهای پر تلاش همسرم سر پا شدم . بعد از نه روز درخواست سکس کردم . برای اولین بار بود که بیست روز سکس نداشتم و با ولع خاصی با لیسیدن و خوردن همدیگه شروع کردیم . و چون عادت به فانتزی گویی داشتیم از نازنین خواستم که شروع کننده او باشه .
–باشه من شروع می‌کنم ولی با گذشته یک تفاوت کوچیک داره
–چه تفاوتی ؟
–گذشته از تخیلات ذهن بود ولی الان واقعیت .
–ای جان اون کوس خوشگلتو بخورم که میخوای منو امشب به طاق بچسبونی و تلافی این بیست روز رو داشته باشی . بگو که منتظر شنیدنم .
–وقتی برای تصفیه بیمارستان به گیشه ترخیص رفتم یه برگه به من داد که پایینش جمع کل را یکصدو بیست هفت میلیون زده بود . هفتاد پنج میلیون باطری ، سی میلیون برای مراقبتهای شب و روز . بیست و دو میلیون هم برای جراحی و اتاق عمل .
من به تصور اینکه میخواد در فانتزی هامون یه رنگ و لعاب جدیدی بوجود بیاره با گفتن حرفای رکیک بین زن و شوهری تشویقش می کردم .
در ادامه گفت ، گفتم وای چقدر هزینه بیمارستان زیاد شده ، من این همه پول ندارم ، به من از پشت شیشه به پشت سرش اشاره کرد و گفت اون آقا یا مدد کار اجتماعی از ارتباطه .
آمدم داخل پس از سلام پرونده را بهش دادم و با توضیحات مالی ازش خواهش میکردم که کمک کنه . یه نگاهی به من کرد و با نوشتن چند کلمه روی کاغذ اسم ترا پرسید و بعدش شماره ملی . ازم خواست که بشینم . با یه سری حرفهای بی ربط و آهسته گویی متوجه نیت و منظورش شدم .
-من که هنوز از راست بودن ماجرا از گفتن نازنین اطلاع نداشتم ، گفتم خوب چی می‌گفت به زن خوشگل من حتما
سکس توی سرعین

#نفر_سوم #بیغیرتی

سلام ممدم ۱۸ سالمه اهل چناران کیرم سایزش ۱۷ سانته خب بریم سر اصل مطلب دوستان تصمیم گرفتیم برای مسافرت بریم سمت شمال یک هفته شمال بودیم بعد تصمیم گرفتیم بریم سرعین رفتیم سرعین تا چشم میدید همه آب گرم بود دیگه با داداشا و پسر خاله ها بقیه رفتیم تو آب داشتیم غوطهَ میخوردیم که یه مرد حدودا ۲۵ ساله قد بلند بدنش کامل شیو شده بود اونم داشت شنا میکرد آبش داغ بود من هم بدنم چرک داشت رفتم زیر دوش خودمو شستم بعد که شستم با شامپو خودمو شستم بعد میخواستم برم‌زیر دوش آب خیلی داغ بود دیگه رفتم توی استخر کودکان خودمو که شستم کف ها رفت دیدم مرده اومد سمتم همینجوری سر صحبت باز شد اردبیلی بود گفت از کدوم قومی منم گفتم کرمانج گفت خیلی از اهنگاتون خوشم میاد همینجوری آب استخر کودکان کم عمق بود منم توی آب نشسته بودم پاهام داراز بود یواش یواش دیدم داره میماله آب هم گرم بود بخار بود کسی نمدید یواش یواش اومد بالا کیرمو مالید بعد گفت چقدر بزرگه منم گفتم کجاشو هنو دیدی بعد دیدم نفس گرفت رفت زیر آب تو آب ساک زد واسم باز میومد بالا نفس می‌گرفت گفتم بیا بریم دسشویی رفتیم یه ساک پر تف زد آبم اومد دیگه اومدیم تو آب نشستیم من گفتم برم پیش داداشام میام رفتم یکم با حرف زدم بعد دوباره رفتم پیشش گفت یه چیزی بگم گفتم بگو گفت کص میخای منم گفتم ها لو مو از خدامه گفت راستش من زنمو نمیتونم ارضا کنم هم کیرم کوچکه هم مفعولم میای بریم اینجا ما هتل گرفتیم منم گفتم میام رفتم به داداشم بقیه گفتم سرم درد مگیره برم بیرون یه چرخی بزنم باهم اومدیم بیرون رفتیم کافی شاپ شیر موز خوردم اونم شیر پسته تا سفارش حاظر شد دیدم رفت یه کنار با گوشی صحبت کرد تموم شد آمدیم خوردیم گفتم بریم گفت الان زنگ زدم زنم گفت بیا من از خدامه دیگه رفتم یه نوشابه گرفتم یه قرص ترامادول رفتم بالا رفتم تو هتل رفتیم تو اتاقشون وارد شدم سلام کردم دیدمش با خودم گفت عجب کصیه دست دادیم ایتا بعد شوهرش گفت شروع کنین گفتم با اجازه رفتم یه لب گرفتم یواش یواش سینه هاش رو مالیدم بعد لباساشو کندم تا رسیدم به سوتین سایزش ۷۵ یکم خوردم دیدم اونم شوهرش اومد شلوار منو در آورد شروع کرد به ساک زدن من همینجور لیسیدن رسیدم به نافش همینطوری رفتم پایین شورتشو در اوردم دیدم گفتم حراااا چی کصیه لامصب یه هکتار بود شروع کردم به خوردن بعد بلند شدم نشستم دوتایی زنو شو هراومدن باهم همزمان ساک زدن یکی خایه هام رو لیس میزد یکی کیرم تو دهنش بود قرص هم خورده بودم حالا حالا هم آبم نمیومد بعد گفتم بسه دیگه میخام بکنمت گفتم پاهاتو باز کن اونم باز کرد کیرم روی کصش می‌مالیدم ناله ریز می‌کرد هی کصشو میداد جلو میگفت بکن منم گفتم نه گفتم بگو چی میخای اونم گفت کیر میخام منم یه ضرب کردم تو کصش یکدفگی یه جیغ زد که فکر کنم کل هتل فهمیدن بعد دیدم شوهرش اومد زیر کیرم و کص زنش داشت لیس میزد دوسه دقیقه ای تلمبه زدم دیدم داره ارضا میشه میگفت جون بکن بکن منم تند تر میزدم که ارضا شد منم بلند شدم به شوهرش گفت بیا بخواب زیر شکمش یه بالش گذاشتم کونشه با کرم مالیدم انگشت توش کردم دیدم چقدر گشاده کیرم رو بردم دادم زنش ساک زد بعد کردم تو کون شوهرش همزمان داشتم تلمبه میزدم زنش اومد لب گرفت شوهرش هم میگفت بکن بکن زنمو و خودم مال توایم هرچقدر دوس داری بکن سه چهار دقیقه گذشت شوهرش رو ابرا بود داشت ارضا میشد منم همینطور ادامه دادم که آبش اومد بعد دیدم اوبش خوابید همچی سرخ شده بود که هیچی نگفت زنش اومد همینطور ساک میزد میگفت چی کمری داری منم گفتم میخای گفت آره گفتم بچرخ داگی شد از پشت گذاشتم تو کصش که تا ته میرفت تو کصش آه ناله می‌کرد منم انگشت خودمو تو کونش میکردم میگفت نکن من کون نمیدم کون درد داره کیر تو بزرگه منم گفتم یواش میکنم هیچی نگفت منم همینطور تو کصش تلمبه میزدم شوهرش هم داشت مارو نگاه می‌کرد و جق میزد که درآوردم گذاشتم روی کونش یه تف هم انداختم به زور سر کیرم رفت تو کونش دیگه داشت جیغ میزد میگفت در بیار منم گفتم صبر کن الان جا باز میکنه یواش یواش دادم تو که از شدت اه ناله جیغ میزد یواش یواش داشت لذت می‌برد میگف اوف عجب کیری داری تو چقدر بزرگه منم گفتم کیرم تا آخر عمر در اختیار تو و شوهرت هست بعد از دو دقیقه در اوردم گذاشتم تو کصش همینطور میزدم فهمیدم داره ارضا میشه دیدم یکدفگی لرزید آبش ریخت بیرون منم در اوردم به شوهرش گفتم بیا یه ساک بزن آب من نیومد اومد شروع کرد به ساک زدن زنشم اومد همزمان ساک زدن شوهرش تخمام رو می‌خورد زنشم روی سر کیرم لباش بازی میداد آنقدر این کارو کرد که آبم اومد ریخت تو دهنش او روی صورتش ازم تشکر کرد گفت عالی بود من تشکر کردم شماره منو گرفتن قرار شد ۱ماه دیگه بیان مشهد منم یه لب گرفتم اومدم بیرون
کوچک همتون ممد
نوشته: ممد
اومدم دوست زنم رو بکنم شوهرشو کردم

#گی #بیغیرتی #مرد_متاهل

این یه داستان کاملاً واقعیه
من میلادم ۴۵ ساله متاهل و فوق العاده حشری. خانومم یه دوست داره که من همیشه عاشق هیکلش و اندام زیبایش بودم بخوام بگم قدش بلنده و هیکل توپر و سفتی داره شکم تخت مچ پا ساق پا و رون‌های توپر گوشتالو و سفید و سفتی داره . همیشه عاشق این بودم که یه جوری بکنمش . همیشه خانمم می‌گفت شوهرش اصلاً نمی‌تونه سکس بکنه و این خیلی رویا رو اذیت می‌کنه . خلاصه توی یه دورهمی با شوهرش مست شده بودیم و شوهرش گفت خونشون که سمت سعادت آباد بود مستاجرش رفته و خالیه و قرار شد که یه روز بریم اونجا استخر و سونا .خلاصه قرار را گذاشتیم و رفتیم اونجا منتظر بودیم که دوستمون برسه که گفت کاری پیش اومده و نمیاد و من و محمد با همدیگه دوتایی اونجا موندیم منم خوشحال بودم و گفتم اگه بشه حالا یه جوری سر حرفو باز کنم ببینم خودش نظرش چیه . رفتیم تو استخر و کنار استخر که رختکن بود لباسامون رو درآوردیم از تعجب چشمام داشت می‌زد بیرون وقتی مایوشو پاش کرد و اومد اینقدر کیرش بزرگ بود که مایو رو رو هوا نگه داشته بود از بغلاش قشنگ تخم‌هاش معلوم بود بهش گفتم محمد حیوون خونگیت بچه گربه تو گذاشتی تو شورتت آوردی خندش گرفت و گفت این حیوونه خونگی خودمه و همیشه همراهمه یک لحظه رفتم تو فکر که این با این کیر بزرگش رویا رو چه جوری می‌کنه خلاصه سر شوخی رو همون موقع باز کردیم با هم من هم کلاً پاها و کونم رو شیو کرده بودم و تمیز و سفید شده بود.
اونم که کون سفید منو دید انگار تحریک شد و سر شوخی رو که باز کرده بودیم بهم گفت ببم جان می‌دانی من قزوینی‌ام خلاصه خنده‌ای کرد و اومدیم کنار استخر گفتم بریم تو آب گفت الان که حال نمیده بدنمون باید نرم و گرم بشه بیا بریم سونا رفتیم تو سونا گفت می‌خوایی ماساژت بدم گفتم خیلی دوست دارم ولی گفتی قزوینی هستی جرات نمی‌کنم زیرت بخوابم خلاصه شوخی شوخی یه دست زد به کون من و گفت بیا ببم جان با همدیگه حال می‌کنیم . رفتیم تو سونا گفت بخواب تا یه ماساژ توپ بهت بدم خندیدم گفتم بخوابم باید وصیت کنم خلاصه شوخی شوخی کمر منو گرفت خوابوند روی لب‌ه های سونا شروع کرد از بالا ماساژ دادن گفت بزار مایوتو دربیارم قشنگ با روغن ماساژت بدم منم راستش خیلی دوست داشتم اون کیر بزرگشو ببینم واقعاً خیلی بزرگ بود و دوست داشتم از نزدیک تو دستم بگیرم تو همین فکرا بودم دیدم دست به کار شد و مایو رو کشید پایین یهو گفت ای جون چه کونی افتاده زیر دستم منم که حشری شده بودم ضربان قلبم رفته بود بالا با لکنت داشتم صحبت می‌کردم گفتم مثل اینکه خیلی دوست داری گفت از تو چه پنهون خیلی عاشق همجنسم و عاشق کوندول بازی هستم منم بهش گفتم رویا می‌دونه گفت اون اصلاً برای من جذابیتی نداره و بین خودمون بمونه خیلی وقته با هم سکی نداشتیم منم گفتم یه تیری بذار بندازم بهش گفتم واقعاً به چشم خواهری رویا خیلی جذاب و سکسی هست اونم با یه خنده گفت به چشم خواهری یا چشم زن ، چون حواسم بهت هست که همیشه نگات به پر و پاچه و سینه‌های رویاست خلاصه ما خندیدیم و گفتم پس دوست داری که دید بزنم رویا رو بهم گفت اگه دوست داری برو تو کارش ببینم چیکار می‌کنی یکی زد در کونم گفت اونو ولش کن بیا خودمون با هم حال کنیم منو برگردون و کیرم که مثل سنگ سفت شده بود گرفت تو دستش گفت چه دودول سفت و نانازی داری گفتم مال خودته البته معلومه پیش مال خودت مال من دودوله بعد یهو دیدم داره میاد سمت کیرم که ساک بزنه برگشتم نشستم لبه پله اونم رفت پله پایینی وسط پای من و شروع کرد به ساک زدن . منم همه نگاهم به مایوش بود که ببینم کیرش راست می‌شه چقدر می‌شه یه ذره که خورد بهش گفتم تو هم مایوتو درار مایوشو درآورد باورم نمی‌شد که کیرش انقدر بزرگ باشه همونجوری خوابیدش نزدیک ۱۴ سانت بود و خیلی کلفت بهم گفت بزار برم از این اسفنج‌ها بیارم پهن کنم کف سونا رفتیم با هم چند تا آوردیم و کف سونا پهن کردیم خوابیدیم به صورت ۶۹ و شروع کردیم خوردن واقعاً کیرش انقدر کلفت بود خوابیدش تو دهنم می‌رفت پر می‌کرد تو دهنمو بهش گفتم خوش به حال رویا با این کیر کلفت چه حالی می‌کنه اونم گفت برای رویا دیگه راست نمی‌شه همش تو فکر این بودم هم دوست داشتم بهش یه دور بدم هم وحشت داشتم که این بره تو کونم پاره میشه کونم .
تو این فکرا بودم دیدم بلند شد گفت بیا تو اول بکن بهش گفتم کیرت چرا راست نمی‌شه گفت تو این حالت بیا بکن راست می‌کنم . رفت لبه پله به صورت داگی گفت بکن با و با کیرم بازی کن خلاصه منم رفتم جلو گفتم با اجازه و کردم توش حشری شده بود و هی داشت آه و اوه می‌کرد و بهم می‌گفت دوست داری رویا رو چه جوری بکنی منم که دیدم حس بی‌غیرتیش زده بالا هی از کس و کون رویا گفتم و اونم هی می‌گفت جونم بکنش و برام فیلم بگیر حشری شده بود و کیرش داشت راست می‌شد تقریباً یه کیر ۲۱ سان
محمود و شراره

#همسر #بیغیرتی

سلام شهوانی عزیز. قصد کردم داستان زندگی خودمو براتون بنویسیم.
داستان قراره دنباله دار و طولانی باشه پس لطفا صبر به خرج بدید اما بهتون قول میدم حدود ده سال از خاطرات واقعا تحریک کننده و سکسی مون رو براتون تعریف کنم.
من محمود 32 ساله کارمند با اوضاع مالی معمولی (یه خونه دارم و یه ماشین ) متاهل
خوب زمان حال رو بیخیال میشیم و میریم به دقیقا ده سال پیش یعنی زمانی که من 22 سالم بود. از همون اول هم تو برقراری ارتباط با خانم ها مشکل داشتم و تو 90 درصد اوقات سینگل بودم . دقیقا برعکس پسرعموم فواد . فواد یه سال ازم بزرگتر بود و از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و مثل دوتا داداش بودیم و همون یذره تجربه رابطه با دختر هارو مدیون فواد بودم که با دوستای دوست دخترهاش سر میکردم. نه که قیافم بد باشه، نه مشکل کاربلدی بود که من آدم خوش سرزبونی نبودم و از زمانی که عقلمون به جنس مخالف و اینا قد داد فواد همیشه دوست دختر داشت و من نه. فواد بابا مامانش معلم بودن اکثرا خونه مکان بود دوست دختراشو میاورد و می گذاشت منم اونجا باشم و موقع عشق و حال میرفتن تو اتاق خوابو من از روی در یا از لای در نگاشون میکردم و چند باری هم جنده آورده بود و با هم میکردیمشون. همیشه این اعتماد به نفس و زبون بازی فواد برای من حسرت بود که چطور میشه ی نفر اینقدر راحت مخ دخترارو بزنه بتونه نیازشو برطرف کنه و فواد خیلی هوای منو داشت و نمیذاشت منم بی نصیب بمونم و هر از گاهی کوس میاورد یا از دوستاش می خواست منو به دوستاشون آشنا کنن. تا اینکه من کم کم عاشق شراره شدم. دخترخالمو میگم که 6 سالی از من کوچیکتر بود اما قد بلند بود خیلی شیطون تو دل برو بود. تو فامیل زبونزد بود بخاطر شوخ و شنگ بودن و شیطنتاش. 16 سالش بود اما انصافا هیکل نازی داشت و حسابی به خودش و تیپش میرسید. از اونایی بود که معلوم بود سروگوشش میجنبه و از دوست پسر بی نصیب نیست. نکته جالب ماجرا علاقه خالم به من بود که دوست داشت دومادش بشم چون هم خواهر زادش بودم هم اینکه دستمون به دهنمون می رسید. بابام تو کار لوازم خانگی بود و منم که لیسانس مدیریتمو تازه گرفته بودم و این اعتماد به نفس منو برای ایجاد ارتباط با شراره بیشتر میکرد. با هزارتا بدبختی و من من کردن یروز به شراره پیشنهاد دادم بریم بیرون و باهم وقت بگذرونیم . اونم پیام داد که اوهو دختر مردم چرا باید با حضرتعالی بیاد بره بیرون . یجوری با خنده و شیطنت جواب آدمو میداد که حرف زدن و برای من راحت تر میکرد.
مثلا همینکه بد جوابمو نداد و تازه به شوخی هم حرف میزد باعث میشد من دلو جراتم بیشتر بشه و راحت تر بتونم باهاش بحرفم.
خلاصه که تقریبا برای اولین بار موفق شدم مخ یه دخترو بزنم البته دختری که بعدا بهم گفت خودشم منو دوست داشته و فقط منتظر بود من پاپیش بزارم. از خوشحالی با یه غرور خاصی زنگ زدم به فواد و ماجرا رو براش تعریف کردم و واقعا فواد هم از اینکه من تونستم با یکی باشم و دیگه آویزون اونو دوست دختراش نباشم خوشحال بود.
خلاصه که شراره شد دوست دختر بنده و تقریبا هر یکی دو روز یکبار باهم میرفتیم سینما، پارک یا بازار و با هم قدم میزدیم و من واقعا از ته قلبم دوستش داشتم.
خوب به رسم عادت ازم از دوست دخترهام پرسید و منم حقیقت اینکه تا حالا نتونستم با کسی باشم نهایتا با کمک فواد تونستم رابطه های سطحی با دخترها داشته باشم رو براش تعریف کردم البته از آوردن جنده و اینا چیزی بهش نگفتم. اونم میگفت تا حالا جدی با کسی نبوده و در حد پیام دادن با یکی رابطه داشته. حدودا یک ماهی از رابطه منو شراره میگذشت که دلم میخواست بغلش کنم و تمام بدنشو ببوسم و وقتی باهاش بودم شهوت وجودمو میگرفت و چون خودم خونه خالی نداشتم ازش خواستم بیاد بریم خونه عموم که اولش یکم مقاومت میکرد و میگفت نمیشه چون فواد هم اونجاس و منم براش میگفتم خوب فواد هم جلو من دوست دختراشو میاورد خونه و از اینجور حرفا بالاخره راضیش کردم که فردا صبح به یه بهونه ای مدرسه رو بپیچونه و بریم خونه فواد چون صبح عمو و زن عموم کلاس داشتن و مکان آماده بود من با فواد هماهنگ کردم و همه چی اوکی بود.
همه چیز به خوبی پیش رفت و حدود ساعت نه صبح منو شراره رفتیم خونه عموم و هردومون داشتیم از استرس میمردیم و وقتی وارد شدیم شراره با دیدن فواد خجالت کشید و بعد از سلام و احوالپرسی دیگه هیچی نگفت و منم سریع دستشو گرفتم و بردمش اتاق خواب فواد و اونجا شراره دوباره راحت شد و هر دو شهوتی بودیم. آروم رو تخت تو بغلم بود و بالاخره میتونستم کاملا در اختیار داشته باشمش. شروع کردم به ناز و نوازش و بوسیدن صورتش و خوردن لب و گردنش و اونم کاملا همراهی میکرد و داغ داغ بود چند دقیقه بعد مانتو مدرسشو درآوردم و به یه تیشرت خوابید زیرم اما نمیزاشت شلوارشم در بیارم که بعد از چند بار چن
جندگی زنم

#همسر #بیغیرتی

سلام اسمم نوید هست 37 سالمه خاطره ای دارم که گفتم اینجا بنویسمش . خب من 5 ساله ازدواج کردم از همون اول هم زیاد در قید بند و اعتقاد مذهب نبودم و زنمو آزاد گذاشتم تا خودش هرطور راحته لباس بپوشه . اسم زنم مهسا هست 4 سال ازم کوچیکتره . مهسا چون تو یه خانواده تقریبا مذهبی بزرگ شده بود . اولی که باهاش ازدواج کرده بودم چادری بود ولی وقتی دید من بهش گیر نمیدم چی بپوشه چی نپوشه کم کم آزادتر لباس تنش میکرد توی خونه که ازش خواسته بودم همش با شورت تاپ بگرده و منم کیف میکردم از دیدن پر پاچه خوردنیش و سینه های خوردنیش . از اندام مهسا بخوام بگم یه دختر سفید نه چاق نه لاغر هیکل میزون و کس و کون و سینه واقعا خوردنی و کردنی که از کردنش سیر نمیشدم . راستش من خیلی داستانهای سکسی خونده بودم قبل و بعد ازدواجم خودمم یکمی زمینه بیغیرتی را داشتم ولی خب فکرشو هم نمیکردم یه روز برسه که از دیدن سکس زنم با یکی دیگه لذت ببرم ؟قضیه از این قراره که من تو شرکتی که کار میکنم گاهی وقتا به یه مناسبتی یه مهمونی دست جمعی می گیرند و همه کارکنان را دعوت میکنند یکی دوباری با مهسا به این مهمونیها رفته بودیم و مهسا خب چون زیاد با دوستان و همکارهام آشنا نبود لباس مناسبی پوشیده بود ولی وقتی دیدیم تو مهمونی هستند خانم هایی که لختی پختی پوشیدن مهسا بعد از مهمونی همش راجب اون زنهای دوستام حرف میزد که دیدی چی تنش کرده بود منم میگفتم آره دیدم و مهسا میگفت خودم با چشمای خودم دیدم یکیشون حتی شورت هم نپوشیده بود و وقتی پیشم بود خم شد دامنش هم که کوتاه بود قشنگ کون لختش پیدا بود منم گفتم وای راست میگی ؟ باورم نمیشه . راست میگفت زن یکی از دوستا که یه زن تقریبا جا افتاده ای هم بود بهش میخورد 45 تا 50 سال را داشته باشه ولی هنوز خیلی سرحال و سکسی بود یه لباس مشکی تنش کرده بود یه سره تا زیر باسنش و پا لخت یقه باز که خیلی سکسی بود اونم پاهای سفید خوردنی داشت اون شب چشم همه روی زن دوستمون بود منم خوب چشم چرونی رو کرده بودم . دیگه مهمونی نداشتیم تا اینکه عروسی پسر مدیر شرکت شد و باز همه را دعوت کرده بود که یه باغ در اطراف کرج بود مهسا بهم گفت چی بپوشم منم گفتم هرچی خودت دلت میخواد بپوش منکه بهت گیر نمیدم عشقم اونم گفت مرسی عشقم که اینقدر فهمیده ای و منو آزاد گذاشتی منم گفتم خوش باش عزیزم زندگی دو روزه باید از زندگیمون لذت ببریم مهسا هم اومد توی بغلم و یه لب حسابی ازش گرفتم و لپ کونشو گرفتم تو دستم میمالیدمش . گفتم زن من از همه زنها برتر و خوشگلتره مهسا هم خندید و گفت مطمئنی بعد میری عروسی و میبینی خوشگل تر از من زیاده ها ف منم گفتم نه خیرم زن من از همشون سرتره . خلاصه دیگه مهسا هم برای اینکه دیگه خودی نشون بده و بگه چیزی از کسی کم نداره اونم یه لباس تنگ و کوتاه با آستین حلقه ای و یقه باز تنش کرده بود که با آرایش هم که انتخاب کرده بود از شب عروسی خودمون هم خوشگل تر و سکسی تر شده بود منم گفتم عشقم با این تیپی که زدی امشب همه چشمها رو تو زوم میشه ، مهسا هم خندید و گفت نه بابا حالا ببین چقدر زن سکسی تو جشن می بینی که کسی به من نگاه هم نکنه . خلاصه دیگه ساعت 8 راه افتادیم سمت آدرس باغ ویلا که توش جشن عروسی بود و دیگه ساعت 9 بود که رسیدیم . معلوم بود یه باغ خیلی بزرگی هست و خصوصی هم هست یعنی برای تالار نیست خلاصه ماشینو پارک کردیم و منو مهسا که یه مانتوی تنگ و جلو باز تنش کرده بود رفتیم و وارد مجلس شدیم و با چندتا از دوستا که میشناختم و باهاشون صمیمی تر بودم نشستیم . راست میگفت مهسا مجلس پر بود از زنهای لختی و پختی و سکسی انگار سالن مد سکسی بود لامصبا هرکدومو میدیدی براش راست میکردی از زنهای همین دوستام بگیر تا زنهای فک فامیل کسای دیگه که نمیشناختمشون خلاصه مهسا هم گفت عزیزم منم برم مانتومو در بیارم منم گفتم باشه عزیزم برو و با خانم یکی از دوستای دیگه اونم میخواست مانتوشو در بیاره رفتن و بعد از چند دقیقه برگشتن که وقتی دوستام مهسا رو دیدن داشتن با چشماشون زنمو میخوردن زن اون دوستمم یکمی سکسی و باز پوشیده بود ولی نه اندازه مهسا برای همین قشنگ حس میکردم که دوستام دارن حسابی زنمو براندازش میکنند منم از این موضوع داشتم لذت میبردم که زنم چقدر سکسی و خواهان داره . خلاصه مجلس دیگه شلوغ بود و بزن و برقص و عشق و حال و همه چی ردیف بود دیگه مهسا را با زنهای دوستام تنهاشون گذاشتم و منم با دوستام سرم گرم بود ولی گاهی هم از دور مراقب مهسا بودم که ببینم چکار میکنه . دیگه بساط عرق و مشروب و ویسک و هرچی که دلت بخواد هم ردیف بود منم خب بدم نمیومد مشروبی بزنم یکی دو پیک خورده بودم و سرم یکمی گرم شده بود ولی هنوز هوشیار بودم ولی خب یکمی هم حال به حالی شده بودم یه نگاهی انداختم دیدم مهسا پیش دوستاش یعنی زنهای دوست
کاکولد از فانتزی تا واقعیت

#سفر #بیغیرتی

سلام اسم من مهساست ۳۸ سالمه و دانشجوی دکترای معماری هستم ۸ ساله ازدواج کردم و یه پسر ۷ ساله بنام کیان دارم ،سبزه و ریزه میزه ام و چون مامانم آرایشگاه داره همیشه ناخن های دست و پام فرنچ شده و آرایش مو ها ، مژه و ابرو هام مثل تازه عروسا میمونه ، شوهرم پژمان ۴۰ سالشه اونم مهندس معماره و با چند تا از دوستاش یه شرکت ساختمانی دارن و در آمد بسیار خوبی داره تپله و یکم شکم داره ولی قد بلند و جذابه ، شیک پوش و همیشه بوی عطرش همه رو مست می کنه ، ما سالها پیش توی دانشگاه با هم آشنا شدیم و دوست معمولی بودیم پژمان پسر بسیار با کلاس و سر به زیری بود و توی دوستی حتی یک بار هم سعی نکرده بود گولم بزنه یا منو ببره خونشون و نهایتا چند بار با تمایل خودم منو توی ماشین بوسیده بود و بعد از پایان دانشگاه از هم جدا شدیم ، چند سال بعد از طریق فیس بوک دوباره همدیگرو پیدا کردیم با پیشنهاد پژمان من برای کار به دفتر پژمان رفتم و … بعد از یک سال و نیم تصمیم به ازدواج گرفتیم ، شاید تا اینجای قضیه همه چیز خیلی عادی باشه ، اما جالبه بدونید در این یک سال و نیم که‌من توی دفتر پژمان کار می کردم تا تصمیم به ازدواج بگیریم هم پژمان زن داشت و هم من دوست پسر داشتم . توی این مدت دوستای خوبی شده بودیم ، شب های زیادی برای دور همی با همسرش به خونه من و دوست پسرم میامد یا اینکه مارو به خونشون دعوت می کردن ، حتی با هم سفر استامبول و تا دلت بخواد شمال رفته بودیم ، اون موقع پژمان همسر واقعا زیبا و خوش هیکلی داشت ولی همیشه عبوس و غمگین بنظر می رسید ، ده ماهی از شروع به کار من توی شرکت پژمان می گذشت و من هر روز از پژمان بیشتر خوشم میومد ، خیلی مهربون و جنتل من و دست و دل باز بود ، یه روز عصر پاییزی توی دفتر تنها شدیم و پژمان موضوع افسردگی همسرش و اختلافاتشون رو پیش کشید ، از حسرت ازدست دادن من و خاطرات گذشته گفت و نمیدونم چی شد دوتا مون به لب های همدیگه حمله کردیم ، اینقدر همدیگرو محکم بوسیدیم که لبهامون قرمز شد ، نفهمیدم پژمان چجوری بالا تنه منو لخت کرد ، یه لحظه عجیب ، پر از تردید بود ، راستش من با دوست پسرم توی رابطه جدی بودم و تقریبا رابطمون خوب بود ، دوست پسرم علیرضا بسیار خوش هیکل بود ، خیلی هم منو دوست داشت اما هیچ وقت این رو به زبان نمی آورد ، روابط جنسی بی نظیری داشتیم ، اما متاسفانه خانواده سطح بالایی نداشت و بد تر از اون معمولا خیلی مشروب میخورد و دائم شغلش رو عوض می کرد و نیمی از سال رو بیکار بود که همین باعث شده بود در ادامه دادن دوستیمون تردید کنم . همزمان که دستای پژمان برای اولین بار سینه هام رو لمس می کرد عذاب وجدان و شهوت داشت پارم می کرد
فقط یه چیزی رو هیچ وقت فراموش نمی کنم ، یه اتفاق عجیب افتاد که حداقل برای من غیر منتظره بود ، از شدت شهوت و بی اختیار کمربند پژمانو باز کردم و بلافاصله دستم رو بردم توی شورتش ، انگار که یه تشت آب یخ ریختن روی سرم ، کیر پژمان نصف علیرضا هم نبود ، در حالت سیخی نهایتا ۸-۹ سانت و باریک تر از علیرضا بود ، سعی کردم به روی خودم نیارم . زانو زدم و وانمود کردم که از دیدنش هیجان زده هستم ، هرچند واقعا تحریک شده بودم ،ولی با اون بلایی که همین دیشب علیرضا سرم آورده بود ، بعید می دونستم کاری از دست این فسقلی بر بیاد جالب اینکه تخم های بزرگی داشت ، خیلی بزرگ تر از تخم های علیرضا ،نا خود آگاه مغزم علیرضا و پژمان رو مقایسه می کرد ، بوی عطر مردونه پژمان داشت دیوونم میکرد کیرش کوچیک بود و تمامش توی دهنم جا میشد ، اون روزها انقدر جذب پژمان شده بودم که سایز اونجاش اصلا برام اهمیتی نداشت هنوز یک دقیقه نشده بود که پژمان آه بلندی کشید و تمام آبشو توی دهنم خالی کرد اونقدر غیر منتظره و زیاد بود که به سرفه افتادم و نتونستم قورتش بدم . در حالی که پژمان خجالت زده و معذب بنظر می رسید شلوار و شورتم رو با هم در آورد ،منو روی میز کارش نشوند ، پاهامو با دو دست گرفت بالا و شروع به لیسیدن کسم کرد ، یه حس رویایی داشتم، حس میکردم انقدر دوستش دارم که میتونم یک عمر باش زندگی کنم . اونقدر زبونش رو روی کلیتوریسم چرخوند و اونقدر از بدنم تعریف کرد تا بدنم شروع به لرزیدن کرد و عمیقا ارضاء شدم ،
اون شب وقتی برگشتم خونه از خودم و علیرضا خجالت می کشیدم به بهانه های مختلف از رابطه با علیرضا تفره رفتم . ولی یه جورایی دیوونه شده بودم ، لحظه ها رو میشمردم تا صبح بشه و دوباره پژمان رو ببینم حس می کردم مهربون ترین و جنتلمن ترین مرد دنیاست ، انگار نیمه گم شدم بود ، تنش برام صمیمی بود . مثل یه فرشته با حرفاش به من اتکا بنفس می داد و با تعریف و تحسینش دیوونم میکرد ، کاری که علیرضا هیچ وقت نمی کرد ، بلکه برعکس معمولا با حرفاش اتکا بنفسم رو از دست میدادم . وقتی پژمان حرف میزد من محو
ماساژ در مالزی

#ماساژ #بیغیرتی

سلام آریا هستم یه ابنه حشری که هیچوقت فرصت رو برای لذت و سکس از دست نمی ده. رفته بودیم مالزی و روز آخر جزیره پینانگ بودیم. یه جایی گرفته بودیم که زیاد سطح بالا نبود ولی یه راهرو تنگ پشت متل بود که جای ماساژ و فاحشه ها بود. خلاصه با قرار قبلی با زنم بعد از ناهار و استراحت حدود ساعت ۷ که هوا گرگ و میش شده بود راه افتادیم سمت اون کوچه تنگ. قرار بود هر کدوممون از پیشنهاد دهنده خوشش بیاد، بره برای ماساژ و کاری به کار هم نداشته باشیم. وسطای کوچه بود که یه مرد قد بلند و هیکلی پیشنهاد سکس ماساژ داد به من داد و من گفتم که می خوام مرد ماساژ بده و اونم گفت خودم ماساژت میدم. با هم وارد شدیم و ماساژهای عادی طبقه اول بود ولی اون من رو به طبقه بالا هدایت کرد. یه سالن نیمه تاریک که با شمع های زیادی روشن شده بود و اتاقک های کوچیک داشت. وارد یکی از اتاقک ها شدیم و یه حوله به من داد که خودم رو لخت کنم. منم سریع خودم رو لخت کردم و دراز کشیدم. البته از حوله استفاده نکردم و گفتم که من اینطوری راحتم. پول رو ازم خواست و من ۳۰۰ رینگیت بهش دادم. اونم شروع کرد به فول ماساژ. از گردن و سر پشت و دستا و بالاخره بعد از نیم ساعت رسید به ران و کیرم. کمی دور و برش رو ماساژ داد و حسابی منو حشری کرد. بهش گفتم من سکس کون دوست دارم و اون امتناع کرد. پیشنهاد پول بیشتر بهش دادم و اون گفت که ببینم کسی رو پیدا می کنم که الان تو رو بگاد. بعد از ده دقیقه با یه پسره هندی برگشت. برای گاییدن من ۲۰۰ رینگت خواست و با ۱۵۰ رینگت راضی شد که با ماساژ و گاییدن من رو به اوج برسونه. به شکم خوابیدم و اونم کارش رو با روغنی کردن رونام و باسنم شروع کرد. کم‌کم دستش می رفت رو سوراخ کونم و داشتم از شهوت دیونه می شدم. تو هر بار ماساژ یه انگشتی هم می کرد. ازم خواست که از رو تخت ماساژ به مبل کناری بیام و رو مبل پشت به اون خم شم تا بتونه به حالت داگی منو بکنه. لوبریکانت زیادی زد. احساس کردم که یه لوله خیلی کلفت رو شکاف باسنم میکشه. برگشتم که بگم من کیرت می خوام، با تعجب اون لوله یه کیر سیاه بزرگ و کج و کوله بود. تا حالا همچین چیز عجیبی ندیده بودم. تاریک بود و دقیق نمی دیدم ولی امکان جا گرفتن اون کیر بزرگ تو من دور از ذهن بود. بهش گفتم لطفا آروم و اون گفت خودت خواستی کونت رو بگایم و من این کارم. همینطوری داشت کیر فیلی شو رو شکافم می مالید و گاه سرش رو به سوراخم فشار می داد. با یه دستش خایه هام رو گرفت و حالا مستقیما سوراخم رو هدف گرفته بود. هی جلو عقب می کرد که یواش یواش سرش رو بکنه تو ولی بجز درد و احساس پارگی چیزی نداشت. پشیمون شده بودم و با خودم می گفتم اگه تا چند تلاش دیگه نتونست کیرش رو وارد کنه از خیر ۱۵۰ رینگت می گذرم و فرار می کنم. با یه دست خایه هام و با دست دیگه گردن رو گرفته بود و چنان سوارم شده بود که توان حرکت نداشتم. نظرم عوض شد. بیشتر حشری شده بودم و دوست داشتم حتی اگر پاره هم شدم مقاومت کنم.
سر کیرش بعد از تلمبه های زیاد وارد کونم شد و احساس لذت باورنکردنی کردم. اون هنوز تلمبه می زد و ذره ذره کیرش رو بیشتر و بیشتر فرو می کرد. بلندی کیرش رو ندیده بودم ولی ورود کیرش تمام نشدنی بود! توی تلمبه هایی که میزد ضربه تخماش رو به باسنم احساس نمی کردم، یعنی هنوز کیرش تا ته تو کونم نبود. با اون دستش که گردنم رو گرفته بود سرم رو برگردون و شروع کرد به خوردن و گاز گرفتن از لبام. چیز تازه ای تجربه می کردم. داشتم به اوج می رسیدم. خایه ها تو دستش بود و کیرش تو کونم تکون می خورد و از طرف دیگه داشت لبام رو می خورد. فشار خیلی زیادی رو کونم بود. کیرش داشت بیشتر وارد می شد و کلفت تر هم می شد. واقعا کیرش بلند بود و احساس می کردم الان از حلقم بیرون می زنه.
همینطوری بدون توقف داشت منو می گایید. مطمئن بودم که اون هم داره لذت میبره چون دیگه از خودش اختیار نداشت و به حرف های من اصلا توجه نمی کرد. ازم خواست که که به پشت بخوابم و اینبار پاهام رو گذاشتم رو شونه ش. کیر سیاه بلندش تلو تلو می خورد. انگشت شصتش رو کرد تو کونم و بعد نوک پستونم رو مکید. کیرش شق شق بود. لوبریکنت زیادی زد و کیرش رو گذاشت رو کونم. به راحتی چند سانتی رفت تو ولی اون کیرش کلفت تر از اون چیزی بود که من تصورش رو داشتم. دید که نمی‌ذارم فشار بده این بود که خایه هام رو گرفت و بلندم کرد. خواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد. لذت و درد و شهوت تمام وجودم رو گرفته بود. تلمبه های شدید شروع شد و این بار اصلا ملاحظه ای نداشت. همینطور تلمبه می زد و کیرش بیشتر تو کونم فرو می رفت. کامل به من چسبیده بود و خایه هام رو دونه دونه فشار می داد. فاعل کار درستی بود. من چنان تحریک شدم که بعد از چند دقیقه به اوج رسیدم و آبم از وسط انگشتاش بیرون پرید.
اون خودش رو بیخی
سکس همسرم با همکار خارجی من

#همکار #بیغیرتی #همسر

سلام بر همه دوستان
تو یک شرکت حفاری کار میکنم من شهرام هستم 37 سالمه همسرم مریم 34 سالشه ما از طریق دوستی با همدیگه آشنا شدیم و بعد ازدواج کردیم توی همون دوران دوستی پرده بکارت مریم ازش گرفتم من و مریم خیلی خوب بودیم و الان سه سال کنار همدیگه هستیم مریم با قدی 170 اندام لاغر با کون و سینه های بزرگ هستش که سال گذشته عمل پروتز سینه رو انجام داد و خیلی به خودش میرسه که هر جا میریم همه نگاش میکنند.
یک همکاری داشتم کره ای بود چند ماه روی دکل حفاری با ما کار میکرد مهندس بود خیلی زیبا و خوش چهره بود اسمش جی هون بود خیلی سفید بود و قد بلند قبل از اینکه بره کره کشور خودش ازم خواست که باهاش برم بازار خرید کنه گفتم باشه من 14 روز کارم تمام شد اونم قرار بود دو روز بعد بره کشور خودش پرواز داشت تا یک ماه بعد برگرده رفتیم بازار تهران تابلو فرش ابریشم خرید 65 میلیون تومان چند تا ظرف های سنتی ایرانی خرید میخواست بره هتل بهش گفتم نه بریم خونه من این دو روز بمون بعد برو الان زنگ میزنم به همسرم برات شام درست کنه اونم قبول کرد تماس گرفتم با مریم گفتم عزیزم دارم میام خونه یکی از همکاران من باهام هستش دو روز مهمان ما هستش بعد قراره بره کره کشور خودش غذا درست کن تا ما برسیم.
گفت باشه اسنپ گرفتم رفتیم سمت خونه تو مسیر به مریم پیام دادم لباس زیبا بپوش که جی هون ببینه همسرم چقدر خوشتیپ هستش رسیدیم در زدم مریم بعد از 14 روز دیدم موهای رنگ شده شکلاتی و آرایش زیبا با لباس خیلی جذاب پوشیده بود همدیگه رو بغل کردیم با جی هون دست داد و سلام و کلی تحویل گرفت جی هون حواسم به جی هون بود چشم از مریم برنمی‌داشت .
راستی جی هون به صورت دست و پا شکسته فارسی صحبت میکرد و بیشتر کلمات انگلیسی بود .
بهم گفت همسر زیبای دارید گفتم ممنون گرم صحبت بودیم از خودش و خانواده اش حرف میزد از زندگی در کره و گفت دوست دارم شما رو دعوت کنم به کشور خودم مریم بهش گفت مشتاقانه دوست داریم بیاییم پیشتون مریم رفت تو آشپزخونه غذا ها رو روی میز نهارخوری گذاشت گفت شام حاضره مریم کلی برنج و مرغ و غورمه سبرزی و چند نوع غذای دیگه سالاد و دسر گذاشت جی هون و من رفتیم رو میز جی هون خیلی از غذاهای ایرانی تعریف میکرد و کلی از مریم تشکر کرد مریم ظاهراً از جی هون خوشش آمد بود انگاری من دیگه وجود نداشتم مریم و جی هون با همدیگه صمیمی شدن و سر غذا خوردن جی هون همش راجب زندگی در کره صحبت میکرد منم بین هر دو شنونده بودم شام تمام شد من رفتم برای جی هون لباس راحتی آوردم بهش دادم رفت تو اتاق لباس عوض کنه رفتم پیش مریم گفتم نظرت چیه چطور آدمی هستش مریم خجالت می‌کشید گفت به نظر میاد پسر خوبی باشه بهش گفتم بله انگاری از تو خوشش آمد خنده ای کرد گفت خفه شو با دست زد رو سینم بعد بغلم کرد گفت دلم برات تنگ شده جی هون از اتاق آمد بیرون مریم از بغلم جدا گفت بنشینید براتون میوه و چایی بیارم من جی هون صحبت های ما جوری شد که دوست داشتم برم کره مریم با چایی و میوه و شیرینی آمد پذیرایی جی هون متوجه شدم خیلی دوست داره بیشتر با مریم صحبت کنه حرف های ما دور همی طول کشید به مریم گفتم عزیزم میشه برای جی هون جا بزاری تا بخوابه گفت باشه براش یک دوشک نو با پتو نو و بالشت آورد گذاشت برای جی هون تو پذیرایی منم به جی هون گفتم بهتره بخوابی امروز خیلی خسته شدیم شب بخیر گفتیم و رفتیم تو و تخت خواب مریم بغل کردم گفتم ببینم چی داری زیر لباست چند روز بی خبرم خنده کرد گفت چشم من و مریم شروع کردیم همدیگه رو آماده کردن برای سکس از لب و سینه و نوازش تا شروع کردم به سکس میخواستم مزه دهن مریم متوجه بشم وسط تلمبه زدن بهش گفتم دوست داشتی الان جی هون باهات سکس میکرد چشماش خمار شد منو بیشتر فشار میداد می‌گفت دوست دارم مال هر دوتون بخورم عزیزم مریم ارضا شد چند دقیقه بعد منم آبم اومد همدیگه رو بغل کردیم و خوابیدیم صبح دیدم صدا میاد بلند شدم آفتاب درآمده نگاه ساعت کردم ساعت 9 صبح بود لباس تن کردم رفتم تو پذیرایی دیدم جی هون با مریم رو میز صبحانه دارن میخورند جی هون همون لباسی که بهش دادم تنش بود ولی مریم با تاپ و شلوارک نشسته بود داشتن صحبت میکردن تا جی هون منو دید بلند شد سلام و صبح بخیر دست داد مریم بلند شد گفت عزیزم بیدار شدی نخواستم بیدارت کنم رفتم دست و صورتم رو شستم آمدم روی میز بهشون ملحق شدم جی هون گفت میشه بریم بازار گفتم بریم گفت میشه مریم بیاد برای مادرم و خواهرم میخوام لباس بخرم دوست دارم بیاد مریم گفت من میام سه نفری آماده شدیم رفتیم سمت بازار تهران پاساژ ها خودش مریم خیلی با هم خوب بودن که انگاری اون ها زن و شوهر بودن ظهر رفتیم رستوران غذاهای ایرانی سفارش دادیم غذا رو خوردیم تا شب چند تا جاهایی دیدنی پارک ارم و برج میلاد و غیره گشتیم دیگه هوا