دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.37K subscribers
568 photos
11 videos
489 files
703 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
همکار آبجی
1402/07/23
#مرد_متاهل

بهمن هستم، ۲۲سالم بود ک به همراه خواهرم و دوستش ک ۴سالی از من بزرگتر بود رفتیم سفر، منصوره دختر سبزه و شوخ و حاضر جواب و ریز نقشی با ۱۵۵ سانت قد و سینه های معمولی و صد البته کون بسیار خوش فرم، تقریبا کسی نبود ک در نگاه اول مجذوب کونش قشنگش نشه، خیلی تو کفش بودم، چون بزرگتر بود خیلی شوخی می‌کرد و اون سفر خیلی خوش گذشت، دلم میخواست باهاش ازدواج کنم ولی او از یک خانواده پولدار و سبک زندگی اروپایی و مهمتر تفاوت سنی و مهندس بود و تقریبا شورتشم بمن نمی رسید، گذشت و چند باری توی مهمونی های خواهر دیدمش و فقط کف. ازدواج کردم و دورادور آمارشو داشتم ک شوهر نکرده و مجردی زندگی میکنه، این اواخر جهت سرطان سینه هر ۲تا سینه ش رو برداشتن، ی روز ک رفتم خونه آبجی دیدم اونجاس، همونطور جذاب والبته کمی مسن شده ولی شوخ وشنگ بود، خندش بند نمیشد، خیلی هر دو خوشحال بودیم، کلی سربه سرش گذاشتم و از دیدن خودش و کون قشنگش لذت می بردم، اونجا تلفن هامونو بهم دادیم و از فردا شروع شد، کمتر از ۲ماه وابستش کرده بودم، اولین تماس روزش با من بود، ساعات بیکاریم رو بیرون میرفتیم و سعی می‌کردم بیشترین تماس بدنی رو باهاش داشته باشم، توی صف سینما، توی تاکسی هرجا ک میشد یا بدنش یا کونش رو میمالیدم، ظاهرا براش مهم نبود، رفت و آمدها ب خونه اون کشیده شده بود و خیلی راحت بود، تقریبا تا بالای روناشم دید زده بودم، تا بحرفم اومد و گفت تو تنها مردی هستی ک با توجه ب بیماریم پیشمی، دوست پسرم که ۱۵ سال باهم بودیم و همه کار ! و همه جا رفتیم ولم کرد، واقعا مردی، و مزد این نگاه بلندت، خودمم، و درجا لبامو بوسید، داغ کردم اصلا فکرشم نمیکردم، گفتم منم از جوانی دوستت داشتم و ب این دلایل پیش قدم نشدم، ناراحت شد و گفت کاشکی زودتر میگفتی اصلا برای خانواده ما مطرح نبود، گفت ولش کن الان ک کنار همیم، لباشو گذاشت رو لبم و منم شروع کردم، آخ ک چقدر شیرین بود، رفتیم روی تختخواب پیراهنش رو در آورد، متاسفانه سینه ک نداشت ولی بدنش هنوز دخترونه بود، بدون شکم و با کون بسیار زیبا، لخت شدم او هم ب بدن من نگاه میکرد، بغلم کرد کیرم توی شورت ب نافش چسبیده بود، چقدر بدن گرمی داشت، درازش کردم و لب و گردنش رو میخوردم، رفتم پایین تنه، روناش و ساقای پاشو زبون میزدم، ی لیس کوچک ب کوسش زدم آهش دراومد، دمرش کردم و کونو کمرش رو نگاه کردم محشر بود، کمر باریک و کون قلمبه و گردش، با کله رفتم لاچاک کونش، دماغم و سیبلم ب کمک زبونم اومده بودن، دیگه رو تخت بند نبود، گفت تورو خدا بسه، بکن منو، گفتم با کمال میل، شورتم رو در آوردم و کیرمو گذاشتم لای کونش، یهو گفت اول کوسم، جا خودم ، گفتم مگه دختر نیستی؟گفت نه، چندسال پیش دوست پسرم کار رو تموم کرد، پیش خودم گفتم دمش گرم، بگردوندمش، رفتم لاپای ناز و ظریفش، گفت خواهشا یواش، چشم گفتم و لب رو گرفتم، کیرمو گذاشتم رو چوچولش و میمالیدم، آبدار شده بود، با همون آبش لیزش کردم و یواش کررررررردم توش. دیگه لب نمی‌داد و نفسهای بلند میکشید، پرسیدم چیزی شده خندیدو گفت بی شرف این کیر یا دسته بیل،تورو خدا یواش، چشمی گفتم و تلبمه زدن رو شروع کردم، ۲۰تایی ک زدم، کشیدم بیرون، کره خر گفت راحت شدم، گفتمش تازه شروع شد، دمرش کردم و ی کوسن گذاشتم زیر شکمش، وای کونش بالا اومده بود میخواستم با سر برم توش، کیرمو از پشت کردم تو کوسش و تلبمه،دیدن کمر باریکش، لرزش کونش از ضربه تلمبه ها و داغی کوسش آبم رو از ته ته خایم آورد، لذتی ک بی بدیل بود، اومد روش ، بی حال افتادیم کنار هم، میبوسیدمش، گفتم بعدا میتونم کونتم بکنم؟ خندیدو گفت
شروع دوباره حماقت (2)
1402/09/15
#مرد_متاهل #پسر_عمه #همکار
...قسمت قبل

خاطراتی که تو پست قبل نوشتم برای گرفتن تایید خوانده ها نیست
مینویسم چون اینجا تنها جایی که میتونم در مورد این اتفاقات حرف بزنم
حتی با تراپیستمم نمیتونم در مورد این اتفاقات بگم کامل…
شاید برای فراموشی
یا
شاید برای کم شدن احساس گناه
یه نکته جالب هم اینکه
یک نفر تو کامنتا گفته بود چرا باید بعد از ۶ تا گل خوردن ایران خیابونا شلوغ بشه
چونکه از نظر سیاسی اون روزا همچی بهم ریخته بود و خیلیا از باخت ایران خوشحال بودن…


بعد از اون شب که پسرعمه ام اومد خونم
من طبق روال ۱۰،۱۲ سال گذشته (سال های اول وقتی سکس چت میکردم،یا این اواخر که یسری شیطنت های حضوری داشتم)
باز احساس گناه داشتم و دردای عصبیم شروع شده بود
و خودمو لعن و نفرین میکردم
که چرا دوباره دارم به یه مرد متاهل وابسته میشم
اما خب شهوت باز هم غلبه کرد
قرار دوم به اصرار پسر عمم خونه ی اونا گذاشته شد
اینبار با پیاماش راضیم کرد که همو ارضا کنیم با خوردن و مالوندن
و بازم قول داد کاری که من دوست ندارم انجام نده
زن و بچه هاش رفته بودن خونه پدر زنش
خیلی اتفاقی روز ۹ آذر ،روز بازی ایران و آمریکا بود
خیلی میترسیدم که نکنه زن و بچش یهو برگردن ولی اون میگفت تا من نرم دنبالشون نمیان،
بعد از سرکار که تعطیل شدیم یه جایی دورتر از خروجی وایسادم تا با ماشین اومد دنبالم
طبق معمول چادر سرم بود
رفتیم خونه
اینار خجالتم ریخته بود
خودم روسریمو دراوردم
یه شلوار لی و یه تیشرت تنگ (یقش باز بود جوری که چاک سینه ام مشخص بود)مشکی تنم بود با یه ست شرت و سوتین سبز یشمی
اینم بگم قدم ۱۶۳ ،وزنم ۵۷،سایزم ۳۶،۳۸ و سایز سوتینمم ۷۵ ،
باسنم زیاد بزرگ نیست ولی در کل هیکلم خوش فرمه،
حرف زدیم باهم
غذا خوردیم،
سیگار کشیدیم
تلویزیون دیدیم
سه تار زد برام و سعی کرد به منم یاد بده ولی چون من دست چپم نتونستم چیز زیادی یاد بگیرم
پتو و متکا اورد جلو تلویزیون انداخت دراز کشیدیم
اولش سرم روبازوهاش بود و حرکت خاصی نمی کردیم
تا بخواد بازی شروع بشه یکم بی بی سی دیدیم، (اون با اینکه یه بچه اخونده ولی کلا ضد دین و ج. ا هست،به اعتقادات منم گیر میده و مسخره میکنه ولی من فقط سکوت میکنم)
بازی داشت کم کم شروع میشم
خیمه زد روم از لبام شروع کرد به خوردن تا گردنم
منم این دفعه خجالتم کمتر بود و
حریص بودم برای خوردن لباش
میخواست تی شرتمو در بیاره
یکم مقاومت کردم
ولی درآوردش
بهش گفتم سرده پتو بنداز رومون
بعد زیر پتو مشغول شد
سینه امو قسمت برآمدگی سینه ام که از سوتین بیرون بود و با لباش گاز میگرفت
خیلی زود سوتینمو باز کرد
سعی میکردم چشمم به چشماش نیافته
باز خجالته برگشته بود
هیچ حرفی نمیزد
کاملا ساکت مشغول خوردن سینه هام بود
فقط صدای گزارشگر فوتبال و صدای نفسای من بود که تو فضا پیچیده بود
هجونجوری که روم بود و داشت سینه هامو میخورد وسطاش با ریکشنای گزارشگر سرشو برمیگردوند و تلویزیون میدید
منم اعتراضی نمیکردم
انقدر سینه هامو خورد و نوکشونو گاز گرفت که سینه هام ملتهب شده بودنو با حرکت زبونش درد میگرفتن بیشتر تا اینکه لذت ببرم
با لبااش و زبونش اومد روی نافم
دکمه شلوارمو اینبار بدون مقاومت من باز کرد و دستشو برد تو شلوار و از روی شورت رسوندش به کسم
خیسی شرت و کوسمو حس کرد
اروم شروع کرد به مالوندنش
همزمان هم لبای همو میخوردم
کم کم دستشو از روی شرت برد زیر شورت و حالا بدون هیچ حفاظی دستای زبرش رو کسم بود و چوچولم میمالید
یادم نیست دقیق چی شد که مجبور شدیم از هم جدا بشیم(فک کنم میخواست بره دستشویی)
وقتی برگشت رفت میوه برام اورد پوست کند،همزمان گوشیش زنگ خورد زنش بود، حال و احوال کردن و بعد یکی یکی با بچه هاش حرف زد
منم که حالم گرفته شده بود و دوباره اون احساس گناهم برگشته بود وقتی رفت تو اشپزخونه از زیر پتو در اومدم سوتین و تیشرتم پوشیدم و رفتم سرویس خودمو با سرد شستم (تا از داغیم کم بشه)
وقتی اومدم بیرون دیگه نرفتم توی جا دراز بکشم
نشستم کنار و اخمام تو هم بود
سعی کرد باهام حرف بزنه
منم جوابام سربالا بود
گفت چرا لباس پوشیدی گفتم سردمه
داشتیم میوه میخوردیم
گفت از دست من ناراحتی
گفتم نه
گفت پس چی
گفتم از دست خودم ناراحتم که الان خونه توام که متاهلی و بچه داری
شروع کرد به گفتن حرفای تکراریش
که وابستگی بین منو زنم نیست از این چرتو پرتا
اخرشم گفت اشتباه کردم جلوی تو باهاشون حرف زدم ببخشید
بعد به زور بغلم کرد
این بار با سرعت بیشتر بدون اینکه اجازه پیدا کنم کاری کنم تیشرت و شلوارمو در اورد و دوباره افتاد به جون سینه هامو همزمان کسمو میمالید جوری که داغ و خیس شده بودم دوباره
رابطه یواشکی با آقای میم
1402/10/04
#مرد_متاهل #زن_شوهردار

امروز مثل هر روز یکی از روزای گرم و پر مشغله بود. سر و صدای صحبت کارکنان و صدای پشت سر هم زنگ تلفن و باز و بسته شدن درها. پشت پنجره نشسته بودم و خیابونو نگاه میکردم از روزهای قبل پریودم بود که علاوه بر این که خیلی عصبی میشدم یه احساس داغی تو کسم داشتم. انگار همش میخواد بمالونمش و یه چیزی توش فرو کنم و مدام خیس بود. خوش اندامی هم باعث میشد تو سن ۴۰ سالگی با دوتا بچه بازم نگاه هارو رو خودم احساس کنم. و این آتیشمو بیشتر میکرد. بوی تری شورتم به دماغم میخورد و نمیذاشت تمرکز کنم روی کارم. صدای تق تق روی در حال و هوامو پروند. ازم خواستن که با دونفر مشتری جدید که درخواست ثبت ترجمه داشتن صحبت کنم. عادت داشتم وقتی مردا رو میبینم تو دلم قوای جنسیشونو حدس بزنم و تو پوزیشن های مختلف روی خودم تصورشون کنم. تو نگاه اول با این که یکیشون کچل بود و چهره جذابی نداشت ولی دلم خواست زیرخوابشون شم. باهاش که وارد بحث شدم فهمیدم کچله معاون و اون یکی که کم هم جذاب نبود رئیس شه. یکی دو جلسه که گذشت دیگه دوره من گذشته بود و آتیشم خنک تر شده بود ولی انقدر خوش مشرب بودن که مدام تو فکرشون بودم. جلسه آخرمون دوباره افتاده بود قبل دوره من و شوهرم سینا که طبق معمول در حال خدمت رسانی به خلق الله بود وقت نداشت یه شب منو بکنه و یه آبی رو آتیشم باشه. واسه همین عجیب گر گرفته بودم از یه طرف میترسیدم چون مجردیام اصلا با کسی نبودم بعد ازدواجم فقط و فقط سینا دستش بهم خورده بود و نسبتا محجبه و نجیب بودم. با همه اینا تصمیم گرفتم یکی از دکمه های روی سینه هامو که ۸۵ با کاپ دیه (این کاپ بزرگترین کاپ سینه ست) رو باز بذارم. اون روز آقای میم تنها اومده بود و گفت که معاونش مشکوک به کروناست و نمیاد.نصف جلسه گذشت حواسم بود که آقای میم کوچکترین توجهی نداشت به دکمه باز وسط جلسه یکی از همکارا صدام کرد رفتم بیرون و وقت برگشت که اصلا دلم نمیخواست ناامید شم رفتم سرویس و سوتینمو درآوردم و چون جایی نداشتم قایم کردم پشت سیفون تا بعد از جلسه با آقای میم برگردم و ببندم اخه پستونای بزرگم تو تابستون عرق سوز میشد. وقتی برگشتم آقای میم انگار یکم مضطرب بود نشستم روبه رو که ادامه بدم
یه لحظه نگاه آقای میمو روی جای مورد نظر حس کردم و سریع روشو برگردوند و خیلی جدی خودکارمو خواست تا چیزی یادداشت کنه خودکارمو گرفت و روی سررسید جلوش یه کادر بزرگ کشید و نوشت دکمه ت باز شده ببند با خجالت بستم و دیدم نوشت که دستتو بیار زیر میز دستمو بردم زیر میز و یهو کشید سمت کیرش، زیر دستم نبضشو حس میکردم بعد چند ثانیه دستشو از روی دستم برداشت منم شروع کردم با دستم آروم روی کیرش کشیدن پوست و رگ هاشو تهش کمی از موهاشو لمس کردم کمی اومد جلوتر روی صندلی و تخماشو تونستم کمی لمس کنم و حالت ناز کردن کشیدم روش.دوباره انگشتامو رو کیرش حلقه کردم و بالا پایین کردم و با انگشت شست سر کیرشو ناز کردم کمی از آبش اومد که با شستم برش داشتم و بردم سمت دهنمو کشیدم سر زبونم. یهو سریع خودشو جمع کرد و دوباره خودکارو برداشت و نوشت کجا می توانیم تنها باشیم اومدم زمزمه کنم اشاره کرد هیس خودکارو گرفتم و نوشتم با ماشینتون بریم؟ اکی داد رفتم به منشی شرکت گفتم که نیاز بریم دفتر اسناد و حرکت کردیم. ماشینش یه شاسی بلند بود و کلی خوشحال شدم که شیشه هاش رفلکس بود رفتیم یه پارک پشت شرکت که کلی دختر پسر دیده بودم که همو میمالیدن کل مسیر هیچ صحبت یا حرکتی نکردیم کلی استرس داشتم که برای اولین بار کسی غیر شوهرم قرار باهام رابطه جنسی داشته باشه. کلی ذوق هم داشتم منتظر یه رابطه جدید بودم. وقتی رسیدیم بدون هیچ حرفی پیاده شدم رفتم عقب منتظرش شدم نیومد اولش حرصم گرفت ولی دلم نمی خواست عقب بکشم من دیگه که بده شده بودم خودم شورت و شلوارمو کشیدم پایین شورتم خیس خیس بود و کمی کسم پشم داشت یکم خجالت کشیدم. شورتو شلوارمو انداختم صندلی جلو یه جور که خیسی شورتمو ببینه یهو درو باز کرد اومد پایین تو این فاصله دکمه های مانتومم کامل باز کردم درو باز کرد اومد تو یه خوابید روم و چسبید به نوک ممه راستم نمیفهمیدم گاز میگیره یا میک میزنه با کلی زور کمربندشو باز کردم کیرش افتاد لای کسم آب بود که جاری شده بود کیرش غلطید تو کسم چندتا تلمبه زد کشید بیرون زل زده بود به پستونام بعدا بهم گفت که پستونای زنشو چندتا زن دیگه ای که قبلا کرده بود هیچ کدوم به بزرگی ممه های من نبوده. یه کیرشو کشید بیرون و گذاشت لای پستونام. سینام خیلی دوست داشت لای ممه هام بذاره. منم سریع پستونامو چسبوندم کیرش انقدر خیس بود که راحت عقب جلو میشد. وقتی میومد جلو کیرش میخورد به لبام و بوسش میکردم یهو ارضا شد و کل ابش لای ممه هام ریخت من کثیف موندم با یه کس نصفه حال اومده.
رخش و رستم
1402/11/02
#زن_بیوه #مرد_متاهل #عشق_ممنوعه

استاد رشته معماری بودم .در روز تولد 62 سالگی ام یک ایمیل برایم آمده بد که شصت و دو سالگی تولد استاد را تبریک عرض میکنم . شاگرد شما رخش. از او تشکر کردم . ولی دختر سمجی بود مرتب پیام می داد . من چون از این ایمیل ها زیاددریافت میکردم اول محل نگذاشتم ولی بعد از چند تا ایمیل کنجکاو شدم ببینم او کیست . همه بازی ها هم از همین کنجکاوی ها شروع میشود. او خیلی راحت می نوشت. یک جوری ازش پرسیدم متاهل است یا مجرد که خیالم راحت باشد شوهرندارد. بعد از چندین بار پیام دادن ارتباطم قطع شد تا به ایران برگشتم . بعد از یک مدتی یک کار حرفه ای برایم در شهرستانی که زندگی می کرد پیش آمد باو گفتم و او هم با خوشحالی قول داد انجام دهد که بعد از انجام کار و ارسال گزارش یک رقم خوبی هم دستور دادم به او پرداخت کنند. شاید اگر آن روز میدانستم او بعدها چه نقشی در زندگی من بازی می کند چند برابر باو پرداخت می کردیم. بالاخره یک روزی بعد از یکسال از آشنایی مان قرار شد بروم شهر او سخنرانی کنم. به او اطلاع دادم و او را هم به سمینار دعوت کردم صبح زود بفرودگاه رسیدم و چون سمینار ساعت نه صبح شروع می شد یک کمی در شهر پرسه زدم و بعد با تاکسی رفتم به محل سمینار . داشتم با مسئول جلسه صحبت میکردم که یک نفر با خوشحالی دستش را بلند کرد فهمیدم او است . تا آن روز او را ندیده بودم ولی در ذهنم زنی کاملا مغایر او نقش بر بسته بود. بلندقد و قشنگ بود . من هم دستم را برایش تکان دادم و او را بسمت صندلی خودم که در ردیف جلو سالن بود دعوت کردم با کمی ترس و لرز امد بغل صندلی من نشست .شاید انتظار نداشت من او را به ردیف جلو دعوت کنم . به آرامی پرسیدم چطوری ؟ بالاخره همدیگر را دیدیم!
گفت خوبم استاد! سر ناهار او و همکارش را دعوت به میز ناهار خصوصی کردم . حدس زدم که دستپاچه شده. بعد از جلسه یک ساعته در پارک ائل گلی قدم زدیم و چای نوشیدیم . خیلی سعی میکرد خودش را خودمانی نشان دهد. من هم ازش بدم نیامده بود . موقع رفتن با یکی از دوستانش من را به فرودگاه رسانید .
قرار گذاشتیم با هم در تماس باشیم . بعدش دیگر مرتب با تلفن و تلگرام در ارتباط بودیم .دوهفته بعدش برای امتحان نظام مهندسی آمد تهران و در دفترمان و آنجا گونه هایش را بوسیدم. موقع ظهر ناهار او را به رستوران معروف پردیس دعوت کردم و بعد از امتحان نیز او را به منزل خاله اش رساندم و یک چمدان هم برسم هدیه به او دادم . راستش شب قبلش رفتم بازار و کلی هدیه شامل شورت و کرست و لباس و کتاب و عطر برایش خریده بودم و همه را با سلیقه کادو کرده بودم تا به او بفهمانم یک جوری از او خوشم آمده است. فردایش زنگ زد و کلی تشکر کرد و گفت استاد اگر دوباره به شهر من امدید من یک کلبه درویشی دارم در خدمتان باشم .من این را یک نوع دعوت خواستن تلقی کردم و بعد از حدود سه هفته زنگ زدم که دارم می آیم و قرار شد بیاید فرودگاه پیشوازم. در همین فاصله نوعی کشش در من ایجاد شده بود .آمد فرودگاه و مثل دوتا عاشق و معشوق همدیگر را به آرامی بغل کردیم .به دعوت او به مجتمع لاله پارک رفتیم و یکی دو ساعت در کافی شاپ بودم و بعدش با یک بدبختی یک رستوران پیدا کردیم رفتیم شام خوردیم. بعد از شام دنبالش راه افتادم برویم محل زندگیش. موقع شام به چشمانش که نوعی ترس و خجالت در آن موج می زد نگاه کردم نمیدانم چرا خوشم آمده بود . دوروبر من دختران و زنان زیادی وجود داشتند که بهردلیلی بی میل نبودند با من در ارتباط باشند اما نمیدانم این زن چه داشت که به یک نوعی مرا ب سمت خودش میکشید توی راه گفت صاحب خانه فضول دارم .به آهستگی وار
روز بارونی (۱)
1402/11/22
#زن_شوهردار #مرد_متاهل #خاطرات

سلام خدمت همه کاربران عزیز
من اولین بارمه که داستان که چه عرض کنم خاطره نویسی میکنم با وجود اینکه خیلی وقتا دوست داشتم بنویسم ولی خیلی وقتا اون حسی که وقت بزاری ی خاطره یا داستان خوب تایپ کنی رو نداری یا اینکه واقعا نمیتونی اونجوری که میخوای حق مطلب رو ادا کنی برا همین چه بخوای بنویسی ی بخوای برای چند نفر درست و حسابی خاطره تعریف کنی که هم خودت هم مخاطب لذت ببره کار آسونی نیست امیدوارم اون دسته از دوستانی که میخونن لذت ببرن و باعث بشه بازم بنویسم.
از خودم بگم اسمم سعید البته این اسم مستعار است ی مرد ۳۸ ساله متاهل ساکن یکی از شهرهای کوچیک غربی کشور هستم .
از نظر ظاهری هم بگم قد بلند هستم با قدی حدودا ۱۸۷ سانت و وزنی بین ۱۰۰تا ۱۰۵ کیلو و کلا هیکلم و استخوان بندیم‌درشت هست.
الان که دارم مینویسم غروب سه شنبه سوم بهمن ۱۴۰۲ هست صبح نصف داستان رو نوشتم ولی سرم شلوغ شد و نتونستم کامل کنم و پاک شد مجبور شدم دوباره از اول شروع کنم…
خاطره ای که میخوام بنویسم شروعش مربوط میشه به شنبه هفته قبل که صبح ساعت نزدیک هفت و نیم بود با صدای دخترم که کلاس اول هست بیدار شدم البته چند باری بود میومد بالا سرم و صدام میکرد ولی اینقدر خوابم میومد اصلا حال بلند شدن نداشتم آخه پنج شنبه شب با شش تا از هم سن و سال‌های خودم رفتیم باغ و تا ظهر روز جمعه تو ی اتاق ۳۰ متری چرت و پرت گفتیم و خندیدیم و اصلا نخوابیده بودیم.
چند دقیقه بعد باز دخترم اومد بالا سرم بهش گفتم به مامانت بگو ببرتت برگشت گفت بابا داره بارون میاد مامان میگه خیس میشیم تو ذهنم گفتم میرم برمیگردم خونه میخوابم هول هولکی آماده شدم و ماشین رو زدم بیرون دخترم رو رسوندم دم مدرسه و تا خونمون راهی نبود.
ساعت نزدیک ده دقیقه به هشت بود دور زدم برم سمت خونه که گوشیم زنگ خورد دیدم پسر داییم بود میدونستم چکار داره برا همین جوابشو ندادم بازم زنگ زد بار دوم جواب دادم چون راحت بودیم با هم بدون سلام و احوال پرسی گفت پول برام بریز گفتم باشه تا ظهر میریزم گفت الان احتیاج دارم جایی هستم قسمم داد الان بریزم گفتم باشه برات شبا میکنم که گفت دیر میاد هر چقدر میتونی کارت به کارت بکن گفتم باشه و قطع کردم.
یادم اومد که کیف کارت هاتم تو مغازه هست ببخشید باید اول میگفتم مغازه قصابی دارم اومدم مغازه کیف رو برداشتم و رفتم سمت نزدیکترین عابر بانک و براش جابجا کردم کلا با سه تا کارت و گوشی ۳۴ میلیون براش جابجا کردم.
زنگ‌زدم بهش انتظار نداشت اینقدر براش بریزم بیشتر مبلغی که فکر میکرد بریزم ۱۷ ۱۸ میلیون بود که ازم طلب داشت ازم تشکر کرد و گفت امروز ی خیر خوب بهت می‌رسونم تو کار خرید و فروش دام زنده هست.
گفتم که خیر رسوندن که وظیفه ات هست اگه میتونی چیز دیگه برسون که برگشت گفت اون چیز که تو دست بال و تو زیاده خیرت به ما نمیرسه یکم چرت و پرت گفتیم و قطع کردیم ساعت ماشین رو نگاه کردم ۸و ربع بود دیگه کلا این‌که برگردم خونه و بخوابم رو بیخیال شدم یکم بارون هم بهم زد خواب از سرم پریده بود ی پنج دقیقه ای تو ماشین نشتم و بارون رو نگاه میکردم خیابونا هم خلوت بود.
رفتم سوپری ی شیر و کیک گرفتم اومدم تو ماشین خوردم اومدم جلو مغازه وایسادم ی نگاه کردم هیچ کدوم از مغازه ها اطرافم بجز ی فروشگاه باز نبودم تو ذهنم گفتم چقدر کسخولم که اولین نفر میام اونایی که مغازه دارن میدونن صبح شنبه مگه خدا برات حواله کنه وگرنه کسی به قصد خرید اونم تو این هوای بارونی و این کسادی بازار بیرون نمیاد.
اومدم مغازه چند دقیقه ای مشغول مرتب و تمیز کردن مغازه شدم کارم که تموم شد از پشت شی
نیلوفر در سفر
1402/12/10
#سفر #مرد_متاهل

سلام من نیلوفرم یه دختر ورزشکار و فوق سکسی با چهره ای جذاب این خاطره ای که میخواد بگم کاملا واقعیه وتو یه روز گرم تابستون برام اتفاق افتاد ما کرج زندگی میکنیم و اوایل شهریور بود رفتیم سمت جنوب مسافرت خونه ی اقوام ،من یه مقدار خرید داشتم تنهایی رفتم بازار و خلاصه خریده ام زیاد بود وایسادم کنار خیابون منتظر ماشین ،چندتایی ترمز کردن خوشم از قیافه شون نیومد رد کردم تا اینکه یه اقای موجه وایساد و پرسید کجا میرین منم دیدم آدم مثبتیه و اتفاقی نمیفته سوار شدم و شروع کرد به صحبت کردن که کجا میشینید و اینا…وقتی گفتم مسافرم اهل اینجا نیستم کلی ذوق کرد و گفت میشه باهاتون راحت صحبت کنم گفتم بفرمایید
گفت که یکماهه زن و بچم رفتن شهرستان خونه ی پدرش و من تنهام و بشدت نیاز به سکس دارم شما خیلی زیبایین و این حرفها ،اجازه بدین یبار باهم باشیم ونه شما منو میبینید نه من شما رو هیچ اتفاق بدی هم نمیفته منم ترسیدم اگه بد برخورد کنم حرکت دیگه ای کنه سعی کردم با حرف قانعش کنم که من اهل این کارها نیستم و اصلا حرفشم نزن و…
دیدم شروع کرد به التماس کردن و خواهش تمنا که فقط نیم ساعت بیا بریم خونه ی من راضیت میکنم اگه دوس نداشتی قسم میخورم هیچ کاری نکنم و‌برت گردونم واقعیتش رو بگم هیچ وقت از اینکارا نکرده بودم چون متاهل بودم و خوشم نمیومد خیانت کنم ولی همیشه یه گوشه ی دهنم فانتزی همچین چیزی رو‌داشتم پسره هم قد بلند خوش قیافه و خیلی موجه بود و یه جورایی وسوسه م کرد که به فانتزی چند سالم برسم
زمان زیادی نداشتیم اون همش اصرار میکرد و‌من انکار که نمیام و نمیخام که نفهمیدم چجوری رسیدیم در خونش ریموت رو زد و‌رفتیم تو گفتم من پایین نمیام افتاد به دست و‌پام و بوسیدنش و خواهش و التماس که من نرم شدم و‌رفتیم تو خونه ،خونه ی شیک و مرتبی داشت یه لیوان شربت برام اورد خوردم بعد خیلی حرفه ای شروع کرد به نوازش کردن و بوسیدن دیگه تسلیم احساسم شدم ودراز کشیدم وقتی لخت شد از اندازه ی کیرش شوکه شدم اونقد کلفت و‌دراز بود که تو‌دلم قند اب شد و میخاستم که سریع حسش کنم تو‌وجودم واونم وقتی لباس منو درورد اونقدر تعریف کرد از زیبایی اندامم که انگار دنیا رو بهش داده گفت تو‌ورزشکاری مگه گفتم اره چندین ساله بدنسازم وچقدر لذت برد چند دیقه فقط موند اندامم رو‌نگاه کرد و گفت مگه میشه کمر به این باریکی باسن به این خوش فرمی مگه عمل پیکرتراشی کردی گفتم نه همش طبیعیه گفت خدا منو خیلی دوس داشته که تو رو امروز سر راهم قرار داده سینه هامو جوری خورد که بدنم شل شد خلاصه اومد روی کار و بقدری سکسش قشنگ بود که انگار هر دومون تو هوا بودیم نمیدونم تاخیری چیزی خورده بود یا نه که حدود نیم ساعت طول کشید وشد یه سکس لذت بخش برای دو تامون،بعدش کلی ازم تشکر کرد و شماره شو‌داد گفت اگه باز اومدی این شهر و‌دلت خاست بهم زنگ بزن نوکرتم هستم همه جوره ،و من که هیچ وقت بهش زنگ نزدم و شمارشو همونجا انداختم دور که مبادا وسوسه بشم باز ،ولی شدیدا دلم میخاد بازم باهاس سکس کنمنوشته: نیلوفر



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
سکس من متاهل با زن شوهردار
1402/12/17
#مرد_متاهل #زن_شوهردار

علاقه ای به نوشتن نداشتم ولی از بس اینجا داستان های دروغ شنیدم ک تصمیم گرفتم خودن یکی از داستان های واقعیم رو مینویسم .من رسولم ۳۵ سالمه متاهلم قدم ۱۸۵ وزنم ۹۸ کارمند یه شرکت خصوصی ام و توی یکی از شهرستان های تهران.
وضع مالیم متوسطه تیپ و قیافه ام هم هیی بدک نیست ولی تا دلتون بخواد زبانبازم.
چند وقتی بود دنبال یه رابطه و سکس جدید بودم کسی گیرم نمیومد تا اینکه یه روز اتفاقی به استوری یکی از خانم های پیجم که تازه هم فالو کرده بودمش واکنش نشون دادم و اونم جواب داد و سر حرف باز شد.خانم متاهل اما خیلی جوان ،از خودم ۱۰ سال کوچکتر بود یعنی ۲۵ سالش بود که ۴ سال بود ازدواج کرده بود ،خیلی هم به اصطلاح امروزیا کیوت بود.
اول گفتم بعیده که بهم پا بده اما دیگه تمام انرژی و هرچی ک بلد بودم رو گذاشتم و مخش رو زدم.علاوه بر چت و ویس ،چندین بارم همو از دور دیدیم و بعدش یکی دو بار سوار ماشینم شد و دور دور کردیم اما تو ماشین اصلا بهش دست نزدم.
توی چت ها هی بهش میگفتم برای سکس اما میگفت زوده صبر کن موقعش ک شد بهت میگم.خلاصه
یه روز گفت شوهرم نیست و شب دوستم میاد پیشم میتونم ۲،۳ ساعتی بیام بیرون.
منم خدا خواسته رفتم دوش گرفتم و به خودم رسیدم و کلید باغ رفیقمم گرفتم و منتظر خبرش شدم.حدود ساعت ۱۰ شب زنگ زد بیا دنبالم من رفتم سوارش کردم و رفتیم مکان.
ی تخت دونفره تو اتاق بود رفت خوابید روی تخت و منم نزدیکش گفتم اجازه هست بیام کنارت دراز بکشم گفت بله بیا.
رفتم پیشش خوابیدم دستم رو کردم توی موهاش و حسابی نوازشش کردم.بعد شروع کردم خوردن گوشهاش و گردنش و بوسیدن و لب گرفتن.لب هایی ک خودش بهم میداد انگار خوش طعم ترین عسل دنیا بود.
دکمه های مانتوش رو بازم کردم دستم رو کردم زیر لباسش سینه هاش رو آروم نوازش کردم و همچنان صورتشو میبوسیدم .پیرهنش رو درآوردم و ممه های تپل سایز ۸۰ اش رو شروع کردم به خوردن و مالیدن.خودمم لباسام رو دراورده بودم .بدنم که میمالید رو بدنش انگار مثل یه کوره داغ بود ،حتی بهش گفتم ،گفتم چرا انقدر بدنت آتیشه.
حسابی مالیدم و خوردم رفتم سراغ شلوارش،شلوارش تنگ بود همزمان با شرتش با هم در اوردم شروع کردم به خوردن کسش،همزمان هم با دستام پاهاش رو نوازش میدادم ،کوسش ،کنارهای رونش،قوزک پاش و همه رو خوردم ،هیچی نمیگفت فقط نفس های عمیق میکشید.دروغ نگم توی همون مرحله مالیدن و خوردن ارضاش کردم.
بعد اون شروع کرد به خوردن گردنم و قفسه سینم اما کیرمو نخورد بهش گفتم نمیخوری گفت نه گفتم باشه هرچی تو بگی.از روم بلند شد منم همون حالت چند ثانیه ای دراز کشیده بودم که دیدم دوباره اومد روم و رفت سراغ کیرم و شروع کرد ساک زدن انصافا خوب خورد با اون لبهای قشنگ و با نمکش.
دیگه خوابوندمش پاهاشو دادم بالا و زدم توش تنگ بوداااا احساس میکردم کیرم تا آخر نمیره توش،هرچی فشار میدادم انگار بازم یه نیم سانت از کیرم نمیرفت تو کسش از بس تنگ بود.چند دقیقه ای روش تلمبه زدم و همزمان سینه هاش رو میخوردم که انگار رفته بود توی فضا.
بهش گفتم به پهلو بخواب،به پهلو خوابید و کون خوشگلش رو انداخت بیرون من کردم محکم و استوار کیرم شده بود مثل تیر برق به معنای واقعی داشتم میگاییدمش.
گفتم پوزیشن عوض کنیم.
از تخت اوردمش پایین حالت ایستاده قمبل کرد،خم شد دستاشو زد کنار تخت و کونش رو داد عقب، منم فرو کردم دوباره تو کسش و در حین تلمبه زدن هم ممه هاش رو میگرفتم هم با دست صورتش رو برمیگردونن به سمت خودم و ازش لب میگرفتم.
(حدود ۲۰ دقیقه ای از شروع تلمبه زدنم گذشته بود )
یهو در حین تلمبه زدنم خودشو جدا کرد و خوابید رو تخ
عاشق شوهر دوستم شدم

#شوهر_دوست #مرد_متاهل #زن_شوهردار

سلام
مه جبین هستم
الان ۲۹سالمه
متاهل با ۳تا بچه در حال حاضر
براتون میخوام داستانیو تعریف کنم که واقعیته و یه دردودل ساده و فقط سکسی یا اینکه ترویج خیانتو این حرفا لطفا قضاوت نکنید فحش الکی ندید و هیچ حرف دیگه ایی ماهیچکدوم جای هم نیستیم ک بخوایم همو قضاوت کنیم منم یه روز دیگرانو قضاوت کردم ک خودمم دچارش شدم تا کفش همو نپوشیدیم و بجای هم راه نرفتیم نمیدونیم واقعا موضوع چیه پس قضاوت از رو ظاهر قضیه ممنوع
من توی سن ۱۷ عقد کردم با مردی ک قلباً دوسش داشتم و واقعا ارزوم بود بهش برسم نه هیکل آنچنانی داشتن قیافه خیلی خاص یه نه قدبلند یه فرد معمولی ک کمو کاستی هاشو نمی دیدم بخاطر صافی و سادگیشو و پاکیش دوسش داشتم و همچنان مرد فوق العاده پاکیه و همه جوره قبولش دارم اونم عاشقم بود و متولد ۶۴ و متولد ۷۳
توی سن ۱۸ عروسی گرفتیم و ۲۰سالگی اولین فرزندم رودنیااوردم البته من بسیار دختر بااحساسو عاطفه ایی هستم و مطمئناً چنین چیزیو از طرف مقابلم توقع دارم دخالت خانواده ها باعث شد بحثو جدل زیاد باشه و من این وسط کوتاه میومدم چون ابرو مدنظرمونه و هیچ وقت برا رهایی ازاین زندگی طلاق ب ذهنم نرسید چون دوسش داشتم و ترس از جداشدن داشتم و تابو تحملشو نداشتم براهمین اولین فرزندمو اوردم شاید اوضاع بهترشه اما تغییر نکرد ب نفع من باشه و اینم بگم همسرم اینکه صاحب شغلی شد و همچین ماشین یا خونه باهمکاری و خواست من و کمک پدرم بود وگرن اول ازدواج بیکار بودن ایشون ۳سال بعد ازدواجمون استخدام شدن و رفتیم غربت از همون ماهای اول شروع زندگیه جدیدتوی غربت بامن چپ بو بدتر شد و در سن ۲۴ سالگی دومین فرزند رو اوردم گفتم شاید وجود بچه ها تابو تحمل زندگیو برامون بیشتر کنه ایشون بااینکه میگفتن عاشقم هستن و منم دوسش داشتم اما موقع بحثو جدل واقعا مثل یه ادم سنگدل بودن تا عاشق درسته همیشه نوبتی کوتاه میومدیم یا اخرش میومد منت کشی اما دلم میشکست هربار فرزند دومم پسر بود ۳ماهش بودیکی از دوستامون ک تازه باهاش اشنا شده بودیم دعوتمون کرد و همسایشونم ک همشهریمون بودن دعوت کرد تا اشناشیم اون موقع هیچ حسی یا ذهنیت خاصی ب ذهنم نرسید مدتی ما خانوما همو میدیدیم باب اشنایی و دوستیمو وا شد حال روحیم نسبت ب قبل بهتر شده بود
(این نکته رو هم بگم من مذهبی تندی نبودم اما اعتقاداتی داشتم و دارم و واقعا از هنجار شکنی متنفر بودم و هستم اما خب گاهی دست خود آدم نیست)
تا اینکه روضه شبانه گرفتیم خونمون و دوستم با همسرش محمدرضا اومدن نمیدونم چیشد که قلبم لرزید عجیب محو لبخندش صحبتاش شدم بنظرم خوبو ساده و صادقو بی آلایش اومد چشامو دزدیدم بعد از اون شب همش ازش چشم میدزدیدم نمیتونستم نگاش کنم از ترس اینکه بفهمه دلم رفته براش اصلا توفکر سکسو رابطه نبودم فقط دلم لرزیده بود برا مردی که نامحرمم بود و واقعا سعی میکردم از ذهنم دورش کنم ولی نمیشد چون زیاد رفت و آمد داشتیم تا اینکه بعد از ۵ماه رابطه خانوادگی یه روز پیام داد احوال پرسیو بعد ابراز علاقه من باورم نمیشد اولاش ب رو نیاوردم دوسه باری پیام داد و تماس گرفت تا اینکه آخر اعتراف کردم که منم درگیرش شدم یه روز گفت میاد صبحانه پیشم منم که مادر دوتا بچه و بی تجربه در این مسائل وکیلی ترس ته دلم روم نشد بگم ن گفتم الان میگه فکر میکنه میخورمش گفتم باشه
واقعا فکر کردم میاد صبحانه و در تعجب بودم چجوری وقتی بچه هاخوابن صبحانه بیارم براش اونم بی مقدمه تا اینکه اومدو مثل مهمان نشستیم ب حرف زدن از خودش خانومش روابطشون گفت من دور بودم ازش درخواست کرد نزدیک تر بشینم چون معذب میشه رفتم نزدیک ۲۰دقه از حرفامون گذشت دستمو گرفت قلبم رو۱۰۰۰رفت صورتشو اورد نزدیکم بوسه ی ریز کرد گفتم نکن محمدرضا سعی کردم دور بکشم اما میل و کششم بهش زیاد بود منم شروع به بوسیدنش کردم تا اینکه وارد رابطه شدیم با کلی ترس و استرس درمن و لذت در اون بعد یه ساعت و دوبار رابطه رفت
کلی گریه کردم پشیمون بودم اولین بارم بود اما انگار من خیلی درگیرش شده بودم عاشق شده بودم همون روز اول توی نگاه اول من چنین چیزاییو ننگ داشتم ولی سرم اومد بی اختیار
و الان بعد از ۵ سال همچنان هفته ای ۳بار ۲ بار یه بار باهم رابطه داریم
بخاطر بچه هام نمیتونم طلاق بگیرم چن باری مطرح کردم همسرم گفت بچه هارو ازم میگیره
محمدرضا هم چند باری خواست تموم کنه و گفت اول که نزدیکم شد فقط قصدش چشیدن من بود حس خاصی نداشته بهم ولی من عاشقش شدم و نتونستم جدا شم و همچنان میگه دوسم داره اما عاشقم نیست ولی من تا پای جون براش هستم
زندگیمم حفظ کردم بخاطر بچه هام
میدونم الان هرکدومتون میگید خیانته بچه بهانه است چجوری عاشقی که با شوهرتم هستی
ولی واقعا عاشقم تا این بلا سرتون نیاد نمیفهمید چی میگم
اهای مذهبی هایی که قاضی می شوید
اهای کسایی که میگید باغیرتید
م
عمید کونی

#مرد_متاهل #بیغیرتی

من عمید هستم پدرم بنگاه میوه داشت من هم هر روز باید واسه جمع کردن طلبامون یه منطقه میرفتم اون موقع من 32 سالم بود تازه عقد کرده بودم که رفتم طرف میمه اصفهان توراه هم یه توالت عمومی بود تا رفتم داخل روی در و دیوار توالت پراز داستان سکس عکس کون کیر کس شماره بود که ادمو شهوتی میکرد مثلا یکی نوشته بود من رضا هستم 40 ساله متاهل هستم اسم زنم نرگس یه دختر هم دارم 16 ساله اسمش شیوا دلم میخواد کون بدم خلاصه من اومدم بیرون رفتم تو یه خیابان که کوچه باغ بود یه شلوار جین تنگ پوشیده بودم قبلا هم گفتم هرکی کون منو میبینه میگه کونت مثل کون یه میلف سوراخم عمیق شورتم نمیپوشم یه تک پوشم تنم بود که کوتاه بود یعنی اگه دولا میشدم قشنگ قاچ کونم یه وجب از کمرم پیدا بود بدنمم بدون مو سفید خلاصه هوا هم گرگ میش بود پیاده شدم دنبال ادرس یه بابایی میگشتم که ریموت از دستم افتاد دولا شدم بردارم که یه لحظه یکی از پشت انگولیم کرد تا بلند شدم دیدم یه پسر بچه حدودا 16 17 ساله بود که گفت ببخشید فکر کردم دوستمه منم که یه ادم شهوتی متاهل کونی بیغیرت فحش خورم گفتم با ناز صدامم نازک کردم گفتم فدا سرت بعد هم گفتم ارباب ببخشید خونه فلانی کجاست که گفت اشتباه اومدی خلاصه گفتم لطفا منو راهنمایی کن سوار ماشین شدیم عمدی زیپ شلوارمم باز کردم که قشنگ دودول 5 سانتیم پیدا بود پسره که اسمش ارش بود قشنگ یه الفای واقعی بود یه شلوار پارچه ای پوشیده بود تو حرکت بهم گفت اسمت چیه منم گفتم نوکر شما عمید گفت چند سالته گفتم چند میخوره که گغت والا من 17سالمه ولی نسبت به کیرم همه میگند 30 سالته ولی تو انگار چیزی نداری منم گفتم وای ببخشید زیپم خرابه بعد گفتم من 32 سالمه دوبرابر سن ارش بودم بعد ارش گغت بزن کنار یه لحظه منم ایستادم که گغت بزار زیپتو درست کنم منم گفتم اخه زحمت میشه گفت نترس منم شلوارمو باز کردم که گغت این چیه این که بیشتر شبیه چوچوله گفتم اره دیگه ارثیه گغت پس باباتم دودول داره گفتم بله بعد گفت عوضش کونت دو برابر اندازه معمول گفتم بله بعد گفتم از شما چی که دکمشو باز کرد جون یه کیر گوشتی سفید همین که دیدم گفتم جون چه کیری داری خوابیدش 10 سانت بود که گفت پس درسته که هرکی دودول داره کونیه گفتم بله خواستم کیرشو بگیرم گفت صبر کن اول بگو ببینم زن داری گفتم بله بعد گفت خواهر هم داری گفتم بله بعد گفت پس بی هم هستی گفتم بله قربون کیرت بشم من متاهل کونی بیغیرت فحش خورم رو زنم مژگان خواهرم زیبا مامانم مهوش گفت جون پس اشتباه نگرفتم کونی بیغیرت زن جندت هم مثل خودته گفتم بله گفت من جای پسرتم گفتم بله قربون کیرت بشم ارباب خودم لا کون گشاد زنم مژگان باز میکنم تا کیر شما بره توش گفت حالا مادر کونی بخور کیرمو تا بیدار بشه منم اول بو کردم لا تخماشو بو شهوت میداد داشتم میمردم کیرشو قشنگ میلیسیدم که خودم گفتم میخوای زنمو ببینی گفت جون اره کونی منم عکس های زنمو نشونش دادم کیرشو میخوردم که گفت بابا کون زنت چقدر گشاد شده لا کونشم سیاه کسشم که زده بیرون تو با این دودولت زنتو گشاد کردی گفتم نه زنم مژگان جنده پولی واقعی تا حالا بیشتر از 300 400 کیر تو کس کونش رفته واسه همین گشاد سیاه شده به من دیگه نمیده فقط تا از بیرون میاد من کس کونشو میلیسم اونم فحش کشم میکنه که بدون دست زدن به دودولم ابم میاد زنم میگه کونی تو دودول داری به جای کیر داداش من با این که 20سالشه کیرش 3برابر دودول توست بعد گغت پاشو قمبل کن کونی منم قمبل کردم عقب ماشین کبرشو دو سه بار زد لا کونم بعد گفت خودت خیسش کن منم تف زدم به سوراخ کونم لاشو باز کردم گفت حالا التماس کن منم گفتم ارباب تورو خدا التماس میکنم درد بلای کیرت تو کون گشاد خودم زنم فرو کن تو کون گشادم بعد فرو کرد گفت جون خاک تو سر گشاتت چند سال داری کون میدی گفتم از دبیرستان گفت تو کی هستی گفتم من عمید کونیم شوهر مژگان جنده که دارم به ارباب ارش کون میدم جون بکن کیرت تو کون گشاد زنم مژگان تو کس خواهر جندم زیبا تو کون گشاد مامانم بدون اینکه به دودولم دست بزنم ابم اومد ارش هم ریخت تو کونم گفت بزار به دوستم امیر هم زنگ بزنم بیاد این کونو بکنه خوارکسده گفتم اونم مثل شما کیرش گوشتی تمیز گفت اره زن جنده گفتم باشه بعد گفت بچه داری گفتم نه هنوز ولی خواهرم یه دختر داره ساناز 15 سالشه تو خونه همیشه با شورت یا شلوارک شوهر خواهرم مثل خودم مطمئنم بیغیرته چون اونم کیرشو دیدم بیدار بیدار که باشه 7 سانته من میدونم قدیما شهرام پسر همسایمون زیبا خواهرمو بیشتر از 20 30 بار کرده بود هم از کس هم از کون کیرشم گوشتی به راحتی شق میشد 15 سانت بود چون کون خودمم کرده بود واسه همین میگم کس کون خواهرم گشاد گشاد دودول احمد شوهرش بره تو کسش اصلا حس نمیکنه خودم یواشکی دیدم احمد شهوتی شده بود از تو اتاق داشت
عسل و سکس با عشق ممنوعه

#مرد_متاهل #زن_مطلقه

سلام من ۲۶ سالمه و با عشقم ۱۵ سال اختلاف سنی داریم کلا من عاشق مردای سن بالا هستم ک کیر خیلی کلفتی دارن و همیشه وقتی میرم دکتر .دکترا خیلی دستمالیم میکنن اونم بخاطر سینه های درشتمه
اسم من عسله داستان برمیگرده به زمستون ۱۴۰۲ که هوا خیلی سکسی بود منم ۵ سال بود که با این عشق ممنوعم یعنی علی رابطه داشتیم ولی تمام رابطه های ما از کون بود بخاطر محدودیت های من ولی من یه ازدواج ناموفق این وسط داشتم و طلاق گرفتم و همین عشقم بکارت منو زد بعد طلاق گرفتم چون فهمیدم نمیتونم زندگی کنم بدون اون
یه روز که هوا سرد بود بارون خیلی شدیدی میومد علی بهم پیام داد که خونمون خالیه منم همیشه پایه سریع آماده شدم رفتم خونشون .کنار بخاری دراز کشیدم رفتیم زیر پتو و اتاق تاریک ی نور ضعیفی میومد من طوری رفتم توی بغلش ک کونم سمتش بود اونم اروم اروم بهم ور میرف و دستامو کمرمو نوازش میکرد و من از اینور همش خیس میشدم خودمو بیشتر بهش میچسبوندم طوریکه کیرش درست لای کونم قرار گرفت برگشتم سمتشو حسابی لب گرفتیم لب گرفتنای عاشقانه و وحشیانه حسابی گردنشو لیس کردم و توی گوشش ناله میکردم اونم دستشو برده بود توی شلوار منو با کس خیسم ور میرف منو باز به همون شکل که کونم سمتش باشه خوابوند و یواش شلوارمو از پشت دراورد و شلوار خودشم دراورد و کیرشو از پشت داخل سوراخ خیس کسم کرد ک آخ من بالا رف و انقد حشری شده بودم با همون حرکت اول ک کیر کلفتش رف توی کسم ارضا شدم و حال کردم پشتمو قمبل به پهلو کرده بودم سمتش و تو کسم تلمبه میزد جند دیقه توی همین حالت تلمبه زد من بلند شدمو نشستم روی شکمش و کیرشو تا ته کردم توی حلقم و تمام آب خودم ک روی کیرش بودو خوردم و حسابی لیس زدم اونم کس منو میخورد و زبونشو توی سوراخ کسم میکرد وای داشتم از نفس میفتادم عالی بود بعد جند دیفه برگشتمو همون حالت ک روی شکمش بودم لب تو لب شدیمو کیرشو کردم تو کسم آخش بالا رفت میگفت کست چقد تنگه انقد میگامت ولی گشاد نمیشه انقد تنگه ک نفسمو گرفت منم بالا پایین میشدم رو کیرش و کیر سواری میکردم عالی بود نوک سینه هامو گذاشت تو دهنشو مک میزد هردومون حشری حشری شده بودیم و لذت میبردیم و صدای نالمون پیچیده بود من عاشق اینم مرد روی من قرار بگیره و کیرشو کنه تو کسم و منو بکنه اومدم پایین دراز کشیدم‌گفتم بیا منو بکن بیا جرم بده بیا کسمو پاره کن افتاد رومو حسابی تلمبه میزد ک دیگ گف باید کاندوم بزاره کاندوم گذاشتو دوباره شرو کرد ب کردن داد میزدم زیر کیر کلفتتم منو بکن اووووف جرم بده من دوس دارم هروز زیر کیرت باشم کیرشو دراورد برعکسم کرد ی الش گذاشت زیر شکمم کونمو سمت بالا اوردم انگشت میکرد تو کونم کیرشم گذاشت توی کسم موهامو از پشت سر گرفته بود و میکرد تلمبه میزد سینه هامو چنگ میزد یهو تمام آبشو توی کسم خالی کرد من اون وسطا فک کنم چندبار ارضا شدم صدای شلپ شلپ آب های کسم با ضربه های کیرش اینو میگف
عالی بود.این یکی از سکسای جذابمون بود اگه خوشتون اومد بازم میگم از سکسامون
نوشته: عسل

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
فرشته ناز من

#اقوام #زن_بیوه #مرد_متاهل

سلام رفقا
علی هستم ۴۰ سالمه اهل تهران
متاهلم و خیلی حشری و داغ. یه خانمی از اقوام دورمون بود هر وقت میدیدمش واقعا از زیبایی اندام و صورت نازش لذت می‌بردم هم سنیم
. حدود بیست سالش بوده داده بودنش به یکی از فامیل های مادریش که کلی ازش بزرگتر بود . این اواخر که باهم میدیدمشون شوهرش مریض بود و شکسته شده بود حس میکردم باباشه نه شوهرش .
اصلا شبیه زن و شوهر نبودن هیچ تناسبی نداشتن همیشه حسرت می‌خوردم میگفتم کیرتو این شانس این دلو دست کی افتاده.
چند وقتی گذشت شنیدم شوهرش که اعتیادم داشت سکته کرده و فوت شده . تا اون موقع از مردن هیچ کس خوشحال نشده بودم ولی اینبار شدم گفتم خدا رو شکر مجرد شد حالا شاید بتونم مخشو بزنم . چند ماهی گذشت از فوت شوهرش. شماره فرشته رو به هزار زحمت پیدا کردم ولی خب دل تو دلم نبود اگه می فهمید منم و می‌خواست آبروریزی راه بندازه تو فامیل خوبیت نداشت. دل و زدم به دریا و به عنوان یه غریبه بهش پیام دادم و اولش اعتماد نکرد خلاصه با هزار تا بامبول تونستم اعتمادش جلب کنم. دیگه چت و تلفن‌هامون عاشقانه و احساسی شده بود و چون میدونستم هیچ درکی از عشق نداشته با وجود اون پیرمرد داغون سعی می‌کردم بهش محبت کنم و عاشقانه باهاش حرف بزنم یواش یواش حرفامون بوی سکس هم گرفته بود ولی نمیخواستم از دستش بدم با احتیاط جلو میرفتم. یه روز از سر کار اومدم زنم گفت با بابام اینا میخوایم بریم سمت کلور ( اسم روستاشونه )
تو هم میای گفتم نه من مرخصی ندارم خوش بگذره . پنج شنبه صبح اینا راه افتادن من به فرشته زنگ زدم داستان و گفتم و گفتم تنهام خواستی بیا خونمون اولش یکم تعارف کرد و با کلی زبون ریختن من راضی شد و فرداش که جمعه بود شد بهترین روز زندگی من.
باهاش قرار گذاشتم زود بیاد که بیشتر باهم باشیم ساعت ۹ صبح اومد خونه ما راهنماییش کردم رفت لباس عوض کرد با یه شلوار تنگ و تاب اومد تو پذیرایی براش چای و شیرینی و تنقلات آوردم و باهم حرف زدیم و خنده و شوخی و بغل و بوس . هر دومون میدونستیم قراره چی بشه و من اصلا عجله ای نداشتم چون میخواستم به دل خودش باشه و با آرامش جلو بره چون وقت داشتم تا شب . میدونستم واقعا هیچ عشق و حالی نداشته از سن کم با اون یارو بوده تا چند ماه پیش و اصلا فهمی از حال و حول درک نکرده میخواستم لذت ببره. یه موزیک گذاشتم و پاشدم به رقص و قر دادن اونم آوردم وسط و با بغل و بوس و نوازش بدنش یواش یواش آماده کردم چند بار بوسیدمش و لب گرفتم ازش فرشته خیلی ناز و بی همتاست . آروم آروم با همون رقص به طرف اتاق خواب و تخمین رفتیم و هولش دادم آروم انداختمش رو تخت کنارش خوابیدم دوباره بوسیدمش و ازش لب گرفتم دستم و بردم رو سینه هاش و براش می‌مالید دیگه کامل هردومون رو ابرها بودیم خیلی دوست داشتم اولین باری که دستم میره رو کس نازش تو چشاش زل زده باشم و حسشون ببینم آروم دستمو بردم پایین و با مالش شکمش به کسش رسوندم چشاش بست و گوشه لبشون گاز گرفت خیلی حال کردم پاشدم لباشو درآوردم و هر کاری که بلد بودم هر هنری که داشتم باید براش انجام می‌دادم چون واقعا فرشته رو دوست دارم چشماشو که باز کردم نگامون تو هم گره خورد بدون اینکه پلک بزنم صورتمو به صورتش نزدیک کردم و آروم گفتم فرشته جون خیلی دوستت دارم یه قطره اشک از گوشه چشمش قل خورد داشتم دیوونه می‌شدم امون ندادم لبامو رو لباش قفل کردم حسابی مکیدم اومدم پایین نوک ممه هاشو می‌خوردم و میک میزدم صدای ناله های پر از لذت فرشته رو می‌شنیدم و لذت میبردم کاملا لختش کردم و رفتم بین پاهاش تا چشام به کس ناز و هلوش افتاد فقط میخواستم بخورمش و حسرت اینهمه سال نگاه و عشق و جبران کنم. گفتم فرشته جون اجازه میدم کس نازتو بخورم با حالتی که انگار بار اولی که کسی داره براش اینکارو میکنه فقط با تکون دادن سر بهم تایید داد و منم براش سنگ تموم گذاشتم اینقد این هلوی ناز خوردم و لیسیدم که دیگه کار از ارضا گذشته بود فقط ناله میکرد و لذت می‌برد منم غرق لذت بودم کسی رو که آرزوم بود باهاش حرف بزنم الان کسش تو دهنم بود . حسابی که براش خوردم کیرمو درآوردم و با آب کس نازش خیسش کردم و میدونستم اینقد لیز هست که نیاز به ساک زدن نداره . کیرمو گذاشتم دم هلوی نازش اون لحظه خودمو خوشبخت ترین مرد دنیا میدیم که دارم با سر میرم تو بهشت
با یه فشار تقریبا زیاد دادمش تو خیلی تنگ و داغ بود علتش هم معلوم بود چون واقعا هیچ سکسی نداشته این جیگر طلا. یکم نگه داشتم تا حسابی خیس بشه و آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم
واقعا بی نظیر ترین سکسم بود وقتی میدیدم یه فرشته ناز و خوشگل زیرم خوابیده و دارم با لذت تو کسش تلمبه میزنم انگار دنیا مال من بود
چند تا پوزیشن که راحت بود و حس میکردم دوست داره انجام دادیم فقط داگ استایل شد این کون خوش فرم و سفیدشو میدیدم بابت
ماجرای من و زنم و دوست دختر سابقم

#مرد_متاهل #سکس_گروهی

سلام دوستان این اتفاق طی چند ماه اخیر برای من پیش اومد و اینجا مینویسم دقیق عین چیزی که اتفاق افتاده را و نمیدونم بازخورد خواننده ها چی هست ولی برای من همه جور احساسی از اول تا آخرش پیش اومد . اسم من احمد هست و با خانمم سایه ۷ سالی هست ازدواج کردیم . من یه دوست دختر داشتم زمان مجردی به اسم عاطفه و هم سن و سال هستیم که با همدیگه همه جور خاطره ای داشتیم و خدایی عاشق هم بودیم ولی خب بخاطر مشکلات خانوادگی موافق به ازدواج نشدیم و نمیتونم دروغ بگم که واقعا دوسش داشتم و خیلی تلاش کردم ازدواج ما سر بگیره ولی نشد که نشد که نشد .
بعد از چند سال زندگی مشترک من و زنم و عاطفه و شوهرش گاهی بهم پیام میدادیم یواشکی و گاهی حرف میزدیم و هر دو اون حس اولیه را بهم داشتیم اما چه میشه کرد و راهی نبود که بهم برسیم و دوباره با هم کانکت شدیم و سکس می‌کردیم. البته ماهی یکی دوبار سکس داشتیم ولی واقعی میترکوندیم و یه جورایی خودمون را تخلیه می‌کردیم یا شاید راضی می‌کردیم. (اصلا قصد عادی سازی یا اعمال نظر به خواننده ی ماجرای خودم ندارم پس لطفا جبهه نگیرید و کامنت بزارین که فلان و چنان و تنها دلیل گفتنش بیان اون حس واقعی و درونی من هست که اون که میخونه درک بیشتری از احساساتم بکنه ) .
به خاطر بی ملاحظگی و بی دقتی در کارام و دوستی با عاطفه زنم بو برده بود ولی به رو نمیاورد تا درست و سر وقتش مچ منو بگیره (بعدا زنم بهم گفت فلان وقت فلان سوتی را دادی و فلان جا فلان چیز را جا گذاشتی و چند تا سوتی که داده بودم را بهم گفت) . یه روز با عاطفه دوست دختر قدیمی روی کار بودیم خونه ی ما و زنم سر رسید و لو رفتیم و عاطفه را بخاطر اینکه دورآدور می‌شناخت و محل کارش را بلد بود شناخت و زیاد دعوا درست نکرد و عاطفه رفت و زنم هم قهر کرد و رفت خونه مادرش و دو سه روزی قهر بودیم و خب عاطفه و من حسی که بهم داشتیم فراتر سکس خالی بود و این چند روز هم دو بار همدیگه را دیدیم و حال کردیم . زنم را با هر زبونی بود نرم کردم و اومد سر زندگیش و کلی حرف زدیم . ولی یه ماه بعد باز متوجه شد که منو عاطفه با هم هنوز ارتباط داریم و زنم پا شد رفت محل کار عاطفه و خصوصی باهاش حرف زده بود و عاطفه هم بدون اشاره به جزئیات گذشته به زنم گفته بود دوستی ما یه هوس نبوده و سالها این حس بوده بین ما و یه جورایی زنم را عصبی تر کرده بود . البته عاطفه قصد بدی نداشت اما سایه تاب شنیدن واقعیت را نداشت و بد جور ترش کرد و باز رفت قهر خونه مادرش اینا و منو عاطفه باز حال کردیم و میتونم بگم‌ تنها راه تخلیه احساسی من توی اون شرایط حرفای عاطفه بود و خدایی اونم با من لذت واقعی می برد . زنم یه هفته باز قهر بود و من فکر نمیکردم برگرده به این زودی و با عاطفه میرفتیم خونه و حال همدیگه را مثل قدیم ها جا می‌آوردیم. زنم آمار منو از طریق کنترل محل کارم گرفته بود و متوجه شده بود سر کار نیستم و حدس زده بود
کجا هستم و باز اومد خونه روی کار بودیم با عاطفه و مچ ما را گرفت و عاطفه را فرستادم رفت و با زنم بحث و جدل خیلی کردیم . زنم گفت تنها راه ما دیگه طلاق هست وگرنه مهریه و دردسر هاش را باید بجون بخری و بیا به زبون خوش از همدیگه جدا بشیم . خب چند روز بحث داشتیم ولی خانم من دیگه قهر نرفت و خواستیم با هم به یه نتیجه مشترک برسیم که مشکل را حل کنیم . حدود یک ماه گذشت ولی فقط یه جورایی با سایه هم خونه بودیم و حرف هم زیاد نمیزدیم و خبر داشتم خانواده سایه بشدت با طلاق اون مخالف بودن و اونم راه پس و پیش نداشت و توی برزخ گیر کرده بود .( اینا از فال گوش وایستادن وقتی تلفن میزد به خانواده و دوستاش فهمیدم ) . بعد یه ماه باز حرف زدیم با سایه و بهم گفت آخرش میخوای چیکار کنی و بعد اینکه گفتم من و عاطفه زندگی خودمون را جدا داریم و فقط گاهی اون حس هست که با هم لذت می‌بریم و ما نمی‌خواستیم دوستیمون زندگی اون یکی و حتی کسی را خراب کنه ولی حالا شده و پیش اومده و ببخشین و عذرخواهی کردم . سایه گفت میخوای با عاطفه بازم باشی ؟ میخوای گاهی همون حس را تخلیه کنی؟ بعد بحث زیاد سایه گفت منم بگم به مرد دیگه حس دارم تو چی میگی ؟ گفتم غلط میکنی ولی بعد دو سه روز بحث دوباره سایه گفت من هم میخوام یه دوست مرد داشته باشم و اگه سردرد و مهریه و دادگاه پاسگاه نمیخوای و دوست داری که با عاطفه باشی باید قبول کنی منم دوست مرد داشته باشم و مثل تو خودم را گاهی تخلیه احساسی بکنم . سایه یه هفته وقت بهم داد و گفت بعد روی جواب خودت تصمیم میگیرم ادامه بدیم یا دردسر میخوای و بعد یه هفته که با خودم کلی کلنجار رفتم و حتی با عاطفه مشورت کردم به این نتیجه رسیدم که به سایه هم امتیاز بدم . با سایه حرف زدم که قبول ولی شرط دارم و اینکه طرف را بشناسم و آشنا نباشه و بچه نباشه و آدم دردسر دار و تابلویی
آمپول زدن دردناک به دخترخاله خانومم

#مرد_متاهل #اقوام

سلام امیرعلی هستم ۳۹ ساله از یکی از خراسان. من قدم ۱۸۵ هست و یه مدت شنا کار میکردم و هیکلم تقریبا خوبه و به خاطر نوع کارم همیشه مرتب هستم و خیلی به خودم میرسم و به تمیزی خیلی اهمیت میدم و زیاد پول ادکلن میدم . میخوام داستان آمپول زدن به دخترخاله خانومم به اسم مهدیه رو براتون تعریف کنم. من کارمند هستم و چند سال پیش دوره تزریقات و پانسمان رو دیده بودم. این مهدیه دخترخاله خانومم حدود ۴۲ ساله و چند ساله که از شوهرش جدا شده و با دخترش خونه خاله ی خانومم زندگی میکنه. مهدیه یه دختره به شدت سفید و با بدن تو پر و مخصوصا ساق پاها و کون گوشتی داره. یه چند باری هم دیدم پاهاش اصلا مو نداره البته کلا خانواده ی خانومم بدنشون خیلی کم مو هست. ولی این مهدیه خانومم هر روز حمام میره جوری که بهش میگن مرغابی پس که همش حمام میره. من اوایل ازدواج خونه خاله خانومم بودیم و رابطه ما با خاله خانومم خیلی صمیمی تر از بقیه فامیل اونا هست. و این مهدیه بعد از طلاق از لحاظ روحی خیلی خراب بود و همش خونه ما بود و با من خیلی راحت تر شده بود و فهمیده بودم دلش میخواد و گاهی خودش رو به من می‌مالید و منم یه کم دستمو به کونش میزدم. خلاصه این مهدیه خانومم یه روز از استخر که میاد کمرش درد ميگيره و جوری بوده که مجبور میشه بره دکتر و دکتر براش آمپول متوکاربامول مینویسه . خلاصه این مهدیه خانومم از آمپول به شدت میترسه و نمیزنه. من هم خانومم به خاطر یه ماموریت رفته بود تهران و من تنها بودم و رفته بودم حمام وقتی از حمام اومدم دیدم مهدیه به گوشی من زنگ زده و وقتی جواب ندادم پیام داده که کار داره با من و حتما تماس بگيرم باهاش. منم بعد از این که خودمو خشک کردمو کارامو کردم زنگ زدم بهش . جواب که داد گفت امیر آقا ( تو فامیل بهم میگن امیر ) میشه برام یه کاری بکنید منم گفتم بفرما اختیار دارید گفت رفتم دکتر برام آمپول نوشته و میترسم بزنم چون متوکاربامول هم هست و شنیدم خیلی درد داره. ( کسایی که زدن میدونن متوکاربامول آمپول روغنی و ۱۰ سی سی هست و باید به هر دو طرف کون زده بشه و به شدت دردناکه ) مامان همون خاله خانومم گفت شما خوب میزنید میشه برام‌ تزریق کنید . اصلا باورم نمیشد که اینو بکنه و یه لحظه فک‌کردم دارم خواب میبینم و ساکت شدم که دوباره گفت آقا امیر چی شد میشه بزنید که گفتم اگه شما میخواید چشم . چشم که گفتم یه لحظه کون لخت مهدیه جلوی چشم اومد و کیرم یه تکون اساسي خورد. گفتم‌ کی . گفت من از حمام اومدم موهامو خشک کنم خبر میدم که گفتم چشم . یه نیم ساعت که گذشت زنگ زد گفت میشه بياين. منم طبق معمول به خودم رسیدم و ادکلن زده رفتم . نمیدونید چه جوری خودمو رسوندم . فک کنم ۱۰۰ میرفتم با ماشین. وقتی رسیدم زنگ زدم گفت الان ميام که دیدم با خاله خانومم اومد و خاله گفت چون مهمون دارن و الکل هم نيست بیاد خونه ما بزنم براش. کلی حال کردم و سوار ماشین که شد تازه دیدم وای یه مانتوی کوتاه مشکی داره و یه ساپورت مشکی و نصف ساق پاهاش پیدا و بدون جوراب و با کفش پاشنه بلند. کیرم داشت منفجر می شد و تعجب کردم هم اومد جلو و هم اینکه جوراب نداشت چون هميشه جوراب نازک شیشه ای بدون کف پاش می کرد راه که افتادم گفت اول بریم داروخانه پد الکلی بگیرم و بعدش بریم یه مغازه که من جوراب بگيرم منم گفتم چشم رفتم داروخانه و من رفتم پد الکلی گرفتم و بعدش رفتیم یه مغازه . رفت تو و بعد از چند دقیقه اومد و گفت بریم . راه که افتادم دیدم داره کفششو در میاره تا جوراب پاش کنه . نمیدونید چه صحنه ای بود. پاهای سفید و بی مو و گوشتی و داشت جوراب می‌پوشید. رسیدیم خونه و رفتیم تو . رفت که توی خونه گفتم شما بشین من الان ميام . رفتم دمه در و کفشاشو بو کردم نمیدونید چه بویی داشت اصلا بوی بدی نداشت و بوی خیلی خوبی میداد . رفتم تو و اول یه آبمیوه آوردم با هم خوردیم و بعدش گفت آقا امیر زودتر برام بزنید که دارم از ترس میمیرم. بهش گفتم بره روی تخت دراز بکشه و آماده بشه مانتوشو زد بالا و ساپورتشو یه کم داد پایین و منم داشتم آمپول و حاضر میکردم که گفت چرا دو تا هست گفتم ۱۰ سی سی هست و باید به هر طرف ۵ سی سی بزنم نگاش کردم دیدم از ترس دستشو گذاشت روی کونش. بهش گفتم بیشتر لخت کنید که هر کاری کرد پایین نمی‌ موند و آخر ساپورت و تا پایین کونش کشید پایین. یهو دیدم یه کون سفید و بی مو و گوشتی جلوی منه . کیرم داشت میترکید آمپول رو حاضر که کردم رفتم کنارش و گفتم آماده هستین گفت امیر جان یواش بزن خیلی میترسم و گفتن خیلی درد داره ( نمیدونم از ترس گفت امیرجان یا چیزه دیگه ای بود ) خلاصه بهش گفتم باشه و گفتم آروم باش و شل کن تا کمتر درد بگیره گفت باشه. کونش رو الکل زدمو و آمپول اول رو وارد کرد و اون دستمو گذاشتم روی اون لمبر کونش تا زدم گفت آخ درد داره منم ه