دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
708 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
زن داداش همسرم

#اقوام #زن_شوهردار

سلام دوستان حشری من این دفعه اومدم با یک داستان واقعی دیگه مربوط به سال تقریبا ۹۵ یا ۹۶ دقیق یادم نیست از خودم بگم قدم ۱۷۵ وزنم ۸۰ یعنی چنان هیکل ورزشکاری ندارم از چهره خواسته باشم بگم بد نیس و همین دلیلی شده که اعتماد به نفس خوبی داشته باشم و ارتباط برقرار کنم من ۱ سالی بود ازدواج کرده بودم رابطم با خانواده همسرم خوب بود چون پسر شوخ طبعی بودم کسی نبود ک ارتباط برقرار نکنه
خلاصه تو این جمع خانوادگی نگاه سنگین یک نفر(زن داداش همسرم )باعث شد ذهنم مشغول بشه خوشم اومد ازش بدن تو پر و جا افتاده ی خوبی داشت ولی جرأت نمیکردم شروع کنم و پیام بدم
خلاصه میکنم جزئیات رو بگم خیلی طولانی میشه
شانس خوب من بعد از مدتها کارم داشت پیام داد با مقداری اذیت مخشو زدم
چت کردنای ما شروع شد از عقیده‌ای شخصی تا سبک زندگی و آخرشم سکس صحبت میکردیم
اصلا فکرشو نمیکردم اینقدر حشری باشه از کمبودهای سکسش میگفت و منم همینطور یبار رفتیم بیرون تو ماشین عشق بازی کردیم همو خوردیم شهوتی شدیم و ی سکس مختصر کردیم (من خلاصه کردم اینا رو وگرنه خیلی طول میکشید تا بتونیم همون قرار بیرون رو بریم )دیدیم کیف نداد قرار گذاشتیم خونشون تایمی که برادر زنم نباشه من کله خراب رفتم
قبل رفتن ی قرص انداختم بالا رسیدم خونه با یک دست لباس سکسی که اندام برجستشو خوب نشون میداد اومد جلوم چسبیدیم به هم شروع کردیم لب گرفتن و عشق بازی همینجوری رفتیم رو تخت خوردیم همو تا تونستیم حشری کردیم همو کیرمو گذاشتم در کسش فشار دادم تا ته رفت تو شروع کردم تلمبه زدم ی ده دقیقه بود به پشت دراز کشیده بود تلمبه میزدم چ کیفی میکردم بعد چرخوندم به شکم کون بزرگش زیرم بود واای جون چ کونی اصلا فکرشو نمیکردم ی روز من بتونم روی این کون تلمبه بزنم زدم زدم به هوای اینکه ارضا بشیم اما جفتمون ارضا نشدیم که نشدیم فقط کیف میکردیم
گفت میشه بیام بالات دوست دارم گفتم بیا
دیوث اومد بالا داد داخل چفت کرد پاهاشو بالا پایین میکرد منو میگی مات و مبهوت موندم زد زد زد ی ۱۰ دقیقه بالا پایین کرد دیده لرزید گفت جوووون عاشقتم بالاخره به دستت آوردم اون میگفت منم با خودم میگفتم نگاه کن منم ب دنبال اون اونم ب دنبال من غافل از اینکه بدونیم خلاصه اونجا بود که ارگاسم شد خخخ به سبک خودش
دراز کشید رفتم بالاش تلمبه زدم اونقد ک از همه جام عرق می‌ریخت زدم زدم ک ارضا شدم ریختم تو دستمال
کیف کردم ولی عجب سکسی بود
تا چند وقت باهاش سکس میکردم خیلی خوب بود
گاه وقتی همو ميبينيم تو جمع های فامیلی فرصتی پیش بیاد همو بوس میکنیم
نوشته: رضا
شکم زن شوهر دار را دادم بالا

#زن_شوهردار #خیانت #شرکت

سلام دوستان اسمم رهام هست و این خاطره که میخوام براتون تعریف کنم یک برش از زندگیم هست. بعد از خدمت چند سالی سال رفتم توی یک شرکت پست بین المللی کار کردم که محلش توی یه خونه باغ در محله پسیان بود. شش تا اتاق داشت و نزدیک بیست نفر اونجا کار میکردن. که بجز من و دو نفر دیگه همه دختر بودن. همون اول همشون چشمشون دنبال من بود. چون قد بلند و چشم آبی هستم و با موهای لَخت و روشن. با یکی از دخترهای شرکت که خیلی ملوس و ناز بود بیشتر از بقیه اُخت شده بودم و بعد از یک سال که با هم دوست شدیم و بیرون قرار میزاشتیم رابطه جنسی برقرار کردم. وقتی فقط خودم و خودش توی شرکت بودیم درب ساختمون رو میبستیم و میبردمش توی آشپزخونه شرکت و لب بازی میکردیم و دست می بردم داخل شلوارش و از لای شرتش انگشتش میکردم و با دستم تلمبه میزدم آبشو میاوردم اونم دست میبرد داخل زیپ شلوارم و با کیرم بازی میکرد تا در نهایت تونستم راهی به کونش پیدا کنم و سرپایی جلوی سینک ظرفشویی از عقب کونش میزاشتم و یا گاهی اون برام ساک میزد و آبمو هر از گاهی می خورد. بعدم همونجا براش قهوه درست میکردم و دو نخ سیگار دود میکردیم. تا اینکه بهم پیشنهاد عروسی داد و بعد که فهمید من اهل ازدواج نیستم زود با پسر عمه اش ازدواج کرد و چند ماه بعد از شرکتمون رفت. یه روز اتفاقی توی درکه با دوستاش دیدمش. حسابی غمگین بود و موهاش سفید شده بود. دوستاش رو کرد و رفتیم توی کافه کنار رودخونه نشستیم و سفره دلشو برام باز کرد و گفت دو دفعه باردار شده که هر دو بار بچه اش عقب مونده از کار در اومده و هر دو بار سقط کرده و دکترا گفتن به خاطر ازدواج فامیلیه و دیگه نباید باردار بشه وگرنه این بار موقع سقط کل رحم اش رو در میارن. بعد سرشو گذاشت روی شونه ام و عین ابر بهاری زد زیر گریه. اون روز گذشت تا چند روز بعد پیام هاش به تلگرامم شروع شد. بعد از کلی مقدمه چینی ازم خواست که ازم بچه دار بشه و گفت نمیتونه طلاق بگیره وگرنه فک و فامیل سرشو میبرن و میخواد تا سن اش بالاتر نرفته بچه دار بشه. سرتون رو درد نیارم بعد از کلی حلاجی توی مغزم تصمیم گرفتم بچه رو بهش بدم و نطفه رو درون سمیه بکارم. یک روز کامل از صبح با هم قرار گذاشتیم. اول رفتیم سینما. بعد مثل قدیما رفتیم پرسه زدن توی کتابفروشی های انقلاب بعد بیرون ناهار خوردیم و بعد توی یه کافه در سهروردی نشستیم و حرفهای عاشقانه زدیم و دست همدیگرو لمس کردیم تا عشق قدیمی دوباره زنده شد و شعله های شهوت در هر دوتامون پدیدار شد. غروب که شد رفتیم توی شرکت و درب رو بستم و و همونجا جلوی هم لخت شدیم. کمی شکم آورده بود اما جذاب بود. همونجا کف زمین آشپزخونه با هم عشقبازی کردیم و سمیه بعد از سکس لِنگ هاشو برد بالا بیخ دیوار تا نطفه حسابی درون مهبل اش قوام اومد و جذب شد. بعد چند تا دستمال گذاشت روی کس اش و شورتشو پاش کرد و رفتیم لب خیابون ولیعصر و اون سوار اتوبوس شد و از پشت شیشه اتوبوس برام بوس فرستاد. دیگه ازش خبری نشد تا دو سال بعد که بهم زنگ زد و گفت بیا روبروی تئاتر شهر برات سوپرایز دارم. وقتی رسیدم محل قرار دیدم سمیه روی نیمکت پارک نشسته و یه پسر بچه کاکل زری چشم آبی توی لباس بامزه جین کنارش نشسته. ازش پرسیدم بابای بچه مشکوک نشد که برگشت گفت نه بابا، بابا بزرگ بچه هم چشماش عسلیه و موهای روشن داره و از وقتی به دنیا اومده همه میگن چقدر به بابا بزرگش رفته.
خلاصه اینم از قصه اصلاح نژادی من و سمیه و بچه. آدمیزاد یه زندگی بیشتر نداره. پس چرا باید با ترس و لرز از آخرت و عقوبت و گناه زندگی کنه. چرا دیگران رو از عشقش محروم کنه وقتی هزینه ای براش نداره؟
نوشته: رهام بارور ساز
خیانت یهویی ولی شیرین

#زن_شوهردار #خیانت

میخوام اتفاقی که همین هفته قبل برام افتاد براتون تعریف کنم.اسم من شیماس۲۷ سالمه. قدم ۱۷۰ و وزنم ۶۲ کیلو.خیلی سفیدم.همه دوستام از بچگی بهم میگفتن سفید برفی. من درس نخوندم و ترجیح دادم وقتمو توی خونه و آرایشگاه مامانم بگذرونم.۲۴ سالم بود که با علی ازدواج کردم. ازدواج ما سنتی بود.علی هم مرد خوبی بود. بوتیک داشت و صبح تا شب سر کار بود.شاید برای اینکه حوصلم سر نره بچه دار شدیم و شروین الان ۱.۵ سالشه. من اهل شیطونی نبودم.یعنی نهایت تا سکس چت توی مجازی پیش رفته بودم و علی اولین تجربه سکسم بود. حالا از اتفاق عجیبی که برام افتاد براتون میگم. یه روز عصر که حوصلم سر رفته بود گفتم با شروین بریم پارک یه قدمی بزنم .یه دامن بلند مشکی پوشیدم و یه پیراهن دکمه ای سفید و یه کت سفید هم‌روش.کت رو‌ باید می پوشیدم که سینه هام کمتر جلب توجه کنه.کالسکه رو برداشتم و اسنپ گرفتم و رفتیم یه پارکی که شاید ۲۰ دقیقه فاصله داشت. سه ساعتی اونجا بودم که کم کم تصمیم گرفتم قبل تاریکی هوا برگردم.از طرفی خسته هم شده بودم از بس این بچه رو راه بردم. کنار پارک وایسادم و مشغول گرفتن اسنپ شدم.ولی حالا مگه پیدا میشد. یا صدای یه مرد به خودم اومدم دیدم از داخل یه ماشین که عین ماشین شوهرم بود بهم اشاره میکنه.دو تا جوون بودن که میشد حدس زد بچه پولدارن و با پول دادی اومدن دور دور.گفتم بله؟؟ گفت جایی میرید برسونمتون.گفتم نه لازم نیست میاد دنبالم همسرم. اینو عمدا گفتم تا از سر بازش کنم. حالا این وسط هرچی اسنپ میزدم کسی قبول نمی‌کرد و اتفاقی که نباید نیفتاد افتاد.شارژ گوشیم تموم شد و خاموش شد. به حالت گریه داشتم میومدم که دیدم دوباره اون دو تا پسر اومدن. این دفعه یکیشون که قد بلندی هم داشت از ماشین پیاده شد و با یه سیگار توی دستش بهم نزدیک شد.راستش یکم ترسیده بودم ولی پارک اونقدرا هم خلوت نبود که جلوی بقیه بتونه اذیتم کنه.خیلی آروم گفت ولی بهت نمیاد این بچه خودت باشه. من انگار که نشنیده باشم گفتم بله؟؟؟ گفت آخه هیکلت خیلی قشنگه. باورم نمیشه بچه خودت باشه. با این حرفش یکم سرخ شدم.مخصوصا بعد از زایمان یا اینکه شکم نداشتم و سینه های ۸۰ وکون قلمبه خوبی داشتم ولی علی دیگه تعریف نمی‌کرد ازم. پسره انگار فهمید من خوشم اومد از لاسش گفت هوا داره تاریک میشه بیا ببریمت. نمیدونم چجوری ولی گفتم فقط گوشیمو شارژ کنید من خودم اسنپ میگیرم خاموش شده گوشیم. پسره هم با یه لبخند به پهنای صورت گفت شارژر فندکی دارم توی ماشین تا برسونیمت شارژ میشه.راستی من آرشم. دستشو سمتم دراز کرد. من خودمو کشیدم عقب و یا یه حالت بهت گفتم مرسی و رفتم سمت ماشینش.کالسکه شروین رو‌صندوق عقب گذاشت و من نشستم عقب.آرش هم‌ خیلی پرو نشست کنار من.وقتی نشستم راننده هیچی بهم نگفت و راه افتاد. آرش هم گوشیمو گرفت و زد به شارژ.هنوز ۳۰ ثانیه نگذشته بود که آرش شروع کرد به بازی کردن با شروین. گل پسر منم خوش خنده اش شروع کرد به خندیدن. توی همین بازی بازی هی دستشو به سینه های من میزد.اولش یکم جا خوردم ولی یکمم خوشم اومد. اسمشو پرسید.بعدش گفت شروین خوش به حالت وقتی گرسنه میشی غذا خوبی میخوری.من گرسنمه ولی اونی که تو میخوری نمیتونم بخورم.اولش متوجه نشدم.ولی باز بازی بازی دستشو میمالوند به سینه هام.کسم دیگه خیس شده بود.یبار که دستش خورد به سینه هام دیگه برش نداشت. خیلی آروم گفت اینو میگم.خوش خیالت شروین. اینقدر حشری شده بودم که گفتم شیرم خشک شده شروین اونو نمیخوره مال خودت!! انگار فقط منتظر این اشاره بود از طرف من.آرش کسکش یجوری دکمه هامو باز کرد که انگار از قحطی اومده.سوتینمو زد بالا و افتاد به جون سینه هام.ناله هام رفت هوا و نمی‌فهمیدم چیکار میکنم.آرش وقتی یکم سینه هامو خورد دستشو از زیر دامنم برد روی شرتم و شروع کرد کسمو مالیدن و‌ به دوستش که مهران بود گفت برو جاده … . میدونستم قراره گاییده شم ولی مشخص شده بودم.هر لحظه ممکن بود شوهرم زنگ بزنه ولی برام مهم نبود. همینطور که کسمو می‌مالید و ناله هام بلند شد گفتم آرش من بچم هست جلوی بچم نمیتونم.گفت بسپارش به من.بعد از چند دقیقه همینطور که دست آرش روی کسم‌ بود رسیدیم توی یه فرعی و کنار دیوار یه باغ وایسادم که مشخص بود کسی توش نیست.گفت بیا پایین. آبی که از کسم راه افتاده بود از روی پاهام میلغزید.تنها چیزی که میخواستم کیر بود.آرش کالسکه رو آورد پایین و شروین رو گذاشت توش و به مهران گفت ببرش جلوی ماشین که نور چراغ هم هست بگردونش گریه نکنه.از خوش فکریش کیف کردم. در صندوق عقب باز بود. گفت برام میخوری؟ گفتم نه دیر میشه زود باش.منو‌ هم کرد جوری که فقط توی صندوق عقب ‌رو می‌دیدم.خودم دامنکوه دادم بالا. دیدم خبری نشد.برگشتم دیدم داره کاندوم می‌زاره.خودم از خودم خجالت کشیدم که فقط فکر دادن بودم و از این
دوست دختری که میخواست طلاق بگیره

#دوست_دختر #سکس_خشن #زن_شوهردار

من امین هستم و این داستانی که مینویسم برای ۶ ماهه پیش.
من سال ۸۹ یک دوست دختر داشتم که اسمش لیلا بود. یه دختر خونگی،‌آفتاب مهتاب ندیده و بسیار خجالتی. اون موقع که ما دوست شده بودیم این اولین تجربه دوستی هر دوتامون بود و تنها دغدغه ای که داشتیم این بود که بتونیم دو هفته یک بار بیرون بریم و ته تهش دستای همو بگیریم. لیلا دختر نسبتا لاغر و قد بلندی بود ( حدود ۱۷۳ ) و قیافه متوسطی هم داشت نه خوشگل بود و نه زشت. اون موقع از دوستی ما حدود یک سال گذشته بود که من به واسطه این حجم از صمیمیت دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم ولی بخاطر شناختی که از شخصیتش داشتم هیچ وقت ازش نمیخواستم. تا اینکه یبار عصر تو یه جای خلوتی تو پارک شهرمون بودیم که خواستم لباشو بوس کنم. بهش گفتم چشماتو ببند و یهو لباشو بوسیدم ولی اینکار همانا و شنیدن کلی فحش و بد و بیراه و اینکه تو در مورد من چه فکری کردی همانا. اون شب اصلا با من حرف نزد و یه مدتی با من سرد بود که کم کم شعله علاقمون خاموش شد و رابطمون رو تموم کردیم.
من تو این سال ها اومدم مرکز استانمون و اینجا کار و زندگی میکنم .
۷ ماه پیش یه شب دیدم یه پیام تو اینستا برام اومد که یه پستی در مورد عشق اول و این چیزا بود. پروفایل رو چک کردم دیدم همون لیلاست. البته از اسم و فامیلش فهمیدم چون قیافش اصلا اونی نبود که من میشناختم. عکس رو باز کردم دیدم یه داف حق شده خدایی و خیلی نسبت به اون زمانا عوض شده بود. پیام رو لایک کردم و بهش ریکوئست دادم.
تو پیام نوشت که نمیتونه اکسپت کنه چون شوهرش در مورد من میدونسته و اگه ببینه من تو فالووراشم ناراحت میشه و این حرفا. منم که درک میکردم یه اوکی گفتم و اصلا هم انتظاری نداشتم باهاش چت کنم.
دو هفته که گذشته بود یه شب پیام داد که میخواست یه نصف روز بیاد شهری که من توش زندگی میکنم و اگه امکانش بود همدیگر رو ببینیم. اول اجتناب کردم چون میدونستم شوهرش به این کار راضی نیست حتی اگه یه ملاقات ساده باشه ولی بعدش که گفت میاد که بره دکتر گفتم حتما شوهرش گرفتاره و اینم روش نمیشه مستقیم بخواد ببرمش اینور اونور . بهش گفتم باشه.
اون روز رسید ،‌ من اون روز رو بخاطر تعویض پلاک مرخصی گرفته بودم و نزدیک ظهر بود که کارم تموم شده بود که گوشیم زنگ زد. جواب دادم ،‌لیلا بود. گفت که تو یکی از مراکز خرید و منتظره که من برم دنبالش. راه افتادم رفتم و حدود ۲۰ دقیقه بعدش رسیدم. بهش زنگ زدم و گفتم جلوی مرکز خریدم و اونم گفت که منم دقیقا اونجام. باورم نمیشد دختر خوشگل قد بلندی که چند متر اونورتر وایساده بود لیلا بود. رفتم بهش سلام کردم و چون میدونستم شاید ناراحت بشه حتی دستمو دراز نکردم که دست بدم. اون هم حالت نیمچه تعظیمی کرد و باهام احوالپرسی کرد. ازش پرسیدم کجا بریم گفت برو یه کافه خوب که میشناسی. بهش گفتم مگه نمیخوای بری دکتر که گفت صبح رفته و کاراشو کرده و الان چند ساعت دیگه قراره برگرده. گفتم باشه و رفتم یه کافه دنج که میشناختم. از قدیما و حال و احوال زندگیمون پرس و جو کردیم. کلی نوستالژی بازی که بعدش ازش پرسیدم واسه چی رفته بود دکتر که گفت منظورش کلینیک زیبایی بوده و برای کاشت ابرو یا همچین چیزی میخواسته بره که بهش گفتن امروز وقت نداریم و برای دو هفته دیگه بهش وقت میدن. خلاصه اون روز تو کافه گذشت و منم عین یه آدم روشنفکر بدون هیچ قصدی باهاش وقت گذروندم تا اینکه ببرمش ترمینال بلیط بگیره برگرده. تو راه برگشت گوشیش زنگ خورد . از مطب بود بهش گفتن که برای فردا یه وقت باز شده و اگه خواست میتونه فرداش بره. بهم گفت ببرمش هتل. منم از روی ادب اول تعارف کردم بیاد خونه خودم ولی بعدش که دیدم فکر بد میکنه اصرار نکردم.
از اونجایی که استان ما و مخصوصا مرکزش مذهبیه تو هیچ هتلی بهش اتاق ندادن چون کارت ملی و شناسنامه باهاش نبود و دلمونم نمی خواست بره یک مسافرخونه درپیت که خدا میدونه امنیتش چه اندازست. بالاخره بهش گفتم تو امشب بیا خونه من بمون من میرم پیش دوستم که گفت نه راضی نیستم و بذا برگردم همون دو هفته بعد بیام. به شوهرش که زنگ زد شوهرش پشت تلفن گفت امشب رو میرفتی خونه دوست دانشگاهت میموندی الکی کارتم نمی موند واسه بعد.با شوهرش که خداحافظی کرد ،‌به اون دوستش زنگ زد اونم گفت سرش شلوغه یکم دیگه زنگ میزنه. خلاصه یک و نیم ساعت گذشت و دوستش زنگ زد. تا این ماجرا رو به دوستش گفت اون گفتش که اونجا نیستن و رفتن برای یه کاری تهران. خلاصه قرار شد برگرده. دوباره رفتیم ترمینال ولی هیچ ماشینی نبود و همه رفته بودن. بالاخره با اصرار آخر من قرار شد بیاد خونه من ولی به شوهرش بگه که خونه دوستشه.
رسیدیم خونه ساعت ۱۰ شب بود تقریبا . من از بیرون دوتا پیتزا سفارش دادم. غذا رو آوردن و هر دو یه دل سیر خوردیم چون تو کافه هم فقط نوشیدنی زده بودیم.
سکس زن متاهل تپل

#زن_شوهردار

سلام دوستان من شروینم ۲۶ سالمه شمال زندگی میکنم ی پسر فوق حشریم و بی مقدمه میرم سر اصل مطلب و داستان از جایی شروع شد که من تو گوشیم برنامه یا بازی پنکو رو نصب کردم جوری که شب و روز همش بازی می‌کردم آخه بازی پنکو جوریه که توش انواع بازی مثل شطرنج نبرد کلمات اسم و فامیل و… رو داره و میتونی حین بازی صحبتم بکنی آنلاین خلاصه ی روز من در حال بازی تو پنکو بودم اونم اسم و فامیل که ی زنی همش حین بازی صحبت میکرد و تیکه مینداخت و منم جوابشو می‌دادم تو بازی هم همش اول می‌شدم و زورش میومد می‌گفت بیا دو نفره که بازم اول می‌شدم که بعد بازی اومد پیویم و پیام داد ک چ مخی داری معلومه هر روز بازی میکنی و اینا که کم کم چت کردیم و فهمیدم اونم شمالی هستش و معلم مدرسه دخترانه هستش خلاصه با هم رفیق شدیم و هر روز با هم چت میکردیم با توجه به اینکه شوهر و بچه داشت اما بازم با هم پیام می‌دادیم و زنگ می‌زدیم تا اینکه ی روزی بهم زنگ زد ک شروین کجایی گفتم خونه بعدش گفت میای همو ببینیم آخه چون اعتماد نداشت گفت ی مدت بچتیم حرف بزنیم تا بهت اعتماد کنم خلاصه گفتم باشه و قرار گذاشتیم و چون ماشینم تعمیرگاه بود با تاکسی رفتم دنبالش که دیدم مانتو و شلوار فرم پوشیده با چادر چون سر کار بود تازه تعطیل شده بود خلاصه با هم رفتیم سفره خونه ناهار و قلیون زدیم بعدش تاکسی گرفتم تا تو شهر بیارمش و بعدش بره سمت خونش چون سفره خونه داخل جنگل بود و تو راه داخل تاکسی بغلش کرده بودم و سرشو رو شونم گذاشت و همینجوری داشتیم حرف می‌زدیم که دیدم ی طرف چادرش و رو پاهام گذاشت که راننده متوجه نشه بعدش دستش و گذاشت رو کیرم از رو شلوار داشت میمالوند منم ک حشری کیرم راست راست شده بود و داشت تخمام میترکید از شدت حشری بودن یهو دیدم زیپ شلوارمو در آورد و دستش کرد تو شلوارم و از زیر شرتم کیرمو گرفت تو دستش و شوکه شد یهو بعد گفت شروین چقد کلفته کیرت (البته کیر من ۱۹ سانته اما خیلی کلفته) خلاصه تا وقتی که برسیم داخل شهر فقد داشت ماساژ میداد کیرمو و همش می‌گفت در گوشم کاش تنها بودیم کیرتو می‌خوردم و ساک میزدم و خیسش میکردم دیگه اون روز چون دیرش شد زود رفت خونه و قرار بود فرداش هماهنگ کنه ک خونه جور کنم بیاد بعد اینکه رسیدیم شبش بهم زنگ زد گفت بیا تصویری تو پنکو شوهرم نیستش رفته خونه دوستش بچه ها هم خوابیدن دیگ تماس تصویری گرفت ک دیدم جنده خانم لباس تمام توری پوشیده بود و ماشالا سینه هاش انقد بزرگ بود که ی شهر و شیر میداد بعد بهم گفت می‌خوام تصویری برات جق بزنم کص و کونمو ببینی لذت ببری 🤤💦 دیگ اون شب نزدیک ی ساعت تصویری با هم عشق و حال کردیم و فردا صبحش بهم زنگ زد که خونه جور کن من مخ شوهرمو زدم گفتم میرم خونه دوستم دیگ منم زنگ زدم ب رفیقم کلید خونه شو گرفتم و هماهنگ کردیم اومد و با هم رفتیم خونه جنده خانم انقد آرایش کرده بود و لباس تنگ پوشیده بود با کون گندش ک تا رفتیم داخل خونه امان ندادم و بردمش تو اتاق دراز کشوندمش رو تخت و حسابی لباشو خوردم جوری که لباش قرمز شده بود و رژ لبش پاک شده بود وقتی که زیر گردنشو می‌خوردم و لاله گوششو نفس داغ میکشید و آه و ناله میکرد دیگ از شدت حشری بودن زود لباساشو در آوردم و شروع کردم به خوردن بدن سفیدش لامصب تازه هم رفته بود لیزر تا لختش و دیدم کیرم بدجور شق شده بود دیگ طاقت نیاوردم و رفتم سمت کص آبدار و تپلش و حسابی براش لیس زدم و خوردم و ی انگشتم و هی می‌کردم تو کصش و در میاوردم و با زبونم چوچولشو میمالیدم که دیدم شهوتش بدجور زده بالا و هی میگفت شروین کیر کلفت تو می‌خوام دیگه طاقت ندارم منم بلند شدم گفتم رو زانو بشینه برام ساک بزنه ک کیرمو گرفت تو دستش و برام میمالید و بعدش گذاشت تو دهنش و ساک ته حلقی برام میزد انقد ساک زد که کیرم رگش باد کرده بود شق شق شده بود که دیدم دراز کشید پاهاشو داد بالا گفت بیا از بهشتت لذت ببر و خشن بکن منو منم وقتی سر کیرمو گذاشتم تا اولش آروم بره داخل یهو دیدم جیغ زد لامصب چرا انقد کیرت کلفته پاره میشم منم اولش آروم آروم گذاشتم تو کصش و تلمبه میزدم اونم همش آه و ناله میکرد و حشرش بدجور زده بود بالا منم همینجوری که تلمبه میزدم با دستم سر چوچولشو میمالیدم تا آبش بیاد دیگ تلمبه زدن و تند ترش کردم و با تمام وجود براش انقد تلمبه زدم که کصش از شدت تلمبه کصش قرمز شده بود که دیدم از حال رفت و شسته عرق شده بود که بهش گفتم حالت داگی بره ک از پشت کص و کونشو جر بدم وقتی رو حالت داگی نشست من سر کیرم و گذاشتم لبه کصش و همزمان وقتی کیرم و داشتم تو کص تپلش جا میکردم با انگشتم هم داشتم سوراخ کون سفید شو میمالیدم تا کونشو آماده کنم جرش بدم این جنده خانمم زایمان طبیعی نداشته و سزارین شده بود ک هم کصش تنگ تنگ بود هم سوراخ کونش دیگ بعد کلی تلمبه زدن رو حالت
سمیرا در بیمارستان

#بیمارستان #زن_شوهردار #خیانت

سلام
سمیرا هستم ۳۵سالمه پرستار بیمارستانم تو کرج متاهلم بچه ندارم دلو زدم دریا داستانی که یه مدت داره روانیم میکنه اینجا تعریف کنم
۱۶۶قدمه ۶۵وزنم موهام خرمایی رنگه پوستم‌سفیده بدنم تو پره سینم سایزش ۸۰میشه باسنمم درشت و نرمه چهرمم معمولیه شبیه این دافا و پلنگا نیستم
از قدیم کراش همکارا و فامیلا بودم و هستم یه جورایی عادت کردم ولی خب ۷سال پیش با علی ازدواج کردم که شغلش دولتیه زندگی نرمالی داریم
تو سکس علی کیرش خیلی کوچیکه طوری که من اگه خودمو نمالم اصن ارضا نمیشم ولی خب اینو زمانی فهمیدم که یکی از همکارم عکس کیر شوهرش تو گوشیش بود که اتفاقی دیدم فهمیدم واقعا کیر علی نصف اونم نیست
من به خودم میرسیدم از بدنسازی گرفته تا فیشیال پوست و داستانای دیگ یه بار خیلی داغ کردم التماس علی کردم کسمو بخوره ولی هیچوقت اینکارو نکرده و نمیکنه به گفته خودش حالش بهم میخوره ولی من جوری براش خوردم که آبش اومد و اصن کار به سکس نرسید خلاصه همین وضع بود
شیفت شب بیمارستان بودم یه بیمار مرد سن بالا داشتیم که اسمش سعید بود به شددددت هیز و لاس‌زن که کسی جرعت نداشت بره سمتش چون یا مالیده میشد یا مخش بکار گرفته میشد منم مجبور بودم که برم سمتش برای درمان اونم مدام درحال دسمالی بود اصن کار نداشت که کسی ببینه آبروش بره یه بار یه انگشتی از کونم کرد که کوپ کردم اومدم باهاش درگیر بشم سریع گف صدات دربیاد آبرو خودت میره نه من منم ساکت شدم و کارش شده بود ور رفتن با من منم اوایل بدم میومد ولی به مرور جدا خوشم اومده بود یه شب ‌که هیچکی تو اتاقش نبود رفتم برای درمان بیدار بود پشتمو کردم بهش و منتظر حرکت ازش بودم که دوباره کونمو گرف دست کارمو لفت دادم تا حسابی انگولک کنه از زیر روپوشم دست برد دست کنه تو شلوارم که سریع خودمو جمع کردم و گف سمیراجان یه دقیقه خواهش میکنم فقط یه دقیقه دارم منفجر میشم منم با کلی استرس و هیجان رومو اونوری کردم دکمه شلوارم باز کردم راحت دستشو برد روی کونم یه دقیقه کامل کونم دسمالی کرد از پشت دستش خورد به کسم اهم دراومد گف چه خیسم هسی دستمو گرف گذاشت رو کیرش یه کیر بزرررگ از اون شلوار بیمارستان داشت پارش میکرد جا خوردم خودمو جمع کردم دکممو بستم تا برگشتم یکی از سینه هامو گرف گف اوووفف چقدر نرمی توووو اخر میکنمت میبینی حالا منم اضطراب داشتم سریع رفتم از اتاق بیرون کسم خیسه خیس بود دوباره به سرم زد برم تو اتاقش بزارم بیشتر بمالتم ولی ترسیدک هم از یارو هم دوربین هم همکارام چند روزی نرفتم تا موقع ترخیصش رسید مدام سمت من بودش همه فهمیده بودن اون. همکارای نزدیکم گفتن باز دوباره روت کراش زدن عوضی منم میخندیدم
۲روزی گذشت تا دیدم تو تلگرامم یه عکس فرستاده شده که یکی رو تخت بیمارستان دراز کشیده و من تو اون تاریکی روپوشم بالاست و یه دست تا ارنج تو شلوارمه
دنیا رو سرم خراب شد کلی فحش و بدوبیراه دادم و گفتم شکایت میکنم به حرف اومد گف ادم خیلی سفتی هستی همون شب باید بهم میدادی دیدم هیچ جوره نمیتونم مختو بزنم تصمیم گرفتم تهدیدت کنم حالا خود دانی میخوای برو شکایت کن ولی من اینو تو بیمارستان پخش میکنم سمیرا خانم ترسیدم گفتم اهلش نیستم اون لحظه دست خودم نبود گفت معلومه اهلش نیستی اهش کل اتاقو برداشته بود من کار ندارم من فردا شب جلو بیمارستانم بریم خونم بکنمت
منم کلی التماس کردم و گفتم نه این چیزا ولی دیدم نه نمیشه هم از کیره کلفتش نمیتونستم بگذرم هم از آبروم بالاخره یه جورایی راضیم کرد گفتم خونت نمیام فیلم میگیری ازم تو ماشین کارتو کن گف نمیشه که
گفتم پس واستا بهت میگم ۲روز بعدش به علی گفتم من امشب۸میرم بیمارستان ۲ساعت جای همکارم وایمیستم اونم طبیعتا قبول کرد رفتارم خیلی عادی بود انگار هزار بار خیانت کرده بودم
حموم رفتم به خودم رسیدم رفتم سره خیابون یه دنا سفید زد رو ترمز دیدم خودشه تا نشستم تو ماشین یه لب ازم گرف گف ایولا سمیرخانوم چه عشقی کنیم گفتم من۱۰باید بیمارستان باشم گف پس بریم خیلی کارداریم ۱۰دقه تو راه بودیم مدام پامو سینمو میمالید رسیدیم اپارتمانش تنها بودش بچه هاش خارج بودن زنم نداشت یه شکم با کله کچل با کیر دراز و خیلی کلفت تا رسیدم تو خونه گف برو تو اتاق لخت شو تا بیام منم رفتم سمت اتاق جورابمو دراوردم تمام لباسامو دراوردم با شرت و سوتین زرد رو تخت نشستم تا اومد تو گف اووووفففف چه کسی هسی سمیرا خودش لخت شد کیرشو دیدم کیرعلس جلوش هیچ بود اومد منو انداخت رو تخت لبامو خورد گردنمو حسابی خیس کرد جوری که کل گردنم خیس بود سینه هامو انقدر مک زد ومالید میخاستم گریه کنم کسمو دست کشید برای خوردنش زبونشو انداخت رو کسم اههههممم دراومد داد میزدم بخوووور خیلیییی خوب بود حرفه ای میخورد یه ربعی کسمو خورد و سینمو مالید تا یه اورگاسم شدید شدم اومد بالاسرم یذره لبامو خور
سکس من و دوستم با فروشنده خوشتیپ

#مغازه #زن_شوهردار #تریسام

پنج شنبه حدود شیش و هفت غروب بود که با دوستم شهرزاد داشتیم بازارو می گشتیم و یه مقدارم خرید کرده بودم که رفتیم داخل یه پاساژ که معمولا زیاد اونجا میرفتم.
یه مقدار که چرخیدیم طبقه دوم پاساژ یه مغازه بود که پشت شیشه زده بود به مناسبت افتتاحیه ۱۰درصد تخفیف.
رفتیم داخل مغازه که یه دکور جذاب و مدرن داشت.
فروشنده یه پسر حدود ۲۴ساله با قد بلند و پوست سبزه و یه چهره مردونه جذاب بود که یه پیراهن لش سفید و یه شلوار پاره پوره مشکی پوشیده بود و دست چپش کامل تتو بود.تا رفتیم داخل از صندلی بلند شد و با یه صدای کلفت خاص گفت خوش اومدید.بعد سلام یه کم رگالارو نگاه کردیم .من یه شلوار جین برداشتم گفتم این سایز منو دارید که با مکث و یه نگاه بهم گفت بله خانم بدم بپوشید؟گفتم آره مرسی
(از خودم بگم من مریمم _۳۳سالمه.قدم ۱۷۵ووزنم ۶۹کیلو.سینه هام درشته و کونم هم یه جوریه که همیشه نگاه شهوتی مردارو احساس میکنم پوستم فوق العاده سفیده و چشمام سبزه.دماغم عملیه و همه رو خوشگل بودنم نظرشون مثبته_۲۵سالگی با وجود مخالفت زیاد خانوادم با یه مرد ۵۵ساله ازدواج کردم فقط به خاطر پول زیادش.من خیلی حشریم ولی علی شوهرم نه.چون شاید بخاطر اختلاف سنی زیاد مونه.همه جوره بهم میرسه از لحاظ مالی و از نظر لباس و پوششم گیر نیست.
قبل ازدواج خیلی دوس پسر داشتم و بعد از ازدواجم بعضی وقتا رابطه داشتم که اونم بخاطر نیازم بود)
شلوارو که برام آورد رفتم داخل پرو پوشیدم.یه شلوار مشکی تنگ بود که روی رونش زاپ و مروارید کاری داشت.
یه مانتو سفیدم تنم بود که تا وسطا باسنم میشد. در پرو باز کردم که شهرزاد ببینه نظر بده
(شهرزاد از دبیرستان دوستمه.طلاق گرفته.اونم خوشگله و اندام خوبی داره اما قدش کوتاهه یکم.پایه همه گند کاری هامه.از اون رابطه های بعد ازدواجمم ک گفتم یه بار تری سام با دوست پسر شهرزاد بود)
شهرزاد گفت وای چه خوشگله.که پسره گفت بیرون آینه قدی هست تشریف بیارید خودتونو با فاصله ببینید.اومدم بیرون که پسره یه آب دهن قورت داد و با همون صدای کلفتش گفت خیلی بهتون میاد و داشت کون گنده منو که داشت شلوارو جر میداد نگاه میکرد.به آینه نزدیک تر شدم و گفتم بنظرت شهرزاد جونم خیلی تنگ نیست و مانتومو دادم بالا یه جوری که یکم کمرم معلوم باشه.که شهرزاد گفت نه والا خیلی خوشگله.
آقا سایز منم دارید؟
+بله خانم دارم.اجازه بدید
شهرزاد رفت داخل پرو و منم عمدا پشت ب پسره داشتم لباسای رگال جلومو ورق میزدم.یه شومیز برداشتم گفتم این کار رنگبندی داره؟از پشت پیشخوان اومد بیرون قشنگ میتونستم باد کردن کیرشو احساس کنم.اومد رنگ بندیشو بهم نشون داشت .جلو آینه رنگ سبز تیرشو گرفتم جلوم گفتم این خوشگله عمدا دو قدم اومد عقب تا با کون خوردم ب پسره.گفتم وای ببخشید ک با یه لحنی گفت اشکال نداره شما راحت باش.شهرزاد اومد بیرون و گفت به من نمیومد.منم غر زدم عه چرا نیومدی بیرون من ببینم و خلاصه رفتم داخل پرو و شلوار خودمو پوشیدم.موقع حساب کردن پسره کلی تعارف کرد و بالاخره با یه تخفیف خوب ک خودش داد و من اصن چیزی نگفتم کارتو کشید.لحظه آخر
+خانم اینم کارت مغازس .شماره و پیجمونو داشته باشید در خدمتتونم مغازه خودتونه…
اومدیم بیرون از مغازه که شهرزاد گفت عجب پسر خوشتیپی بود.منم گفتم خوش بحال صاحبش یا هم زدیم زیر خنده…
رفتیم یه کافه که همیشه میرفتیم نشستیم که شهرزاد گفت _کو شماره پسره؟
+گفتم برا چی میخوای؟تو کیفمه
_گفت کیرشو میخوام
+خفه شو کثافت دلم خواست
_میدونم دیگه…این همه ب اون خروس پیر میدی چیزیم گیر خودت نمیاد
(خروس پیر منظورش علی بود)
+حالا میخوای چی بگی بهش
_فعلا هیچی فقط شمارشو بده
کارتو در آوردم شماره پسر رو سیو کرد تلگرامش یه عکس از خودش گذاشته بود ک تو باشگاه بود.بدن خیلی خوشگلی داشت
گفتم میخوای بهش پیام بدی گفت نه صبر کن فعلا.تو امشب چه کاره ای؟
گفتم هیچی میرم خونه…گفت میتونی خروس و بپیچونی؟
گفتم بزار یه زنگ بزنم.
به علی زنگ زدم که عزیزم شهرزاد حالش بده بردمش دکتر .اگه اجازه بدی امشب پیشش بمونم.که گفت باشه بمون.قطع کردم و گفتم اینم از این

رفتیم بیرون از کافه و ماشین و یکم بالاتر از کافه پارک کرده بودم.رفتیم سمت خونه شهرزاد .رسیدیم من لباسامو در آوردم …
شهرزاد شماره پسره رو گرفت:
_الو
+آقا سلام.خوب هستین؟
_ممنون_شما؟
+من دو سه ساعت پیش با دوستم اومدیم دوستم ازتون یه شلوار گرفت که منم پوشیدم اما خوشم نیومد
_آها حال شما…میدونم همون شلوار مشکیه…جانم در خدمتم
+الان همش غر میزنه که چرا نذاشتم ببینه که ب من میاد یا نه که باهم ست کنیم دیوونم کرده؛خواستم ببینم تا ساعت چند مغازه اید بیایم بپوشم؟
_والا تا یه ربع دیگه هستم میخواید تشریف بیارید
+نه آقا من الان خونم نمیرسیم تا اونجا یه ساعت بیشتر راهه
_خب فردا تشریف بیارید.ما جمعه ها هم
شیطان درون

#سوءاستفاده #خیانت #زن_شوهردار

درود و احترام به بچه های شهوانی
یک ذهن مریض و یک قوه تخیل پلید از روزی که محیط اطراف برام قابل فهم بود درونم فروان میزد.
من به خودم میگم شیطان ولی برای داستان صد در صد واقعی که میخوام بنویسم اسم مستعار میزارم، من امیر هستم با دنیای از خاطرات جنسی واقعی که اگر این مورد پسند بود بقیه رو هم می نویسم.
مقدمه :
من الان که این داستان می نویسم نزدیک به ۲۷ سالمه متاهلم ،کیرم ۱۶ سانته ولی کلفت انصافا،قدم حدود ۱۸۰ و چهره معمولی دارم با موقعیت اجتماعی معمولی از نظر مالی و ماجرای برای یک ماه پیش هستش من از دوران نوجوانی خیلی شهوت عجیبی داشتم که اصلا عادی نبود و خب خیلی اذیت میشدم تو همون دوران دوست دختر زیاد داشتم و همیشه آتیش سکس تو وجودم بود‌.
یک دختری بود که اسم مستعارش میزارم نرگس که بهش اصلا میل جنسی نداشتم چون خیلی خوشگل نبود و خیلی باهاش راحت بودم و همیشه باعث آشنایی من با دختر های دیگه میشد چون اصلا اعتماد به نفس دوست پسر داشتن نداشت همیشه با من در ارتباط بود منو داداش صدا میکرد منم از کنارش سود میبردم.
داستان اصلی :
یک روز تلگرام چک میکردم ، دیدم نوشته دادا نرگس به تلگرام پیوست(من دادا نرگس سیوش کرده بودم) ، این ارز همستر همه رو آورده تلگرام دیگه متاسفانه یا خوشبختانه من کلا از نرگس یادم رفته بود از آخرین باری که دیدمش ۴ سال گذشته بود اصلا پیام پیوستن به تلگرامشو دیدم رفتم تو خاطرات پروفایل چک کردم دیدم گل ،منظره اینا گذاشتم گفتم شاید خط عوض شده باشه دست کسی دیگه ای باشه آخه ۴ سال گذشته بود من خودم ۱۰ تا خط عوض کرده بودم ولی همه شماره هامو تو جیمیل سیو میکنم همیشه دارم.
خلاصه کرمم گرفت پیام دادم یک سلام نوشتم :
من :سلام
بعد حدود ۲۰ دقیقه نوشت
نرگس: سلام شما
من: امیر هستم خوبین شما
نرگس :کدوم امیر نمیشناسم
من:نوشتم جسارتا شما نرگس خانوم هستید ؟
نرگس : بله ولی شما رو بجا نمیارم
من: نوشتم کخصل ترین امیری که تو زندگیت دیدی منم
این یک جمله ای بود همیشه به من میگفت میگفت : کخصل ترین امیری دیدم تویی
نرگس: اه امیر توی دهنت سرویس کجای چیکار میکنی
من: نوشتم هیچی زندگی متاهلی اینا ( من کخصل هنوز تو این فاز بودم این قیافش زشته ) خودم چس کردم
نرگس :اه جدی خوشبخت بشی منم ازدواج کردم
من : اههه جدی با کی
نرگس: غریبه نمیشناسی
من : دیگه چه خبر
نرگس : هیچی امیر حالم بده (خیلی رفیق بودم از قیل همیشه با من درد دل میکرد) شوهرم بهم خیانت میکنه منم نمیدونم باید چیکار کنم الانم که بچه دارم بخاطر بچم نمیدونم باید چیکار کنم.
من: پشمام حاجی بچه هم داری، چرا شوهرت خیانت کنه مطمئنی
نرگس: آره دختره اسمش نیکاست (عکسشو برام فرستاد که تو بغل خودش بود )
من: حاجی خداحفظش کنه چقدر نازه کلی تعریف تبریک از بچش ولی نکتش ( خود نرگس بود تو عکس بینی عمل بدن درست چیزی که میدیدم از اون دختر لاغر مردی شده بود یک خانوم قابل قبول خوشگل )
نرگس : ممنون چندتا گل قلب
واقعیتش عکس خود نرگس که دیدم کرم درونم فعال شد نرگسم که گفت شوهرم خیانت میکنه تو ذهنم چیندم که بهش نزدیک بشم و باهاش سکس کنم برای همین تصمیم گرفتم سر حرف با شوهرشو باز کنم گفتم تو چت نمیشه بهش گفتم بزنگم حرف بزنیم گفت آره من خیلی دلم پره.
زنگش زدم گفتم چطوری دختر چی شده چرا بهت خیانت میکنه گفتش والا گفت امیر نمیدونم اولا خیلی خوب بود ولی الان خیلی سرد شد شبا دیر میاد منو تحویل نمیگیره از این حرفا، منم بهش گفتم میدونی راهش چیه گفت چی گفتم خیانت کرده خیانت بکن ( منو نرگس از قدیم خیلی راحت بودیم باهم )گفت نه دیونه من نمیخوام گناه کنم خیانت عذاب وجدان داره اینا بعدشم شوهرم الکی حساسه گیر میده بهم.گفتم بیا یک سر باهم بریم بیرون ببینمت یکم حرف بزنیم اولش که کلی ناز کرد بعدش قبول کرد.
شروع داستان سکسی :
یک روز که قرار گذاشته بودم با نرگس رفتم دنبالش که دختر کوچلوشو که ۱ سالش بود با خودش آورده بود. من یک پراید ۱۱۱ دارم رفتم دنبالش نشست سلام علیک اینا
شروع کردم سر حرف باز کردم گفتم کجا بریم گفت یکجای که دور باشه آشنا نبینتمون، رفتم سمت بیرون شهر حرف زدیم درد دل کرد اینا بهش گفتم ببین بهترین راه برای خنک شدن دلت خیانته یکی دوتا داستان جمله انگیزشی بافتم به هم که در جوابم گفت چجوری اینکارو کنم منم خیلی رک گفتم با خودم باش هواتو دارم، جا خور یهویی گفت تو نه نمیشه تو متاهلی هزار حرف فلان خلاصه راضیش کردم با هم سکس کنیم اونم از بس شوهر بهش بی توجه بود حشری بود و معلوم بود نیاز داره گفتم برگردیم سمت شهر بریم یک سوئیت جای گفت بریم
زنگ زدم یک سوئیت از بچه ها که همیشه میرفتم هماهنگ کردم رسیدم جلو سوئیت که آمد این پسره کلید بده بهم در گوشم گفت لاشی زن بچه دار تور کردی که این گفت خندم گرفت رفت.
رفتیم داخل سوئیت دختر که تو ماشین خوابش برد
سکس با مشتری متاهل

#زن_شوهردار #مشتری

من کارمند یک اداره هستم و اسمم سهیل(مستعار)و همیشه تعداد زیادی مشتری آقا و خانوم میان و میرن . این داستانی که مینویسم ی خاطرست و بدون دستکاری و عین واقعیت هستش .
ای خاطره برمیگرده به ۲۱ سالگیم و اون خانم داستان هم ۳۲ سالشه و از من ۹ سال بزرگتره و اسمش منا(مستعار) هستش
من همیشه دوستیم با دختر بود رابطه از عقب باهاشون داشتم و داشتن رابطه از جلو برام رویا شده بود و همیشه دنبال ی زن بیوه میگشتم که بتونم این امیال جنسی خاموشم رو باهاش روشن کنم . تمیزی و خوش لباسی و هیکل برام خیلی مهم بود و سخت پسند بودم . یعنی فرصت سکس با خیلیارو داشتم ولی مناسب نمیدیدم چون تجربه سکس از جلو رو با یکی داشتم ولی بنظرم کثیف بود و اصلا لذت ک بهم نداد هیچ بعد رابطه عذاب وجدان داشتم که یه وقت مریض نشم ازش. شاید این تجربه رو خیلیا مثل من داشتن و میدونن چه میگم
ی روز ی خانومی اومد ادارمون و با دیدنش فهمیدم این همون کسیه که باید بکنمش و از همه نظر برام اکی بود
.
منا ی خانوم خوشگل و خوش هیکل با قد ۱۷۰ و وزن ۶۰ کیلو و ورزشکار با کون بزرگ و سینه ۸۵ داشت . چهره جذابی داشت و همکارام همیشه وقتی وارد می شد آب دهنشون راه میفتاد
من همیشه شایدم هر روز میومد ادارمون و میومد پیش من و چون روی خوشی بهش نشون داده بودم همیشه بدون نوبت کارشو انجام میدادم
ی بار ریسک کردم شمارشو از فرم ها براشتم و بعد ۶ ماه بهش پیام دادم که من خیلی ازت خوشم میاد و چهرت به دلم نشسته .کاش میشد ی جا همدیگرو ببینیم و با هم صحبت کنیم.
خلاصه همون روز باهم قرار گذاشتیم و رفتیم بیرون .
تو ماشین متوجه شدم مونا متاهل هستش و ی پسر بچه هم داره. اولش ذوقم خورد و گفتم بچه داشتنت مشکلی نیست ولی متاهل بودنت برات قابل هضم نیست. اونم گفتش که من مشکلم با شوهرم زیاده و اعتیاد داره و کلا ی مرد بدرد نخوره خیلی وقته به عنوان شوهر قبولش ندارم و دنبال طلاقم.
منم با خودم گفتم پس بنظرم فرقی با مجرد نداری و شاید در زمان دوستیمون جدا هم شدی. تو دلم گفتم حالا اگه منم باهاش دوست نشم صد درصد میره با یکی دیگه.
بعد از حدود ی هفته دوستی وقتی داشتیم خدافظی میکردیم یدفه ی بوس از گونش گرفتم و با خودم گفتم از ی جا باید روشو به خودم باز کنم.
دیدم سرخ شد و زل زد بهم. بهش گفتم تو نمیخوای منو ببوسی؟ اونم لبشو اورد که لپو ببوسه سریع لبمو چسبوندم به لبش و با خنده به چشماش نگاه کردم.
شب رفتم خونه باهم پیامک بازی میکردیم . ازش پرسیدم چطور بود امروز . گفت بوسی که ازم گرفتی خیلی برام غیر منتظره بود ولی برام خیلی شیرین بود و خوشم اومد و احساسم میگه واقعا دوسم داری و دروغگو نیستی
بعد کلی پیامک گفتم یه جوری باید حرف رو بکشونم به سکس و راه سکس رو باهاش باز کنم.
ازش پرسیدم تو که با شوهرت مشکل داری رابطه جنسیت رو چطوری حل میکنی. گفت خیلی وقته میل جنسیم رو تو خودم کشتم.
منم سریع بی مقدمه بهش گفتم بنظرت من آدم مناسبی برای رابطه مجدد سکسی برات هستم نمیخوای با هم شروع کنیم و حداقل به هم نزدیک تر بشیم. اونم گفت منم ازت خوشم اومده و بنظرم پسر خوبی هستی و میتونم بهت اعتماد کنم الان که احساس میکنم واقعا دوسم داری منم مشکلی ندارم. هر وقت تو بگی اکی هستم
البته انقدرم سریع جواب مثبت بهم ندادا ولی هم صحبتا یادم نیست و هم حوصله نوشتن کل صحبتامونو ندارم.
خلاصه ی روز که خونمون خالی شد مرخصی گرفتم رفتم دنبالش و قایمکی نوبتی رفتیم داخل خونه
شال ش رو دراوردم و مثل حریصای کس ندیده همدیگرو بغل کردیم و لبای همدیگرو میخوردیم و دستمو انداختم رو سینش و میمالوندمشون. بردمش اتاق خواب دراز کشیدیم رو زمین .
کاملا مشخص بود خیلی وقته که رابطه ای نداشته .
مانتوشو در اوردم و یه تیشرت تنش بود که اونم از تنش دراوردم شروع کردم گردنشو لیس زدن و پستونای نرمشو میمالوندم. صدای لذت بدنش رو دوست داشتم و منو حریصتر میکرد. تا حالا همچین گرمایی رو حس نکرده بودم .چشماش خمار خمار بود و خودشو کامل در اختیار من قرار داده بود.
وای عجب پستونای نرمی داشت. منم تا حالا رابطه ای آنچنانی با کسی نداشتم با ولع خاصی پستوناشو تو دهنم میمکیدم
ذوق اینو داشتم که سریع دستمو برسونم به کسش .
ی شلوار تنگ لی پاش بود که به زور تونستم دستمو ببرم توش و برسونم به کسش.
کسش خیس خیس بود و برام ی تازگی خاصی داشت.
دکمه شلوارشو باز کردم و شلوار و شرتش رو باهم از تنش دراوردم. با دیدن بدن لختش کیرم در بزرگترین حالت ممکن قرار گرفت و داشت منفجر میشد. سریع در عرض سیم ثانیه خودم لخت لخت شدم.
از پستوناش مکیدم و رفتم سمت شکمشو مکیدم و خودمو رسوندم به کس صورتی و خیسش
شروع کردم به خوردن کسش و چنان میخوردم کسشو که بدنش سر شده بود . از خوردن اونجاش لذت میبردم و بیشتر از واکنشش نسبت به خوردنم کیف میکردم. من تو رابطه همیشه واکنش طرفم ب
گائیدن مادر دوستم

#مادر_دوست #زن_شوهردار

سلام من علیرضا هستم این خاطره که مینویسم برای نوجوانیم هست وقتی سال چهارم دبیرستان بودم الان 20 سالی از اون ماجرا میگذره ولی شیرینی اون روزها هنوز برام مونده و دوست داشتم این خاطره را با شما به اشتراک بزارم شاید یکی از خوندنش لذت برد . خب من راستش زیاد بچه درس خونی نبودم سه سال مردود شده بودم و تو سال چهارم سه سال از بیشتر بچه ها بزرگتر بودم البته بودن بچه هائی که مثل من رد شده بودن کلا همش پی شیطنت و بازیگوشی بودم . سال چهارم با یه پسره که درسش خوب بود دوست شده بودم اون بهم کمک میکرد و بهم گفت اگر میخواهی میتونی با هم بریم خونه ما و اونجا با هم درس بخونیم منم خب از خدا خواسته قبول کردم و اینو به مادرم هم گفتم که اونها هم زیاد براشون مهم نبود که من با کی دوست هستم و خونه کی میرم چون مطمئن بودن میتونم از پس خودم بر بیام . خلاصه یکی دو ماهی از شروع مدرسه نگذشته بود که با میلاد همین دوستم میرفتیم خونشون تا درس بخونیم . راستش از همون اولی که چشمم افتاد به مادرش بدجور هیکلش چشممو گرفته بود لامصب مامان میلاد زن خوشگلی بود میلاد هم تک پسرش بود و سن و سال بالائی هم نداشت اون موقع برای اولین بار که دیده بودمش حدس میزدم نهایت شاید 35 تا 40 سال بهش میخورد . اسم مامان میلاد مونس بود . میلاد در مورد من با مادرش حرف زده بود منم چون سنم از بچه های دیگه بیشتر بود و قد و هیکلم هم بزرگتر از بقیه بود یه چند باری از میلاد که بچه ها اذیتش میکردن حمایت کرده بودم برای همین میلاد هم برای اینکه حمایت منو تو مدرسه داشته باشه تو درسها بهم کمک میکرد و با مادرش هم حرف زده بود که من بیام خونشون و تا با هم درس بخونیم . دیگه همینطور که گفتم از همون اول که مونس را دیدم چشم دنبال کس و کونش بود لامصب هم خوشگل بود هم خوش هیکل هر زنی توی فک و فامیلمون دیده بودم همشون کج و کوله و چاق و بد هیکل بودن اونائی هم که خوشگل و با حال بودن که قبلا ازدواج کرده بودن و زیر شوهراشون میخوابیدن برای همین وقتی مونس را دیدم آب و از لب و لوچه ام سرازیر شده بود . مونس قد متوسطی داشت نسبت به خودم که اون موقع هم قدم 179 بود مونس شاید 170 را داشت سینه های برجسته و خوش فرم و کون گرد و خوش فرم نه خیلی بزرگ و نه کوچیک لب و دهن و چشم و ابرو هم که نگم دیگه لامصب انگار یه فرشته بود . خلاصه من برای درس خوندن میرفتم خونه میلاد و دوستیمون روز به روز بیشتر و بیشتر میشد دیگه هیچکسی تو مدرسه جرات نداشت میلاد رو اذیتش کنه من مثل یه بادیگارد بودم برای میلاد . میلاد از نظر جثه یه پسر معمولی بود زور زیاد هم نداشت چون تک پسر بزرگ شده بود یکمی هم بقول معروف بچه ننه بود و اهل دعوا و کتک کاری و اینجور چیزا نبود برای همین درسش خیلی خوب بود . دیگه مونس هم که میدید من چقدر هوای پسرشو دارم ازم خوشش اومده بود . از وقتی دیگه من میرفتم خونشون فقط یکی دو جلسه اول مونس جلوم حجاب داشت ولی بعدش که میرفتم دیدم دیگه بدون روسری جلوم میچرخه و با لباس راحت و جالب برام این بود که میلاد هم عین خیالش نبود که مادرش جلوم راحت میچرخه منم که از خدام بود و چهار چشمی به بدن مونس نگاه میکردم و کیف میکردم و کیرم براش همش سیخ بود و مجبور میشدم برای اینکه کیرم زیاد سیخ نباشه میرفتم تو دستشویی خونشون و یه جق مشتی به یاد کس و کون و سینه های خوش فرم مونس جون میزدم و خالی میشدم و برمیگشتم پیش میلاد و یکمی با هم درس میخوندیم و ولی بازم هر وقت مونس میومد و میرفت بازم چشم دنبالش بود . دیگه کم کم مونس به بودن من تو خونشون عادت کرده بود و باز هم طرز لباس پوشیدنش باز تر و بازتر شده بود دیگه وقتی دامن پاش میکرد بدون چواب و پا لخت بود یا یقه پیرهنش باز بود و خط سینه هاش پیدا بود منم که داشتم میمردم براش که بخوابونمش کف اتاق و لختش کنم و همه جاشو بخورم و بکنمش اینارو توی فیلمهای وی اچ اس سکسی دیده بودم و وقتی مونس را لخت تصور میکردم کیرم همچین براش سیخ میشد و دو بار میرفتم توالت و براش جق میزدم اون لامصب هم انگار هرچی کرم داشت برای میریخت فقط از میلاد تعجب میکردم انقدر بی غیرت بیخیاله که مامانش جلوی دوستش داره با لباسهای نیمه سکسی میگرده و انگار نه انگار اصلا این پسره انگار سیب زمینی بود . دیگه مونس هم هر وقت میدید من دارم با چشمام میخوردمش اونم لنگ و پاچه لخت شو برام نمایش میداد منم که هر دفعه براش بیشتر شق میکردم دیگه واقعا تحملم برای کردنش تموم شده بود تقریبا یک ماهی شده بود که من مهمون خونه مونس و میلاد شده بودم جالبتر این بود که خبری هم از شوهرش نبود یعنی از میلاد پرسیده بودما ولی بهم گفته بود که شبها دیر میاد خونه منم دیگه از باباش چیزی نمیپرسیدم و در عوض از دید زدن مونس کیف میکردم . یه روز که رفته بودم خونشون تا مثلا درس بخونیم راستش حشرم