دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.37K subscribers
568 photos
11 videos
489 files
703 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آقامون جنتلمنه
1401/10/28
#گی

سلام دوستان.من پارسا هستم. 32 سالمه. از بچگی تمایلات دخترونه داشتم. ناز میکردم. دلم میخاست آرایش کنم و دوست پسر داشته باشم.بگذریم. تو سایت تایپیک گذاشتم یکی دو روز بعد بهم از طریق اسکایپ زنگ زد. براش لخت شدم اونم کلی از کونم تعریف کرد. ولی صورتشو بهم نشون نداد میگفت نمیشه به هرکسی اعتماد کرد. منم اصراری نداشتم تا مکانش اوکی بشه. تا اینکه بالاخره اوکی شد. اسنپ گرفت اومد دنبالم . من تو خیابون ایستاده بودم و از استرس داشتم می مردم. همین که رسید با دست اشاره ای بهم کرد و منم رفتم صندلی عقب پیشش نشستم دستمو با مهربونی گرفت و با راننده درطول مسیر درباره مسائل اقتصادی حرف میزد. کت و شلوار سرمه ای پوشیده بود و حدود 190 قدش بود. ریشاشو کاملا تراشیده بود و حدود 45 سال داشت . کاملا مشخص بود که کارمند یک اداره ایه. وضعش خوب بود اینو از گوشی که دستش بود فهمیدم. آنلاین هزینه و پرداخت کرد و رسیدیم به مقصد . یه آپارتمان تو بالاشهر. البته من حدس میزدم. پیاده شدیم همونجا تو کوچه بغلم کرد و بوسید. منم از هیجان داشتم منفجر میشدم .و از این رفتارش تعجب کردم. خونه یکی از فامیلیاش بود که معمولا ماموریت خارج از شهر میرفت ولی کلید درو باز نکرد. اصلا این کلید واسه این درب نبود. کلی خودشو فحش داد که چرا کلید اشتباهیو آورده و الان باید برگرده اداره و دیگه نمیتونه مرخصی بگیره و کلا کنسله. از منم معذرت خواهی کرد و دوباره اسنپ گرفت البته بهم یه مقدارپول داد آخه میدونست من بیزنسی ام. این قضیه تموم شد تا اینکه با ذوق و شوق بهم زنگ زد و گفت خانوم بچه هاش رفتن خونه خالشون و خونشون خالیه. منم رفتم. صبحش کاملا خودمو شیو کرده بود.و کلی به خودم رسیده بود. واقعا ماه شده بود. یک و هشتاد قد . لاغر. سفید سفید. با یک کون گنده و دخترونه. رسیدم خیلی آهسته رفتم تو خونشون.دربو آهسته بست و بغلم کرد. بعدش یه فیلم پورن گذاشت و هی ازم لب گرفت واقعیت منم شق کرده بودم آخه خیلی دلم میخاست. هی بهم میگفت تو عشق منی زن منی . داشتم دیوونه میشدم.گفت لخت شو. کاملا لباسامو در آوردم و جلوی یه آینه قدی بزرگ که روی دیوار نصب شده بود براش رقصیدم. کرک و پرش از اندام من ریخته بود فکرشو نمیکرد یه پسر همچین اندامی داشته باشه.اونم رفت و یه چیزی مثل پماد یا کرم آورد . شلوارک پوشیده بود. شلوارشو در آوردم .کیرش کاملا صاف شده بود. خیلی هول بود. تا کشیدم پایین. سرمو با دستاش گرفته و کیرشو فرو کرد تو دهنم. براش ساک زدم اونم حسابی دهنمو گایید. جوری که نفسم در نمی اومد. پمپاد زد به کیرش وبعد کاندوم زد. منم ایستاده بود و دستامو به مبل تکیه دادم اونم مثل این پلیس ها که خلافکارو میگیرین با پاش به پاهای منو ضربه زد تا پاهاموبیشتر باز کنمو با کیرش تنظیم بشم. یه جورایی براش نیمه چهارپایه شده بودم.سر کیرشو آروم فرو کرد تو ویه چند ثانیه ای نگه داشت. معلوم بود دفعه اولش نیست. بالاخره متاهل بود. بعدش چند بار آروم عقب جلو کرد تا سوارخم باز شد . منم که داشتم عشق دنیارو میکردم . فقط کونی ها میفهمن چه لذتی داره کون دادن. اینکه یه نفرخصوصی ترین اندامشو فرو میکنه تو بدنت و به بالاترین لذت میرسه خیلی هیجان انگیزه. واسه من کون دادن مثل اعتیاد شده بود برام. اگه نمیدادم افسرده میشدم. مخصوصا به همچین آدمی که حتی حرف پولو باهاش نزدم چون مشخص بود اصلا پول براش معنی نداشت. یه ربعی منو کرد. تا اینکه یه لحظه محکم بهم چسبید و ارضا شد. گرمی آب کیرشو حتی از توی کاندوم هم احساس میکردم. ازم لب گرفت و واسم یه نوشیدنی آورد. منم لباسامو پوشیدم و رو مبل نشستم. اومدم پیشم و چند تا تروال صدی گذاشت تو جیبم. یه خرده قربون صدقم رفت واسم تاکسی گرفت و باهاش خداحافظی کردم. تجربه خوبی واسم بود. لذت بردم با وجود اینکه خودم ارضا نشدم . راستش این مسیر ارضا شدن و اینکه لحظه به لحظه لذت ببری و طرف مقابلتو با خودت همراه کنی خیلی حس خوبیه.حس مسیر وصل از خود وصل شیرینتره. اگه قرار جدیدی داشتم حتما داستانشو براتو میگم. تمام.

نوشته: پارسا

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
منو خواهر زاده ۱۵ ساله زنم
1401/10/28
#دختر_نوجوان #مرد_متاهل #اقوام

سلام من همه چیو تو سکس میبینم هیچ محدودیتی هم ندارم هر کی میخواد باشه مهم نیست میکنم داستان البته واقعی زیاد دارم دونه دونه مینویسم براتون الان ۳۶ سالمه متاهلم این که میگم برایه اوایل که عقد کرده بودمه خانومم همیشه خونه خواهرش بود خواهرش سنش زیاده با خواهر زاده هاش هم سنه تقریبا ۴ تا خواهر زاده داره این که طرف این داستانه کوچیکترینشون بود که از زنم ۵ سال کوچیکتر بود ۱۵ سالش بود اون موقع خیلی ناز بود از اول که دیدمش بهش حس داشتم کلا من هر کیو میبینم بهش حس پیدا میکنم دنبال راهی بودم باهاش رابطه داشته باشم گفتم اون زمان عقد بودیم زنمم خونه اونا میموند من بعضی وقتا میرفتم اونجا شبا میموندم اتاق جدا داشتیم با هم فیلم میدیدم اونم میومد پیش ما فیلم میدید یه شب که رفتم اونجا در اون باز کرد گفتم تو چرا باز کردی کم مونده بود تورو با خالت اشتباه بگیرم خندیدو رفتیم تو فرداش پیام داد که اشتباه گرفته بودی میخواستی چکار کنی بهش نگفتم البته اینا همش نقشه بود هی اصرار کرد گفتم امشب اومدم بهت نشون میدم چکار میخواستم بکنم اومدم تو درو باز کن شب که رفتم اون در باز کرد تا دیدمش سینه هاشو گرفتمو یکم فشار دادم کپ کرد بنده خدا خجالت کشید خودش کشید کنارو رفت تو هیچی نگفت از اونجا فهمیدم کار تموم شدست شام خوردیم همش نگاهمون به هم بود رفتیم تو اتاق طبق معمول اونم اومد زنم رو پام دراز کشیده بود رو به تلوزیون اونم بالایه سر ما نشسته بود آروم دستمو بردم سمته سینه هاش مالیدم چیزی نگفت چند دیقه گذشت دیگه داشت از حال میرفت بلند شد رفت از فرداش دیگه پیام ها شروع شد فقط از سکس حرف میزدیم بهم گفت چند وقت پیش با دوست پسرش رابطه داشته اونم از جلو کرده یکبار ولی خون نیومده فکر کنم پردم ارتجاعی یا حلقوی باشه همینجوری گذشت منتظر یه فرصت با جایه مناسب بودم تا کیر کلفتمو تو اون کس کوچولو جا بدم تا اینکه خونه ما یک روز خالی بود بهش گفتم فردا به مامانت بگو بعد مدرسه میرم خونه دوستم خودم میام دم مدرسه دنبالت گفت باشه از صبحش لحظه شماری میکردم که ساعت ۱۲ بشه برم دنبالش اینم بگم کس زیاد کرده بودم ولی با این سن کم نه خیلی دوست داشتم تجربش کنم رفتم دم مدرسه دنبالش بردم خونمون از در که رفتیم تو از پشت بغلش کردم بردمش تو اتاقم مثل بقیه بهش شربت ندادم مثل اسب سریع لختش کردم سینه هاش عالی بودن ۶۵ یا ۷۰ برایه این سن یکم بزرگ بود ولی سفت رو به بالا شروع کردم لیسیدنو بوسیدن بدنش حول شده بودم نمیدونستم از کجاش شرو کنم ولی همش دستم روسینه هاش بود ولشون نمیکردم لباشو بوسیدمو گوشو گردنشو زبون زدم خوابوندمش رو تخت شورتشم در آوردم واییییی یه کلوچه سفید تپل با لبه هایه بهم چسبیده عالی بود اونم هیچی نمیگفت چشماشو بسته بود و تو آسمونا بود رفتم سراغ کس نازش از هم بازش کردم صورتیه ناز وای الان کیرم بازم داره راست میشه براش زبونمو بهش زدم مزه بهشت میدم حسابی هم خیس بود سوراخ کونشو کسشو حسابی لیسیدمو خوردم حالا نوبته اون بود تا با کیرم آشنا بشه بلندشمو لخت شدم کیرمو که دید چشماش گرد شد کیرم طولش ۱۷ سانته ولی حسابی کلفته گفت نمیذارم بکنیش توم جر میخورم واقعا ترسیده بود گفتم فعلا بخورش بلد نبود یکم با دست باهاش بازی کردو زبون زد گفتم بسه میخوام بکنمت گفت نمیذارم میترس بازم براش خوردم تا حسابی حشری بشه بعد بهش گفتم من دراز میکشم خودت بشین رو کیرم اگر دردت اومد نکن تو قبول کرد کیرمو تف زدمو اومد روم با دست میزون کسش کرد آروم نسشت روش واقعا راست میگفت خیلییییییی تنگ بود سر کیرم رفت تو ولی داشت جر میخورد چون خوشش اومده بود گفت درد دارم ولی لذتبخشه میخوام تا تهش بکنم آروم آروم کم کم همشو کرد تو کسش منم همزمان سینه هاشو میخوردم واااای کیرم تو بهشت بود ولی داغی و تنگیش مثل جهنم بود وقتی تا تهش رفت دیگه آروم آروم بالا پایین میکرد تو کسش صدایه ناله هاش کل اتاق و پر کرده بود کیرمو در آوردمو گفتم حالا دیگه نوبته من تلمبه بزنم رو کمر دراز کشید پاهاشو از هم باز کرد چندتا لیس به کسش زدم کیرمو با آب کسش خیس کردم با فشار تا خایه کردمش تو کسش خیلییی خوب بود داشت جیغ میزد از دردو لذت تندتند تو کسش تلمبه میزدمو همزمان قربون صدقش میرفتمو سینه هاشو میمالیدم دیگه کسش به کیرم عادت کرده بود هر چند لحظه یه بار هم بدنش میلرزیدو ارضا میشد بلندش کردمو حالت داگی سرشو گذاشت رو تخت کونشو کامل داد بالا کمرشو قوص داد پاهاشم باز کردم از هم کس و سوراخ کون کوچولوش جلوم بود دوباره سوراخ کون و کسشو لیسیدم کیرمو مالیدم به کس و سوراخ کونش دوباره با فشار کردم تو کسش بازم کیرم تحت فشار کس تنگش بود حسابی ناله میکرد چنان تو کسش تلمبه میزدم که تختو گاز میگرفت یه چند دیقه تو همون حال تلمبه زدم دلم نمیخواست آبم بیاد ولی وقت کم بود تحمل هم نتونستم بکنم کیرمو تا ته
فشار دادم تمام آبمو تو کسش خالی کردم همونجور دراز کشید منم روش کیرمم همچنان تو کسش آروم آروم کیرم خوابید در اومد از تو کسش بلند شدیم گفت چرا ریختی تو کسم بدبخت شدم گفتم سر راه برات قرص اورژانسی میگیرم ازش پرسیدم چطور بود گفت تا عمر دارم فراموش نمیکنم حال راه رفتن هم ندارم تا ده بار ارضا شدنو شمردم دیگه آمارش از دستم در رفت همو بوسیدیمو لباس پوشیدیم سر راه براش قرص هم گرفتم بعد اون تا دو سال با هم ماهی یکی دوبار ارتباط داشتیم تا زنم متوجه شد ولی بنظرم ارزششو داشت داستان زیاد دارم با بقیه خواهر زاده هاش و دوستش که بعدا براتون مینویسم

نوشته: میثم کیر کلفت

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میم مثل مادرزن (۱)
1401/10/28
#مادرزن #همسر #تریسام

سلام خدمت هموطنان حشری عزیزم امیدوارم هرجاکه هستین خوب و خوش و سالم باشید.سجاد هستم با قد و ظاهر بسیار معمولی نه آرنولدم نه دیویدبکهام. تک فرزندم اهل یکی از شهرستان های ایرانم ولی بعد از فوت پدر و مادرم برای زندگی و کار به تهران کوچ کردم الانم میخوام بخشی از زندگی متاهلی که خودم هنوز باورم نمیشه رو براتون تعریف کنم،برای احتیاط و توصیه دوستان اسامی رو عوض کردم. قسمت اول زیادسکسی نیست ولی خوندنش خالی از لطف نیست شما هم با استقبال گرمتون میتونین به قسمتای سکسیش برسین.

بریم سراغ خاطره اصلی که برمیگرده به چندماه پیش…من و حدیثه همسرم دو سالی میشد که با هم زیر یه سقف رفته بودیم و زندگی خوب و معمولی داشتیم و همو واقعا دوست داشتیم چون ازاول زندگیمون ساده و باعشق شروع شده بود. حدیثه هم غیر از مادرش و یکی دو تاعمو وخاله کسیو نداشت برای همین جفتمون بهم زیاد وابسته بودیم روابط جنسی خوب و عادیم باهم داشتیم نه با هم سرد بودیم نه دیگه هر هفته ده بارسکس داشتیم همه چیزمون معتدل بود تا اینکه یک شب وقتی زنم روی کیرم داشت بالا پایین میشد زل زد به چشمام وگفت سجاد میشه یچیزی ازت بخوام نه نیاری گفتم جانم بگو همینطورکه داشت ناله میکرد گفت چندوقته یه فانتزی دارم ولی روم نمیشه که بگم گفتم منوتوکه خجالتی باهم نداریم خب بگو ببینم چیه اونم وقتی اینو شنید کمی مکث کرد هی اب دهنشو قورت میداد بالاخره گفت سکس سه نفره! من که اینوشنیدم بهم ریختم از روی کیرم بلندش کردم خوابوندمش روی تخت بااخم وچشمای پرازخشم گفتم معلوم هست چی میگی یعنی من بشینم اینجا یکی صاف صاف بیاد تورو بکنه چی پیش خودت فکرکردی، فکرکردی من انقد بیغیرتم؟؟ حدیث که خیلی ترسیده بودگفت نه نه اصلاچیزی که تو فکرمیکنی نیست یعنی منظورم اینه یه زن دیگه بهمون اضافه بشه من که از خشمم کم شده بود ولی همچنان متعجب بودم گفتم نه عزیزم اصلا حرفشوهم نزن نمیخوام زندگیمون خراب بشه حدیثم گفت باشه ولی بازم به پیشنهادم فکر کن منم گفتم باشه و درازکشیدم روی تخت و بیخیال ادامه سکس شدم حدیثم لباساشو پوشید و خوابید.

بعد از چند روز فکرکردن به این موضوع دائم باخودم کلنجارمیرفتم که اینکارخوبیه یا بدیه ازطرفی میترسیدم زندگیم خراب بشه از طرفیم بدم نمیومد طعم یه کس جدیدو امتحان کنم برای اینکه حرفشو پیش بکشم یه شب موقع خوردن شام با مکث گفتم خب حدیث خانم حالا منظورت از نفرسوم کی هست؟حدیث که اینو شنید چشمش برق زد و گفت چیشد اقاراضی شدن گفتم نه فقط میخوام بدونم کی هست طرف? حدیث گفت اینطوری روم نمیشه بگم فردا که سرکاربودی تلگرام برات مینویسم که کیه من که بازم تعجب کرده بودم پیش خودم گفتم کیه که روش نمیشه اسمشو بگه اخه حدیث غیر چند تا دوستاش و یه دخترخاله کسیو نداره اونا هم که اکثرا متاهلن ولی شک اصلیم به یکی ازدوستاش بودکه باهم صمیمی بودن با همه این فرضیات گفتم باشه فردابهم بگو…اونشب خوابیدیم و صبح شد من که سرکاررفته بودم و پر از استرس بودم که شخص سوم ماجرا کی میتونه باشه حدود ساعت یازده صبح بودکه پیام تلگرام اومد برام دل تو دلم نبود. پیامو بازکنم اماوقتی بازکردم دهنم ده متر بازشد. کرک و پرم ریخت هیچ پشمی برام نموند.متن پیام این بود:

سلام عزیزم کسی که دوست دارم وارد تخت خوابمون بشه"مامانمه" اخه مامانم هیچوقت تو زندگیش از چیزی لذت نبرد. بابام همیشه اذیتش میکرد و هیچ حس خوبیو تو زندگی براش نساخت حتی وقتی باهام دردودل میکرد میگفت به تعداد انگشتای یک دست تو زندگیش ارضای جنسی شده سجاد مامانم خیلی اذیت شده اگر تو قبول کنی ما دو نفر بهش کمک کنیم و یکم ازاین افسردگی بیاریمش بیرون امیدوارم که دست رد به سینه های نرم خانمت نزنی…نمیدونستم ازاین حرف اخرش بخندم یا از پیشنهادش همچنان فکم بازبمونه. یعنی زنم با دستای خودش میخواد شریک جنسی بیاره تو خونمون اونم چی مادرخودش! سریع یه مرخصی گرفتم و خودمو به خونه رسوندم واردکه شدم حدیثه شوکه شد که چقد سریع برگشتم بهم سلام کرد ولی من بدون جواب سریع گفتم حدیث دیوونه شدی؟ مخت عیب کرده؟ چی میگی؟ اونم در جواب گفت سجاد مامانمه عاشقشم نمیتونم ببینم جلوی چشمم آب میشه و داره هر روز افسرده ترمیشه. گفتم اخه از دست ما چه کاری برمیاد گفت مطمئنم با سکس و رابطه گرم سه نفرمون حالش بهترمیشه گفتم اخه ازکجا انقدر مطمئنی گفت خودش بهم گفته چشمام گرد شد. گفتم یعنی چی،چی گفته مگه؟ گفت یه شب که اینجا خوابیده بوده و تو داشتی منو میکردی از لای در داشته تماشا میکرده و خودشو میمالیده.
با این حرف یکم داغ کردم و کیرم تکونی خورد اما خودمو جمع کردم گفتم وای حدیث دارم گیج میشم هیچی نمیدونم حدیث هم اومدکنارم دستاشوگذاشت روی شونم گفت سجادبخاطرمن لطفایه نگاه به چشماش کردم گفتم اگرهمه چیزبینمون خراب بشه چی گفت قسم میخورم اجازه نمیدم هیچوقت زندگیمون نابودبشه منم که اصراروتوی چشماش دیدم دلم نیومدنه بگم وزیرلب گفتم چشم هرچی توبگی اونم لباشوروی لبم گذشت بعدازیه بوسه طولانی گفت مرسی پس شب جمعه دعوتش میکنم منم ازهمون لحظه استرس تمام وجودموفراگرفت.خلاصه گذشت تاروزموعودفرارسید پنجشنبه به محض اینکه خونه رسیدم لباساموبرداشتم که برم دوش بگیرم دیدم همسرم پیام داده که منومامان رفتیم بازارخرید وشب برمیگردیم منم رفتم حموم وکیرموتامیتونستم برق انداختم وکلی خوشبوکننده بهش زدم واومدم بیرون سریع ماشینوبرداشتم رفتم داروخونه تاخیری وکاندوم خریدم وقتی رسیدم خونه اوناهم اومده بودن ازاسترس زیادسلامی دادم وبه اتاق رفتمولباسامو عوض کردم اون دونفرهم مشغول پختن شام بودن وبرعکس من زیاداسترسی داخل چهرشون پیدانبود شام روکه توسکوت خوردیم چون همه میدونستیم چه اتفاقی قراره بیوفته برای همین ازخجالت حرفی نمیزدیم،بعدازجمع کردن سفره وشستن ظرفهاتوسط خانما همسرم ومادرش ازاشپزخونه بیرون اومدن بعدازنیم ساعت حدود ده ونیم شب بودکه پاشدن گفتم کجا زنم گفت منومامان میریم داخل اتاق خواب شماهم هروقت صدات کردم میتونی بیای منم گفتم باشه اوناکه رفتن یه اب به صورتم زدم تاخستگیوبرطرف کنم چون عصرش استراحت نکرده بودم اصلابعدم یکی ازقرصایی که خریده بودم انداختم بالا چهل دقیقه که گذشته بودزنم صدام کردکه برم تواتاق اضطراب به اوج خودش رسیده بودنمیدونستم تواتاق باچه صحنه ای مواجه میشم وقتی دستم روی دستگیره اتاق رفت قلبم هزارتامیزد یه نفس عمیق کشیدم بالاخره درو بازکردم وای خدای من چی میدیدم دوتاچراغ خواب قرمزروشن بود دوتاحوری بهشتی باست مشکی وسفیدروی تخت نشسته بودن حدیثه باست سفید ومامانش خاطره خانم باست مشکی جوری هم ارایش کرده بودن انگارامشب عروسیشونه واقعاکفم بریده بودخیلی جذاب وسکسی شده بودن مخصوصابااین لباسا سینه های جفتشون داشت سوتین روجر میدادولی خاطره خانم کلاسرش پایین بودوکاملاسرخ شده بود،منم باگفتن یه جوون بلند و کش دار در اتاقو بستم و به سمتشون رفتم…

ادامه دارد…

دوستان اگراستقبال خوب باشه ادامشوهم خدمتون تعریف میکنم
مخلص همگی

نوشته: سجاد

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۱۰ ساله با همیم
1401/10/28
#دوست_دختر

یه روز گرم تابستونی از خونه زدم بیرون برم محل کارم چون تویه مسکن مهر زندگی میکردم و تازه جز اولین بلوکایی بود که واگذار شده بود توی اون منطقه خیلی خیلی خلوت بود و به سختی ماشین یا اتوبوس یا تاکسی پیدا میشد ولی من یه ۲۰۶ مدل پایین داشتمو واسه دوری ۳۰ کیلومتری تا شهر خیلی کار راه انداز بود . روزش تا از مجتمع زدم بیرون و یه خیابون رو طی کردم جلوتر دیدم یه خانمی دست به بچه پسر ۳ یا ۴ ساله رو گرفته بود و داشت پیاده میرفت منم وحشتناک دنبال مخ زنی و سکس بودمو با اینکه همون زمان کلی با این دختر و اون دختر بودم ولی بازم واسه کیس جدید له له میزدم . خیالم راحت بود اگه بهش گیر هم بدم اون اطراف سگ هم رد نمیشه که بخاد بهم گیر بده . اینم بگم من تویه دختر بازی و مخ زنی رقیب نداشتم و همیشه دوستام واسه جاهایی که میخاستن بساط خنده و مسخره بازی و زبون بازی و تیکه بازی باشه منو با خودشون میبردن و وقتایی که کل کل میکردیم که فلانی رو مخ بزنیم همیشه بهم شرط رو میباختن اینم بگم تیپم اون زمان خیلی خوب بود و اکثر کسایی که روشون کراش میزدم بهم نه نمیگفتن .
قبل اینکه به این خانمه برسم یه بوق زدم که برگرده سمتم و صورتشو برگردونه ببینم مالی هست و به کارم میاد یا نه اونم برگشت دیدم بله یارو فیسش اوکیه و تیپشم معمولی بود تا رسیدم بهش چن متر جلوتر وایستادم بهش گفتم سلام خانم بفرمایین بالا برسونمتون اونم گفت زحمتتون میشه و گفتم نه بفرمایین . دستگیره رو گرفت و با بچش نشست عقب منم سریع جلو روش آیینه وسط رو تنظیم کردم رو صورتشو شروع کردم به حرف زدن . گفت میره آموزشگاه تا بعدا بتونه سالن زیبایی بزنه و اینکه ۲۱ سالشه و اینجا غریبه و به واسطه ازدواجش مجبور شده بیاد جنوب و کلی حرف زدیم تا رسوندمش دم آموزشگاه . تا خواست پیاده شه بهش گفتم شمارتو بهم بده اونم گفت باشه و سریع یه تک انداختم رو گوشیش . تا خاست پیاده شه برگشتم کونشو دید زدم با اون سن کم خوب کون و کپلی داشت منم از همون اول توو فکر کردنش بودم . اینم بگم واقعا خوش فیس بود مخصوصا چشاش واقعا زیبا بود . از همون اولم یه جوری حرف میزد و کرشمه میومد که احساس کردم بدجور اونم دلش سکس میخاد .
وقتی شمارشو بهم داد گفت به هیچ وجه تو زنگ نزنی وقتی خودم بتونم باهات تماس میگیرم . خلاصه از فرداش تا شوهرش میرفت سرکار بهم ز میزد و کلی با هم حرف میزدیم و صمیمی شدیم . اینم بهش گفتم که متاهلمو خیلی زندگی خوبی دارم و عاشق زنمم اونم دقیق همینارو گفت که اصلا دوس نداره زندگیش بخاطر یه دوستی بگای سگ بره منم واقعا نمیخاستم واسه خودم شر درست کنم و همیشه از اینکه زنم مچمو بگیره میترسیدم چون واسه این زندگی صبح و شب جون کنده بودم و همه مدل بدبختی و بیپولی رو طی کرده بودم نمیخاستم یه اشتباه آخرین اشتباهم باشه ولی لامصب این ارتباط با دخترا و زنای جورواجور همیشه واسم نهایت لذت رو داشت .
یه چن روزی گذشت یه روز صحبت اینو کردم که بیا خونمون و اینحرفا اونم گفت زنت پس کجاست منم گفتم صبحا که میرم سرکار اونم میبرم خونه باباش که تنها نباشه چون از تنهایی میترسید . اونم برداشت گفت باهات هماهنگ میکنم یه روز . یه روزی دوباره بهش گفتمو اونم گفت میام . خیلی خوشحال شدم همه چیزو مرتب کردمو زودم اومدم خونه منتظر شدم بیاد اونم اومد و نشست رو مبل . یه چن دیقه گذشت نشستم کنارشو داشتم از شدت شهوت میمردم . تا کنارش نشستم دستشو گرفتم توو دستم و یهو صورتشو برگردوند سمتم بهش گفتم میشه چشماتو ببندی اونم چشماشو بست منم سریع لبامو چسبوندم به لباش و شروع کردم یه خوردن اونم چسبید به لبام ‌. لب بالایی و لب پایینیشو هی میخوردمو و زبونمو میکردم توو دهنشو اونم هی زبونشو میداد بیرون منم میخوردمش همینجوری از روی مانتو دستمم به سینه هاش بود اینم بگم با اینکه فاطی قد کوتاه و هیکل پری داشت ولی واقعا سینه هاش خشک بودن و خودشم زیاد خوش نداشت با سینه هاش ور برم و هی دستمو از روی سینش پس میزدو دستمو میداد پایین روی کوسش . منم از خدام بود زودتر برم سر اصل مطلب . یادم نیس تاپ و شورت و سوتینش چجوری و چه مدلی بود ولی به سرعت درشون آوردم و لخت و مادرزادش کردم شروع کردم به خوردن سر تا پاش جز سینه هاش . نمیدونم چرا هیچوقت دوس نداشت سینه هاشو دست بزنم منم کلا با سینه زیاد حال نمیکنم و واسم زیاد مهمم نبود . همه جاشو لیس میزدم شاید نیم ساعت فقط کوس و سوراخ کونشو خوردمو حتی انگشتای پاشم میخوردم و وحشتناک روانی شده بود و هی میگفت بزار توو کوسم .
منم چون واقعا داشتم حال میکردم نمیخاستم زود ول کنش بشمو میخاستم نهایت استفاده رو ازش ببرم و واقعا با کوس و کونش و حتی خالهای بدنش آشنا بشم .
فاطی وحشتناک شهوتی شده بود و بهش گفتم ساک بزن اونم شروع کرد به خوردن واقعا هم خوب ساک میزد و بهم میگفت هیچوقت تا حالا شوهرش کوسشو نخورده بوده با اینکه خیلی دوس داشته ولی من برعکس عاشق لیس زدن و مکیدن و خوردن بودم . ساک زدنش که تموم شد البته خودم بهش گفتم بسه خوابوندمش رفتم وسط پاهاش و کیرمو میمالیدم روی کوسش . تویه این فاصله اگه اشتباه نکنم دو بار ارضا شده بود و کیرمو اول آروم فشار دادم توو کوسش و دیدم چشمای فاطی بسته شد و شروع کردم به تلمبه زدن چمشاشو که باز کرد چشمای خمار و خوشگلشو میدیدم بیشتر هیجان زده میشدمو تلمبه هام سریع تر میشد . همینجوری که میکردمش ازش لب میگرفتم و گوشاشو میخوردم یا لنگاشو اونقد بالا میدادم که بتونم انگشتای پاشو حین سکس لیس بزنم اونم واقعا دیوانه شده بود و ازم لب میگرفت و لبامو گاز میزد . آبمو ریختم رو شکمشو بعدش کنارش خابیدم و شروع کردم به انگولک کردنش اونم خوشش میومد .
این جریان شروع دوستی منو فاطی بود دوستی که خیلی فراز و نشیب داشتو ما دوتا یجورایی به هم وابسته شده بودیمو ولی دوتامون خیلی عاقل بودیم که نزاریم رابطمون به زندگیمون صدمه بزنه . الان ده ساله با همیم ولی دیگه مثه چن سال اول که همش با هم سکس داشتیم دیگه بی کله و بی پروا جلو نمیریم . فاطی واقعا دختر خوبیه و از هم صحبتی باهاش لذت میبرم با اینکه این مدت با صد نفر دیگم بودم . اینم بگم اونم بارها به من و شوهرش خیانت کرده ولی دیگه مثه قدیما واسم مهم نیست .
کوچیک شما رضا

نوشته: رضا

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پتیاره
1401/10/28
#ارباب_و_برده

-از پشت سر صدای نفس کشیدن هایش را شنیدم،اهمیتی ندادم.پُک سنگینی به سیگارم زدم و به سیاهی آسمان خیره شدم.هوا گرگ و میش و سوز سردی می وزید…
-آن موقع از سال همیشه کرمانشاه سرد بود.برای انجام کارهای اداری به خانه حبیب آمده بودم.جوانی مهربان و یکی از صمیمی ترین دوستانم بود.اتاقی اجاره کرده و در شهر مغازه ای داشت.گاهی پیش می آمد بدون آن که خبری بدهم به خانه اش می آمدم و گاهی پیش می آمد بی آن که جمله ای بگویم درب خانه را چفت می کردم و می رفتم.
-همیشه می گفت: شبیه روح می مانی.هر موقع دلت می خواهد می آیی و هر موقع دلت می خواهد می روی و می خندید…
-هیچ گاه چهره عبوس او را ندیده بودم.گاها پیش می آمد که دمغ و مچل و گرفته باشم اما او همیشه ملنگ و نشئه بود…
بالفطره موجودی شاد و خندان بود…
-هنوز پشت سرم ایستاده بود و صدای نفس هایش آزارم می داد.علاقه داشتم برگردم و مزخرف و مهمل بگویم شاید دست از سرم بردارد و برود.اما می دانستم آن دخترک سمج و بی حیاتر از آن است که بی خیال شود.
خانه ی حبیب نسبتا عریض و وسیع بود…
عادت داشتم به پشت بام بیایم و سیگاری بار کنم و در انزوا و اعتزال دود کنم.آن شب خواب از سرم پریده بود، کم حوصله و بی طاقت راهی پشت بام شدم.پله های نسبتا طولانی و بلندی داشت و بعد از آن درب آهنی بود و بعد آسمان بود و آسمان و آسمان …
از پشت بام نیمی از شهر پیدا بود.
-هنوز حضورش را پشت سرم احساس می کردم.سیگار را روی دیوار خاموش کردم.دندان هایم را روی هم فشردم و برگشتم.
موهای سیاهش روی شانه هایش می رقصید.چشم های عیاش و لاابالی اش ناگاه روی شکم و زیر شکمم قفل شد.لپ هایش گلگون شده بود.نگاهم به نوک سینه هایش افتاد،به نظر تلخ مزه و گس بود.لب های بدقواره و بد شکلش حالم را بهم می زد.
-زیر لب حبیب را لعن و لعنت کردم.سرشب هنگامیکه داشت آن پتیاره را می گائید زیر گوشش گفت:
-سپهر، آمیزش را به نحوی دیگر مطلع و واقف است.
اما آن دخترک فردی عادی،مبتذل و عام بود.گویا به دنبال تفرج و تفنن بود تا مجامعت!
-لحظه ای از خود بی خود شدم و پنجه و چنگول هایم ناگاه به داخل موهایش رفت.به سختی و شدت او را روی زمین کشاندم و روی پله ها خم و خمیده کردم.
خوف و تشویش را در وجودش احساس می کردم.موهای سیاهش را دور دست چپم پیچ و تاب دادم و نیمی از چهره و رخش را روی پله ها با زور و فشار نگه داشتم.
آه بلندی کشید و از درد و رنج کمی به خود پیچید و شروع به دست و پا زدن کرد.
دست راستم ناخودآگاه روی گردنش لغزید و محکم آن را گرفتم و فشار دادم.
او را خمیده کرده بودم و کفل هایش را روی آلتم احساس می کردم.
آرام آرام دست هایم دور گردنش حلقه شد و کمی بعد دخترک دیگر لرزش و جنبشی نداشت!
گویی به سکون رسیده بود!
-چهره اش مایل به لاجوری و نیلگون بود که شلوار تیره اش را همراه با شورتش پایین آوردم و آلتم را در سوراخ مقعدش گذاشتم.خشکی و سرما را روی کفل هایش احساس می کردم.
یک باره آلتم را داخل مقعدش فرو کردم.تمام تنش منقبض و چروک شد.
-دست هایم را بیشتر دور گردنش حلقه کردم و شروع به گاییدن کردم.کمی بعد احساس کردم دست هایم تکه گوشتی بی تحرک و بی روحی را لمس می کند.نمی دانم به چه مدت او را خم و خمیده کرده بودم و با تمام توان و زور او را گاییده بودم!
-آلتم به نعوظ کامل رسیده بود و در حالیکه به اقناع و لرزش بدن رسیدم،آه بلند و گوشخراشی کشیدم. آب دهانم بی اختیار سرازیر و روی کمرش لیز و سُر خورد.ناگاه دو دستی روی ران و لنگ هایش کوبیدم.آن قدر سفت و سخت این عمل را انجام دادم که صدای تازیانه طنین انداز شد.دخترک آهی از ته دل کشید.
-او را رها کردم و درحالیکه شورتم را از پاهایم در می آوردم نگاهی به چهره ارزق و تیره اش انداختم.شورتم را محکم و با زور داخل حلقش تپاندم…
بی علاقه و بی التفات از پله ها پایین رفتم…
صبح شده بود،آسمان براق و شفاف بود…
(دیگر از پشت سر صدای نفس کشیدن هایش را نمی شنیدم)

نوشته: مستر سپهر

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#وطنی #وطنی #وطنی

💾 حجم ویدیو : 31.76 MB
بمب ارسالی با دوس دخترش که زیر کـیر اربده میزنه کوصم داره حال میاد رو استایل دَمَر کـیر ۲۰ سانتی رو تا ته میکنه توش اونم ناله میکنه و حرفای سـکسی میزنه از باسن میخاد بزاره توش که نمیره توش...

📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_FHkMmNUFKfm

💾 حجم ویدیو : 86.57 MB

حال دادن به کص دختر توسط مادر ایرانی چه لیسی به واژن دخترش میزنه حاضره خودش به دختر حال بده تا نزاره دخترش به غریبه ها بده اول خوب کوصشو لیس میزنه و میخوره بعد با اجازه شما دیلدو میبنده و...

📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_GOkJlbDKG2k

💾 حجم ویدیو : 62.8 MB
🇮🇷پـورن وطنی ولی در سطح جهانی
خانم کـونش در ابعاد کـون الکسیسه آقا هم کـیرش در حد جانی سینز اما خانم به گشادی خاله الکسیس نیست و خیلی تنگه میگه یواش بکن دردم میاد، ولی بعدش که حـشری تر میشه داد میزنه...

📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_tbA1k7FIUDT

💾 حجم ویدیو : 27.56 MB
ایرانی جدید خواهر برادر دخترە وقتی دلش کیر میخواد غریبە اشنا حالیش نیست
📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_1riYmH1le7d

@RIPACCOUNTEDBOT
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوستان‌ برا ربات یه مشکل کوچولو پیش اومده فعلا کار نکنین باهاش تا رفعش کنیم ❤️
بعدازظهر سگی
1401/10/28
#جنایت #فتیش

آخ سرم!
حالت تحوع گرفتم ! استرس داشتم . نگاهم افتاد به قفل دستم .این چیه چرا دستم بسته شده به تخت! شلوار و پیرهن سفیدی تنم بود . نور کمی افتاده بود وسط اتاق پی نور رو گرفتم شکاف لای پنجره .فنس شده بود . اتاق تاریک بود . راستی من کجام ؟! نمیفهمم . حس میکنم یه چیزی درست نیست ! احمق خب معلومه که درست نیست تو اینجا چیکار میکنی.پلند شدم نشستم ولی حال نشستن نداشتم . چه بلایی سرم اومده؟ گیج و منگ داشتم تو افکار خودم غرق میشدم که در باز شد
یه زن چاق و اخمو با یه لباس فرم سفید و سیاه اومد داخل!
+میبینم که بیدار شدی. حالت خوبه؟
-تو کی ؟ اینجا کجاست؟
+اره انگار که خوبی . سربازا بیاید داخل.
دوتا دختر قد بلند با لباسی شبیه همون لباس زنه چاقه اومدن داخل
یکیشون مچ دست چپمو گرفت دست دیگشو گذاشت رو پشت کتفمو با فشاری که داد خم شم سمت پایین تخت دستمو پیچوند و از عقب گرفت.
-لاشی اروم تر دستم شکست
با زانوش با قدرت هرچه تمام تر کوبید تو صورتم .
-اخخخ صورتم
خورده بود قشنگ زیر چشمم
+هههه . دستاشو باز کن از پشت ببند
دستمو از تخت باز کردن و از پشت بستنم . هلم داد از تخت افتادم زمین
اینا چرا انقدر وحشین! یه داستانی هست
جلوی موهامو گرفتو کشید سمت خودش باعث شد از درد گردنمو ببرم عقب
-اخخخ کنده شد ولش کن
+راه بیافت احمق
وارد سالن شدیم روی در هر کدوم از اتاقا یه عدد بود
۹
۸
۷
۶
چرا داری درارو میشماری ؟ حواستو جمع کن ببینیم چه گوهی باید بخوریم
بردنم تو سالن دیگه تو اتاق ۵ . نشوندنم رو صندلی.
اتاقش شبیه اتاقای تزریقاتی بود. سفید با تخت و پرده و یه کمد که توش چند تا دارو و امپول بود. در دوم اتاق باز شد و یه دختر ۲۵ ساله حدودا با لباس پرستاری اومد داخل .
×خب پس شماره ۱۰ که میگفتید ایشونه.
+ساکت شو کارتو بکن
این چاقاله چه سگه . پرستار اومد جلوم وایساد و دستشو کرد لای موهام و شرو کرد نگاه کردن بین موهامو انگار دنبال شپشی چیزی بود!
چه بوی خوبی میداد .هممم
×خب دهنتو باز کن
با این لباسای پرستاری چرا کتونی پوشیده .نوک کتونیش یکم کثیف شده بود!
یکی زد پس کلم
+هوی گوساله با توعه . کری؟
گیج بالارو نگا کردم
× آ کن .
آآآآ دستشو گرفت زیر فکمو دندونامو نگاه کرد
×پاشو بچرخ
بلند شدم چرخیدم دیدم پرستاره با یه لبخند ریز داره شلوارمو نگا میکنه
سریع شلوارمو نگاه کردم دیدم شقه
× فکر کنم این گرایشش به برده بودن میخوره هه هه هه شق کرده
+اره خوشش اومده انگار دستشو کشید رو کیرم
-دستتو بکش خیکی
تخمامو گرفت تو دستش و محکم فشار داد
-ااااخ ول کن کصکش
+به من میگی خیکی
دستشو انداخت پشت گردنم پاشو گذاشت جلو پام با قدرت کوبوندم زمین
دستم جلو صورتم گرفتمو پخش زمین شدم .با لگد محکم کوبید تو شکمم
بعد اینکه چند تا زدو دلش خنک شد ولم کرد .
نمیفهمم من الان تو بدترین شرایط ممکن گیر کردم چرا انقدر حواسم پرته! درد شکمم دوباره به خودم اوردم
بلندم کردن
+ببرید این تن لشو
دوتا دختر سرباز اومدن از پهلو هام گرفتنو کشوندنم سمت سلولم
شماره ۱۰ این یعنی اسم منه؟ راستی اسم من چیه؟
نیم ساعت بعد کم کم به خودم اومدم !
درد صورتم گاییده بود چرا حسش نمیکردم قبلا؟ شاید چون دارو بهم زدن
اره دارو بوده که انقدر گیج و منگ بودم! همین الانم تو فکرم دارم با خودم حرف میزنم . اینم کار دارو هاست؟
دستام درد گرفته بودن .عوضیا لا عقل این دستبند تخمیو باز میکردید تو سلولم دستبند .
باید از اینجا بزنم بیرون؛ اینجوری نمیشه! یاد اون نور پنجره افتادم
سریع بلند شدم تا ازلای اون بیرونو ببینم
نیم متر بلند تره . اهاا تخت ، تختو با دست گرفتمو کشون کشون کشیدمش زیر پنجره
رفتم روش و از اون درز بیرونو نگا کردم .
بیابون؟؟ اینجا کدوم جهنم دره ایه ؟
دوتا از سربازا درو باز کردنو اومدن تو
+بیا بیرون
-چیکارم دارید
+گمشو بیرون
گرفتنمو بردنم بیرون
این اتاق جدیده ! شبیه اتاقای بازجویی بود . دستام به میز قفل شده بودن . به سرم چند تا سیم و چسب و اینا زده بودن. حس میکنم نوار مغزه
روی دستامم چند تا از ابن سیما بود
+خب
این صدای زن بازجوم بود
+با هر چیزی چه نشونت میدیم حستو میگی فهمیدی؟
زنیکه کصکش با من چرا دستوری حرف میزنی
-بله
با چشم به سرباز پشت سرم اشاره کرد .
چاقو:
-اممم زیباست
عکس ادم مرده:
-جالبه
پد خونی:
-چندشه
جوراب مچی:
امم اینم خوبه
با زیر چشم نگاهم کرد . چته ؟
شورت گنده و کثیف :
-عوق
شورت کوچیک در حد کون متوسط :
اومم خوبه
کم کم کیرم داشت شق میشد با این بازیشون!
.
.
.
.
.
.
داستان اول بنده بود . کوتاه نوشتم اگه از این سبک خوشتون میاد بگید که ادامشم بنویسم. ممنون

نوشته: زندانی

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
واسه هرچی تلاش کنی بدستش میاری (۱)
1401/10/28
#زندایی #خاطرات_نوجوانی

" این یک اعتراف هستش"
« از اسامی استفاده نمیکنم که مشکل ساز نشه»
موضوع برمیگرده به تقریبا ۱۰ سال پیش
من ی پسر جوون بودم، خجالتی، قیافم بد نبود ولی قد و هیکل نداشتم
برا همین همیشه اعتماد ب نفسم کم بود و برا دوست دختر پیدا کردن سخت بود و هیچ پیگیر نمیشدم چون همیشه از این که کسی بهم جواب رد بده میترسیدم و بدم میومد.
از اونجایی که پسرا وقتی ب سن جوونی و نوجوونی میرسن ب ترک دیوارم نظر دارن منم همینطور بودم . راستش ی زن دایی داشتم که چون از بچگیم وارد خانوادمون شده بود باهاش راحت بودم. ولی کم کم بهش نظر پیدا کردم ‌‌. اون موقع تازه با سایت شهوانی اشنا شده بودم اومدم اینجا (با ی اکانت دیگه ) این موضوع رو ب بحث گزاشتم. از بچه ها پرسیدم من ب زنداییم نظر دارم چکار کنم . ی تعداد زیادی گفتن نکن اشتباهه ولی یکی پیدا شد ی مقدار راهنماییم کرد و منم زدم تو کارش. اولش سعی کردم بفهمم ببینم خودشم مایل هستش یا نه. اولین چیزی که منو حسابی ترقیب کرد بیشتر جرات پیدا کنم خودش بود . یعنی ی روز خونه یکی از اقوام مهمون بودیم . داشت طبقه بالا خونشو میساخت منم رفته بودم بالا که ببینم چطوره . تنها بودم دیدم زندایی اومد و بچش بغلش بود . من اومدم بچه رو بگیرم دستمو خیلی محسوس مالیدم ب دستش که ی دفه برگشت گفت نکن یکی میبینه . همین که این حرفو زد من برای بعدا جراتم زیاد شد . چند ماه بعد ب بهونه ای ازش شمارشو گرفتم .اولین بار که میخواستم بهش بگم واقعا سختم بود خیلی ریسکش زیاد بود ممکن بودش ب فاک برم ولی گفتم که ادم وقتی جوونه کسخله خیلی.دلو زدم ب دریا و زنگ زدم بهش . گفتم من ازت خوشم میاد و دوست دارم باهات باشم . بهم گفت خیلی از دستم ناراحت شده و اون جای مامان منو داره (فاصله سنش با مامانم ۶-۷ سال بود) و این که زندایی منه و از داییم خجالت بکشم . گفتش ی بار دیگه زنگ بزنم ب مامانم میگه.من توقع این برخورد رو نداشتم فک میکردم چون ی جورایی امار میده میشه مخشو راحت زد ولی خب … .
این موضوع گذشت ولی من کسخل تر این حرفا بودم . ب کرم ریختن ادامه میدادم بعضی وقتا که ی جایی تنها میشدیم میزدم ب کونش اونم ی اخم میکرد و میرفت. شاید اگه روز اول ی سیلی میزد زیر گوشم کل مسیر زندگی من و خودش عوض میشد. ولی نزد و منم چند سال دنبالش بودم. بعد۵ سال کرم ریختن و رفت و امد ی تابستون ی جشن واسه بچش گرفت و منم واسه این که خودمو کنم تو چشمش حسابی خایه مالیشو میکردم‌.
تازه تلگرام اومده بود و از تل باهاش چت میکردم . بعد اون جشن یه هفته بعدش بازم بهش گفتم که بیاد باهم باشیم. گفتش نه نمیتونه میترسه کسی بویی ببره و همه زندگیمون خراب بشه. منم دیگه بعد این همه سال واقعا کم اورده بودم.
گفتم باشه و واقعا موضوع رو تموم شده حساب کردم .وقتی قطع کردیم من دیگه کاملا بیخیال شدم و شمارشو پاک کردم.
ی نیم ساعت بعدش دیدم زنگ زد. وقتی جواب دادم دیدم داره گریه میکنه و گفتش بهم وابسته شده نمیتونه باهام قط رابطه کنه.
این شروع رابطه ما بود … .
وقتی که قبول کرد دوست دخترم باشه ازم قول گرفت که من سکس ازش نخوام و وارد اون موضوع نشم منم قبول کردم ولی خب بعدش نشد ب قولم عمل کنم . چند ماه از رابطمون میگذشت و من هر روز اروم اروم بیشتر سعی میکردم نزدیکش کنم به رابطه جنسی . اولش با فیلم سوپر بعدش ازش خواستم بدون شرت ساپورت نازک بپوشه بعدش لب بگیریم و این چیزا .اما واسه هر کدوم از اینا که گفتم ۱ ماه بحث و درگیری داشتیم چون قبول نمیکرد . اما ی روز بهش گفتم میخوام شرتی که پوشیدع و بده بهم نگه دارم . ولی گفتم خودم ازش پاش درش بیارم که اصلا زیر بار نرفت . باهام بیرون قرار گذاشت که شرتشو برام بیاره ولی من سر قرار نرفتم و جواب گوشی ندادم . خیلی ناراحت شده بود و همون شب با هم کات کردیم. کلا ۳ماه از رابطمون گذشته بود . برای اون خیلی سخت بود که کات کرده بودیم تقریبا افسردگی گرفته بود و حالش خیلی بد بود . حتی برای درد معدش ب خاطر استرس راهی بیمارستان شد . ولی خب من محل ندادم چون میخواستم ب چیزی که میخواستم برسم . بعد از ۲ ماه زنگ زد خونمون . داخل این مدت حتی یک بارم ندیدمش . اصلا جایی نمیرفتم که منو ببینه کلا باهاش قط رابطه کردم. وقتی زنگ زد خونمون گفت دستش با چسب چسبیده و باز نمیشه منم خیلی سرد باهاش برخورد کردم و خدافظی‌. اومد از تل بهم پیام داد که برم خونشون ببینمش ولی من قبول نکردم.از طرف داییم خیلی کمبود محبت داشت و منم اینو میدونستم.
وقتی رفتم خونشون بچه ها تو کوچه بودن داشتن بازی میکردن من و اونم تنها شدیم. بهم گفت چرا رابطمونو کات کردم گفتم من رابطه رو کامل میخوام نه نیمه نصفه. گفتی یعنی چی گفتم من سکس میخوام.
دیدم زد زیر گریه بغلش کردم و بوسیدمش اونم حسابی وا داد . منم تا دیدم فرصت خوبیه دستشو گرفتم کردمش تو شرتم و گذاشتمش رو کیرم . نگاهم میکرد و هیچی نمیگفت . بعدش دستمو بردم سمت کوسش و از رو شلوار مالشش میدادم . گفت الان یکی میاد بد میشه گفتم نه نگران نباش . بهش گفتم واسم بزنه تا بیام اون گفت برم تو حموم تا بیاد . اومد تو حموم و کیرمو توف انداخت و واسم زد تا اومدم .
شب که شد از تل با هم میحرفیدیم و درمورد این موضوع حرف میزدیم.
اینطورکه من تعریف میکنم ب نظر‌تمام اینا ساده میاد ولی من گاییده شدم تا راضی بشه.
ی‌مدت تقریبا تا عید موضوع همینطور پیش رفت یعنی من میرفتم خونشون هر وقت فرصتی میشد میومد واسم میزد .
«این که من چطور راحت میرفتم خونشون واسه کسی شک نمیشد دلیلش رو نمیتونم بگم میترسم کسی اینجا ببینه و ب گا برم »
عید که شد بهم گفت دیگه نیمخواد باهام باشه گفتش خسته شده انقدر که رابطمون ب سمت مسائل جنسی رفته . منم با کلی خایه مالی و چرب زبونی راضیش کردم که باهام باشه. خوب یادم میاد بعد عید ماه رمضون بود . ی شب که مادربزرگم رفته بودن مسافرت ب داییم گفت شب بره خونشون بخوابه که دزد نره، منم خونه داییم بودم بچه هاش حسابی ب پام پیچیدن که من امشب نباید برم اونجا‌بمونم. داییم حسابی شاکی شده بود ولی ب رو ما نیاورد ولی در خونه رو محکم کوبید رفت. منم ب‌زن داییم پیام دادم که وقتی بچه ها خوابیدن میرم پیشش و میخوابم اونم اوکی‌ داد. ساعت شد ۳ بچه ها خواب بودن منم اروم رفتم از اتاق بیرون. بیدارش کردم و کنارش خوابیدم. نوازشش کردم و شروع کردم مالیدن کوسش واسه اولین بار بود که از زیر شرتش بهش دست میزدم . کوسش‌خیس اب بود انگشتمو کردمش توش و عقب جلو میکردم اونم اصلا تو این دنیا نبود انقدر حشرش زده بود بالا . دوبار با دست اوردمش بار اخر دلو زدم دریا و رفتم با زبون سراغش . حسابی کوسشو لیس زدم داشت دیوونه میشد ی بارم اونجا‌ اومد بعدش که حالش بهتر شد واسه من ی نیم ساعتی ساک زد ولی من در کمال تعجب نیومدم. از عید تا وسط تابستون بجز کوس لیسی من واسه اون و ساک زدن اون برا من ما برنامه ای نداشتیم . زن داییم اولین بار بود کسی کوسشو لیس میزد واسه همین حسابی بهش حال داده بود .
وسط تابستون که رسید بعد از یک سال رابطه ی روز بهش گفتم من میخوام باهات کامل سکس کنم بهش گفتم ببین من همین که فقط ی‌بار کیرمو بکنم داخلت واسم کافیه. اونم نمیدونم چطور شد قبول کرد .
هیچ وقت تا ابد این لحظه رو فراموش نمیکنم. من و اون تو اشپزخونه بودیم بچه هاش بیرون تو کوچه مشغول بازی. من تکیه داده بودم ب دیوار کیرمو درآورد دامن و شرتشو کشید پایین و نشست رو کیرم و اروم اورم تا ته فرستاد داخل . کوسش ی تیکه داشت که حالت خار داشت و زبر بودش . همون باعث لذت میشد. چندتا تلبمه رو کیرم زد و خودشم حالش خراب شد گفت بسه دیگه گفتم نه . گفت خب بزار برم کاندوم بیارم . رفت کاندوم اورد ولی من انقدر استرس داشتم زود آبم اومد و نشد بهش حال بدم.
ما ۳ سال سکس داشتیم .جاهایی سکس کردیم که هرکدومش ی داستان میشه. ی‌بار بچه کوچیکش وقتی داشتم میکردمش اومد تو اتاق ولی‌ چون تاریک بود زود جمعش کردیم و ضایع نشد . اخر رابطمونم حسابی بد جدا شدیم.هر کدوم اینا ی داستان داره اگه خواستین مینویسم.

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●