This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#زنان
📘آسیبشناسی فمینیسم در ایران
✍️#محبوبه_زمانیان
🍂 لازم به ذکر است که در این نوشته صرفا به آسیبشناسی پدیدۀ فمینیسم در ایران پرداختهام و هدف آن شناخت آسیبهایی است که این پدیده به بحث حقوق زنان در این سرزمین وارد کرده است. بر این عقیدهام که با تمام زوایای روشنی که این پدیده در گذشته داشته است اما مشکل اساسی فعالین این حوزه سرسختی و مقاومت در مقابل انتقاد است.
🍂 اگر خود را یک حامی حقوق زنان میدانیم بهتر است به زوایای تاریک آن نیز نور انداخته و مسائلی که این حوزه به صورت پنهان چه برای جامعه به صورت کلی و چه برای جامعۀ زنان بصورت خُرد به وجود آورده سخن بگوییم.
🌐 مطالعه ادامه و متن کامل
⏰ ۶ دقیقه
🔖 ۱۲۸۱ واژه
@banafshehfaris
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
📘آسیبشناسی فمینیسم در ایران
✍️#محبوبه_زمانیان
🍂 لازم به ذکر است که در این نوشته صرفا به آسیبشناسی پدیدۀ فمینیسم در ایران پرداختهام و هدف آن شناخت آسیبهایی است که این پدیده به بحث حقوق زنان در این سرزمین وارد کرده است. بر این عقیدهام که با تمام زوایای روشنی که این پدیده در گذشته داشته است اما مشکل اساسی فعالین این حوزه سرسختی و مقاومت در مقابل انتقاد است.
🍂 اگر خود را یک حامی حقوق زنان میدانیم بهتر است به زوایای تاریک آن نیز نور انداخته و مسائلی که این حوزه به صورت پنهان چه برای جامعه به صورت کلی و چه برای جامعۀ زنان بصورت خُرد به وجود آورده سخن بگوییم.
🌐 مطالعه ادامه و متن کامل
⏰ ۶ دقیقه
🔖 ۱۲۸۱ واژه
@banafshehfaris
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
🥀 به یاد احمدرضا احمدی (۱۴۰۲-۱۳۱۹)
شاعر و نویسنده/ از چهرههای ادبی موج نو
✍️#محبوبه_زمانیان
🍂 برای نوشتن از #احمدرضا_احمدی باید به گذشته برگردم. به گذشتههای بسیار دور که بعد از بیست سال شنیدن و خواندن اشعار شاعران قدیم و جدید، هیچ کدام نتوانستند پا به پای تحولات درونیام با من پیش بیایند.
🍂 همان سالها بود که از شدت تشنگی به اشعار دنیا چنگ زدم. چند سایت شعر معاصر خارجی زبان پیدا کردم و ایمیلم را به آنها دادم تا برایم شعر بفرستند. اشعاری که معاصر بود و مثل نان تازه از تنور درمیآمد.
🍂 هر روز دست و پا شکسته پای اشعار مینشستم و یک به یک مینوشیدم. عجب دنیایی بود. باور کردنی نبود. حتا از خواندن رمان هم لذتبخشتر بود. با رمان میتوانستم سفر کنم، اما با این اشعار میتوانستم تجربۀ زندگی دیگری داشته باشم. درونم فرد دیگری داشت بالغ میشد؛ زندگی را تجربه میکرد؛ و من میشد. حالا که توانسته بودم از میان زنجیرهای کشنده رها شوم و "زنده" شوم، او را یافتم.
🍂 اولین شعرش را خواندم. گفتم لابد دومی به اندازۀ اولی خوب نباشد. مدتی بعد فقط اشعار او بود که بر زبانم جاری بود و صدای او که این روح زنده را دوباره کش و قوس داد و چشمانم باز شد. او یکی از همان شاعران معاصر دنیا بود. شاید اگر بخواهم مثالی آشنا بیاورم؛ او ویرجینیا ولف من بود. او سیلوراستاین من بود. او همان شاعر آمریکایی بود که شعرش را خواندم و از او تشکر کردم. پرسید چه چیزی در شعرم را بیشتر از همه دوست داشتی؟ جواب دادم: خودم؛ و تمام لحظاتی را که زندگی کردم. اما مگر شاعر همیشه زندۀ ما چه داشت؟
🍂 اگر بخواهم تفاوت او با دیگر شاعران را بگویم، باید به یک تجربه اشاره کنم. از مجموعه اشعار نظامی گنجوی تا عطار و خیام و سعدی و حافظ و فردوسی، کودکیام با شعر غنی شد. بعدها شاعران معاصر را شناختم و خواندم، اما وقتی شعر میخواندم با شاعر همراه میشدم، نه با شعر. شاعران همگی در شعر حضور داشتند. گویی راویانی بودند که حضورشان اجازه نمیداد من باشم و شعر؛ من باشم و تخیل.
🍂 احمدرضا همانی بود که دست کودکیام را گرفت و جهان اطرافم را ساکت کرد. دیگر هیچ صدایی نمیشنیدم بجز صدای خیالی که درون آن غوطهور بودم. گاهی حتا از شعر جلو میزدم. گاهی حتا این من بودم که تخیل را با خودم همراه میکردم. او مرا به تخیل وادار نکرد. او مرا این بار با خامهای از تخیل آفرید.
🍂 همان زمانها بود که انگار کسی رنج خفته در درونم را بیدار کرد. تازه فهمیدم از چه درد میکشم. روزمرگیهایم همگی زبانشان باز شد. میتوانستم در فضای "طرف خانه سوان" غرق شوم در حالی که هنوز "در جستجوی زمان از دست رفته" را نخوانده بودم. بعدها که جلد اولش را خواندم انگار هزار بار آن جا، یعنی طرف خانۀ سوان بودم. یا حتا وقتی یک اثر رئالیسم جادویی میخواندم آن چنان آن را میفهمیدم که گاهی حتا نمیتوانستم مروری بر آن بنویسم. اصلا اگر میخواستم بنویسم باید جهان خیالی که درونم بود را تک به تک شرح میدادم. ولی مگر ممکن بود؟
🍂 میخواهم راز دیگری را نیز فاش کنم. تازه در آن زمان بود که فهمیدم همۀ آن رمانهای خارجی که خواندم زمانی برایم به یک جهان بدون مرز تبدیل شد که با شاعران خارجی و بعد با احمدرضا احمدی آشنا شدم. تازه با خواندن این قطعه بود که فهمیدم روایتها از چه سخن گفتهاند:
"مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام".
🍂 اغراق نیست اگر بگویم که من با او شهر را شناختم. حتا بیشتر بگویم اگر امروز از فضای لیمینال و شهر میگویم، او همۀ اینها را به من آموخت. شاید بپرسید مگر او چنین شعری داشت؟ و من جواب میدهم او تخیل داشت؛ تخیلی که دست هیچ کسی به او نمیرسید، نه ایدئولوژی، نه فُرم، نه محتوا، نه حتا خود شاعر. گویی مانند پدری بود که سرزمینی بکر را برای فرزندش که تنها بازماندۀ روی زمین است گذاشته و رفته است. او فضا را برایم جا گذاشت و پاهایی که دیگر راه رفتن را آموخته بودند.
#خیالپرسه
➖➖➖
🌾@Naqdagin | @jaiibarayeman
شاعر و نویسنده/ از چهرههای ادبی موج نو
✍️#محبوبه_زمانیان
🍂 برای نوشتن از #احمدرضا_احمدی باید به گذشته برگردم. به گذشتههای بسیار دور که بعد از بیست سال شنیدن و خواندن اشعار شاعران قدیم و جدید، هیچ کدام نتوانستند پا به پای تحولات درونیام با من پیش بیایند.
🍂 همان سالها بود که از شدت تشنگی به اشعار دنیا چنگ زدم. چند سایت شعر معاصر خارجی زبان پیدا کردم و ایمیلم را به آنها دادم تا برایم شعر بفرستند. اشعاری که معاصر بود و مثل نان تازه از تنور درمیآمد.
🍂 هر روز دست و پا شکسته پای اشعار مینشستم و یک به یک مینوشیدم. عجب دنیایی بود. باور کردنی نبود. حتا از خواندن رمان هم لذتبخشتر بود. با رمان میتوانستم سفر کنم، اما با این اشعار میتوانستم تجربۀ زندگی دیگری داشته باشم. درونم فرد دیگری داشت بالغ میشد؛ زندگی را تجربه میکرد؛ و من میشد. حالا که توانسته بودم از میان زنجیرهای کشنده رها شوم و "زنده" شوم، او را یافتم.
🍂 اولین شعرش را خواندم. گفتم لابد دومی به اندازۀ اولی خوب نباشد. مدتی بعد فقط اشعار او بود که بر زبانم جاری بود و صدای او که این روح زنده را دوباره کش و قوس داد و چشمانم باز شد. او یکی از همان شاعران معاصر دنیا بود. شاید اگر بخواهم مثالی آشنا بیاورم؛ او ویرجینیا ولف من بود. او سیلوراستاین من بود. او همان شاعر آمریکایی بود که شعرش را خواندم و از او تشکر کردم. پرسید چه چیزی در شعرم را بیشتر از همه دوست داشتی؟ جواب دادم: خودم؛ و تمام لحظاتی را که زندگی کردم. اما مگر شاعر همیشه زندۀ ما چه داشت؟
🍂 اگر بخواهم تفاوت او با دیگر شاعران را بگویم، باید به یک تجربه اشاره کنم. از مجموعه اشعار نظامی گنجوی تا عطار و خیام و سعدی و حافظ و فردوسی، کودکیام با شعر غنی شد. بعدها شاعران معاصر را شناختم و خواندم، اما وقتی شعر میخواندم با شاعر همراه میشدم، نه با شعر. شاعران همگی در شعر حضور داشتند. گویی راویانی بودند که حضورشان اجازه نمیداد من باشم و شعر؛ من باشم و تخیل.
🍂 احمدرضا همانی بود که دست کودکیام را گرفت و جهان اطرافم را ساکت کرد. دیگر هیچ صدایی نمیشنیدم بجز صدای خیالی که درون آن غوطهور بودم. گاهی حتا از شعر جلو میزدم. گاهی حتا این من بودم که تخیل را با خودم همراه میکردم. او مرا به تخیل وادار نکرد. او مرا این بار با خامهای از تخیل آفرید.
🍂 همان زمانها بود که انگار کسی رنج خفته در درونم را بیدار کرد. تازه فهمیدم از چه درد میکشم. روزمرگیهایم همگی زبانشان باز شد. میتوانستم در فضای "طرف خانه سوان" غرق شوم در حالی که هنوز "در جستجوی زمان از دست رفته" را نخوانده بودم. بعدها که جلد اولش را خواندم انگار هزار بار آن جا، یعنی طرف خانۀ سوان بودم. یا حتا وقتی یک اثر رئالیسم جادویی میخواندم آن چنان آن را میفهمیدم که گاهی حتا نمیتوانستم مروری بر آن بنویسم. اصلا اگر میخواستم بنویسم باید جهان خیالی که درونم بود را تک به تک شرح میدادم. ولی مگر ممکن بود؟
🍂 میخواهم راز دیگری را نیز فاش کنم. تازه در آن زمان بود که فهمیدم همۀ آن رمانهای خارجی که خواندم زمانی برایم به یک جهان بدون مرز تبدیل شد که با شاعران خارجی و بعد با احمدرضا احمدی آشنا شدم. تازه با خواندن این قطعه بود که فهمیدم روایتها از چه سخن گفتهاند:
"مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام".
🍂 اغراق نیست اگر بگویم که من با او شهر را شناختم. حتا بیشتر بگویم اگر امروز از فضای لیمینال و شهر میگویم، او همۀ اینها را به من آموخت. شاید بپرسید مگر او چنین شعری داشت؟ و من جواب میدهم او تخیل داشت؛ تخیلی که دست هیچ کسی به او نمیرسید، نه ایدئولوژی، نه فُرم، نه محتوا، نه حتا خود شاعر. گویی مانند پدری بود که سرزمینی بکر را برای فرزندش که تنها بازماندۀ روی زمین است گذاشته و رفته است. او فضا را برایم جا گذاشت و پاهایی که دیگر راه رفتن را آموخته بودند.
#خیالپرسه
➖➖➖
🌾@Naqdagin | @jaiibarayeman
Telegram
نقدآگین
🎧 مرا نکاوید؛ مرا بکارید...
✍️#احمدرضا_احمدی
مرا نکاوید؛ مرا بکارید.
من اکنون بذری درستکار گشتهام،
مرا بر الوارهای نور ببندید.
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید.
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند.
چشمانم را گلمیخ کنید…
✍️#احمدرضا_احمدی
مرا نکاوید؛ مرا بکارید.
من اکنون بذری درستکار گشتهام،
مرا بر الوارهای نور ببندید.
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید.
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند.
چشمانم را گلمیخ کنید…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📺 انسانها چرا با هم میجنگند؟
🎙#یووال_نوح_هراری
⬇️ پست بعد: #ویدیو_تحلیل بهقلم #محبوبه_زمانیان
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
🎙#یووال_نوح_هراری
⬇️ پست بعد: #ویدیو_تحلیل بهقلم #محبوبه_زمانیان
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
📘دربارۀ «انسانها چرا با هم میجنگند؟»
✍🏻 #محبوبه_زمانیان
🍂 انصافا درِ اون دانشگاه و انجمن و هرچی که اینو بعنوان فیلسوفِ سخنران معرفی میکنه رو باید کاهگل گرفت. انسان بدون روایت، با همون تیر و تختهای که میگه، فرقی نداره. شیادی این آدم اینجاست که کانتکستها رو با هم قاطی میکنه.
🍂 یه آدم عاقل اونجا نیست که بهش بگه این چیزی که میگی، هیچ ربطی به جنگ نداره و فقط داری از موضوع جنگ، برای پروپاگاندای ذهن مریض و «روایتستیز»ت استفاده میکنی، که نفسِ روایت رو بزنی. اونم چه روایتی؟ روایتی که معناسازی میکنه و دستگاه معرفت و شناخت ما رو میسازه.
🍂 گرچه این کچل کل ایران رو گرفته و دیگه دیر شده هشدار بدیم، ولی وقتی سواد جامعه، مدل لحاف چهلتیکه (یه ذره ازین یه ذره از اون) باشه و عمقی نداشتهباشه، امثال همین «روایتستیزان»، تریبون دستشون میافته که بیان با پروپاگاندای جهلشون، «اسطوره» و «تاریخ» و «میهن» و هر چی هست رو بریزن توی دریا!
🍂 متاسفانه چنین شگردهایی از شیادان، اینجا زیاد مخاطب داره؛ یک نمونهاش هم همون بحثی هست که دارن با تلفیق «جامعهشناسی» و «زیستشناسی»، نسخه میپیچن واسمون. یه روزی هم باخبر میشیم چه کلاه گشادی سرمون رفته که دیر شده.
🍂 دیگه وقتی تفاوت «اسطوره» و «دین» رو نمیفهمن و توی دانشگاه دارن مخ دانشجو رو با این اراجیف پر میکنن، مشخصه هدفشون از بین بردن روایت و کلهپا کردن استقلال تاریخی جوامع و از بین بردن «معرفت تاریخی»شونه.
🍂 این فرایند رو هم فقط از دانشگاه شروع نکردند؛ اولین قدمشون، از بین بردن روایتهای داستانی و فانتزی کودکان بود. دختر بچهای که با افتخار میگفت «اگه داستان نوح واقعی باشه، پس داستان پریها هم باید واقعی باشه، ولی میدونم که همهشون دروغ هستند» و چقدر همه خوشحال شدند که ببینید نسل جدید چقدر باهوشه و نسخۀ دین رو پیچیده!!!
🍂 جامعه اگه کمی هوشیاری خودش رو بالا ببره، متوجه میشه چطور دارن بیهویت و بیروایتش میکنند.
🍂 این شیاد هم کارش شده پروپاگاندا کردن، و مردم هم بسادگی میگن «دانشمنده، پس حتما علم داره و درست میگه». فهمیدن این که چی علم هست و چی شبهعلم، فقط از ذهن آموزشدیده برمیآد، نه ذهنی که فقط کتاب میخونه و هر چی توی کتاب هست رو بدون خرد انتقادی کپیپیست میکنه توی کلهاش.
🍂 قابل توجهِ اونایی که غش و ضعف میرن واسه «علم خالص زیستشناسی و عصبشناسی»، انسان دوران تیر و تخته که هنوز «قبیله» هم نشدهبود و فقط یک «گروه» رو تشکیل میدادن، طبق مدارکی که از اون عصر بجا مونده، همدیکه رو با دندون پاره میکردن. تمام استخوانهایی که ازشون بهجا مونده، جای شکستگی و کشتوکشتاره. زن و بچۀ خودشونم میکشتن، چه برسه بیگانگان!
🍂 لابد این احمق میخواد بگه اونام سر روایت دعوا میکردن. اونم انسان اولیهای که هنوز قدرت تکلم نداشت، چه برسه خیالپردازی! این جانور اگه فیلسوف بود، میدونست که از آغاز «عصر دیالوگ» بود که انسان، بهشکل خودآگاهانه از کشتار همنوعش عقب کشید. دیگه بههرحال، یه جهانوطن بیشتر از این نمیتونه بفهمه، دستِ خودش نیست.
#نقد_روشنفکران #تفکر_انتقادی
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
✍🏻 #محبوبه_زمانیان
🍂 انصافا درِ اون دانشگاه و انجمن و هرچی که اینو بعنوان فیلسوفِ سخنران معرفی میکنه رو باید کاهگل گرفت. انسان بدون روایت، با همون تیر و تختهای که میگه، فرقی نداره. شیادی این آدم اینجاست که کانتکستها رو با هم قاطی میکنه.
🍂 یه آدم عاقل اونجا نیست که بهش بگه این چیزی که میگی، هیچ ربطی به جنگ نداره و فقط داری از موضوع جنگ، برای پروپاگاندای ذهن مریض و «روایتستیز»ت استفاده میکنی، که نفسِ روایت رو بزنی. اونم چه روایتی؟ روایتی که معناسازی میکنه و دستگاه معرفت و شناخت ما رو میسازه.
🍂 گرچه این کچل کل ایران رو گرفته و دیگه دیر شده هشدار بدیم، ولی وقتی سواد جامعه، مدل لحاف چهلتیکه (یه ذره ازین یه ذره از اون) باشه و عمقی نداشتهباشه، امثال همین «روایتستیزان»، تریبون دستشون میافته که بیان با پروپاگاندای جهلشون، «اسطوره» و «تاریخ» و «میهن» و هر چی هست رو بریزن توی دریا!
🍂 متاسفانه چنین شگردهایی از شیادان، اینجا زیاد مخاطب داره؛ یک نمونهاش هم همون بحثی هست که دارن با تلفیق «جامعهشناسی» و «زیستشناسی»، نسخه میپیچن واسمون. یه روزی هم باخبر میشیم چه کلاه گشادی سرمون رفته که دیر شده.
🍂 دیگه وقتی تفاوت «اسطوره» و «دین» رو نمیفهمن و توی دانشگاه دارن مخ دانشجو رو با این اراجیف پر میکنن، مشخصه هدفشون از بین بردن روایت و کلهپا کردن استقلال تاریخی جوامع و از بین بردن «معرفت تاریخی»شونه.
🍂 این فرایند رو هم فقط از دانشگاه شروع نکردند؛ اولین قدمشون، از بین بردن روایتهای داستانی و فانتزی کودکان بود. دختر بچهای که با افتخار میگفت «اگه داستان نوح واقعی باشه، پس داستان پریها هم باید واقعی باشه، ولی میدونم که همهشون دروغ هستند» و چقدر همه خوشحال شدند که ببینید نسل جدید چقدر باهوشه و نسخۀ دین رو پیچیده!!!
🍂 جامعه اگه کمی هوشیاری خودش رو بالا ببره، متوجه میشه چطور دارن بیهویت و بیروایتش میکنند.
🍂 این شیاد هم کارش شده پروپاگاندا کردن، و مردم هم بسادگی میگن «دانشمنده، پس حتما علم داره و درست میگه». فهمیدن این که چی علم هست و چی شبهعلم، فقط از ذهن آموزشدیده برمیآد، نه ذهنی که فقط کتاب میخونه و هر چی توی کتاب هست رو بدون خرد انتقادی کپیپیست میکنه توی کلهاش.
🍂 قابل توجهِ اونایی که غش و ضعف میرن واسه «علم خالص زیستشناسی و عصبشناسی»، انسان دوران تیر و تخته که هنوز «قبیله» هم نشدهبود و فقط یک «گروه» رو تشکیل میدادن، طبق مدارکی که از اون عصر بجا مونده، همدیکه رو با دندون پاره میکردن. تمام استخوانهایی که ازشون بهجا مونده، جای شکستگی و کشتوکشتاره. زن و بچۀ خودشونم میکشتن، چه برسه بیگانگان!
🍂 لابد این احمق میخواد بگه اونام سر روایت دعوا میکردن. اونم انسان اولیهای که هنوز قدرت تکلم نداشت، چه برسه خیالپردازی! این جانور اگه فیلسوف بود، میدونست که از آغاز «عصر دیالوگ» بود که انسان، بهشکل خودآگاهانه از کشتار همنوعش عقب کشید. دیگه بههرحال، یه جهانوطن بیشتر از این نمیتونه بفهمه، دستِ خودش نیست.
#نقد_روشنفکران #تفکر_انتقادی
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Telegram
نقدآگین
🍂 امثالِ #مراد_فرهادپور از تاریخندانی مردم سواستفاده میکنند و آب میبندند به تاریخ که بتونن به مفهوم میهن حمله کنند. این کار هم متاسفانه روی زبان ما نیز پیاده شدهاست؛ وقتی تعلق خاطر شدید و ارتباط عمیق عاطفی انسان به میهن خود که نشانهی نوعی «غیرتمندی هستیشناختی» و یا شکلی از «ناموس در ساحت معرفتشناختی» تعریف میشد و کلماتی مثل «ناموس و غیرت» به ادبیات دینی اغشته شد و آن روح حماسی انسان در برابر کشورش از بین رفت و بهجای آن، به غیرت و ناموس جنسی تقلیل پیدا کرد؛ خب کسی هم مقاومت نکرد تا از شور و احساس به تاریخش دفاع کنه و نگذاره ادبیات را تصاحب کنند و اين شد که یکییکی کلماتی که ارجاعات تاریخی به جایگاه انسان در برابر و طنش داشت، از درون تهی شدند و بهتبع اون، خود مفهوم میهن هم نسبی شد. جای این احساس تعلق خاطر شدید داشتن رو چه چیزی گرفت؟ جهانوطنی و گلوبالیسم.
🍂 تمام واژهها وارونه شدند؛ وقتی این وضعیت رخ میده، درک انسان از ماهیت خودش و محیطش هم نسبی میشه. وضعیت طوریه که اگه مثل این بیغیرتها حرف بزنیم، زندگیِ راحتتر و اجتماعِ بیشتری داریم تا وقتی که از اهمیت «نسبت خود با کشور خود و تاریخ آن» بگیم. تا زبان خودتون رو پس نگیربد، نمیتونید ایندۀ کشورتون رو تضمین کنید.
🍂 این نکته را هم بیافزایم. قبلتر گفتهام که نام "ایران" رو به مفهوم تبدیل نکنید. چقدر هم بسیاری بهشون برخورد. شما نمی تونید "نام و اسم" رو به "مفهوم" بدل کنید. در هر اسمی حتا اسم خودمون یک محتوایی و جود داره که همون مفهوم اسم ماست، اما اسم، مفهوم نیست، نشانه و نماده. این رو دیگه توی همون ترم اول دروس منطق و ترم اول دروس جامعهشناسی خوندهایم. حالا امثال این شارلاتان نمیآد بگه اصلا اسم، مفهوم نیست، ولی ما که خوندیم میدونیم؛ نتیجه میدونید چی میشه؟ نتیجه این ميشه که مفاهیم «نسبی» هستند؛ یعنی زمان شاملٍ حالش میشه. علاوه بر این، تجربهی انسانی هم شامل حالش میشه؛ یعنی مفهوم متغیره و بر اساس تجربۀ زیسته، تغییر معنایی داره. الان این شارلاتان چون مبنا رو بر این گذاشته که ایران یک «مفهوم» هست، پس حرفش در واقع بر اساس این معنا درسته، اما... ما در علم با حقبقت به معنای مصداق درست چیزها سروکار داریم؛ بنابراین اگه اسم رو به مفهوم تقلیل بدید، پیشاپیش پذیرفتید که هم متفیره و میتونه حتا اصلا برای یک نسل معنا نداشته باشه، هم نسبیست؛ یعنی ممکنه فردا روزی دیگه این تعبیر رو نداشتهباشه. خیلی خیلی مهمه داریم از چه روشی استفاده میکنيم؟ آیا روش ما علمیست يا پای دروغ رو به میدان باز میکنه؟
✍🏻 #محبوبه_زمانیان
🗄پست مرتبط
📺 ساسانیان، سلسلهای که باید از نو شناخت
📕ایراناندیشان سرافکنده در برابر ایرانبانان سرافراز
📕ایران فرهنگی، در برابر ایران سیاسی
📕درنگی در معنای «فرهنگ ایران»
📕پیرامون سخنان فرهادپور دربارۀ «شاهنامه و ساسانیان»
📕سرافرازی یا سرافکندگی؟ مسئله این است!
📕تاریخزدایان: طالبانهای قلمروی تاریخپژوهی
#ایران #نقد_چپ #چپ_ایرانی
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
🍂 تمام واژهها وارونه شدند؛ وقتی این وضعیت رخ میده، درک انسان از ماهیت خودش و محیطش هم نسبی میشه. وضعیت طوریه که اگه مثل این بیغیرتها حرف بزنیم، زندگیِ راحتتر و اجتماعِ بیشتری داریم تا وقتی که از اهمیت «نسبت خود با کشور خود و تاریخ آن» بگیم. تا زبان خودتون رو پس نگیربد، نمیتونید ایندۀ کشورتون رو تضمین کنید.
🍂 این نکته را هم بیافزایم. قبلتر گفتهام که نام "ایران" رو به مفهوم تبدیل نکنید. چقدر هم بسیاری بهشون برخورد. شما نمی تونید "نام و اسم" رو به "مفهوم" بدل کنید. در هر اسمی حتا اسم خودمون یک محتوایی و جود داره که همون مفهوم اسم ماست، اما اسم، مفهوم نیست، نشانه و نماده. این رو دیگه توی همون ترم اول دروس منطق و ترم اول دروس جامعهشناسی خوندهایم. حالا امثال این شارلاتان نمیآد بگه اصلا اسم، مفهوم نیست، ولی ما که خوندیم میدونیم؛ نتیجه میدونید چی میشه؟ نتیجه این ميشه که مفاهیم «نسبی» هستند؛ یعنی زمان شاملٍ حالش میشه. علاوه بر این، تجربهی انسانی هم شامل حالش میشه؛ یعنی مفهوم متغیره و بر اساس تجربۀ زیسته، تغییر معنایی داره. الان این شارلاتان چون مبنا رو بر این گذاشته که ایران یک «مفهوم» هست، پس حرفش در واقع بر اساس این معنا درسته، اما... ما در علم با حقبقت به معنای مصداق درست چیزها سروکار داریم؛ بنابراین اگه اسم رو به مفهوم تقلیل بدید، پیشاپیش پذیرفتید که هم متفیره و میتونه حتا اصلا برای یک نسل معنا نداشته باشه، هم نسبیست؛ یعنی ممکنه فردا روزی دیگه این تعبیر رو نداشتهباشه. خیلی خیلی مهمه داریم از چه روشی استفاده میکنيم؟ آیا روش ما علمیست يا پای دروغ رو به میدان باز میکنه؟
✍🏻 #محبوبه_زمانیان
🗄پست مرتبط
📺 ساسانیان، سلسلهای که باید از نو شناخت
📕ایراناندیشان سرافکنده در برابر ایرانبانان سرافراز
📕ایران فرهنگی، در برابر ایران سیاسی
📕درنگی در معنای «فرهنگ ایران»
📕پیرامون سخنان فرهادپور دربارۀ «شاهنامه و ساسانیان»
📕سرافرازی یا سرافکندگی؟ مسئله این است!
📕تاریخزدایان: طالبانهای قلمروی تاریخپژوهی
#ایران #نقد_چپ #چپ_ایرانی
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Telegram
نقدآگین