کلیدر
1.74K subscribers
7.44K photos
113 videos
104 files
6.72K links
کتاب و کتابخوانی

admin: t.me/klidarbook
instagram.com/instaklidar
website: www.klidar.ir
Download Telegram
#کتاب_تازه #خرداد1399
📗برادرخوانده
#کنیث_اپل
#سیمین_زرگران
#نشر_چشمه
#داستان_نوجوان
493صفحه/ پالتویی/شومیز
قیمت: 90،000 تومان
t.me/klidar
#شعر_امروز


گفتم تو آغاز انهدام بودی
که بر چشم‌هات نم نشست
گفتم همین بغض که می‌شوی
لبخند می‌زنی
به طرح زیبایی مدام
انگار علیزاده و کلهر و لطفی
در جان من زخمه می‌زنند
باران آمد
گفتم ای کاش معادل دوستت دارم
هزاران کلام دیگر بود
تا با هر هزار بخوانمت
آغوش
عاشقانه‌ترین کلمات شد
آهسته بر لاله‌ی گوشت اجازه خواستم
گفتم می‌دانم
تکراری شده اما یکبار
فقط یکبار دیگر بگویمت
شب شیهه کشید و اسبی سیاه شد
گفتم دوستت‌دارم و دوستش‌داشتم
باد یال‌هایش را روی صورتم پخش می‌کرد
دوست‌داشتن و دوستت‌داشتن
اولین مخترعان پرواز بودند
اصلا همین دوست‌داشتن تو
ویزای اقامت تمام کشورهای جهان است
کافی‌ست بر اقامه‌ی تو نیت کنیم
دوستت دارم
و مقیم حرم یار شویم

✍️#سجاد_افشاریان
📔#اسکارلت_دهه‌ی_شصت
🔸#نشر_چشمه
📚 @klidar
#کتاب_تازه #خرداد1399
📒مرد زیرزمینی
#میک_جکسون
#میثم_فرجی
#نشر_چشمه
#رمان_خارجی
250صفحه/ رقعی/شومیز
قیمت: 48000 تومان
t.me/klidar
من بهترین دیوانه‌ی این دیوانه‌خانه‌ام. می‌ایستم وسط حیاط. سر را می‌برم بالا. ابرها. خورشید. نگاهش می‌کنم. زخم زردی است وسط آسمان آبی. چه کسی گفته به خورشید که نگاه کنی کور می‌شوی؟ دیوانه‌ها اینجور نیستند. سمسار راست می‌گوید. دیوانه‌ها هر کار بخواهند می‌کنند. زُل می‌زنم به خورشید. مثل سمسار. چیزی آن بالا شروع می‌کند به رفتن. به سیاه شدن. آرام. انگار سوراخ سیاهی آن پشت هست که قبلا نبوده. پشت خورشید. شکل سوراخ ته مغز. یک نقطه‌ی قرمز آن وسط بزرگ می‌شود. می‌رود توی سیاهی. چشمم می‌سوزد. نمی‌بندم. وسط سیاهی دنبال چیزی می‌گردم. چیزی که نیست. از چشمم آب می‌آید. چه کسی گفته سیاهی بد است؟ سر که می‌آورم پایین همه چیز سیاه است. روی زمین چیزی نیست جز یک سیاهی بزرگ... ص92

📗من، شماره سه، #عطیه_عطارزاده، #نشر_چشمه، چاپ اول1399، 192صفحه، 38هزارتومان
#کتاب_امروز
📒 #ذرت_سرخ
🔹 #مو_یان

✍️ کلبه‌کتاب‌کلیدر/ #مهرنوش_چمنی
این‌طور که پشت جلد کتاب گفته شده: «ذرت سرخ مهم‌ترین رمان "مو یان" است و او را به جایزه‌ی نوبل 2012 رساند. این اثر شگفت‌انگیز را روح چین قرن بیستم می‌دانند، سمفونی بزرگ از رنگ‌ها، آدم‌ها و مرگ‌ها.»

همین اول بگم که اگه اعصاب و حوصله ندارین سراغ این کتاب نیاین، چون وقتی کتاب رو شروع می‌کنین انگار وارد یک طوفان شدین. مجبورین با روند داستان به گذشته و حال پرتاب بشین و تا میاین به جایی چنگ بزنین دوباره از جای خودتون کنده می‌شین.
کار نسبتا سرخی هم هست! از خون و خونریزی چیزی کم نذاشته!🙄

اما...
اما از توصیف جزئیات و ماجراها حسابی لذت خواهید برد. راوی از احوال پدرش در میانه‌ی جنگ با ژاپنی‌ها میگه، در عین حال ماجرای مادربزرگشو تعریف می‌کنه، و گاهی گریز می‌زنه به منظره‌ها و رویدادها.
این کتاب در سال 1986 منتشر شد و کتاب حاضر گویا از روی ترجمه انگلیسی اون ترجمه شده. یک فیلم هم از این کتاب اقتباس شده و جوایز متعددی هم برنده شده.

◀️ #چند_سطر_کتاب:

پدر صدای عبور گلوله را در مه متراکم شنید که با گذشتن از میان ساقه‌ها و برگ‌های ذرت، سرهایشان را قطع می‌کرد. مادامی که صدای فشنگ در هوا و صدای برخوردش با زمین شنیده می‌شد، همه نفس‌شان را حبس کرده بودند. وانگ ون‌یی مفلوکانه فریاد می‌زد «فرمانده، سرم رفت، سرم رفت.»
فرمانده یو مدتی بی‌حرکت ماند، سپس به وانگ ون‌یی لگد زد. «احمق کله پوک، بدون سر چه‌طور می‌تونی حرف بزنی؟»
فرمانده یو پدر را که آنجا ایستاده بود ترک کرد و رفت به سمت ابتدای ستون. وانگ ون‌یی هنوز می‌نالید. پدر جلو رفت تا به آنچه در صورت وانگ به نظرش عجیب می‌رسید نگاهی بیندازد. ماده‌ی آبی تیره‌ای روی گونه‌اش روان بود.
ص21

📗ذرت سرخ، مو یان، مترجم: #ناصر_کوه_گیلانی، #نشر_چشمه، 400صفحه، چاپ دوم1398، قیمت: 60هزارتومان


عنوان اصلی: Red Sorghum
نویسنده: #Mo_Yan

▫️ t.me/klidar ▫️instaklidar ▫️ klidar.ir
#کتاب_امروز
📘 #نمایشی_در_کهکشان
🔷 #گیلیان_رابین_اشتاین

✍️ کلبه‌کتاب‌کلیدر/ #روح‌انگیز_روح‌بخش
🏆یک کتاب نوجوان وسوسه‌انگیز داریم که دیپلم افتخار کتاب سال شورای کتاب کودک استرالیا رو هم گرفته.

شروعی پر از ترس و هیجان!
از یک خانواده می‌خونیم که میلی به حرف زدن باهم ندارن آخه اونا تفاوت‌های زیادی دارن. پدری که خیلی پیره و در عوض مادری که خیلی جوونه و گویا دست‌و‌پا چلفتی! البته هر دوشون سعی می‌کنن ادای مامان و باباهای عادی رو دربیارن که از یک‌جایی به بعد مامان از نقشش خسته می‌شه و همه رو ترک می‌کنه و می‌ره دنبال زندگی مورد علاقه‌اش. پیرمرد هم خونه، زندگی و بچه‌هاش رو برمی‌داره و می‌زنه به دل طبیعت!
اون فکر می‌کنه بچه‌ها بهتره یاد بگیرن در طبیعت زنده بمونن تا اینکه به مدرسه برن. پیتر که باهوش‌ترین و موردتوجه‌ترین بچه‌ست زیاد استعداد این نوع زندگی رو نداره، در عوض جوئلا ساخته شده واسه طبیعت. ولی خب خبر بد اینه که بابا هم یک روز تصمیم می‌گیره بچه‌هاش رو بفرسته پیش خواهرش واسه ادامه زندگی!😂
که خوش‌بختانه قبل از اینکه عمه خانم خسته بشه و بخواد این سه تا رو از سرش باز کنه، بچه‌ها تو ایستگاه قطار ربوده می‌شن و وقتی این قضیه رو می‌فهمن که موشک فضاپیما روبه‌روشونه و قراره پرتاب شن به فضا! انگار قراره زندگی جالب و متفاوتی رو تجربه کنن. 🤔😏
پیتر، لیان و جوئلا هرکدوم ویژگی‌هایی دارن که خب وقتی می‌افتیم توی داستان می‌بینیم مثل جوئلا بودن چقد خوبه😎
حالا قراره چی، چطور، چرا و چگونه بگذره؟!

◀️ #چند_سطر_کتاب:

جای دیگری برای رفتن و کاری برای انجام دادن نداشتم. در تاریک‌روشن بین صبح و شب، که در واقع هیچ‌کدام حقیقی نبود، خوابگاه به صحنه‌ای از کابوس می‌مانست. اعمال و حرکات من هم، وقتی داشتم مطیعانه دنبال لیوارد به اتاقش می‌رفتم، چیزی بین واقعیت و خیال بود. شاید داشتم توی خواب راه می‌رفتم، شاید گفت‌وگویی که بین ما صورت گرفته بود، بخشی از یک رویا بود.
ص118

📘نمایشی در کهکشان، گیلیان رابین اشتاین، مترجم: #محبوبه_نجف_خانی، #نشر_چشمه، 264صفحه، چاپ دوم1398، قیمت: 40هزارتومان

#رمان_نوجوان

عنوان اصلی: Galax arena
نویسنده: #Gillian_Rubinstein

▫️ t.me/klidar ▫️instaklidar ▫️ klidar.ir
#کتاب_امروز:
📔اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر/ #محمود_دولت_آبادی

▫️#کلبه‌کتاب‌کلیدر: امروز نوبت خالق کلیدر، و کتاب تازه‌اش با عنوان «اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر» است. یک رمان کوتاه که به روال آثار اخیر محمود دولت‌آبادی، نشر چشمه منتشر کرده. راستش توی کتابفروشی، داستان‌های چند سال گذشته‌ی دولت‌آبادی را با تردید به مشتریان پیشنهاد می‌دهیم! هرکسی نمی‌پسندد. بعضی‌ها هم می‌گویند سخت‌خوان است و با آثار پیشین استاد فرق دارد. «بنی آدم»، «طریق بسمل شدن» و «بیرون در» از جمله کتاب‌های دولت‌آبادی هستند که اگر چه باز هم هرکدام چندین بار تجدیدچاپ شده‌اند اما آن‌طور که باید مورد پسند عموم قرار نگرفته‌اند. هرچند نثر رازآمیز، توصیف‌های ریزنگرانه و شرح کشاکش ذهنی شخصیت‌های داستانی در آثار اخیر این نویسنده‌ی کهنه‌کار همچنان شیفتگان خاص خود را دارد. باید ببینیم کتاب تازه با چه نقد و نظرهایی روبرو خواهد شد. فعلا برویم و سطرهای آغازین «اسب‌ها...» را با هم بخوانیم:

◀️ #چند_سطر_کتاب

«دستی از قفا سرشانه‌ی کریما را در چنگ گرفت –چنان که آستین و بال چپ آن پالتوِ نیم‌دار هم بالا کشانیده شد- و برش گردانید رو به خود بی‌که رها کند آن‌چه را در چنگ داشت. حالا دست راست روی شانه‌ی چپ، دو تن رودرروی هم بودند. کریما که می‌رفته بود تا بیرون برود از آن اتاق دخمه و دیگری مرد جوانی که غافلگیر از پسِ پشت چنگ در شانه‌ی او زده بود با چهره‌ای مهاجم، که گویی برای ترسانیده شدن ساخته شده بود با آن چشم‌های هراسان و وادریده زیر ابروان سیاه که تیک داشت روی چشم چپ. لب‌های به هم فشرده‌ی مرد جوان هم می‌نمود که بسی خشمگین و متعرّض است به همه‌کس و چیز، خاصه به جوانی که نمی‌دانست چه می‌خواسته در آن دخمه‌جای دور و گم از چشم‌های فضول...»

🔹اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر، محمود دولت‌آبادی، #نشر_چشمه، 132صفحه، رقعی، شومیز، چاپ اول1399، قیمت: 30000تومان

▫️ t.me/klidar ▫️instaklidar ▫️ klidar.ir
#کتاب_امروز
📗 #من_شماره‌ی_سه
🔸#عطیه_عطارزاده

✍️ کلبه‌کتاب‌کلیدر/ #روح‌انگیز_روح‌بخش:
من، شماره‌ی سه! یک داستان عجیب از دنیا‌یی که شاید واسه هممون جالب باشه. چرا این نظرو دارم؟ چون واسه خودم که خیلی هیجان‌انگیز بود دنیا رو از چشم یک آدم که توی آسایشگاه روانی زندگی می‌کنه ببینم. در واقع زندگی رو به‌جای اونا لمس کنم. چقدر می‌تونه متفاوت باشه عشق و دوستی از نظر اونا.
خلاصه که داستان این کتاب فرار یک آدم از آسایشگاه روانیه به دنبال یک شخصیت که نمی‌دونیم اون شخصیت وجود خارجی داره یا نه؟! و مرور خاطراتش و افت‌و‌خیزش توی این ماجرا. سال‌هایی که چطور گذشت و قراره از این به بعدش چطور بگذره.🧐


◀️ #چند_سطر_کتاب:

امروز بی‌کاریم. می‌توانیم هرجا که بخواهیم بنشینیم و خواب ببینیم. هر چقدر بخواهیم. سمسار راست می‌گوید که کار نجاتمان نمی‌دهد. چند سال لباس دوختیم و نجات پیدا نکردیم. چه کسی گفته بی‌کاری بد است برای مغز؟ اصلا ما بی‌کاری را دوست داریم. مغزمان اینجوری به کار می‌افتد. کارهایی می‌کنیم که کسی نمی‌کند. چیزهایی می‌بینیم که کسی نمی‌بیند. حرف‌هایی می‌زنیم که کسی نمی‌زند. سمسار اشاره می‌کند به لکه‌های کف حیاط. حسن می‌گوید مزرعه. لاشخورها را نشان‌مان می‌دهد. بالای مزرعه پرواز می‌کنند. یادگار می‌گوید لاشخور نیستند. بال‌شان سفید است. مشتی فرشته‌اند که می‌آیند پایین. می‌خواهند دست پیرمردی را بگیرند که آن ته نشسته. من توی لکه‌ها زنی می‌بینم. منتظر است. خودم را می‌بینم. دیوانه‌ای که نمی‌داند با دست‌هاش چه کند. درها را روش بسته‌اند. نمی‌گذارند برود بیرون. اگر هم به ساختمان زن‌ها برسد اصلا نمی‌داند آسو چه شکلی هست. دهانش باز نمی‌شود. این دیوانه مدام دنبال راهی می‌گردد که نیست. به خودش می‌گوید شاید همه‌چیز جور دیگری باشد. جور دیگری که نمی‌داند چه‌جور. جور دیگری که فقط جور حالا نیست.
117ص

📗من، شماره‌ی سه، عطیه عطارزاده، #نشر_چشمه، 192صفحه، چاپ دوم1399، قیمت: 38هزارتومان

#داستان_ایرانی

▫️ t.me/klidarNews ▫️instaklidar ▫️ klidar.ir
#کتاب_امروز
📘 #تعمیرکار
🔹 #برنارد_مالامود

✍️ کلبه‌کتاب‌کلیدر/ #مهرنوش_چمنی:
امید، پلیدترین پلیدی‌هاست، چون به عذاب انسان تداوم می‌بخشد...(نیچه)

یاکوف، تعمیرکار یهودی اهل روسیه، پس از اینکه همسرش اون رو ترک می‌کنه، به امید زندگی بهتر، از روستا میره. یاکوف امیدواره شغل بهتری گیر بیاره یا شانس بیشتری برای کار کردن داشته باشه. این رو هم می‌دونه که باید در محله‌های مشخص شده‌ی یهودیان ساکن بشه در غیر این‌صورت مجرمه. اما شاید کسی نفهمه که اون یهودیه.

در گیر و دار قتل‌عام یهودیان، گروه‌های تندرو به دنبال بهانه‌ای هستن تا بتونن یک شورش بزرگ راه بندازن. چه چیزی بهتر از اتهام قتل برای یک مرد یهودی که توی گتو زندگی نمی‌کنه!

"تعمیرکار" فقط و فقط یک چیز رو یه ذهنم میاورد. اصلا مهم نیست که این فرد یهودیه یا هر اقلیت دیگه. وقتی بخوان محکومت کنن، کاری از کسی ساخته نیست. حتی اگه شده یواشکی اعدامت کنن تا دیگه کار از کار گذشته باشه، این کارو می‌کنن. امیدی که یاکوف در طول داستان داره، شاید خیلی از ما داشته باشیم. خیلی‌ها امیدواریم که شاید یک روزی این کابوس تموم بشه، اما چه کسی جز خودمون می‌تونه به ما کمک کنه؟

◀️ #چند_سطر_کتاب:

متاسفانه در این سال‌های اخیر پیشرفت که نکرده‌ایم هیچ، پس‌رفت هم کرده‌ایم، بعد از لغو قانون رعیت‌داری تا امروز دستاورد چندانی نداشته‌ایم.
به نظرم کشوری که در آن انسان صاحب انسان باشد، یک جورهایی نفرین شده است. بوی تعفن چنین فسادی هیچ وقت از مشام روح یک ملت نمی‌رود، و این بوی تعفن بدی‌های آینده است.
ص165

📗تعمیرکار، برنارد مالامود، مترجم: #شیما_الهی، #نشر_چشمه، 317صفحه، چاپ سوم1399، قیمت: 65هزارتومان

عنوان اصلی: The Fixer
نویسنده: #Bernard_Malamud

▫️ t.me/klidarNews ▫️instaklidar ▫️ klidar.ir
#کتاب_امروز
📕 تماشاخانه‌ی کوچک هانا آرنت
🔹 #ماریون_مولر_کلار

✍️ کلبه‌کتاب‌کلیدر/ #مهرنوش_چمنی:
به به عجب کتابی یابیدم!
"تماشاخانه کوچک هانا آرنت"، یک عنوان از سری کتاب‌های "افلاطون‌های کوچک" هست که برای نوجوانان، فیلسوف‌های مختلف رو معرفی می‌کنه.
البته نه معرفی خشک و خالی و ویکی‌پدیایی، بلکه داستان‌هایی تعریف میشه که شخصیت اصلی اون‌ها، این افراد هستند.

نمی‌دونم نشر چشمه تا الان چندتا از این سری رو ترجمه کرده، فقط دوتا عنوان دیدم. اما در معرفی انگلیسی، اون ویژگی‌هایی که برای این مجموعه برشمرده این‌ها هستند:
رویکرد جذاب برای کودک و نوجوان، متن و طراحی با کیفیت (گفتم که کتاب مصور هم هست؟🤔)، تجربه فلسفی عالی.

تماشاخانه کوچک هانا آرنت، ماجرای دختری جوانه که با هانا آرنت پیر در هنگام نوشتن کتاب "حیات ذهن" آشنا میشه. این دو هانا با هم به یک سفر میرن تا داستانی ویژه بازگو کنن. داستانی فلسفی و حیرت‌انگیز از زندگی و تفکر هانا آرنت!

◀️ #چند_سطر_کتاب:

بالاخره هر دو به لانه‌ی روباه می‌رسند. روباه پیر را می‌بینند که نشسته و مراقبه می‌کند. روباه برای اینکه حواسش با بودن آن‌ها بی‌خودی پرت نشود، فقط یک چشمش را باز می‌کند و می‌گوید: «خانه‌ی خودتان است، خانم‌ها! همه‌چیز برای دم کردن چای آماده است...»
«ممنون از لطفت، اما روباه عزیز، ما نمی‌خواهیم این پایین زیاد بمانیم.»
روباه با تمسخر می‌گوید: «یعنی می‌خواهید به ناآرامی آن بیرون برگردید؟»
هانای جوان که هنوز از ظاهر شدن ناگهانی گرگ می‌ترسد، به هانای پیر التماس می‌کند که در آن خانه‌ی بزرگ و آسوده پناه بگیرند، اما هانای پیر قاطعانه می‌گوید: «ما مثل تو در لانه‌ای زیر زمین فکر نمی‌کنیم.»
ص42

📗#تماشاخانه_کوچک_هانا_آرنت، ماریون مولر کلار، مترجمین: #سارا_محمدی_اردهالی، #شیرین_کریمی، #نشر_چشمه، 66صفحه، چاپ اول1398، قیمت: 24هزارتومان

عنوان اصلی: LE PETIT THÉÂTRE DE HANNAH ARENDT
نویسنده: #Marion_Muller_Colard

▫️ t.me/klidarNews ▫️instaklidar ▫️ klidar.ir
#کتاب_امروز
📕 #بیست
رمان (ترک) سیگار
🔸 #ریچارد_بیرد

✍️ کلبه‌کتاب‌کلیدر/ #مهرنوش_چمنی:

براتون یک رمان متفاوت و جذاب دارم. رمان «بیست»، رمانی در مورد سیگاره! نویسنده در این کتاب، بیست روزی رو به تصویر کشیده که شخصیت داستان در حال ترک سیگاره و هرچیزی که به فکرش می‌رسه در نهایت به سیگار مربوط می‌شه. تلاش مضاعفی که راوی به کار می‌بره تا هرجور که شده از فکر کشیدن سیگار بیرون بیاد و سر خودشو گرم کنه، در عین‌حال ماجراهای جانبی رو پیش می‌کشه که زندگی راوی و ارتباطش با اطرافیان رو نشون میدن. از نکات دلنشین این کتاب، سبک روایت داستانه.

نویسنده با استفاده از الگویی ویژه خودش داستان رو پیش می‌بره و طنز ظریف دلنشینی رو هم چاشنی کرده. گرگوری، راوی ماجرا سعی داره خودشو قانع کنه سیگار کشیدن چندان هم بد نیست:
آخرین باری که به مادرم زنگ زدم درباره‌ی سرطان عمو گرگوری پرسیدم.
«مطمئنی که سرطانش به خاطر سیگار بود؟»
«معلومه که مطمئنم.»
«یعنی صد در صد اعتقاد داری که این موضوع عین حقیقته؟»
«گرگوری. عمو گرگوریت تو کل زندگیش، از وقتی بزرگ شد، روزی شصت نخ سیگار قطران بالا می‌کشید. دیگه انتظار داری از چی بمیره؟» ص84

و گاهی هم موضوعات خنده‌داری رو پیش می‌کشه!
«جونزی پل مرا کم‌کم راه انداخت، با آمار، با داستان نظرسنجی ژاپنی‌ها درباره نوزادان زنانی که شوهر سیگاری دارند. یکی از زنان مورد بررسی در این نظرسنجی، نوزادی با قد و وزن بسیار کمتر از حد معمول به دنیا می‌آورد، ولی این را که شوهرش سیگاری است تکذیب می‌کند. این موضوع باعث تعجب نظرسنج‌ها می‌شود، چون هر روز عصر شوهر زن در اتاق انتظار قبل و بعد معاینه‌ی زن چپ و راست سیگار می‌کشیده. بالاخره از زن می‌پرسند چرا منکر سیگاری بودن شوهرش می‌شود.
زن می‌گوید: «می‌بخشیدها، ولی اون فقط دوست پسرمه.» ص200


📒بیست (رمان ترک سیگار)، ریچارد بیرد، مترجم: #نیما_ملک_محمدی، #نشر_چشمه، 311صفحه، چاپ سوم1398، قیمت: 49هزارتومان

عنوان اصلی: X 20
نویسنده: #Richard_Beard

▫️ t.me/klidarNews ▫️instaklidar ▫️ klidar.ir
#چند_سطر_کتاب

مرد دانست اگر می‌خواهد هم‌چنان درد دل ویولنش را بشنود باید آرامش کند. او این‌جا، بر سر این گور، بعد از سال‌ها لذت دل‌خوشی را چشیده بود. اگر به راستی زنده‌ای در این تابوت بود بهتر نبود که بگذارد بیرون آید؟ آن وقت خیال ویولن آسوده می‌شد و باز گل‌های درون سینه‌اش را نثار می‌کرد.
با عزمی استوار در انبانش را باز کرد و میان چاقوها و اره‌ها و تبرچه‌ها و همه‌جور ابزار کار گشت تا آچاری پیدا کرد و فورا چهار‌دست‌و‌پا روی تابوت افتاد و شروع کرد پیچ‌های در آن را باز کردن.
پیچ‌ها را یک‌یک باز کرد تا عاقبت توانست در تابوت را بلند کند و به دیوار گودال گور وادارد. در این هنگام کفن از روی چهره‌ی دختر مرده‌نما فرولغزید.
همین‌که هوای خنک صورت اینگرید را نوازش کرد چشم‌هایش باز شد. دنیا برایش نورانی شد. دانست که جایش را عوض کرده‌اند. خود را در اتاقی زرد رنگ دید که سقفی سبز داشت و چراغی بزرگ بر سقف آن بود.
ص51

📌ویولن دیوانه
#سلما_لاگرلوف
#سروش_حبیبی
#نشر_چشمه
📙 @klidarNews
#کتاب_امروز
📒 کابوس‌های درخت پرتقال
🔸 #مائده_مرتضوی

✍️ کلبه‌کتاب‌کلیدر/ #مهرنوش_چمنی:
"هدیه"، بعد از مرگ مادرش، خونه رو رها می‌کنه و به خونه‌ی دیگری که متعلق به پدرش بوده نقل‌مکان می‌کنه. خونه‌ای جدید با رنگ و بوی جدید برای یک زندگی جدید. یا به قول خودش سریال زندگی.
اما ظاهرا توی خونه‌ی جدید خیلی هم تنها نیست...
یعنی کابوس‌هاش رو با خودش آورده؟ یا خاطرات خونه هستن که دست از سرش بر نمی‌دارن؟

مائده مرتضوی، نویسنده و مترجم، دومین رمان خودش رو به نام کابوس‌های درخت پرتقال منتشر کرد. اولین کتاب این نویسنده هم با نام "سه سکانس از پاییز" کمی حال و هوای رئالیسم جادویی داره. کابوس‌های درخت پرتقال هم کاملا رئال نیست و حس و حالی مرموز و عجیب داره. اما گاهی اوقات هم منو یاد "پاییز فصل آخر سال است" می‌ندازه.

پشت جلد کتاب نوشته: مرتضوی با استفاده از راوی عجیبش و توانایی او برای کشف، زمان‌های متفاوتی را به تصویر می‌کشد که انگار در هر کدام تکه‌ای از یک فاجعه رقم خورده و حالا، این نشانه‌ها دارند او را به سوی واقعیتی پنهان هدایت می‌کنند....

◀️ #چند_سطر_کتاب:

برای خاک‌سپاری‌اش یک لحظه را هم از دست ندادم. حقش بود صبر می‌کردم تا ته‌مانده‌ی قوم و خویش‌ها از شمال برسند، اما صبر نکردم. منتظر رسیدن هیچ‌کس نشدم. مادر خیلی وقت پیش از آن خاک شده بود، زیر تمام آن روزهای تکراری. از دم کردن چای بی‌رنگ‌وروی صبحانه تا چای جوشیده‌ی بعد شام، هیچ اتفاق تازه‌ای نمی‌افتاد که سریال را دیدنی و جذاب کند. همه چیز تکرار می‌شد، انگار هر شب سر ساعتی معین یک قسمت را بازپخش کنند. یک سکانس طولانی و کسل‌کننده با برداشت‌های متعدد. ص12

📒#کابوس_های_درخت_پرتقال، مائده مرتضوی، #نشر_چشمه، 151صفحه، چاپ اول1399، قیمت: 32هزار تومان

▫️ t.me/klidarNews ▫️instaklidar ▫️ klidar.ir
کتاب غذای روح است، ولی شکلات هم بخرید

#کتاب_امروز
📒 بهترین بقالی سوپرمارکت دنیا
🔸 #شرمین_یاشار

✍️ کلبه‌کتاب‌کلیدر/ #مهرنوش_چمنی:
براتون یک کتاب طنز قشنگ آوردم، باقلوا! اونم باقلوای ترکی.
شرمین یاشار، نویسنده ترک تبار متولد آلمان، با الهام از زندگی پدربزرگش، این داستان رو نوشته و واقعا عالی عمل کرده.
داستان با یک سوال اساسی شروع می‌شه. سوالی که بزرگ‌ترها وقتی به بچه می‌رسن، ازشون می‌پرسن: بزرگ شدی می‌خوای چه‌کاره شوی؟
شخصیت داستان ما که ساکن یک روستا در سال‌های دور در ترکیه هست، تصمیم می‌گیره تا بزرگ نشده یک شغل مناسب برای خودش انتخاب کنه و شغل منتخبش بقالیه!

می‌تونم این کتاب رو نمونه ترکی قصه‌های مجید بدونم. کارهایی که این بچه خیلی جدی و برای پیشرفت و ارتقای بقالی کوچیک روستاشون انجام میده، شگفت‌زده‌تون می‌کنه. و مشکل همیشگیش اینه که چرا بزرگ‌ترها درک نمی‌کنن چقدر کارهاش ارزشمنده؟!

◀️ #چند_سطر_کتاب:

جلو بقالی روی زمین گونی انداختم و بساط کردم. کتاب‌هایم را چیدم. یک تکه مقوا از کارتن قیچی کردم و روی آن نوشتم: کتاب غذای روح است! بعد از این شعار تبلیغاتی ترسیدم. بچه‌های عجیب و غریبی وجود داشتند که ممکن بود از این نوشته اشتباه برداشت کنند و دیگر هرگز به بقالی نیایند و فکر کنند کسی که کتاب می‌خرد نباید خوراکی بخرد! من هم شعارم را تغییر دادم. نوشتم: کتاب غذای روح است، ولی شکلات هم بخرید! هم کتاب بخرند و هم شکلات. قرار نیست یکی را بفروشم و آن یکی روی دستم باد کند!
ص172

📒بهترین بقالی سوپرمارکت دنیا، شرمین یاشار، تصویرگر: #مرت_تورگن، #مترجم: #مژگان_دولت_آبادی #نشر_چشمه، 195صفحه، چاپ اول1399، قیمت: 38هزارتومان

عنوان اصلی: dedemin bakkali
نویسنده: #sermin_yasar
▫️ t.me/klidarNews ▫️instaklidar ▫️ klidar.ir
#کتاب_ماه_فروردین #کلبه‌کتاب‌کلیدر
📗 #مثل_خون_در_رگ‌های_من
انتخاب: #نسرین_ناصری

آوازه کتاب «مثل خون در رگ‌های من» اثر احمد شاملو حتما به گوش همه خورده است!..
این کتاب خواندنی مجموعه ای از نامه های عاشقانه و پر معنا و زیبای #شاملو برای همسرش #آیدا ست..
بهترین کتابی که توانستم در این ایام آن را به اتمام برسانم و با هر سطر خواندش غرق در واژگان پرمفهومش شوم همین کتاب است!..
هر واژه آن لمسی عمیق بر سطوح عشق داشت و محبت روز افزون میان آن دو را به رخ میکشید!...
خواندن این کتاب رو از دست ندید🙂

سطر هایی از کتاب:
«دست‌های تو در دست من است. امید تو با من است. اطمینان تو با من است. چه چیز ممکن است بتواند مانع پیشرفت من شود؟ کوچکترین لبخند تو مرا از همه‌ی بدبختی‌ها نجات می‌دهد. کوچک ترین مهربانی تو مرا از نیروی همه‌ی خداها سرشار می‌کند … یقین داشته باش که احمد تو مفلوک و شکست خورده نیست. تمام ثروت‌های دنیا، تمام لذت‌های دنیا، تمام عالم وجود، برای من در وجود ” آیدا ” خلاصه می‌شود. تو باش، بگذار من به روی همه‌ی آن‌ها تف کنم. بگذار به تو نشان بدهم که عشق، عجب معجزه‌ای است. تو فقط لبخند بزن. قول بده که فقط لبخند بزنی، امیدوار باشی و اعتماد کنی. همین!»

نسرین ناصری🌿


🔹مثل خون در رگ‌های من، نامه‌های #احمد_شاملو به #آیدا، #نشر_چشمه

t.me/klidarnews www.klidar.ir instagram.com/instaklidar
#کتاب_ماه_مهر #کلبه‌کتاب‌کلیدر
📘 #جزء_از_کل
انتخاب: #مهناز_کمالیان

یک رمان بی نظیر؛ اگه مثل من از اون آدم‌هایی هستید که زیر جملات و پاراگراف‌های قشنگ کتابی که می‌خونید، خط می‌کشید، از همون ابتدا مدادتون رو بردارید و تا پایان کتاب دست تون باشه.

این کتاب یکی از موفق‌ترین آثار ادبیات استرالیا است که در مدت‌زمان کمی توانست به‌عنوان یکی از پرفروش‌ترین آثار نیویورک‌تایمز و آمازون شناخته شود. این کتاب روایت دو نسل از خانواده‌ی «دین» است که با کارهای عجیب‌وغریب و گاها جنایی و ترسناک در میان مردم کشور استرالیا شناخته شده‌اند. «مارتین دین»، «تری دین» و «جسپر دین» سه ضلع مثلث این کتاب محبوب و تأثیرگذار هستند که از زمان جنگ جهانی دوم تا اوایل قرن بیست و یکم در استرالیا، پاریس و تایلند زندگی می‌کنند.

✍️ چند پاراگراف معرکه از کتاب

🚴‍♂️ هیچ‌وقت نمی‌شنوید ورزشکاری در حادثه‌ای فجیع حس بویایی‌اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما بدهد که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درسِ من؟ من آزادی‌ام را از دست دادم.

📝 وقتی این همه تلاش می کنی یک نفر را فراموش کنی، خود این تلاش تبدیل به یک خاطره می شود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر می‌ماند.

😥 شروع کردم به فکر کردن در مورد اشک. چرا تکامل کاری با بدن انسان کرده که نتواند غمش را پنهان کند؟ آیا برای بقای گونه ما حیاتی بوده نتوانیم مالیخولیای مان را پنهان کنیم؟ چرا؟ فایده تکاملی گریستن چیست؟ برانگیختن همدلی؟...

🔹جزء از کل، #استیو_تولتز، #پیمان_خاکسار، #نشر_چشمه

www.klidar.ir
t.me/klidarNews
instagram.com/instaklidar
ا📗📙📘ا
یک معرفی از بهترین کتابی که در این ماه خوانده‌اید برای ما بفرستید و در قرعه‎کشی ماهانه کلیدر شرکت کنید.
🔻ارسال مطلب:
دایرکت اینستاگرام: instaklidar
تلگرام: t.me/klidarbook
واتساپ: 09157070380
#کتاب_ماه_مهر #کلبه‌کتاب‌کلیدر
📓 #جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
انتخاب: #فاطمه_قدیریان
instagram.com/fatemeh.qadirian

من این ماه کتاب "جنگ چهره‌ی زنانه ندارد"، پرفروش‌ترین کتاب بلاروسی، رو خوندم.
شاهکار بود، فوق‌العاده زیبا نوشته شده بود و زیباترش این بود که کل کتاب متشکل از خاطرات تلخ و شیرین زنان شوروی توی جنگ جهانی بود. به عنوان یک زن توی جامعه‌ای که همیشه گفتن "زنان از وضعیتشون می‌نالن اما عوضش به جنگ نمیرن و کشته نمیشن! "، بعد از خوندن این کتاب همزمان احساس درد و قدرت کردم.
خاطراتی به شدت غم‌انگیز ولی جذاب و با روایتی هوشمندانه داشت طوری که به سختی می‌تونید کتاب رو رها کنید.

◀️ از متن کتاب:

«من تمام جنگ رو لبخند می‌زدم... فکر می‌کردم تا جایی که امکان داره باید لبخند بزنم، چون زن هرجا که هست باید بدرخشه. قبل از این‌که اعزام بشیم به جبهه، یه پروفسور پیر به‌مون گفت "شما باید به هر مجروحی بگید که دوستش دارید. قوی‌ترین دارویی که شما دارید، عشقه. عشقه که آدم رو حفظ می‌کنه و نیروی لازم رو برای زنده موندن به آدم می‌بخشه." حالا یه مجروحی افتاده رو زمین، درد شدیدی داره و از درد داره گریه می‌کنه، اما تو بهش می‌گی "چیزی نیست، عزیزم، چیزی نیست خوب من..." "تو منو دوست داری، خانم پرستار؟" (اونا همه‌ی ما پرستارهای جوون رو خواهر صدا می‌زدن) "البته که دوستت دارم. تو فقط زودتر خوب شو." اونا می‌تونستن از ما دلخور بشن، فحش بدن، اما ما هرگز. حتی اگه یه کلمه‌ی بد از دهنمون درمی‌اومد، به نگهبانی تو پاسدارخونه محکوم می‌شدیم.
سخت بود... البته که سخت بود... حتی سوار شدن به ماشینی که توش فقط مردها هستن و تو دامن پاته، سخت بود. کامیون‌ها شاسی بلند بودن، خب، ماشین‌های ویژه‌ی امداد پزشکی بودن. حالا ببین میتونی بپری پشت کامیون...»
ورا ولادیمیروونا شوالدیشوا، سروان، جراح

▪️جنگ چهره ی زنانه ندارد، #سوتلانا_آلکساندرونا_الکسیویچ، #عبدالمجید_احمدی، #نشر_چشمه

www.klidar.ir
t.me/klidarNews
instagram.com/instaklidar
ا📗📙📘ا
یک معرفی از بهترین کتابی که در این ماه خوانده‌اید برای ما بفرستید و در قرعه‎کشی ماهانه کلیدر شرکت کنید.
🔻ارسال مطلب:
دایرکت اینستاگرام: instaklidar
تلگرام: t.me/klidarbook
واتساپ: 09157070380
#کتاب_امروز
📗گفت‌و‌گو‌های عاشقانه

اگر تو عمر در این ماجرا کنی، سعدی
حدیث عشق به پایان رسد؟ نپندارم

🔸عشق را چه‌طوری پیدا کنیم؟
🔸عشق را چه‌طوری زنده نگه داریم؟
🔸وقتی عشق را از دست می‌دهیم چه‌طور دوباره خودمان را جمع‌و‌جور کنیم و سرپا شویم؟

این سوالات همیشه برای خانم ناتاشا لان، روزنامه‌نگار بریتانیایی مطرح بوده و بالاخره تصمیم می‌گیره به دنبال پاسخ بره، پس خبرنامه‌ای ایمیلی راه اندازی می‌کنه با عنوان "گفت‌وگوهای عاشقانه" و در اون با آدم‌های مختلف از جمله: نویسنده، مشاور، روان‌درمانگر و پزشک متخصص مصاحبه می‌کنه و از تجربه‌هاشون درباره‌ی عشق می‌پرسه.
عشق به انسانی یا به شهری یا به شعری و یا به درختی.

در این کتاب گفت‌و گوهایی رو می‌خونیم با:

▪️آلن دوباتن: درباره‌ی روان‌شناسی تنها بودن
▪️فیلیپا پری: درباره‌ی آهسته آهسته عاشق شدن
▪️استر پرل: درباره‌ی انتظارهای غیرواقعی
▪️دالی الدرتون: درباره‌ی آسیب‌پذیر بودن
▪️استیون گروز: درباره‌ی پذیرفتن تغییر
▪️کندیس کارتی ویلیامز: درباره‌‌ی دوستی
▪️لیسا تادکو: درباره‌ی تنهایی هنگام از دست دادن
▪️دایانا ایوانز: درباره‌ی پدر و مادری
و....

#چند_سطر_کتاب

یواش یواش عاشق شدن چه خوبی‌هایی دارد؟
رابطه‌ی رضایت بخش لزوما آن رابطه‌ای نیست که از همان اولش یقین کنیم که طرف مقابل‌مان آدم مناسب ماست. ما اصلا چیزی به نام آدم مناسب و جفت مناسب نداریم. آن‌چه باعث می‌شود آدمی مناسب شما باشد تعهد او نسبت به شماست؛ شما به هم تعهد می‌دهید و با هم گفت‌وگوهای سازنده می‌کنید. در واقع با این کار به طرف مقابل اجازه می‌دهید روی شما تاثیر بگذارد و شما هم روی او تاثیر می‌گذارید. آدم‌ها تغییر‌ناپذیر نیستند. شما مثل دو تا سنگ آن‌قدر به هم ساییده می‌شوید تا بالاخره با هم جفت و جور شوید. ص67

#گفت‌وگوهای_عاشقانه، #ناتاشا_لان، #امیرمهدی_حقیقت، #نشر_چشمه


www.klidar.ir
t.me/klidarnews
https://instagram.com/instaklidar
📘#در_جبهه_غرب_خبری_نیست

«داستانی از نگاه متفاوت انسان به جنگ و مرگ»

#مینا:
هرگز کتابی به این شکل رنج و عذاب جنگ را توصیف نکرده است. داستان از جبهه‌ی جنگی آغاز می‌شود که چند پسر نوجوان تحت‌ تاثیر مدیر مدرسه خود پا به زمین آن می‌گذارند و یک شبه از نوزده سالگیِ شاد قدم به دوره‌ی پیری خود می‌نهند.
موقعیتی که در آن شاهد مرگ هم‌رزمان و دوستان خود می‌شوند و هم‌زمان جیره‌ی غذایی آن‌ها با مرگ و میر بیشتر می‌شود. زمانی که با قطع عضو یکی کفش مناسبی نصیب دیگری می‌شود و زمانی که بهیاران در انتظار مرگ زودتر بیماران وخیم برای خالی شدن تخت هستند.
موقعیتی که خواننده با باور‌های خود عمیقا درگیر می‌شود و به جدالی درونی مبتلا!

نویسنده‌ی کتاب "در جبهه‌ی غرب خبری نیست" به گونه‌ای تجربیات و رنج خود را از جنگ در قالب کلمات در کتابی گنجانده است که در عین موفقیت باعث طرد و مهاجرت او از کشور خود نیز شده است.

ظریف‌ترین هنر اریش‌ ماریا‌ رمارک پیچاندن کلمات در پوشش یک جمله‌ی ساده اما با معنایی عمیق و رنج‌آور است.

#چند_سطر_کتاب

هرازگاهی ورق‌ها را کنار می‌گذاریم و نگاهی به اطراف می‌اندازیم، آن وقت یکی از ما می‌گوید «یادش بخیر بچه‌ها»، یا «انگار دیروز بود که...» بعد همه ساکت می‌شویم، دلتنگی وجودمان را فرا می‌گیرد. با این احساس به خوبی آشناییم. احتیاجی نیست تا با کلمات بیانش کنیم. به همین سادگی ممکن بود که اینجا نباشیم یا اتفاق دیگری برایمان بیفتد. پس همه چیز برایمان تازگی دارد: شقایق‌های سرخ، غذای خوب، سیگار و نسیم تابستانی.


📘در جبهه‌ی غرب خبری نیست، #اریش_ماریا_رمارک، #محمدرضا_جولایی، #نشر_چشمه


www.klidar.ir
t.me/klidarnews
instagram.com/instaklidar
📒#کتاب_امروز
گورهای بی سنگ
✍️ #مهرنوش

راستش هیچ‌وقت کتاب "سنگی بر گوری" رو دوست نداشتم. اما وقتی چشمم به عنوان این کتاب خورد به‌نظرم جالب اومد. "گورهای بی‌سنگ" اسمش رو از کتاب آل احمد قرض گرفته اما داستان نیست و از جستار تشکیل شده. جستارهایی از زندگی نویسنده که به اتفاقات و تجربیاتش در درمان نازایی می‌پردازه.
هر بخش کمابیش تمرکزش روی موضوع خاصی از مقوله‌ی نازایی هست. از خود فرد و زندگیش گرفته تا اهدا کنندگان تخمک و مادرانی که رحمشون رو اجاره میدن و زنان مجردی که فرزندخونده دارن رو در بر می‌گیره.

زوج‌هایی هستند که به انتخاب خودشون بچه‌دار نشدن ولی وقتی مشکل ناباروری داری، اونم تو جامعه‌ای که حتی مجرد بودن هم جرمه، یک زوج بدون فرزند بودن هم ناقص به نظر میاد و همه تلاش می‌کنن برای مشکلت راه‌حلی بدن! حتی خودت هم ممکنه خودت رو سرزنش کنی. نمی‌دونم در مورد آقایون چقدر این فشارها وجود داره اما وقتی زن باشی رسما ناقص محسوب می‌شی.

گاهی همان‌قدر که مجرد بودن و مادر بودن در نگاه دیگران نامانوس است، متاهل بودن و مادر نبودن هم نامانوس به نظر می‌رسد. انگار خانواده‌های دونفره را نمی‌شود به رسمیت شناخت، حتی اگر همه‌چیز در آن رابطه‌ی دو نفره بی‌نقص و لذت بخش باشد. شاید هم این شبیه نوعی اثر هنری یا ادبی مدرن است. ص95

ولی امید همیشه آدم رو به جلو می‌بره:
خانم میانسال گفت: «وقتی جنین‌ها رو از انجماد خارج می‌کنن بهشون شوک وارد میشه. جنین‌های بی‌کیفیت‌تر ممکنه تقسیم سلولی‌شون متوقف بشه.» فکر کردم: چه فرقی می‌کند ناامیدی کی اتفاق بیفتد؟ اگر قرار است آخرش بچه‌ای در کار نباشد بهتر نیست زودتر این را بفهمی؟ چرا معمولا این را نمی‌خواهیم؟ چرا هرچه‌قدر هم شکست قطعی باشد دوست داریم دیرتر اتفاق بیفتد؟ ص 124

📗 گورهای بی‌ سنگ: نه جستار درباره‌‌ی نازایی، #بنفشه_رحمانی، #نشر_چشمه، 131 صفحه

www.klidar.ir
t.me/klidarnews
instagram.com/instaklidar