#گزارش
سلام علیکم
روز بخیر
📋بین ما ایرانی ها #رسم است در پایان #سال_شمسی حساب و کتاب میکنیم و #جمع_بندی اجمالیِ کارهایی که انجام دادیم و البته کارهایی که انجام ندادیم!
الحمدلله یکی از #توفیقاتِ ما #زائران_نیابتی، حضور در این کانال و کمک در مسیرِ رسانیدنِ عاشقانی به ارباب است که حرم را ندیده اند.
👇در #پست_بعدی (پس از تحویلِ سالِ ۹۷) خلاصه ای از تاریخچه و مخارج این مدت تقدیم حضور شما سروران میشود تا با #اعتماد بیشتری کانالِ زائران نیابتی را به #دوستان_و_آشنایان خود #معرفی نمایید.
🌺در پایان، سالی پر از خیر و برکت توام با سلامتی و دلِ خوش و عاقبت بخیری برای شما زائران نیابتی و خانواده های محترمتان و همه دوستداران ائمه اطهار علیهم السلام آرزومندیم...
🙏#امیدواریم آرزوی دیرینِ همه انبیا و اوصیای الاهی در سال جدید محقق شود و خدا #صاحبمان را برساند؛
و همه در اربعین در معیّت حضرت مسیر نجف به کربلا را مشایه (پیاده روی) نماییم.
و آن روز است که #هدف گروهِ ما نیز برآورده خواهد شد و هیچ #حرم_ندیده ای باقی نخواهد ماند...
التماس دعا
یاعلی
🌸 @zaeranniabati🌸
سلام علیکم
روز بخیر
📋بین ما ایرانی ها #رسم است در پایان #سال_شمسی حساب و کتاب میکنیم و #جمع_بندی اجمالیِ کارهایی که انجام دادیم و البته کارهایی که انجام ندادیم!
الحمدلله یکی از #توفیقاتِ ما #زائران_نیابتی، حضور در این کانال و کمک در مسیرِ رسانیدنِ عاشقانی به ارباب است که حرم را ندیده اند.
👇در #پست_بعدی (پس از تحویلِ سالِ ۹۷) خلاصه ای از تاریخچه و مخارج این مدت تقدیم حضور شما سروران میشود تا با #اعتماد بیشتری کانالِ زائران نیابتی را به #دوستان_و_آشنایان خود #معرفی نمایید.
🌺در پایان، سالی پر از خیر و برکت توام با سلامتی و دلِ خوش و عاقبت بخیری برای شما زائران نیابتی و خانواده های محترمتان و همه دوستداران ائمه اطهار علیهم السلام آرزومندیم...
🙏#امیدواریم آرزوی دیرینِ همه انبیا و اوصیای الاهی در سال جدید محقق شود و خدا #صاحبمان را برساند؛
و همه در اربعین در معیّت حضرت مسیر نجف به کربلا را مشایه (پیاده روی) نماییم.
و آن روز است که #هدف گروهِ ما نیز برآورده خواهد شد و هیچ #حرم_ندیده ای باقی نخواهد ماند...
التماس دعا
یاعلی
🌸 @zaeranniabati🌸
زائران نیابتی ۱۷۹
سلام علیکم شب خوش الحمدلله به برکت سیدالشهدا علیه السلام، رابطِ این پدر و دختر به زیارت عتبات مشرف شدند و ادامه داستان بعد از سفرشون تقدیم حضورتون خواهد شد. و اما بعد: انشاالله فردا یک خانم به نیابت از شما بزرگواران مشرف خواهد شد؛ باشد که زیارتی دیگر در…
.
#جای_همگی_خالی
اینجا کربلاست؛ دشت نینواست...
روز میلاد حضرت سلطان، علی ابن موسی الرضا...
جای همگی خالی...
بالای سر ارباب زیارتنامه ام را خوانده بودم و داشتم خداحافظی می کردم. چشمانم را درشت کرده بودم. بازِ باز! داشتم تا می توانستم لحظهلحظه پُر میکردم آنها را از تصویر ضریح زیبایش، همان ششگوشه ی دلربایش...
باید خداحافظی میکردم. پیمانه زیارتمان پُر شده بود. لحظه آخر سخت است وجان کاه؛ درست مثل جان کندن!
یک قدم برمی داشتم به سمت ضریح حبیب بن مظاهر تا از حرمش خارج شوم ولی دلم راضی نمی شد دیده بردارم از ضریحِ حبیبِ دلهای عاشقان (حضرت ارباب). یک پا پیش میگذاشتم، یک پا پس میکشیدم!
دلم طوفانی بود و چشمانم ابری، خُنکای نسیم حریمِ حرم در حائر حسینی فقط و فقط تسکین این دلِ غمزده بود که حالا باید برود! اما نه، دل بایست می ماند و تن می رفت...
خلاصه که در آن لحظه های آخر ناخودآگاه به یاد شما #زائران_نیابتی افتادم. دلم گرفت. بغضم آمد در گلو. اشکم جاری. دعایتان کردم و به نیابت از همگی تان سلام دادم به حضرت ارباب و گفتم ای سیدالشهدا زائران نیابتی ات را دریاب...
موقع خروج همه اش در این فکر بودم من که با هزینه خودم مشرف شده ام و فقط توفیقم این بود که در کانال شما عضو باشم به یادتان بودم، پس حتما زواری که با کمک شما عازم و مشرف می شوند در لحظات آخر (و بسا در تمام لحظات) یاد همگیِ شما باشند و دعاگوتان...
خوشا بر احوالتان و توفیقاتتان روزافزون باد...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#جای_همگی_خالی
اینجا کربلاست؛ دشت نینواست...
روز میلاد حضرت سلطان، علی ابن موسی الرضا...
جای همگی خالی...
بالای سر ارباب زیارتنامه ام را خوانده بودم و داشتم خداحافظی می کردم. چشمانم را درشت کرده بودم. بازِ باز! داشتم تا می توانستم لحظهلحظه پُر میکردم آنها را از تصویر ضریح زیبایش، همان ششگوشه ی دلربایش...
باید خداحافظی میکردم. پیمانه زیارتمان پُر شده بود. لحظه آخر سخت است وجان کاه؛ درست مثل جان کندن!
یک قدم برمی داشتم به سمت ضریح حبیب بن مظاهر تا از حرمش خارج شوم ولی دلم راضی نمی شد دیده بردارم از ضریحِ حبیبِ دلهای عاشقان (حضرت ارباب). یک پا پیش میگذاشتم، یک پا پس میکشیدم!
دلم طوفانی بود و چشمانم ابری، خُنکای نسیم حریمِ حرم در حائر حسینی فقط و فقط تسکین این دلِ غمزده بود که حالا باید برود! اما نه، دل بایست می ماند و تن می رفت...
خلاصه که در آن لحظه های آخر ناخودآگاه به یاد شما #زائران_نیابتی افتادم. دلم گرفت. بغضم آمد در گلو. اشکم جاری. دعایتان کردم و به نیابت از همگی تان سلام دادم به حضرت ارباب و گفتم ای سیدالشهدا زائران نیابتی ات را دریاب...
موقع خروج همه اش در این فکر بودم من که با هزینه خودم مشرف شده ام و فقط توفیقم این بود که در کانال شما عضو باشم به یادتان بودم، پس حتما زواری که با کمک شما عازم و مشرف می شوند در لحظات آخر (و بسا در تمام لحظات) یاد همگیِ شما باشند و دعاگوتان...
خوشا بر احوالتان و توفیقاتتان روزافزون باد...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#گزارش
🌑اعظم الله اُجورَنا و اجورکم بِمصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاکُم مِن الطالبین بثاره معَ ولیه الامام المهدی من آلِ محمد علیهم السلام
💫ضمن عرض سلام و خوشامد خدمت بزرگوارانی که تازه به خانواده #زائران_نیابتی پیوستند،
به اطلاع میرسانیم:
📋زواری که مشرف میشوند، به #نیابت از #اعضای_کانال (چه افرادی که کمک میکنند و چه افرادی که کمکی نمیکنند) #زیارت میکنند.
لذا تقاضا داریم #دوستان_و_آشنایان خود را در این کانال #عضو بفرمایید تا افراد بیشتری ازین فیض عظیم بهره مند شوند.
👇واما بعد
در #پست_بعدی خلاصه ای از تاریخچه و مخارج این مدت تقدیم حضور شما سروران میشود تا با #اعتماد بیشتری کانالِ زائران نیابتی را به #دوستان_و_آشنایان خود #معرفی نمایید.
🙏در آخر #امیدواریم آرزوی دیرینِ همه انبیا و اوصیای الاهی در سال جدید محقق شود و خدا #صاحبمان را برساند؛
و همه در اربعین در معیّت حضرت مسیر نجف به کربلا را مشایه (پیاده روی) نماییم.
و آن روز است که #هدف گروهِ ما نیز برآورده خواهد شد و هیچ #حرم_ندیده ای باقی نخواهد ماند...
التماس دعا
یاعلی
🌸 @zaeranniabati🌸
🌑اعظم الله اُجورَنا و اجورکم بِمصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاکُم مِن الطالبین بثاره معَ ولیه الامام المهدی من آلِ محمد علیهم السلام
💫ضمن عرض سلام و خوشامد خدمت بزرگوارانی که تازه به خانواده #زائران_نیابتی پیوستند،
به اطلاع میرسانیم:
📋زواری که مشرف میشوند، به #نیابت از #اعضای_کانال (چه افرادی که کمک میکنند و چه افرادی که کمکی نمیکنند) #زیارت میکنند.
لذا تقاضا داریم #دوستان_و_آشنایان خود را در این کانال #عضو بفرمایید تا افراد بیشتری ازین فیض عظیم بهره مند شوند.
👇واما بعد
در #پست_بعدی خلاصه ای از تاریخچه و مخارج این مدت تقدیم حضور شما سروران میشود تا با #اعتماد بیشتری کانالِ زائران نیابتی را به #دوستان_و_آشنایان خود #معرفی نمایید.
🙏در آخر #امیدواریم آرزوی دیرینِ همه انبیا و اوصیای الاهی در سال جدید محقق شود و خدا #صاحبمان را برساند؛
و همه در اربعین در معیّت حضرت مسیر نجف به کربلا را مشایه (پیاده روی) نماییم.
و آن روز است که #هدف گروهِ ما نیز برآورده خواهد شد و هیچ #حرم_ندیده ای باقی نخواهد ماند...
التماس دعا
یاعلی
🌸 @zaeranniabati🌸
خوش به حال اون کسایی که یواش یواش دارن ساکشونو جمع میکنن تا پیاده برن پابوس آقا
سلام زائرِ عاشق
التماس دعا، ما رو فراموش نکنی تو تک تکِ قدمهات...
رفقا یه زمانی کسی میرفت کربلا خیلی تو چشم بود؛ یادتونه؟! خیلی دور نبود...
ولی الحمدلله لطف خدا شامل حالمون شده و الان کسایی که جاموندن بیشتر تو چشم هستن...
اقاجان...
پایم که جامانده....
ولی دلم همراه #زائران_نیابتی به سمت شما می آید...
انگار که قسمت نیست امسال چشمانم کربلایت را ببینند...😔
آهای کسانیکه به زیارت مولایمان شرفیاب می شوید،
از قول ما #جامانده های اربعین هم یه سلام بدین و یکی از درهای حرم رو ببوسین...😭
🌸 @zaeranniabati 🌸
سلام زائرِ عاشق
التماس دعا، ما رو فراموش نکنی تو تک تکِ قدمهات...
رفقا یه زمانی کسی میرفت کربلا خیلی تو چشم بود؛ یادتونه؟! خیلی دور نبود...
ولی الحمدلله لطف خدا شامل حالمون شده و الان کسایی که جاموندن بیشتر تو چشم هستن...
اقاجان...
پایم که جامانده....
ولی دلم همراه #زائران_نیابتی به سمت شما می آید...
انگار که قسمت نیست امسال چشمانم کربلایت را ببینند...😔
آهای کسانیکه به زیارت مولایمان شرفیاب می شوید،
از قول ما #جامانده های اربعین هم یه سلام بدین و یکی از درهای حرم رو ببوسین...😭
🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته
از هیئت تا حرم...
هیچکس نمیدونه امسال هر ۱۰ شب توی هیأت، آخر عزاداری مداح که میگفت "بلند بگو یا حسین ایشالا اربعین کربلا باشی" یا وقتی میگفت "یا امام زمان تذکره امسال کربلای ما رو امضا کن"، من چه حالی میشدم.
ناامیدانه میگفتم یا حسین...
ناامیدِ ناامید میگفتم آقا میشه منم راهی کنی؟!😭
بعد تو دلم به خودم میگفتم نمیشه دیگه، نمیشه، میفهمی نمیشه یعنی چی؟!
پس آروم باش عجله م نکن که اینجوری نسوزی!!!
بیخیال میشدم!! من!!! منی که سالها بود واسه زیارتِ حرمِ ارباب خونِ دل خورده بودم؛ منی که تا اسم کربلا میومد، همه ی حسرتِ دلم میشد اشک و میریخت روی گونه هام...
به خودم میگفتم فراموش کن این آرزوی محال رو؛ سهم تو فعلا اینه که حرم رو تو قاب تصویر ببینی...😭
حالا شاید تا دو سه سال دیگه... !
اینا رو میگفتم و مثلاً تا چند ساعت خودم رو به بیخیالی میزدم...
اما دوباره شب از راه میرسید...
دوباره من و هیأت و حسرت کربلا که مثل آهنربا منو میکشید به سمت خودش
و بازهم دعای مداح آخر عزاداری و آتیش دل من...
تو یکی از این شبها بود که اخر مجلس کانال #زائران_نیابتی رو اعلام کردن.
برا من یه کورسوی امید بود ولی هرشب دل دل میکردم و ادرس کانال رو یادداشت نمیکردم.
بالاخره شب آخر فرا رسید...
آدرس کانال #کربلا_نرفته_ها رو نوشتم، اما نه به امید زائر نیابتی شدن و فقط به امید زائر نیابتی داشتن تو سرزمین آرزوهام...
🌸 @zaeranniabati 🌸
از هیئت تا حرم...
هیچکس نمیدونه امسال هر ۱۰ شب توی هیأت، آخر عزاداری مداح که میگفت "بلند بگو یا حسین ایشالا اربعین کربلا باشی" یا وقتی میگفت "یا امام زمان تذکره امسال کربلای ما رو امضا کن"، من چه حالی میشدم.
ناامیدانه میگفتم یا حسین...
ناامیدِ ناامید میگفتم آقا میشه منم راهی کنی؟!😭
بعد تو دلم به خودم میگفتم نمیشه دیگه، نمیشه، میفهمی نمیشه یعنی چی؟!
پس آروم باش عجله م نکن که اینجوری نسوزی!!!
بیخیال میشدم!! من!!! منی که سالها بود واسه زیارتِ حرمِ ارباب خونِ دل خورده بودم؛ منی که تا اسم کربلا میومد، همه ی حسرتِ دلم میشد اشک و میریخت روی گونه هام...
به خودم میگفتم فراموش کن این آرزوی محال رو؛ سهم تو فعلا اینه که حرم رو تو قاب تصویر ببینی...😭
حالا شاید تا دو سه سال دیگه... !
اینا رو میگفتم و مثلاً تا چند ساعت خودم رو به بیخیالی میزدم...
اما دوباره شب از راه میرسید...
دوباره من و هیأت و حسرت کربلا که مثل آهنربا منو میکشید به سمت خودش
و بازهم دعای مداح آخر عزاداری و آتیش دل من...
تو یکی از این شبها بود که اخر مجلس کانال #زائران_نیابتی رو اعلام کردن.
برا من یه کورسوی امید بود ولی هرشب دل دل میکردم و ادرس کانال رو یادداشت نمیکردم.
بالاخره شب آخر فرا رسید...
آدرس کانال #کربلا_نرفته_ها رو نوشتم، اما نه به امید زائر نیابتی شدن و فقط به امید زائر نیابتی داشتن تو سرزمین آرزوهام...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته
کربلا، لطف اقا امام مجتبی...
قسمت اول
شب پنجم و ششم محرم، شب دسته گلهای اقام امام حسن و ظهر عاشورا، از ته قلبم فقط یه چیزی خواستم؛ اونم توان مالیِ برپایی یه مراسم حتی خیلی کوچیک برای آقام امام مجتبی بود و نه هیچ چیز دیگه.
محرم داشت تموم میشد و تو دلم آتیش بود واسه عزاداری هفت صفر برای آقام؛ اما هیچ رقمه شرایط ش جور نمیشد!
تو خونه تو ماشین تو خیابون تو تلویزیون هرجا اسم اقا رو میشنیدم، بندِ دلم پاره میشد و اشکام سرازیر؛ درست مثل الان که از شدت اشک چشمام تار شده...
ولی مینویسم که از کرامتِ کریم اهل بیت گفته باشم!؟
خلاصه کنم وقتی میگم نشد یعنی نشد که نشد و من موندم و امید که شاید ۲۸ صفر بتونم عرض ارادتی کنم.
تو دلم همش میگفتم آقا شما کریمی، اگه مثل پارسال اسمتون رو بیارم خودتون پولشو میرسونین؛ ولی نمیدونم چرا نشد...
(یعنی اون روزا نمیدونستم و الان میدونم چرا؟)
دیگه یکی دو روز به #اربعین شده بود و هرکس میتونست داشت راهی میشد...
من و یه دنیا حسرت از کربلای نرفته و اینکه حالا دیگه میدونستم نمیتونم مراسم هم بگیرم!
چون از طرفی بابام منتظر جواب شورای پزشکی بود واسه عمل قلب باز یا فنر گذاشتن و از طرفی مادرم روماتیسمش اوج گرفته بود؛
من بودم و همه ی این بدو بدو ها و مراقبت و هزارتا گرفتاری تو خونه ی خودم و بچه هام که اگه نبود لطف خدا و مهرِ همسر مهربونم نمیدونم چی میشد؟!
بگذریم، همسرم بیشتر از ده بار گفته بود تو کانال #زائران_نیابتی که توی هیأت اعلام کردن، #عضو بشو. اسمت رو بگو شاید...
🌸 @zaeranniabati 🌸
کربلا، لطف اقا امام مجتبی...
قسمت اول
شب پنجم و ششم محرم، شب دسته گلهای اقام امام حسن و ظهر عاشورا، از ته قلبم فقط یه چیزی خواستم؛ اونم توان مالیِ برپایی یه مراسم حتی خیلی کوچیک برای آقام امام مجتبی بود و نه هیچ چیز دیگه.
محرم داشت تموم میشد و تو دلم آتیش بود واسه عزاداری هفت صفر برای آقام؛ اما هیچ رقمه شرایط ش جور نمیشد!
تو خونه تو ماشین تو خیابون تو تلویزیون هرجا اسم اقا رو میشنیدم، بندِ دلم پاره میشد و اشکام سرازیر؛ درست مثل الان که از شدت اشک چشمام تار شده...
ولی مینویسم که از کرامتِ کریم اهل بیت گفته باشم!؟
خلاصه کنم وقتی میگم نشد یعنی نشد که نشد و من موندم و امید که شاید ۲۸ صفر بتونم عرض ارادتی کنم.
تو دلم همش میگفتم آقا شما کریمی، اگه مثل پارسال اسمتون رو بیارم خودتون پولشو میرسونین؛ ولی نمیدونم چرا نشد...
(یعنی اون روزا نمیدونستم و الان میدونم چرا؟)
دیگه یکی دو روز به #اربعین شده بود و هرکس میتونست داشت راهی میشد...
من و یه دنیا حسرت از کربلای نرفته و اینکه حالا دیگه میدونستم نمیتونم مراسم هم بگیرم!
چون از طرفی بابام منتظر جواب شورای پزشکی بود واسه عمل قلب باز یا فنر گذاشتن و از طرفی مادرم روماتیسمش اوج گرفته بود؛
من بودم و همه ی این بدو بدو ها و مراقبت و هزارتا گرفتاری تو خونه ی خودم و بچه هام که اگه نبود لطف خدا و مهرِ همسر مهربونم نمیدونم چی میشد؟!
بگذریم، همسرم بیشتر از ده بار گفته بود تو کانال #زائران_نیابتی که توی هیأت اعلام کردن، #عضو بشو. اسمت رو بگو شاید...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته
کربلا، لطف اقا امام مجتبی...
قسمت دوم
همسرم بیشتر از ده بار گفته بود تو کانال #زائران_نیابتی که توی هیأت اعلام کردن، #عضو بشو. اسمت رو بگو شاید...
اون خودش عضو شده بود و یکی دوباری هم مبلغی واریز کرده بود؛
اما راجع به کربلا رفتنِ من که میگفت، تو دلم میگفتم الهی بمیرم واسه سادگیت من ازین شانس ها ندارم که ارباب منو الان و اینطوری بطلبه!
هربار که میپرسید میگفتم واااااای یادم رفت چشم انجام میدم چشم.
یکی دو شب به #اربعین تو اوج سختیِ مالی یه مبلغ خیییییییلی کم به نیت مراسم اقام امام حسن کنار گذاشتم.
اونقدر کم که روم نمیشد به کسی بدم و بگم نذر آقامه تا اینکه تو تلگرام خوندم هرکس برای کسی که راهیِ زیارت اربابه پولی بده چندین برابرش برمیگرده و...
یهو یاد کانال #زائران_نیابتی افتادم که شب قبلش همسرم داشت یکی از #متن ها رو بلند برام میخوند...
کانال رو باز کردم و همون مبلغ ناچیز رو ریختم به حساب.
با کلی خجالت از بابت کمی پول و اینکه الان بهم میخندن، به ادمین پیام دادم. آخر پیامم هم برای اینکه من و پدر و مادر مریضم رو اونطرف دعا کنن و شاید برای شفاشون یه فرجی بشه نوشتم:
«هدیه به نیت کریم اهل بیت آقام امام حسن مجتبی ع برای زائران برادرش حضرت ارباب سیدالشهداء ع
التماس دعا برای ما کربلا نرفته ها»
و اشکهام دوباره چشمامو تار کرد...
یکی به پیامم جواب داد و محترمانه تشکر کرد و پرسید
مگه شما تا حالا کربلا نرفتید؟!
گفتم نه😔
گفت انشاءالله میرید...
تو دلم گفتم من که نه کاش #قسمت مادرم بشه مادرم خیلی تنها و مریضه...
خیلی ساله که حسرت زیارت ارباب به دلشه و چندباری هم #پس_انداز کرده ولی هربار مجبور شده پس اندازش رو خرج کنه و قسمتش نشده...
گفتم یا امام حسین نخواه که عاشقت #حسرت به دل بمونه صداش کن...
و این شد اولین قدم کرامت مولام آقا امام حسن مجتبی برای من و زیارت برادرش حضرت ارباب سیدالشهداء علیه السلام...
🌸 @zaeranniabati 🌸
کربلا، لطف اقا امام مجتبی...
قسمت دوم
همسرم بیشتر از ده بار گفته بود تو کانال #زائران_نیابتی که توی هیأت اعلام کردن، #عضو بشو. اسمت رو بگو شاید...
اون خودش عضو شده بود و یکی دوباری هم مبلغی واریز کرده بود؛
اما راجع به کربلا رفتنِ من که میگفت، تو دلم میگفتم الهی بمیرم واسه سادگیت من ازین شانس ها ندارم که ارباب منو الان و اینطوری بطلبه!
هربار که میپرسید میگفتم واااااای یادم رفت چشم انجام میدم چشم.
یکی دو شب به #اربعین تو اوج سختیِ مالی یه مبلغ خیییییییلی کم به نیت مراسم اقام امام حسن کنار گذاشتم.
اونقدر کم که روم نمیشد به کسی بدم و بگم نذر آقامه تا اینکه تو تلگرام خوندم هرکس برای کسی که راهیِ زیارت اربابه پولی بده چندین برابرش برمیگرده و...
یهو یاد کانال #زائران_نیابتی افتادم که شب قبلش همسرم داشت یکی از #متن ها رو بلند برام میخوند...
کانال رو باز کردم و همون مبلغ ناچیز رو ریختم به حساب.
با کلی خجالت از بابت کمی پول و اینکه الان بهم میخندن، به ادمین پیام دادم. آخر پیامم هم برای اینکه من و پدر و مادر مریضم رو اونطرف دعا کنن و شاید برای شفاشون یه فرجی بشه نوشتم:
«هدیه به نیت کریم اهل بیت آقام امام حسن مجتبی ع برای زائران برادرش حضرت ارباب سیدالشهداء ع
التماس دعا برای ما کربلا نرفته ها»
و اشکهام دوباره چشمامو تار کرد...
یکی به پیامم جواب داد و محترمانه تشکر کرد و پرسید
مگه شما تا حالا کربلا نرفتید؟!
گفتم نه😔
گفت انشاءالله میرید...
تو دلم گفتم من که نه کاش #قسمت مادرم بشه مادرم خیلی تنها و مریضه...
خیلی ساله که حسرت زیارت ارباب به دلشه و چندباری هم #پس_انداز کرده ولی هربار مجبور شده پس اندازش رو خرج کنه و قسمتش نشده...
گفتم یا امام حسین نخواه که عاشقت #حسرت به دل بمونه صداش کن...
و این شد اولین قدم کرامت مولام آقا امام حسن مجتبی برای من و زیارت برادرش حضرت ارباب سیدالشهداء علیه السلام...
🌸 @zaeranniabati 🌸
زائران نیابتی ۱۷۹
#گزارش عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما زائران نیابتی عزیز. دو زائری که پیگیر کارشان بودیم یک زن و شوهر متدین بودند. اقای زائر مشکلات کمر درد داشتند و شرایطِ سفرِ زمینی تقریبا براشون غیر ممکن بود؛ اما به دلیل گران شدنِ فراتر از تصور ِکاروان های هوایی و…
.
#پیش_ازسفر
اولین قرار...
همانطور که قبلا گزارش مفصل این زوج خدمتتان تقدیم شده بود (پیش از اربعین).
این بزرگواران ساکن قم هستند.
البته به خاطر بحث شب جمعه کربلا و مطمئن بودنِ کاروان در این تاریخ، مجبور شدیم در کاروانی از تهران ثبت نام شان کنیم.
نگران بودیم که بندگان خدا باید تا تهران بیایند و به ترمینال بروند و معطلی داشته باشند و هزینه جداگانه بپردازند و...
اما الحمدلله دیشب با خبر شدیم که مدیر کاروانشان هم ساکن قم هستند و قرار شده با ایشان به عوارضی ساوه بروند و آنجا به کاروان ملحق شوند...
لطف ارباب از همین ابتدای سفر همراهشان است...
راستی شما #زائران_نیابتی هم همراهشان هستید. پس نیت کنید و با پای دل #همسفر این عزیزان باشید...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#پیش_ازسفر
اولین قرار...
همانطور که قبلا گزارش مفصل این زوج خدمتتان تقدیم شده بود (پیش از اربعین).
این بزرگواران ساکن قم هستند.
البته به خاطر بحث شب جمعه کربلا و مطمئن بودنِ کاروان در این تاریخ، مجبور شدیم در کاروانی از تهران ثبت نام شان کنیم.
نگران بودیم که بندگان خدا باید تا تهران بیایند و به ترمینال بروند و معطلی داشته باشند و هزینه جداگانه بپردازند و...
اما الحمدلله دیشب با خبر شدیم که مدیر کاروانشان هم ساکن قم هستند و قرار شده با ایشان به عوارضی ساوه بروند و آنجا به کاروان ملحق شوند...
لطف ارباب از همین ابتدای سفر همراهشان است...
راستی شما #زائران_نیابتی هم همراهشان هستید. پس نیت کنید و با پای دل #همسفر این عزیزان باشید...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#داستان_سفر
درست آخر دنیا...
بالاخره نجف را دیدم. نمردم و زنده ماندم. اجل مهلتم داد و من هم به #ایوان_طلا رسیدم.
راستش وقتی در مهران مشکل پیش آمد و یک شب پشت مرز ماندیم، در دلم هول و هراس نیامد و مطمئن بودم که زائر میشوم.
و حالا که صحن و سرای مولای مهربانم امیر مومنان علیه السلام را زیارت کردم، خیلی خوشحالم. خیلی سبکم. نمی دانم چطوری بگویم؟! در حال پروازم انگار! در آسمانها بال میزنم گویی!
نمیخواستم بگویم ولی عیبی ندارد دیگر من هم در #خانواده شما #زائران_نیابتی وارد شده ام و به کمک شما زائر شده ام. پس از یک خانواده هستیم. پس میگویم:
جایتان خالی! دیروز که برای اولین بار وارد حرم شدم، رفتم و گوشه ای خلوت پیدا کردم. ماه رجب بود و حرم مولا! از لحاظ مکان و زمان همه چیز مهیا بودم. ضریح را مقابل چشمانم میدیدم. هر آنچه در روضه ها، داستانها و حکایتها از فضایل امیرالمومنین علیه السلام شنیده بودم به یکباره مثل فیلم از جلوی چشمانم گذشت...
ناگهان حس عجیبی در من رخ داد. خودم را مقابل پدرم دیدم. پدری قوی! با نیرویی فوق بشری! با گوشی شنوا و آغوشی باز!
#درد_دل های این همه سالها گرفتاری و بدبختی را پیش او مرور کردم. یک به یک گفتم. کامل و درست آنچه بر من گذشته بود. لحظه لحظه مصیبتها و گرفتاری ها را گفتم. مواقعی که به آخر دنیا رسیده بودم و آن وقتها که دیگر بریده بودم، همه و همه را گفتم.
نمیدانم چند ساعت گذشت و چگونه بر من سپری شد. ولی برایم اینجا #آخر_دنیا بود. تهِتهِ هر چه در دنیا میخواستم را دیده بودم و به آن رسیده بودم.
اینجا حرم مولایم بود. حرم بابایم...
درست آخر دنیایم...
🌸 @zaeranniabati 🌸
درست آخر دنیا...
بالاخره نجف را دیدم. نمردم و زنده ماندم. اجل مهلتم داد و من هم به #ایوان_طلا رسیدم.
راستش وقتی در مهران مشکل پیش آمد و یک شب پشت مرز ماندیم، در دلم هول و هراس نیامد و مطمئن بودم که زائر میشوم.
و حالا که صحن و سرای مولای مهربانم امیر مومنان علیه السلام را زیارت کردم، خیلی خوشحالم. خیلی سبکم. نمی دانم چطوری بگویم؟! در حال پروازم انگار! در آسمانها بال میزنم گویی!
نمیخواستم بگویم ولی عیبی ندارد دیگر من هم در #خانواده شما #زائران_نیابتی وارد شده ام و به کمک شما زائر شده ام. پس از یک خانواده هستیم. پس میگویم:
جایتان خالی! دیروز که برای اولین بار وارد حرم شدم، رفتم و گوشه ای خلوت پیدا کردم. ماه رجب بود و حرم مولا! از لحاظ مکان و زمان همه چیز مهیا بودم. ضریح را مقابل چشمانم میدیدم. هر آنچه در روضه ها، داستانها و حکایتها از فضایل امیرالمومنین علیه السلام شنیده بودم به یکباره مثل فیلم از جلوی چشمانم گذشت...
ناگهان حس عجیبی در من رخ داد. خودم را مقابل پدرم دیدم. پدری قوی! با نیرویی فوق بشری! با گوشی شنوا و آغوشی باز!
#درد_دل های این همه سالها گرفتاری و بدبختی را پیش او مرور کردم. یک به یک گفتم. کامل و درست آنچه بر من گذشته بود. لحظه لحظه مصیبتها و گرفتاری ها را گفتم. مواقعی که به آخر دنیا رسیده بودم و آن وقتها که دیگر بریده بودم، همه و همه را گفتم.
نمیدانم چند ساعت گذشت و چگونه بر من سپری شد. ولی برایم اینجا #آخر_دنیا بود. تهِتهِ هر چه در دنیا میخواستم را دیده بودم و به آن رسیده بودم.
اینجا حرم مولایم بود. حرم بابایم...
درست آخر دنیایم...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#برنده_باش
جمعه شب (اگه اشتباه نکنم) مسابقه ی برنده باش رو به صورت اتفاقی میدیدم!
فارغ از اینکه برنامه ی خوب یا بدی است و اصولا روش مسابقه اش مورد پسند است یا نه!
یکی از شرکت کنندگان به نقطه امنِ اول رسید یعنی برنده ی ۵ میلیون تومان پول نقد شد و البته هنوز #مسابقه اش ادامه داشت. مجری از ایشان پرسید که قصد داری با این پول چه کار کنی؟
"در روستای محل زندگی مان پیرمردی زندگی می کند که خیلی دوست دارد به زیارت #کربلا برود. می خواهم هزینه سفر او را بپردازم تا به آرزویش برسد."
این پاسخ شرکت کننده بود.
مجری پرسید الان هزینه اش چقدر است.؟
شرکت کننده پاسخ داد حدود ۲ تا ۲.۵ میلیون تومان!
و ادامه داد چون این بنده خدا پیر است باید یک نفر او را همراهی کند. و عملا کل این پول می شود.
بعد مجری گفت هزینه همراه را برنامه ی ما میپردازد!
من به فکر فرو رفتم. خدایا یعنی چقدر از این پیرمرد و پیرزنها وجود دارند که #عاشق_زیارت هستند و دستشان کوتاه است...
و در دلم به نیت پاکِ شما #زائران_نیابتی درود فرستادم؛
و بلندبلند با خودم هدف شما را تکرار کردم:
خدا کند روزی آید که حرم ندیده ای نباشد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @zaeranniabati 🌸
جمعه شب (اگه اشتباه نکنم) مسابقه ی برنده باش رو به صورت اتفاقی میدیدم!
فارغ از اینکه برنامه ی خوب یا بدی است و اصولا روش مسابقه اش مورد پسند است یا نه!
یکی از شرکت کنندگان به نقطه امنِ اول رسید یعنی برنده ی ۵ میلیون تومان پول نقد شد و البته هنوز #مسابقه اش ادامه داشت. مجری از ایشان پرسید که قصد داری با این پول چه کار کنی؟
"در روستای محل زندگی مان پیرمردی زندگی می کند که خیلی دوست دارد به زیارت #کربلا برود. می خواهم هزینه سفر او را بپردازم تا به آرزویش برسد."
این پاسخ شرکت کننده بود.
مجری پرسید الان هزینه اش چقدر است.؟
شرکت کننده پاسخ داد حدود ۲ تا ۲.۵ میلیون تومان!
و ادامه داد چون این بنده خدا پیر است باید یک نفر او را همراهی کند. و عملا کل این پول می شود.
بعد مجری گفت هزینه همراه را برنامه ی ما میپردازد!
من به فکر فرو رفتم. خدایا یعنی چقدر از این پیرمرد و پیرزنها وجود دارند که #عاشق_زیارت هستند و دستشان کوتاه است...
و در دلم به نیت پاکِ شما #زائران_نیابتی درود فرستادم؛
و بلندبلند با خودم هدف شما را تکرار کردم:
خدا کند روزی آید که حرم ندیده ای نباشد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @zaeranniabati 🌸
نیمرو یا نیم رو
قسمت سوم
خاطرتان هست که سر میز شام بودیم و یک لقمه نیمرو میخوردیم که خانم زائر زنگ زد و گفت میخوان حرکت کنند؟!
همانطور بین گریه میگفت:
* آقاسید خیلی دعاتون میکنیم. ما الان پای اتوبوس هستیم و داریم حرکت میکنیم.
راستش این دفعه دیگه من به سختی صحبت میکردم و خودم رو کنترل میکردم گریه نکنم.
@ حاج خانم خدا رو شکر. خب الحمدلله. بالاخره به آرزوتون میرسین. برای همه زائران نیابتی دعا کنین. به شوهرتون هم سلام برسونین و التماس دعا بگید.
* چشم. بله به خاطر شماست که داریم میریم. خدا میدونه چقدر خوشحالیم. چشم همه شون رو دعا میکنم. اصلا همه جا براشون نماز هم میخونم.
منظورش از همه شون، همه ی شما #زائران_نیابتی بود که #کمک کردین و این خانم و شوهرش رو راهی کردین.
* آقا سید، ببخشید شوهرم نمی تونه صحبت کنه. بغض کرده. آخه می دونین هنوز باورمون نمیشه داریم میریم کربلا... 😭😭
دوباره زد زیر گریه...
این بار اما صحبتش رو قطع نکرد و بین هق هق هایش حرفش را هم میزد.
* آخه می دونی آقا سید، هر وقت اسم #کربلا می اومد، همچین #دلم برا کربلا پر میگرفت که فقط خودش می دونه و برادرش که باب الحوایجه. #ابالفضل رو میگم. خودشون میدونن که دلم چقدر هوای کربلا داشت...
راستش دیگه درست حسابی نمیشنیدم که چه می گوید!
از سر میز شام بلند شدم و رفتم روی مبل راحتی خودم را انداختم.
* آقا سید! آقا سید صدامو میشنوید؟!
@ بله خب خدا رو شکر
* آقا سید با اجازه، دارن صدامون میکنن. #اتوبوس میخواد راه بیفته.
شوهرمم سلام میرسونه. ما دیگه رفتیم.
خداحافظ...
🌸 @zaeranniabati 🌸
قسمت سوم
خاطرتان هست که سر میز شام بودیم و یک لقمه نیمرو میخوردیم که خانم زائر زنگ زد و گفت میخوان حرکت کنند؟!
همانطور بین گریه میگفت:
* آقاسید خیلی دعاتون میکنیم. ما الان پای اتوبوس هستیم و داریم حرکت میکنیم.
راستش این دفعه دیگه من به سختی صحبت میکردم و خودم رو کنترل میکردم گریه نکنم.
@ حاج خانم خدا رو شکر. خب الحمدلله. بالاخره به آرزوتون میرسین. برای همه زائران نیابتی دعا کنین. به شوهرتون هم سلام برسونین و التماس دعا بگید.
* چشم. بله به خاطر شماست که داریم میریم. خدا میدونه چقدر خوشحالیم. چشم همه شون رو دعا میکنم. اصلا همه جا براشون نماز هم میخونم.
منظورش از همه شون، همه ی شما #زائران_نیابتی بود که #کمک کردین و این خانم و شوهرش رو راهی کردین.
* آقا سید، ببخشید شوهرم نمی تونه صحبت کنه. بغض کرده. آخه می دونین هنوز باورمون نمیشه داریم میریم کربلا... 😭😭
دوباره زد زیر گریه...
این بار اما صحبتش رو قطع نکرد و بین هق هق هایش حرفش را هم میزد.
* آخه می دونی آقا سید، هر وقت اسم #کربلا می اومد، همچین #دلم برا کربلا پر میگرفت که فقط خودش می دونه و برادرش که باب الحوایجه. #ابالفضل رو میگم. خودشون میدونن که دلم چقدر هوای کربلا داشت...
راستش دیگه درست حسابی نمیشنیدم که چه می گوید!
از سر میز شام بلند شدم و رفتم روی مبل راحتی خودم را انداختم.
* آقا سید! آقا سید صدامو میشنوید؟!
@ بله خب خدا رو شکر
* آقا سید با اجازه، دارن صدامون میکنن. #اتوبوس میخواد راه بیفته.
شوهرمم سلام میرسونه. ما دیگه رفتیم.
خداحافظ...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته
قسمت دوم
سلام آقا که الان روبروتونم...
سلام بر همه ی شما زایران نیابتی
اما قبلش سلام به ارباب بی کفن مان
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
راستش من بلد نیستم ادیبانه بنویسم.
هفته ها بود که شب های جمعه ادمین کانال زائران نیابتی کلیپ "سلام آقا ..."
را شبهای جمعه در کانال می گذاشتند. خدا می داند که چه #شبهای_جمعه که دلم می پرید و چشمهام پر #اشک می شد و #بغض گلویم را می فشرد. برخی هفته ها می خواستم خفه شوم. ششهایم هوای #کربلا می خواست.
سرتان را درد نیاورم. هفته پیش دم غروب وضو گرفتم و از زیباترین سرازیری دنیا یعنی همان باب القبله ی #حرم ارباب راهی صحن و سرایش شدم و آنجا بود که با خودم این اشعار را زمزمه می کردم و یاد شبهای جمعه ای بودم که دور از کربلا بودم و در داغ هجران داشتم می مردم.
به ناگاه #یاد شما #زائران_نیابتی افتادم و این بار اشعار و سلامم را از جانب شما خدمت حضرتش عرضه داشتم.
خدا را شکر که این هفته کلیپ را در کانال نگذاشتید...
این هفته شب جمعه حالت خفگی دارم. اگرچه هوا خوب است و باد هم می آید ولی با این همه دارم خفه می شوم...
انگار هوای گرم و شلوغ شب جمعه ی هفته ی پیش را می خواهد...
هوای کربلا را ...
و فقط راه نفس را خواندن این اشعار باز می کند...
سلام آقا. سلام آقا که الان روبروتونم
من اینجام و زیارت نامه می خونم
حسین جانم...
بذار سایه ات همیشه رو سرم باشه
قرار ما شب جمعه حرم باشه
......
و حالا باید دوباره شبهای جمعه را بشمارم و دلتنگ باشم تا دوباره حرم قسمتم شود
خدا کند که آن شب جمعه، شب جمعه ی قبل #اربعین باشد...
🌸 @zaeranniabati 🌸
قسمت دوم
سلام آقا که الان روبروتونم...
سلام بر همه ی شما زایران نیابتی
اما قبلش سلام به ارباب بی کفن مان
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
راستش من بلد نیستم ادیبانه بنویسم.
هفته ها بود که شب های جمعه ادمین کانال زائران نیابتی کلیپ "سلام آقا ..."
را شبهای جمعه در کانال می گذاشتند. خدا می داند که چه #شبهای_جمعه که دلم می پرید و چشمهام پر #اشک می شد و #بغض گلویم را می فشرد. برخی هفته ها می خواستم خفه شوم. ششهایم هوای #کربلا می خواست.
سرتان را درد نیاورم. هفته پیش دم غروب وضو گرفتم و از زیباترین سرازیری دنیا یعنی همان باب القبله ی #حرم ارباب راهی صحن و سرایش شدم و آنجا بود که با خودم این اشعار را زمزمه می کردم و یاد شبهای جمعه ای بودم که دور از کربلا بودم و در داغ هجران داشتم می مردم.
به ناگاه #یاد شما #زائران_نیابتی افتادم و این بار اشعار و سلامم را از جانب شما خدمت حضرتش عرضه داشتم.
خدا را شکر که این هفته کلیپ را در کانال نگذاشتید...
این هفته شب جمعه حالت خفگی دارم. اگرچه هوا خوب است و باد هم می آید ولی با این همه دارم خفه می شوم...
انگار هوای گرم و شلوغ شب جمعه ی هفته ی پیش را می خواهد...
هوای کربلا را ...
و فقط راه نفس را خواندن این اشعار باز می کند...
سلام آقا. سلام آقا که الان روبروتونم
من اینجام و زیارت نامه می خونم
حسین جانم...
بذار سایه ات همیشه رو سرم باشه
قرار ما شب جمعه حرم باشه
......
و حالا باید دوباره شبهای جمعه را بشمارم و دلتنگ باشم تا دوباره حرم قسمتم شود
خدا کند که آن شب جمعه، شب جمعه ی قبل #اربعین باشد...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته
قسمت سوم
امروز در محل کارم، داشتم به همراه همکارانم اتاقی که هستیم را مرتب میکردیم و جابجایی مختصری داشتیم.
کمی چیدمان اتاق را هم عوض کردیم.
اتاق کوچکی است ولی انشاالله به عنایت اهلبیت علیهم السلام تصمیمات و کارهای بزرگی در آن گرفته میشود.
سرتان را درد نیاورم! #قالیچه کوچکی قدیمی بر روی دیوار بود. چندسالی که در اتاق هستم همینجا بود. بجهت تغییر جای کمد مجبور شدیم آن قالیچه را از روی دیوار برداریم.
به خاطر کوچکی اتاق پیشنهاد شد که اصلا قالیچه را از اتاق خارج کنیم.
من هم اول موافق بودم. قالیچه را تا کردیم و قرار شد به صاحبانش برسانیم.
مشغول کار بودیم و فعالیت و جابجایی. شما فکر کنید خانهتکانی مثلا!
به ناگاه یادم آمد دو روز از یکشنبه گذشته است! در کانال #زائران_نیابتی اعلام کرده بودند که چند زائر روز یکشنبه راهی #عتبات هستم.
با خودم شمردم. یکشنبه. دوشنبه و سهشنبه!
بله درست است زوار این سه روز #نجف هستند و امروز روز آخری است که در حریم مولایمان امیرالمومنین علیه السلام مهمانند!
بغضی در گلویم آمد ولی فوری خودم را کنترل کردم!
یادم آمد که قرار بود دلنوشتهی سفر خودم را برای شما ارسال کنم.
البته فراموشی که نه حقیقتش نرسیده بودم.
به همکارم گفتم اگر عیبی ندارد این قالیچه را در همین اتاق و جای دیگری مجدد نصب کنیم. حیف است!
او که تعجب کرده بود چطور نظر من عوض شده، گفت عیبی ندارد و به کمک بقیه همکاران در اتاق و بر روی دیوار نصب کردیمش.
دقیقا در تیررس نگاه حقیر بنده! درست #مقابل_چشمانم، کمی بالاتر!
و حالا ساعت اداری تمام شده است و همهی همکارانم از اتاق رفته اند و من تنها مانده ام...
قالیچه را مینگرم و میخوانمش! از صمیم قلب و از سویدای دل!
" السلام علیک یا ولی الله
انت اول مظلوم و اول من غصب حقه... "
حالا خودم را در حرم امیرالمومنین علیه السلام میبینم. پشت سر! #ضریح زیبایش مقابل چشمانم است. دقیقا دوهفته پیش در حرم باصفایش بودم. این عبارت را نمیدانم در کدام زیارتنامه ی مولا خوانده بودم ولی درست یادم است که آنجا موقع خواندن این زیارتنامه دلم زهرایی شده بود...
آنجا که چونان #خانه_پدری ات است؛ بلکه باصفاتر!
و حالا حس میکنم چقدر دلم زود برایش تنگ شده...
ابر چشمانم که میبارد، قطرات اشکم را روانه صورتم میکند و من خجلتزده رویِ سیاهم هستم...
و حالا ادامهی زیارتنامه را میخوانم:
" یا ولی الله ان لی ذنوبا کثیره فاشفع لی الی ربک... "
و یاد چراغهای قرمز داخل ضریحش هستم که یادآور عزای فرزند عزیزش است و یاد روایات فضل اشک بر سیدالشهدا علیه السلام و روایت ریان ابن شبیب و ...
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
🌸 @zaeranniabati 🌸
قسمت سوم
امروز در محل کارم، داشتم به همراه همکارانم اتاقی که هستیم را مرتب میکردیم و جابجایی مختصری داشتیم.
کمی چیدمان اتاق را هم عوض کردیم.
اتاق کوچکی است ولی انشاالله به عنایت اهلبیت علیهم السلام تصمیمات و کارهای بزرگی در آن گرفته میشود.
سرتان را درد نیاورم! #قالیچه کوچکی قدیمی بر روی دیوار بود. چندسالی که در اتاق هستم همینجا بود. بجهت تغییر جای کمد مجبور شدیم آن قالیچه را از روی دیوار برداریم.
به خاطر کوچکی اتاق پیشنهاد شد که اصلا قالیچه را از اتاق خارج کنیم.
من هم اول موافق بودم. قالیچه را تا کردیم و قرار شد به صاحبانش برسانیم.
مشغول کار بودیم و فعالیت و جابجایی. شما فکر کنید خانهتکانی مثلا!
به ناگاه یادم آمد دو روز از یکشنبه گذشته است! در کانال #زائران_نیابتی اعلام کرده بودند که چند زائر روز یکشنبه راهی #عتبات هستم.
با خودم شمردم. یکشنبه. دوشنبه و سهشنبه!
بله درست است زوار این سه روز #نجف هستند و امروز روز آخری است که در حریم مولایمان امیرالمومنین علیه السلام مهمانند!
بغضی در گلویم آمد ولی فوری خودم را کنترل کردم!
یادم آمد که قرار بود دلنوشتهی سفر خودم را برای شما ارسال کنم.
البته فراموشی که نه حقیقتش نرسیده بودم.
به همکارم گفتم اگر عیبی ندارد این قالیچه را در همین اتاق و جای دیگری مجدد نصب کنیم. حیف است!
او که تعجب کرده بود چطور نظر من عوض شده، گفت عیبی ندارد و به کمک بقیه همکاران در اتاق و بر روی دیوار نصب کردیمش.
دقیقا در تیررس نگاه حقیر بنده! درست #مقابل_چشمانم، کمی بالاتر!
و حالا ساعت اداری تمام شده است و همهی همکارانم از اتاق رفته اند و من تنها مانده ام...
قالیچه را مینگرم و میخوانمش! از صمیم قلب و از سویدای دل!
" السلام علیک یا ولی الله
انت اول مظلوم و اول من غصب حقه... "
حالا خودم را در حرم امیرالمومنین علیه السلام میبینم. پشت سر! #ضریح زیبایش مقابل چشمانم است. دقیقا دوهفته پیش در حرم باصفایش بودم. این عبارت را نمیدانم در کدام زیارتنامه ی مولا خوانده بودم ولی درست یادم است که آنجا موقع خواندن این زیارتنامه دلم زهرایی شده بود...
آنجا که چونان #خانه_پدری ات است؛ بلکه باصفاتر!
و حالا حس میکنم چقدر دلم زود برایش تنگ شده...
ابر چشمانم که میبارد، قطرات اشکم را روانه صورتم میکند و من خجلتزده رویِ سیاهم هستم...
و حالا ادامهی زیارتنامه را میخوانم:
" یا ولی الله ان لی ذنوبا کثیره فاشفع لی الی ربک... "
و یاد چراغهای قرمز داخل ضریحش هستم که یادآور عزای فرزند عزیزش است و یاد روایات فضل اشک بر سیدالشهدا علیه السلام و روایت ریان ابن شبیب و ...
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
🌸 @zaeranniabati 🌸
#گزارش
💫ضمن عرض سلام و خوشامد خدمت بزرگوارانی که تازه به خانواده #زائران_نیابتی پیوستند،
به اطلاع میرسانیم:
📋زواری که مشرف میشوند، به #نیابت از #اعضای_کانال (چه افرادی که کمک میکنند و چه افرادی که کمکی نمیکنند) #زیارت میکنند.
لذا تقاضا داریم #دوستان_و_آشنایان خود را در این کانال #عضو بفرمایید تا افراد بیشتری ازین فیض عظیم بهره مند شوند.
👇واما بعد
در #پست_بعدی خلاصه ای از تاریخچه و مخارج این مدت تقدیم حضور شما سروران میشود تا با #اعتماد بیشتری کانالِ زائران نیابتی را به اطرافیان خود #معرفی نمایید.
🙏در آخر #امیدواریم آرزوی دیرینِ همه انبیا و اوصیای الاهی در سال جدید محقق شود و خدا #صاحبمان را برساند؛
و همه در اربعین در معیّت حضرت مسیر نجف به کربلا را مشایه (پیاده روی) نماییم.
و آن روز است که #هدف گروهِ ما نیز برآورده خواهد شد و هیچ #حرم_ندیده ای باقی نخواهد ماند...
التماس دعا
یاعلی
🌸 @zaeranniabati 🌸
💫ضمن عرض سلام و خوشامد خدمت بزرگوارانی که تازه به خانواده #زائران_نیابتی پیوستند،
به اطلاع میرسانیم:
📋زواری که مشرف میشوند، به #نیابت از #اعضای_کانال (چه افرادی که کمک میکنند و چه افرادی که کمکی نمیکنند) #زیارت میکنند.
لذا تقاضا داریم #دوستان_و_آشنایان خود را در این کانال #عضو بفرمایید تا افراد بیشتری ازین فیض عظیم بهره مند شوند.
👇واما بعد
در #پست_بعدی خلاصه ای از تاریخچه و مخارج این مدت تقدیم حضور شما سروران میشود تا با #اعتماد بیشتری کانالِ زائران نیابتی را به اطرافیان خود #معرفی نمایید.
🙏در آخر #امیدواریم آرزوی دیرینِ همه انبیا و اوصیای الاهی در سال جدید محقق شود و خدا #صاحبمان را برساند؛
و همه در اربعین در معیّت حضرت مسیر نجف به کربلا را مشایه (پیاده روی) نماییم.
و آن روز است که #هدف گروهِ ما نیز برآورده خواهد شد و هیچ #حرم_ندیده ای باقی نخواهد ماند...
التماس دعا
یاعلی
🌸 @zaeranniabati 🌸
#هجده_روز
در کانال زائران نیابتی روزشمار گذاشته اید. ۱۸ روز تا #اربعین ...
نمی دانم چرا ناخودآگاه عدد ۱۸ دلم را زیر و رو کرد!
۱۸، همان تعداد شهدای کربلا از بنی هاشم است...
آغازینشان علیاکبر علیهالسلام و آخرینشان علیاصغر علیهالسلام است...
نمیدانم امروز چرا همه چیز خودش نوشته میشود بیآن که بخواهی فکر کنی که چیزی بنویسی...
و داغ این دو علی علیهماالسلام چه کرد با دل حضرت ارباب علیهالسلام
و باز هم قلم خودش جلوتر مینویسد از ذهن!
و یک علی علیهالسلام دیگر هم بود که شهید نشد جزو آن ۱۸ نفر و از بنیهاشم بود!
اما چه کشید در این اربعین و چهل روز پس از شهادت پدر و برادران و دوستان...
از خروج از کربلا بگویم یا ورود به کوفه و مجلس ابن زیاد ملعون
از ورود به شام بگویم و دروازهی ساعات یا مجلس یزید ملعون و تشت و...
از خرابهی شام بگویم و...
همهی اینها را کنار بگذار
میخواهم از ناقهی عریان بگویم
میخواهم از زنجیر بگویم
میخواهم از سنگهای از روی بام بگویم
میخواهم از نماز بر جنازهی خواهر #سهساله بگویم که شبانه #تغسیل و #تدفین اش صورت پذیرفت
آه دارم میمیرم از این روضههای داغ...
به خود ارباب قسم که خودش میداند #مشایه (پیادهروی) اربعین میتواند روضهها را برایم آرام کند...
و با خود میاندیشم که چه بسیارند که این روضهها سالها آنها را سوزانده و نتوانستهاند اربعین راهی #کربلا شوند تا ببینند راه را و تسکین بخشند دل ناآرامشان را و ...
و حالا باز امسال ما #زائران_نیابتی با نام خانم حضرت زهرا علیهاالسلام همت میکنیم و هرآنچه در توان داریم در طبق اخلاص میگذاریم و یاری میکنیم آنان را که تا کنون کربلا را ندیدهاند. بلکه مشرف شوند و ندای "هل من ناصر ینصرنی" ارباب را با گوش جان بشنوند...
🌸 @zaeranniabati 🌸
در کانال زائران نیابتی روزشمار گذاشته اید. ۱۸ روز تا #اربعین ...
نمی دانم چرا ناخودآگاه عدد ۱۸ دلم را زیر و رو کرد!
۱۸، همان تعداد شهدای کربلا از بنی هاشم است...
آغازینشان علیاکبر علیهالسلام و آخرینشان علیاصغر علیهالسلام است...
نمیدانم امروز چرا همه چیز خودش نوشته میشود بیآن که بخواهی فکر کنی که چیزی بنویسی...
و داغ این دو علی علیهماالسلام چه کرد با دل حضرت ارباب علیهالسلام
و باز هم قلم خودش جلوتر مینویسد از ذهن!
و یک علی علیهالسلام دیگر هم بود که شهید نشد جزو آن ۱۸ نفر و از بنیهاشم بود!
اما چه کشید در این اربعین و چهل روز پس از شهادت پدر و برادران و دوستان...
از خروج از کربلا بگویم یا ورود به کوفه و مجلس ابن زیاد ملعون
از ورود به شام بگویم و دروازهی ساعات یا مجلس یزید ملعون و تشت و...
از خرابهی شام بگویم و...
همهی اینها را کنار بگذار
میخواهم از ناقهی عریان بگویم
میخواهم از زنجیر بگویم
میخواهم از سنگهای از روی بام بگویم
میخواهم از نماز بر جنازهی خواهر #سهساله بگویم که شبانه #تغسیل و #تدفین اش صورت پذیرفت
آه دارم میمیرم از این روضههای داغ...
به خود ارباب قسم که خودش میداند #مشایه (پیادهروی) اربعین میتواند روضهها را برایم آرام کند...
و با خود میاندیشم که چه بسیارند که این روضهها سالها آنها را سوزانده و نتوانستهاند اربعین راهی #کربلا شوند تا ببینند راه را و تسکین بخشند دل ناآرامشان را و ...
و حالا باز امسال ما #زائران_نیابتی با نام خانم حضرت زهرا علیهاالسلام همت میکنیم و هرآنچه در توان داریم در طبق اخلاص میگذاریم و یاری میکنیم آنان را که تا کنون کربلا را ندیدهاند. بلکه مشرف شوند و ندای "هل من ناصر ینصرنی" ارباب را با گوش جان بشنوند...
🌸 @zaeranniabati 🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📋 فایل: آرزوی کربلا در دل یک نوجوان...
🎤 برنامه تلویزیونی میدون
⏰ زمان: حدود ۲ دقیقه
📜 پ.ن: الحمدلله که رقمِ حسابِ #زائران_نیابتی روز به روز بالاتر میره؛
اما هزاران افسوس که فعلا باید صبور باشیم تا آرزویی را برآورده کنیم و عاشقی را به ارباب برسانیم...
#دلتنگ_هیئت
#بغض_اربعین
🌸 @zaeranniabati 🌸
🎤 برنامه تلویزیونی میدون
⏰ زمان: حدود ۲ دقیقه
📜 پ.ن: الحمدلله که رقمِ حسابِ #زائران_نیابتی روز به روز بالاتر میره؛
اما هزاران افسوس که فعلا باید صبور باشیم تا آرزویی را برآورده کنیم و عاشقی را به ارباب برسانیم...
#دلتنگ_هیئت
#بغض_اربعین
🌸 @zaeranniabati 🌸
زائران نیابتی ۱۷۹
#دلنوشته خدایشان رحمت کناد... چندین سال پیش عتبات مشرف بودیم. کاظمین بودیم. سحری به خیال خودم جامه ی زهد به تن کردم و به حرم مشرف شدم. آنجا که در روضه ی منوره محل نماز خواندن بود پشت سر امامین کاظمیین علیهماالسلام هرچه ایستادم جا گیر نیاوردم. سر کج کردم…
.
عرض سلام و ادب خدمت همه ی زائران نیابتی عزیز،
وقتی این متن را خواندم، حسرت خوردم که چقدر دلم تنگ عتبات است😭😭😭
بیش از یکسال است که به #عتبات مشرف نشده ایم...😭😭😭
یادش بخیر آن موقع ها که دلم تنگ و فاصله ی بین دو زیارت طولانی میشد، دلخوش بودم به #زائران_نیابتی که از طرف گروه مشرف بودند؛ خودم را در زیارتشان شریک می دانستم...
اما حالا این توفیق هم از من سلب شده است...
🌸 @zaeranniabati 🌸
عرض سلام و ادب خدمت همه ی زائران نیابتی عزیز،
وقتی این متن را خواندم، حسرت خوردم که چقدر دلم تنگ عتبات است😭😭😭
بیش از یکسال است که به #عتبات مشرف نشده ایم...😭😭😭
یادش بخیر آن موقع ها که دلم تنگ و فاصله ی بین دو زیارت طولانی میشد، دلخوش بودم به #زائران_نیابتی که از طرف گروه مشرف بودند؛ خودم را در زیارتشان شریک می دانستم...
اما حالا این توفیق هم از من سلب شده است...
🌸 @zaeranniabati 🌸