با ینگجه
1.57K subscribers
13.2K photos
769 videos
101 files
460 links
کانال «با ینگجه» با هدف اطلاع‌رسانی رویدادهای روستای ینگجه برای ینگجه‌ای‌های مقیم شهرهای کشور ایجاد شده است.

🌐ارتباط با ما:
@Mostafa_shooshtari

🌐احراز هویت کانال در سامانه وزارت ارشاد:
http://t.me/itdmcbot?start=yengejeh
Download Telegram
مرحوم #حاج_سیدحسن_موسوی و دو خواهر مرحومه‌اش

📸 از آقای #سیدرضا_موسوی
@yengejeh
مرحوم #حاج_سیدحسن_موسوی


◀️ از #امین_شوشتری (نوه مرحوم)
@yengejeh
♦️مرحوم #حاج_سیدحسن_موسوی، شبیه‌خوان محبوب روستا


ارسالی از #غلامحسین_سبزی
@yengejeh
🔶خاطرات پسری بازیگوش در روستا
نوشته‌ی #سیدرضا_موسوی (مرحوم #حاج_سیدحسن) – قسمت دوم

...به یک چشم بهم زدن یک هفته گذشت و نزدیک تاسوعا عاشورا شده بود. ظهر عاشورا رفتم مسجد. ناهار آبگوشت بود. خاطره خوبی از آبگوشت نداشتم (آخه چند سال قبلش برای شرکت در عروسی به روستا رفتیم. ناهار آبگوشت بود. منم با اشتیاق آبش رو خوردم و بعد منتظر گوشتش یا کوبیده‌ش بودم. دیدم خبری نیست. به خاطر همین زدم زیر گریه! خب من آبگوشت رو به شوق گوشتش می‌خوردم. بعد از ناهار، پدرم منو بیرون آورد و بعد چند نوازش آبدار به مادرم سپرد!)

خلاصه سفره ناهار عاشورا پهن شد و آبگوشت با گوشت رو خوردیم. واقعاً یک وجب روغن روش بود. بعد ناهار، صدای شیپور از تو حیاط شنیده می‌شد. با عجله رفتیم روی سکوی لب حیاط نشستیم. مشغول صحبت و خنده بودیم که یهو یه صدای بلند از در اون طرف حیاط اومد:

«نه من شمرم نه این دشت، دشتِ کربلا باشد....» همه نگاه‌ها به سمت صاحب صدا برگشت. قلبم گرفت. یه آقایی با لباس قرمز، شمشیر در دست، چکمه به پا، داخل حیاط اومد. همه ساکت شدند. منم با ترس بهش نگاه کردم. خیلی عصبانی بود. تو یه لحظه نگاه‌مون با هم گره خورد. وااااای...پدرم بود. سید حسن شمر. یواشکی خودم رو به عقب داخل جمعیت کشیدم. اون‌قدر تو خوش‌گذرانی غرق بودم که فراموشم شده بود هر سال حاجی واسه شبیه‌خوانی میاد روستا.

بعد از رجزخوانی، رفت روی فرش. داخل سکوی حیاط چند نفر نشسته بودن با شال سبز بر سر و شمشیر بر دست. با دقت که نگاه کردم دیدم شوهرعمه‌ام #میرزا_لطف_الله، عمویم سیدآقا (سیدخلیل) هستند. از بچه‌ها پرسیدم عمویم نقش کیو داره؟ گفتند: آقا امام حسین(ع). تازه فهمیدم بچه‌ها چرا اون روز نیومدن تو باغ عموم زردآلو بخورن و گفتن این باغ امام حسینه. چون نقش امام حسین(ع) رو تو شبیه‌خوانی‌ها اجرا می‌کرد. پدرم یه دوست قرمزپوش دیگه داشت که همش بهش دستور می‌داد. فکر کنم فرمانده‌اش بود که نقش عمربن‌سعد رو اجرا می‌کرد. بعدها فهمیدم مرحوم #حاج_آدینه_محمد_شوشتری بود. خلاصه شبیه‌خوانی تموم شد. بعد از صلوات، شبیه‌خوان‌ها رفتند طبقه بالا که از تو حیاط چند تا پله می‌خورد و یه دریچه کوچک داشت. داشتم از در مسجد خارج می‌شدم که پسرعمه‌ام گفت دایی کارِت داره!

صدای قلبم اون‌قدر بلند بود که فکر کنم همه می‌شنیدند. با خودم فکر می‌کردم ده دوازده روز هست که اومدم بدون خبر... الان آقاجون خسته و عصبانی. یهو یاد قسمتی از شبیه‌خوانی افتادم که چطور سر امام حسین(ع) رو با شمشیر می‌برید. اون که داداشش بود تازه بی‌گناه هم بود اون بلارو سرش آورد، پس وای به حال من.

پله‌هارو یکی یکی رفتم. از پشت دریچه با شرم سلام دادم. همه جواب دادن. آقاجون با خنده گفت: سلام آقا رضا. بعد خندید. دیدم عموم هم می‌خنده. پدرم برای همه قضیه رو تعریف کرد بعد گفت شبی که رسیدی، عموت به راننده مینی‌بوس مشهد گفته بود به داداشم بگید رضا اومده روستا. بعد تعریف کرد که اون شب تا صبح دنبال من می‌گشتن. چون فکر نمی‌کردن من با ماشین خواجه‌آباد به روستا اومده باشم. بعد راننده صبح خبر داده بود. بعد از خنده، پدرم گفت شب بیا خونه عمو تا صبح برگردیم مشهد. واقعاً چقدر زود بیش از 20 سال از این موضوع گذشت.

متاسفانه همه خاطره‌سازهایم درگذشتند. پدرم #حاج_سیدحسن_موسوی، راننده مینی‌بوس #حاج_حسین_خان_شوشتری، #سردار_شوشتری، عمه‌های عزیزم، عمو سید آقا، عمو لطف‌الله، #حاج_آدینه_محمد_شوشتری و دوست دوران کودکیم مرحوم #محمدحسن_اماموردی.

🙏🏻شادی روح همه رفتگان فاتحه و صلوات.

ادامه دارد
قسمت بعدی، فردا شب
@yengejeh
🔷شبیه‌خوانان روستای ینگجه در سال‌های نه‌چندان دور
⭕️مرحوم #حاج_آدینه_محمد_شوشتری، مرحوم #حاج_سیدحسن_موسوی و #ابوالفضل_سبزی

◀️ از #خانم_موسوی
@yengejeh
♦️رزمندگان دفاع مقدس #حاج_علی_اکبر_شوشتری و مرحوم #حاج_سیدحسن_موسوی
🔸منطقه عملیاتی مهران، استان ایلام

📸 از #رضا_شوشتری
@yengejeh
🔸شبیه‌خوانی مرحوم #حاج_سیدحسن_موسوی و #ابوالفضل_سبزی، روستای ینگجه
🔸اواخر دهه ۷۰

📸 از #خانم_سبزی، رویان مازندران
@yengejeh
#عکس_قدیمی
از راست: #حاج_شیخ_حسین_براتی، مرحوم #حاج_سیدحسن_موسوی، آقای #حیدر_براتی، مرحوم #غلامعلی_یساقی

در حال آشپزی برای حاج محمد یساقی (برای برگشت از مکه)
🔸سال ۱۳۷۵

📸 از #خانم_یساقی
@yengejeh
با ینگجه
🔸تصویری از مراسم شبیه‌خوانی در ینگجه 🔹اواخر دهه ۷۰ 📸 از #خانم_سبزی، رویان @yengejeh
🏴نه من شمرم، نه این دشت دشت کربلا باشد
🔹به یاد مرحوم #حاج_سیدحسن_موسوی

باز محرم اومد و جای خالیش حسابی احساس میشه. یادش بخیر بیست و خورده‌ای سال پیش بود که وقتی محرم شروع می‌شد، پدر بقچه‌ی نسخه‌های شبیه‌خوانی جلوش باز بود و با چه ذوقی اون‌هارو مرتب می‌کرد و شروع می‌کرد به تمرین کردن. از هفتم هشتم محرم دیگه راهی روستا بود؛ چه مرخصی بهش میدادن، چه مرخصی بدون حقوق می‌گرفت.

ظهر عاشورا بود. همه تو حیاط مسجد نشسته بودن. بزرگ‌ترها زیر پنجره که به سمت حیاط باز می‌شد و بقیه هم روبه‌روی در ورودی و بچه‌ها هم روی سکوی لب حیاط بودن. خانم‌ها هم قسمتی از حیاط و بالا پشت بام بودن. سروصدای زیادی بود. چند نفر اومدن حسن حسین کردن و سینه زدن. صدای شیپور از وسط حیاط می‌اومد سروصدای زیادی بود. ناگهان صدای بلندی همه توجه‌ها رو به خودش جلب کرد: "نه من شمرم نه این دشت، دشت کربلا باشد". همه بچه‌های اطراف ناگهان ساکت شدن. حق داشتند. من که پسرش بودم با یه نگاه غضب‌آلودش زبونم بند اومده بود. نمی‌دونم چرا همه از در اصلی می‌اومدن ولی پدرم از در داخل کوچه می‌اومد. یادش بخیر مسجد قدیمی، پدرم، عمو حاج آدینه‌محمد، عمو میرزا لطف‌الله، عمو سیدآقا (سیدخلیل) و حاج حمزه که با گریه‌هاش سوز شبیه‌خوانی رو بیش‌تر می‌کرد. خدا همه خدمتگذاران دستگاه امام حسین رو حفظ کنه و رفتگانش رو با صاحب عزا محشور کنه.

#سیدرضا_موسوی

@yengejeh
#عکس_قدیمی

♦️اجرای شبیه‌خوانی در روستا | سال ۱۳۷۷
🔹شبیه‌خوانان: مرحوم #سیدخلیل_موسوی و مرحوم #حاج_سیدحسن_موسوی

📸 #سیدعبدالله_موسوی
@yengejeh
#عکس_قدیمی

♦️اجرای شبیه‌خوانی در روستا | سال ۱۳۷۶
🔹شبیه‌خوانان: مرحوم #سیدخلیل_موسوی و مرحوم #حاج_سیدحسن_موسوی

📸 #سیدعبدالله_موسوی
@yengejeh
#عکس_قدیمی

💠نمایی از بنای قبلی مسجد جامع (تَیکِه مسجد) و اجرای شبیه‌خوانی توسط مرحوم #حاج_سیدحسن_موسوی

📸 #خانم_موسوی
@yengejeh