Forwarded from زیرزمین
#مملکته
#زندگی
امشب برای خودم رزومه نوشتم و بعد با یادآوری همه کارهایی که کردم غصه خوردم؛
همیشه به پول کم قانع بودم، دلم رو خوش می کردم که بالاخره بهتر میشه. بدون بیمه کار کردم. این طرف و آن طرف، هر کار زمانبری که زمین مانده بود و کسی حاضر به انجامش نبود را قبول کردم.
حالا نتیجه چی شده؟ بیکاری در 35 سالگی و کلی بدهی.
لعنت به سیاست افزایش جمعیت دهه 60!
#زندگی
امشب برای خودم رزومه نوشتم و بعد با یادآوری همه کارهایی که کردم غصه خوردم؛
همیشه به پول کم قانع بودم، دلم رو خوش می کردم که بالاخره بهتر میشه. بدون بیمه کار کردم. این طرف و آن طرف، هر کار زمانبری که زمین مانده بود و کسی حاضر به انجامش نبود را قبول کردم.
حالا نتیجه چی شده؟ بیکاری در 35 سالگی و کلی بدهی.
لعنت به سیاست افزایش جمعیت دهه 60!
بچه بودم خاله بزرگم رو نگاه می کردم کیف می کردم
تمیز و باسلیقه و زیبارو و تحصیلکرده و شاغل و بی نهایت موقر و مودب!
نه که چون خاله ام باشه بگم. از فرهیختگی و متانت و هنرمندی زبانزد بود.
چهل سال کار کرد تو آموزش و پرورش و بهزیستی و ثبت احوال!
چون آدم هنرمندی بود تمام اون سالها در کنار کار بیرون سفارش خیاطی و قلاب بافی و بافتنی و گلدوزی و شماره دوزی و ... هم می گرفت و انجام می داد.
تو جهیزیه تک تک دخترهای فامیل و همسایه و ... ردی از هنرش بود.
حالا خاله پیر و بیمار و رنجور شده.
یه وعده غذا رو هم بدون کمک پرستار نمی تونه بخوره چه برسه به خرید و نظافت و ...
تمام حقوق بازنشستگی اش هزینه ی پرستارش میشه. دیگه خورد و خوراک و درمان و دارو و آب و برق و گاز و .... بماند.
اگر تعهد پسرهاش نبود چه بسا زندگی برایش سخت تر از اینها می شد.
به تمام سال های گذشته نگاه میکنم. سالهایی که این خاله الگو و سرمشق بود. سرمشق من و بقیه دخترهای فامیل.
همیشه می گفتیم باید مثل خاله درس بخونیم، کار پیدا کنیم، بیمه باشیم، صرفه جو و قانع و سخت کوش باشیم که عاقبت مان بخیر باشه
اگر عاقبت مان این باشه که حقوق بازنشستگی حتی کفاف بستری در یک آسایشگاه سالمندان تر و تمیز خصوصی رو هم نده فی الواقع بازندگان روزگار ماییم
#زندگی
#واقعی
#مملکته
تمیز و باسلیقه و زیبارو و تحصیلکرده و شاغل و بی نهایت موقر و مودب!
نه که چون خاله ام باشه بگم. از فرهیختگی و متانت و هنرمندی زبانزد بود.
چهل سال کار کرد تو آموزش و پرورش و بهزیستی و ثبت احوال!
چون آدم هنرمندی بود تمام اون سالها در کنار کار بیرون سفارش خیاطی و قلاب بافی و بافتنی و گلدوزی و شماره دوزی و ... هم می گرفت و انجام می داد.
تو جهیزیه تک تک دخترهای فامیل و همسایه و ... ردی از هنرش بود.
حالا خاله پیر و بیمار و رنجور شده.
یه وعده غذا رو هم بدون کمک پرستار نمی تونه بخوره چه برسه به خرید و نظافت و ...
تمام حقوق بازنشستگی اش هزینه ی پرستارش میشه. دیگه خورد و خوراک و درمان و دارو و آب و برق و گاز و .... بماند.
اگر تعهد پسرهاش نبود چه بسا زندگی برایش سخت تر از اینها می شد.
به تمام سال های گذشته نگاه میکنم. سالهایی که این خاله الگو و سرمشق بود. سرمشق من و بقیه دخترهای فامیل.
همیشه می گفتیم باید مثل خاله درس بخونیم، کار پیدا کنیم، بیمه باشیم، صرفه جو و قانع و سخت کوش باشیم که عاقبت مان بخیر باشه
اگر عاقبت مان این باشه که حقوق بازنشستگی حتی کفاف بستری در یک آسایشگاه سالمندان تر و تمیز خصوصی رو هم نده فی الواقع بازندگان روزگار ماییم
#زندگی
#واقعی
#مملکته
آقا داریوش: مملکت رو هواست معلوم نیست چی می خواد بشه
من: وا چشه آقا داریوش مملکت گل و بلبل است ها!
آقا داریوش: پوشکی که رویش قیمت خورده ۳۸ تومن رو بهم فروختن ۸۰ تومن، من چند بفروشم؟ اصلا به کی بفروشم؟
ربی که می خریدم ۷ تومن امروز خریدم ۱۰۵۰۰، خودم هم بخوام پونصد تومن سود کنم، کی می خره؟ آخه یه رب بفروشم ۱۱ تومن؟ خودم داغ می کنم!
#زندگی
#مردم
#مملکته
#مملکت_ارواح
#تورم
#گرانی
من: وا چشه آقا داریوش مملکت گل و بلبل است ها!
آقا داریوش: پوشکی که رویش قیمت خورده ۳۸ تومن رو بهم فروختن ۸۰ تومن، من چند بفروشم؟ اصلا به کی بفروشم؟
ربی که می خریدم ۷ تومن امروز خریدم ۱۰۵۰۰، خودم هم بخوام پونصد تومن سود کنم، کی می خره؟ آخه یه رب بفروشم ۱۱ تومن؟ خودم داغ می کنم!
#زندگی
#مردم
#مملکته
#مملکت_ارواح
#تورم
#گرانی
Forwarded from کرگدن
آخرین بار حدود سه سال پیش توی نمایشگاه نقاشی دیدیمش. با خانمش اومده بود. یه عینک آفتابی بزرگ زده بود و با اون سر و شکل توی نمایشگاه راه رفتنش خنده دار بود.
بعدا فهمیدم یه تومور بزرگ پشت حفره ی چشمش داره. چشم چپش کاملا نابینا شده بود و حتی در اثر فشار یه مقدار از حدقه بیرون زده بود.
وضعیت جسمیش خوب نبود. دکترا از درمانش ناامید شده بودن و صرفا سعی می کردن رشد تومور رو کنترل کنن، اما روحیه خودش و خانمش عالی بود.
امشب عکسش رو توی جشن تولد دو سالگی دخترش دیدم.
طبق پیشبینی دکترا الان باید خانواده اش دومین سالگرد فوتش رو عزا می گرفتن، اما با یه لبخند گل و گشاد و گنده بچه ی دوساله اش رو بغل کرده بود. به نظرم بهترین توصیفی که میشد از عکسشون کرد این بود که امید از خیلی چیزا قوی تره، حتی گاهی از سرطان.
#امید #سرطان #زندگی
#نیلوفر_موحد
@ololon کرگدن
بعدا فهمیدم یه تومور بزرگ پشت حفره ی چشمش داره. چشم چپش کاملا نابینا شده بود و حتی در اثر فشار یه مقدار از حدقه بیرون زده بود.
وضعیت جسمیش خوب نبود. دکترا از درمانش ناامید شده بودن و صرفا سعی می کردن رشد تومور رو کنترل کنن، اما روحیه خودش و خانمش عالی بود.
امشب عکسش رو توی جشن تولد دو سالگی دخترش دیدم.
طبق پیشبینی دکترا الان باید خانواده اش دومین سالگرد فوتش رو عزا می گرفتن، اما با یه لبخند گل و گشاد و گنده بچه ی دوساله اش رو بغل کرده بود. به نظرم بهترین توصیفی که میشد از عکسشون کرد این بود که امید از خیلی چیزا قوی تره، حتی گاهی از سرطان.
#امید #سرطان #زندگی
#نیلوفر_موحد
@ololon کرگدن
تعریف می کنه:
از کلاسی که توش دیپلم گرفتم سال ۶۲، فقط سه نفر کنکور قبول نشدن باید می رفتن خدمت اون هم زمان جنگ.
دو تا شون رفتن خدمت که یکیشان شهید شد.
اون یک نفری هم که نرفت خدمت رفت وزارت دفاع، اسلحه سازی استخدام سپاه شد که نرود خدمت.
اواسط دهه ی هفتاد اخراجش کردند. مشخص شده بود هر رورز یک قطعه خیلی ریز کلاشینکف رو که از جنس مس است و از سوزن باریکتر است (اسمش رو گفت من یادم نیست) کش می رفته و می آورده تو بازار می فروخته!
وقتی شاغل بود خانه سازمانی داشتن و از تعاونی مسکن محل کارش خونه و زمین خرید و وقتی اخراجش کردن یه مغازه تو خیابون ولیعصر خرید و از قبل همون مغازه برو و بیایی داره و کلی املاک و مستغلات!
ضرب المثل پسندیده ی منسوخ شده: بار کج به منزل نمیرسه!
#زندگی
#مردم
از کلاسی که توش دیپلم گرفتم سال ۶۲، فقط سه نفر کنکور قبول نشدن باید می رفتن خدمت اون هم زمان جنگ.
دو تا شون رفتن خدمت که یکیشان شهید شد.
اون یک نفری هم که نرفت خدمت رفت وزارت دفاع، اسلحه سازی استخدام سپاه شد که نرود خدمت.
اواسط دهه ی هفتاد اخراجش کردند. مشخص شده بود هر رورز یک قطعه خیلی ریز کلاشینکف رو که از جنس مس است و از سوزن باریکتر است (اسمش رو گفت من یادم نیست) کش می رفته و می آورده تو بازار می فروخته!
وقتی شاغل بود خانه سازمانی داشتن و از تعاونی مسکن محل کارش خونه و زمین خرید و وقتی اخراجش کردن یه مغازه تو خیابون ولیعصر خرید و از قبل همون مغازه برو و بیایی داره و کلی املاک و مستغلات!
ضرب المثل پسندیده ی منسوخ شده: بار کج به منزل نمیرسه!
#زندگی
#مردم
پسرش تحصیلات عالی و تخصص داشت وقتی مامانم دیپلم داشت تازه!
عادت نداشت سر یک کار بند بشه. شش ماه کار می کرد و پس اندازش رو یک سال می خورد. اهل پشتکار نبود.
هر پولی در می آورد خرج می کرد کل دنیا رو گشت و سه تا زن گرفت و ...
حالا نه شغل داره، نه بازنشستگی، نه پس انداز و نه حتی خانواده!
و مامانم بیست و شش سال است ساعت شش صبح از در خونه بیرون میره گاهی حتی زودتر و هشت شب برمیگرده گاهی حتی دیرتر
همزمان کار کردن درس خوند و فوق لیسانس گرفت و تو شغلش پیشرفت کرد
کل دنیا رو نگشت ولی خانواده اش رو حفظ کرد.
اما آدمی که نمی خواد تلاشش و سختی هایی که کشیده رو ببینه خیلی راحت میگه مامانت خوش شانس! بود...
#مردم
#زندگی
#I_love_you_mom
عادت نداشت سر یک کار بند بشه. شش ماه کار می کرد و پس اندازش رو یک سال می خورد. اهل پشتکار نبود.
هر پولی در می آورد خرج می کرد کل دنیا رو گشت و سه تا زن گرفت و ...
حالا نه شغل داره، نه بازنشستگی، نه پس انداز و نه حتی خانواده!
و مامانم بیست و شش سال است ساعت شش صبح از در خونه بیرون میره گاهی حتی زودتر و هشت شب برمیگرده گاهی حتی دیرتر
همزمان کار کردن درس خوند و فوق لیسانس گرفت و تو شغلش پیشرفت کرد
کل دنیا رو نگشت ولی خانواده اش رو حفظ کرد.
اما آدمی که نمی خواد تلاشش و سختی هایی که کشیده رو ببینه خیلی راحت میگه مامانت خوش شانس! بود...
#مردم
#زندگی
#I_love_you_mom
این نهال آلو رو پارسال کاشتیم
یه برف بی موقع و سنگین بهاری، برگ و بارش رو سوزوند
دلمون نیومد قطعش کنیم به این امید که شاید امسال معجزه بشه و زنده بمونه
و
معجزه شد
#لار
#زندگی
#از_خوشگلیهاش_بگو
یه برف بی موقع و سنگین بهاری، برگ و بارش رو سوزوند
دلمون نیومد قطعش کنیم به این امید که شاید امسال معجزه بشه و زنده بمونه
و
معجزه شد
#لار
#زندگی
#از_خوشگلیهاش_بگو
Forwarded from زیرزمین
#مملکته
#زندگی
آواز خواندن در مدرسه چیز جدیدی نیست. حتی زمان تحصیل ما که فضا فوق العاده بسته تر از الان بود، بچه ها خیلی وقت ها ترانه های آن ور آبی می خواندند. وقت هایی که چشم ناظم و معلم و مدیر را دور می دیدند، دسته جمعی می زدند زیر آواز.
چیزی که فرق کرده، منتشر شدن این ویدیو است؛ یعنی علنی شدن عصیان. این بچه ها چیزی که سال ها پنهان بود و پنهان نگه داشته شده بود را رو کردند. حالا مدیران فرهنگی نمی توانند ادعا کنند تربیت ایرانی اسلامی در مدارس نتیجه داده؛ چون حالا رسانه تک صدایی نیست و هر کسی می تواند نقش رسانه را بازی کند.
این فیلم، شکاف عمیقی که بین زندگی واقعی مردم و ارزش های شعاری حکومت وجود دارد را علنی کرده است. نتیجه چهل سال تربیت مذهبی و فشار را نشان می دهد. به همین دلیل آب در خوابگه مورچگان افتاده...
#زندگی
آواز خواندن در مدرسه چیز جدیدی نیست. حتی زمان تحصیل ما که فضا فوق العاده بسته تر از الان بود، بچه ها خیلی وقت ها ترانه های آن ور آبی می خواندند. وقت هایی که چشم ناظم و معلم و مدیر را دور می دیدند، دسته جمعی می زدند زیر آواز.
چیزی که فرق کرده، منتشر شدن این ویدیو است؛ یعنی علنی شدن عصیان. این بچه ها چیزی که سال ها پنهان بود و پنهان نگه داشته شده بود را رو کردند. حالا مدیران فرهنگی نمی توانند ادعا کنند تربیت ایرانی اسلامی در مدارس نتیجه داده؛ چون حالا رسانه تک صدایی نیست و هر کسی می تواند نقش رسانه را بازی کند.
این فیلم، شکاف عمیقی که بین زندگی واقعی مردم و ارزش های شعاری حکومت وجود دارد را علنی کرده است. نتیجه چهل سال تربیت مذهبی و فشار را نشان می دهد. به همین دلیل آب در خوابگه مورچگان افتاده...
جورج می خواد واسه ایوانش سایبان بسازه
به پسرش گفته می خوام اندازه بگیرم برزنت سفارش بدم
پسرش گفته تو نمی تونی صبر کن من بیام اندازه بگیرم!
می گفت پنجاه سال واسه مردم برج ساختم * حالا یه کار ساده رو میگه تو نمی تونی!
ضرب المثل پسندیده مار که پیر میشه قورباغه سوارش میشه!
* شغل جورج جوشکاری بوده
#لار
#همسایه_ها
#ارامنه
#زندگی
به پسرش گفته می خوام اندازه بگیرم برزنت سفارش بدم
پسرش گفته تو نمی تونی صبر کن من بیام اندازه بگیرم!
می گفت پنجاه سال واسه مردم برج ساختم * حالا یه کار ساده رو میگه تو نمی تونی!
ضرب المثل پسندیده مار که پیر میشه قورباغه سوارش میشه!
* شغل جورج جوشکاری بوده
#لار
#همسایه_ها
#ارامنه
#زندگی
Forwarded from زیرزمین
Forwarded from زیرزمین
Forwarded from زیرزمین
#زندگی
چند روز پیش که خبر گم شدن و بعد فوت چند کوهنورد آمد، حس عجیبی داشتم. هم خوشحال از اینکه دوستم آسیب ندیده، هم اندوهگین بابت فوت چند نفری که نمیشناختم؛ چرا که آنها هم دوستانی داشتهاند و خانوادهای. نمیدانم نام این حس سردرگم را چه میتوان گذاشت.
در ادب فارسی هم چنین وضعیتی هست، وقتی شاهی از دنیا میرفته و ولیعهد، شاه میشده. در این شرایط شعرا باید همزمان شعری میسرودند که هم شامل اندوه و تسلیت گویی بابت درگذشت شاه پیشین باشد، هم شادباش بر تخت نشستن شاه جدید.
چند روز پیش که خبر گم شدن و بعد فوت چند کوهنورد آمد، حس عجیبی داشتم. هم خوشحال از اینکه دوستم آسیب ندیده، هم اندوهگین بابت فوت چند نفری که نمیشناختم؛ چرا که آنها هم دوستانی داشتهاند و خانوادهای. نمیدانم نام این حس سردرگم را چه میتوان گذاشت.
در ادب فارسی هم چنین وضعیتی هست، وقتی شاهی از دنیا میرفته و ولیعهد، شاه میشده. در این شرایط شعرا باید همزمان شعری میسرودند که هم شامل اندوه و تسلیت گویی بابت درگذشت شاه پیشین باشد، هم شادباش بر تخت نشستن شاه جدید.
یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
مهرداد میناوند بر اثر #کرونا درگذشت. یه زمانی همه دخترها عاشقش بودند تو مدرسه😕 #پرسپولیس #تسلیت
علی انصاریان هم فوت کرد.
خاک بر سر هر کسی که مردم ایران رو از حق #زندگی_نرمال داشتن و زنده بودن محروم می کنه.
#واکسن_مطالبه_ملی
#کرونا
#تسلیت
خاک بر سر هر کسی که مردم ایران رو از حق #زندگی_نرمال داشتن و زنده بودن محروم می کنه.
#واکسن_مطالبه_ملی
#کرونا
#تسلیت
Forwarded from زیرزمین
#اشتغال #شغل #زندگی #زندگی_واقعی #استخدام #بازنشستگی
این آگهی رو یک فروشگاه لباس استوری کرده بود، یادم افتاد وقتی رفتم مصاحبه برای استخدام آموزش و پرورش، یارو رک و پوست کنده گفت شما سنت زیاده و ما نیروی جوانتر میخواهیم. وقتی میتونه یه دختر 22 ساله با مدرک کارشناسی استخدام کنه چرا باید من که 38 سالمه رو ترجیح بده؟
بارها شده آگهی استخدام تو شرکتها و فروشگاههای زنجیرهای رو دیدم، شرط سنی زیر 30 سال یا زیر 35 سال گذاشتن؛ درحالیکه تو بعضی از کشورها مردم تا 70 سالگی و گاهی تا هروقت بتونن کار میکنند و بازنشستگی معنی نداره، اینجا میگن وقتی تو 50 سالگی بازنشسته شدی برو خونه بشین که دولت یه جوان رو استخدام کنه! درحالی که دولت باید با ایجاد رونق اقتصادی، برای همهٔ کسانی که جویای کار هستند زمینهٔ اشتغال رو فراهم کنه؛ که البته همیشه وعده میدهند و خبری از عمل بهش نیست.
خلاصه اونهایی که میگن سن فقط یه عدده، یه سر بزن آزمون استخدامی تا متوجه بشن اون عدد خیلی هم مهمه!
https://www.instagram.com/p/CXHVSs7KY9j/?utm_medium=share_sheet
این آگهی رو یک فروشگاه لباس استوری کرده بود، یادم افتاد وقتی رفتم مصاحبه برای استخدام آموزش و پرورش، یارو رک و پوست کنده گفت شما سنت زیاده و ما نیروی جوانتر میخواهیم. وقتی میتونه یه دختر 22 ساله با مدرک کارشناسی استخدام کنه چرا باید من که 38 سالمه رو ترجیح بده؟
بارها شده آگهی استخدام تو شرکتها و فروشگاههای زنجیرهای رو دیدم، شرط سنی زیر 30 سال یا زیر 35 سال گذاشتن؛ درحالیکه تو بعضی از کشورها مردم تا 70 سالگی و گاهی تا هروقت بتونن کار میکنند و بازنشستگی معنی نداره، اینجا میگن وقتی تو 50 سالگی بازنشسته شدی برو خونه بشین که دولت یه جوان رو استخدام کنه! درحالی که دولت باید با ایجاد رونق اقتصادی، برای همهٔ کسانی که جویای کار هستند زمینهٔ اشتغال رو فراهم کنه؛ که البته همیشه وعده میدهند و خبری از عمل بهش نیست.
خلاصه اونهایی که میگن سن فقط یه عدده، یه سر بزن آزمون استخدامی تا متوجه بشن اون عدد خیلی هم مهمه!
https://www.instagram.com/p/CXHVSs7KY9j/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from راهیانه
♦️عرض ِ عمر♦️
▪️مراسم ِختم مادر ِ یکی از دوستان است. تلاش شده تا مراسمی متفاوت باشد: زمان تأمل. دوستان صمیمیاش را دعوت کرده و چند سخنران. سخنران اول را میشناسم. شصت و اندی ساله مردی جاافتاده. از معدود مدیران ِ با شرافت سازمان تأمین اجتماعی. از آن با دانشها. از آنها که تا توانستهاند نادیدهاش گرفتهاند و به حاشیه رانده شده. فقط اما این نیست: از شناختهشدهترین فعالان حقوق کودک است. نهادی که به همراه دوستانش ساختهاند، سالهاست که برای حقوق کودک در ایران میجنگد. برادری که او را از نزدیک میشناخت میگفت: هر روز ساعتی مخصوص مطالعه دارد. حتی در سفرهای کاری. اهل کوه و ورزش و سفر هم هست. پشت تریبون میرود و متنی درخشان را که دربارهی مرگ و سوگ نوشته میخواند و با شعری از سیاوش کسرایی به پایانش میبرد. اما کار تمام نمیشود: میگوید که از او خواستهاند که سازی هم بنوازد. پس ساز هم؟ هیچ نمیدانستم! سه تارش را به دست میگیرد و چنان مینوازد که اشک، امان نمیدهد.
▪️سی و چند ساله است. شریف درس خوانده. در حوزهی IT. تحولات تکنولوژی را دقیق دنبال میکند. اما عجیب اهل سفر است. «نسیم جان» صدایش میکنم: بس که اگر بایستد و سفر نرود، انگار نیست میشود. همیشه در سفر! کمتر جایی در ایران که حوالیاش را نرفته باشد. فقط هم خودش را سفر نمیبرد: جمع میسازد و برنامه میچیند و حال گروهی را خوب میکند. اهل کوه و شنا هم هست. و آشنای هنر: تئاتر و موسیقی و سینما. علاقمند به حوزه روشنفکری دینی هم هست. میخواند و گوش میدهد و دنبال میکند. فقط اما اینها نیست: اهل یاری و دستگیری است. دست به خیر. جز اینها اما سهم جامعه را هم میدهد: فعالیت سیاسیاش مداوم و مؤثر است. به وقتش جمع میسازد و انگیزه میدهد و پا به راه است. جدا از اینها، سه زبان را خوب میداند: انگلیسی و عربی و در سالهای اخیر فرانسه.
▪️طول عمر آدمیزاد، چندان مبهم نیست: هشتاد، نود یا صد. نهایتش. طولش، بیش از این، چندان دست ما نیست. اما عرض عمر، اختیار ماست: آدمیزادی که از ابتدای عمر تا اواخرش، یک مسیر ساده را میرود: راه ِ پول. راه ِ دانشگاه و استاد شدن. راه ِ سیاسی بودن و تمام دنیا را از چشم ِ سادهی خالی ِ سیاست دیدن. راه ِ هنر و خلق هنری و دیگر هیچ.. در همان هم به اوج میرسد. کافی است؟ به نظرم نه. ما یک زندگی بیشتر نداریم. عرض ِ این زندگی، باید بیش از اینها باشد. عرض ِ زندگی، با تجربههای گوناگون ِ موازی، وسیع میشود: با هنر. با ادبیات. با سفر. با سیاست. با کار. با جمع ساختن. با زبانهای جدید آموختن. با ورزش. با خطر کردن. و با عشق.
▪️باید «بیشتر» زیست: حالا که نه در طول، در عرض.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#روشنا|#گفتگوهای_تنهایی|#زندگی
▪️مراسم ِختم مادر ِ یکی از دوستان است. تلاش شده تا مراسمی متفاوت باشد: زمان تأمل. دوستان صمیمیاش را دعوت کرده و چند سخنران. سخنران اول را میشناسم. شصت و اندی ساله مردی جاافتاده. از معدود مدیران ِ با شرافت سازمان تأمین اجتماعی. از آن با دانشها. از آنها که تا توانستهاند نادیدهاش گرفتهاند و به حاشیه رانده شده. فقط اما این نیست: از شناختهشدهترین فعالان حقوق کودک است. نهادی که به همراه دوستانش ساختهاند، سالهاست که برای حقوق کودک در ایران میجنگد. برادری که او را از نزدیک میشناخت میگفت: هر روز ساعتی مخصوص مطالعه دارد. حتی در سفرهای کاری. اهل کوه و ورزش و سفر هم هست. پشت تریبون میرود و متنی درخشان را که دربارهی مرگ و سوگ نوشته میخواند و با شعری از سیاوش کسرایی به پایانش میبرد. اما کار تمام نمیشود: میگوید که از او خواستهاند که سازی هم بنوازد. پس ساز هم؟ هیچ نمیدانستم! سه تارش را به دست میگیرد و چنان مینوازد که اشک، امان نمیدهد.
▪️سی و چند ساله است. شریف درس خوانده. در حوزهی IT. تحولات تکنولوژی را دقیق دنبال میکند. اما عجیب اهل سفر است. «نسیم جان» صدایش میکنم: بس که اگر بایستد و سفر نرود، انگار نیست میشود. همیشه در سفر! کمتر جایی در ایران که حوالیاش را نرفته باشد. فقط هم خودش را سفر نمیبرد: جمع میسازد و برنامه میچیند و حال گروهی را خوب میکند. اهل کوه و شنا هم هست. و آشنای هنر: تئاتر و موسیقی و سینما. علاقمند به حوزه روشنفکری دینی هم هست. میخواند و گوش میدهد و دنبال میکند. فقط اما اینها نیست: اهل یاری و دستگیری است. دست به خیر. جز اینها اما سهم جامعه را هم میدهد: فعالیت سیاسیاش مداوم و مؤثر است. به وقتش جمع میسازد و انگیزه میدهد و پا به راه است. جدا از اینها، سه زبان را خوب میداند: انگلیسی و عربی و در سالهای اخیر فرانسه.
▪️طول عمر آدمیزاد، چندان مبهم نیست: هشتاد، نود یا صد. نهایتش. طولش، بیش از این، چندان دست ما نیست. اما عرض عمر، اختیار ماست: آدمیزادی که از ابتدای عمر تا اواخرش، یک مسیر ساده را میرود: راه ِ پول. راه ِ دانشگاه و استاد شدن. راه ِ سیاسی بودن و تمام دنیا را از چشم ِ سادهی خالی ِ سیاست دیدن. راه ِ هنر و خلق هنری و دیگر هیچ.. در همان هم به اوج میرسد. کافی است؟ به نظرم نه. ما یک زندگی بیشتر نداریم. عرض ِ این زندگی، باید بیش از اینها باشد. عرض ِ زندگی، با تجربههای گوناگون ِ موازی، وسیع میشود: با هنر. با ادبیات. با سفر. با سیاست. با کار. با جمع ساختن. با زبانهای جدید آموختن. با ورزش. با خطر کردن. و با عشق.
▪️باید «بیشتر» زیست: حالا که نه در طول، در عرض.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#روشنا|#گفتگوهای_تنهایی|#زندگی