Forwarded from اتچ بات
هفته نامه #صوراسرافیل
صور اسرافیل از جراید معروف، مهم و مؤثر صدر مشروطیت بود. شماره نخست این نشریه ۱۴ دی ۱۲۷۶ یزدگردی پارسی منتشر شد. #جهانگیرخان_شیرازی و قاسمخان تبریزی با همکاری میرزا علی اکبر خان قزوینی ( #دهخدا) صور اسرافیل را منتشر میکردند.
جذابترین بخش آن هفتهنامه را ستون فکاهی آن دانستهاند که به عنوان «چرند و پرند» به قلم #دهخدا و با امضای #دخو نوشته میشد. دهخدا مطالب انتقادی و سیاسی را با روش فکاهی طی مقالات خود منتشر میکرد و سبک نگارش آن در ادبیات فارسی بیسابقه بود و مکتب نوینی را در عالم روزنامهنگاری ایران و نثر معاصر پدیدآورد.
گفته شدهاست که صوراسرافیل اولین روزنامهای بود که بهطور رسمی در کوچه و بازار به دست روزنامهفروشها و بیشتر بهوسیلهٔ کودکان به فروش میرفت، و از این رو در بیداری مردم تأثیری به سزا داشت.
یکبار محمدعلیشاه برای گردانندگان روزنامه پول میفرستد و چند نفر محافظ را حافظ جان آنان میکند. دهخدا پول را نمیپذیرد و دستور میدهد که قزاقان آن را بین خود تقسیم کنند و هر چه زودتر شرشان را از سر او و سایه تجسشان را از دم در روزنامه کم کنند. نه تهدید و نه تطمیع نویسندگان صور اسرافیل را نمیترساند، چرا که مردم بهترین پشتیبان آنها هستند. صور اسرافیل با بالاترین تیراژ ممکن به قولی بیست و چهار هزار شماره در هفته چون بیرقی در قلب مردم ستمدیده به اهتزاز درآمدهاست. کودکان روزنامه را به محض انتشار در سراسر شهرها به دست گرفته و میفروشند.
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
صور اسرافیل از جراید معروف، مهم و مؤثر صدر مشروطیت بود. شماره نخست این نشریه ۱۴ دی ۱۲۷۶ یزدگردی پارسی منتشر شد. #جهانگیرخان_شیرازی و قاسمخان تبریزی با همکاری میرزا علی اکبر خان قزوینی ( #دهخدا) صور اسرافیل را منتشر میکردند.
جذابترین بخش آن هفتهنامه را ستون فکاهی آن دانستهاند که به عنوان «چرند و پرند» به قلم #دهخدا و با امضای #دخو نوشته میشد. دهخدا مطالب انتقادی و سیاسی را با روش فکاهی طی مقالات خود منتشر میکرد و سبک نگارش آن در ادبیات فارسی بیسابقه بود و مکتب نوینی را در عالم روزنامهنگاری ایران و نثر معاصر پدیدآورد.
گفته شدهاست که صوراسرافیل اولین روزنامهای بود که بهطور رسمی در کوچه و بازار به دست روزنامهفروشها و بیشتر بهوسیلهٔ کودکان به فروش میرفت، و از این رو در بیداری مردم تأثیری به سزا داشت.
یکبار محمدعلیشاه برای گردانندگان روزنامه پول میفرستد و چند نفر محافظ را حافظ جان آنان میکند. دهخدا پول را نمیپذیرد و دستور میدهد که قزاقان آن را بین خود تقسیم کنند و هر چه زودتر شرشان را از سر او و سایه تجسشان را از دم در روزنامه کم کنند. نه تهدید و نه تطمیع نویسندگان صور اسرافیل را نمیترساند، چرا که مردم بهترین پشتیبان آنها هستند. صور اسرافیل با بالاترین تیراژ ممکن به قولی بیست و چهار هزار شماره در هفته چون بیرقی در قلب مردم ستمدیده به اهتزاز درآمدهاست. کودکان روزنامه را به محض انتشار در سراسر شهرها به دست گرفته و میفروشند.
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
attach 📎
هشتم خرداد ۱۲۸۶ نخستین شماره روزنامه #صوراسرافیل ، تنها چند ماه پس از پیروزی انقلاب مشروطیت در ایران منتشر شد.
این روزنامه با تلاشهای #میرزا_جهانگیرخان_شیرازی (صور اسرافیل) و #علیاكبر_دهخدا منتشر میشد و از آن روز که نخستین روزنامهای بود که به صورت رسمی در کوچهها و خیابانها به فروش رفت، انقلابی در بیداری مردم ایجاد کرد.
لوگوی اصوراسرافیل، تلفیقی بود از شعار «حریت، مساوات و اخوت» در کنار شیپور اسرافیل، فرشته شیپورزن روز رستاخیز و نمادی بود از تلاش این روزنامه برای بیداری جامعه زندگان به خواب رفته ایران.
با این حال عمر این روزنامه پیشرو کوتاه بود و به علت انتقادهای تندی که به استبداد و ارتجاع وقت میکرد، در عمر یک سال و یک ماهه خود، بارها توقیف و سرانجام برای همیشه تعطیل شد.
میرزا جهانگیرخان شیرازی، سردبیر ۳۲ ساله این روزنامه نیز بازداشت و در باغ شاه، با طناب دار خفه شد.
میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و دیگر نویسندگان این روزنامه در نخستین شماره این نشریه، نوشته بودند که «تا آخرین نفس» خواهند ایستاد.
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
این روزنامه با تلاشهای #میرزا_جهانگیرخان_شیرازی (صور اسرافیل) و #علیاكبر_دهخدا منتشر میشد و از آن روز که نخستین روزنامهای بود که به صورت رسمی در کوچهها و خیابانها به فروش رفت، انقلابی در بیداری مردم ایجاد کرد.
لوگوی اصوراسرافیل، تلفیقی بود از شعار «حریت، مساوات و اخوت» در کنار شیپور اسرافیل، فرشته شیپورزن روز رستاخیز و نمادی بود از تلاش این روزنامه برای بیداری جامعه زندگان به خواب رفته ایران.
با این حال عمر این روزنامه پیشرو کوتاه بود و به علت انتقادهای تندی که به استبداد و ارتجاع وقت میکرد، در عمر یک سال و یک ماهه خود، بارها توقیف و سرانجام برای همیشه تعطیل شد.
میرزا جهانگیرخان شیرازی، سردبیر ۳۲ ساله این روزنامه نیز بازداشت و در باغ شاه، با طناب دار خفه شد.
میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و دیگر نویسندگان این روزنامه در نخستین شماره این نشریه، نوشته بودند که «تا آخرین نفس» خواهند ایستاد.
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
🔻چرا خیلی از مردم اطلاعات زیادی نسبت به تاریخ یکصد سال اخیر و معاصر ندارند؟؟🔻
بسیاری از مردم به تقریب میدانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان،
اما من دانشجویانی را دیدهام که نمیدانستند #نهضت_ملی_نفت در زمان رضا شاه بود یا محمدرضا شاه.
ایرانیان، قطعههایی از تاریخ را هزار بار شنیدهاند و میدانند،
اما تمایلی به شنیدن مهمترین بخشهای تاریخ معاصرشان ندارند.
نام تمام جنگهای صدر اسلام و مسیر کاروان عاشورا و نام بسیاری از خلفای عباسی و اموی را میدانندولی اگر از آنان بپرسند که #استبدادصغیر مربوط به چه دورهای است و چرا آن را «صغیر» مینامند، مات و مبهوت به پرسشگر نگاه میکنند.
آیا در صد و بیست سال گذشته،
یک ایرانی را میتوانید پیدا کنید که یک بار برای میرزا یوسفخان #مستشارالدوله اشک ریخته باشد؟نه! چرا؟ چون ایرانی نمیداند او کیست.
او کسی بود که با نوشتن «رسالۀ یوسفی» و #یک_کلمه، میخواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقۀ ناصری کند و به همین جرم ماهها در سیاه چال قجری، کتک خورد.
شکنجهگر او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند.
آنقدر کتاب «یک کلمه» را بر سر میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشۀ زندان، در نهایت غربت و مظلومیت درگذشت.
از این روضههای جانسوز در تاریخ ما کم نیست.
کسی میداند محمدعلی شاه، روزنامهنگارانی همچون #صوراسرافیل و #ملک_المتکلمین را چرا و چگونه کشت؟
آن دو را همراه قاضی ارداقی، آنقدر در باغ شاه و در جلو چشم شاه، شکنجه کردند که وقتی مُردند،
شکنجهگران خوشحال شدند؛ چون دیگر توان و نیرویی برای ادامۀ شکنجه
نداشتند.
به گمان من عاشورای تاریخ معاصر ایران، دوم تیر است؛ روزی که بهترین فرزندان این سرزمین زیر سختترین شکنجهها، کلمۀ مشروطه و عدالتخانه و آزادی را فریاد کشیدند.
آن روز محمدعلی شاه فرو ریخت؛ چون باورش نمیشد که چند جوان فُکلی این همه بر سر مرام و عقیدۀ خود پایداری کنند.
ایرانیان از شیخ فضل الله نوری بیش از این نمیدانند که نام یکی از بزرگراههای تهران است،
و از جنس اختلافات او با روشنفکران و #آخوندخراسانی(رهبر معنوی مشروطه) در بیخبری محض به سر میبرند.
ایرانی نمیتواند دربارۀ حکومت محمدرضا شاه پهلوی که آن را برانداخت، بر پایۀ منابع و آگاهیهای مستند، چند دقیقه سخن بگوید؛
اما از حرمسرای یزید و حیلههای معاویه بیخبر نیست.
آیا جماعت ایرانی دربارۀ #ستارخان و علت لشکرکشی او از تبریز به تهران،بیشتر میداند یا دربارۀ #قیام مختار؟
چند ایرانی را میشناسید که نام تیمورتاش و علیاکبر داور را شنیده باشد؟
و چند ایرانی را میشناسید که نام خواجه نظام الملک طوسی را نشنیده باشد؟
کسی که نمیداند #علی_اکبرداور کیست،
نخواهد دانست که دادرسی در ایران چه مسیری را طی کرده است و ما در کجا توقف کردیم.
کسی که زندگی #تیمورتاش را نداند، از کجا بداند که رضاشاه چگونه پادشاهی بود و رژیم پهلوی چگونه شکل گرفت؟
کسی که دربارۀ حکمرانان کشورش در دورۀ تاریخ معاصر، مهمترین اطلاعات را نداشته باشد، چه درکی از «تحول» و «تغییر» و «آینده» دارد؟
چرا بازديدكنندگان از «خانۀ مشروطيت» در تبريز به اندازۀ زائران يكي از امامزادههای كاشان نيست؟
آيا مردم ايران ميدانند چرا انگليسیها رضاشاه را تبعيد كردند؟
آيا كسی ميداند چرا
ناصر الدين شاه مخالف تدريس جغرافيای بين الملل در دارالفنون بود؟
اين دانستنیها برای ما به اندازۀ باران برای باغ لازم است
مدرسه به معنای امروزین آن، به همت #میرزاحسن_رشدیه و کسانی همچون #میرزانصرالله_ملک_المتکلمین در ایران پا به عرصۀ وجود گذاشت.
پیش از او و همفکرانش، فرزندان ایران در مکتبهانهها «الف دو زَبَر اَن، دو زیر اِن، دو پیش اُن» میخواندند.
او برای اینکه علوم جدید را جزء مواد درسی مدارس ایران کند، خون دلی خورد که شرح آن بگذار تا وقت دگر.
قبر او در یکی از گورستانهای قم است.
در همان قبرستان،یک مرد عامی ولی صاحب کرامات دفن است.
میگویند او بدون آنکه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، آیات قرآن را در هر متنی که میدید، میشناخت. بر مزار او مقبرهای ساختهاند و مردم نیز گروهگروه به زیارتش میروند.
اگر آشنایی با تاریخ دور، سرمایۀ علمی است، آگاهی از تاریخ نزدیک، سرمایۀ ملی است.
#آلزایمرملی، این سرمایۀ سرنوشتساز را بر باد داده است.
کتابهای درسی و رسانهها بهویژه صداوسیما سهم بسیاری در گسترش این بیماری خطرناک داشتهاند.
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
بسیاری از مردم به تقریب میدانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان،
اما من دانشجویانی را دیدهام که نمیدانستند #نهضت_ملی_نفت در زمان رضا شاه بود یا محمدرضا شاه.
ایرانیان، قطعههایی از تاریخ را هزار بار شنیدهاند و میدانند،
اما تمایلی به شنیدن مهمترین بخشهای تاریخ معاصرشان ندارند.
نام تمام جنگهای صدر اسلام و مسیر کاروان عاشورا و نام بسیاری از خلفای عباسی و اموی را میدانندولی اگر از آنان بپرسند که #استبدادصغیر مربوط به چه دورهای است و چرا آن را «صغیر» مینامند، مات و مبهوت به پرسشگر نگاه میکنند.
آیا در صد و بیست سال گذشته،
یک ایرانی را میتوانید پیدا کنید که یک بار برای میرزا یوسفخان #مستشارالدوله اشک ریخته باشد؟نه! چرا؟ چون ایرانی نمیداند او کیست.
او کسی بود که با نوشتن «رسالۀ یوسفی» و #یک_کلمه، میخواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقۀ ناصری کند و به همین جرم ماهها در سیاه چال قجری، کتک خورد.
شکنجهگر او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند.
آنقدر کتاب «یک کلمه» را بر سر میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشۀ زندان، در نهایت غربت و مظلومیت درگذشت.
از این روضههای جانسوز در تاریخ ما کم نیست.
کسی میداند محمدعلی شاه، روزنامهنگارانی همچون #صوراسرافیل و #ملک_المتکلمین را چرا و چگونه کشت؟
آن دو را همراه قاضی ارداقی، آنقدر در باغ شاه و در جلو چشم شاه، شکنجه کردند که وقتی مُردند،
شکنجهگران خوشحال شدند؛ چون دیگر توان و نیرویی برای ادامۀ شکنجه
نداشتند.
به گمان من عاشورای تاریخ معاصر ایران، دوم تیر است؛ روزی که بهترین فرزندان این سرزمین زیر سختترین شکنجهها، کلمۀ مشروطه و عدالتخانه و آزادی را فریاد کشیدند.
آن روز محمدعلی شاه فرو ریخت؛ چون باورش نمیشد که چند جوان فُکلی این همه بر سر مرام و عقیدۀ خود پایداری کنند.
ایرانیان از شیخ فضل الله نوری بیش از این نمیدانند که نام یکی از بزرگراههای تهران است،
و از جنس اختلافات او با روشنفکران و #آخوندخراسانی(رهبر معنوی مشروطه) در بیخبری محض به سر میبرند.
ایرانی نمیتواند دربارۀ حکومت محمدرضا شاه پهلوی که آن را برانداخت، بر پایۀ منابع و آگاهیهای مستند، چند دقیقه سخن بگوید؛
اما از حرمسرای یزید و حیلههای معاویه بیخبر نیست.
آیا جماعت ایرانی دربارۀ #ستارخان و علت لشکرکشی او از تبریز به تهران،بیشتر میداند یا دربارۀ #قیام مختار؟
چند ایرانی را میشناسید که نام تیمورتاش و علیاکبر داور را شنیده باشد؟
و چند ایرانی را میشناسید که نام خواجه نظام الملک طوسی را نشنیده باشد؟
کسی که نمیداند #علی_اکبرداور کیست،
نخواهد دانست که دادرسی در ایران چه مسیری را طی کرده است و ما در کجا توقف کردیم.
کسی که زندگی #تیمورتاش را نداند، از کجا بداند که رضاشاه چگونه پادشاهی بود و رژیم پهلوی چگونه شکل گرفت؟
کسی که دربارۀ حکمرانان کشورش در دورۀ تاریخ معاصر، مهمترین اطلاعات را نداشته باشد، چه درکی از «تحول» و «تغییر» و «آینده» دارد؟
چرا بازديدكنندگان از «خانۀ مشروطيت» در تبريز به اندازۀ زائران يكي از امامزادههای كاشان نيست؟
آيا مردم ايران ميدانند چرا انگليسیها رضاشاه را تبعيد كردند؟
آيا كسی ميداند چرا
ناصر الدين شاه مخالف تدريس جغرافيای بين الملل در دارالفنون بود؟
اين دانستنیها برای ما به اندازۀ باران برای باغ لازم است
مدرسه به معنای امروزین آن، به همت #میرزاحسن_رشدیه و کسانی همچون #میرزانصرالله_ملک_المتکلمین در ایران پا به عرصۀ وجود گذاشت.
پیش از او و همفکرانش، فرزندان ایران در مکتبهانهها «الف دو زَبَر اَن، دو زیر اِن، دو پیش اُن» میخواندند.
او برای اینکه علوم جدید را جزء مواد درسی مدارس ایران کند، خون دلی خورد که شرح آن بگذار تا وقت دگر.
قبر او در یکی از گورستانهای قم است.
در همان قبرستان،یک مرد عامی ولی صاحب کرامات دفن است.
میگویند او بدون آنکه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، آیات قرآن را در هر متنی که میدید، میشناخت. بر مزار او مقبرهای ساختهاند و مردم نیز گروهگروه به زیارتش میروند.
اگر آشنایی با تاریخ دور، سرمایۀ علمی است، آگاهی از تاریخ نزدیک، سرمایۀ ملی است.
#آلزایمرملی، این سرمایۀ سرنوشتساز را بر باد داده است.
کتابهای درسی و رسانهها بهویژه صداوسیما سهم بسیاری در گسترش این بیماری خطرناک داشتهاند.
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
فرجام شوم رهبری که می غرید ومی کشت!
#سیدحسن_تقیزاده : 🔻
برای اخراج #محمدعلیشاه هیئتی تعیین شد که من هم جزء آنها بودم.
روزی که ترتیب اخراج وی را دادیم، دارای قیافهای تکیده و شکسته بود.
با آنکه در مورد اخراج محمدعلیشاه خبری منتشر نشده بود، ولی عدهای زیاد در مقابل سفارت انگلیس در زرگنده آمده بودند و بعضی هم با خود اسلحه داشتند و میخواستند انتقام خود را از آن مرد بگیرند.
هیئت متوجه شد و از شهر درخواست کرد که عدهای قزاق بفرستند.
قزاقها آمدند و در دو طرف مستقر شدند.
قیافۀ جمعیت بینهایت غضبناک و عصبانی بود.
هیئت انتظار داشت که واقعهای روی بدهد.
ازاینرو من جلو جمعیت رفته و آنها را به آرامش دعوت کردم.
ولی جمعیت همچنان عصبانی بود.
تصمیم گرفته شد شاه مخلوع را از درِ پنهانی سفارت خارج کنیم.
شاه مخلوع وقتی مرا دید با قیافۀ بغضگرفته جلو آمده و به ترکی شروع به احوالپرسی کرد. گریه به شاه امان نمیداد.
من به او گفتم چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟
بغض شاه ترکید.
گفت: «خدا ذلیل کند #شاپشال و #امیربهادر جنگ را، آنها مرا اغفال کردند تا روبهروی ملتم بایستم.»
گفتم: «عذر بدتر از گناه.»
به او گفتم: «بههرحال الان چارهای نیست و خودکرده را تدبیر نیست.
باید هرچهزودتر خاک ایران را ترک کنی.
تا چه وقت میخواهی به این زندگی ذلتبار ادامه بدهی و زیر بیرق خارجی بمانی.»
شاه در این موقع با صدای بلند میگریست بهطوریکه همه هیئت و سفرای روس و انگلیس از این حالت روحی شاه متأثر شدند.
محمدعلیشاه دیگر آن شاهی نبود که روبهروی ملت خود ایستاده بود.
مثل بچه مطیعی شده بود که پناهگاهی میجست.
چون شایع بود که محمدعلیشاه قصد خروج مقداری از جواهرات سلطنتی را دارد، #ستارخان به ترکی با فریاد گفت:
👈«جیبها و اثاثهاش را بگردید.»
من نزد ستارخان رفته و باز به ترکی به او گفتم رعایت این مردک بیچاره را بکنید.
این در وضع روحی بدی است.
ستارخان گفت: «مَن بیلمیرم» یعنی من نمیدانم.
من پیشنهاد کردم برای آنکه بهانهای به دست کسی داده نشود، اثاثیه شاه و حتی جیبهایش را به شکل زنندهای بازرسی کردند.
چند قطعه جواهر پیدا کردند که بلافاصله صورتمجلس شد و اعضای هیئت زیر آن را امضا کردند.
ستارخان پا از این فراتر گذاشت و گفت اثاثۀ ملکهجهان خانمش را هم بگردید.
من گفتم: «این کار زننده است.»
ستارخان چند زن را از بین کسانی که بیرون سفارت منتظر خروج محمدعلیشاه بودند صدا کرد و گفت اثاثیۀ خانم و خدمه را هم بگردید.
زنها حتی سینهبند خانم را هم گشتند و در آنجا چند قطعه الماس یافتند.
شاه خواست مانع شود، ستارخان به ترکی گفت:
«هرچه جنایت کردی بس نبود، حالا میخواهی داراییهای "رعیت" را به تاراج ببری؟»
ناسزایی هم نثار شاه کرد.
من هرچه خواستم ستارخان را دعوت به آرامش کنم میسر نمیشد و او مرتب مثل شیر میغرید و اسلحهاش را تکان میداد...
در آخر محمدعلیشاه به اعضای هیئت دست داد و از بعضی حلالیت طلبید، ولی چه سود؟
محمدعلی شاه لکهای را که بر دامن تاریخ گذاشت هیچوقت پاک نخواهد شد.
او ملتی را که آزادی میخواست کشت.
مجلس را به توپ بست.
#ملکالمتکلمین و #صوراسرافیل را در باغ شاه خفه کرد.
بههرحال صحنهای بود دردناک و ناراحتکننده. در دل گفتم :
👈 یک پایان رقت بار؛ این است سرنوشت مستبدان آدمکش!
📘مشروطیت ایران
#محمودستایش، ص ۱۰۴ تا ۱۰۷
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
#سیدحسن_تقیزاده : 🔻
برای اخراج #محمدعلیشاه هیئتی تعیین شد که من هم جزء آنها بودم.
روزی که ترتیب اخراج وی را دادیم، دارای قیافهای تکیده و شکسته بود.
با آنکه در مورد اخراج محمدعلیشاه خبری منتشر نشده بود، ولی عدهای زیاد در مقابل سفارت انگلیس در زرگنده آمده بودند و بعضی هم با خود اسلحه داشتند و میخواستند انتقام خود را از آن مرد بگیرند.
هیئت متوجه شد و از شهر درخواست کرد که عدهای قزاق بفرستند.
قزاقها آمدند و در دو طرف مستقر شدند.
قیافۀ جمعیت بینهایت غضبناک و عصبانی بود.
هیئت انتظار داشت که واقعهای روی بدهد.
ازاینرو من جلو جمعیت رفته و آنها را به آرامش دعوت کردم.
ولی جمعیت همچنان عصبانی بود.
تصمیم گرفته شد شاه مخلوع را از درِ پنهانی سفارت خارج کنیم.
شاه مخلوع وقتی مرا دید با قیافۀ بغضگرفته جلو آمده و به ترکی شروع به احوالپرسی کرد. گریه به شاه امان نمیداد.
من به او گفتم چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟
بغض شاه ترکید.
گفت: «خدا ذلیل کند #شاپشال و #امیربهادر جنگ را، آنها مرا اغفال کردند تا روبهروی ملتم بایستم.»
گفتم: «عذر بدتر از گناه.»
به او گفتم: «بههرحال الان چارهای نیست و خودکرده را تدبیر نیست.
باید هرچهزودتر خاک ایران را ترک کنی.
تا چه وقت میخواهی به این زندگی ذلتبار ادامه بدهی و زیر بیرق خارجی بمانی.»
شاه در این موقع با صدای بلند میگریست بهطوریکه همه هیئت و سفرای روس و انگلیس از این حالت روحی شاه متأثر شدند.
محمدعلیشاه دیگر آن شاهی نبود که روبهروی ملت خود ایستاده بود.
مثل بچه مطیعی شده بود که پناهگاهی میجست.
چون شایع بود که محمدعلیشاه قصد خروج مقداری از جواهرات سلطنتی را دارد، #ستارخان به ترکی با فریاد گفت:
👈«جیبها و اثاثهاش را بگردید.»
من نزد ستارخان رفته و باز به ترکی به او گفتم رعایت این مردک بیچاره را بکنید.
این در وضع روحی بدی است.
ستارخان گفت: «مَن بیلمیرم» یعنی من نمیدانم.
من پیشنهاد کردم برای آنکه بهانهای به دست کسی داده نشود، اثاثیه شاه و حتی جیبهایش را به شکل زنندهای بازرسی کردند.
چند قطعه جواهر پیدا کردند که بلافاصله صورتمجلس شد و اعضای هیئت زیر آن را امضا کردند.
ستارخان پا از این فراتر گذاشت و گفت اثاثۀ ملکهجهان خانمش را هم بگردید.
من گفتم: «این کار زننده است.»
ستارخان چند زن را از بین کسانی که بیرون سفارت منتظر خروج محمدعلیشاه بودند صدا کرد و گفت اثاثیۀ خانم و خدمه را هم بگردید.
زنها حتی سینهبند خانم را هم گشتند و در آنجا چند قطعه الماس یافتند.
شاه خواست مانع شود، ستارخان به ترکی گفت:
«هرچه جنایت کردی بس نبود، حالا میخواهی داراییهای "رعیت" را به تاراج ببری؟»
ناسزایی هم نثار شاه کرد.
من هرچه خواستم ستارخان را دعوت به آرامش کنم میسر نمیشد و او مرتب مثل شیر میغرید و اسلحهاش را تکان میداد...
در آخر محمدعلیشاه به اعضای هیئت دست داد و از بعضی حلالیت طلبید، ولی چه سود؟
محمدعلی شاه لکهای را که بر دامن تاریخ گذاشت هیچوقت پاک نخواهد شد.
او ملتی را که آزادی میخواست کشت.
مجلس را به توپ بست.
#ملکالمتکلمین و #صوراسرافیل را در باغ شاه خفه کرد.
بههرحال صحنهای بود دردناک و ناراحتکننده. در دل گفتم :
👈 یک پایان رقت بار؛ این است سرنوشت مستبدان آدمکش!
📘مشروطیت ایران
#محمودستایش، ص ۱۰۴ تا ۱۰۷
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"