📣 رادیو سها
بحر طویل 📜
اول پیاله و دُرد
قسمت یازدهم
🔸کاری از کانون ادبی و هنری سُها
🔹بحرطویل های هدهد میرزا - ابوالقاسم حالت
▫️گویندگان: زهرا دوستی ، محمدرضا خان محمدی
#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #بحر_طویل #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌿
بحر طویل 📜
اول پیاله و دُرد
قسمت یازدهم
🔸کاری از کانون ادبی و هنری سُها
🔹بحرطویل های هدهد میرزا - ابوالقاسم حالت
▫️گویندگان: زهرا دوستی ، محمدرضا خان محمدی
#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #بحر_طویل #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌿
Audio
📣 رادیو سها
بحر طویل 📜
اول پیاله و دُرد
قسمت یازدهم
بود در دوره دیرین یکی از جمله ی اوباش دغاپیشه و کلاش، گهی مخفی و گه فاش پی نقشه و راهی که... 🧮
▫️گویندگان: زهرا دوستی ، محمدرضا خان محمدی
#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #بحر_طویل #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌿
بحر طویل 📜
اول پیاله و دُرد
قسمت یازدهم
بود در دوره دیرین یکی از جمله ی اوباش دغاپیشه و کلاش، گهی مخفی و گه فاش پی نقشه و راهی که... 🧮
▫️گویندگان: زهرا دوستی ، محمدرضا خان محمدی
#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #بحر_طویل #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌿
Audio
🎙بخشی از #ویس جلسه نمایشنامه خوانی کرگدن ٢ 🦏
#نمایشنامه_خوانی #سها #جوانه #حلقهی_ادبی_سها #پادکست #رادیو_سها #دور_خوانی #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
#نمایشنامه_خوانی #سها #جوانه #حلقهی_ادبی_سها #پادکست #رادیو_سها #دور_خوانی #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
🍰 کیک سینما - ١١
فیلم The Ghost and Mrs.Muir 1947
⭐️ IMDB: 7.8/10
#کافه_هنر #کیک_سینما #معرفی_فیلم #قسمت_یازدهم #سها #جوانه
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
فیلم The Ghost and Mrs.Muir 1947
⭐️ IMDB: 7.8/10
#کافه_هنر #کیک_سینما #معرفی_فیلم #قسمت_یازدهم #سها #جوانه
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
🍰 کیک سینما - ١١
فیلم The ghost & Mrs.Muir
فیلمی که با سینمایش روحتان را لمس خواهد کرد. فیلمی ساده، اما در عین حال بسیار ظریف و عاشقانه، البته نه از آن عاشقانه های گریه آور، بلکه از آنها که تا مرز اشک مخاطب را برده و در غلیان احساسات غوطهور میکند.
خانم میور که به تازگی همسرش فوت کرده، با جدا شدن از مادر و خواهر همسرش، به شهری دور نقل مکان کرده و از قضا یکی از پرماجراترین و ارزانترین خانه ها را اجاره میکند. خانه ای که همهی خریدارانش حداکثر پس از یک روز به دلایل نامعلوم از آن گریخته اند!
ظاهرا روح صاحب خانه که دریانورد بوده در خانه سرگردان است. خانم میور اما با شجاعت تمام و البته میزان زیادی لجبازی، تصمیم به ماندن در آن خانه میگیرد. ماندنی که به تبع باعث روبرو شدن او با روح دریانورد میشود.
اما این دفعه برعکس هربار جناب روح عاشق خانم میور شده و دست از آزار و اذیت آنها برمیدارد.
تا همین جای داستان را بدانید، برای دیدنش انگیزه کافی را خواهید داشت. یکی از نقاط قوت فیلم همین ایدهی جدید عشق میان روح و انسان است که با سینمایی درست و تکنیکی توسط «منکویچ» به نمایش گذاشته میشود.
کلوزاپ های به موقع، حرکات درست دوربین و قاب بندیها، کار کرده و حس تولید میکنند. همان حسی که ما را تا پای گریه برده و بدون قطرهای اشک بازمیگرداند.
«روح و خانم میور»، از آن فیلمهایی است که قطعا پس از دیدنش در حافظهتان خواهد ماند و چه بسا بعد از بارها تماشا، هنوز به سرپایی بار اول خواهد بود. این فیلم لطیف و جلادهندهی روح را حتما ببینید تا زندگی را کمتر جدی بگیرید :)
#امین_طالبی
دانشجوی دندانپزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#کافه_هنر #کیک_سینما #معرفی_فیلم #قسمت_یازدهم #سها #جوانه #سینما_کلاسیک #classic_cinema
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
فیلم The ghost & Mrs.Muir
فیلمی که با سینمایش روحتان را لمس خواهد کرد. فیلمی ساده، اما در عین حال بسیار ظریف و عاشقانه، البته نه از آن عاشقانه های گریه آور، بلکه از آنها که تا مرز اشک مخاطب را برده و در غلیان احساسات غوطهور میکند.
خانم میور که به تازگی همسرش فوت کرده، با جدا شدن از مادر و خواهر همسرش، به شهری دور نقل مکان کرده و از قضا یکی از پرماجراترین و ارزانترین خانه ها را اجاره میکند. خانه ای که همهی خریدارانش حداکثر پس از یک روز به دلایل نامعلوم از آن گریخته اند!
ظاهرا روح صاحب خانه که دریانورد بوده در خانه سرگردان است. خانم میور اما با شجاعت تمام و البته میزان زیادی لجبازی، تصمیم به ماندن در آن خانه میگیرد. ماندنی که به تبع باعث روبرو شدن او با روح دریانورد میشود.
اما این دفعه برعکس هربار جناب روح عاشق خانم میور شده و دست از آزار و اذیت آنها برمیدارد.
تا همین جای داستان را بدانید، برای دیدنش انگیزه کافی را خواهید داشت. یکی از نقاط قوت فیلم همین ایدهی جدید عشق میان روح و انسان است که با سینمایی درست و تکنیکی توسط «منکویچ» به نمایش گذاشته میشود.
کلوزاپ های به موقع، حرکات درست دوربین و قاب بندیها، کار کرده و حس تولید میکنند. همان حسی که ما را تا پای گریه برده و بدون قطرهای اشک بازمیگرداند.
«روح و خانم میور»، از آن فیلمهایی است که قطعا پس از دیدنش در حافظهتان خواهد ماند و چه بسا بعد از بارها تماشا، هنوز به سرپایی بار اول خواهد بود. این فیلم لطیف و جلادهندهی روح را حتما ببینید تا زندگی را کمتر جدی بگیرید :)
#امین_طالبی
دانشجوی دندانپزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#کافه_هنر #کیک_سینما #معرفی_فیلم #قسمت_یازدهم #سها #جوانه #سینما_کلاسیک #classic_cinema
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes -قسمت یازدهم
چایی
#فرناز_رنجبر
دانشجوی پزشکی ورودی 96 دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_یازدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
چایی
#فرناز_رنجبر
دانشجوی پزشکی ورودی 96 دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_یازدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - چایی
پرستار اورژانس ۱ صدا میزنه: اینترن داخلی! انتقال جدید دارین.
پرونده رو میگیرم و قبل رفتن بالا سر مریض یه نگاهی بهش میندازم. “خانوم ۵۴ ساله مورد کنسر متاستاتیک کبد”
چقدر خسته شدم از کیسهای کنسر. اونقدر زیادن که از خودم سوال میکنم نکنه ما هم کنسر داریم و نمیدونیم؟ کیسهایی که همه شبیه به همن، ناامید، خسته، بیتفاوت. آدمایی که بستری شدن تو بیمارستان براشون عادت شده، همراهاشون که خیلی وقته با این قضیه کنار اومدن که حداکثر چند ماه دیگه وقت براشون مونده.
مثل همیشه برام سوال میشه، چه اصراریه به چند روز بیشتر زنده نگه داشتن این آدما، وقتی که حالشون روز به روز قراره بدتر بشه و هی بیشتر و بیشتر زجر بکشن؟ یه بار با اختلال الکترولیت بیان یه بار با سپسیس یه بار با افت هوشیاری و تهشم علیرغم درمان همهی اینا باز هم نتونن از سرنوشتشون فرار کنن؟ پزشکا واقعا تا چقدر حق دارن برای زنده نگه داشتن بیمارا تلاش کنن؟
ذهنم درگیر این سوالاست که میرسم بالا سر بیمار. خانوم میانسالی که پوستش زرده و استخوناش از شدت لاغری پیدا. شرح حال میگیرم و میخوام برم به رزیدنت معرفیش کنم که صدام میزنه،
“خانوم دکتر، من چند روزه هر چی میخورم بالا میارم. هیچی تو معدهم نمیمونه، حتی چایی. لطفا یه چیزی بهم بدین بتونم چایی بخورم.”
چایی!
بدنش پر متاستازه، بیاختیار شده، استخوناش درد میکنه و فقط تا دو ماه دیگه زندهست، و دغدغهای که داره اینه که نمیتونه چایی بخوره! ذهنم تا چندین روز درگیرش میمونه. الان که این متنو دارم مینویسم احتمالا اون خانوم دیگه فوت شده، ولی هنوز حرفی که بهم زد از یادم نمیره.
شاید زندگی همینه؟ دربهدر دنبال خوشبختی و مسیر درست زندگی هستیم و نمیخوایم عمرمون رو تلف کنیم، میخوایم انتخابامون درست باشه، همش در حال دویدن دنبال اهدافمون هستیم، پول بیشتر، مقام بالاتر، زندگی بهتر. و شاید زندگی همین یه لیوان چایی باشه که بغل دستمون در حال سرد شدنه. ☕️
#فرناز_رنجبر
دانشجوی پزشکی ورودی 96 دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_یازدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
پرستار اورژانس ۱ صدا میزنه: اینترن داخلی! انتقال جدید دارین.
پرونده رو میگیرم و قبل رفتن بالا سر مریض یه نگاهی بهش میندازم. “خانوم ۵۴ ساله مورد کنسر متاستاتیک کبد”
چقدر خسته شدم از کیسهای کنسر. اونقدر زیادن که از خودم سوال میکنم نکنه ما هم کنسر داریم و نمیدونیم؟ کیسهایی که همه شبیه به همن، ناامید، خسته، بیتفاوت. آدمایی که بستری شدن تو بیمارستان براشون عادت شده، همراهاشون که خیلی وقته با این قضیه کنار اومدن که حداکثر چند ماه دیگه وقت براشون مونده.
مثل همیشه برام سوال میشه، چه اصراریه به چند روز بیشتر زنده نگه داشتن این آدما، وقتی که حالشون روز به روز قراره بدتر بشه و هی بیشتر و بیشتر زجر بکشن؟ یه بار با اختلال الکترولیت بیان یه بار با سپسیس یه بار با افت هوشیاری و تهشم علیرغم درمان همهی اینا باز هم نتونن از سرنوشتشون فرار کنن؟ پزشکا واقعا تا چقدر حق دارن برای زنده نگه داشتن بیمارا تلاش کنن؟
ذهنم درگیر این سوالاست که میرسم بالا سر بیمار. خانوم میانسالی که پوستش زرده و استخوناش از شدت لاغری پیدا. شرح حال میگیرم و میخوام برم به رزیدنت معرفیش کنم که صدام میزنه،
“خانوم دکتر، من چند روزه هر چی میخورم بالا میارم. هیچی تو معدهم نمیمونه، حتی چایی. لطفا یه چیزی بهم بدین بتونم چایی بخورم.”
چایی!
بدنش پر متاستازه، بیاختیار شده، استخوناش درد میکنه و فقط تا دو ماه دیگه زندهست، و دغدغهای که داره اینه که نمیتونه چایی بخوره! ذهنم تا چندین روز درگیرش میمونه. الان که این متنو دارم مینویسم احتمالا اون خانوم دیگه فوت شده، ولی هنوز حرفی که بهم زد از یادم نمیره.
شاید زندگی همینه؟ دربهدر دنبال خوشبختی و مسیر درست زندگی هستیم و نمیخوایم عمرمون رو تلف کنیم، میخوایم انتخابامون درست باشه، همش در حال دویدن دنبال اهدافمون هستیم، پول بیشتر، مقام بالاتر، زندگی بهتر. و شاید زندگی همین یه لیوان چایی باشه که بغل دستمون در حال سرد شدنه. ☕️
#فرناز_رنجبر
دانشجوی پزشکی ورودی 96 دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_یازدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
نوشتم و نخواندی - شماره ۱۱
کانون ادبی هنری سها - soha_javaneh
🖋 نوشتم و نخواندی– شماره یازدهم
چه حکمتیست که در آغاز، نگاه من به سرانجام است...؟
نویسنده: زهرا محرمیان معلم
گوینده متن: نازنین خلیلی
موسیقی: پارسا میرزائیان
تدوین و تنظیم: پارسا محمدینژاد
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
چه حکمتیست که در آغاز، نگاه من به سرانجام است...؟
نویسنده: زهرا محرمیان معلم
گوینده متن: نازنین خلیلی
موسیقی: پارسا میرزائیان
تدوین و تنظیم: پارسا محمدینژاد
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
🖋 نوشتم و نخواندی - قسمت یازدهم
چه حکمتیست که در آغاز... نگاه من به سرانجام است؟!
نگاه می کنم به کلبه ی کوچک برفیم... هنوز سرد است... می لرزد... انگار این بوران تمامی ندارد
می روم کنارش... "آهههههه" ... نفس می کشد... خسته شده... دستم را می گذارم روی دیوارش...
- این دوران هم تمام میشود کلبه... آن وقت من می مانم و تو و تمام خاطرات برف سردی که وقتی به آن فکر کنیم، تنها شیرینی آب شدن برف روی کلاه من و روزنه های تو یادمان می آید...
در را که باز می کنم دنیای موازی این بوران باز میشود... نقطه ی عکس... می پرم در آغوش گرم عکسهای به دیوار زده... پر از صدای خنده که سرنگ ها همگان قرمز و رنگ ها همگان قرمز می چرخند با سما مولویان... قرمز...
کشیده می شوم درون سیاهچاله ی خیال... می چرخم... می چرخد... می چرخیم... استپ!
تاریک مثل سکوت! روشن مثل برق... نگاه می کنم... چشمک چشمک چشمک که اینجا آسمان کهکشان دل من است... نیلی... پر از ستاره... آرام آرام میشمرم... دب اکبر، دب اصغر، عقرب... "اون چنگالشه، عه اینم گاو! مثلث تابستانه کو؟! کو؟! آهان این هم جبار که تازه بیدار شده!"
فرصت آرزو... شهاب اول، دوم، سوم... هفتم!
آخر ستاره ی دردانه ی من... طلوع کن که در انزوای رصدخانه ی قلبم هنوز حلقه ی دستانم می چرخد به دورت... می چرخم... می چرخد... می چرخیم... استپ!
چه حکمتیست در این مردن... در عاشقانه ترین مردن و مغز را به فضا بردن... و گریه را... به خلا بردن...
چه حکمتیست که در آغاز... نگاه من به سرانجام است؟!
پی. نوشت:
میدانم شاید چیزی نفهمیده باشی... میدانم شاید قلب قرمز تو و اشک های نیلی من هیچگاه با هم تلاقی نکنند... اما امید من به سرانجام زمانیست که شاید روزی، کنارت بنشینم و اشک هایم را بر روی قلبت بریزم... آن وقت تو بگویی دیدی این بار تو نوشتی و من خواندم؟
#زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ۹۶ دانشگاه علومپزشکی تهران
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
چه حکمتیست که در آغاز... نگاه من به سرانجام است؟!
نگاه می کنم به کلبه ی کوچک برفیم... هنوز سرد است... می لرزد... انگار این بوران تمامی ندارد
می روم کنارش... "آهههههه" ... نفس می کشد... خسته شده... دستم را می گذارم روی دیوارش...
- این دوران هم تمام میشود کلبه... آن وقت من می مانم و تو و تمام خاطرات برف سردی که وقتی به آن فکر کنیم، تنها شیرینی آب شدن برف روی کلاه من و روزنه های تو یادمان می آید...
در را که باز می کنم دنیای موازی این بوران باز میشود... نقطه ی عکس... می پرم در آغوش گرم عکسهای به دیوار زده... پر از صدای خنده که سرنگ ها همگان قرمز و رنگ ها همگان قرمز می چرخند با سما مولویان... قرمز...
کشیده می شوم درون سیاهچاله ی خیال... می چرخم... می چرخد... می چرخیم... استپ!
تاریک مثل سکوت! روشن مثل برق... نگاه می کنم... چشمک چشمک چشمک که اینجا آسمان کهکشان دل من است... نیلی... پر از ستاره... آرام آرام میشمرم... دب اکبر، دب اصغر، عقرب... "اون چنگالشه، عه اینم گاو! مثلث تابستانه کو؟! کو؟! آهان این هم جبار که تازه بیدار شده!"
فرصت آرزو... شهاب اول، دوم، سوم... هفتم!
آخر ستاره ی دردانه ی من... طلوع کن که در انزوای رصدخانه ی قلبم هنوز حلقه ی دستانم می چرخد به دورت... می چرخم... می چرخد... می چرخیم... استپ!
چه حکمتیست در این مردن... در عاشقانه ترین مردن و مغز را به فضا بردن... و گریه را... به خلا بردن...
چه حکمتیست که در آغاز... نگاه من به سرانجام است؟!
پی. نوشت:
میدانم شاید چیزی نفهمیده باشی... میدانم شاید قلب قرمز تو و اشک های نیلی من هیچگاه با هم تلاقی نکنند... اما امید من به سرانجام زمانیست که شاید روزی، کنارت بنشینم و اشک هایم را بر روی قلبت بریزم... آن وقت تو بگویی دیدی این بار تو نوشتی و من خواندم؟
#زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ۹۶ دانشگاه علومپزشکی تهران
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱