برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
716 subscribers
625 photos
249 videos
118 files
3.39K links
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
Download Telegram
#برگه_شوندان


✔️عصر نشانه و ظهور پیامبران بی‌آیه

#سینا_جهاندیده

آنچه «نشانه» را عجیب می‌کند این است که هیچ وقت از خودش نمی‌گوید نوعی ارجاع معطوف به دیگری. اما یاکوبسن می‌گفت جهت‌گیری زبان ادبی به خودش است و ادبیت همان لذت خودارجاعی است. این «خود ارجاعی» در واقع چیزی جز نابودی معناها نبود. و اصلاً در فقدان کتاب‌های مقدس چیزی به نام ادبیات آشکار شد. عصری که شاعران دیگر به جهان و آیه‌هایش ارجاع نمی‌دادند. و زیبایی بی‌معنا، جای زیبایی معنا را گرفت. در این عصر چیز بزرگی مرده بود و جهان ناچار بود که تنها به خود ارجاع دهد. در این عصر مردم کتاب های مقدس را چون ادبیات دنبال کردند. و چون شعر به خود ارجاع می‌داد، لابد کار هنر چیزی جز ارجاع دادن به خود نبود.
ساختارگرایی مکتبی بود که می‌خواست بگوید کار علم فقط توصیف است. اما با این کار سوژه را کشت. از یاکوبسن به بعد شعر دیگر به درد مردم نخورد؛ چون هرگز به چیزی جز خود ارجاع نمی‌داد. لابرنتی را ترسیم کرد که وجود در آن سرگردان بود: هم هر چیز به هرچیز ربط پیدا می‌کرد هم هیچ‌چیز به هیچ‌چیز ربط نداشت.
دیوانه‌ای از تیر برقی بالا رفت تا کاغذی کوچکی را که در انتهای آن بود بخواند. فکر می‌کرد بر آن کاغذ راز مهمی نوشته شده است چون عقل حکم می‌کرد چیزی را که به زحمت می‌گویند باید از راز بزرگی خبر دهد. بنابراین به هر زحمتی بود از تیر بالا رفت. کاغذ را کند. نوشته بود: «انتهای تیر». او به راحتی از تیر به طرف پایین سر خورد و گفت زندگی یعنی بالا رفتن از یک تیر برق و سر خوردن به پایین.
پیش از اینکه واژه‌ی Semiotics ابداع شود، کتاب‌های مقدس از چیزی به نام «آیه» سخن می‌گفتند. آیه‌ها از چیزی سخن می‌گفتند که نجات دهنده است(نشانه‌ای به رستگاری). فلسفه و دین همیشه ادعای رستگاری داشتند. به همین دلیل به جای «نشانه» از «آیه» سخن می‌گفتند. خدا بی‌نشان بود اما جهان آیه‌های او بودند:
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
شعر مدرن از دو چیز به شدت دفاع کرد: خواننده و ابهام. طبیعی است که بارت از نشانه‌شناسی به «نظریه‌ی مرگ مولف» برسد، چون سوژه‌ای وجود ندارد. چون پیامی در میان نبود. چون همه پیام‌ها دروغ بودند. چون عصر تنهایی فرا رسیده بود. دیگر هیچ کسی به شاعران مشکوک نیست که می‌توانند جوانان را منحرف کنند. راستی اگر افلاطون در قرن بیستم زنده بود چه کسانی را از جمهوری خود اخراج می‌کرد؟ شک ندارم که شاعران را حساب نمی‌‌کرد؛ زیرا انحراف را امر نشانه‌ای تعریف می‌کرد. اینکه هیچ چیز به هیچ‌جا ختم نمی‌شود. همه چیز از رابطه پدیده‌ها بیرون می‌آید. در ساخت واقعیت آنچنان که برگر می‌گفت همه چیز بر اساس رابطه شکل می‌گیرد و هر رابطه اتفاقی است. جهان یک متن است و هیچ ربطی به هیچ جا ندارد. همه چیز متن است همه چیز با فرض رابطه خودسامان متن می‌شوند. بنابراین این خواننده است که معنای شعر را تولید می‌کند نه مولف. بارت نظریه‌ی مرگ مولف را از نظریه‌ی مرگ خدای نیچه گرفته بود اما نیچه متأسف بود که جهان بی‌آیه شده است. متاسف بود که ما خدا را کشته‌ایم. بنابراین نظریه‌ی مرگ مولف بارت چیزی جز مرگ آیه و پیام نبود. اینکه مولف فرقی با تو ندارد چرا که دیگر خدایی نیست تا به شاعران الهام کند. آنها چیزهایی را به هم ربط می‌دهند که تنها خواننده می‌فهمد که چه چیز به چه چیز ربط دارد. قرار نیست هیچ نیتی از پیش تعبیه شده کشف شود. معنا فقط تولید می‌شود. ساختارگرایی با تمسک به اندیشه‌ی نیچه که مرگ خدا را اعلام کرده بود مرگ سوژه را اعلام کرد با مرگ سوژه دیگر شاعران مردمان متفاوتی نبودند، آنها کارشان بازی با کلمات بود. همه چیز شد زبان. نه خدا به آنها الهام می‌کرد نه شیطان. آن‌ها به پیامبرانی تبدیل شدند که نه کسی به آن‌ها ایمان می‌آورد و نه معجزه‌ای داشتند. بنابراین این افلاطون نبود که شاعران را از جمهوری خود بیرون کرد بلکه عصر مدرن به پیامبران خنده‌دار خود «شاعر» خطاب کرد. فیلسوفان برای راحت کردن شاعران گفتند هر چه هست زبان است. چیزی جز زبان وجود ندارد. ویتگنشتاین حتی گفت که فلسفه یک سوءتفاهم زبان‌شناختی است. و سرانجام اعلام کرد چیزی به نام بازی‌های زبانی وجود دارد. اگر چه هدف ویتگنشتاین این نبود که بگوید جهان را برای بازی آفریده‌اند اما خیلی هم بدش نمی‌آمد که مفهوم بازی در بازی‌های زبانی به سرگرمی محض هم ارجاع دهد.
اکنون کسی به نشانه‌داران خنده‌دار حتی گوش هم نمی‌کند. همه به سرزمین بی‌آیه تبعید شده‌ایم. هیچ خواننده‌ای از معجزه‌ی شاعران دفاع نخواهد کرد زیرا به زودی «نظریه‌ی مرگ خواننده» نیز ابداع خواهد شد. عصر شعر، تمام شده است زیرا دیگر کسی به آسمان نگاه نمی‌کند. اکنون پیامبران خنده‌دار به ابهام و پیچیدگی دلخوش‌اند اما هیچ کس جز شاعران باور نمی‌کند که ابهام هم می‌تواند دلخوشی باشد.


https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان

"محکومانِ به تولد، زندگی و مرگ"

ظهر دوشنبه تلفن زار می‌زند
کسی که قرار بود کشته شود، مُرد
از تنگی‌نفس
چرا، نفس را، قفس می‌شنوم؟!
و، تیتر روزنامه‌ها که:
هوای پایتخت آلوده است
نفس نکشید.
وای به‌ حال آن‌ها که «ویلا» ندارند.
بالای تاولِ تازه‌ی خاک
باد می‌گوید:
او دوست نداشت پشت به شمال بخوابد
بگو جنوب را بردارند از پی چهره‌اش

گل‌های گلایل
گل‌های بیمارستان
گل‌های گلایل
گل‌های گورستان
گل‌های گلایل
عادت عمومی
او از عادات عمومی بیزار بود
بگو گل‌های گلایل را
بردارند از روی شانه‌اش
– اصلاً قبل از رسیدن به سردخانه رفته بود
– و، دیگر نیازی به ساعت، سوئیچ، کلید، کیف، شماره‌های تلفن و شناسنامه نداشت
– و، انگار که از چراغ‌قرمز گذشته باشد
گل‌های گلایل، شیشه‌های گلاب، آدم‌های آشنا،
مرثیه‌ی مکرر مداح، قاروقور کلاغ‌ها، ناله‌های سربزنگاه گداها
و‌ گریه‌ی بعضی‌ها
خنده‌ام را گاز می‌گیرم
او در قاب می‌خندد
بچه که بودم از «مُرده»ها می‌ترسیدم
حالا از «زنده‌ها»
کم‌کم، موهایم مثل دندان‌هایم سفید می‌شوند
و، دندان‌هایم، مثل افکار «پدربزرگ» فاسد
با این همه،
زیرِ این پوستِ در حال پلاسیدن
کودکی، شاداب مانده است
که علاقه‌ای به (بازی بزرگان) ندارد.
و، گاهی، رؤیاهایش را می‌نویسد


#علیشاه_مولوی

https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد.

#سیامک_تقی‌زاده

عکاس #آلپر_یسیلتاس


https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان

دستم ﭘﻨﺞﺷﻨﺒﻪي ﻏﻤﮕﻴﻨﻲست
از اداره بازﻣﻲگردد
و نام كوچك من
مدير را ﻧﻤﻲترساند
نام كوچكم
در دستِ همكارم
در برﮔﻪها و ﺑﻴﻤﻪها
كار كوﭼﻜﻲست، بزرگ ﻧﻤﻲشود

پناه ببر
به ليوان
كه با جراحى پلاستيك، موج برﻣﻲدارد
و در صورتش عرقِ دريا پيداست
ﭘﻠﻪها
كه تا شكستگى ﻣﻲآيند
و ﻫﻴﭻوقت از شمارش دست برﻧﻤﻲدارند

نگاه كن به داربستِ ساختمان
وقتى سرگرم زندﮔﻲست
و مساﺣﺖام را تنها ﻣﻲخواهد
نگاه كن به اين شهر
به صبحى كه از لوﻟﻪها بالا آمده
با آبى گرم
با آبى سرد
صورتم، صوﺭﺕهايش را ﻣﻲشويد.

#الهام_گردی


https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان

"نگاتیو(۲)"

میان این همه کتاب نفیس
هلاک کتاب‌های کاهی بی‌جلدم
میان این همه ژست
این همه فیگور
این همه رنگ
هلاک عکس سیاه‌و‌سفید خورشیدم زیر شیشه‌ی میز عکاسی "سایه"
(فقط برای ایهام‌تناسب‌ فرض کنید نام او خورشید باشد
فلسفه‌ی پیچیده‌ای پشت نام دختران همشهری من نیست
- موهایش طلایی است بگذاریم خورشید
- بگذاریم)
در عصر دیجیتال
میان این همه وقاحت
میان این همه شکلک
میان این همه خیرگی زیر نور فلاش فلاش فلاش فلاش فلاش
هلاک شرم و متانت یک خورشید سیاه و سفیدم
زیر شیشه‌ی میز عکاسی سایه
نه آن‌قدر زیبا باشی
نه آن‌قدر جذاب
نه آن‌قدر مهم
که تو را کنار او بگذارند
زیر شیشه‌ی میز عکاسی سایه
فقط می‌توانی بعد از این همه سال نگاتیو یک شاعر کم‌اهمیت باشی
در آرشیو عکاسی سایه(بابک قدیم)
با تصویری نیم‌سوخته از همآغوشی با نگاتیو خورشید در ذهن.

#هوشنگ_ملکی

https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان

◍ کسی پیام داد که دوست داریم با تو کار کنیم اما باید به دو سوال ما صادقانه جواب بدهی. یکی این‌که برای ما بنویسی که ابزار کارت چیست و دوم این‌که مردی یا زن؟ برایش نوشتم من مرد هستم. گفت خیلی بد شد چون ما نمی‌خواهیم یک مرد این کار را برای ما انجام بدهد اما معلوم است که تو مرد خوبی هستی چون پروفایلت مثل آن‌های دیگر فریاد نمی‌زند که بله من یک نر هستم، یک نر. برایش نوشتم راستش نمی‌دانم در این مورد چه اهمیتی دارد که من مرد باشم یا زن، اما من همین‌جوری مرد شدم. یعنی چشم باز کردم دیدم علائم مردی دارم. گفت تو به برابری حقوق زن و مرد ایمان داری؟ گفتم بله. من به خیلی چیزهای دیگر هم ایمان دارم اما نمی‌دانم این چیزها چه تاثیری در کار ما دارد. گفت من می‌خواهم دهان مردها را سرویس کنم. آن‌ها را زیر کفشم له کنم و بازار کار را از آن‌ها ‌بگیرم. دست آخر پرسید ختنه شده‌ای؟ گفتم بله. گفت متاسف‌ام واقعن کاری از دست من بر نمی‌آید.

◍ چهار ساعت تمام دور خودش چرخید. گویا مردن مورچه‌ها، اگر کسی پا روی آن‌ها نگذارد یا آن‌ها را در لانه‌شان غرق نکند، این‌جوری است. گویا خون یا آن چیزی که در آن‌ها معنای زندگی است، وقتی به قطره‌های آخر می‌رسد، مغز یا چیزی که آن‌ها دارند به بدن دستور می‌دهد که تا آخرین ذره‌اش را با چرخیدن دور خودش تمام کند، مبادا همان یک ذره هم به عدم برسد. عدم دهانش را مثل جاروبرقی گرسنه‌ای باز کرده است اما باید به او بیلاخ داد. جان‌های پاک، مورچه‌های بی‌باک، عنکبوت‌های کنج‌نشین به او لعنت می‌دهند. آدم‌ها با چشم‌های دریده و موهای خیس، کالبد بی‌جان تحویلش می‌دهند و به عمرِ گذشته فوت می‌کنند. جانداران از سینه‌ی سوزان او می‌گریزند و با جان‌فشانی محض، روی تخت بیمارستان دراز می‌کشند. ای عدم، ای فرو رفته در مبادا، تن از تو پرهیز می‌کند. سوزاندن همان یک ذره چهار ساعت طول کشید. گویا سیاره‌ها هم وقتی از مدارشان بیرون می‌افتند همین‌جوری دور خودشان و چیزهای دیگر می‌چرخند. گویا تمام‌کردن زندگی این‌جوری است. فرقی هم نمی‌کند در کجا. بله. شاعر می‌گوید: «چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار / هرکه در دایره‌ی گردش ایام افتاد»


◍ شعرهایی از مارینا
◍ از عادات مرگ
◍ آبادان
برگردان
#محسن_توحیدیان

https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان



✔️بادٰ سنتوری زئن‌دره


گیلکی پیله شاعران
#غلامحسن_عظیمی #مسعود_پورهادی
و #رحیم_چراغی ره



سنگینه آفتاب، جه خو وراچک بوجوئور‌ اَیه
جولف ، پروازادره قراقوش
پروازادره ابر ، کهکشانٰ خابازه سینه‌تخته سر
وارشٰ پیرهنا به‌تن
بپابئسا دارانا دارزنیدی


بادٰ سنتوری، زئن‌دره:
مرگ‌واره مرگ
تگرگ‌واره تگرگ
روخانانا دره
اَکُل اوکُل
شنگ!


پروازادره قراقوش
ابرانٰ هیستٰ شکمٰ میان
اویا کیی تاریخٰ پهلوانان زنجیر وُرسینید
کلمات فیوید
وقتی بادٰ سنتوری
او آخرزماتٰ سمفونی‌یا ، رج‌به‌رج
رشته‌به‌رشته
جیرآوره
سنگینابه فضا
سنگینابه صدا
سنگینابه آفتاب


مویه تانه سمفونی ببه
امی ناجانأ فودوشه ، فاداره
ابرانٰ هیستٰ شکمٰ جا
خاموشان چاکونه ویشه‌یا
خاموشانی فِوِره
آدمی‌یا


پروازا دره قراقوش
چومانا جیراَوره جه ملکوت
فاده استعاره کاراگیره
بورز و دفرازٰ بُرجانٰ سر
چوم‌فادارانٰ دوش

چوم‌فادار هرای‌زنه:
ایتا سیاهی
جه آسمانٰ کورپی
آموندره!

ایتا سیاهی!
جه کهکشانٰ او شر

پروازادره قراقوش
آسمانٰ تان جیها فاکشه
زنگه‌زنگه روشنی میان
پروازادره قراقوش



زمستانی پراچین، که زماتٰ هواکولانا خو پراچک دِوِده
جه امی قهوه فنجان پراچینه
شعرٰ سالانا ، جه آفرین‌بدأ کسانٰ دیل ، واتیناده

بیا کسانا جه وارش واورسیم
او قطره مضرابا، که چاکودانی جانا به‌میانه‌داره
بیا کسانا جه جوخوفته بادانی واورسیم کیی شعرٰ فلسفه‌یا جوراگیرید و زماتٰ دیل کارید
پورٰپیله‌نامٰ واستی
تا فردا میوه‌فاده باد و جاودانی
تا فردا، خیالٰ آب، جه وشتنا ویشه رادکفه
بیه ببه ، سامان دواره
گیل گاوانبارأ ببره تا دریا اوسوک
پادوسبانٰ حکمتا روانأکونه
تاریخٰ سیفیدٰ جولفی تان


بادٰسنتوری زئن‌دره: پروازادره قراقوش...

تی سمفونی‌یا
می سمفونی‌یا
یا، جمالٰ فرزه پراخوتانٰ ره
کیی خانه‌سوجانه‌کانٰ جزیرانٰ جه اَییدی
اَمی قهوه فنجاندیم
گردِوِند چاکونید
شیب زنیدی
شبانا پاییدی
شیدی


#حسین_طوافی
۱۴۰۱بهار





🔸#ترجمه:




✔️سنتوری ِ باد، می نوازد


برای شاعران بزرگ ادبیات گیلکی
#غلامحسن_عظیمی #مسعود_پورهادی
و #رحیم_چراغی



آفتاب سنگین، از کرانه هایش بالا می آید
ژرف، در پروازست شاه‌باز
ابر، در پرواز ، بر سینه‌گاه خوابالود کهکشان
درختان سرپاایستاده ی پیرهن باران برتن را
دار می زنند

سنتوری باد می نوازد:
مرگ می‌گذرد، مرگ
تگرگ می‌بارد، تگرگ
در رودخانه ها
بالا و پایین،
سمور!


درپرواز است شاه‌باز
در شکم خیس ابرها
آنجا که پهلوانان تاریخ زنجیر پاره می‌کنند
کلمات می‌ریزند
وقتی سنتوری باد
آن سمفونی آخرالزمان را، پرده پرده
ردیف به ردیف
پایین می آورد
فضا سنگین می‌شود
صدا سنگین می‌شود
آفتاب سنگین می‌شود


مویه نیز می تواند سمفونی باشد
حسرت هایمان را بدوشد، بریزد
از شکم خیس ابرها
بیشه را ظلمانی کند
ظلمات، آدمی را
ببلعد


در پرواز است شاه‌باز
چشم هارا از ملکوت پایین می آورد
می دهد تا استعاره به کارببندد
بر فراز برج‌های بلند و مستحکم
بر دوش ِ دیده‌بانان


دیدبان فریاد می‌زند:
یک سیاهی
از پل آسمان
می آید!

یک سیاهی
از آن سوی کهکشان

در پرواز است، شاه‌باز
در انتهای آسمان
فریاد می‌کشد
در روشنای تابناک
درپرواز است شاه‌باز


پرنده‌ی زمستانی، که توده های هوای زمان را به زیر بال می بندد
از فنجان قهوه ی ما پر می کشد
سالهای شعر را ، از دل ِ فرهمندان، منتشر‌ می‌کند

بیا یکدیگر را از باران بپرسیم
مضراب آن قطره را ، که روح خلقت در درون دارد
بیا یکدیگر را از بادهای پنهانی بپرسیم که فلسفه‌ی شعر را واژگون می‌سازند و
در دل زمان می‌کارند
برای آن اسم اعظم
تا فردا ثمر دهد
با باد و جاودانگی

تا فردا
آب ِ خیال، از بیشه ی رقص راه بیفتد
رودی بزرگ شود، سرزمین هارا طی کند
گیل گاوانباره را
تا آن کران دیگر دریا ببرد
و دانش پادوسبان را
به عمق سپیدی تاریخ
بسپارد

سنتوری باد می‌نوازد: در پرواز است شاهباز...


سمفونی ِ تو
سمفونی ِ من
یا، برای کشتی های بندر ِ زیبایی
که از جزایر شقایق‌ها می‌آیند
بر لب فنجان قهوه‌ی ما
گرداب می‌سازند
سوت می زنند
شبها را نگاهبانی می‌دهند
و
می روند



#حسین_طوافی
#شعر_گیلکی



https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


✔️آیا شریعتی عبور از نیهیلیسم را ساده دید؟!


دکتر بیژن عبدالکریمی طی مصاحبه خویش با خبرنگار خبرگزاری ایکنا در اصفهان، به مناسبت ۲۹ خرداد، چهل‌و‌سومین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی، در بخشی از پاسخ به سوال پرسشگر مبنی بر انتقاد بنیادینی که به شریعتی وارد است چنین اظهار می دارد:
"اگر بخواهم به شریعتی انتقاد کنم، باید بگویم که در شریعتی سبقه ها و صبغه‌های تئولوژیک می‌توان یافت. اگر چه ما با شریعتی گام‌های بزرگی برای گذر از تئولوژی برداشته‌ایم، اما هنوز می‌توان رنگ و بوهایی از اندیشه‌های تئولوژیک را در اندیشه شریعتی پیدا کرد. انتقاد دوم من به شریعتی این است که او عبور از نیهیلیسم را خیلی ساده دید، و امکان نیل به یک نظام اندیشگی بر اساس امر دینی را در جهانی که نیهیلیسم در آن خانه کرده و به دنبال آن تمام ارزش‌ها و مبانی متافیزیکی متزلزل شده است، خیلی ساده و سهل انگارانه دید. یعنی شریعتی صعوبت گسست از نیهیلیسم را آن چنان که امروز ما با گوشت و پوست و استخوان خود لمس می‌کنیم، لمس نکرده بود. البته شریعتی در مقایسه با خیلی‌ از روشنفکران و سنت‌گرایان هم عصر خود، نیهیلیسم را به خوبی درک کرد. اما صعوبت گسست از نیهیلیسم را آن چنان که شایسته و بایسته است، درک نکرد".

نیست انگاری (نیهیلیسم)، از نظر نیچه، به تمامی بر تاریخ متافیزیک غربی، سایه افکنده است، "خدا مرده است"ِ نیچه، در واقع، انتهای همان راهیست که تفکر متافیزیکی غرب پیموده است، حتی مسامحتاً می توان گفت که در منظومه ی اندیشه ی نیچه، تاریخ مسیحیت را نیز نمی توان چیزی مستقل از تاریخ متافیزیک غرب تلقی کرد.
در لسان هایدگر نیز کل تاریخ غرب، تاریخ بسط سوبژکتیویسم تلقی می گردد.
غلبه ی نوع خاصی از تفکر (تفکر فلسفی) با تباری یونانی، بر سایر انحای دیگر تفکر که علی الاصول در دل سایر سنن تاریخی از امکان بسط برخوردار بوده اند در جهان علمی-تکنولوژیک جدید تحت هژمونی متافیزیک غربی، به محاق رفته است.
آنجایی هم که با نادین زهدمآبانه مواجه هستیم، در واقع تحت آموزه های آن جهانی، قرار است اصل "زندگی" از کف رود، و نیست انگاری حکم براند. و دقیقاً همین جا هست که فیلسوف-هنرمند دست به کار می شود تا زندگی را از چنگال نیست انگاری برهاند.
هایدگر تجربه ی مقابل سوبژکتیویسم را در هنر و دین، جستجو می کند اما از آنجا که دین را هم تحت سایه ی نظام های تئولوژیک از کف رفته می یابد، تنها چشم به هنر دارد تا امکان تجربه ایی غیرسوبژکتیویستی و غیرنیهیلیستی از جهان و تفسیر معنوی از آن را مورد پرسش قرار دهد.
حال اگر بخواهیم به پرسش نخستین عنوان این نوشتار بازگردیم می بایست مراد خود از پرسش فوق را با وجه نظر به مطالب مذکور از نو باز گوییم.
آیا شریعتی عبور از نیهیلیسم را ساده دید؟
آیا شریعتی هم به ورطه ی شبه تفکر تئولوژیک فرو غلتید؟
آیا ما را به وعده های آن جهانی فریفت؟
آیا چهره ی زاهدانه به خود گرفت و نادین زهدمابانه را به خورد ملت داد؟
آیا تلاش های هنرورزانه وی و دست یابی وی به بیانی استعاری را می توان نادیده گرفت؟
آیا با ما از امکان تجربه ی غیرسوبژکتیویستی هیچ نگفت؟
آیا به انحای دیگر تفکر نیاندیشید و تفسیر معنوی از جهان را علی الاصول منکر شد؟

شریعتی ما را به بازخوانی انتقادی متون سنت تاریخی خویش فرا خواند، از آسیب های سنت احیا ناشده با ما سخن گفت، تلاش کرد دین را از دست متولیان رسمی آن نجات دهد، زیست جهان جدید را به رسمیت شناخت، و علی رغم نیست انگاران، به زندگی آری گفت...


#محمدحسن_علایی


@sociologicalperspectives
https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


در انقراض تاریخم
در انزوای شب‌نامه‌های آزادی،
تو ای چریک
پایت را بر پیشانی قلب من بگذار
راه برو راه
این راه سوخته رد پای برهنه‌ات را
در توحش میدان جنگ نفس می‌کشد
در دیار هم‌سنگرانت
وقتی صدایت کبوتران آزادی را به پرواز می‌برد
گلوله‌های گلوی تفنگ‌ات سرباز!
راه انقلاب را به‌کوه‌پایه‌های هندوکش می‌رساند


فریاد کن
تا صدایت مادران خراسان را
بر شالی‌زارهای بدخشان ببرد
و بوی نان گرم، بر هوبه‌ی دخترکان شمال
مست کند
تاکستان‌هایی‌که  شراب‌اش
به رقص می‌آورد
شاعران خفته در گورهای سرد را

این نفس تو هست چریک!
نفس دو باره‌ای کابل مرده

که به استقبال تو برخواسته است 
به استقبال خون شهدای برچی
و دخترکانی پریان
که نقاشان راه آزادی‌اند
پرچم داران برادران هندوکش
در کوه‌پایه‌های پنج‌شیر!

جنگ، شاه‌نامه‌ی بلندیست
که پرچم عشق را بر آغوش کشیده
از هم‌رزمانت‌ای مرد
به اصفهان می‌رود
به سمرقند و بخارا
با دستان تو
و بر کوه‌پایه‌های 
خراسان
پرچم آزادی را بلند می‌کند.


#هدا_خموش


https://t.me/shavandanpage
Daroone Ayeneh {webahang.ir}
Homayoun Shajarian
#برگه_شوندان

Homayoun-Shajarian.Daroone-Ayeneh

#همایون_شجریان


درون آینه ی روبرو چه می بینی؟
تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟


تویی برابر تو چشم در برابر چشم
در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی؟

 
تو هم شراب خودی هم شراب خواره ی خود
سوای خون دلت در سبو چه می بینی؟


به چشم واسطه در خویشتن که گم شده ای
میان همهمه و های و هو چه می بینی؟

 
به دار سوخته، این نیم سوز عشق و امید
که سوخت در شرر آرزو، چه می بینی؟

 
در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است
و باد می بَرَدَش سو به سو چه می بینی


#حسین_منزوی


https://t.me/shavandanpage
4_5870587571934858327.pdf
246.6 KB
اعترافات ، زیست نامه های خودنوشت ؛ #ویرانی_حافظه

#حسین_رسول_زاده

مقاله ای منتشر در شماره( ۸) خرداد ماه ۱۴۰۱ مجله (( تجربه ))

در این مقاله با گذر از اندیشه های سوزان سانتاگ، ژاک دریدا و ... در باره ی " اعترافات " و زندگی نامه های خودنوشت مثل اعترافات ژان ژاک روسو ، ارولیوس آگوستین، تولستوی ، و دیوید هیوم، رولان بارت، یوگنی یفتوشنکو و نیچه ...بحث می شود.
چگونه کسی می تواند زندگی نامه ی خود را بنویسد در حالی که زندگی اش هنوز به پایان نرسیده است ؟
به گمان سوزان سانتاگ " زندگی تنها آنگاه که به انجام رسیده باشد می تواند تمامی شکل و معنایی را که به خود گرفته آشکار کند. بنابر این زندگی نامه ای که قرار است کامل باشد باید به انتظار مرگ فرد بماند "
مقاله با گذر از " اعترافات " از ژان ژاک روسو ، آگوستین، تولستوی ، و زندگی نامه های خودنوشتی از دیوید هیوم ، نیچه ، یاسپرس ، رولان بارت و دریدا ...با درنگ در کتابهای " اینک انسانِ " نیچه و " اعترافاتِ مختونِ " ژاک دریدا به نتایج دیگری می رسد و در مسیر جداگانه ای قرار می گیرد : ...


لطفا، متن کامل مقاله را در فایل مطالعه کنید.


https://t.me/shavandanpage
4_5872839938684226529.pdf
322 KB
#برگه_شوندان
ایده «عقل» در روشنگری
از نیوتون و جوردانو برونو تا هگل

#میکائیل_گرامی

مدت مطالعه: ۴۴ دقیقه (۵۷۱۴ کاراکتر)
بخشی از متن:
هامان (بنیانگذار جنبش «توفان و شور» که مبنای فکری هنر کلاسیک و مشهور آلمان است)، خودآیینی عقل را نفی کرد؛ اینکه عقل صرفا مبتنی بر قوانین خودش است و به شکلی کلی و بی طرفانه، هرچیز دیگر را بررسی می‌کند. به اعتقاد‌ هامان، «عقل» نه یک قوه، که فقط شیوه خاصی از عمل و بیان است که از فرهنگ و سنت هر دوران در هر منطقه تاثیر می‌پذیرد. هردر این نظریه نسبی‌گرایانه را گسترش داد و بیان کرد که «عقل روشنگری»، صرفا ارزش‌های اروپای قرن 18‌ام است که برتری‌‌ای بر دیگر فرهنگ‌ها ندارد، پس نمی‌تواند آنها را قضاوت کند. یاکوبی و هامان اعتقاد داشتند که عقل، خود به عنوان بخشی از ارگانیسم، تابع امیال و غرایز انسان است؛ عقل هیچ برتری و تقدمی ‌بر دیگر قوای زیستی ندارد. این متفکران جدید، به بانیان رمانتیسم بدل شدند که به احساسات، الهامات، رویاها، مکاشافت، تجربیات عرفانی و احساس زیبایی‌شناسانه هنری اهمیت می‌دادند.

صورت کامل متن را در فایل مطالعه کنید.

https://t.me/shavandanpage
@zaqqumm
#برگه_شوندان


#عرصه_بازی_امر_واحد
#عرصه_بازی_امر_متکثر


✔️ دلوز باور داشت که یک امر یکتا و صدای واحد پشت همه صداها وجود دارد ...
امری که او اسم اش را one_all یا یکی_همه می گذارد ..ِ.
تجسم ساختاری همین امر یکتا را میتوان در #خرد_سیال_کروی جستجو کرد ...
آنگونه که دلوز بیان می کند :
" یک سر و صدای واحد از وجود برای همه موجودات"
اما در خرد سیال کروی این دو عرصه ی کاملن مجزا و از دو جنس متفاوت خلط نمی شوند و هر کدام در جایگاه مختص بخود قرار می گیرند ...
سوبژکتیویته نمی تواند از مدارهای به هم پیوسته ی ذهنیت انسانی خارج شود و در نتیجه تفسیر زبانی سوژه ازین امر واحد هرگز به پایان نمی رسد بلکه شیفت ها و پارادایم های معرفتی عوض می شوند اما هرگز بسته نمی شوند ...
در مقاله آمده :
" از آنجا که شرایط زیستی متغیر است تفسیرها هم دگرگون و زمانمند می شوند
ازینرو رسیدن به امری واحد بیرون از خرد سیال کروی مطلوب نهایی نیست بلکه آگاهی براین کلیت و یگانگی عین رهایی است ...
درین نگرش برخلاف بینش متافیزیک زده و دوگانه میتوانیم امکان هستی را درون هستی انسان گسترش دهیم..."


✔️ هایدگر ، متقدم و متاخر دارد اما به زعم هایدگر شناسان اینگونه نیست که به مانند ویتگنشتاین دو منظومه فکری جدا از یکدیگر ایجاد کرده باشد ...
ما از هایدگر متقدم راه به هایدگر متاخر می بریم ...
هرمنوتیک فلسفی که در هایدگر متاخر می بینیم در نفی مفاهیمی چون دازاین و وجود نیست ...
اتفاقا هایدگر بدرستی تاریخ فلسفه غرب را غفلت از وجود و پرداخت صرف به پدیدارها می دانست ازینرو دازاینی که هایگر مطرح می کند در ارتباط مضاعف با وجود است و از سوی دیگر ریشه در دنیای پدیدارها دارد و فلسفه اش راهی برای برون رفت از نگرش متافیزیکی و دوگانگی بین آنها .
حتی خود ویتگنشتاین هم که دو منظومه فکری مستقل ایجاد کرد اینگونه نبوده که بگویم کدام ویتگنشتاین؟ ؛ متقدم یا متاخر و پذیرش یکی را منوط به نفی دیگری کنیم بلکه رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین همچنان مورد خوانش و نقد و بررسی قرار می گیرد و اعتبار خود را حفظ کرده ...

در مورد هگل هم اتفاقا مباحثی که شما بر روی فلسفه هگل پیش ازین با بعضی دوستان داشتید مجهز به همین نوع نگاه و دیدی جامع نگر بود و برخلاف بعضی دوستان که سعی داشتند هگل را در مفهوم تکامل تاریخ و ارتباط آن با نیرویی بیرون از تاریخ به نگرشی متافیزیکی محدود کنند یادم می آید نگرش شما بدرستی معطوف به زیر ساخت ها و شناخت بن مایه های عمیق دستگاه فکری هگل بود که از تفسیرهای ساده انگارانه و مبتنی بر روساخت ها گریزان بود ..


✔️ من افق نگاه شما را درک میکنم شما می خواهید از هر نوع نگاهی که تنوع و کثرت را به یک امر واحد و مطلق معطوف کند فاصله بگیرید ...
من با شما موافق و همدل ام و خرد سیال کروی را مصداق تحقق همین امر مهمی میدانم که شما بدرستی تاکید دارید ( یعنی حفظ تکثر و دوری از مطلق اندیشی)
چراکه در خرد سیال کروی این امر واحد و به قول شما مطلق به هیچ وجه تعین ثابت و مطلقی ندارد ...
درینجا ما از یک امر غیر قابل تعینی که ثبات نمی پذیرد صحبت می کنیم ...
به محض اینکه این امر مطلق، تعین ثابتی بیابد ( همانطور که در ایدئولوژی ها اتفاق می افتد) انتقاد مطلق اندیشی میتواند مصداق بیابد اما باید این نکته بسیار مهم و ظریف را در نظر آورد که ما درینجا ناگزیر از مطلق کردن تعین های زمانمند خود نیستیم( هرچند که ناگزیر از نفی و تاییدهای متکی بر تحلیل و استدلال زبانمند و زمانمندخود هستیم) یعنی ما به فلسفه تحلیلی همواره نیازمندیم اما این تحلیل ها میتواند مدام در تکثر و سیالیت و آمیزش افق ها ( به معنای گادامری آن) حرکت کند و در چرخه نفی و تاییدهای روشمند در بازسازی دائمی خود قرار بگیرد ...


✔️ می پرسید اساسا چه نیازی به این امر واحد است؟
باید گفت ما به امر وحدت بخش همان‌قدر نیازمندیم که به امر متکثر ؛ ما به عقلانیت خود بنیاد همان‌قدر نیازمندیم که به شهود وحدت بخش ...
تمام دغدغه این است که ایجاد تعادل و توازن تازه بین این عرصه های ناهمگون ، ما را به چند پاره گی وجودی دچار نکند ...
ما به امر وحدت بخش به این علت نیازمندیم که بتوانیم از چند پاره گی انتولوژیک رهایی یابیم و نه از تنوع و تکثر سوبژکتیویسم ...

ازین منظر تلاش مضاعف بشر مدرن درین روزگار بحرانی و حساس میتواند و ضروری است که معطوف به تفکیک روشمند و شکلی این عرصه های نامتجانس و فضاهای ناهمگون باشد ...

عرصه بازی امر واحد
عرصه بازی امر متکثر

یعنی برقراری توازن و تعادل تازه و تفکیک قوا بین این فضاهای نامتجانس که بتوانند در یک ساختار واحد اما لایه مند و تفکیک شده سامان بیابند...


#علی_پیرنهاد


#بخشی_از_گفتگو
#خرد_سیال_کروی
#علی_پیرنهاد
#امین_روزدار
#امر_واحد
#امر_متکثر


https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان

http://www.jenzaar.com

پنجاه‌و هشتمین شماره‌ی مجله‌ی الکترونیکی ادبیات،‌ هنر و اندیشه‌ی جن‌زار منتشر شد.

مدیر و سردبیر:
جلال خسروی

در این شماره می‌خوانید:


------------------
۱_ چند شعر از مسعود احمدی
۲_ برای مسعود احمدی / محمدرضا محمدزادگان
۳_ پسا نظریه‌تری ایگلتون / سعیدجهانپولاد
۴_ سوسک‌های ادبیات / شادی خلیفه‌سلطانی
۵_ چگونه استخراج سرمایه فراتر از کار مزدی ارزش دارد؛ اوا سوئیدر / ترجمه: روژان مظفری
۶_ در فهم «ما»ی برساختی نهاد قدرت در نسبت با اسطوره / آرزو رضایی مجاز
۷_ نظام سلطه و مجازات، خوانش فوکویی نمایش سقراط نوشته‌ی حمیدرضا نعیمی / بهناز امانی
۸_ عربی داستانی از جیمز جویس / برگردان: شیوا شکوری
۹_ دست چپ / علیرضا بوشش بهروز
۱۰_ گفت‌وگوی فریبا حمزه‌ای دبیر شعر سایت جن‌زار با یدالله شهرجو شاعر، منتقد و ناشر ادبی
۱۱_ گفتگوی فریبا حمزه‌ای با رویا مولاخواه نویسنده، شاعر، منتقد ادبی، عضو شورای دبیران جن‌زار و سردبیر مجله ادبی توتم
۱۲_ بوسه‌ها در روایتی دیگر / حمید مؤذنی
۱۳_ معرفی مجموعه آثار پیتر کروپتکین* / هومن کاسبی
۱۴_ داستان امروز؛ مسائل و حاشیه‌ها / گفت‌وگوی امین وندیداد با مهدی جعفری
۱۵_ ویرانی و چیزی بیشتر / داستانی از مهدی جعفری
۱۶_ در معرفی و ستایش رمان پیاده‌روی در ته دنیا / احسان صفاپور
۱۷_ معرفیِ رمان هزارتوی تاریکی از مهدی جعفری / فرهنگ عمرانی
۱۸_ یادداشتی بر رمان سوار بر اسب مرده از مهدی جعفری / حسین قسامی
۱۹_ شناختن دیگری و باختن خویش در رمان مصائب ج. اچ کلاریس لیسپکتور آنتونی فردریکسون / برگردان: شادی خلیفه سلطانی
۲۰_ نگاهی به داستان « زخم » اثر قاضی ربیحاوی / بهروز چناری‌زاده
۲۱_ سیاوش / داستانی از فریبا چلبی‌یانی
۲۲_ مکث / داستانی از رویامولاخواه
۲۳_ موهای سفید پشت پرده / فاطمه (صحرا) کلانتری
۲۴_ «عدس هایی در کیسه» / افاق شوهانی
۲۵_ آبستن در تیمارستان مجموعه داستانک‌های فرشته پناهی منتشر شد.
۲۶_ نقد و تحلیل داستان کوتاه «کمال»، اثر سمیه سلطانی / صحرا کلانتری
۲۷_ عیال و مدیریت خانواده / جلال مظاهری
۲۸_ درخت / عباس زال‌زاده
۲۹_ خوانشی از بر رمان «رویاها و هنوز هم رویاها» نوشته حسین نوروزی‌پور / سارا محمدی‌نوترکی

۳۰_ درخت درویش و دلشکسته‌ها می‌آیند / پوروین محسنی آزاد
۳۱_ نقد و تحلیل بر مجموعه داستان «می‌کشمت بی‌شرف» نوشته «نرگس جودکی» / سارا محمدی نوترکی
۳۲_ یادداشتی برکتاب پوست طبل از محمود بدیه فاطمه بردخونی
۳۳_ شعری از سهند آدم عارف
۳۴_ شعری از صوفیا آهنکوب
۳۵_ باز خوانی شعر «یونیو میستیکا» از «هوشنگ ایرانی» / مجید یگانه
۳۶_ شعری از فاطمه احمدزادگان
۳۷_ شعری از حسین باقری
۳۸_ دو شعر از غلامرضا بشیری
۳۹_ شعرهایی از آسیه بطحایی
۴۰_ شعری از عابدین پاپی
۴۱_ شعری از منیره پرورش
۴۲_ شعری از مزدک پنجه‌ای
۴۳_ بازخوانی شعر: «شطرنجی یک شهر» از رزا جمالی / افسانه نجومی
۴۴_چنار علی و چند شعر از او برگردان: زانا کوردستانی
۴۵_شعرهایی از ناظم حکمت / ترجمه: نیما پیل‌تن
۴۶_ شعری از نسترن خزایی
۴۷_شعری از لیلا درخش
۴۸_ شعری از نرگس دوست
۴۹_ شعری از مرضیه رشیدپور کیمیا
۵۰_ شعرهایی از غزاله زرین‌زاده
۵۱_ شعری از زری شاه‌حسینی
۵۲_ نقدي و نقبي بر شعري از مظاهر شهامت / آیسا حکمت
۵۳_ نسبتِ سخیف / شعری از نبی شهبازی
۵۴_ شعرهایی از محمود طراوت‌روی
۵۵_:شعری از آنژیلا عطایی
۵۶_ دو شعر از مصطفا غضنفری
۵۷_ عاشقانه / شعری از مرجان غفاری
۵۸_ شعری از زهرا فدوی
۵۹_ دو شعر از پرستو فریدونی
۶۰_ شعری از راد قنبری
۶۱_ مادیان پوشکین / بیتا ملکوتی
۶۲_ دو شعر از مرجان مهدوی
۶۳_ دو شعر از شمیسا میراکبری
۶۴_ اندیشیدن به محال / مسعود میری
۶۵_ دو شعر از فرشته نرگسی
۶۶_ شعری از صلاح نیازی / ترجمه از صادق دارابی
۶۷_ شعری از علیرضا نوری
۶۸_ شعری از سپیده نیک‌رو
۶۹_ شعرهایی از لیلا هوشیار
۷۰_ دو شعر از میخوش ولی‌زاده
۷۱_ شعری از مجید یگانه


https://t.me/shavandanpage
http://www.jenzaar.com
#برگه_شوندان

تهران گیج از سگ دو زدن می خوابد
من برابر هراسی کهنه
به پوست تو می خزم
به ساعت این شعر
برای تو می میرم
وقتی سایه های شب رو
قطع شدند
وقتی روی قوزک پات
رود ی پرتغالی لغزید
وقتی دو مرغابی عاشق
در دامن ات ،تخم گذاشت
مرا بیدار کن

#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.

https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


فصلی در باران


فصلی در باران آغاز می‌شود
در فصلی در باران
فصلی در باران تکثیر می‌شود
در هشت گوشه‌ی نامتوازن جهان
فصلی در باران پرنده‌ها را از خواب بیدار می‌کند
سیاستمداران را از خواب بیدار می‌کند
قصاب‌ها و کشتارگاه‌ها، ابزارهای سلاخی و سلاخ‌های جوان فراخ‌ابرو
با آن آیات نامنتظر در سیب گلویشان
فصلی در باران پشت سیاه خویش را نمایان می‌کند
و رگ در انحنای اندام‌ها بند می‌آید
ساختمان‌ها می سوزند، ادارات فرو‌ می‌ریزند
در فصلی از باران مرگ می‌خواندمان
سیاهی و روشنای کلام قدسی

فصلی در باران
ورزای خشمگین کائنات شهوت سوزان خویش را در زهدان ماه می‌جهاند
روسپی زیبا دست بر آلت‌ پاک‌ تراشیده می‌کشد
می‌رقصد در فصلی از باران
در همهمه‌ی ودکا و عرق‌سگی

فصلی در باران رگبار از پس ابر بند می‌آید
خون بند می‌آید، صداها و راه‌بندان‌ها
آری فصلی در باران آغاز می‌شود
برای خواندن داستانی با مردانی پوشالی
و زنانی که از پشت جهنم خویش برخاسته‌بودند

فصلی در باران پایان می‌یابد
در فصلی در باران


#حسین_طوافی



https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


#دو_آرکی_تایپ
#عمر_خیام ایران و دکتر #فاستوس آلمان


آیا استعاره‌‌ی بنیادین «دکتر یوهان فاوست» می‌تواند استعاره‌ای باشد برای آشکار کردن خیامیت؟ چرا ملت آلمان بیش از پنج قرن است به دکتر فاستوس فکر می‌کند؟ دکتر یوهان فاوست، جادوگر بسیار مشهور و احضار کننده‌ی ارواح که روحش را با قیمت مقطوع به شیطان فروخت تا بتواند رویاهای ناممکنش را محقق و جهان را با سحر خود مسخر کند. اما سرانجام در این قمار، شیطان پیروز می‌شود. گفتمان دکتر فاستوس ریشه در قرن پانزدهم دارد. می‌گویند او در حوالی سال ۱۴۸۰ در کنیتلینگن در ایالت وورتمبرگ به دنیا آمده است. به دانشگاه رفته است اما مهارتش در احضار ارواح، ستارشناسی، جادوگری، کف‌بینی و استاد پیش‌گویی از راه آزمایش ادرار بود. افسانه‌ی این شخصیت اگرچه ریشه‌هایی تاریخی دارد، برساخته‌ی ملت آلمان است همچنانکه خیامیت اگر چه ریشه‌های خود را از خیام و استعاره‌های عصرش می‌گیرد برساخته‌ی ملت ایران است.
دکتر فاستوس با تخیل مردم آلمان ساخته شده است. از قرن شانزده به بعد روایت‌هایی بسیاری از زندگی اسرار‌آمیز او ساخته شد اما اتفاق اصلی در سال ۱۵۸۸ افتاده است که کریستوفر مارلو شاعر انگلیسی در سال ۱۵۸۸ درامی به نظم و نثر نوشت به نام «داستان غم‌انگیز دکتر فاستوس». بعدها این گوته بود که با نوشتن «فاوست» افسانه‌ی فاستوس را جاودانه کرد. فاستوس از قمار کابوس‌واری می‌گوید که ملت آلمان به آن گرفتار می‌شود. شبح جاودانه که مدام بالای سر آلمانی‌ها می‌چرخد.

عمر خیام ایران اگر چه روح سیاه دکتر فاستوس را ندارد اما درست مثل فاستوس از الهیات واژگونه می‌گوید. ایران هشتصد سال است که مدام از روحی می‌گوید که بالای سر ساکنانش می‌چرخد. فاستوس باید پاسخ دهد که چرا آلمانی‌های دچار بیماری یهودی‌کشی شدند و هزاران انسان را به کوره‌های آدم‌سوزی فرستادند؟ آیا هیتلر چون دکتر فاستوس با شیطان پیمان بسته بود؟ آیا او نیز قمار بزرگی را باخت؟ آیا از ردای دکتر فاستوس است که نوابغی چون گوته، شوپنهاور ، نیچه و هایدگر بیرون می‌آیند؟ فاستوس یک تناقض آشکار است؛ میل فاستوسی تنها ویرانگر نیست او می‌خواهد جهان را چنان تاویل کند که هیچ ملتی نمی‌تواند. نیچه تماما فاستوس بود او یک پیامبر و جادوگر تمام عیار بود که هرگز تمام نمی‌شود ، بنابراین اصلا عجیب نیست وقتی توماس مان رمان « دکتر فاستوس» را می‌نویسد از شخصیت نیچه کمک بگیرد او می‌دانست در توجیه هیتلر، نیچه نیز مقصر است. ملت آلمانی در قرن بیستم به همان بیماری‌ای گرفتار شد که نیچه در قرن نوزدهم گرفتارش بود ( بیماری فاستی).
فاستوس برای آلمانی‌ها یک ابراستعاره است زیرا فاستوس هم نابغه می‌آفریند و هم ویرانگر است.

اما ما ایرانیان از ردای عمر خیام بیرون آمده‌ایم. ملتی سراسر متناقض، خلاق و پارادوکسیکال.
اگر حافظ بخشی از شخصیت رند را از شخصیت عمر خیام ساخت، صادق هدایت نیز شخصیت خیام را وارد بوف کور کرد. کمتر ایرانی‌ای می‌تواند از آرکی تایپ عمر خیام عبور کند. همیشه بخشی از هویت ایرانی ما، عمر خیام است؛ چنانکه آلمانی‌ها نمی‌توانند از آرکی تایپ فاستوس رهایی یابند.
ماجرای فاستوس و خیام از یک گلوله‌ی کوچک برفی آغاز شد. قرن‌ها چرخید تا تبدیل به بهمن شد. اگر ما به هرمنوتیک فاستوسی قائل باشیم باید از هرمنوتیک خیامیت نیز یاد کنیم. جالب است که نازیسم مخالف خیامیت بود چنانکه خیامیت هرگز نتوانست در آلمان رشد کند. ظاهرا این دو آرکی تایپ نمی‌توانند در یک جا جمع شوند. اگرچه یکی از معروف‌ترین خیام شناسان جهان «فردریش روزن» ( ۱۸۶۵ - ۱۹۳۵) آلمانی است. او بود که معروف‌ترین مقالات درباره‌ی خیام را از سال ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ منتشر کرد و به «نظریه‌ی رباعیات پایه» رسید. نظریه‌‌ای که بعدها مورد تقلید صادق هدایت قرار گرفت. در واقع رباعیاتی که اکنون انسان معاصر ایرانی از خیام در حافظه دارد از ذهنیت تفکیکی روزن آلمانی گذشته است.


#سینا_جهاندیده



https://t.me/shavandanpage