#برگه_شوندان
« هیچکس نمیتواند حق یا توانایی طبیعی خویش برای آزادانه اندیشیدن و قضاوت دربارهی نیک و بد را به دیگری واگذارد، و نمیتوان کسی را به این کار واداشت. از این رو دولتی که بخواهد ضماير مردم را تحت تحكم خویش درآورد ستمگر دانسته میشود، و هر قدرت حاکمهای آنگاه که بخواهد به رعایای خویش املاء کند که باید چه چیزی را به عنوان حقیقت بپذیرند و چه چیزی را به عنوان ناصواب طرد کنند و چه عقایدی باید پرستش خدا را در دل هایشان برانگیزانند، زیانبار و غاصب حقوق ایشان دیده میشود.»
#بندیکت_اسپینوزا
https://t.me/shavandanpage
« هیچکس نمیتواند حق یا توانایی طبیعی خویش برای آزادانه اندیشیدن و قضاوت دربارهی نیک و بد را به دیگری واگذارد، و نمیتوان کسی را به این کار واداشت. از این رو دولتی که بخواهد ضماير مردم را تحت تحكم خویش درآورد ستمگر دانسته میشود، و هر قدرت حاکمهای آنگاه که بخواهد به رعایای خویش املاء کند که باید چه چیزی را به عنوان حقیقت بپذیرند و چه چیزی را به عنوان ناصواب طرد کنند و چه عقایدی باید پرستش خدا را در دل هایشان برانگیزانند، زیانبار و غاصب حقوق ایشان دیده میشود.»
#بندیکت_اسپینوزا
https://t.me/shavandanpage
Telegram
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
#برگه_شوندان
این تاریکی دل، بدترین عذاب هاست
ظلمة هذه القلب، هي أبشع عذاب
#شمس_تبريزى
#برگردان
#مریم_حیدری(ریحان)
#هفت_مهر_روز
بزرگداشت
#شمس_تبریزی
محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمسالدین یا شمس تبریزی در سال ۵۸۲ هجری قمری در تبریز زاده شد. وی از بزرگان صوفیه در قرن هفتم است.
https://t.me/shavandanpage
این تاریکی دل، بدترین عذاب هاست
ظلمة هذه القلب، هي أبشع عذاب
#شمس_تبريزى
#برگردان
#مریم_حیدری(ریحان)
#هفت_مهر_روز
بزرگداشت
#شمس_تبریزی
محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمسالدین یا شمس تبریزی در سال ۵۸۲ هجری قمری در تبریز زاده شد. وی از بزرگان صوفیه در قرن هفتم است.
https://t.me/shavandanpage
Telegram
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
#برگه_شوندان
"مرا لمس مکن"
#مصطفی_مهرآیین
۱."مرا لمس مکن" (در من میامیز/در من مپیچ) بر اساس انجیل یوحنا باب ۲۰ آیه ۱۷ همان جمله ای ست که وقتی مریم مجدلیه پس از رستاخیز مسیح او را دوباره شناخت از زبان عیسی شنید.ژیژک در تفسیر این آیه معتقد است "این جمله را باید پاسخ مسیح به سوال حواریون دانست که پرسیده بودند چطور در زمان حیات دوباره او از بازگشتش باخبر شوند.مسیح پاسخ می دهد هرگاه عشقی میان او و مومنانش برقرار باشد مسیح همان جاست: او نه به عنوان شخصی قابل لمس بلکه به عنوان بند الفت و همبستگی میان مردم ظاهر خواهد شد.بنابراین، " مرا لمس مکن بلکه با دیگر مردم با عشق تعامل کن و بدین سان روح عشق را لمس کن"( کتاب پاندمی ژیژک با ترجمه نوید گرگین).
۲.این عبارت یعنی " مرا لمس مکن" در مورد راز عالم و حقیقت مطلق نیز صدق می کند: قرار نیست ما راز عالم یا حقیقت را لمس کنیم.به زبان هگل، معشوق الهی چیزی در مقابل ما نیست، او نیز کسی با هستی خود ماست.معشوق مطلق یعنی خیره شدن به چشم انسان دیگر.لمس خدا یعنی عشق به انسان های دیگر.لمس حقیقت یعنی تبدیل شدن به "پنجره ای" که دائم می توان از طریق آن انسانها و جهان را دید و روشنایی را تجربه کرد.
۳. در زندگی کنونی ما اما "لمس خدا" ، " لمس حقیقت" " لمس یهوه"، "لمس عیسی"، " لمس مهدی"،.... سهم کسانی ست که انباشته از تکبر و غرور و خشم و نادانی سعی در رستاخیز " خداوند" بر زمین انباشته از اجساد انسان دارند، غافل از آنکه پایان انسان ها پایان قصه "خدا" و " لمس خداست". خدا چیزی جز همان عشق میان انسانها نیست: ما آنچه میان ما الفت و عشق می سازد را انتزاعی کرده ایم و نام " خدا" یا " حقیقت" بر آن نهاده ایم چون بزرگترین رنج ما " تنهایی" و " ناتوانی از تجربه زیستن در این جهان" است: عشق قدرت انسان برای زیستن است که نام بزرگ " خدا" را به خود گرفته تا برای همه نسل ها زنده بماند.با ادعای لمس حقیقت و جنگ و کشتار و ریختن خون و انتقام و خشم و دستگیری و زندان و تعطیلی عقل و جهنم ساختن زندگی و از بین بردن پیوند انسانها و ....تنها می توان یک پدیده را ممکن ساخت و آن چیزی نیست جز تاخیر در " رستاخیز عشق" و گرنه در نهایت عیسای ما باز خواهد گشت و ما باز خواهیم خندید. به زبان هولدرلین " هر آنجا که خطر است، رهایی نیز می روید" حتی اگر در تعبیری وارونه و به زبان مارکس می توان گفت" هر آنجا که رهایی است، خطر نیز می روید" و ما در این جهان "رستاخیز عشق" را در حرکت پاندولی دائمی " خطر" و " رهایی" تجربه خواهیم کرد: مرا لمس مکن، من آنجایی هستم که در میانه خطر، انسانها به کمک هم می آیند و عشق و رهایی را ممکن می کنند".
https://t.me/shavandanpage
"مرا لمس مکن"
#مصطفی_مهرآیین
۱."مرا لمس مکن" (در من میامیز/در من مپیچ) بر اساس انجیل یوحنا باب ۲۰ آیه ۱۷ همان جمله ای ست که وقتی مریم مجدلیه پس از رستاخیز مسیح او را دوباره شناخت از زبان عیسی شنید.ژیژک در تفسیر این آیه معتقد است "این جمله را باید پاسخ مسیح به سوال حواریون دانست که پرسیده بودند چطور در زمان حیات دوباره او از بازگشتش باخبر شوند.مسیح پاسخ می دهد هرگاه عشقی میان او و مومنانش برقرار باشد مسیح همان جاست: او نه به عنوان شخصی قابل لمس بلکه به عنوان بند الفت و همبستگی میان مردم ظاهر خواهد شد.بنابراین، " مرا لمس مکن بلکه با دیگر مردم با عشق تعامل کن و بدین سان روح عشق را لمس کن"( کتاب پاندمی ژیژک با ترجمه نوید گرگین).
۲.این عبارت یعنی " مرا لمس مکن" در مورد راز عالم و حقیقت مطلق نیز صدق می کند: قرار نیست ما راز عالم یا حقیقت را لمس کنیم.به زبان هگل، معشوق الهی چیزی در مقابل ما نیست، او نیز کسی با هستی خود ماست.معشوق مطلق یعنی خیره شدن به چشم انسان دیگر.لمس خدا یعنی عشق به انسان های دیگر.لمس حقیقت یعنی تبدیل شدن به "پنجره ای" که دائم می توان از طریق آن انسانها و جهان را دید و روشنایی را تجربه کرد.
۳. در زندگی کنونی ما اما "لمس خدا" ، " لمس حقیقت" " لمس یهوه"، "لمس عیسی"، " لمس مهدی"،.... سهم کسانی ست که انباشته از تکبر و غرور و خشم و نادانی سعی در رستاخیز " خداوند" بر زمین انباشته از اجساد انسان دارند، غافل از آنکه پایان انسان ها پایان قصه "خدا" و " لمس خداست". خدا چیزی جز همان عشق میان انسانها نیست: ما آنچه میان ما الفت و عشق می سازد را انتزاعی کرده ایم و نام " خدا" یا " حقیقت" بر آن نهاده ایم چون بزرگترین رنج ما " تنهایی" و " ناتوانی از تجربه زیستن در این جهان" است: عشق قدرت انسان برای زیستن است که نام بزرگ " خدا" را به خود گرفته تا برای همه نسل ها زنده بماند.با ادعای لمس حقیقت و جنگ و کشتار و ریختن خون و انتقام و خشم و دستگیری و زندان و تعطیلی عقل و جهنم ساختن زندگی و از بین بردن پیوند انسانها و ....تنها می توان یک پدیده را ممکن ساخت و آن چیزی نیست جز تاخیر در " رستاخیز عشق" و گرنه در نهایت عیسای ما باز خواهد گشت و ما باز خواهیم خندید. به زبان هولدرلین " هر آنجا که خطر است، رهایی نیز می روید" حتی اگر در تعبیری وارونه و به زبان مارکس می توان گفت" هر آنجا که رهایی است، خطر نیز می روید" و ما در این جهان "رستاخیز عشق" را در حرکت پاندولی دائمی " خطر" و " رهایی" تجربه خواهیم کرد: مرا لمس مکن، من آنجایی هستم که در میانه خطر، انسانها به کمک هم می آیند و عشق و رهایی را ممکن می کنند".
https://t.me/shavandanpage
Telegram
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
#برگه_شوندان
«گذشت روزگاران اگر همه چیز را کهنه و فرسوده می سازد بر آنچه که بین من و توست، سایه پوسیدگی و مرگ نینداخته است. همه چیز بین من و تو، جوان و سالم و شکوهمند است.»
از نامه های #غلامحسین_ساعدی
به #طاهره_کوزه_گرانی
https://t.me/shavandanpage
«گذشت روزگاران اگر همه چیز را کهنه و فرسوده می سازد بر آنچه که بین من و توست، سایه پوسیدگی و مرگ نینداخته است. همه چیز بین من و تو، جوان و سالم و شکوهمند است.»
از نامه های #غلامحسین_ساعدی
به #طاهره_کوزه_گرانی
https://t.me/shavandanpage
Telegram
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#برگه_شوندان
تمرینِ سوختگی
به انفجار نمیرسد
این آتشفشانِ سر به زیر
بوی گدازهها
بوی دستهایت با صد درصد سوختگی
وقتی روی سرم میبارید
و پدرم از عمقِ خاکیاش فریاد میزد:
خاکسترت بویِ شعر میدهد
تا هر شب با کبریتی به دهانِ شعلهها
تمرینِ آتش کنی
بشکاف دهانِ دوختهام را
و از لابلای کوکها خانه را روشن کن
ببین این تاریکی از شدتِ شور
بیات میخواند
راستی ابرهای آتشین از جمجمههای یخزده
تمرینِ بقا نیست؟
تو از تگرگِ گوشت
و وداع استخوانها چیزی نمیدانی!
به من بگو
در اقلیمِ درجهها چند شعله سر کِشم
آغاز سوختگیست؟
#صحرا_کلانتری
#تمرین_سوخنگی
https://t.me/shavandanpage
تمرینِ سوختگی
به انفجار نمیرسد
این آتشفشانِ سر به زیر
بوی گدازهها
بوی دستهایت با صد درصد سوختگی
وقتی روی سرم میبارید
و پدرم از عمقِ خاکیاش فریاد میزد:
خاکسترت بویِ شعر میدهد
تا هر شب با کبریتی به دهانِ شعلهها
تمرینِ آتش کنی
بشکاف دهانِ دوختهام را
و از لابلای کوکها خانه را روشن کن
ببین این تاریکی از شدتِ شور
بیات میخواند
راستی ابرهای آتشین از جمجمههای یخزده
تمرینِ بقا نیست؟
تو از تگرگِ گوشت
و وداع استخوانها چیزی نمیدانی!
به من بگو
در اقلیمِ درجهها چند شعله سر کِشم
آغاز سوختگیست؟
#صحرا_کلانتری
#تمرین_سوخنگی
https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان
#اکانتهای_اهلی
خاکسترم ..
پیش از آنکه مقدر شوم/ به کاهیدن
از دامان زمان
رو به هیچ
میغلتانم
شیار هراسم را
انگشت بنفش صدا
به ریسهی باریکِ شلتاق
بر تنانگی لب پرِ ایما و اخطار
میخلاند سیم/ بر خنکای نقاهت خواب
پا که بخیسد کرخت/ بر رنجی عتیقه
مرداب اندوه/ مفاصل حافظهام را
میرباید/ به چاریدن
به فلاتِ ناپایدار سایت
سر بچرخانم به پردازش آنلاینِ هذیان
و تو/ درج شوی
چون تعلیق کاربری/ در جهانم
گاه در من تنیده میشوی/ تار به تار
در تصاعدِ همپالگیِ تیغ و نقاب
از پسِ سایهام نیا ...
که نکتهای برهنه_
میتازد بر دیتای شانههایم
و من/ میخزم به سیگنال لمسی چروک
آنجا که جنبیدی به شعف _
در شبکهی طربناک اتاق
ما پشت هاشور نروئیده
در کشالهی اکانتهای اهلی
بوسه را گره زدیم
به اختصار
به گونههای زرد و فسیلیِ رباتها
#سیمین_بابائی
https://t.me/shavandanpage
#اکانتهای_اهلی
خاکسترم ..
پیش از آنکه مقدر شوم/ به کاهیدن
از دامان زمان
رو به هیچ
میغلتانم
شیار هراسم را
انگشت بنفش صدا
به ریسهی باریکِ شلتاق
بر تنانگی لب پرِ ایما و اخطار
میخلاند سیم/ بر خنکای نقاهت خواب
پا که بخیسد کرخت/ بر رنجی عتیقه
مرداب اندوه/ مفاصل حافظهام را
میرباید/ به چاریدن
به فلاتِ ناپایدار سایت
سر بچرخانم به پردازش آنلاینِ هذیان
و تو/ درج شوی
چون تعلیق کاربری/ در جهانم
گاه در من تنیده میشوی/ تار به تار
در تصاعدِ همپالگیِ تیغ و نقاب
از پسِ سایهام نیا ...
که نکتهای برهنه_
میتازد بر دیتای شانههایم
و من/ میخزم به سیگنال لمسی چروک
آنجا که جنبیدی به شعف _
در شبکهی طربناک اتاق
ما پشت هاشور نروئیده
در کشالهی اکانتهای اهلی
بوسه را گره زدیم
به اختصار
به گونههای زرد و فسیلیِ رباتها
#سیمین_بابائی
https://t.me/shavandanpage
Telegram
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
#برگه_شوندان
تو آن نوری که دوزخ را
به آب خود
بمیرانی
#مولوی
#هشتم_مهر
روز #مولانا
https://t.me/shavandanpage
تو آن نوری که دوزخ را
به آب خود
بمیرانی
#مولوی
#هشتم_مهر
روز #مولانا
https://t.me/shavandanpage
Telegram
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
#برگه_شوندان
کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آن جا ؟
بنویس : « می آیم »
تا آشیانه به گام و به دست و سلام
آراسته شود.
#منوچهر_آتشی
#بریده ای از شعرِ #کجای_جهان_بگذارمت
https://t.me/shavandanpage
کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آن جا ؟
بنویس : « می آیم »
تا آشیانه به گام و به دست و سلام
آراسته شود.
#منوچهر_آتشی
#بریده ای از شعرِ #کجای_جهان_بگذارمت
https://t.me/shavandanpage
Telegram
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
#برگه_شوندان
آنقدر به خودم گوش میدهم
که رودخانهیِ گِلآلود زلال میشود
کلمهها برای بیرونآمدن بالبال میزنند
پرندهها تمامِ شاخههای دُور و برم را میگیرند.
کلمهها چیزی میخواهند پرندهها چیزی
و رودخانه آنقدر زلال شده
که عزیزترین مُـردهات را بیصدا کنارت حس میکنی
چشمهایت را میبندی ، حرف نمیزنی ، ساعتها
این درکِ من از توست :
در سکوتت مُـردهها جابهجا میشوندــ
کسی که منم ، اما کلمه تو با آن آمد ــ
طول میکشد ، سکوتت طول میکشد
آنقدر که پرندهها به تمامِ بدنت نوک میزنند
و چیزی میخواهند که تو را زجر میدهدــ
از هیچکس نتوانستهام ، نمیتوانم جدا شوم ــ
این درکِ من از ، من و توست .
#شهرام_شیدایی
https://t.me/shavandanpage
آنقدر به خودم گوش میدهم
که رودخانهیِ گِلآلود زلال میشود
کلمهها برای بیرونآمدن بالبال میزنند
پرندهها تمامِ شاخههای دُور و برم را میگیرند.
کلمهها چیزی میخواهند پرندهها چیزی
و رودخانه آنقدر زلال شده
که عزیزترین مُـردهات را بیصدا کنارت حس میکنی
چشمهایت را میبندی ، حرف نمیزنی ، ساعتها
این درکِ من از توست :
در سکوتت مُـردهها جابهجا میشوندــ
کسی که منم ، اما کلمه تو با آن آمد ــ
طول میکشد ، سکوتت طول میکشد
آنقدر که پرندهها به تمامِ بدنت نوک میزنند
و چیزی میخواهند که تو را زجر میدهدــ
از هیچکس نتوانستهام ، نمیتوانم جدا شوم ــ
این درکِ من از ، من و توست .
#شهرام_شیدایی
https://t.me/shavandanpage
Telegram
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
#برگه_شوندان
هیچگاه
دست ام نرسید
به سر درختی های آفتاب خورده
حالا
خسته نشسته ام
بر تلی از خاشاک
تا سهم دهان ام
از منقار یک پرنده بیفتد..
#هوشنگ_رئوف
https://t.me/shavandanpage
هیچگاه
دست ام نرسید
به سر درختی های آفتاب خورده
حالا
خسته نشسته ام
بر تلی از خاشاک
تا سهم دهان ام
از منقار یک پرنده بیفتد..
#هوشنگ_رئوف
https://t.me/shavandanpage
Telegram
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری