برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
775 subscribers
676 photos
265 videos
124 files
3.71K links
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
Download Telegram
کافکا معتقد بود کسی که در زمان حیات خود نتواند با زندگی کنار آید نیازمند دو دست است: دستی که نومیدی را کمی از سرنوشتش دور کند و دستی که با آن بتواند از آنچه در ویرانه اطرافش می بیند تند تند بنویسد. به همین دلیل معتقد بود این چنین فردی به طور همزمان در زندگی اش مرده و زنده واقعی است.هانا آرنت مبتنی بر همین ایده معتقد بود وقتی در عصر ظلمت و شر زندگی می کنیم و با یک زندگی ویران روبروییم نیازمند همین دو دستیم: دستی که ما را زنده نگه دارد و نگذارد خودکشی کنیم و دستی که با آن بتوانیم در میان خرابه های ویرانه بگردیم و اندک چیزهای خوب باقی مانده را پیدا کنیم و آن ها را مایه امید خود کنیم. زندگی در ویرانه یعنی همزمان مرده بودن و زنده بودن. وضعیت امروز جامعه ما چیزی شبیه این وضعیت است. ما با بی اعتنایی مستمر تاریخی به تامل و تفکر در جزییات زندگی خود و جامعه، زندگی خود و جامعه را از دست داده ایم. به زبان بنیامین، مثل کشتی شکسته ای هستیم که با بالا رفتن از دیرکی که در حال فرو افتادن در آب است سعی میکند خود را روی آب شناور نگه دارد تا شاید از اونجا علامتی بفرستد که منجر به نجات او شود. موقعیت ما موقعیت بودن در «بالای دیرک» است که دیدن طوفان و تلاطم عصر و زندگی ما را برای ما ممکن کرده است، اما کشتی شکسته ما دیگر قادر به حرکت در آب نیست، نه در مسیر موج و نه خلاف جهت آن.


#مصطفی_مهرآیین

http://t.me/shavandanpage
۲
ادامه ...

حرف من این است که اساسا اسطوره از جنس تفکر( معرفت) نیست و عبارت تفکر اسطوره ای با خود اسطوره متفاوت است بلکه تفکر اسطوره ای( نه اسطوره)  هم زیر شاخه یکی از انواع معرفت است و در نتیجه امری بشری /تاربخی/ زبانمند/و سمبلیک است...
حرف من این نیست که اسطوره شناسان از اسطوره سخن نگفته اند یا نتوانسته اند سخن بگویند یا پیرامون اسطوره اندیشه ورزی نکرده اند بلکه میخواهم بگویم اسطوره امری نیست که از جنس معرفت و اندیشه باشد بله ما می توانیم از اسطوره و چیزی که اسطوره به آن اشاره دارد سخن بگوییم و حتی تفکر ما اسطوره ای باشد ( همانطور که ساحت تفکر انسان پیشامدرن اسطوره ای بود) اما سخن ما ، اندیشه ی ما ، معرفت ما مساوق و از جنس خود آن امری که اسطوره به ان اشاره می کند نیست بلکه معرفت ما از آن امر غیرقابل تعین، به مراتب در محدوده ی امری نمادین، زبانمند و تاریخی قرار می گیرد ...
معرفت ما ( فلسفه ، علوم و حتی الاهیات) امری تاریخی و زبانمند است  و مساوی با امر مورد شناخت نیست ...
بلکه معرفت ما ( هرمنوتیک شناخت در همه ی انواع و شئون آن)، هستی را در خود استحاله و همانطور که ارنست کاسیرر تشریح کرده به صورت های سمبلیک تبدیل می کند ، یعنی ما در همه ی شئون معرفت اعم از دین،علم ، هنر و زبان در عرصه ی نمادها پای می گذاریم و نه واقعیت محض...

خود اسطوره از جنس فاهمه و معرفت نیست بلکه به چیزی اشاره دارد که به امر معرفت شناختی شکل می دهد ...
کانت می گفت ذهن ما هرگز به امر فی نفسه دسترسی نخواهد یافت و اسطوره به همان امر غیرقابل دسترسی( نومن) اشاره دارد ...
پس بعنوان نتیجه این بحث باید گفت ما با سه امر روبرو هستیم :

۱_ اسطوره
۲_ تفکر اسطوره ای

۳_تفکر درباره ی اسطوره

این سه با هم متفاوت اند و نباید خلط شوند :

اولی امری از جنس فاهمه نیست و به امر غیرقابل تعین و معرفت گریز اشاره دارد ...

دومی از جنس معرفت است اما اساسا  ساز و کار اسطوره ای تفکر در ایجاد آن نقش دارد ( هم در ساحات تفکر پیشامدرن و هم درساحات تفکر مدرن)

سومی دانش ما در مورد اسطوره است و یک نوع علم محسوب می شود ...

امر اسطوره ای از جنس امرمعرفتی نیست اما بر امر معرفت شناختی تاثیرگذار است...
از جنس فاهمه نیست اما میتواند آنرا شکل دهد.،
همان طور که الیاده ،یونگ، کاسیرر ، کمبل ، لارنس کوب، پل ریکور و ...نشان داده اند ساز و کار بینش اسطوره ای در ساحات سیاسی/ اجتماعی/فرهنگی جامعه مدرن هم با قدرت حضور دارد و تنها مختص به جوامع پیشامدرن نیست ...

اسطوره ها از یک نظام مفهومی نمی آیند بلکه از مرکزی عمیق تر ، از خود زندگی و از تجربه می آیند و سعی دکتر مهرآیین بر بیان همین مسئله است...
اینکه تفکر شریعتی باید نقد بشود درست است ، میتوان نقدهای زیادی به شریعتی وارد کرد...
اما شریعتی در مقام یک جستجوگرِ وادی های ناهمگون همواره قابل بازخوانی است ...
شریعتی در جایگاه یک ایدئولوگ و مبارز شاید دوره اش به اتمام رسیده باشد اما بعنوان یک جوینده و پویشگر خستگی ناپذیر عرصه های وجودی همواره تلاش هایش قابل ارج است .


#علی_پیرنهاد



#علی_شریعتی
#مصطفی_مهرآیین
#حسن_محدثی
#اسطوره
#ایدئولوژی
#تفکر_اسطوره_ای
#ساحات_ناهمگون




https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


لزوم گذر از یک #خطای_معرفتی

۱.در تحلیل وضعیت امروز جامعه ایران نباید درگیر با مسائل متفاوت اجتماعی یا تصمیم گیری های متفاوت نیروهای حاکم از قبیل مساله مال دزدی صدیقی، یا علم الهدی یا خودکشی یک پزشک مظلوم یا زدن مسجد در یک پارک یا تصویب یک لایحه در مجلس، یا....شد.بی شک، پرداختن به این موضوعات و واکنش نشان دادن به آن ها اهمیت دارد.اما نباید از یاد برد که گرفتار شدن در این دامنه متفاوت از اتفاقات و تصمیمات سیاسی انسان را دچار سردرگمی در فهم واقعیت ماجرا می کند.اینجاست که باید به سان یک متفکر ساختارگرا از خود پرسید که در پشت تمام این اتفاقات و تصمیمات که مجموعا " عقل سیاسی نیروهای حاکم" را شکل می دهد چه ساختار ثابتی وجود دارد و این ساختار مرکب از چه عناصر ساده ای است و میان این عناصر چه رابطه ای وجود دارد که مجموعه این اتفاقات و تصمیمات را رقم می زند.

۲. به نظر می رسد امروزه در پشت عقلانیت سیاسی نیروهای حاکم ساختاری معرفتی - تشکیلاتی وجود دارد که حاصل پیوند " سرمایه داری + سنت" ( توتالیتاریسم) است. این ساختار خود مرکب از سه عنصر ۱. قبیله،۲. غنیمت، ۳. خدا است که مجموعه تصمیم گیری های سیاسی و اتفاقات سیاسی بر مبنای همین سه عنصر شکل می گیرند.در اولویت بندی این سه عنصر نیز ابتدا قبیله یا خودی ها ( اعم از خودی های داخلی یا خارجی) اهمیت دارد و پس از آن غنیمت و خدا ( صرفا در شکل موعود باوری) قرار می گیرند که وجوه مادی و غیر مادی افراد قبیله را تغذیه می کنند و به آن ها نیرو و توان می بخشند.

۳.بنابرابن، برای شناخت و فهم و واکنش نشان دادن به تمام این تصمیمات و اتفاقات باید ساختار ترکیبی این سه عنصر را هدف گرفت و به تحلیل پیوند سرمایه و سنت در یک سرمایه داری دولتی توتالیتر پرداخت. وضعیت ما چون جوامع غربی حاصل پیوند میان سرمایه داری + مدرنیته نیست که جهان غرب را ساخته است.وضعیت ما شبیه کشورهای سوسیالیستی هم نیست که حاصل پیوند کمونیسم + سنت هستند. ما حاصل پیوند سرمایه داری + سنت هستیم که زندگی ما را گرفتار یک التقاط فریبنده هولناک ساخته است که در آن عقلانیت سود محور سرمایه داری تنها محدود به شناخت منافع قبیله و حفظ قدرت قبیله است و بقیه ماجرا بر مبنای عواطف و احساسات و خرافات و زبان دین رسمی صورتبندی می شود. باید با گذر از افتادن در دام تحلیل اتفاقات و تصمیمات متفاوت سیاسی که هیجانات و عواطف ما بویژه خشم ما را تحریک می کنند، صبورانه به توصیف دقیق و شناخت این وضعیت پرداخت و با نشان دادن تناقضات و شکاف های موجود در آن و هدف قرار دادن عقلانیت سه لایه سیاسی آن یعنی قبیله گرایی، غنیمت گرایی، و موعود باوری به تضعیف این نیروها پرداخت و گرنه در لحظاتی که شما گرفتار در تحلیل بحران های ( بعضا ساختگی) هر روزه هستید، ساخت قدرت پیوندی سرمایه داری دولتی و سنت در حال لبخند زدن به گیجی فکری و خشونت احساسی شماست و چنین می اندیشد که برنده بازی است، اگرچه عمیقا معتقدم در این وضعیت همه بازنده اند، هم حاکم و هم محکوم، که به زبان آدورنو زندگی نادرست را نمی توان به درستی زیست.

#مصطفی_مهرآیین

https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان

#مرا_لمس_مکن

#مصطفی_مهرآیین

۱."مرا لمس مکن" (در من میامیز/در من مپیچ) بر اساس انجیل یوحنا باب ۲۰ آیه ۱۷ همان جمله ای ست که وقتی مریم مجدلیه پس از رستاخیز مسیح او را دوباره شناخت از زبان عیسی شنید.ژیژک در تفسیر این آیه معتقد است "این جمله را باید پاسخ مسیح به سوال حواریون دانست که پرسیده بودند چطور در زمان حیات دوباره او از بازگشتش باخبر شوند.مسیح پاسخ می دهد هرگاه عشقی میان او و مومنانش برقرار باشد مسیح همان جاست: او نه به عنوان شخصی قابل لمس بلکه به عنوان بند الفت و همبستگی میان مردم ظاهر خواهد شد.بنابراین، " مرا لمس مکن بلکه با دیگر مردم با عشق تعامل کن و بدین سان روح عشق را لمس کن"( کتاب پاندمی ژیژک با ترجمه نوید گرگین).

۲.این عبارت یعنی " مرا لمس مکن" در مورد راز عالم و حقیقت مطلق نیز صدق می کند: قرار نیست ما راز عالم یا حقیقت را لمس کنیم.به زبان هگل، معشوق الهی چیزی در مقابل ما نیست، او نیز کسی با هستی خود ماست.معشوق مطلق یعنی خیره شدن به چشم انسان دیگر.لمس خدا یعنی عشق به انسان های دیگر‌.لمس حقیقت یعنی تبدیل شدن به "پنجره ای" که دائم می توان از طریق آن انسانها و جهان را دید و روشنایی را تجربه کرد.

۳. در زندگی کنونی ما اما "لمس خدا" ، " لمس حقیقت" " لمس یهوه"، "لمس عیسی"، " لمس مهدی"،.... سهم کسانی ست که انباشته از تکبر و غرور و خشم و نادانی سعی در رستاخیز " خداوند" بر زمین انباشته از اجساد انسان دارند، غافل از آنکه پایان انسان ها پایان قصه "خدا" و " لمس خداست". خدا چیزی جز همان عشق میان انسانها نیست: ما آنچه میان ما الفت و عشق می سازد را انتزاعی کرده ایم و نام " خدا" یا " حقیقت" بر آن نهاده ایم چون بزرگترین رنج ما " تنهایی" و " ناتوانی از تجربه زیستن در این جهان" است: عشق قدرت انسان برای زیستن است که نام بزرگ " خدا" را به خود گرفته تا برای همه نسل ها زنده بماند.با ادعای لمس حقیقت و جنگ و کشتار و ریختن خون و انتقام و خشم و دستگیری و زندان و تعطیلی عقل و جهنم ساختن زندگی و از بین بردن پیوند انسانها و ...‌.تنها می توان یک پدیده را ممکن ساخت و آن چیزی نیست جز تاخیر در " رستاخیز عشق" و گرنه در نهایت عیسای ما باز خواهد گشت و ما باز خواهیم خندید. به زبان هولدرلین " هر آنجا که خطر است، رهایی نیز می روید" حتی اگر در تعبیری وارونه و به زبان مارکس می توان گفت" هر آنجا که رهایی است، خطر نیز می روید" و ما در این جهان "رستاخیز عشق" را در حرکت پاندولی دائمی " خطر" و " رهایی" تجربه خواهیم کرد: مرا لمس مکن، من آنجایی هستم که در میانه خطر، انسانها به کمک هم می آیند و عشق و رهایی را ممکن می کنند".

https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان

#مصطفی_مهرآیین

در ایام انتخابات ریاست جمهوری چندین بار نوشتم و گفتم "مهم نیست چه کسی رئیس جمهور می شود و بهتر است اصولا بازی انتخابات را منحل کنیم". الان هم معتقدم اصلا مهم نیست چه کسی وزیر یا معاون یا استاندار یا فرماندار یا بخشدار می شود.بحث درباره ترکیب دولت و افرادی که مسئولیت می پذیرند را رها کنید. اصولا وضعیت و حالت کشور به نحوی است که فقط باید در آن عمر گذراند و اصولا گفتار درمانی و بحث را رها کرد و "نا- گفتن" ( و نه نگفتن) را به عنوان مهمترین شیوه عمل در پیش گرفت.این همان روشی است که در واقعیت، جامعه هوشمند ایران در مقابل سیاست در پیش گرفته و خود را کاملا منفک از سیاست رسمی ساخته و در تلاش برای یافتن شیوه های جدید تجربه زندگی است. نا- گفتن یعنی توان سکوت.نا- گفتن یعنی توان خارج شدن از زبان و گفتار یا گفتارهای تاکنون موجود.باید سکوت کنیم تا بتوانیم همه کثافت های ذهنی و روانی و زبانی و کنشی که وجود ما را در برگرفته را از وجودمان بشوریم و دوباره در نقطه صفر تولد قرار گیریم، حتی اگر تولدمان تولد کودکی نارس باشد.اخلاقی زیستن یعنی عدم باور به هر گزاره اخلاقی تاکنون موجود.متفکر بودن یعنی رها شدن از همه واژگان تاکنون مصرف شده و سیاسی بودن یعنی منحل کردن و نادیده گرفتن همه گفتارها و کردارهای سیاسی تاکنون موجود.خود را با آنچه حاصل گفتگو با ما نیست، مواجه نکنید.

https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


"مرا لمس مکن"

#مصطفی_مهرآیین

۱."مرا لمس مکن" (در من میامیز/در من مپیچ) بر اساس انجیل یوحنا باب ۲۰ آیه ۱۷ همان جمله ای ست که وقتی مریم مجدلیه پس از رستاخیز مسیح او را دوباره شناخت از زبان عیسی شنید.ژیژک در تفسیر این آیه معتقد است "این جمله را باید پاسخ مسیح به سوال حواریون دانست که پرسیده بودند چطور در زمان حیات دوباره او از بازگشتش باخبر شوند.مسیح پاسخ می دهد هرگاه عشقی میان او و مومنانش برقرار باشد مسیح همان جاست: او نه به عنوان شخصی قابل لمس بلکه به عنوان بند الفت و همبستگی میان مردم ظاهر خواهد شد.بنابراین، " مرا لمس مکن بلکه با دیگر مردم با عشق تعامل کن و بدین سان روح عشق را لمس کن"( کتاب پاندمی ژیژک با ترجمه نوید گرگین).

۲.این عبارت یعنی " مرا لمس مکن" در مورد راز عالم و حقیقت مطلق نیز صدق می کند: قرار نیست ما راز عالم یا حقیقت را لمس کنیم.به زبان هگل، معشوق الهی چیزی در مقابل ما نیست، او نیز کسی با هستی خود ماست.معشوق مطلق یعنی خیره شدن به چشم انسان دیگر.لمس خدا یعنی عشق به انسان های دیگر‌.لمس حقیقت یعنی تبدیل شدن به "پنجره ای" که دائم می توان از طریق آن انسانها و جهان را دید و روشنایی را تجربه کرد.

۳. در زندگی کنونی ما اما "لمس خدا" ، " لمس حقیقت" " لمس یهوه"، "لمس عیسی"، " لمس مهدی"،.... سهم کسانی ست که انباشته از تکبر و غرور و خشم و نادانی سعی در رستاخیز " خداوند" بر زمین انباشته از اجساد انسان دارند، غافل از آنکه پایان انسان ها پایان قصه "خدا" و " لمس خداست". خدا چیزی جز همان عشق میان انسانها نیست: ما آنچه میان ما الفت و عشق می سازد را انتزاعی کرده ایم و نام " خدا" یا " حقیقت" بر آن نهاده ایم چون بزرگترین رنج ما " تنهایی" و " ناتوانی از تجربه زیستن در این جهان" است: عشق قدرت انسان برای زیستن است که نام بزرگ " خدا" را به خود گرفته تا برای همه نسل ها زنده بماند.با ادعای لمس حقیقت و جنگ و کشتار و ریختن خون و انتقام و خشم و دستگیری و زندان و تعطیلی عقل و جهنم ساختن زندگی و از بین بردن پیوند انسانها و ...‌.تنها می توان یک پدیده را ممکن ساخت و آن چیزی نیست جز تاخیر در " رستاخیز عشق" و گرنه در نهایت عیسای ما باز خواهد گشت و ما باز خواهیم خندید. به زبان هولدرلین " هر آنجا که خطر است، رهایی نیز می روید" حتی اگر در تعبیری وارونه و به زبان مارکس می توان گفت" هر آنجا که رهایی است، خطر نیز می روید" و ما در این جهان "رستاخیز عشق" را در حرکت پاندولی دائمی " خطر" و " رهایی" تجربه خواهیم کرد: مرا لمس مکن، من آنجایی هستم که در میانه خطر، انسانها به کمک هم می آیند و عشق و رهایی را ممکن می کنند".



https://t.me/shavandanpage