چهارده اسفند، سالروز درگذشت مصدق
🖤💚🖤💚🖤💚🖤💚🖤💚🖤💚
سالروز درگذشت " شیر پیر" مصدق بزرگ را گرامی می داریم.
به این بهانه متنی از دکترشاپور بختیار را که ساده و تاثیر گذار است، عینا برایتان "باز نشر" مى كنم:
🔴روایت دکتر شاپور بختیار از آخرین وداع با دکتر مصدق (بهانگیزه ۱۴اسفند)
من مصدق را در سیزده سال آخر عمرش ندیدم. سیزده سالی که سه سالش در زندان گذشت و بقیهاش در مِلک احمدآباد. هرسال به مناسبت نوروز، برایش تبریکی میفرستادم و او با نامههای بسیار مهربان جواب میگفت. آخرین کاغذی که از او دارم شش روز قبل از درگذشتش نوشتهشده است.
وقتی از طریق دوستان خبر فوتش رسید، با ماشین کوچکی که داشتم خود را فوراً به احمدآباد رساندم. خانه در محاصرهی مأموران ساواک بود. باید اسم میدادیم. - آمدهاید اینجا چه کنید؟ - مصدق مرده است. به من گفتهاند که او را به این خانه حمل کردهاند. قبل از اینکه در را باز کنند مدتی باهم مشورت کردند.
وارد شدم، کالبد را کنار آبی در آن باغ عظیم و غمزده گذاشته بودند. روز شش مارس ۱۹۶۷ بود. فقط حدود ۱۲ نفر توانسته بودند جواز آمدن به آنجا را بگیرند و یا شهامت تقاضای این جواز را از خود نشان داده بودند. بیشتر این افراد هم زن بودند و از خویشان نزدیک مصدق.
مصدق خواسته بود که در کنار شهدای سی تیر دفن شود. پسر او این آخرین تقاضای پدر را با هویدا، که در آن زمان نخستوزیر بود، در میان گذاشت. طبق معمول، هویدا مطلب را به شرف عرض رساند و از طرف شاه مأمور شد که تقاضا را رد کند. بنابراین، طبق تصمیم افراد خانواده، مصدق در صحن اطاق ناهارخوری ملک احمدآباد به خاک سپرده شد.
ما تابوت او را حدود ۳۰۰ متری بر دوش بردیم. ملائی که از طرفداران پر و پا قرص مصدق بود مراسم متعارف را بهجا آورد.
در همان لحظه درها باز شد و تقریباً تمام اهالی ده در اطراف ما جمع شدند. بعد ما به طبقهی اول ساختمان رفتیم و ازآنجا برای آخرین بار به اطاق آن عزیز ازدسترفته نگاهی کردیم. اطاقی بسیار ساده و بیتکلف، با قالیهای معمولی که تنها مبل کوچکی بود که روی آن چند روزنامه، یک مجسمه نیم تنه از گاندی که کسی به او هدیه کرده بود و تصاویر سه دانشجوی جوانی که در تظاهرات ۱۶ آذر کشتهشده بودند قرار داشت. کنار دیوار قفسهای بزرگ بود پر از شیشهها و بستههای دارو، چون او حتی پس از اصلاحات ارضی خود برعهدهگرفته بود که دوای موردنیاز اهل ده را تأمین کند. هر جمعه پسرش، که پزشک است، برای مداوای روستائیان به کمک پدر میآمد. من، با کنجکاوی، دری را که در کنار بستر او بود باز کردم. پشت این در، یکی از آن آبگرمکنهای نفتی عظیمی که در مُلک ما طرفداران زیاد دارد، قرار داشت. این آبگرمکن هیولا به چهکار این مرد سالخوردهی بیمار میآمد؟ پسرش برایم توضیح داد که به منظور رساندن آب گرم به دهاتیان کار گذاشتهشده است، برای آنکه بیایند و رختهایشان را پائین باغ بشویند.
تا لحظهای که به خاک سپرده شد نیز مورد غضب بود. درحالیکه در عزای هر فردی مساجد تهران لبریز از جمعیت میشد، مصدق در تنهائی جان سپرد.
روز پرسوز و سردی بود، از آن روزهایی که شمار کلاغان ده دلمرده از همیشه بیشتر است. روز فوت او نیز طبق سنن مذهبی و ملی باز به آن محل رفتم و ازآنپس هم گاهبهگاه به آنجا بازگشتم. وقتی به نخستوزیری رسیدم این زیارت تجدید شد.
پاینده ایران، سرافراز ایرانی
@mostafabadkobeie
🆔 @sayehsokhan
🖤💚🖤💚🖤💚🖤💚🖤💚🖤💚
سالروز درگذشت " شیر پیر" مصدق بزرگ را گرامی می داریم.
به این بهانه متنی از دکترشاپور بختیار را که ساده و تاثیر گذار است، عینا برایتان "باز نشر" مى كنم:
🔴روایت دکتر شاپور بختیار از آخرین وداع با دکتر مصدق (بهانگیزه ۱۴اسفند)
من مصدق را در سیزده سال آخر عمرش ندیدم. سیزده سالی که سه سالش در زندان گذشت و بقیهاش در مِلک احمدآباد. هرسال به مناسبت نوروز، برایش تبریکی میفرستادم و او با نامههای بسیار مهربان جواب میگفت. آخرین کاغذی که از او دارم شش روز قبل از درگذشتش نوشتهشده است.
وقتی از طریق دوستان خبر فوتش رسید، با ماشین کوچکی که داشتم خود را فوراً به احمدآباد رساندم. خانه در محاصرهی مأموران ساواک بود. باید اسم میدادیم. - آمدهاید اینجا چه کنید؟ - مصدق مرده است. به من گفتهاند که او را به این خانه حمل کردهاند. قبل از اینکه در را باز کنند مدتی باهم مشورت کردند.
وارد شدم، کالبد را کنار آبی در آن باغ عظیم و غمزده گذاشته بودند. روز شش مارس ۱۹۶۷ بود. فقط حدود ۱۲ نفر توانسته بودند جواز آمدن به آنجا را بگیرند و یا شهامت تقاضای این جواز را از خود نشان داده بودند. بیشتر این افراد هم زن بودند و از خویشان نزدیک مصدق.
مصدق خواسته بود که در کنار شهدای سی تیر دفن شود. پسر او این آخرین تقاضای پدر را با هویدا، که در آن زمان نخستوزیر بود، در میان گذاشت. طبق معمول، هویدا مطلب را به شرف عرض رساند و از طرف شاه مأمور شد که تقاضا را رد کند. بنابراین، طبق تصمیم افراد خانواده، مصدق در صحن اطاق ناهارخوری ملک احمدآباد به خاک سپرده شد.
ما تابوت او را حدود ۳۰۰ متری بر دوش بردیم. ملائی که از طرفداران پر و پا قرص مصدق بود مراسم متعارف را بهجا آورد.
در همان لحظه درها باز شد و تقریباً تمام اهالی ده در اطراف ما جمع شدند. بعد ما به طبقهی اول ساختمان رفتیم و ازآنجا برای آخرین بار به اطاق آن عزیز ازدسترفته نگاهی کردیم. اطاقی بسیار ساده و بیتکلف، با قالیهای معمولی که تنها مبل کوچکی بود که روی آن چند روزنامه، یک مجسمه نیم تنه از گاندی که کسی به او هدیه کرده بود و تصاویر سه دانشجوی جوانی که در تظاهرات ۱۶ آذر کشتهشده بودند قرار داشت. کنار دیوار قفسهای بزرگ بود پر از شیشهها و بستههای دارو، چون او حتی پس از اصلاحات ارضی خود برعهدهگرفته بود که دوای موردنیاز اهل ده را تأمین کند. هر جمعه پسرش، که پزشک است، برای مداوای روستائیان به کمک پدر میآمد. من، با کنجکاوی، دری را که در کنار بستر او بود باز کردم. پشت این در، یکی از آن آبگرمکنهای نفتی عظیمی که در مُلک ما طرفداران زیاد دارد، قرار داشت. این آبگرمکن هیولا به چهکار این مرد سالخوردهی بیمار میآمد؟ پسرش برایم توضیح داد که به منظور رساندن آب گرم به دهاتیان کار گذاشتهشده است، برای آنکه بیایند و رختهایشان را پائین باغ بشویند.
تا لحظهای که به خاک سپرده شد نیز مورد غضب بود. درحالیکه در عزای هر فردی مساجد تهران لبریز از جمعیت میشد، مصدق در تنهائی جان سپرد.
روز پرسوز و سردی بود، از آن روزهایی که شمار کلاغان ده دلمرده از همیشه بیشتر است. روز فوت او نیز طبق سنن مذهبی و ملی باز به آن محل رفتم و ازآنپس هم گاهبهگاه به آنجا بازگشتم. وقتی به نخستوزیری رسیدم این زیارت تجدید شد.
پاینده ایران، سرافراز ایرانی
@mostafabadkobeie
🆔 @sayehsokhan
💬 #440_گام_به_سوی_شکوفایی( قسمت هفتم)
🛣 #جاده_پشتکار
👈 #پشتکار همان توانمندی لازم برای ادامه دادن مسیر به سمت اهداف در مواجهه با موانع و فشارهاست.
#گام_79 : برای پروژه ای بزرگ برنامه ریزی کنید و آن را قبل از طمان مشخص شده به پایان برسانید.
#گام_80 : دو فعالیت را که به نظرتان جالب و معنا دار است انتخاب کنید و آن را به طور تمام و کمال انجام دهید.
📚 #برشی_از_کتاب : #440_گام_به_سوی_شکوفایی
📘#نام_اصلی: #440_Ways_to_Use_VIA_Character_Strenghths
✍️ اثر: #دکتر_طیب_رشید و #افروز_انجم
👌 ترجمه: #زهره_قربانی و #مهتاب_بیات_ریزی
📖 صفحه: 37
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
🛣 #جاده_پشتکار
👈 #پشتکار همان توانمندی لازم برای ادامه دادن مسیر به سمت اهداف در مواجهه با موانع و فشارهاست.
#گام_79 : برای پروژه ای بزرگ برنامه ریزی کنید و آن را قبل از طمان مشخص شده به پایان برسانید.
#گام_80 : دو فعالیت را که به نظرتان جالب و معنا دار است انتخاب کنید و آن را به طور تمام و کمال انجام دهید.
📚 #برشی_از_کتاب : #440_گام_به_سوی_شکوفایی
📘#نام_اصلی: #440_Ways_to_Use_VIA_Character_Strenghths
✍️ اثر: #دکتر_طیب_رشید و #افروز_انجم
👌 ترجمه: #زهره_قربانی و #مهتاب_بیات_ریزی
📖 صفحه: 37
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
@mousighi_bartar
💥💥
شخصي جهنم را اينطور برايم توصيف كرد ؛
در آخرين روز زندگيت روي زمين آن شخصي كه از خود ساختي، شخصي كه ميتوانستي باشي را ملاقات خواهد كرد.
🆔 @sayehsokhan
💥💥
شخصي جهنم را اينطور برايم توصيف كرد ؛
در آخرين روز زندگيت روي زمين آن شخصي كه از خود ساختي، شخصي كه ميتوانستي باشي را ملاقات خواهد كرد.
🆔 @sayehsokhan
بله ممکن است دیگران رفتار ما را نفهمند، اما چه باید کرد!؟
اگر دیگران انتظار داشته باشند که فقط کارهایی انجام دهیم که آنها بفهمند و تصمیمهایی بگیریم که آنها دلیلش را درک کنند، عملا انتظار دارند زندگی سطح درک آنها و نگاه آنها به زندگی باشیم. بگذار بگویند غیرمنطقی هستیم یا ضد اجتماعی هستیم، اما به این می ارزد که خودمان باشیم.
تا زمانی که رفتار ما و تصمیمهای ما به کسی آسیبی نمیزند، ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم؛ چقدر زندگیها که با این توضیح خواستنها و تلاشهای بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفتهاند.
📙 هنر عشق ورزیدن
📝 اریک فروم
🔃 سمیه سادات آل حسینی
📚 @CafeKetab
🌅 yon.ir/82zH
🆔 @sayehsokhan
اگر دیگران انتظار داشته باشند که فقط کارهایی انجام دهیم که آنها بفهمند و تصمیمهایی بگیریم که آنها دلیلش را درک کنند، عملا انتظار دارند زندگی سطح درک آنها و نگاه آنها به زندگی باشیم. بگذار بگویند غیرمنطقی هستیم یا ضد اجتماعی هستیم، اما به این می ارزد که خودمان باشیم.
تا زمانی که رفتار ما و تصمیمهای ما به کسی آسیبی نمیزند، ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم؛ چقدر زندگیها که با این توضیح خواستنها و تلاشهای بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفتهاند.
📙 هنر عشق ورزیدن
📝 اریک فروم
🔃 سمیه سادات آل حسینی
📚 @CafeKetab
🌅 yon.ir/82zH
🆔 @sayehsokhan
در ⏰ #قرارملاقات با خودم #امروز_تصمیم_دارم :
بهانه ها را کنار بگذارم و گامهایی برای رسیدن به بهترین حالت خود بردارم تا زندگی خود را متحول کنم.
🆔 @SayehSokhan
بهانه ها را کنار بگذارم و گامهایی برای رسیدن به بهترین حالت خود بردارم تا زندگی خود را متحول کنم.
🆔 @SayehSokhan
📚 #برشی_از_کتاب : #تکرار_کنید_تا_تغییر_کنید
#زیرچاپ
✍️ اثر: #حسن_ملکیان
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
#زیرچاپ
✍️ اثر: #حسن_ملکیان
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
#از_شما از آقای #سیدعلی_سیدرزاقی
🔸 ایران ما میتوانست به این شکل باشد :
کسی تا بحال فکر کرده که میشود از تبریز به باکو و تفلیس و مسکو و دیاربکر و آنکارا و استانبول و اربیل و تهران و گیلان قطار سریعالسیر گذاشت یا شرکت هواپیمایی ارزان قیمت مثل «رایان ایر» یا «ایزی جت» در منطقه درست کرد؟
آخر هفته سوار قطار شد و دو ساعت دیگر در تفلیسی. ماه بعد میتوان برای نهار به «دیاربکر» یا «طرابزون» رفت یا باکو مثلا.
یک بار در سال میتوان به استانبول رفت و بازی بشیکتاش منچستر را در ورزشگاه جدید بشیکتاش از نزدیک دید.
و یا میتوان دهکدهای سبز مثل آنهایی را که در سوئیس است در کوهپایههای سهند و سبلان و میشوو و اورین درست کرد و با تبلیغاتی که در «سیانان» و فوکس و الجزیره میشود سالانه حداقل ده میلیون توریست را در آذربایجان پذیرفت.
به جای فرودگاه فعلی تبریز و اردبیل و ...که دو ساعت باید مننظر باشی تا کیف صد نفر مسافر هواپیمایی ... آتا توسط مامورین گمرگ بازرسی شود میتوان فرودگاهی زد که سالانه پنجاه میلیون ظرفیت داشته باشد.
سیستم ویزا را برای کشورهای منطقه کلا برداشت و اختلافات را به معامله و نفع همهگانی تبدیل کرد.
میتوان دانشجویان رشته اقتصاد را یک سال فرستاد کره جنوبی تا ببینند توسعه در این کشور چگونه رخ داد.
یا برای دانشگاه زنجان یا اردبیل و اورمیه اساتید مدعو از «امآیتی» یا «هاروارد» و «استنفورد» و «کمبریج» آورد تا آرام ارام بفهمیم چگونه مسئله رقابت و بهترشدن موضوع جهان توسعه یافته است.
جشنواره انگور در مراغه، جشنواره سیب در زنوز، جشنواره آفتابگردان در خوی، عسل در سرعین و زردآلو در مرند درست کرد. هم خرید و فروخت و هم شادی کرد و خندید.
یا به روستائیان آموزش داد چگونه میتوانند پنیرشان را کیلویی پنجاه دلار بفروشند. یا مثلا چگونه میشود نان اسکو را بستهای بیست یورو در پاریس و یا خامه سراب را با بستهبندی خوب لندن کیلویی صد پوند فروخت.
چقدر پروژه میتوان تعریف کرد؟
میتوان از فرودگاهی در مغان هر روز صبح محصولات ارگانیک کشاورزی را به اروپا و کشورهای عرب همسایه صادر کرد.
میتوان مثلا به چرمفروش تبریزی آموزش داد با انرژی و مواد اولیه ارزان چگونه میتواند «کفشفروشی منوچهر و پسران شعبه دیگری ندارد» را به هزاران شعبه در جهان تبدیل کند.
میتوان بچههای ده ساله را سوار قطار کرد تا ببینند غذا و لباس و قیافه یک کرد، یا فارس، یک روس، یک گرجی و یا یک عرب و گیلکی عین ماست. آنها هم ببینند. ببینند که عین همیم و ... و چنان مشغول خودیم که نمیدانیم چقدر پرتیم از عالم.
میتوان به جای اخبار جنایات ... دائما این لیست سرانه تولید ناخالص را ورانداز کرد و راهی یافت که در طی پنجاه سال آینده یکی از این بیست کشور اول دنیا باشیم.
میتوان به جای شرمندگی و اضطراب و استرس خنده به خانهها برد.
میشود از صبح تا شب به حل یک مشکل نه بیشتر کردن آن فکر کرد.
میشود؟
نمیشود.
#سیدعلی_سیدرزاقی
دانشجوی دکتری علوم سیاسی
مدرسه اقتصاد لندن
🆔 @sayehsokhan
🔸 ایران ما میتوانست به این شکل باشد :
کسی تا بحال فکر کرده که میشود از تبریز به باکو و تفلیس و مسکو و دیاربکر و آنکارا و استانبول و اربیل و تهران و گیلان قطار سریعالسیر گذاشت یا شرکت هواپیمایی ارزان قیمت مثل «رایان ایر» یا «ایزی جت» در منطقه درست کرد؟
آخر هفته سوار قطار شد و دو ساعت دیگر در تفلیسی. ماه بعد میتوان برای نهار به «دیاربکر» یا «طرابزون» رفت یا باکو مثلا.
یک بار در سال میتوان به استانبول رفت و بازی بشیکتاش منچستر را در ورزشگاه جدید بشیکتاش از نزدیک دید.
و یا میتوان دهکدهای سبز مثل آنهایی را که در سوئیس است در کوهپایههای سهند و سبلان و میشوو و اورین درست کرد و با تبلیغاتی که در «سیانان» و فوکس و الجزیره میشود سالانه حداقل ده میلیون توریست را در آذربایجان پذیرفت.
به جای فرودگاه فعلی تبریز و اردبیل و ...که دو ساعت باید مننظر باشی تا کیف صد نفر مسافر هواپیمایی ... آتا توسط مامورین گمرگ بازرسی شود میتوان فرودگاهی زد که سالانه پنجاه میلیون ظرفیت داشته باشد.
سیستم ویزا را برای کشورهای منطقه کلا برداشت و اختلافات را به معامله و نفع همهگانی تبدیل کرد.
میتوان دانشجویان رشته اقتصاد را یک سال فرستاد کره جنوبی تا ببینند توسعه در این کشور چگونه رخ داد.
یا برای دانشگاه زنجان یا اردبیل و اورمیه اساتید مدعو از «امآیتی» یا «هاروارد» و «استنفورد» و «کمبریج» آورد تا آرام ارام بفهمیم چگونه مسئله رقابت و بهترشدن موضوع جهان توسعه یافته است.
جشنواره انگور در مراغه، جشنواره سیب در زنوز، جشنواره آفتابگردان در خوی، عسل در سرعین و زردآلو در مرند درست کرد. هم خرید و فروخت و هم شادی کرد و خندید.
یا به روستائیان آموزش داد چگونه میتوانند پنیرشان را کیلویی پنجاه دلار بفروشند. یا مثلا چگونه میشود نان اسکو را بستهای بیست یورو در پاریس و یا خامه سراب را با بستهبندی خوب لندن کیلویی صد پوند فروخت.
چقدر پروژه میتوان تعریف کرد؟
میتوان از فرودگاهی در مغان هر روز صبح محصولات ارگانیک کشاورزی را به اروپا و کشورهای عرب همسایه صادر کرد.
میتوان مثلا به چرمفروش تبریزی آموزش داد با انرژی و مواد اولیه ارزان چگونه میتواند «کفشفروشی منوچهر و پسران شعبه دیگری ندارد» را به هزاران شعبه در جهان تبدیل کند.
میتوان بچههای ده ساله را سوار قطار کرد تا ببینند غذا و لباس و قیافه یک کرد، یا فارس، یک روس، یک گرجی و یا یک عرب و گیلکی عین ماست. آنها هم ببینند. ببینند که عین همیم و ... و چنان مشغول خودیم که نمیدانیم چقدر پرتیم از عالم.
میتوان به جای اخبار جنایات ... دائما این لیست سرانه تولید ناخالص را ورانداز کرد و راهی یافت که در طی پنجاه سال آینده یکی از این بیست کشور اول دنیا باشیم.
میتوان به جای شرمندگی و اضطراب و استرس خنده به خانهها برد.
میشود از صبح تا شب به حل یک مشکل نه بیشتر کردن آن فکر کرد.
میشود؟
نمیشود.
#سیدعلی_سیدرزاقی
دانشجوی دکتری علوم سیاسی
مدرسه اقتصاد لندن
🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درود بر این شاعر جوان که با اشعارش جامعه کنونی ایران را به تصویر کشیده!
🆔 @sayehsokhan
🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺
دیالوگ ماندگار از زبان عمار یاسر :
علی خلیفه باشد"املاک غصبی"را ولو کابین زنان کرده باشید،بازمی ستاند...
🆔 @sayehsokhan
دیالوگ ماندگار از زبان عمار یاسر :
علی خلیفه باشد"املاک غصبی"را ولو کابین زنان کرده باشید،بازمی ستاند...
🆔 @sayehsokhan
📺 فایل #ویدیو
چرا ما انسان ها تغییر نمیکنیم ؟
ویدیویی فوق العاده از "کریشنامورتی"
نویسنده بزرگ هندی قرن ۲۰
زیرنویس فارسی
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @sayehsokhan
🆑کانال سخنرانی ها
چرا ما انسان ها تغییر نمیکنیم ؟
ویدیویی فوق العاده از "کریشنامورتی"
نویسنده بزرگ هندی قرن ۲۰
زیرنویس فارسی
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @sayehsokhan
🆑کانال سخنرانی ها
Telegram
❄️ بهشت را به بهانه دهند به بها ندهند!
✍️ #مرتضی_مردیها
🔅روزنامه تازه تاسیس سازندگی چند روز پیش در صفحه اول خود عکسی از اقای روحانی رییس جمهور در کنار عکسی از رضا داوری اردکانی رییس فرهنگستان علوم منتشر کرد و کنار آن نوشت: حکیم و حاکم. و در ادامه عنوان کرد که این هردو در مورد اسلامی بودن علم به یک نتیجه رسیدند که علم، اسلامی و غیراسلامی ندارد.
🔅اینکه آقای داوری را بتوان حکیم نامید هنری است که فقط از باند مطبوعاتی مهرنامۀ مرحوم برمیآید. آقای داوری در سال ۱۳۶۳ در دانشگاه تهران در میان دانشجویانی که من هماز جمله آنان بودم میگفت که من یک معلم فلسفهام که درد دین دارم. سوابق فکری و رفتاری ایشان صحت هیچ کدام از این دو دعوا را نشان نمیداد. واقعیت این بود که ایشان دریافته بود که فقط با وارونهخوانی شانس پیشرفت دارد؛ خصوصاً دریافته بود که با اشغال موضع دشمنی با کسی که به واقع هم معلم فلسفه بود هم درد دین داشت و هم درد علم، شرایطی فراهم میشود که هرجا میرود ایشان هم به عنوان کنتراست دعوت باشد.
🔅چنانکه بعد هم معلوم شد این دستاویزی برای بالا آمدن در زمانهای بود که از دانشگاهیان کمتر کسی چنین سخنانی میگفت و کسانی در قدرت به شدت به چنین صدایی نیاز داشتند. سرتاسر دهه شصت ایشان با تکیه بر مخالفت با لیبرالیسم و علم تجربی، خود را در کانون توجه بساطی قرار داد که بسط مییافت. حتی در این دوره اخیر که جنبش زنان موفق ترین حرکت اجتماعی و فرهنگی در ایران بود، جایی گفت فمینیسم یعنی فقدان حیا.
🔅دارایی ایشان، بیش از همه چیز، بخت بیدار و میانه گلآلود با اخلاق بوده است. به یمن همین، در فردای دولت اصلاحات، او که به سبب سوابق فکرستیزاش شایسته بود به بازنشستگی برود، به یمن همولایتی بودن با آقای خاتمی (و دلایلی دیگر) بر کرسی ریاست فرهنگستان علوم تکیه زد؛ یعنی جایی که بیش از یک دهه با بنیان آن یعنی علم تجربی مدرن دشمنی کرده بود، و البته انس او با "علوم" به اندازه دانش من از زبان چینی بود. در طول سه دهه ایشان، به رغم سخنانی عموماً مبهم و مجوّف، اما به میمنت دشمنی با دشمنان، قدر بسیار و صدر بسیار دید که فقط مؤید این ضربالمثل بود که بهشت را به بهانه دهند به بها ندهند.
🔅در سالهای اخیر ایشان که در سنین کهولت است و گویا دیگر حلقۀ اقبال ناممکن نمیتواند جنباند، دریافته است که بد نیست کمی از بدنامی خود بکاهد؛ که البته ماموریت ناممکنی به نظر میآید. لذا از فیلسوفی دفاع میکند که درد ایران دارد. و لابد این بار خود ایشان هم یک معلم فلسفه است که درد وطن دارد. بازهم بعید مینماید صحت هر دو ادعا.
🔅من نه به دفاع از کسی این را مینویسم (چرا که فعلاً عزادار "نولیبرالیسم مسلح" هستم) نه دشمنی خاصی با دیگری دارم. ولی این هم از عجایب روزگار است که کسی بیش از سه دهه در دولتهایی تا این حد متفاوت، کرسیهایی را اشغال کرده باشد که شاید در تمامی هشتاد میلیون جمعیت ایران از آخرین نفرهایی باشد که تناسبی با آن داشته است. از او البته انتظاری نیست، از امثال آقای طباطبایی غریب است که فکر میکند از حمایت چنین کسی برای ایشان آبی گرم میشود. از آقای خاتمی گله است که با چه مبنایی او را به این سمت گماشت. و از برخی مطبوعاتیان عجیب است که مردم را سیب زمینی تلقی کردهاند.
—---------------------
* این مطلب را هفته قبل نوشتم. در گذاشتن آن تردید داشتم. ولی سرانجام بر شک خود غلبه کردم.
🌾 @sedanet | @mardihamorteza
🏙 s8.picofile.com/file/8320868550/gh_ou.jpg 🕊 @zaviyyedid
✍️ #مرتضی_مردیها
🔅روزنامه تازه تاسیس سازندگی چند روز پیش در صفحه اول خود عکسی از اقای روحانی رییس جمهور در کنار عکسی از رضا داوری اردکانی رییس فرهنگستان علوم منتشر کرد و کنار آن نوشت: حکیم و حاکم. و در ادامه عنوان کرد که این هردو در مورد اسلامی بودن علم به یک نتیجه رسیدند که علم، اسلامی و غیراسلامی ندارد.
🔅اینکه آقای داوری را بتوان حکیم نامید هنری است که فقط از باند مطبوعاتی مهرنامۀ مرحوم برمیآید. آقای داوری در سال ۱۳۶۳ در دانشگاه تهران در میان دانشجویانی که من هماز جمله آنان بودم میگفت که من یک معلم فلسفهام که درد دین دارم. سوابق فکری و رفتاری ایشان صحت هیچ کدام از این دو دعوا را نشان نمیداد. واقعیت این بود که ایشان دریافته بود که فقط با وارونهخوانی شانس پیشرفت دارد؛ خصوصاً دریافته بود که با اشغال موضع دشمنی با کسی که به واقع هم معلم فلسفه بود هم درد دین داشت و هم درد علم، شرایطی فراهم میشود که هرجا میرود ایشان هم به عنوان کنتراست دعوت باشد.
🔅چنانکه بعد هم معلوم شد این دستاویزی برای بالا آمدن در زمانهای بود که از دانشگاهیان کمتر کسی چنین سخنانی میگفت و کسانی در قدرت به شدت به چنین صدایی نیاز داشتند. سرتاسر دهه شصت ایشان با تکیه بر مخالفت با لیبرالیسم و علم تجربی، خود را در کانون توجه بساطی قرار داد که بسط مییافت. حتی در این دوره اخیر که جنبش زنان موفق ترین حرکت اجتماعی و فرهنگی در ایران بود، جایی گفت فمینیسم یعنی فقدان حیا.
🔅دارایی ایشان، بیش از همه چیز، بخت بیدار و میانه گلآلود با اخلاق بوده است. به یمن همین، در فردای دولت اصلاحات، او که به سبب سوابق فکرستیزاش شایسته بود به بازنشستگی برود، به یمن همولایتی بودن با آقای خاتمی (و دلایلی دیگر) بر کرسی ریاست فرهنگستان علوم تکیه زد؛ یعنی جایی که بیش از یک دهه با بنیان آن یعنی علم تجربی مدرن دشمنی کرده بود، و البته انس او با "علوم" به اندازه دانش من از زبان چینی بود. در طول سه دهه ایشان، به رغم سخنانی عموماً مبهم و مجوّف، اما به میمنت دشمنی با دشمنان، قدر بسیار و صدر بسیار دید که فقط مؤید این ضربالمثل بود که بهشت را به بهانه دهند به بها ندهند.
🔅در سالهای اخیر ایشان که در سنین کهولت است و گویا دیگر حلقۀ اقبال ناممکن نمیتواند جنباند، دریافته است که بد نیست کمی از بدنامی خود بکاهد؛ که البته ماموریت ناممکنی به نظر میآید. لذا از فیلسوفی دفاع میکند که درد ایران دارد. و لابد این بار خود ایشان هم یک معلم فلسفه است که درد وطن دارد. بازهم بعید مینماید صحت هر دو ادعا.
🔅من نه به دفاع از کسی این را مینویسم (چرا که فعلاً عزادار "نولیبرالیسم مسلح" هستم) نه دشمنی خاصی با دیگری دارم. ولی این هم از عجایب روزگار است که کسی بیش از سه دهه در دولتهایی تا این حد متفاوت، کرسیهایی را اشغال کرده باشد که شاید در تمامی هشتاد میلیون جمعیت ایران از آخرین نفرهایی باشد که تناسبی با آن داشته است. از او البته انتظاری نیست، از امثال آقای طباطبایی غریب است که فکر میکند از حمایت چنین کسی برای ایشان آبی گرم میشود. از آقای خاتمی گله است که با چه مبنایی او را به این سمت گماشت. و از برخی مطبوعاتیان عجیب است که مردم را سیب زمینی تلقی کردهاند.
—---------------------
* این مطلب را هفته قبل نوشتم. در گذاشتن آن تردید داشتم. ولی سرانجام بر شک خود غلبه کردم.
🌾 @sedanet | @mardihamorteza
🏙 s8.picofile.com/file/8320868550/gh_ou.jpg 🕊 @zaviyyedid
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♦️ مصاحبه ای فوق العاده احساسی
♦️ سوال: اگه الان بهتون زنگ بزنن بگن مادرتون فوت کرده چیکار میکنید؟
♦️ روز مادر رو پیشاپیش به همه تبریک میگیم.
@kordworkshop
🆔 @sayehsokhan
♦️ سوال: اگه الان بهتون زنگ بزنن بگن مادرتون فوت کرده چیکار میکنید؟
♦️ روز مادر رو پیشاپیش به همه تبریک میگیم.
@kordworkshop
🆔 @sayehsokhan
🌟 @sayehsokhan 🌟
#برشی_از_کتاب : #ده_گام_ساده_به_سوی_خوشبختی
نوشته: #آرتور_کالیاندرو و #بری_لنسون
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
"نگرشِ شما آیندۀ شماست"
⚡️نگرش خود را انتخاب کنید
در ماه مه سال 1985 کنسولگری هلند از کلیسای ما خواست که از مراسم مذهبی روز یکشنبه که به مناسبت چهلمین سالگرد آزاد سازی هلند برگزار می شد حمایت مالی کنیم. روز الهام بخشی بود. داوطلبان، پرچمهایی را در کلیسا به اهتزاز درآورده بودند. گروه همسُرایان، آهنگ خاصی را می خواندند و بسیاری از مقامات حضور داشتند. در بین حضّار، خلبانان آمریکایی دیده میشدند که مواد غذایی را از داخل هواپیما به سرزمین اشغال شدۀ هلند می ریختند و کشاورزانی که آن مواد غذایی را دریافت کرده بودند.
برای این افراد، دیدار چهره به چهره، فوقالعاده هیجانآور و پر معنا بود. حضّار اشک می ریختند و همدیگر را در آغوش می گرفتند. کمتر مناسبتی را به یاد می آوریم که چنین سرشار از شور و شوق بوده باشد.
🌟 @sayehsokhan 🌟
بعد از مراسم مذهبی، ضیافت نکوداشت برگزار شد و من فرصت پیدا کردم که با چند نفری که با آنها آشنا نبودم دور میز بنشینم. در بین آنها یک زنِ حدوداً شصت ساله بود. او آدم دوست داشتنی، باوقار، نازنین، صمیمی و مهرباني بود. از روی خطهای روی صورتش حس کردم که زندگی جالب و چالش برانگیزی داشته است.
وقتی شروع به صحبت کردیم، او داستان زندگی خود را برای من بیان کرد و گفت وقتی نوجوانی بیش نبوده است او را به اردوگاه کار اجباری آلمانها فرستادهاند. وی در آنجا از دودکش اتاقهای گاز، دودِ حاصل از سوختن بدن همهی اعضای خانوادهاش را دیده است و اکنون وی تنها بازماندهی خانواده میباشد.
🌟 @sayehsokhan 🌟
او صحنۀ روز آزادی را برای من توصیف کرد. روزی که او به وادی آزادی قدم نهاد و در آن روز به جز لباسي كه برتن داشت چیزی نداشت. او به من گفت در آن لحظه دست به کاری زدم که بقیۀ زندگیام را تحت تأثیر قرار داد.
او گفت: «باید تصمیمی می گرفتم. من بودم و زندگی آینده. می توانستم تصمیم بگیرم زندگی شادی داشته باشم یا یک زندگی تلخِ پر از تنفر، آزردگی و انزجار.»
او ادامه داد: «سختیهای زیادی کشیده بودم. در مدت آن چهار سال، شب یا روزی نبود که آن را بدون یک کابوس یا خاطرهی دلخراش سپری کنم. اما هرچه بود گذشت. حالا من شاد و خوشبختم.»
هر کسی که به چشمان این زن می نگریست نمی توانست او را به سطحینگری و الکیخوشی متهم کند؛ یعنی فردی که فقط به ابعاد سطحی و مثبت زندگی نگاه می کند و چشمش را بر روی ابعاد منفی آن بسته است. این زن یک انسان واقعگرا بود که مثبتاندیشی را انتخاب کرده بود، و این چیزی است که باید به آن غبطه بخوریم.
☀️او می دانست که حتی در تاریکترین روزها نگرشش عاملی است که تعیین می کند او در قعر بدبختی فرو رود یا به اوج شکوفایی و رضایتمندی برسد. او می دانست که نگرشش آیندهاش است. او به تنهایی دست به این انتخاب زد.☀️
هر یک از ما در هر شرایطی باشیم این قدرت را داریم.
⚡️این گام را بردارید. این اولین - و شاید بزرگترین - گامی است که در این کتاب برمی داریم.⚡️
🆔 @sayehsokhan
#برشی_از_کتاب : #ده_گام_ساده_به_سوی_خوشبختی
نوشته: #آرتور_کالیاندرو و #بری_لنسون
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
"نگرشِ شما آیندۀ شماست"
⚡️نگرش خود را انتخاب کنید
در ماه مه سال 1985 کنسولگری هلند از کلیسای ما خواست که از مراسم مذهبی روز یکشنبه که به مناسبت چهلمین سالگرد آزاد سازی هلند برگزار می شد حمایت مالی کنیم. روز الهام بخشی بود. داوطلبان، پرچمهایی را در کلیسا به اهتزاز درآورده بودند. گروه همسُرایان، آهنگ خاصی را می خواندند و بسیاری از مقامات حضور داشتند. در بین حضّار، خلبانان آمریکایی دیده میشدند که مواد غذایی را از داخل هواپیما به سرزمین اشغال شدۀ هلند می ریختند و کشاورزانی که آن مواد غذایی را دریافت کرده بودند.
برای این افراد، دیدار چهره به چهره، فوقالعاده هیجانآور و پر معنا بود. حضّار اشک می ریختند و همدیگر را در آغوش می گرفتند. کمتر مناسبتی را به یاد می آوریم که چنین سرشار از شور و شوق بوده باشد.
🌟 @sayehsokhan 🌟
بعد از مراسم مذهبی، ضیافت نکوداشت برگزار شد و من فرصت پیدا کردم که با چند نفری که با آنها آشنا نبودم دور میز بنشینم. در بین آنها یک زنِ حدوداً شصت ساله بود. او آدم دوست داشتنی، باوقار، نازنین، صمیمی و مهرباني بود. از روی خطهای روی صورتش حس کردم که زندگی جالب و چالش برانگیزی داشته است.
وقتی شروع به صحبت کردیم، او داستان زندگی خود را برای من بیان کرد و گفت وقتی نوجوانی بیش نبوده است او را به اردوگاه کار اجباری آلمانها فرستادهاند. وی در آنجا از دودکش اتاقهای گاز، دودِ حاصل از سوختن بدن همهی اعضای خانوادهاش را دیده است و اکنون وی تنها بازماندهی خانواده میباشد.
🌟 @sayehsokhan 🌟
او صحنۀ روز آزادی را برای من توصیف کرد. روزی که او به وادی آزادی قدم نهاد و در آن روز به جز لباسي كه برتن داشت چیزی نداشت. او به من گفت در آن لحظه دست به کاری زدم که بقیۀ زندگیام را تحت تأثیر قرار داد.
او گفت: «باید تصمیمی می گرفتم. من بودم و زندگی آینده. می توانستم تصمیم بگیرم زندگی شادی داشته باشم یا یک زندگی تلخِ پر از تنفر، آزردگی و انزجار.»
او ادامه داد: «سختیهای زیادی کشیده بودم. در مدت آن چهار سال، شب یا روزی نبود که آن را بدون یک کابوس یا خاطرهی دلخراش سپری کنم. اما هرچه بود گذشت. حالا من شاد و خوشبختم.»
هر کسی که به چشمان این زن می نگریست نمی توانست او را به سطحینگری و الکیخوشی متهم کند؛ یعنی فردی که فقط به ابعاد سطحی و مثبت زندگی نگاه می کند و چشمش را بر روی ابعاد منفی آن بسته است. این زن یک انسان واقعگرا بود که مثبتاندیشی را انتخاب کرده بود، و این چیزی است که باید به آن غبطه بخوریم.
☀️او می دانست که حتی در تاریکترین روزها نگرشش عاملی است که تعیین می کند او در قعر بدبختی فرو رود یا به اوج شکوفایی و رضایتمندی برسد. او می دانست که نگرشش آیندهاش است. او به تنهایی دست به این انتخاب زد.☀️
هر یک از ما در هر شرایطی باشیم این قدرت را داریم.
⚡️این گام را بردارید. این اولین - و شاید بزرگترین - گامی است که در این کتاب برمی داریم.⚡️
🆔 @sayehsokhan
دیروز فیوز رادیوی ماشینم سوخت و بیرادیو شدم. باید از بقالی سرِ کوچه یک فیوز سه دلاری بخرم و خلاص. اما از دیروز که رادیو ندارم، دیگر استیو گاس هم حرف نمیزند. استیو مجری اخبار رادیو ملی است. یک کلاغ بدسرشت که هر روز تمام اخبار سیاه دنیا را جمع میکند و به زور فرو میکند توی حلق آدم. هر روز که از ماشین پیاده میشدم حس یک شهروند لاغر و بیدفاع را داشتم که بدون دستکش با تایسون توی رینگ بوکس افتاده است. افسرده و داغون از خبرهای سیاه استیو. داعش. جنگ. طالبان. ترامپ. سنکشن. لیدیگاگا. اما یک فیوز سه دلاری، جان خودش را در راه آرامش من از دست داد و خودش را سوزاند.
ماشینِ بیرادیو یعنی سکوت. بعد از سالها امروز بدون استیو گاس تا محل کارم راندم. در سکوت. اما بعد از سه دقیقه، جیرجیر لنتهای ترمز ماشین را شنیدم. نالهاش طوری بود که یعنی باید عوضش کنم. صدایی که تا حالا لای خبرهای استیو گم شده بود. بعد یک حساب سرانگشتی کردم و دیدم باید پانصد دلار پیاده بشوم. افسرده شدم. این پانصد دلار خیلی سیاهتر از خبرهای استیو بود. انگار خود البغدادی آمده تا جانم را بگیرد.
حالا هم تصمیم گرفتم تا سریعتر سه دلار بدهم و یک فیوز بخرم تا استیو بیاید و نجاتم بدهد. بدبختی آدمهای دیگر را جار بزند تا من صدای خبرهای بدِ خودم را نشنوم. کلا یکی باید باشد تا مدام سیاهترین خبرها را داد بزند تا آدم صدای لنت ترمز ماشینش را نفهمد. غصه خوردن برای دیگران به مراتب راحتتر از غصه خوردن برای خود آدم است.
✍️ #فهیم_عطار
🆔 @SayehSokhan
ماشینِ بیرادیو یعنی سکوت. بعد از سالها امروز بدون استیو گاس تا محل کارم راندم. در سکوت. اما بعد از سه دقیقه، جیرجیر لنتهای ترمز ماشین را شنیدم. نالهاش طوری بود که یعنی باید عوضش کنم. صدایی که تا حالا لای خبرهای استیو گم شده بود. بعد یک حساب سرانگشتی کردم و دیدم باید پانصد دلار پیاده بشوم. افسرده شدم. این پانصد دلار خیلی سیاهتر از خبرهای استیو بود. انگار خود البغدادی آمده تا جانم را بگیرد.
حالا هم تصمیم گرفتم تا سریعتر سه دلار بدهم و یک فیوز بخرم تا استیو بیاید و نجاتم بدهد. بدبختی آدمهای دیگر را جار بزند تا من صدای خبرهای بدِ خودم را نشنوم. کلا یکی باید باشد تا مدام سیاهترین خبرها را داد بزند تا آدم صدای لنت ترمز ماشینش را نفهمد. غصه خوردن برای دیگران به مراتب راحتتر از غصه خوردن برای خود آدم است.
✍️ #فهیم_عطار
🆔 @SayehSokhan
همراهان عزیز درود و وقت بخیر!
جناب اشرفی از روشندلان عزیزی هستند که صدای زیبایی دارند
به کانالشون مراجعه کنین و اگه خوشتون اومد عضو بشین
ممکنه ایشون متوجه نشن که اعضا کانالشون چقدر زیاد شده
اما شما قطعا از صداشون لذت میبرین
ما هم هر شب فضای کانالمون رو با یکی از آوازهای دل انگیز ایشون معطر می کنیم.
در صورت تمایل هشتگ #آوای_اشرفی را دنبال کنید.
👇👇👇👇👇
@gholamhosinashrfi
🆔 @SayehSokhan
جناب اشرفی از روشندلان عزیزی هستند که صدای زیبایی دارند
به کانالشون مراجعه کنین و اگه خوشتون اومد عضو بشین
ممکنه ایشون متوجه نشن که اعضا کانالشون چقدر زیاد شده
اما شما قطعا از صداشون لذت میبرین
ما هم هر شب فضای کانالمون رو با یکی از آوازهای دل انگیز ایشون معطر می کنیم.
در صورت تمایل هشتگ #آوای_اشرفی را دنبال کنید.
👇👇👇👇👇
@gholamhosinashrfi
🆔 @SayehSokhan