«آن گذشتهی خوابزده، رفته پشت پردهی زمان، نه! نمیخواهم خاطرهیی را حفظ کنم. دیگر نمیتوانم از برابر آینهها بدون افسوس بگذرم. کدام صورتم واقعی است؟ فکر میکنم هیچکدام. چهرهی او هم واقعی نیست، موهای دور و بر شقیقه ریخته، قطرههای عرق روی پیشانیاش میدرخشد. چه تجربههایی دارد؛ پشت میزهای شام نشسته و زل زده به چشمهای دخترها زیر نورهای گوناگون، به لطیفههای مبتذل خندیده، بارها ساعتها را نگاه کرده به انتظار سفیر یا قرارهای عاشقانه...»
بخشی از «ملک آسیاب» نوشتهی غزاله علیزاده
ص 164- انتشارات رشدیه- چاپ نخست 1395
#ملک_آسیاب
#غزاله_علیزاده
#انتشارات_رشدیه
#داستان
#نشر
/
بخشی از «ملک آسیاب» نوشتهی غزاله علیزاده
ص 164- انتشارات رشدیه- چاپ نخست 1395
#ملک_آسیاب
#غزاله_علیزاده
#انتشارات_رشدیه
#داستان
#نشر
/
این وسعت بینش در جهتدادن به جامعیتِ فرهنگی، در متنِ مدرنیسم جهانی، بیکه بر آن نظریه مدونی باشد، خود یک بینش فرهنگی بود که کسانی چون گلستان از سویی، و رهنما از سوی دیگر - شاخصتر از دیگران- واگشای این جریان بودند. و خود کاظم رضا، در نوولنویسی و نوشتار، بهخلاف آن دوران که همه در نثر تحتتاثیر آلاحمد بودند، بهنحوی از گلستان الهام داشت: که صبغه فرهنگی خانوادگی او – رضا، از خانواده معروف رضاهای گیلان بود. خانواده علم و ادب و کتابخانه، پدر از علما بود، عالمی صاحبفضل در سنت، اما رضا –کاظم- اصلا باب علمایی نداشت، بل از مشتاقان بود بر آن جریانی که مدرنیزم دهه چهل برمیتافت. –باری، صبغه فرهنگی خانوادگی او اما: میبُرد که او نثر مسجع سعدی را- اگر بتوانیم بگوییم نوعی مینیمالیزم روایی سعدی را نیز- در کارِ خود، مدرن کند، و زندگی روزمره را بیکه به حادثه تبدیل شود، به یک روایت زبانی نوشده از سیاق کهن بدل کند. این را میشود در همین کار آخر او – هما- دید. که چه حیف به وقتِ بیماری رفت به چاپ، و آخرین نظر به کتاب چاپشده، نظری آخر بود و تهمانده امیدی به بودن. در هما، گلستانِ جدیدی میتوان دید از گلستانِ سعدی تا ابراهیم گلستان. بیکه بشود به آن تقلید و برآیند گفت. این تلاش منقح از برای نوکردن روایت ایرانی در متنِ زندگی، - یا در متنِ ملالِ زندگی- وسوسه نسلی از آن دوران بود که هریک به راهی رفتند. پراکندگی این راههای گمشده، یکی شاید از هجوم و فضای طرد و قضاوت چپِ کارگزار رئالیسم سوسیالیستی بود که ادبیات را در خدمت میخواست، و همۀ راه به رُمِ ادبیات چیست گورکی ختم میشد - چه نازنین مردی البته- و زبان را خادم بیچونوچرای موضوع و مطلب عام یا عامگرا میخواست و به نهایت، فهم بیچونوچرای پوپولیسم. و نه حتی توجهی به رئالیسم انتقادی لوکاچی، که انتقاد هم، نفی هر آنچه بود به بهای انقلابیبودن بود. این، نه طعنه و ترش است که سیاقِ زمانه شده بود. سیلابِ برنده هرچه در پیش. اما که به هروجه بودند هستههای بریده از سیلابها، و پیوسته به خود. و رضا - شاید به سائقه فرهنگ خانواده،- یکی از آنها بود، که آن سیل را هم میپذیرفت، اما خود، در کنارِ سیل، نشسته بود و گذر عمر میدید؛ بیهیچ شتابی. این رفتار و نگاه پذیرا و در عین، رادیکال، در آن دوره کم بود؛ که هرسال دستهبندیها و جناحبندیها شدت میگرفت. و گروهها چه در سیاست و به تبعِ آن در ادبیات و هنر، یکدیگر را برنمیتافتند. آنقدر با هم در ستیز، که تاک و تاکنشان با هم به خسران. و تلاشها و توجهات و هوشمندیهای فرهنگی مدرن، چنان بیرنگ شد که میتوانستند گفت: مگر چیزی هم بود؟ آخرین مجموعهی فراهمشده از لوح را -که به تعطیلیهای دوران انقلاب خورده بود- خانم رضا، که خدایش نگه دارد، به صبوری آورد به نشر نقره دهه شصت سپرد، حروفچینی شده و دستهبندی شده. تا خواستیم احیای سنت کنیم؛ نشر نقره به هوا رفت، و ماند. و کاظم رضا، دیگر یک نویسنده بود میان نویسندگانِ مهجورمانده از دهه چهل، که میتوانم گفت صاحب سبک و مکتب نوشتاری که ترکیبی است از نثر ادبی مسجع اما بیتصنع، و روایت منقطع از زندگیهای متصل، که خود رویکرد شیوهای است، نمیگویم پستمدرن، که احیای مدرنِ روایت ایرانی میتواند بود. اتفاقی که در دو مکتب سقاخانه و قهوهخانه در آن سالها در نقاشی پدید آمد.
کاظم رضا از نویسندگان صاحبسبک ماست؛ که هنوز میتوانست سبکآفرینی کند. نمیدانم در بیمارستان چه گذشت. امیدوارم این عمر منقطعشده، خود یکی از عوارض پزشکی نبوده باشد، که اگر باشد هم چه میتوان گفت. ما به تقدیر عادت کردهایم.
#محمدرضا_اصلانی
#کاظم_رضا
#هما
#انتشارات_رشدیه
#داستان
#نشر
@rochdie
/
کاظم رضا از نویسندگان صاحبسبک ماست؛ که هنوز میتوانست سبکآفرینی کند. نمیدانم در بیمارستان چه گذشت. امیدوارم این عمر منقطعشده، خود یکی از عوارض پزشکی نبوده باشد، که اگر باشد هم چه میتوان گفت. ما به تقدیر عادت کردهایم.
#محمدرضا_اصلانی
#کاظم_رضا
#هما
#انتشارات_رشدیه
#داستان
#نشر
@rochdie
/
«یک نفَس با غزاله»
پروندهای ویژهی غزاله علیزاده و «ملک آسیاب»؛ آخرین رمان منتشر شده از او...
در این شمارهی مجله «سینما و ادبیات»- شماره 59 (اسفند 95 و فروردین 96)
میزگردی با حضورِ: محمد صنعتی، مشیت علایی، یارتا یاران، امیرحسین خورشیدفر
با نوشتارهایی از:
حسن عالیزاده؛ «سفر برگذشتنی»
ناصر زراعتی؛ «در هوای ابریِ آخر اردیبهشت»
جواد مجابی؛ «بازی غزاله با کارتهای زیستمرگ»
سودابه فضائلی؛ «رهایی از واقعیتگرایی ناپاک»
عنایت سمیعی؛ «بازگشت به خاستگاه»
فرخنده آقایی؛ «رها شده از علف ایّام» و...
به همراهِ گفتوگوی خواندنیِ امید روحانی با سلمی الهی (فرزند بیژن و غزاله)
#غزاله_علیزاده
#ملک_آسیاب
#سلمی_الهی
#سینما_و_ادبیات
#انتشارات_رشدیه
#داستان
#نشر
@rochdie
پروندهای ویژهی غزاله علیزاده و «ملک آسیاب»؛ آخرین رمان منتشر شده از او...
در این شمارهی مجله «سینما و ادبیات»- شماره 59 (اسفند 95 و فروردین 96)
میزگردی با حضورِ: محمد صنعتی، مشیت علایی، یارتا یاران، امیرحسین خورشیدفر
با نوشتارهایی از:
حسن عالیزاده؛ «سفر برگذشتنی»
ناصر زراعتی؛ «در هوای ابریِ آخر اردیبهشت»
جواد مجابی؛ «بازی غزاله با کارتهای زیستمرگ»
سودابه فضائلی؛ «رهایی از واقعیتگرایی ناپاک»
عنایت سمیعی؛ «بازگشت به خاستگاه»
فرخنده آقایی؛ «رها شده از علف ایّام» و...
به همراهِ گفتوگوی خواندنیِ امید روحانی با سلمی الهی (فرزند بیژن و غزاله)
#غزاله_علیزاده
#ملک_آسیاب
#سلمی_الهی
#سینما_و_ادبیات
#انتشارات_رشدیه
#داستان
#نشر
@rochdie
«سه روز مانده به آخرِ سال، مدرسه تعطیل شد. شبِ چهارشنبه، از روی بوته پریدم شاید غایتِ زرد، به آتش بمانَد و سُرخی به رخسار برگردد. پسفردا، خورشید در خانهی حَمَل آمد. شامِ عید، سبزیپلو با ماهی خوردیم.
در سفره، ظرفی رشتهپلو دستپُختِ خانم جان بود، به نیّتِ اینکه رشتهی کارها از دست نرود. برای تحویلِ سال، نیمههای شب، تمامِ چراغهای خانه را روشن گذاشتند. وقتی گاوِ زمین شاخ عوض میکرد، کنارِ خانم جان، نگاهِ من به آینه و جامِ سنبل بود. سالِ زایلکنندهی عقل و رُبایندهی هوش، سالِ موش، تمام شد. امسال، سالِ گاوِ رحمت است، یا گاوِ یاوه؟...»
بخشی از داستان «هُما»- نوشته کاظم رضا
انتشارات رُشدیه
#کاظم_رضا
#هما
#داستان
#انتشارات_رشدیه
#نشر
#سال_نو
@rochdie
/
در سفره، ظرفی رشتهپلو دستپُختِ خانم جان بود، به نیّتِ اینکه رشتهی کارها از دست نرود. برای تحویلِ سال، نیمههای شب، تمامِ چراغهای خانه را روشن گذاشتند. وقتی گاوِ زمین شاخ عوض میکرد، کنارِ خانم جان، نگاهِ من به آینه و جامِ سنبل بود. سالِ زایلکنندهی عقل و رُبایندهی هوش، سالِ موش، تمام شد. امسال، سالِ گاوِ رحمت است، یا گاوِ یاوه؟...»
بخشی از داستان «هُما»- نوشته کاظم رضا
انتشارات رُشدیه
#کاظم_رضا
#هما
#داستان
#انتشارات_رشدیه
#نشر
#سال_نو
@rochdie
/
«ملک آسیاب» داستان بلندیست نوشتۀ غزاله علیزاده که پس از قریب به بیست سال منتشر شده است. این داستان، از سری «دفترهای داستان رُشدیه» و نخستین اثر از مجموعه آثار منتشرنشدۀ غزاله علیزاده است که در ادامه، توسط رُشدیه، روی انتشار خواهند دید.
«ملک آسیاب» در نمایشگاه کتاب تهران حضور دارد، در: شهر آفتاب، سالن A3، راهروی 3، غرفۀ 48 / تا بیست و دوم اردیبهشتماه
#ملک_آسیاب
#غزاله_علیزاده
#نمایشگاه_بین_المللی_کتاب_تهران
#شهر_آفتاب
#انتشارات_رشدیه
#کتاب
#داستان
#نشر
@rochdie
/
«ملک آسیاب» در نمایشگاه کتاب تهران حضور دارد، در: شهر آفتاب، سالن A3، راهروی 3، غرفۀ 48 / تا بیست و دوم اردیبهشتماه
#ملک_آسیاب
#غزاله_علیزاده
#نمایشگاه_بین_المللی_کتاب_تهران
#شهر_آفتاب
#انتشارات_رشدیه
#کتاب
#داستان
#نشر
@rochdie
/
«شبهای دراز زمستان، شبنشینی را ممتد میساخت. آقای پروانه، دوست و میزبان عزیز ما، پس از شنیدن صفحهیی که آواز زنی بود، از روی صندلی راحت خود جدا شده و پاها را یکور دراز کرده، در پهلوی ما روی زمین لمید. مثل اینکه خسته شده است، ولی فتح باب سخن کرده، در موقعی که آقای صبا میخواست دست به ویولونش ببرد، گفت: «آقایان! حال که این صفحه را پسندیدید، اجازه بدهید واقعهیی را که برای خود من اتفاق افتاده و چند ساعت از زندگیام را راجع به زنی نمیفهمیدم، برای شما حکایت کنم. هزار بار صدای او بهتر از صدای این زن بود که خواند. شاید هنوز هم باشد. من سالهاست که او را ندیدهام. او آوازهخوان نبود، اما صدایش به جای هزار تا آواز کار میکرد...»
.. کلهها گرم بود. بخاری میسوخت، به اضافهی منقل که در بغلدست بشقابهای گلسرخی و پُر از خوراکی گل انداخته بود. رفقا همه مثل آقای شهریار که این حرف به رگ عشقش میزد، آماده شده بودند که بشنوند...»
از داستانِ تازهیاب «عروسک پسِ پرده»- نوشتهی نیما یوشیج/ منتشر شده در «دفترهای نیما»؛ مجموعه آثار منثور نیما یوشیج
چاپ نخست: زمستان 96- انتشارات «رُشدیه»
#نیما_یوشیج
#شراگیم_یوشیج
#انتشارات_رشدیه
#داستان
@rochdie
/
.. کلهها گرم بود. بخاری میسوخت، به اضافهی منقل که در بغلدست بشقابهای گلسرخی و پُر از خوراکی گل انداخته بود. رفقا همه مثل آقای شهریار که این حرف به رگ عشقش میزد، آماده شده بودند که بشنوند...»
از داستانِ تازهیاب «عروسک پسِ پرده»- نوشتهی نیما یوشیج/ منتشر شده در «دفترهای نیما»؛ مجموعه آثار منثور نیما یوشیج
چاپ نخست: زمستان 96- انتشارات «رُشدیه»
#نیما_یوشیج
#شراگیم_یوشیج
#انتشارات_رشدیه
#داستان
@rochdie
/
«سارا سر را پایین انداخت، بار دیگر به گریه افتاد. به یاد هرچه از دست داده بود. جوانی پُرشوری که از دوردست مثل گوی از نوارهای رنگین بهنظر میرسید. گاه پولکی، منجوقی، سنجاقِ طلاییرنگی بین رنگهای به هم تنیده برقی میزد و محو میشد. خمیازهای سرخوشانه در یک صبح دور بهاری روی ایوان چوبی خانهای در گلابدره. شیری که روی اجاق پیش از سر رفتن، با چرخش پیچ چراغ گاز، کفهای سفیدش نرمنرم فروکش میکرد...شستن برگهای کاهو زیر شیر آب برای سالاد سیبزمینی با سُسی که خودش درست کرده بود. بوی رقیق ادکلنی مردانه در تار و پود ژاکتی کشمیر... پیالهای از شاتوت تازه... خنده و سر را تکیه دادن بر شانهای پسرانه، خشخش کاغذی ته جیب پالتویی قدیمی، کنده شده بهسرعت از دفتر یادداشت روی آن شماره تلفنی. رامین، شهاب یا هومان، خطوط چهرهی آدمها درهم میآمیخت، موهای شانهخوردهی نرم در باد پریشان میشد، جوشهای محو طلایی بر پیشانی و گونهها در عسل ِ پُرعطرِ شباب حل شده بود. سارا سر برداشت، سگ زوزه کشید. دختر پلکها را به هم زد: «من میروم، میل ندارم چیزی خراب شود، دلم میخواهد این لحظه را حفظ کنم در رویاهایم، با همین نور...»
/
از: «ملک آسیاب»- داستان ِ غزاله علیزاده
انتشارات «رُشدیه» - چاپ اول 1395
#غزاله_علیزاده
#ملک_آسیاب
#داستان
#انتشارات_رشدیه
@rochdie
/
/
از: «ملک آسیاب»- داستان ِ غزاله علیزاده
انتشارات «رُشدیه» - چاپ اول 1395
#غزاله_علیزاده
#ملک_آسیاب
#داستان
#انتشارات_رشدیه
@rochdie
/
«رُشدیه» منتشر کرد:
گشتِ گشتن و بازگشتنها
از سری دفترهای داستان رُشدیه: ۳
نوشتهی: سودابه فضایلی
چاپِ نخست: تیرماه ۱۳۹۸
مجموعه بیستویک داستانِ کوتاهِ کوتاه نوشتهی ۱۳۴۶
با طرح جلدی از: علی گلستانه
*
«همانطور روی آن صندلی چوبی نشسته بودم و به او نگاه میکردم..گفتم خورشید فقط روی رگ دستت میدود و شاید اگر نوری میتابید خوابِ بد نمیدیدی..ذهنم میدوید. چه میگفتم.. تو گوشوارهیی به گوش داشتی و گوشوارهات هر آن بیشتر شکلِ مرگ میشد و تو به مردنت نزدیکتر میشدی.. زندگی پشتِ پرده قایم شده بود. سایهی چشمان خالیِ شب روی میز افتاد و شکست..»
*
خرید اینترنتیِ این کتاب از طریقِ سایت فروش رشدیه به نشانیِ: www.roshdiehpub.ir
شماره تماسِ دفتر پخش: ۰۹۳۰۹۷۶۳۰۵۱
#سودابه_فضایلی #محمدرضا_اصلانی #علی_گلستانه #انتشارات_رشدیه #داستان #نشر
@rochdie
گشتِ گشتن و بازگشتنها
از سری دفترهای داستان رُشدیه: ۳
نوشتهی: سودابه فضایلی
چاپِ نخست: تیرماه ۱۳۹۸
مجموعه بیستویک داستانِ کوتاهِ کوتاه نوشتهی ۱۳۴۶
با طرح جلدی از: علی گلستانه
*
«همانطور روی آن صندلی چوبی نشسته بودم و به او نگاه میکردم..گفتم خورشید فقط روی رگ دستت میدود و شاید اگر نوری میتابید خوابِ بد نمیدیدی..ذهنم میدوید. چه میگفتم.. تو گوشوارهیی به گوش داشتی و گوشوارهات هر آن بیشتر شکلِ مرگ میشد و تو به مردنت نزدیکتر میشدی.. زندگی پشتِ پرده قایم شده بود. سایهی چشمان خالیِ شب روی میز افتاد و شکست..»
*
خرید اینترنتیِ این کتاب از طریقِ سایت فروش رشدیه به نشانیِ: www.roshdiehpub.ir
شماره تماسِ دفتر پخش: ۰۹۳۰۹۷۶۳۰۵۱
#سودابه_فضایلی #محمدرضا_اصلانی #علی_گلستانه #انتشارات_رشدیه #داستان #نشر
@rochdie
«رُشدیه» منتشر کرد:
چهارمین
نوشتهی: مریم سالخورد
از سری دفترهای داستانِ رشدیه ۴
چاپ نخست: تابستان ۱۳۹۸
.
«یک اقیانوس با فُکهای چربِ پوزهپهن، یک کشتزار که پوری، انجیرهای حاملهاش را میجَوید تا رَحِماش به رَحم بیاید، یک دبستان-دبستان «آریا»- که راهپلههایش مستقیم به مستراح راهی میشد و اعماق لولههای بادکردهاش بوی شهر نو میداد، همانقدر نجیب، عاطل.. و یک شهر، در آن یک زنِ سیاهپوشِ چراغدار که راهِ جذامخانه را از شحنهها میپرسید جلوی شهربانی- حرف، کوتاه!- همهی اینها که ملاحظه کردید با عقبه و اتصالات، بهروز سلیمزادگان را میشناسند، بعلاوه مُردهی مادربزرگم که خدا رحمتتان کند! ولی به کفن عمویم قسم که من نمیشناسم و اگر میشناختم، پیشانیام را خودم ترکانده بودم و ثوابش را خیراتِ اهل قبورِ ستوان شافعی میکردم و اهل منزل شما..»
.
#انتشارات_رشدیه #داستان #مریم_سالخورد
@rochdie
چهارمین
نوشتهی: مریم سالخورد
از سری دفترهای داستانِ رشدیه ۴
چاپ نخست: تابستان ۱۳۹۸
.
«یک اقیانوس با فُکهای چربِ پوزهپهن، یک کشتزار که پوری، انجیرهای حاملهاش را میجَوید تا رَحِماش به رَحم بیاید، یک دبستان-دبستان «آریا»- که راهپلههایش مستقیم به مستراح راهی میشد و اعماق لولههای بادکردهاش بوی شهر نو میداد، همانقدر نجیب، عاطل.. و یک شهر، در آن یک زنِ سیاهپوشِ چراغدار که راهِ جذامخانه را از شحنهها میپرسید جلوی شهربانی- حرف، کوتاه!- همهی اینها که ملاحظه کردید با عقبه و اتصالات، بهروز سلیمزادگان را میشناسند، بعلاوه مُردهی مادربزرگم که خدا رحمتتان کند! ولی به کفن عمویم قسم که من نمیشناسم و اگر میشناختم، پیشانیام را خودم ترکانده بودم و ثوابش را خیراتِ اهل قبورِ ستوان شافعی میکردم و اهل منزل شما..»
.
#انتشارات_رشدیه #داستان #مریم_سالخورد
@rochdie
«داشتیم میسُریدیم از دانشکده به طرف میدان. از وسط صف یکی گفت: «زندهباد آزادی»، پاسبانها نامنظم جیغ کشیدند که: «خفه! خفه شو!»
صف دوباره جاری شد و آذرماه بود و تراکتها باران دیده بودند. از بغل نردهها پیرزنی در دلش خندید و رفت. عابرها خشکیده و مُشتفشرده تتمهی زندگی را به خانه میبردند و هوا، بوی عرقِ چهل ساله در هوا بود. مرتضی یقهاش را کشید بالا و فرز خندید: «سرد نیست!»
سرد بود و باد سپیدارهای خیابان را میسوزاند. صدای چکمهی پاسبانها سکوتِ صدها قدمِ ما را پوشانده بود و همه ترسیده بودیم که مبادا.. من آرام در گوش مرتضی گفتم: «لابد در میدان تیربارها منتظرند مثل ۱۹۰۵»
صدایم رفت به پشت سر و دستِ سفت گوشتالویی شانهام را زد. خندید که: «تو هم که دیوانهای!» صفِ دیوانگان بودیم که میسُریدیم به طرف میدان و دانشکده مانده بود عقب با همهی آتشها که گداخته بودیم و کتکها و سوتها و گلهی پاسبانها که شکارچی بودند.
بهروز بود عقبام و اولین دستش بود روی شانهام.. نترسیده از بین جمع سرود خواند: «میگذرد در شب آیینهی رود» پاسبان گفت: «خفه شو!» داد کشید: «خفته هزاران گل در سینهی رود» رودِ دویست نفره داد کشیدیم و پهلوها کبود شد و سرها از میانِ سپیدارها شکافت و باران روی تراکتها با خون قاطی شد.»
.
قسمتی از «چهارمین»، نوشتهی مریم سالخورد، چاپ نخست: شهریورِ ۱۳۹۸
نشر «رُشدیه»
#مریم_سالخورد #چهارمین #داستان #انتشارات_رشدیه #شانزده_آذر
@rochdie
صف دوباره جاری شد و آذرماه بود و تراکتها باران دیده بودند. از بغل نردهها پیرزنی در دلش خندید و رفت. عابرها خشکیده و مُشتفشرده تتمهی زندگی را به خانه میبردند و هوا، بوی عرقِ چهل ساله در هوا بود. مرتضی یقهاش را کشید بالا و فرز خندید: «سرد نیست!»
سرد بود و باد سپیدارهای خیابان را میسوزاند. صدای چکمهی پاسبانها سکوتِ صدها قدمِ ما را پوشانده بود و همه ترسیده بودیم که مبادا.. من آرام در گوش مرتضی گفتم: «لابد در میدان تیربارها منتظرند مثل ۱۹۰۵»
صدایم رفت به پشت سر و دستِ سفت گوشتالویی شانهام را زد. خندید که: «تو هم که دیوانهای!» صفِ دیوانگان بودیم که میسُریدیم به طرف میدان و دانشکده مانده بود عقب با همهی آتشها که گداخته بودیم و کتکها و سوتها و گلهی پاسبانها که شکارچی بودند.
بهروز بود عقبام و اولین دستش بود روی شانهام.. نترسیده از بین جمع سرود خواند: «میگذرد در شب آیینهی رود» پاسبان گفت: «خفه شو!» داد کشید: «خفته هزاران گل در سینهی رود» رودِ دویست نفره داد کشیدیم و پهلوها کبود شد و سرها از میانِ سپیدارها شکافت و باران روی تراکتها با خون قاطی شد.»
.
قسمتی از «چهارمین»، نوشتهی مریم سالخورد، چاپ نخست: شهریورِ ۱۳۹۸
نشر «رُشدیه»
#مریم_سالخورد #چهارمین #داستان #انتشارات_رشدیه #شانزده_آذر
@rochdie
«رُشدیه» منتشر کرد:
«آه و دَم»- مجموعهی چهار داستان
نوشتهی کاظم رضا
از سری دفترهای داستان رُشدیه ۴
چاپ نخست: دیماه ۱۴۰۰
با طرح جلدی از: علی گلستانه
.
«شمایل و قالب این مجموعه، به خواست و سلیقهی کاظم رضاست. بههمراهِ داستان «هُما»، «آه و دَم» اثری بود که او برای چاپ و انتشار درنظر گرفت و حتی اصلاحات نهایی را در نسخهی پیشنویس ثبت کرد. از اینرو به هیچوجه در ترتیب و توالی قصّهها دست نبردهایم و نه حتی این اجازه را در مقابل دقّت و ظرافتِ کار و نظر او به خود دادهایم که در جزئیترین ویرایشها همچون اعرابگذاری و سجاوندی، دخل و تصرّفی روا داریم.
طرح جلد، اثری از هنرمند یگانه علی گلستانه است، با این تعریض که به ملاحظاتی ناگزیر، تنها بخشی از اثر او روی جلد این مجموعه آمده است و صورتِ کامل آن را میتوانید در سایت انتشارات «رُشدیه» ملاحظه کنید.
در نهایت آنچه پیش روی شماست، مجموعهقصّههاییست که کاظم رضا پس از «هُما»، در آخرین سالِ حیاتش برای انتشار آماده کرده بود. باقی، اندوه و حسرتیست که کاش حاصل کار را خود نظاره میکرد.»
.
#کاظم_رضا #آه_و_دم #داستان #علی_گلستانه #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«آه و دَم»- مجموعهی چهار داستان
نوشتهی کاظم رضا
از سری دفترهای داستان رُشدیه ۴
چاپ نخست: دیماه ۱۴۰۰
با طرح جلدی از: علی گلستانه
.
«شمایل و قالب این مجموعه، به خواست و سلیقهی کاظم رضاست. بههمراهِ داستان «هُما»، «آه و دَم» اثری بود که او برای چاپ و انتشار درنظر گرفت و حتی اصلاحات نهایی را در نسخهی پیشنویس ثبت کرد. از اینرو به هیچوجه در ترتیب و توالی قصّهها دست نبردهایم و نه حتی این اجازه را در مقابل دقّت و ظرافتِ کار و نظر او به خود دادهایم که در جزئیترین ویرایشها همچون اعرابگذاری و سجاوندی، دخل و تصرّفی روا داریم.
طرح جلد، اثری از هنرمند یگانه علی گلستانه است، با این تعریض که به ملاحظاتی ناگزیر، تنها بخشی از اثر او روی جلد این مجموعه آمده است و صورتِ کامل آن را میتوانید در سایت انتشارات «رُشدیه» ملاحظه کنید.
در نهایت آنچه پیش روی شماست، مجموعهقصّههاییست که کاظم رضا پس از «هُما»، در آخرین سالِ حیاتش برای انتشار آماده کرده بود. باقی، اندوه و حسرتیست که کاش حاصل کار را خود نظاره میکرد.»
.
#کاظم_رضا #آه_و_دم #داستان #علی_گلستانه #انتشارات_رشدیه
@rochdie
تجدیدچاپ شد:
هُما
نوشتهی کاظم رضا
از سری دفترهای داستان رُشدیه ۲
چاپ نخست: ۱۳۹۵
چاپ دوم: دیماه ۱۴۰۰
طرح جلد: علی گلستانه
.
خرید کتاب از سایت رُشدیه:
www.roshdiehpub.ir
و کتابفروشیهای سراسر ایران
#کاظم_رضا #هما #داستان_هما #علی_گلستانه #انتشارات_رشدیه #نشر_رشدیه
@rochdie
هُما
نوشتهی کاظم رضا
از سری دفترهای داستان رُشدیه ۲
چاپ نخست: ۱۳۹۵
چاپ دوم: دیماه ۱۴۰۰
طرح جلد: علی گلستانه
.
خرید کتاب از سایت رُشدیه:
www.roshdiehpub.ir
و کتابفروشیهای سراسر ایران
#کاظم_رضا #هما #داستان_هما #علی_گلستانه #انتشارات_رشدیه #نشر_رشدیه
@rochdie