«رشدیه» منتشر کرد:
«هما»- داستانی از کاظم رضا
با طرح جلدی از علی گلستانه
از مجموعه دفترهای داستان «رشدیه»
«هما را، گاه میان کوچه، در انظار میدیدم و احساس میکردم در حصار انبوهِ اخمِ پیشانی و زخمِ چشمام. دختر، چطور تُرش اینهمه بود؟ از نگاهش، انبار باروت باوَرت میشد! دیگر معلوم بود که به من ترحم نمیکرد و در منتهای سیطره، تره هم برای این عشق خرد نمیکرد. از آن پس، حتی خجالت میکشیدم چشم به او بیندازم. حالا فقط با رؤیا، رویارو بودم...»
#انتشارات_رشدیه
#کاظم_رضا
#هما
#داستان
#رشدیه
#نشر
/
«هما»- داستانی از کاظم رضا
با طرح جلدی از علی گلستانه
از مجموعه دفترهای داستان «رشدیه»
«هما را، گاه میان کوچه، در انظار میدیدم و احساس میکردم در حصار انبوهِ اخمِ پیشانی و زخمِ چشمام. دختر، چطور تُرش اینهمه بود؟ از نگاهش، انبار باروت باوَرت میشد! دیگر معلوم بود که به من ترحم نمیکرد و در منتهای سیطره، تره هم برای این عشق خرد نمیکرد. از آن پس، حتی خجالت میکشیدم چشم به او بیندازم. حالا فقط با رؤیا، رویارو بودم...»
#انتشارات_رشدیه
#کاظم_رضا
#هما
#داستان
#رشدیه
#نشر
/
«کاظم رضا یک قصهنویس ضد قصه بود و این خیلی عجیب بود. برای کسی که داشت یک جُنگ ویژه قصه چاپ میکرد و عجیبتر اینکه در انتخاب قصهها سلیقه شخصی خودش را هم دخالت نمیداد. من فکر میکنم کاظم رضا از همان سالهای اول «لوح» و تا همین اواخر مدام در حال تجربه بود. یک نویسنده متفاوت بود، نمیخواست مثل دیگران باشد و به همین دلیل همیشه از همان سالها به دنبال راههای نرفته و راه رفتن در جادههای ناهموار و نکوبیده بود. خلق و خوی شخصی خود او بیشتر در قصههای او تجلی پیدا میکند تا در کاری که برای «لوح» میکرد. خیلی عجیب است که آدمی به این سختگیری با یک چنین شیوه خاص و متفاوتی در نوشتن، در یک دوره خاصی از زندگیاش یک مجموعه ویژه قصه منتشر میکند که میخواهد یک آینه تمامنما و بیطرفانهای باشد از قصهنویسی روزگار خودش. «لوح» یک دوره طلایی بود در زندگی او و تنها دورهای بود که (به خاطر کاری که داشت میکرد) از لاک خودش آمده بود بیرون و با روزگار خودش به یک سازشی رسید، هرچند نیمبند. اما بهترین دوره زندگیاش بود. کاظم رضا با همه چی و همه کس سر جنگ داشت و از جمله با خود قصه و این جنگ و ستیز تا همین آخر کار هم ادامه داشت، تا «هُما» حتا...»
بخشی از مطلب جعفر مدرس صادقی با عنوان «دفتری در قصه و قصهنویس ضد قصه»
در شماره سیو نهم «اندیشه پویا»- پرونده «مرگ مؤلف»، ویژه کاظم رضا / آذر 95
#انتشارات_رشدیه
#کاظم_رضا
#هما
#داستان
#رشدیه
#نشر
#جعفر_مدرس_صادقی
#اندیشه_پویا
/
بخشی از مطلب جعفر مدرس صادقی با عنوان «دفتری در قصه و قصهنویس ضد قصه»
در شماره سیو نهم «اندیشه پویا»- پرونده «مرگ مؤلف»، ویژه کاظم رضا / آذر 95
#انتشارات_رشدیه
#کاظم_رضا
#هما
#داستان
#رشدیه
#نشر
#جعفر_مدرس_صادقی
#اندیشه_پویا
/
این وسعت بینش در جهتدادن به جامعیتِ فرهنگی، در متنِ مدرنیسم جهانی، بیکه بر آن نظریه مدونی باشد، خود یک بینش فرهنگی بود که کسانی چون گلستان از سویی، و رهنما از سوی دیگر - شاخصتر از دیگران- واگشای این جریان بودند. و خود کاظم رضا، در نوولنویسی و نوشتار، بهخلاف آن دوران که همه در نثر تحتتاثیر آلاحمد بودند، بهنحوی از گلستان الهام داشت: که صبغه فرهنگی خانوادگی او – رضا، از خانواده معروف رضاهای گیلان بود. خانواده علم و ادب و کتابخانه، پدر از علما بود، عالمی صاحبفضل در سنت، اما رضا –کاظم- اصلا باب علمایی نداشت، بل از مشتاقان بود بر آن جریانی که مدرنیزم دهه چهل برمیتافت. –باری، صبغه فرهنگی خانوادگی او اما: میبُرد که او نثر مسجع سعدی را- اگر بتوانیم بگوییم نوعی مینیمالیزم روایی سعدی را نیز- در کارِ خود، مدرن کند، و زندگی روزمره را بیکه به حادثه تبدیل شود، به یک روایت زبانی نوشده از سیاق کهن بدل کند. این را میشود در همین کار آخر او – هما- دید. که چه حیف به وقتِ بیماری رفت به چاپ، و آخرین نظر به کتاب چاپشده، نظری آخر بود و تهمانده امیدی به بودن. در هما، گلستانِ جدیدی میتوان دید از گلستانِ سعدی تا ابراهیم گلستان. بیکه بشود به آن تقلید و برآیند گفت. این تلاش منقح از برای نوکردن روایت ایرانی در متنِ زندگی، - یا در متنِ ملالِ زندگی- وسوسه نسلی از آن دوران بود که هریک به راهی رفتند. پراکندگی این راههای گمشده، یکی شاید از هجوم و فضای طرد و قضاوت چپِ کارگزار رئالیسم سوسیالیستی بود که ادبیات را در خدمت میخواست، و همۀ راه به رُمِ ادبیات چیست گورکی ختم میشد - چه نازنین مردی البته- و زبان را خادم بیچونوچرای موضوع و مطلب عام یا عامگرا میخواست و به نهایت، فهم بیچونوچرای پوپولیسم. و نه حتی توجهی به رئالیسم انتقادی لوکاچی، که انتقاد هم، نفی هر آنچه بود به بهای انقلابیبودن بود. این، نه طعنه و ترش است که سیاقِ زمانه شده بود. سیلابِ برنده هرچه در پیش. اما که به هروجه بودند هستههای بریده از سیلابها، و پیوسته به خود. و رضا - شاید به سائقه فرهنگ خانواده،- یکی از آنها بود، که آن سیل را هم میپذیرفت، اما خود، در کنارِ سیل، نشسته بود و گذر عمر میدید؛ بیهیچ شتابی. این رفتار و نگاه پذیرا و در عین، رادیکال، در آن دوره کم بود؛ که هرسال دستهبندیها و جناحبندیها شدت میگرفت. و گروهها چه در سیاست و به تبعِ آن در ادبیات و هنر، یکدیگر را برنمیتافتند. آنقدر با هم در ستیز، که تاک و تاکنشان با هم به خسران. و تلاشها و توجهات و هوشمندیهای فرهنگی مدرن، چنان بیرنگ شد که میتوانستند گفت: مگر چیزی هم بود؟ آخرین مجموعهی فراهمشده از لوح را -که به تعطیلیهای دوران انقلاب خورده بود- خانم رضا، که خدایش نگه دارد، به صبوری آورد به نشر نقره دهه شصت سپرد، حروفچینی شده و دستهبندی شده. تا خواستیم احیای سنت کنیم؛ نشر نقره به هوا رفت، و ماند. و کاظم رضا، دیگر یک نویسنده بود میان نویسندگانِ مهجورمانده از دهه چهل، که میتوانم گفت صاحب سبک و مکتب نوشتاری که ترکیبی است از نثر ادبی مسجع اما بیتصنع، و روایت منقطع از زندگیهای متصل، که خود رویکرد شیوهای است، نمیگویم پستمدرن، که احیای مدرنِ روایت ایرانی میتواند بود. اتفاقی که در دو مکتب سقاخانه و قهوهخانه در آن سالها در نقاشی پدید آمد.
کاظم رضا از نویسندگان صاحبسبک ماست؛ که هنوز میتوانست سبکآفرینی کند. نمیدانم در بیمارستان چه گذشت. امیدوارم این عمر منقطعشده، خود یکی از عوارض پزشکی نبوده باشد، که اگر باشد هم چه میتوان گفت. ما به تقدیر عادت کردهایم.
#محمدرضا_اصلانی
#کاظم_رضا
#هما
#انتشارات_رشدیه
#داستان
#نشر
@rochdie
/
کاظم رضا از نویسندگان صاحبسبک ماست؛ که هنوز میتوانست سبکآفرینی کند. نمیدانم در بیمارستان چه گذشت. امیدوارم این عمر منقطعشده، خود یکی از عوارض پزشکی نبوده باشد، که اگر باشد هم چه میتوان گفت. ما به تقدیر عادت کردهایم.
#محمدرضا_اصلانی
#کاظم_رضا
#هما
#انتشارات_رشدیه
#داستان
#نشر
@rochdie
/
«سه روز مانده به آخرِ سال، مدرسه تعطیل شد. شبِ چهارشنبه، از روی بوته پریدم شاید غایتِ زرد، به آتش بمانَد و سُرخی به رخسار برگردد. پسفردا، خورشید در خانهی حَمَل آمد. شامِ عید، سبزیپلو با ماهی خوردیم.
در سفره، ظرفی رشتهپلو دستپُختِ خانم جان بود، به نیّتِ اینکه رشتهی کارها از دست نرود. برای تحویلِ سال، نیمههای شب، تمامِ چراغهای خانه را روشن گذاشتند. وقتی گاوِ زمین شاخ عوض میکرد، کنارِ خانم جان، نگاهِ من به آینه و جامِ سنبل بود. سالِ زایلکنندهی عقل و رُبایندهی هوش، سالِ موش، تمام شد. امسال، سالِ گاوِ رحمت است، یا گاوِ یاوه؟...»
بخشی از داستان «هُما»- نوشته کاظم رضا
انتشارات رُشدیه
#کاظم_رضا
#هما
#داستان
#انتشارات_رشدیه
#نشر
#سال_نو
@rochdie
/
در سفره، ظرفی رشتهپلو دستپُختِ خانم جان بود، به نیّتِ اینکه رشتهی کارها از دست نرود. برای تحویلِ سال، نیمههای شب، تمامِ چراغهای خانه را روشن گذاشتند. وقتی گاوِ زمین شاخ عوض میکرد، کنارِ خانم جان، نگاهِ من به آینه و جامِ سنبل بود. سالِ زایلکنندهی عقل و رُبایندهی هوش، سالِ موش، تمام شد. امسال، سالِ گاوِ رحمت است، یا گاوِ یاوه؟...»
بخشی از داستان «هُما»- نوشته کاظم رضا
انتشارات رُشدیه
#کاظم_رضا
#هما
#داستان
#انتشارات_رشدیه
#نشر
#سال_نو
@rochdie
/
تجدیدچاپ شد:
هُما
نوشتهی کاظم رضا
از سری دفترهای داستان رُشدیه ۲
چاپ نخست: ۱۳۹۵
چاپ دوم: دیماه ۱۴۰۰
طرح جلد: علی گلستانه
.
خرید کتاب از سایت رُشدیه:
www.roshdiehpub.ir
و کتابفروشیهای سراسر ایران
#کاظم_رضا #هما #داستان_هما #علی_گلستانه #انتشارات_رشدیه #نشر_رشدیه
@rochdie
هُما
نوشتهی کاظم رضا
از سری دفترهای داستان رُشدیه ۲
چاپ نخست: ۱۳۹۵
چاپ دوم: دیماه ۱۴۰۰
طرح جلد: علی گلستانه
.
خرید کتاب از سایت رُشدیه:
www.roshdiehpub.ir
و کتابفروشیهای سراسر ایران
#کاظم_رضا #هما #داستان_هما #علی_گلستانه #انتشارات_رشدیه #نشر_رشدیه
@rochdie