انتشارات رُشدیه
425 subscribers
112 photos
4 videos
4 files
38 links
تلفن مرکز پخش:
۰۲۱- ۲۶۳۱۰۰۸۳
Download Telegram
«داشتیم می‌سُریدیم از دانشکده به طرف میدان. از وسط صف یکی گفت: «زنده‌باد آزادی»، پاسبان‌ها نامنظم جیغ کشیدند که: «خفه! خفه شو!»
صف دوباره جاری شد و آذرماه بود و تراکت‌ها باران دیده بودند. از بغل نرده‌ها پیرزنی در دلش خندید و رفت. عابرها خشکیده و مُشت‌فشرده تتمه‌ی زندگی را به خانه می‌بردند و هوا، بوی عرقِ چهل ساله در هوا بود. مرتضی یقه‌اش را کشید بالا و فرز خندید: «سرد نیست!»
سرد بود و باد سپیدارهای خیابان را می‌سوزاند. صدای چکمه‌ی پاسبان‌ها سکوتِ صدها قدمِ ما را پوشانده بود و همه ترسیده بودیم که مبادا.. من آرام در گوش مرتضی گفتم: «لابد در میدان تیربارها منتظرند مثل ۱۹۰۵»
صدایم رفت به پشت سر و دستِ سفت گوشتالویی شانه‌ام را زد. خندید که: «تو هم که دیوانه‌ای!» صفِ دیوانگان بودیم که می‌سُریدیم به طرف میدان و دانشکده مانده بود عقب با همه‌ی آتش‌ها که گداخته بودیم و کتک‌ها و سوت‌ها و گله‌ی پاسبان‌ها که شکارچی‌ بودند.
بهروز بود عقب‌ام و اولین دستش بود روی شانه‌ام.. نترسیده از بین جمع سرود خواند: «می‌گذرد در شب آیینه‌ی رود» پاسبان گفت: «خفه شو!» داد کشید: «خفته هزاران گل در سینه‌ی رود» رودِ دویست نفره داد کشیدیم و پهلوها کبود شد و سرها از میانِ سپیدارها شکافت و باران روی تراکت‌ها با خون قاطی شد.»
.
قسمتی از «چهارمین»، نوشته‌ی مریم سالخورد، چاپ نخست: شهریورِ ۱۳۹۸
نشر «رُشدیه»
#مریم_سالخورد #چهارمین #داستان #انتشارات_رشدیه #شانزده_آذر
@rochdie