پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
308 subscribers
31.5K photos
10.5K videos
7.29K files
8.74K links
پرنیان خیال با مطالب ادبی ،شعر،مقاله ،کتاب ومتنهای اجتماعی تاریخی تلاش برای گسترش فرهنگ کتاب خوانی دارد.
Download Telegram
Forwarded from بهترین اشعار


دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی


ز کدام باده ساقی به من خراب دادی ...؟



#فیض_کاشانی



@BehtarinAshar
Forwarded from Deleted Account
سیه چشمی بکارِ عشقِ استاد
به من درسِ محبت یاد میداد

مرا از یاد بُرد آخر، ولی من
بجز او عالمی را بردم از یاد

#فیض_کاشانی
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی

چو دل و چو دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژه‌های شوخ خود را چو به غمزه آب دادی

دل عالمی ز جا شد چو نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چو به زلف تاب دادی

در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چو شراب ناب دادی

ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی

همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت
به من فقیر و مسکین غم بی‌حساب دادی

همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی

ز لب شکر فروشت دل “فیض” خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی

#فیض_کاشانی
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی

چو دل و چو دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژه‌های شوخ خود را چو به غمزه آب دادی

دل عالمی ز جا شد چو نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چو به زلف تاب دادی

در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چو شراب ناب دادی

ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی

همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت
به من فقیر و مسکین غم بی‌حساب دادی

همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی

ز لب شکر فروشت دل “فیض” خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی

#فیض_کاشانی
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات

ای فتنها انگیخته آخر چه آشوبست این
ای خون عالم ریخته آخر چه آشوبست این
از زلف شور انگیخته بر ماه عنبر بیخته
دلها در او آویخته آخر چه آشوبست این
از چشم سحر انگیخته مژگان بزهر آمیخته
خون خلایق ریخته آخر چه آشوبست این
از لعل شکر ریخته جان در شکر آمیخته
شور از جهان انگیخته آخر چه آشوبست این
از لطف قهر انگیخته با قهر لطف آمیخته
وین هر دو درهم ریخته آخر چه آشوبست این
از عشق شور انگیخته با جان فیض آمیخته
زو این جواهر ریخته آخر چه آشوبست این
#فیض_کاشانی
گر یار بما رخ ننماید ،چه توان کرد
ز آنروی نقاب ار نگشاید ،چه توان کرد

پنهان ز نظرها ،اگر آید به تماشا
در دیده دل از ما بزداید ،چه توان کرد

در دیده ی عشاق، چه خورشید عیانست
گر در نظر غیر نیاید، چه توان کرد

چون روی نماید ،دل و دین را برباید
یک لحظه ولیکن چو نیاید ،چه توان کرد

آید برِ این خسته، دمی چون به عیادت
عمرم اگر آندم بسر آید ،چه توان کرد...

#فیض_کاشانی
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی

ز کدام باده ساقی به من خراب دادی

چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه

مژه‌های شوخ خود را چو به غمزه آب دادی

دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی

دو جهان به هم بر آمد چه به زلف تاب دادی

در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی

ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی

همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت

به من فقیر و مسکین غم بی‌حساب دادی

همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت

همه را شراب دادی و مرا سراب دادی

ز لب شکر فروشت دل فیض خواست کامی

نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی

#فیض_کاشانی
عاشقان از لب خوبان می مستانه زدند
بنظر زلف دلاویز بتان شانه زدند
هر که مجنون تو شد از همه قیدی وارست
عاقلان راه نبردند به افسانه زدند.. #فیض_کاشانی
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
#سعدی
..........................
به اختیار شکیبایی از تو نتوان بود
به اضطرار توان بود اگر شکیباییست
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست
شب فراق تو هر شب که هست یلداییست
#سعدی
........................
وز رو چو برانداخت نقاب شب زلف
گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست
#سعدی
.........................
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
#وحشی_بافقی
......................
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بی‌مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
#حافظ
......................
هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم
نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را
عمر ابد ز عهده نمی‌آیدش برون
نازم عقوبت شب یلدای خویش را
#وحشی_بافقی
......................
شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
#وحشی_بافقی
........................
رتبهٔ عرفان شود شام فنا روشنت
قیمت انوار شمع در شب یلدا طلب
#وحشی_بافقی
........................
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا
#ناصرخسرو
.......................
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند
#منوچهری
........................
آری که افتاب مجرد به یک شعاع
بیخ کواکب شب یلدا برافکند
#خاقانی
.......................
هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من
#خاقانی
......................
ز آمیزش عالم و طبع عالم
دلم نفرت و طبع عنقا گرفته
شب محنت من ز امداد فکرت
درازی شبهای یلدا گرفته
#انوری
........................
شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
#اوحدی
........................

چون لاله دل از مهرتوان سوختن اما
اسرار دل سوخته پیدا نتوان کرد
تا در سر زلفش نکنی جان گرامی
پیش تو حدیث شب یلدا نتوان کرد
#خواجوی_کرمانی
.........................
هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
تنگ چشمانرا نیاید روی زیبا در نظر
قیمت گوهر چه داند هر که نابینا بود
#خواجوی_کرمانی
.......................

شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست
گریه‌های سحرم را اثری پیدا نیست
#محتشم_کاشانی
......................
من بی‌نام و نشان را به سر کوی وفا
هرکه می‌داد نشان تو غلط بود غلط
با خود از بهر تسلی شب یلدای فراق
هرچه گفتم ز زبان تو غلط بود غلط
#محتشم_کاشانی
.......................
من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند
#فروغی_بسطامی
.......................
ای لعل لبت به دلنوازی مشهور
وی روی خوشت به ترکتازی مشهور
با زلف تو قصه‌ایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
#عبید_زاکانی
......................
چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد
#فیض_کاشانی
......................
شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمی‌بینم، خود این شب‌های یلدا را
#سلمان_ساوجی
......................
بیدار شو که در شب یلدای نیستی
در پرده است چشم ترا طرفه خوابها
#صائب_تبریزی
انتخاب بانو علوی
..

ای عاقلان دیوانه‌ام زنجیر زلف یار کو
بر شعلهای شوق دل پروانه‌ام دلدار کو

دل مست او جان مست او تن هم سرا پا مو بمو
در جملهٔ ذرات من یکذره هشیار کو

دل رفت جان هم میرود روح روان هم میرود‌
جانانه را آگه کنید آن دلبر غمخوار کو

دل بستم اندر زلف او واعظ ز دستم دست شو
کافر شدم کافر شدم زنار کو زنار کو

قربانیم قربانیم عید وصال او کجاست
مشتاق جانم افشانیم آن غمزهٔ خونخوار کو

گیرم بر اندازی نقاب بنمائی آنرخ بی‌حجاب
لیکن سرت گردم مرا یارائی دیدار کو

گفتم که چون بینم ترا شرح غم دل سر کنم
آندم که بینم روی او آن طاقت گفتار کو

شب با خیال زلف تو کی خواب آید فیض را
در خواب هم کی بینمت
آن دولت بیـــــــــــــــــدار کو ...

#فیض_کاشانی