📜معرفی نویسنده:
یووال نوح هراری (به عبری: יובל נח הררי) (زاده ۲۴ فوریهٔ ۱۹۷۶) روشنفکر، تاریخدان و نویسنده اسرائیلی و استاد تاریخ دانشگاه عبری اورشلیم است که سهگانه پرفروش انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر، انسان خداگونه: تاریخ مختصر آینده و ۲۱ درس برای قرن ۲۱ را نوشتهاست.
کسانی چون بیل گیتس و باراک اوباما نوشتههای یووال هراری را ستودهاند.[۱] او در سال ۲۰۱۸ کتاب بیستویک درس برای سده بیستویکم را منتشر کرد.
#یووال_نوح_هراری 📚
🎙فایل صوتی کتاب:
انسان خردمند( در یک فایل زیپ)
#یووال_نوح_هراری
#انسان_خردمند 📚
یووال نوح هراری (به عبری: יובל נח הררי) (زاده ۲۴ فوریهٔ ۱۹۷۶) روشنفکر، تاریخدان و نویسنده اسرائیلی و استاد تاریخ دانشگاه عبری اورشلیم است که سهگانه پرفروش انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر، انسان خداگونه: تاریخ مختصر آینده و ۲۱ درس برای قرن ۲۱ را نوشتهاست.
کسانی چون بیل گیتس و باراک اوباما نوشتههای یووال هراری را ستودهاند.[۱] او در سال ۲۰۱۸ کتاب بیستویک درس برای سده بیستویکم را منتشر کرد.
#یووال_نوح_هراری 📚
🎙فایل صوتی کتاب:
انسان خردمند( در یک فایل زیپ)
#یووال_نوح_هراری
#انسان_خردمند 📚
4_5841568092823488323.rar
264.1 MB
📜معرفی نویسنده:
یووال نوح هراری (به عبری: יובל נח הררי) (زاده ۲۴ فوریهٔ ۱۹۷۶) روشنفکر، تاریخدان و نویسنده اسرائیلی و استاد تاریخ دانشگاه عبری اورشلیم است که سهگانه پرفروش انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر، انسان خداگونه: تاریخ مختصر آینده و ۲۱ درس برای قرن ۲۱ را نوشتهاست.
کسانی چون بیل گیتس و باراک اوباما نوشتههای یووال هراری را ستودهاند.[۱] او در سال ۲۰۱۸ کتاب بیستویک درس برای سده بیستویکم را منتشر کرد.
#یووال_نوح_هراری 📚
🎙فایل صوتی کتاب:
انسان خردمند( در یک فایل زیپ)
#یووال_نوح_هراری
#انسان_خردمند 📚
یووال نوح هراری (به عبری: יובל נח הררי) (زاده ۲۴ فوریهٔ ۱۹۷۶) روشنفکر، تاریخدان و نویسنده اسرائیلی و استاد تاریخ دانشگاه عبری اورشلیم است که سهگانه پرفروش انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر، انسان خداگونه: تاریخ مختصر آینده و ۲۱ درس برای قرن ۲۱ را نوشتهاست.
کسانی چون بیل گیتس و باراک اوباما نوشتههای یووال هراری را ستودهاند.[۱] او در سال ۲۰۱۸ کتاب بیستویک درس برای سده بیستویکم را منتشر کرد.
#یووال_نوح_هراری 📚
🎙فایل صوتی کتاب:
انسان خردمند( در یک فایل زیپ)
#یووال_نوح_هراری
#انسان_خردمند 📚
5_6201634446995619933.pdf
207.8 MB
خوشبختی حاصل جمع و تفریق لحظات خوشایند و ناخوشایند نیست، بلکه ناشی از نگرش به کلیت زندگی به عنوان چیزی بامعنا و ارزشمند است. در خوشبختی یک عنصر مهم شناختی و اخلاقی وجود دارد.
همانطور که نیچه گفت، اگر دلیلی برای زندگی داشته باشی، تقریباً هر ناملایمی را میتوانی تحمل کنی. زندگی مفید، حتی در بطن دشواریها، میتواند بیاندازه رضایتبخش باشد. اما زندگی بیهوده، با هر میزان از رفاه، مصیبتی وحشتناک است.
📒 #انسان_خردمند
✍🏻 #یووال_نوح_هراری📚
همانطور که نیچه گفت، اگر دلیلی برای زندگی داشته باشی، تقریباً هر ناملایمی را میتوانی تحمل کنی. زندگی مفید، حتی در بطن دشواریها، میتواند بیاندازه رضایتبخش باشد. اما زندگی بیهوده، با هر میزان از رفاه، مصیبتی وحشتناک است.
📒 #انسان_خردمند
✍🏻 #یووال_نوح_هراری📚
در "حقیقت "یافتن خود!
مرد بسیار ثروتمندی بود و چنان از ثروتش ناکام شده بود که قصر خودش را در جست وجوی انسان فرزانه ای ترک کرد، زیرا واقعاٌ نفرین شده بود، واقعاٌ رنج می کشید. می خواست قدری خوشحال تر باشد. از یک شخص خردمند نزد شخص خردمند دیگر می رفت، ولی فایده ای نداشت. آنان حرف زیاد می زدند ولی نمی توانستند به او نشان بدهند. و او مصر بود: می باید انسانی بسیار عملگرا بوده باشد.
او اصرار می کرد:
"خوشبختی را به من نشان بده، آنوقت باور می کنم."
این مرد می باید ذهنی علمی داشته باشد. می گفت، "شما نمی توانید مرا با حرف زدن گول بزنید. خوشبختی را نشانم بدهید ، کجاست؟
اگر من دقیقاٌ آن را دیدم، فقط آنوقت است که مرید شما می شوم
این مرد به یک روستا رسید و مردم به او گفتند:
"آری ما یک مرشد صوفی داریم. شاید کمک کند. او قدری خل eccentric است، پس مواظب او باش. قدری هشیار باش، زیرا کسی نمی داند که او چه خواهد کرد. ولی او پدیده ای کمیاب است. نزد او برو."
مرد ثروتمند به یافتن او پرداخت
در کلبه اش نبود. مردم گفتند که به سمت جنگل رفته است، پس او به آنجا رفت
عارف زیر درختی تنومند در مراقبه ای عمیق نشسته بود. مرد ثروتمند آنجا ایستاد و از اسب خود پایین آمد
و آن مرد واقعاٌ به نظر خوشبخت می رسید:
بسیار ساکت، بسیار آرام. حتی همه چیز در اطراف او ساکن بود ، درخت، پرندگان. محیطی بسیار آرامش بخش بود.
مرد به پای او افتاد و گفت:
"آقا، من می خواهم خوشحال باشم. من همه چیز دارم غیر از خوشبختی."
مرد صوفی چشمانش را باز کرد و گفت: "من خوشبختی را به تو نشان خواهم داد. تو ثروت خودت را نشان بده."
کاملاٌ درست است. اگر تو از او می خواهی که خوشبختی را نشانت بدهد، اول تو ثروت خودت را نشان بده
مرد برای این منظور هزاران قطعه الماس در خورجین اسبش داشت. همیشه فکر می کرد، "اگر کسی باشد که خوشبختی را داشته باشد و قیمتش را بخواهد... و هیچ چیز در دنیا نیست که بدون پرداخت بها بتوانی آن را بگیری."
پس او آن کیسه پراز الماس را برای اینکار با خودش حمل می کرد: آن ها میلیون ها روپی ارزش داشتند.
مرد کیسه را داد و گفت:"نگاه کن."
درست در یک چشم به هم زدن، عارف کیسه را گرفت و شروع کرد به دویدن. مرد ثروتمند برای یک لحظه باورش نشد که چه اتفاقی افتاده است
وقتی حواسش جا آمد او هم شروع کرد به دویدن و فریاد زدن و گریستن. تمام اهل روستا جمع شدند و آنان گفتند:
"ما قبلاٌ به تو گفته بودیم! او خل است. هیچکس نمی داند چه خواهد کرد."
و تمام روستا به هیجان آمد. این برای مرد ثروتمند یک مصیبت واقعی بود. اندوخته ی تمام عمرش ازدست رفته بود و بدون نتیجه
عارف با دویدن دور روستا دوباره به همان درختی که قبلاٌ نشسته بود بازگشت. کیسه را نزدیک اسب گذاشت و زیر درخت نشست و چشمانش را بست و ساکت شد
مرد ثروتمند سر رسید خسته، ازنفس افتاده، عرق کرده و با اشک هایی در چشم ، تمام زندگیش در خطر بوده. سپس ناگهان کیسه ی الماس ها را دید که کنار اسب قرار دارد: آن را برداشت و روی قلبش گذاشت و شروع کرد به رقصیدن، خیلی خوشحال شد.
مردعارف چشمانش را باز کرد و گفت: "ببین! آیا خوشبختی را به تو نشان ندادم؟"
شما باید رنج بردن را بشناسید، فقط آنوقت است که می دانید خوشبختی چیست. به زمینه نیاز دارید.
هرتجربه ای یک تجربه است در مقابل یک زمینه.
شما در همان وضعیت آن مرد ثروتمند هستید:
دنبال آن عارف می دوید، همه چیزتان ربوده شده است، گریه و زاری می کنید.
می توانم ببینم: همه چیزتان ربوده شده و در روستای این دنیا می دوید. راه ها شناخته نشده اند، ولی شما مالباخته هستید. شما تا اعماق وجود ناشاد و رنجور هستید: دوان دوان و همیشه در حال دویدن....
یک روز به آن درخت بازمی گردید و باردیگر آن کیسه را خواهید یافت
خواهید رقصید، مشعوف خواهید شد. خواهید گفت:
"حالا می دانم خوشبختی چیست."
دنیا یک تجربه ی لازم است.
یک مدرسه است.
#انسان_باید_از_آن_بگذرد.
برای یافتن خود،
انسان باید نخست خودش را گم کند.
راه دیگری وجود ندارد، این تنها راه است.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها_جلد5
#برگردان :محسن خاتمی
مرد بسیار ثروتمندی بود و چنان از ثروتش ناکام شده بود که قصر خودش را در جست وجوی انسان فرزانه ای ترک کرد، زیرا واقعاٌ نفرین شده بود، واقعاٌ رنج می کشید. می خواست قدری خوشحال تر باشد. از یک شخص خردمند نزد شخص خردمند دیگر می رفت، ولی فایده ای نداشت. آنان حرف زیاد می زدند ولی نمی توانستند به او نشان بدهند. و او مصر بود: می باید انسانی بسیار عملگرا بوده باشد.
او اصرار می کرد:
"خوشبختی را به من نشان بده، آنوقت باور می کنم."
این مرد می باید ذهنی علمی داشته باشد. می گفت، "شما نمی توانید مرا با حرف زدن گول بزنید. خوشبختی را نشانم بدهید ، کجاست؟
اگر من دقیقاٌ آن را دیدم، فقط آنوقت است که مرید شما می شوم
این مرد به یک روستا رسید و مردم به او گفتند:
"آری ما یک مرشد صوفی داریم. شاید کمک کند. او قدری خل eccentric است، پس مواظب او باش. قدری هشیار باش، زیرا کسی نمی داند که او چه خواهد کرد. ولی او پدیده ای کمیاب است. نزد او برو."
مرد ثروتمند به یافتن او پرداخت
در کلبه اش نبود. مردم گفتند که به سمت جنگل رفته است، پس او به آنجا رفت
عارف زیر درختی تنومند در مراقبه ای عمیق نشسته بود. مرد ثروتمند آنجا ایستاد و از اسب خود پایین آمد
و آن مرد واقعاٌ به نظر خوشبخت می رسید:
بسیار ساکت، بسیار آرام. حتی همه چیز در اطراف او ساکن بود ، درخت، پرندگان. محیطی بسیار آرامش بخش بود.
مرد به پای او افتاد و گفت:
"آقا، من می خواهم خوشحال باشم. من همه چیز دارم غیر از خوشبختی."
مرد صوفی چشمانش را باز کرد و گفت: "من خوشبختی را به تو نشان خواهم داد. تو ثروت خودت را نشان بده."
کاملاٌ درست است. اگر تو از او می خواهی که خوشبختی را نشانت بدهد، اول تو ثروت خودت را نشان بده
مرد برای این منظور هزاران قطعه الماس در خورجین اسبش داشت. همیشه فکر می کرد، "اگر کسی باشد که خوشبختی را داشته باشد و قیمتش را بخواهد... و هیچ چیز در دنیا نیست که بدون پرداخت بها بتوانی آن را بگیری."
پس او آن کیسه پراز الماس را برای اینکار با خودش حمل می کرد: آن ها میلیون ها روپی ارزش داشتند.
مرد کیسه را داد و گفت:"نگاه کن."
درست در یک چشم به هم زدن، عارف کیسه را گرفت و شروع کرد به دویدن. مرد ثروتمند برای یک لحظه باورش نشد که چه اتفاقی افتاده است
وقتی حواسش جا آمد او هم شروع کرد به دویدن و فریاد زدن و گریستن. تمام اهل روستا جمع شدند و آنان گفتند:
"ما قبلاٌ به تو گفته بودیم! او خل است. هیچکس نمی داند چه خواهد کرد."
و تمام روستا به هیجان آمد. این برای مرد ثروتمند یک مصیبت واقعی بود. اندوخته ی تمام عمرش ازدست رفته بود و بدون نتیجه
عارف با دویدن دور روستا دوباره به همان درختی که قبلاٌ نشسته بود بازگشت. کیسه را نزدیک اسب گذاشت و زیر درخت نشست و چشمانش را بست و ساکت شد
مرد ثروتمند سر رسید خسته، ازنفس افتاده، عرق کرده و با اشک هایی در چشم ، تمام زندگیش در خطر بوده. سپس ناگهان کیسه ی الماس ها را دید که کنار اسب قرار دارد: آن را برداشت و روی قلبش گذاشت و شروع کرد به رقصیدن، خیلی خوشحال شد.
مردعارف چشمانش را باز کرد و گفت: "ببین! آیا خوشبختی را به تو نشان ندادم؟"
شما باید رنج بردن را بشناسید، فقط آنوقت است که می دانید خوشبختی چیست. به زمینه نیاز دارید.
هرتجربه ای یک تجربه است در مقابل یک زمینه.
شما در همان وضعیت آن مرد ثروتمند هستید:
دنبال آن عارف می دوید، همه چیزتان ربوده شده است، گریه و زاری می کنید.
می توانم ببینم: همه چیزتان ربوده شده و در روستای این دنیا می دوید. راه ها شناخته نشده اند، ولی شما مالباخته هستید. شما تا اعماق وجود ناشاد و رنجور هستید: دوان دوان و همیشه در حال دویدن....
یک روز به آن درخت بازمی گردید و باردیگر آن کیسه را خواهید یافت
خواهید رقصید، مشعوف خواهید شد. خواهید گفت:
"حالا می دانم خوشبختی چیست."
دنیا یک تجربه ی لازم است.
یک مدرسه است.
#انسان_باید_از_آن_بگذرد.
برای یافتن خود،
انسان باید نخست خودش را گم کند.
راه دیگری وجود ندارد، این تنها راه است.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها_جلد5
#برگردان :محسن خاتمی
🍃انسان توسعهیافته کیست؟
1️⃣ " انسان توسعهیافته"
▪️انسانی است که به حقوق و تکالیف مدنی خود آگاه است.
▪️ به وظایف خود عمل میکند و حقوق خود را مطالبه مینماید.
2️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️ اعتماد بنفس منطقی دارد. ▪️به تواناییهای انسانیاش باور دارد، خودش را مسلط بر محیط و مسائل زندگیاش میداند و میفهمد که انسان موجودی خلاق و مبتکر و توانمند است.
▪️ میداند که در درون انسان، نیرویی وجود دارد که اگر اراده کند میتواند همۀ مشکلات را با تعقل و تدبیر، حل و فصل کند.
3️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️مهربان و آرام است.
▪️ خوب گوش میکند.
▪️ خوب فکر میکند.
▪️ با عجله سخن نمیگوید.
▪️وقتی با او برخورد میکنی، امواج آرامبخش و مهربانی، سراسر وجودتان را پر میکند.
4️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️از نیاز به نمایش، عبور کرده است.
▪️ در سخن گفتن اظهار فضل نمیکند.
▪️ و از چاپلوسی دیگران بیزار است.
5️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️ روحیۀ مشارکتپذیری، همفکری و همکاری با دیگران دارد. ▪️به تفکر جمعی و مشورت اعتقاد دارد،
▪️تقسیم کار را میفهمد،
▪️اصول مقدماتی مدیریت را بلد است.
▪️ و کاملاً باور دارد که خودش عقل کل نیست.
6️⃣ "انسان توسعه یافته"
▪️جوپذیر نیست،
▪️در مقابل تبلیغات زیانبار و یا کذب، روحیه پایداری و نگاه کارشناسی دارد.
▪️ در گرداب تبلیغات سوء قرار نمیگیرد و هر نگرشی را در قالب عقل و تجربه و مشورت به تجزیه و تحلیل میگیرد و بعد تصمیم میگیرد.
7️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️روحیۀ همزیستی مسالمتآمیز با جامعه دارد،
▪️ با خودش سازگار و با محیط زندگیاش هماهنگ است،
▪️محیط زندگیاش را تغییر میدهد،
▪️ اما با شرایط نمیجنگد.
8️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️به تندرستی جسمی و سلامتی روحی و روانی خود اهمیت میدهد. ▪️ورزش میکند،
▪️ تفریح میکند ،
▪️و به واقع زندگی میکند.
▪️ نوع لباس پوشیدنش،
▪️روش گفتاریاش،
▪️منش کرداریاش،
▪️ و حتی نوع نگاه و چهرهاش بهگونهای است که مورد پذیرش اجتماع است و در همه امورات متعادل است.
9️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️ اجازه میدهد دیگران حرف خود را تمام کنند.
▪️یاد گرفته است بیشتر سکوت کند تا حرف بزند،
▪️بیشتر بشنود تا بگوید.
0️⃣1️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️ کتاب میخواند.
1️⃣1️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️برای کل جامعه و آینده آن تلاش میکند.
▪️ و نه صرفا برای باند، گروه، همفکران و یا اقوام خود.
2️⃣1️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️ با حیوانات مهربان است.
▪️و به محیط زیست خود اهمیت میدهد.
3️⃣1️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️بخش مهمی از زندگی خود را برای به جای گذاشتن میراثی ارزشمند برای جامعه، طراحی میکند،
▪️مسئولیت کاری را که در آن تخصص ندارد نمیپذیرد.
▪️ و مسئولیت کاری را به کسی که در آن کار تخصصی ندارد نمیسپارد.
4️⃣1️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️قانونمند است و به قانون احترام میگذارد.
▪️حتی در مواقعی که قانون را مطابق میل خود نمیداند نیز حاضر نیست قانون شکنی کند.
▪️و هیچگاه قانون را زیر پا نمیگذارد.
منبع : امداد اندیشه
#توسعه #توسعهیافتگی #انسان_توسعهیافته
1️⃣ " انسان توسعهیافته"
▪️انسانی است که به حقوق و تکالیف مدنی خود آگاه است.
▪️ به وظایف خود عمل میکند و حقوق خود را مطالبه مینماید.
2️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️ اعتماد بنفس منطقی دارد. ▪️به تواناییهای انسانیاش باور دارد، خودش را مسلط بر محیط و مسائل زندگیاش میداند و میفهمد که انسان موجودی خلاق و مبتکر و توانمند است.
▪️ میداند که در درون انسان، نیرویی وجود دارد که اگر اراده کند میتواند همۀ مشکلات را با تعقل و تدبیر، حل و فصل کند.
3️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️مهربان و آرام است.
▪️ خوب گوش میکند.
▪️ خوب فکر میکند.
▪️ با عجله سخن نمیگوید.
▪️وقتی با او برخورد میکنی، امواج آرامبخش و مهربانی، سراسر وجودتان را پر میکند.
4️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️از نیاز به نمایش، عبور کرده است.
▪️ در سخن گفتن اظهار فضل نمیکند.
▪️ و از چاپلوسی دیگران بیزار است.
5️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️ روحیۀ مشارکتپذیری، همفکری و همکاری با دیگران دارد. ▪️به تفکر جمعی و مشورت اعتقاد دارد،
▪️تقسیم کار را میفهمد،
▪️اصول مقدماتی مدیریت را بلد است.
▪️ و کاملاً باور دارد که خودش عقل کل نیست.
6️⃣ "انسان توسعه یافته"
▪️جوپذیر نیست،
▪️در مقابل تبلیغات زیانبار و یا کذب، روحیه پایداری و نگاه کارشناسی دارد.
▪️ در گرداب تبلیغات سوء قرار نمیگیرد و هر نگرشی را در قالب عقل و تجربه و مشورت به تجزیه و تحلیل میگیرد و بعد تصمیم میگیرد.
7️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️روحیۀ همزیستی مسالمتآمیز با جامعه دارد،
▪️ با خودش سازگار و با محیط زندگیاش هماهنگ است،
▪️محیط زندگیاش را تغییر میدهد،
▪️ اما با شرایط نمیجنگد.
8️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️به تندرستی جسمی و سلامتی روحی و روانی خود اهمیت میدهد. ▪️ورزش میکند،
▪️ تفریح میکند ،
▪️و به واقع زندگی میکند.
▪️ نوع لباس پوشیدنش،
▪️روش گفتاریاش،
▪️منش کرداریاش،
▪️ و حتی نوع نگاه و چهرهاش بهگونهای است که مورد پذیرش اجتماع است و در همه امورات متعادل است.
9️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️ اجازه میدهد دیگران حرف خود را تمام کنند.
▪️یاد گرفته است بیشتر سکوت کند تا حرف بزند،
▪️بیشتر بشنود تا بگوید.
0️⃣1️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️ کتاب میخواند.
1️⃣1️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️برای کل جامعه و آینده آن تلاش میکند.
▪️ و نه صرفا برای باند، گروه، همفکران و یا اقوام خود.
2️⃣1️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️ با حیوانات مهربان است.
▪️و به محیط زیست خود اهمیت میدهد.
3️⃣1️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️بخش مهمی از زندگی خود را برای به جای گذاشتن میراثی ارزشمند برای جامعه، طراحی میکند،
▪️مسئولیت کاری را که در آن تخصص ندارد نمیپذیرد.
▪️ و مسئولیت کاری را به کسی که در آن کار تخصصی ندارد نمیسپارد.
4️⃣1️⃣ "انسان توسعهیافته"
▪️قانونمند است و به قانون احترام میگذارد.
▪️حتی در مواقعی که قانون را مطابق میل خود نمیداند نیز حاضر نیست قانون شکنی کند.
▪️و هیچگاه قانون را زیر پا نمیگذارد.
منبع : امداد اندیشه
#توسعه #توسعهیافتگی #انسان_توسعهیافته
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📕 #انسان_خدا_گونه
✍ نویسنده : #یووال_نوح_هراری
🎙 راوی : فرهاد ارکانی
📝 انتشارات : #نشر_نو
انسان خداگونه در پروژهها و آرزوها و کابوسهایی کاوش میکند که قرن بیستویکم را شکل میبخشند ــ از غلبه بر مرگ تا خلق زیست مصنوعی. از اینجا به کجا میرویم؟ و این جهان شکنندۀ کنونی را چگونه در برابر تواناییهای نابودگرمان محافظت میکنیم؟
جنگ برمیافتد
احتمال خودکشی بیش از کشته شدن در جنگ خواهد بود
قحطی ناپدید میشود
خطر چاقی بشر را بیش از گرسنگی تهدید میکند
مرگ چیزی جز یک مشکل فنی نیست
برابری از میان میرود ــ پایندگی وارد میشود
آینده برای ما چه در بر دارد؟
مرحلۀ بعدی تکامل همین است
انسان خردمند نشان داد که از کجا آمدهایم، انسان خداگونه نشان میدهد که به کجا میرویم.
✍ نویسنده : #یووال_نوح_هراری
🎙 راوی : فرهاد ارکانی
📝 انتشارات : #نشر_نو
انسان خداگونه در پروژهها و آرزوها و کابوسهایی کاوش میکند که قرن بیستویکم را شکل میبخشند ــ از غلبه بر مرگ تا خلق زیست مصنوعی. از اینجا به کجا میرویم؟ و این جهان شکنندۀ کنونی را چگونه در برابر تواناییهای نابودگرمان محافظت میکنیم؟
جنگ برمیافتد
احتمال خودکشی بیش از کشته شدن در جنگ خواهد بود
قحطی ناپدید میشود
خطر چاقی بشر را بیش از گرسنگی تهدید میکند
مرگ چیزی جز یک مشکل فنی نیست
برابری از میان میرود ــ پایندگی وارد میشود
آینده برای ما چه در بر دارد؟
مرحلۀ بعدی تکامل همین است
انسان خردمند نشان داد که از کجا آمدهایم، انسان خداگونه نشان میدهد که به کجا میرویم.
انسان ها در عصر ظلمت.pdf
2.7 MB
کتاب #انسان_ها_در_عصر_ظلمت
نویسنده #هانا_آرنت
مترجم #مهدی_خلجی
حکومتهای خودکامه و دیکتاتوری پیش از هر چیز چراغهای قلمرو عمومی را نابود میکنند و به تعبیر #فروغ_فرخزاد «چراغهای رابطه را تاریک» میسازند تا شهروندان نتوانند همدیگر را ببینند. در چنین تاریکیای که آرنت از آن به «عصر ظلمت» تعبیر میکند دیگر نوری بر قلمرو عمومی تابیده نمیشود و چشم چشم را نمیبیند و انسانها «تنها» میشوند و اینگونه میشود که حکومتهای خودکامه با همهی هیمنه و حشمت و هیاهوی خود به مصاف شهروندی می روند که اینطور تنها و تکافتاده است. این شهروند تنها و تکافتاده در آماج این حمله، یا درهم شکسته میشود و یا این تنهایی مایه و پایهای برای اِعمال اقتدار بر او میشود. اینگونه میشود که از شهروند، آدمکی فرمانبر، توجیهگر و سر به راه خلق میشود که فاقد تشخیص خوب و بد است و به رغم معمولی و پیشپا افتاده بودنش، میتواند به مهیب ترین و تصورناپذیرترین جنایتها دست بزند.
نویسنده #هانا_آرنت
مترجم #مهدی_خلجی
حکومتهای خودکامه و دیکتاتوری پیش از هر چیز چراغهای قلمرو عمومی را نابود میکنند و به تعبیر #فروغ_فرخزاد «چراغهای رابطه را تاریک» میسازند تا شهروندان نتوانند همدیگر را ببینند. در چنین تاریکیای که آرنت از آن به «عصر ظلمت» تعبیر میکند دیگر نوری بر قلمرو عمومی تابیده نمیشود و چشم چشم را نمیبیند و انسانها «تنها» میشوند و اینگونه میشود که حکومتهای خودکامه با همهی هیمنه و حشمت و هیاهوی خود به مصاف شهروندی می روند که اینطور تنها و تکافتاده است. این شهروند تنها و تکافتاده در آماج این حمله، یا درهم شکسته میشود و یا این تنهایی مایه و پایهای برای اِعمال اقتدار بر او میشود. اینگونه میشود که از شهروند، آدمکی فرمانبر، توجیهگر و سر به راه خلق میشود که فاقد تشخیص خوب و بد است و به رغم معمولی و پیشپا افتاده بودنش، میتواند به مهیب ترین و تصورناپذیرترین جنایتها دست بزند.
📙 انسان ها در عصر ظلمت
✍ هانا آرنت
🔃 مهدی خلجی
332صفحه
حکومتهای خودکامه و دیکتاتوری پیش از هر چیز چراغهای قلمرو عمومی را نابود میکنند تا شهروندان نتوانند همدیگر را ببینند. در چنین تاریکیای که آرنت آن را به «عصر ظلمت» تعبیر میکند دیگر نوری بر قلمرو عمومی تابیده نمیشود و چشم چشم را نمیبیند و انسانها «تنها» میشوند و اینگونه میشود که حکومتهای خودکامه با همهی هیمنه و حشمت و هیاهوی خود به مصاف شهروندی می روند که اینطور تنها و تکافتاده است. این شهروند ِ تنها و تکافتاده در آماج این حمله، یا درهم شکسته میشود و یا این تنهایی مایه و پایهای برای اِعمال اقتدار بر او میشود. اینگونه میشود که از شهروند، آدمکی فرمانبر، توجیهگر و سر به راه خلق میشود که فاقد تشخیص خوب و بد است و به رغم معمولی و پیشپا افتادهبودنش، میتواند به مهیبترین و تصورناپذیرترین جنایتها دست بزند.
#انسان_ها_در_عصر_ظلمت
#هانا_آرنت
✍ هانا آرنت
🔃 مهدی خلجی
332صفحه
حکومتهای خودکامه و دیکتاتوری پیش از هر چیز چراغهای قلمرو عمومی را نابود میکنند تا شهروندان نتوانند همدیگر را ببینند. در چنین تاریکیای که آرنت آن را به «عصر ظلمت» تعبیر میکند دیگر نوری بر قلمرو عمومی تابیده نمیشود و چشم چشم را نمیبیند و انسانها «تنها» میشوند و اینگونه میشود که حکومتهای خودکامه با همهی هیمنه و حشمت و هیاهوی خود به مصاف شهروندی می روند که اینطور تنها و تکافتاده است. این شهروند ِ تنها و تکافتاده در آماج این حمله، یا درهم شکسته میشود و یا این تنهایی مایه و پایهای برای اِعمال اقتدار بر او میشود. اینگونه میشود که از شهروند، آدمکی فرمانبر، توجیهگر و سر به راه خلق میشود که فاقد تشخیص خوب و بد است و به رغم معمولی و پیشپا افتادهبودنش، میتواند به مهیبترین و تصورناپذیرترین جنایتها دست بزند.
#انسان_ها_در_عصر_ظلمت
#هانا_آرنت
✍️🌺درود پگاهتان دلنشین و به رنگ عشق روزتان بر زربفتی از عشق وترنم ترانه.
مهربانی اکثیری است که با عشق تکثیر می شود و همراه با خرد وجوانمردی جامعه ی انسانی می سازد که هیچ گاه ادم ها را تقسیم نمی کند و راه گذار به عدالت وحقوق برابر انسانی است
🖋️🌿هزار اندیشه از ذهنم گذر کرد
که شب بگذشت و ساقی را خبر کرد
صبوحی صبح بر دوشش گرفته
در آمد تا که بر چشمت نظر کرد
🖋️🌿در گرگ ومبش هوای صبح
زاییده تا نسیم
با عطر دلکش یک روز تازه
عشق را
پروانه های شوق بغل کرده اند
گلهای کامیلبا را
وقتی که شسته است باران
گونه ی خاک را
وگلدانهای شمع دانی وگلایل
در پیچ پله های تراس
صبح بخیر می گویند
وماه هنوز
چشمهای خسته ی شب را
نَشُسته است
وبر تخت خود
در انتظار لبخندش را
برای ان لحظه ی مبادا
ذخیره نموده است
از مارپیچ پلکان می گذرم
دری از بهشت باز می شود
هوای تازه ی پشت بام
وصبح دل انگیز
لاجرعه سر می دهم نفس را
بوی خاک، بوی صبح وبوی زندگی
چه صبح قشنگی
ودر کنار الاچیق
به منظر دوردست کوه
و سرخی شفق غرق می شوم
و باد تارهای پریشان موهای کم پشت را
تا پشت گوش ورق می زند
ومن در اعتیادی گنگ
بر دستهای خود شانه می زنم
ته مانده ی خیالی ان روزهای شاد را
وزیر لب ترنم شعری است
که تازه سروده ام
بر بلندی گندم زار
و خزانه های تازه ی برنج
ومی بینم جوانه زدن را
از خاک و از خزانه
وامید تا ژرفای جان می دود
وقاب می شود
میان پنجه های گره کرده من
که بر تراس
کاکلی را می خوانم
و کوه آوازم را
پس می دهد
وخانه های پیش رو
تنبلانه برکوه تکیه کرده اند
و من تاریخ را می بینم
دست کاری شده
و پدر بزرگهایی را
که استخوان جمجمه هایشان
در کوچههای تازه
زیر چرخ روزگار پوسیده
خرد شده است
وصدای مشکهایی
که وقت دوغ زدن
دیگر نمی آیند
وافسوس آه بلندی است
از سینه برمی آید
در منظر باغهای سرکوفته ی
تخریب شده و نخلهای سربزیده
وخانه ی محقر کوه
که مثل مهره ی تاجی
تنها افتاده است
در ان کمرکش صعب کوه
امام زاده
ومن بی دلیل لبخند می زنم
براین همه تناقض مفروض
ونرده های پشت بام را می شمارم
که اکنون
به اوج این ارتفاع هدایتم می کنند
تا چیزی از قلم نیفتد
ومن بنویسم
نارنجها گلهای تازه را
از دست داده اند.
#ایرج_جمشیدی_بینا
🖊️کانال پرنیان خیال پرند خیالتان را رنگ خیال می زند
✍️📒چیزی که از شما میخواهم این است که:
برای انسان شدن دانشآموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت «جانورانِ دانشمند» و «بیماران روانیِ ماهر» نشود. خواندن، نوشتن، ریاضیات و... زمانی اهمیت پیدا میکند که به انسان شدن کودکان کمک کنيد و اين كليد انسان بودن كودكان در آينده میباشد.
پزشک شدن، مهندس شدن، متخصص شدن، كار سختی نيست و میشود با چند سال درس خواندن به آن رسيد و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشكان زیادی داريم و هم مهندسين زیادی داريم. اما بزرگترين ثروت ما انسانيت و اخلاق ماست.
📘#انسان_در_جستجوی_معنا
✍ #ویکتور_فرانکل♦️
مهربانی اکثیری است که با عشق تکثیر می شود و همراه با خرد وجوانمردی جامعه ی انسانی می سازد که هیچ گاه ادم ها را تقسیم نمی کند و راه گذار به عدالت وحقوق برابر انسانی است
🖋️🌿هزار اندیشه از ذهنم گذر کرد
که شب بگذشت و ساقی را خبر کرد
صبوحی صبح بر دوشش گرفته
در آمد تا که بر چشمت نظر کرد
🖋️🌿در گرگ ومبش هوای صبح
زاییده تا نسیم
با عطر دلکش یک روز تازه
عشق را
پروانه های شوق بغل کرده اند
گلهای کامیلبا را
وقتی که شسته است باران
گونه ی خاک را
وگلدانهای شمع دانی وگلایل
در پیچ پله های تراس
صبح بخیر می گویند
وماه هنوز
چشمهای خسته ی شب را
نَشُسته است
وبر تخت خود
در انتظار لبخندش را
برای ان لحظه ی مبادا
ذخیره نموده است
از مارپیچ پلکان می گذرم
دری از بهشت باز می شود
هوای تازه ی پشت بام
وصبح دل انگیز
لاجرعه سر می دهم نفس را
بوی خاک، بوی صبح وبوی زندگی
چه صبح قشنگی
ودر کنار الاچیق
به منظر دوردست کوه
و سرخی شفق غرق می شوم
و باد تارهای پریشان موهای کم پشت را
تا پشت گوش ورق می زند
ومن در اعتیادی گنگ
بر دستهای خود شانه می زنم
ته مانده ی خیالی ان روزهای شاد را
وزیر لب ترنم شعری است
که تازه سروده ام
بر بلندی گندم زار
و خزانه های تازه ی برنج
ومی بینم جوانه زدن را
از خاک و از خزانه
وامید تا ژرفای جان می دود
وقاب می شود
میان پنجه های گره کرده من
که بر تراس
کاکلی را می خوانم
و کوه آوازم را
پس می دهد
وخانه های پیش رو
تنبلانه برکوه تکیه کرده اند
و من تاریخ را می بینم
دست کاری شده
و پدر بزرگهایی را
که استخوان جمجمه هایشان
در کوچههای تازه
زیر چرخ روزگار پوسیده
خرد شده است
وصدای مشکهایی
که وقت دوغ زدن
دیگر نمی آیند
وافسوس آه بلندی است
از سینه برمی آید
در منظر باغهای سرکوفته ی
تخریب شده و نخلهای سربزیده
وخانه ی محقر کوه
که مثل مهره ی تاجی
تنها افتاده است
در ان کمرکش صعب کوه
امام زاده
ومن بی دلیل لبخند می زنم
براین همه تناقض مفروض
ونرده های پشت بام را می شمارم
که اکنون
به اوج این ارتفاع هدایتم می کنند
تا چیزی از قلم نیفتد
ومن بنویسم
نارنجها گلهای تازه را
از دست داده اند.
#ایرج_جمشیدی_بینا
🖊️کانال پرنیان خیال پرند خیالتان را رنگ خیال می زند
✍️📒چیزی که از شما میخواهم این است که:
برای انسان شدن دانشآموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت «جانورانِ دانشمند» و «بیماران روانیِ ماهر» نشود. خواندن، نوشتن، ریاضیات و... زمانی اهمیت پیدا میکند که به انسان شدن کودکان کمک کنيد و اين كليد انسان بودن كودكان در آينده میباشد.
پزشک شدن، مهندس شدن، متخصص شدن، كار سختی نيست و میشود با چند سال درس خواندن به آن رسيد و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشكان زیادی داريم و هم مهندسين زیادی داريم. اما بزرگترين ثروت ما انسانيت و اخلاق ماست.
📘#انسان_در_جستجوی_معنا
✍ #ویکتور_فرانکل♦️
Telegram
attach 📎
✍️🌺درود صبحتان پر پرندی از لبخند وشادی پرنیان خیالتان برحریر روحبخش دانش و اعتماد وخرد فرجامتان نیک وبه آیین صبح را لبخند بزنید و بر جهان مهر ببخشید عشق ناجی جهان است.بشر با دانش غول بیماریها جنگها و نابخردیها را از دامنش خواهد زدود وحکومت تکنولوژی برجهان را چون فریدون به بند خواهد کشید وجهان را انسانی تر خواهد ساخت فقر فحشا قاچاق اسلحه وانسان محصول زیاده طلبی قدرتها ونظامهای پسا تونالیتر است بشر روزی آنها را به زباله دان تاریخ خواهد سپرد وخود را ازاین ننگ رها خواهد کرد به امید بهروزی وسعادت همه ی انسانها وروزی که انسان با شرافت زندگی کند واین بردگی پایان پذیرد
🖋️🌿 چه صبح دلنشین سرزد ازان چشم فرح انگیز
جهان لبخند زد شادی همی گل بیخت بر آویز
میان بستر خورشید تا بگشود پلک شادمانی را
نسیمی تازه جان پرورد وشد پیک عبیر آمیز
🖋️🌿خون کدام لاله کوهی
دستانشان را
رنگی کرده است
که هرچه می شویند
پاک نمی شود
خون از دامنشان
🖋️🌿شب دیوانه ای
خورشیدش را
گم کرد ه بود
و در پناه سایه ها
سطلها را می گشت
مکثی کرد
نوشته بودند
نان به قیمت جان
و خورشید را
دید که با سبدی
تاق زده اند
وتنها دوچشمش بود
که انتظار می کشید
نان را
🖋️🌿 نامت سپیده دمی است
متبرک
که مالا مال
شادی را
در لبخندی تقسیم می کند
و عشق را نغمه ای جهانی
وجز به مهربانی سخن نمی گوید
پیغمبری که پیراهن از گلبرگ
پوشیده است
وعطر نفسش رایحه ی صلح است
و بر قدمش گلریزان است
از عطر رهایی
وبر پیشانیش نوشته است
برای رسیدن گامها را محکم کن
این باد نغمه های شیرین با خود دارد
نغمه ی تغییر
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️🌺شما باختهاید. در دل آشکارترین پیروزیها و فتوحاتتان شکست خوردهاید. چرا که درون انسان، به من نگاه کنید، قدرتی هست که هرگز نمیتوانید از آن بکاهید، جنونی آشکار؛ جنونی آمیخته با ترس و شجاعت، جنونی بدوی و همیشه فاتح. چنین قدرتی است که در مقابل شما قیام خواهد کرد و آن وقت خواهید فهمید که جلال و جبروت شما چیزی نبوده جز دود.
#انسان_عشق_عدالت
#آلبر_کامو🍀🍀
🖋️🌿 چه صبح دلنشین سرزد ازان چشم فرح انگیز
جهان لبخند زد شادی همی گل بیخت بر آویز
میان بستر خورشید تا بگشود پلک شادمانی را
نسیمی تازه جان پرورد وشد پیک عبیر آمیز
🖋️🌿خون کدام لاله کوهی
دستانشان را
رنگی کرده است
که هرچه می شویند
پاک نمی شود
خون از دامنشان
🖋️🌿شب دیوانه ای
خورشیدش را
گم کرد ه بود
و در پناه سایه ها
سطلها را می گشت
مکثی کرد
نوشته بودند
نان به قیمت جان
و خورشید را
دید که با سبدی
تاق زده اند
وتنها دوچشمش بود
که انتظار می کشید
نان را
🖋️🌿 نامت سپیده دمی است
متبرک
که مالا مال
شادی را
در لبخندی تقسیم می کند
و عشق را نغمه ای جهانی
وجز به مهربانی سخن نمی گوید
پیغمبری که پیراهن از گلبرگ
پوشیده است
وعطر نفسش رایحه ی صلح است
و بر قدمش گلریزان است
از عطر رهایی
وبر پیشانیش نوشته است
برای رسیدن گامها را محکم کن
این باد نغمه های شیرین با خود دارد
نغمه ی تغییر
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️🌺شما باختهاید. در دل آشکارترین پیروزیها و فتوحاتتان شکست خوردهاید. چرا که درون انسان، به من نگاه کنید، قدرتی هست که هرگز نمیتوانید از آن بکاهید، جنونی آشکار؛ جنونی آمیخته با ترس و شجاعت، جنونی بدوی و همیشه فاتح. چنین قدرتی است که در مقابل شما قیام خواهد کرد و آن وقت خواهید فهمید که جلال و جبروت شما چیزی نبوده جز دود.
#انسان_عشق_عدالت
#آلبر_کامو🍀🍀
Telegram
attach 📎
✍️🌺درود صبحتان بخیر ویا شادی روز تان نیک وکامیاب چشمه ی ذوقتان زاینده و عشق ومهربانی وخرد همراه همیشگی تان
لبخند بر لب صبح تقسیم شادمانی جهان است تا روزی شاد بیافرینیم تااش کنید برای خلق یک زندگی خوب وشرافتمندانه اما خود را به هیچ چیز نفروشید که پایانی مغموم دارد
🖊️🌿بهارا دولت وعمر تو کوتاهست
غزل تا دفتری از شعر بیناست
بهاری جاودان باید رقم زد
که عمر گل درآن جاوید برپاست
🖊️🌿فرهاد نشد قصه ی دیوانگی ما بنویسند
شیرین صفتی کو که لبالب کند این جام
🖊️🌿قلب مرا اتش بزن با دوست دارم ها
شمعی که گرما می دهی قلب عزیزی را
🖊️🌿کهکشان عشق را عالی مداری یافتم
دائما از گردش این چرخ شادی می رسد
🖊️🌿نیلوفر این مرداب را هرچند گل پوشید
با بوی گندش کی تواند سر کند هیهات
🖊️🌿ماه سر می زد و لبخند به لب نیلوفر
کس نپرسید که مرداب چرا طوفانی است؟
🖊️🌿مژه برهم زد و با چشم سیه کرد آشوب
وای از این طایفه ی کولی پالان بر دوش
#ایرج_جمشیدی_بینا
🖊️🌿چشم در چشم نمی زد مژه از چشم ترش
عشق ویران بکند هرکه ندارد طاقت
🖊️🌿اسم مرا بخاطر بسپار
از من زیاد خواهی خواند
اما تمام کوچه ها وخیابانها
از شعر من کوچیده اند
وکسی دیگر مسافر بی وقت
راه دوری نیست
ونام تمام شهرها
از شعر من خط خورده اند
حتی سایه ها شب،مهتاب وماه
وهرچه با تو نسبتی دارد
در تعلیق اند
ومن شمنی
گریخته از دیر ودیار
زیر درختی
که برگ از خود بتکانم
و تو را به فصل ها سپرده ام
تا تابوی این سکوت
سر بشکند به سنگ
وعشق خانه تکانی کند
میان آن دره
که ماه پلنگی را شکسته است
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📗شما باختهاید. در دل آشکارترین پیروزیها و فتوحاتتان شکست خوردهاید. چرا که درون انسان، به من نگاه کنید، قدرتی هست که هرگز نمیتوانید از آن بکاهید، جنونی آشکار؛ جنونی آمیخته با ترس و شجاعت، جنونی بدوی و همیشه فاتح. چنین قدرتی است که در مقابل شما قیام خواهد کرد و آن وقت خواهید فهمید که جلال و جبروت شما چیزی نبوده جز دود.
#انسان_عشق_عدالت
#آلبر_کامو
با ما هر روز چند خط کتاب بخوانید.
لبخند بر لب صبح تقسیم شادمانی جهان است تا روزی شاد بیافرینیم تااش کنید برای خلق یک زندگی خوب وشرافتمندانه اما خود را به هیچ چیز نفروشید که پایانی مغموم دارد
🖊️🌿بهارا دولت وعمر تو کوتاهست
غزل تا دفتری از شعر بیناست
بهاری جاودان باید رقم زد
که عمر گل درآن جاوید برپاست
🖊️🌿فرهاد نشد قصه ی دیوانگی ما بنویسند
شیرین صفتی کو که لبالب کند این جام
🖊️🌿قلب مرا اتش بزن با دوست دارم ها
شمعی که گرما می دهی قلب عزیزی را
🖊️🌿کهکشان عشق را عالی مداری یافتم
دائما از گردش این چرخ شادی می رسد
🖊️🌿نیلوفر این مرداب را هرچند گل پوشید
با بوی گندش کی تواند سر کند هیهات
🖊️🌿ماه سر می زد و لبخند به لب نیلوفر
کس نپرسید که مرداب چرا طوفانی است؟
🖊️🌿مژه برهم زد و با چشم سیه کرد آشوب
وای از این طایفه ی کولی پالان بر دوش
#ایرج_جمشیدی_بینا
🖊️🌿چشم در چشم نمی زد مژه از چشم ترش
عشق ویران بکند هرکه ندارد طاقت
🖊️🌿اسم مرا بخاطر بسپار
از من زیاد خواهی خواند
اما تمام کوچه ها وخیابانها
از شعر من کوچیده اند
وکسی دیگر مسافر بی وقت
راه دوری نیست
ونام تمام شهرها
از شعر من خط خورده اند
حتی سایه ها شب،مهتاب وماه
وهرچه با تو نسبتی دارد
در تعلیق اند
ومن شمنی
گریخته از دیر ودیار
زیر درختی
که برگ از خود بتکانم
و تو را به فصل ها سپرده ام
تا تابوی این سکوت
سر بشکند به سنگ
وعشق خانه تکانی کند
میان آن دره
که ماه پلنگی را شکسته است
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📗شما باختهاید. در دل آشکارترین پیروزیها و فتوحاتتان شکست خوردهاید. چرا که درون انسان، به من نگاه کنید، قدرتی هست که هرگز نمیتوانید از آن بکاهید، جنونی آشکار؛ جنونی آمیخته با ترس و شجاعت، جنونی بدوی و همیشه فاتح. چنین قدرتی است که در مقابل شما قیام خواهد کرد و آن وقت خواهید فهمید که جلال و جبروت شما چیزی نبوده جز دود.
#انسان_عشق_عدالت
#آلبر_کامو
با ما هر روز چند خط کتاب بخوانید.
Telegram
attach 📎
نمیشه انکار کرد که زندگی زبر و خشن و گاهی هم حال بهم زنه... اما لذت هایی هست که باهاشون میتونیم زندگی رو لطیف کنیم، اهلی کنیم، خوشایند کنیم...
باید لذت های زندگی رو بچشیم، هرچی میخواد باشه... عشق، هنر، ورزش... حتی جنگیدن...
📕 #انسان_در_جستجوی_خویشتن
✍🏻 #رولی_می
🌼☘❤️🌱🌺
باید لذت های زندگی رو بچشیم، هرچی میخواد باشه... عشق، هنر، ورزش... حتی جنگیدن...
📕 #انسان_در_جستجوی_خویشتن
✍🏻 #رولی_می
🌼☘❤️🌱🌺
✍️🌺درود پگاهتان دلنشین و به رنگ عشق روزتان بر زربفتی از عشق وترنم ترانه.
مهربانی اکثیری است که با عشق تکثیر می شود و همراه با خرد وجوانمردی جامعه ی انسانی می سازد که هیچ گاه ادم ها را تقسیم نمی کند و راه گذار به عدالت وحقوق برابر انسانی است
🖋️🌿هزار اندیشه از ذهنم گذر کرد
که شب بگذشت و ساقی را خبر کرد
صبوحی صبح بر دوشش گرفته
در آمد تا که بر چشمت نظر کرد
🖋️🌿در گرگ ومبش هوای صبح
زاییده تا نسیم
با عطر دلکش یک روز تازه
عشق را
پروانه های شوق بغل کرده اند
گلهای کامیلبا را
وقتی که شسته است باران
گونه ی خاک را
وگلدانهای شمع دانی وگلایل
در پیچ پله های تراس
صبح بخیر می گویند
وماه هنوز
چشمهای خسته ی شب را
نَشُسته است
وبر تخت خود
در انتظار لبخندش را
برای ان لحظه ی مبادا
ذخیره نموده است
از مارپیچ پلکان می گذرم
دری از بهشت باز می شود
هوای تازه ی پشت بام
وصبح دل انگیز
لاجرعه سر می دهم نفس را
بوی خاک، بوی صبح وبوی زندگی
چه صبح قشنگی
ودر کنار الاچیق
به منظر دوردست کوه
و سرخی شفق غرق می شوم
و باد تارهای پریشان موهای کم پشت را
تا پشت گوش ورق می زند
ومن در اعتیادی گنگ
بر دستهای خود شانه می زنم
ته مانده ی خیالی ان روزهای شاد را
وزیر لب ترنم شعری است
که تازه سروده ام
بر بلندی گندم زار
و خزانه های تازه ی برنج
ومی بینم جوانه زدن را
از خاک و از خزانه
وامید تا ژرفای جان می دود
وقاب می شود
میان پنجه های گره کرده من
که بر تراس
کاکلی را می خوانم
و کوه آوازم را
پس می دهد
وخانه های پیش رو
تنبلانه برکوه تکیه کرده اند
و من تاریخ را می بینم
دست کاری شده
و پدر بزرگهایی را
که استخوان جمجمه هایشان
در کوچههای تازه
زیر چرخ روزگار پوسیده
خرد شده است
وصدای مشکهایی
که وقت دوغ زدن
دیگر نمی آیند
وافسوس آه بلندی است
از سینه برمی آید
در منظر باغهای سرکوفته ی
تخریب شده و نخلهای سربزیده
وخانه ی محقر کوه
که مثل مهره ی تاجی
تنها افتاده است
در ان کمرکش صعب کوه
امام زاده
ومن بی دلیل لبخند می زنم
براین همه تناقض مفروض
ونرده های پشت بام را می شمارم
که اکنون
به اوج این ارتفاع هدایتم می کنند
تا چیزی از قلم نیفتد
ومن بنویسم
نارنجها گلهای تازه را
از دست داده اند.
#ایرج_جمشیدی_بینا
🖊️کانال پرنیان خیال پرند خیالتان را رنگ خیال می زند
✍️📒چیزی که از شما میخواهم این است که:
برای انسان شدن دانشآموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت «جانورانِ دانشمند» و «بیماران روانیِ ماهر» نشود. خواندن، نوشتن، ریاضیات و... زمانی اهمیت پیدا میکند که به انسان شدن کودکان کمک کنيد و اين كليد انسان بودن كودكان در آينده میباشد.
پزشک شدن، مهندس شدن، متخصص شدن، كار سختی نيست و میشود با چند سال درس خواندن به آن رسيد و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشكان زیادی داريم و هم مهندسين زیادی داريم. اما بزرگترين ثروت ما انسانيت و اخلاق ماست.
📘#انسان_در_جستجوی_معنا
✍ #ویکتور_فرانکل♦️
مهربانی اکثیری است که با عشق تکثیر می شود و همراه با خرد وجوانمردی جامعه ی انسانی می سازد که هیچ گاه ادم ها را تقسیم نمی کند و راه گذار به عدالت وحقوق برابر انسانی است
🖋️🌿هزار اندیشه از ذهنم گذر کرد
که شب بگذشت و ساقی را خبر کرد
صبوحی صبح بر دوشش گرفته
در آمد تا که بر چشمت نظر کرد
🖋️🌿در گرگ ومبش هوای صبح
زاییده تا نسیم
با عطر دلکش یک روز تازه
عشق را
پروانه های شوق بغل کرده اند
گلهای کامیلبا را
وقتی که شسته است باران
گونه ی خاک را
وگلدانهای شمع دانی وگلایل
در پیچ پله های تراس
صبح بخیر می گویند
وماه هنوز
چشمهای خسته ی شب را
نَشُسته است
وبر تخت خود
در انتظار لبخندش را
برای ان لحظه ی مبادا
ذخیره نموده است
از مارپیچ پلکان می گذرم
دری از بهشت باز می شود
هوای تازه ی پشت بام
وصبح دل انگیز
لاجرعه سر می دهم نفس را
بوی خاک، بوی صبح وبوی زندگی
چه صبح قشنگی
ودر کنار الاچیق
به منظر دوردست کوه
و سرخی شفق غرق می شوم
و باد تارهای پریشان موهای کم پشت را
تا پشت گوش ورق می زند
ومن در اعتیادی گنگ
بر دستهای خود شانه می زنم
ته مانده ی خیالی ان روزهای شاد را
وزیر لب ترنم شعری است
که تازه سروده ام
بر بلندی گندم زار
و خزانه های تازه ی برنج
ومی بینم جوانه زدن را
از خاک و از خزانه
وامید تا ژرفای جان می دود
وقاب می شود
میان پنجه های گره کرده من
که بر تراس
کاکلی را می خوانم
و کوه آوازم را
پس می دهد
وخانه های پیش رو
تنبلانه برکوه تکیه کرده اند
و من تاریخ را می بینم
دست کاری شده
و پدر بزرگهایی را
که استخوان جمجمه هایشان
در کوچههای تازه
زیر چرخ روزگار پوسیده
خرد شده است
وصدای مشکهایی
که وقت دوغ زدن
دیگر نمی آیند
وافسوس آه بلندی است
از سینه برمی آید
در منظر باغهای سرکوفته ی
تخریب شده و نخلهای سربزیده
وخانه ی محقر کوه
که مثل مهره ی تاجی
تنها افتاده است
در ان کمرکش صعب کوه
امام زاده
ومن بی دلیل لبخند می زنم
براین همه تناقض مفروض
ونرده های پشت بام را می شمارم
که اکنون
به اوج این ارتفاع هدایتم می کنند
تا چیزی از قلم نیفتد
ومن بنویسم
نارنجها گلهای تازه را
از دست داده اند.
#ایرج_جمشیدی_بینا
🖊️کانال پرنیان خیال پرند خیالتان را رنگ خیال می زند
✍️📒چیزی که از شما میخواهم این است که:
برای انسان شدن دانشآموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت «جانورانِ دانشمند» و «بیماران روانیِ ماهر» نشود. خواندن، نوشتن، ریاضیات و... زمانی اهمیت پیدا میکند که به انسان شدن کودکان کمک کنيد و اين كليد انسان بودن كودكان در آينده میباشد.
پزشک شدن، مهندس شدن، متخصص شدن، كار سختی نيست و میشود با چند سال درس خواندن به آن رسيد و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشكان زیادی داريم و هم مهندسين زیادی داريم. اما بزرگترين ثروت ما انسانيت و اخلاق ماست.
📘#انسان_در_جستجوی_معنا
✍ #ویکتور_فرانکل♦️
Telegram
attach 📎
✍️🌺درود صبحتان دل انگیز وپر لبخند روزتان با شکوه وکامیاب.دل نژندی را از کوچه های شهر لبخندی می روبد و مهربانی دریچه ی شادی است که هیچگاه بسته نمی ماند.عشق ممکن است از هر دلی سربزند
ولبخند کوچ مهربانی باشد به خیابانهای افسرده ی شهر .یاد بگیریم ملال ملاحت نمی شود.وشادی نافذتر از هر قانونی می تواند چهره ی شهر را زیبا کند
🖊️🌿غزالی از غزل سرشار و سرمست
دلم را مهر می پاشید ومی بست
ره هر صحبتی با مهربانی
کمند موی او بر پای می جست
🖊️🌿چه صبحی عشق می رقصید بردار
میان کوچهها بانگ خبردار
شقایق کاکل خونین به کف داشت
به دشت لاله ها فریاد بیدار
✍️📔فرمان به عشق بود
و سپیده
سر می زد از جناب شعر
تا بی خیال بنویسد
صبح را عالی
وابرهای سبک بال
اندیشه های ژرف بودن را
ببارند از پشت قاف دلتنگی
عشق پیمانه های جدیدش را
در واژه های لال
با شوق سربکشد
مرزها تعریف جدیدی بشوند
بالرین های خردسال اطفال
نت های شادی را
با شوق کودکانه برقصند
وماه خیابان جدیدی کشف کند
که وقتهای دلتنگی
آن را قدم بزند
واز پشت ویترین آسمان
با ستاره ها درد دل کند
وپیراهن برندش را
با سایه های دراز پشت سر
ست کند
خندههای کسی
صبح بخیر بلندی باشد
که از پنجره دست تکان می دهد
وعشق در هوای تازه صبح
لبخندش را
بر گلهای پیراهنت بدوزد
و دلتنگم را در گوش باد زمزمه کند
شاید که گَرده ی گلها عطرت را
به کوچه های غریب بپاشد
وشهر در رسم تازه اش
از خواب خرگوشی دست بکشد
وماهرانه بنویسند
آبهای رفته را بجوی باز
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📔من به جرات میگویم که در دنیا چیزی وجود ندارد که به انسان بیشتر از یافتن «معنی» وجودی خود در زندگی یاری کند.
در این گفته نیچه حکمتی عظیم نفهته است که «کسی که چرایی زندگی را یافته است، با هر چگونگی خواهد ساخت.»
📕 #انسان_در_جستجوی_معنی
👤 #ویکتور_فرانکل
ولبخند کوچ مهربانی باشد به خیابانهای افسرده ی شهر .یاد بگیریم ملال ملاحت نمی شود.وشادی نافذتر از هر قانونی می تواند چهره ی شهر را زیبا کند
🖊️🌿غزالی از غزل سرشار و سرمست
دلم را مهر می پاشید ومی بست
ره هر صحبتی با مهربانی
کمند موی او بر پای می جست
🖊️🌿چه صبحی عشق می رقصید بردار
میان کوچهها بانگ خبردار
شقایق کاکل خونین به کف داشت
به دشت لاله ها فریاد بیدار
✍️📔فرمان به عشق بود
و سپیده
سر می زد از جناب شعر
تا بی خیال بنویسد
صبح را عالی
وابرهای سبک بال
اندیشه های ژرف بودن را
ببارند از پشت قاف دلتنگی
عشق پیمانه های جدیدش را
در واژه های لال
با شوق سربکشد
مرزها تعریف جدیدی بشوند
بالرین های خردسال اطفال
نت های شادی را
با شوق کودکانه برقصند
وماه خیابان جدیدی کشف کند
که وقتهای دلتنگی
آن را قدم بزند
واز پشت ویترین آسمان
با ستاره ها درد دل کند
وپیراهن برندش را
با سایه های دراز پشت سر
ست کند
خندههای کسی
صبح بخیر بلندی باشد
که از پنجره دست تکان می دهد
وعشق در هوای تازه صبح
لبخندش را
بر گلهای پیراهنت بدوزد
و دلتنگم را در گوش باد زمزمه کند
شاید که گَرده ی گلها عطرت را
به کوچه های غریب بپاشد
وشهر در رسم تازه اش
از خواب خرگوشی دست بکشد
وماهرانه بنویسند
آبهای رفته را بجوی باز
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📔من به جرات میگویم که در دنیا چیزی وجود ندارد که به انسان بیشتر از یافتن «معنی» وجودی خود در زندگی یاری کند.
در این گفته نیچه حکمتی عظیم نفهته است که «کسی که چرایی زندگی را یافته است، با هر چگونگی خواهد ساخت.»
📕 #انسان_در_جستجوی_معنی
👤 #ویکتور_فرانکل
Telegram
attach 📎
✍️📒رهایی بشر از راه عشق و در عشق است. پی بردم که چگونه بشری که دیگر همه چیزش را در این جهان از دست داده، هنوز میتواند به خوشبختی و عشق بیاندیشد، ولو برای لحظهای کوتاه به معشوقش میاندیشد. بشر در شرایطی که خلا کامل را تجربه میکند و نمیتواند نیازهای درونیاش را به شکل عمل مثبتی ابراز نماید تنها کاری که از او بر میآید این است که در حالی که رنجهایش را به شیوهای راستین و شرافتمندانه تحمل میکند، میتواند از راه اندیشیدن به معشوق و تجسم خاطرات عاشقانهای که از معشوقش دارد خود را خشنود گرداند...!
#انسان_در_جستجوی_معنی
#ویکتور_فرانکل
#انسان_در_جستجوی_معنی
#ویکتور_فرانکل
✍️🌹درود صبح تان بخیر ودل انگیز روزتان بر مدار کامیابی وشادمانی .اردیبهشت ماهتان فروزان به عشق،مهربانی ودوستی.از بهار لذت ببرید ودیگران را در شادمانی خود سهیم کنید.
✍️جهان بازتابی از خود شماست اگر خود را از درون دوست بداريد و به خود مهر بورزيد و ارج و ارزش نهيد در زندگی بيرونی نيز همين حالات اشكار خواهد شد.
اگر طالب عشق بيشتری هستيد به خود عشق بورزيد، اگر خواهان پذيرفته شدن هستيد خود را بپذيريد و اگر از اعماق وجودتان خود را محترم شماريد همان سطح احترام را از هستی فراخواهيد خواند...
#دبی_فورد
🖋️🌿می کند روشن بهمهرش،مهر عالمتاب را
نور می پاشد جهان را، هم مه ومهتاب را
وقت صحبت دُرفشانی می کندبا واژه ها
رنگ شادی می زند لبخندپر اطناب را
🖋️🌿بیا جامی ز لبهایت بزن رنگ
بریز این ارغوانی برلب تنگ
بیاور پیش ومجلس را بیارای
بده برمن هم از آن جام گلرنگ
🖋️🌿لبت انگور و مستی دارد افزون
شراب تازه دارد رخ پر از خون
بیا از ساغرت جامی بنوشان
که دل را می برد ان لعل مفتون
🖋️🌿شب اندوه خویش را
در کشاله های رانش جا
گذاشته بود
دست که می کشیدی
بر لمبرهایش
چرک وخون به راه می افتاد
و از درد فریاد می کشید
هرچند دیوارها
فریاد ها را می کشتند
شب درد مشترکی بود
وتو آمده بودی تا شب را
رنگ دیگری بزنی
🖋️🌿در گرگ ومبش هوای صبح
زاییده تا نسیم
با عطر دلکش یک روز تازه
عشق را
پروانه های شوق بغل کرده اند
گلهای کامیلبا را
وقتی که شسته است باران
گونه ی خاک را
وگلدانهای شمع دانی وگلایل
در پیچ پله های تراس
صبح بخیر می گویند
ماه هنوز
چشمهای خسته ی شب را
نَشُسته است
وبر تخت خود
در انتظار لبخندش را
برای لحظه ها ی مبادا
ذخیره نموده است
از مارپیچ پلکان می گذرم
دری از بهشت باز می شود
هوای تازه ی پشت بام
صبحی دل انگیز
لاجرعه سر می دهم نفس را
بوی خاک، بوی صبح ، بوی زندگی
چه صبح قشنگی
ودر کنار الاچیق
به منظر دوردست کوه
و سرخی شفق غرق می شوم
باد تارهای پریشان موهای کم پشت را
تا پشت گوش ورق می زند
ومن در اعتیادی گنگ
بر دستهای خود شانه می زنم
ته مانده ی خیالی ان روزهای شاد را
وزیر لب ترنم شعری است
که تازه سروده ام
بر بلندای گندم زار
و خزانه های تازه ی برنج.
ومی بینم جوانه زدن را
از خاک و از خزانه
امید تا ژرفای جان می دود
وقاب می شود
میان پنجه های گره کرده من
بر تراس
کاکلی را می خوانم
و کوه آوازم را
پس می دهد
وخانه های پیش رو
تنبلانه برکوه تکیه کرده اند
تاریخ را می بینم
دست کاری شده
و پدر بزرگهایی را
که استخوان جمجمه هایشان
در کوچههای تازه
زیر چرخ روزگار پوسیده
خرد شده است
وصدای مشکهایی
که وقت دوغ زدن
دیگر نمی آیند
وافسوس
آه بلندی
از سینه برمی آید
در منظر باغهای سرکوفته ی
تخریب شده و نخلهای سربزیده
وخانه ی محقر کوه
که مثل مهره ی تاجی
تنها افتاده است
در ان کمرکش صعب کوه
امام زاده
بی دلیل لبخند می زنم
براین همه تناقض مفروض
ونرده های پشت بام را می شمارم
که اکنون
به اوج این ارتفاع هدایتم می کنند
تا چیزی از قلم نیفتد
ومن بنویسم
نارنجها گلهای تازه را
از دست داده اند.
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📒چیزی که از شما میخواهم این است که:
برای انسان شدن دانشآموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت «جانورانِ دانشمند» و «بیماران روانیِ ماهر» نشود. خواندن، نوشتن، ریاضیات و... زمانی اهمیت پیدا میکند که به انسان شدن کودکان کمک کنيد و اين كليد انسان بودن كودكان در آينده میباشد.
پزشک شدن، مهندس شدن، متخصص شدن، كار سختی نيست و میشود با چند سال درس خواندن به آن رسيد و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشكان زیادی داريم و هم مهندسين زیادی داريم. اما بزرگترين ثروت ما انسانيت و اخلاق ماست.
📘#انسان_در_جستجوی_معنا
✍ #ویکتور_فرانکل♦️
✍🌺لحظات #شادى را دريابيد،
دوست بداريد و دوست داشته شويد.
اين #تنها واقعيت اين جهان است،
باقى ديوانگىست.
♡لئو_تولستوى
#لحظههاتون_غرق_شادی
✍️جهان بازتابی از خود شماست اگر خود را از درون دوست بداريد و به خود مهر بورزيد و ارج و ارزش نهيد در زندگی بيرونی نيز همين حالات اشكار خواهد شد.
اگر طالب عشق بيشتری هستيد به خود عشق بورزيد، اگر خواهان پذيرفته شدن هستيد خود را بپذيريد و اگر از اعماق وجودتان خود را محترم شماريد همان سطح احترام را از هستی فراخواهيد خواند...
#دبی_فورد
🖋️🌿می کند روشن بهمهرش،مهر عالمتاب را
نور می پاشد جهان را، هم مه ومهتاب را
وقت صحبت دُرفشانی می کندبا واژه ها
رنگ شادی می زند لبخندپر اطناب را
🖋️🌿بیا جامی ز لبهایت بزن رنگ
بریز این ارغوانی برلب تنگ
بیاور پیش ومجلس را بیارای
بده برمن هم از آن جام گلرنگ
🖋️🌿لبت انگور و مستی دارد افزون
شراب تازه دارد رخ پر از خون
بیا از ساغرت جامی بنوشان
که دل را می برد ان لعل مفتون
🖋️🌿شب اندوه خویش را
در کشاله های رانش جا
گذاشته بود
دست که می کشیدی
بر لمبرهایش
چرک وخون به راه می افتاد
و از درد فریاد می کشید
هرچند دیوارها
فریاد ها را می کشتند
شب درد مشترکی بود
وتو آمده بودی تا شب را
رنگ دیگری بزنی
🖋️🌿در گرگ ومبش هوای صبح
زاییده تا نسیم
با عطر دلکش یک روز تازه
عشق را
پروانه های شوق بغل کرده اند
گلهای کامیلبا را
وقتی که شسته است باران
گونه ی خاک را
وگلدانهای شمع دانی وگلایل
در پیچ پله های تراس
صبح بخیر می گویند
ماه هنوز
چشمهای خسته ی شب را
نَشُسته است
وبر تخت خود
در انتظار لبخندش را
برای لحظه ها ی مبادا
ذخیره نموده است
از مارپیچ پلکان می گذرم
دری از بهشت باز می شود
هوای تازه ی پشت بام
صبحی دل انگیز
لاجرعه سر می دهم نفس را
بوی خاک، بوی صبح ، بوی زندگی
چه صبح قشنگی
ودر کنار الاچیق
به منظر دوردست کوه
و سرخی شفق غرق می شوم
باد تارهای پریشان موهای کم پشت را
تا پشت گوش ورق می زند
ومن در اعتیادی گنگ
بر دستهای خود شانه می زنم
ته مانده ی خیالی ان روزهای شاد را
وزیر لب ترنم شعری است
که تازه سروده ام
بر بلندای گندم زار
و خزانه های تازه ی برنج.
ومی بینم جوانه زدن را
از خاک و از خزانه
امید تا ژرفای جان می دود
وقاب می شود
میان پنجه های گره کرده من
بر تراس
کاکلی را می خوانم
و کوه آوازم را
پس می دهد
وخانه های پیش رو
تنبلانه برکوه تکیه کرده اند
تاریخ را می بینم
دست کاری شده
و پدر بزرگهایی را
که استخوان جمجمه هایشان
در کوچههای تازه
زیر چرخ روزگار پوسیده
خرد شده است
وصدای مشکهایی
که وقت دوغ زدن
دیگر نمی آیند
وافسوس
آه بلندی
از سینه برمی آید
در منظر باغهای سرکوفته ی
تخریب شده و نخلهای سربزیده
وخانه ی محقر کوه
که مثل مهره ی تاجی
تنها افتاده است
در ان کمرکش صعب کوه
امام زاده
بی دلیل لبخند می زنم
براین همه تناقض مفروض
ونرده های پشت بام را می شمارم
که اکنون
به اوج این ارتفاع هدایتم می کنند
تا چیزی از قلم نیفتد
ومن بنویسم
نارنجها گلهای تازه را
از دست داده اند.
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📒چیزی که از شما میخواهم این است که:
برای انسان شدن دانشآموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت «جانورانِ دانشمند» و «بیماران روانیِ ماهر» نشود. خواندن، نوشتن، ریاضیات و... زمانی اهمیت پیدا میکند که به انسان شدن کودکان کمک کنيد و اين كليد انسان بودن كودكان در آينده میباشد.
پزشک شدن، مهندس شدن، متخصص شدن، كار سختی نيست و میشود با چند سال درس خواندن به آن رسيد و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشكان زیادی داريم و هم مهندسين زیادی داريم. اما بزرگترين ثروت ما انسانيت و اخلاق ماست.
📘#انسان_در_جستجوی_معنا
✍ #ویکتور_فرانکل♦️
✍🌺لحظات #شادى را دريابيد،
دوست بداريد و دوست داشته شويد.
اين #تنها واقعيت اين جهان است،
باقى ديوانگىست.
♡لئو_تولستوى
#لحظههاتون_غرق_شادی
انسان ها در عصر ظلمت.pdf
2.7 MB
کتاب #انسان_ها_در_عصر_ظلمت
نویسنده #هانا_آرنت
مترجم #مهدی_خلجی
حکومتهای خودکامه و دیکتاتوری پیش از هر چیز چراغهای قلمرو عمومی را نابود میکنند و به تعبیر #فروغ_فرخزاد «چراغهای رابطه را تاریک» میسازند تا شهروندان نتوانند همدیگر را ببینند. در چنین تاریکیای که آرنت از آن به «عصر ظلمت» تعبیر میکند دیگر نوری بر قلمرو عمومی تابیده نمیشود و چشم چشم را نمیبیند و انسانها «تنها» میشوند و اینگونه میشود که حکومتهای خودکامه با همهی هیمنه و حشمت و هیاهوی خود به مصاف شهروندی می روند که اینطور تنها و تکافتاده است. این شهروند تنها و تکافتاده در آماج این حمله، یا درهم شکسته میشود و یا این تنهایی مایه و پایهای برای اِعمال اقتدار بر او میشود. اینگونه میشود که از شهروند، آدمکی فرمانبر، توجیهگر و سر به راه خلق میشود که فاقد تشخیص خوب و بد است و به رغم معمولی و پیشپا افتاده بودنش، میتواند به مهیب ترین و تصورناپذیرترین جنایتها دست بزند.
نویسنده #هانا_آرنت
مترجم #مهدی_خلجی
حکومتهای خودکامه و دیکتاتوری پیش از هر چیز چراغهای قلمرو عمومی را نابود میکنند و به تعبیر #فروغ_فرخزاد «چراغهای رابطه را تاریک» میسازند تا شهروندان نتوانند همدیگر را ببینند. در چنین تاریکیای که آرنت از آن به «عصر ظلمت» تعبیر میکند دیگر نوری بر قلمرو عمومی تابیده نمیشود و چشم چشم را نمیبیند و انسانها «تنها» میشوند و اینگونه میشود که حکومتهای خودکامه با همهی هیمنه و حشمت و هیاهوی خود به مصاف شهروندی می روند که اینطور تنها و تکافتاده است. این شهروند تنها و تکافتاده در آماج این حمله، یا درهم شکسته میشود و یا این تنهایی مایه و پایهای برای اِعمال اقتدار بر او میشود. اینگونه میشود که از شهروند، آدمکی فرمانبر، توجیهگر و سر به راه خلق میشود که فاقد تشخیص خوب و بد است و به رغم معمولی و پیشپا افتاده بودنش، میتواند به مهیب ترین و تصورناپذیرترین جنایتها دست بزند.
لختی سخن پیرامون سروده ای از
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_سوم
در سروده نو وضعیت توصیفی معشوق فرق دارد. زن و مرد در سروده نو حق عاشقی مساوی دارند. هر دو جنس عاشق و معشوق اند. برتری جنسی نیست. #زن که خدای روی زمین و در قلب هست باید عاشق باشد چون در راستای هدفی انسانی گام بر می دارد. مردها چون خودخواه و بیهوده گو هستند وقتی عاشق باشند دچار توهم بزرگ بودگی می شوند. مردها، تمام بحران های زیستی را پدید آورند. چون جنگ طلب هستند و دیکتاتور... مثلا #لیلا_گرگانی می گوید:
... ردپای یک غروب پاییزی
که عطر تو را
از آن سوی بایدها می دزدد
و بر موهایم سنجاق می کند
... یاد تو را تن می کنم
دلتنگی از پهلوهایش بیرون می زند
چشمانم را می بندم
نگاهت بی تابی پرنده ای است
که فاصله اش تا من
یک پلک زدن است(۶)
اینجا راوی خواسته با عینیت بخشی به درک حضور عشق با معاشقه ای حسی از معشوق چنین گوید که عطر تو جانبخش و اعتماد به نفس آفرین تا جایی که سنجاق می کنم حس بودن را. زن وقتی رها شد در مسیر انتخاب و عشق ورزی توجه اش به موها زیاد می شود.
توجه سراینده به سنجاق که عینی و امروزی هست کاملا مشهود است. در ادامه هم زنده بودن تصاویر برای همذات پنداری درک می شود. در دهه هشتاد گفتم برای مجموعه سروده: و حتا خطی بر خاکستر ققنوس:
- سنجاق عشق
به پیراهن می زنم
تا همه بدانند
که بی گناه ترین عاشقم(۷)
#زهره_نوری می سراید در این وادی ایمن به عشق باوری:
- به تو فکر می کنم
اندام هایم سوگوارند
و رد باران بر گونه هایم
دارد پیر می شود (۸)
چنین حس نزدیک و نمایشی که گویی مستندی از زیست عاشقانه عینی را می بینیم نقطه عطف سرایش امروزی است. چون توصیف از مواضع حضور معشوق باید تصنعی نباشد و واقع گرا به عینیت ورزی باشد. اندام های سوگوار ترکیبی بدیع در بیان که نمودی از جهان معنای فردی دارد. چنین نمودی عینی از وضع بیانی ناب و قابل تامل است. #مریم_حشمت_پور هم چنین می گوید:
اسفند را
به آتش می کشم
تا تحویل بهار تو!(۹)
وضعیت تحویل سال کاملا حسی و نوید بخش است. چنین حالتی چون برای همه پیش آمده نوستالوژی و در وضعیت همذات پنداری درک حضور دارد. راوی اینجا خواسته برای تبیین حال زمستانی اش با توسل به عینیت بهار عبوری دیگر دهد زیست اش که بشود گفت بهار تویی که کنون در زمستان یاد حقیقی مانده ام. در سروده ای گفتم:
آغوشت،
بهار قرن ها زمستان است! ( ۱۰)
پس نتیجه می گیریم عشق وضعی فرا جنسیت دارد و هر کسی جنسیتی که لیاقت داشت عاشق می شود. چون عشق در نتیجه بلوغ فکری و در بستر آگاهی از حق انتخاب سلوک دارد. #انسان به خاطر اینکه تنهایی اش مفرد هست با عشق تازه و نموداری از وضعیت نابناک حقیقی می گیرد. در عشق چون حق انتخاب هست تجلی این وضع سبب می شود بگویید هر کسی که عاشق شد خودش را نخست دوست دارد و از همین رو به عطیه برتر یعنی عشق تابناک می رسد.
پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_سوم
در سروده نو وضعیت توصیفی معشوق فرق دارد. زن و مرد در سروده نو حق عاشقی مساوی دارند. هر دو جنس عاشق و معشوق اند. برتری جنسی نیست. #زن که خدای روی زمین و در قلب هست باید عاشق باشد چون در راستای هدفی انسانی گام بر می دارد. مردها چون خودخواه و بیهوده گو هستند وقتی عاشق باشند دچار توهم بزرگ بودگی می شوند. مردها، تمام بحران های زیستی را پدید آورند. چون جنگ طلب هستند و دیکتاتور... مثلا #لیلا_گرگانی می گوید:
... ردپای یک غروب پاییزی
که عطر تو را
از آن سوی بایدها می دزدد
و بر موهایم سنجاق می کند
... یاد تو را تن می کنم
دلتنگی از پهلوهایش بیرون می زند
چشمانم را می بندم
نگاهت بی تابی پرنده ای است
که فاصله اش تا من
یک پلک زدن است(۶)
اینجا راوی خواسته با عینیت بخشی به درک حضور عشق با معاشقه ای حسی از معشوق چنین گوید که عطر تو جانبخش و اعتماد به نفس آفرین تا جایی که سنجاق می کنم حس بودن را. زن وقتی رها شد در مسیر انتخاب و عشق ورزی توجه اش به موها زیاد می شود.
توجه سراینده به سنجاق که عینی و امروزی هست کاملا مشهود است. در ادامه هم زنده بودن تصاویر برای همذات پنداری درک می شود. در دهه هشتاد گفتم برای مجموعه سروده: و حتا خطی بر خاکستر ققنوس:
- سنجاق عشق
به پیراهن می زنم
تا همه بدانند
که بی گناه ترین عاشقم(۷)
#زهره_نوری می سراید در این وادی ایمن به عشق باوری:
- به تو فکر می کنم
اندام هایم سوگوارند
و رد باران بر گونه هایم
دارد پیر می شود (۸)
چنین حس نزدیک و نمایشی که گویی مستندی از زیست عاشقانه عینی را می بینیم نقطه عطف سرایش امروزی است. چون توصیف از مواضع حضور معشوق باید تصنعی نباشد و واقع گرا به عینیت ورزی باشد. اندام های سوگوار ترکیبی بدیع در بیان که نمودی از جهان معنای فردی دارد. چنین نمودی عینی از وضع بیانی ناب و قابل تامل است. #مریم_حشمت_پور هم چنین می گوید:
اسفند را
به آتش می کشم
تا تحویل بهار تو!(۹)
وضعیت تحویل سال کاملا حسی و نوید بخش است. چنین حالتی چون برای همه پیش آمده نوستالوژی و در وضعیت همذات پنداری درک حضور دارد. راوی اینجا خواسته برای تبیین حال زمستانی اش با توسل به عینیت بهار عبوری دیگر دهد زیست اش که بشود گفت بهار تویی که کنون در زمستان یاد حقیقی مانده ام. در سروده ای گفتم:
آغوشت،
بهار قرن ها زمستان است! ( ۱۰)
پس نتیجه می گیریم عشق وضعی فرا جنسیت دارد و هر کسی جنسیتی که لیاقت داشت عاشق می شود. چون عشق در نتیجه بلوغ فکری و در بستر آگاهی از حق انتخاب سلوک دارد. #انسان به خاطر اینکه تنهایی اش مفرد هست با عشق تازه و نموداری از وضعیت نابناک حقیقی می گیرد. در عشق چون حق انتخاب هست تجلی این وضع سبب می شود بگویید هر کسی که عاشق شد خودش را نخست دوست دارد و از همین رو به عطیه برتر یعنی عشق تابناک می رسد.
پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇