پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
300 subscribers
31.9K photos
10.7K videos
7.34K files
8.92K links
پرنیان خیال با مطالب ادبی ،شعر،مقاله ،کتاب ومتنهای اجتماعی تاریخی تلاش برای گسترش فرهنگ کتاب خوانی دارد.
Download Telegram
هایدگر معتقد است در دنیا دو وجه اساسی برای هستی وجود دارد:1_ مرتبه فراموشی هستی 2- مرتبه اندیشیدن به هستی
وقتی فرد در مرتبه فراموشی هستی است، در دنیای اشیا می زید و خود را در سرگرمی های زندگی غرقه میکند: فرد به پایین کشیده میشود تا هم مرتبه ی اهداف بی ارزش شود و در آنها مستغرق. فرد خود را تسلیم دنیای روزمره و دلواپسی برای شیوه وجود چیزها میکند.
اما در مرتبه اندیشیدن به هستی، شگفتی فرد تنها در شیوه وجود چیزها خلاصه نمیشود. زیستن در این مرتبه به معنای آگاهی دائمی از هستی است.در این مرحله فرد متوجه مسئولیتش در قبال وجود خویش میگردد و از آنجا که فقط در مرتبه هستی شناختی ست که فرد با خودآفرینندگی خویش در تماس است، تنها در همین جاست که نیروی تغییر خویش را به چنگ می آورد.
بی شک چنین مهمی جز با خواندن، آموختن و اندیشیدن حاصل نمیگردد.


#هایدگر به نقل از #اروین_یالوم
آن کس که رویاهای بزرگی دارد
باید چالش ها و شکست های
بزرگی را نیز متحمل شود...
#هایدگر
⬆️⬆️⬆️⬆️
#در_هزار_تو
نویسنده: #آلن_روب_گری_یه
برگردان: مجید اسلامی
#رمان


آلن روب گریه متولد 18 اوت 1922 برست، فرانسه - وفات 18 فوریه 2008
از نویسندگان و فیلم‌سازان فرانسوی بود.

نخستین رمان وی به با نام #جوانی در بیست و دو سالگی نوشته شد، اما هرگز منتشر نشد. #پاک_کن_ها اولین اثر #رب_گریه بود که در 1953 توسط انتشارات مینویی چاپ شد. این رمان که مضمونی پلیسی داشت در آن سال برنده جایزه #فنئون شد و به شدت مورد توجه #رولان_بارت منتقد برجسته ادبیات فرانسه قرار گرفت.

آلن رب گری یه در سال 1955 در مقام مدیر ادبی #انتشارات_مینویی قرار گرفت و رمان #چشم_چران را به چاپ رساند. این کتاب که به روان‌شناسی یک زنا کار در حال و هوایی #سوررئالیستی می‌پرداخت جایزه منتقدان را از آن او کرد. او از آن پس شروع به همکاری با #گاهنامه_اکسپرس کرد. مقالات آلن‌رب‌گری‌یه در این مجله سال‌ها بعد در کتاب مستقلی با عنوان #درباره_رمان_نو به چاپ رسید.

موفقیت اصلی رب گری‌یه اما در سال 1957 رخ داد. رمان #حسادت که گذشته و حال و آینده را در کنار یکدیگر عرضه می‌کرد، نوید ظهور یک نویسنده صاحب سبک را می‌داد. این کتاب برای آلن شهرت و اعتبار فراوانی را به ارمغان آورد.

#رب_گری_یه از مهم‌ترین چهره‌های جنبش ادبی و هنری رمان نو یا موج نو بود که در دهه 1960 هیاهوی بسیاری به پا کرد رب گری یه از نظر فکری به فلاسفه المانی به ویژه #هایدگر و سبک داستان پردازی #کافکا گرایش داشت و دیدگاه او با تفاوت قائل شدن میان #واقعیت و #رئالیسم به این معنا که درک #رئالیستی واقعیت نمی‌تواند تمامی آنرا بیان کند، بسیار نزدیک به جریان فلسفی #پست_مدرنیسم می‌شد که در همان زمان در فرانسه پا گرفته بود.
#رولان_بارت از برجسته‌ترین شارحان پست مدرنیسم به ویژه در حوزه هنر و ادبیات همواره به طرز اغراق آمیزی داستان‌های آلن رب گری یه را تحسین می‌کرد.

رب گری یه به شدت از توصیفات رئالیستی مبتنی بر راوی دانای کل، آن چنان که در آثار #بالزاک به چشم می‌آید پرهیز می‌کرد و با توصیف عینی جزئیات و خودداری از به کارگیری صفت به #گوستاو_فلوبر نزدیک می‌شد.

📽 #سینما
از دیگر علایق مهم رب گری‌یه نگارش فیلمنامه و کارگردانی فیلم است. او در فاصله سال‌های 1961 ـ 1964 فیلمنامه #سال_گذشته_در_مارین_باد را نوشت که به وسیله #آلن_رنه ساخته شد و #جایزه_شیر_طلایی جشنواره #ونیز را از آن خود کرد. کارگردانی فیلم #قطار_سریع_السیر_اروپا با شرکت #ژان_لویی_ترنتینان که با استقبال فراوانی روبه رو شد و همچنین دو فیلم #لغزش_تدریجی_لذت و #بازی_با_آتش از دیگر فعالیت‌های سینمایی آلن رب گری یه به حساب می‌آید.
Yuosef Y:
📝 فلسفه و هنر و دنیای مجازی
✍️ #فرهاد_قنبری



#والتر_بنیامین در مقاله ای با عنوان "اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی" این ایده را مطرح می کند که بر اساس آن با بازتولید و تکثیر مکانیکی آثار هنری و مصرف انبوه آن ها، ویژگی خاص و منحصر به فرد خود را از دست می دهند و دیگر به شکل یک محصول خاص و ویژه جلوه نمی کنند. تولید و مصرف انبوه محصولات فرهنگی و هنری، ارزش «آیینی» آن را از بین می برد.
بنیامین معتقد است با از میان رفتنِ عنصر اصیل هنر یعنی «هاله»، اثر هنری به جای تکیه بر مهمترین کارکردی که تاکنون داشت یعنی کارکرد آیینی؛ به عامل دیگری چون سیاست وابسته می شود. سیاسی شدن زیبایی شناسی، منش گریزناپذیر دوران بازتولید و تکثیر مکانیکی است.»
برای مثال، نقاشیِ لبخند ژوکوند اثر داوینچی، روزی والا بود، با ما فاصله داشت، در موزه ی لوور بود و باید به دیدنش می رفتیم، یکی بیشتر نبود، همان که به دیواری از لوور آویزان بود ،جاودانه می نمود؛ اما امروز چنین نیست، بلکه پوستری چاپی با کیفیتی عالی است که هر کس با بهایی اندک آن را می خرد و به دیوار خانه آویزان می کند.
در مقابل آدورنو تولید و مصرف انبوه تولیدات فرهنگی و هنری در عصر جدید را تحت عنوان «فرهنگ سطحی، غیرخود جوش و توده ای نقد و نفی می کند»

امروزه با گسترش فضای مجازی این «هاله»اطراف اثر هنری بیش از پیش از بین رفته است.
از نقاشی های ونگوگ و پیکاسو تا تصاویر مجسمه های میکل آنژ و ..مدام دست به دست به اشتراک گذاشته می شود.
حتی وضعیت از عرصه هنر فراتر رفته و اندیشه های رادیکال ترین و بزرگترین فلاسفه و متفکران نیز مدام با تصاویر مختلف در این شبکه ها دست به دست به اشتراک گذاشته می شود.
از بریده هایی از آثار شکسپیر و گوته و داستایفسکی تا تکه های از سخنان فیلسوفانی مانند #هگل و #کانت و #نیچه و #هایدگر و.....مدام از طرف افراد مختلف که ممکن است اندک آشنایی با هنر و فلسفه نیز نداشته باشند به اشتراک گذاشته می شود.

در این میان به وفور مشاهده می شود که دلنوشته هایی که احتمالا جوان یا نوجوانانی در دلتنگی هایشان در دفتر خاطرات خود یادداشت می کنند به عنوان جملاتی قصار از شریعتی و شاملو و صادق هدایت گرفته تا فوکو و ویتگنشتاین و نیچه و....به اشتراک گذاشته می شود. جملاتی که اغلب باعث خنده و افسوس و بهت خواننده آشنا با ادبیات این اندیشمندان می شود.

به نظر می رسد این حجم انبوه و ارائه والاترین آثار هنری و ژرف ترین اندیشه های فلسفی در دم دستی ترین رسانه های مجازی به نوعی معنا زدایی و به ابتذال کشاندن هر اندیشه و تفکر و اثر قابل تاملی است.
@parnian_khyial
Forwarded from 𝓑𝓮𝓱𝓷𝓪𝔃
در میان فیلسوفان برجسته قرن بیستم #هایدگر به علت نوع متفاوت نگاه به هستی از جایگاه ویژه ای برخوردار است.
هایدگر میان تنهایی و خلوت گزینی تفاوت قائل است.

تنهایی محصول دنیای مدرن است ، انسان تنها ممکن است در میان میلیون ها انسان دیگر و در سر و صدای سرسام آور جمعیت در شهرهای شلوغ زندگی کند، شهرهایی که بیشتر از آنکه مفهوم جامعه را به ذهن متبادر کند ازدحام بیشماری از افراد بیشمار را نشان می دهد. بیشماری از انسانهای تنهایی که هر کدام در پشت درهای بسته آپارتمان های کوچک و پشت فرمان ماشینش هایشان در تنهایی آزار دهنده به سوژه هایی خودبین و خود خواه و عصبی را تبدیل می شوند.

هایدگر هیچگاه با تکنولوژی همدلی نشان نداد، او برای فرار از چنین زندگی پر سر و صدایی به زندگی روستایی و خلوت گزینی پناه برده بود.

او در این باره می گوید:
«برای مردم شهر اغلب عجیب است که یک نفر، تک و تنها برای چنین مدت طولانی و ملال آوری میان کوه ها و بین روستایی ها به سر برد...
اما اسم این تنهایی نیست؛خلوت است.
در کلان شهرها می شود از هر جای دیگری تنها بود اما هیچوقت نمی شود احساس خلوت کرد.قدرت عجیب و خصلت اصیل خلوت گزینی،در جداکردنمان از جمع نیست بلکه در فرافکندن کل وجودمان به گستره ی نزدیک حضور اشیاست...»

#فرهاد_قنبری
تصویر: خانه روستایی مارتین هایدگر
نمی‌خواهیم «فلسفه‌دان» شویم، می‌خواهیم بتوانیم «فلسفه بورزیم».[هایدگر]

پرسشگری، پارساییِ تفکر است.[هایدگر]

ــ واژه‌یِ فلسفه‌ورزی به نزدِ یاسپرس گویایِ آن‌گونه کُنشِ فکری است که اگزیستانسِ خاص و یگانه‌یِ هر فردِ بلاشرط و آزاد از هر مرجعیتی به جز مرجعیتِ هستیِ خویشمندِ خویش، در پیش می‌گیرد. به نزدِ یاسپرس، چنین کُنشی الزاماً در جهتِ مشارکت و استعلاست و لازمه‌یِ این هردو آن است که فلسفه‌ورزی به هیچ وجه نباید در یک فلسفه یا سیستمِ فلسفی که داعیه‌یِ کمال و خاتمیت دارد متوقف گردد. نابسندگیِ فلسفه‌ورزی، چنان‌که کانت و نیچه نیز هر یک به بیانِ خود تصریح کرده‌اند، نه به معنایِ نقصی است که کمالِ آن به آینده موکول گردد؛ این نابسندگی و ناتمامیت نه با مطلق گرفتنِ امرِ محصل (پوزیتیویسم) به بسندگی می‌رسد نه با سیرِ جدالیِ فرآورده‌هایِ عقلانیت در تاریخ (ایده‌آلیسمِ هگل) و نه با مفاهمه‌یِ بین‌الاذهانی (هابرماس و مکتبِ فرانکفورت). این نابسندگی اقتضایِ ذاتِ اگزیستانس و استعلا و شکستِ آن فراروی و وضعیت‌هایِ مرزی و ابهام و تعین‌ناپذیریِ فراگیرنده است.

پی‌نوشت : فلسفه‌ورزی اصولاً یادگرفتن و آموختنِ مسائلی که زمانی فیلسوفان بدان اندیشیده‌اند نیست، بلکه نحوه‌ای خاص از مواجهه با همان مسائل است. هایدگر معتقد است که فیلسوفان را می‌شود بهتر از خودشان فهمید.

[رفرنس‌ها: #هایدگر : #مسائل_اساسی_پدیدارشناسی/ترجمه‌ی پرویز ضیاء شهابی ـــ و هایدگر: پرسش از تکنولوژی ـــ و #کارل_یاسپرس: درآمدی به فهم فلسفه ورزی او / #نیچه/ ترجمه‌ی سیاوش جمادی / نشرِ ققنوس ]

#M_Rezaeian
Thanks to #Farbod_Bagheri
#فلسفه

نیستی در فلسفه #هایدگر
نویسنده: #ایمان_مطلق

آیا میتوان نیستی را ابژه ی تفکر خود قرار داد و به آن اندیشید؟ برای تفکر به نیستی باید چه چیز را فرادید خود قرار دهیم که متعلق شناسای ما قرار گیرد؟ آدمی به طور قطع و قالباً تنها به چیزی میتواند بیاندیشد و آن را مورد پرسش قرار دهد که آن چیز را فرادید خود قرار دهد. اما آیا نیستی میتواند به مثابه یک چیز در پیش روی ما قرار گیرد؟
در گفتگوهای روزمره و در میان خیل عظیم مقالات و مجلات علمی بسیار از نیستی یا عدم شنیده، گفته و خوانده ایم، و در لفظ چنان از آن بهره میگیریم که گویی نیستی چیزی است (هست) که دارای این یا آن خصوصیات هست و این و آن نیست!‌ یعنی نیستی به مثابه یک هستنده (موجود). اما آیا ما تنها درگیر لفاظی و محدودیت زبانی نمیشویم در هنگامی که نیستی را به مثابه یک موجود فرض میگیریم و این در حالی است که نیستی دلالت بر لاموجود و غیر هستننده دارد و اگر چنین کنیم مگر کاری جز این کرده ایم که دچار مغلطه ی جمع نقیضین شده ایم؟
نیستی نفی محض موجود است یا به زبان هایدگر ” نیستی یعنی هیچ چیز

▪️اما این چیز (چیز) یا (موجود) چیست که نیستی آن نیست؟ هایدگر مینویسد: “سنگی که در راه است چیز است و خاکی که در کشتزار است. سبو چیزی است، چشمه هم چیزی است. اما مگر شیری که در سبو است چیز نیست؟ آب چشمه چطور؟ این هم چیزی است، چنان که آن هم چیزی. …همه ی اینها را فی الواقع، چیز باید دانست، حتی اگر از نام (چیز) آن بخواهیم که چنان چون چیزهایی که برشمردیم، نموده نمی آید، خود را نشان نمیدهد. چیزی چنین که نموده نمی آید یعنی یک شئ فی نفسه، به زعم کانت مثلا کل عالم است. چنین چیزی، حتی، خود خداست. اشیا فی نفسه و چیزهایی که نموده میاید، همه ی موجودات را، اصلا هر چه را که هست، در زبان فلسفه چیز میگویند.

▪️و یا در متافیزیک چیست مینویسد:‌” آنچه هرگونه نسبتی با جهان معطوف به آن است خود موجود است _ و دیگر هیچ.آنچه هر ایستاری از سوی آن هدایت میشود، خود موجود است _ و فرا تر از آن هیچ.آنچه در رویکرد پژوهشی در معرض هجوم واقع میشود خود موجود است _ و افزون برآن هیچ.

▪️حال که در میابیم که نیستی نمیتواند موجود باشد، پس چگونه ما درکی هرچند مبهم از این مفهوم داریم؟ آیا در پی کشف معنای هستی که در تضاد با این مفهوم است میتوان درکی از معنای نیستی را بدست آورد؟ آیا با کنکاش در آنچه نیست، نیستی و با تقلیل این مفهوم میتوان به خود نیستی به ماهو رسید؟ پس تلاش خود را اینبار این چنین ادامه میدهیم که با تعریفی از هستی به آنچه که آن نیست، یعنی هستی برسیم.

▪️هایدگر در نوشته های خود به کرات تاکید میکند که هستی خودش هستنده ای یا چیزی در میان سایر هستندگان و چیزها نیست بلکه چیزی است که به آنها تعین و معنا میبخشد چنانچه مینویسد: ” آنچه ما در جستجوی آنیم، یعنی هستی،‌چیزی است که هستندگان را به منزله ی هستی تعین می بخشد و بر مبنای آن هستندگان پیشاپیش فهمیده میشوند… هستی هستندگان خود یک موجود نیست.” اینکه ” در مواجه با هستندگان به منزله ی هستنده یک درک ماتقدم {از هستی آنها} وجود دارد خود یک راز و معماست.” و در نهایت در هستی و زمان چنین مینگارد‌ ” هستنده هست، ناوابسته به تجربه،‌شناخت و درکی که از طریق آنها گشوده،‌مکشوف و تعیین میشود. اما هستی (هست) تنها در فهم هستنده ای که چیزی همچون فهم هستی به هستی اش تعلق دارد. از این رو هستی ممکن است به قالب مفهوم درنیامده باشد،‌ اما هرگز کاملاً نافهمیده نیست. در پرسمان انتولوژیکی، هستی و حقیقت از دیرباز با یکدیگر پیوند یافته اند،‌البته اگر کاملاً اینهمان نشده باشند. از اینجا همبستگی ضروری میان هستی و فهم مستند میشود، هرچند که شاید بنیادهای نخستینی آن پنهان باشند

▪️با توجه به آنچه آورده شد و درکی که راقم از متن هستی و زمان به طور خاص درک کرده است،‌ هستی همان وجه مشترک همه ی هستندگان است که به صورت پیشداده انسان درکی از آن دارد که این امر پیشداده مقدم بر هر نوع فهم و درکی نسبت به هر مفهومی است. پس باید مفهوم نیستی نیز چون مفهوم هستی، امری پیشداده ای باشد که در آنجا که هستنده ای نیست که دارای هستی باشد، این مفهوم به صورت سلبی چهره بنمایاند.
پس راه رسیدن به مفهوم نیستی نیز، چون هستی -که هایدگر آنرا در هستی و زمان نشان میدهد- از راه یک هستی شناسی (آنتولوژی) ای صورت میگیرد که نقطه ی آغازش را از انسان یا دازاین بیآغازد.

هایدگر در خصوص انتخاب دازاین به جای انسان توضیحاتی دارد که مقدمتاً برای ورود به کشف معنای نیستی لازم میاید. وی مینویسد: ” ما نام دازاین را به عنوان آن ساحت بنیادین که عرصه ی قیام انسان بماهو انسان است برگزیدیم تا با تک واژه ای هم نسبت هستی با ذات انسان و هم نسبت ذاتی انسان با گشودگی یا (انجا)ی هستی بماهو هستی را بیان کنیم.
واژه ی دازاین نه جعل اصطلاحی دیگر
به جای واژه ی آگاهی است و
نه جعل نام ان چیزی است که به هنگام سخن گفتن از آگاهی آهنگ بازنمودش را داریم، بلکه (دازاین) نامی است برای آنچه ابتدائا همچون مقام یا، به عبارتی، همچون جایگاه حقیقت هستی تجربه میشود و آنگاه باید بر حسب این تجربه اندیشیده گردد. ذات دازاین در آن است که در گشودگی او، خود هستی است که اعلام حضور میکند، که روی از ما نهان میکند، که خود را عطا میکند و آنگاه روی بر می‌گرداند،بی آنکه این حقیقت هستی در، دازاین کارش به سر رسد.
▪️دازاین هستنده ای است که همیشه خود من آنم، هستی آن همیشه از آن من است. این تعین تقویمی اونتولوژیکی را نشان میدهد نه چیزی بیش از آن را…. این هستنده همواره یک من است نه دیگری

▪️دازاین که در لغت به معنی (آنجا- هستن) است، تنها هستنده ای است که اگزیستانس دارد و این وجه ممیز او با دیگر موجود است، (اگز) به معنای بیرون، و (سیستانس) به معنی ایستاندن است. یعنی دازاین موجودی برون ایستانست. این برون ایستایی به این معناست که دازاین قادر است در بیرون از خود ایستاده و خود را به ظهور خود برساند. دا-زاین (آنجا-هستن) که در-جهان- هستن را نیز به ذهن متبادر میکند -دازاین هستنده ایست که در جهان یا عالم زندگی میکند- هستنده ایست که خود را در جهان پیش روی دارد. پس دازاین به واسطه ی در-جهان- هستنش، هستنده ای مکانمند و زمانمند است. دازاین زمانمندی است که هم در گذشته است و هم در حال و هم در آینده. دازاین به واسطه ی فرهنگ و سنتی که در آن پرتاب شده است گذشته خویش و قوم خویش و به دلیل آنکه همیشه امکاناتی فراروی خویش دارد (اختیار دارد) همیشه در آنجا و در آینده است. ” هایدگر با کاربرد اصطلاح دازاین خواهان تخریب تصویر دکارتی از هستی و آدمی و نسبتی است که مطابق با این تصویر میان انسان (سوبژه) و جهان (ابژه) وجود دارد. چرا که به اعتقاد هایدگر “سوبژه و ابژه مقارن و هم معنا با دازاین و عالم نیستند.”و شناخت عالم حالتی مبتنی بر رابطه ی وجودی دیگری میان آدمی با جهان است که از سنخ رابطه ی ادراکی میان فاعل شناسا و متعلق شناسایی نیست. هایدگر این رابطه ی بنیادین و غیر ادراکی میان دازاین با جهان را “در جهان هستن” می نامد.

▪️دازاین از آنجا که هستننده ایست که در جهان میزید و هستی اش زمانمند است، که این زمانمندی خود نشان از آن دارد که دازاین هستی ای متناهی دارد و مرگ به عنوان قطعی ترین امکان همیشه پیش روی اوست سبب میشود که این هستنده ترس آگاه باشد. “ترسیدن به مثابه امکان خفته ی در-جهان- هستن یافت حال مندانه، یعنی (ترسمندی)، پیشاپیش جهان را از این حیث گشوده است که بر پایه ی آن چیزی همچون امر ترسناک ‌میتواند نزدیک شود….چیزی که ترس به خاطر آن میترسد خود همان هستنده ی ترسنده، یعنی دازاین است. فقط هستنده ای که در هستی اش هم همین هستی را دارد، میتواند بترسد… ترس همیشه دازاین را، گرچه به درجات مختلفی از آشکارگی، به مثابه هستنده ای که در آنجای خویش است برملا میکند…. دازاین غالبا در وهله ی اول بر افق چیزی که مشغول آن است هست.

▪️ترس آگاهی سبب آن میشود که هستنده ی ترسنده (دازاین)، هستندگان دیگر را از کف بدهد و تنها متمرکز به چیزی شود که از آن ترسیده است و پس از خروج از آن موقعیت ترسناک،دازاین خودش نیستی را با به یادآوری موقعیت میتواند اثبات کند. بدین معنا که در لحظه ی ترسیدن هستندگان برای او به نیستی تبدیل شده اند و چون نیستند دیگر به مثابه یک ابژه نمیتوانند پیشروی او قرار بگیرند. ” عدم در ترس آگاهی آشکاره میگردد. اما نه چونان موجود. بعید تر آنکه عدم داده ای باشد چونان ابژه. ترس آگاهی نیز ادراک عدم نیست. در عین حال، عدم از طریق ترس آگاهی و در ترس آگاهی آشکاره میگردد، هرچند باز هم نه آنچنان که عدم در این حال از کلیت موجودات که حال غرابت بدان ها بسته است خود را گسلیده و جدا دارد.

▪️کل موجودات فی نفسه در حالت ترس آگاهی نیست نمیگردد. اما بعید تر آن است که ما نفی کلیت موجودات را عملی کنیم تا مگر از این طریق نخستین بار به عدم ره یابیم.

▪️اما به عنوان آخرین پرسش فهم پیشداده از نیستی چه امکانی را برای دازاین فراهم میکند؟ هایدگر بر این باور که از درک ذاتی نیستی است که دازاین میتواند موجود به ماهو موجود را پیش روی خود قرار دهد. ” تنها بر بنیاد گشودگی آغازین عدم است که دازاین انسانی را توان رویکرد و رهیافت به موجودات است.

▪️اگر دازاین خود را پیشاپیش فراپیش عدم فرا نمیداشت، پس مرگ نمیتوانست نه به موجودات تعالی داشته باشد نه حتی با خودش. اگر گشودگی سر آغازین عدم نبود،‌ هرگز نه خود بودن {در میان بود} نه آزادی.

▪️پس نیستی یک مفهوم پیش داده ی خاص دازاین ،به مثابه ی رهیافتی برای بیرون کشیدن موجود از موجودات از برای فهم موجود به ما هو موجود است.

نیستی در فلسفه #هایدگر
نویسنده: #ایمان_مطلق
.


چرا کشیش گریگوری همه بانوان شهر را «مالنا» می‌بیند؟!

🖊 #غلامرضا_علیزاده

♈️ #مالنا (malena) فیلم مشهور و جنجال برانگیز به‌کارگردانی #جوزپه_تورناتوره است که به سبب جذابیت تنانه نقش اول آن، که با بازی درخشان #مونیکا_بلوچی انجام گرفت، محل گفتگوی مخاطبان و منتقدان بود.

  ♈️«مالنا» ابتدا بی‌آنکه خود بخواهد هدف نگاه های طمع آلود نوجوانان و آنگاه متنفذین و حتا وکیل خود قرار می گیرد و سرانجام در مسیری می‌افتد که افسران متجاوز آلمانی در جنگ جهانی دوم برای دستیابیِ او، گوی سبقت را در رغبت بدو از یکدیگر می‌ربایند!

♈️در اين فيلم، آن چه بیش از هر چیز خود را بازنمایی می‌کند، #ابژه_جنسیِ زن است، زیرا تمجید از جنسیت زن تنها او را در حدِ قهرمان «پورن» فرو می‌کاهد. اینجاست که #اما_داناهیو در کتاب خود تحت عنوان "اتاق"می‌گوید؛
«برای همخوابگی دو جنسیت، تفاهم بین دو جسم کافیست! اما برای هماغوشی، لاجرم باید تناسبی بین دو روح اتفاق بیفتد.»


جهت فهم دقیق این مطلب از مفهوم #دازاین که #هایدگر شارح آن بوده، وام می‌گیرم؛ 

♈️ می‌دانیم که دازاین، گشوده به دیگری است و این گشودگی به کشف دیگری بوسیله برون سپاری خویش، منجر می‌شود. (برون خویشی دازاین) به دیگر معنا؛ دازاین راهی به دیگری می‌یابد. راهی که او را همواره مشتاق‌تر می‌سازد.

♈️ذیل چنین پیش فرضی است که «اوشو» در #سکس_وفرا‌آگاهی چنین رخداد عاشقانه‌ای را می‌ستاید. در سایه چنین پدیده‌ای، طرفین خود را نه به مثابه سوژه، و جنس زن نیز نه به منزله‌ی ابژه، بل‌که خود را، دو «دازاین» گشوده به روی هم می‌بینند.
اگر چنین فعل و انفعال مقدسی رخ دهد، دو نفر خود را بخت‌یار می‌بینند و احساس خوشبختی می‌کنند. در غیر این صورت زوجین در حد دو پارتنری باقی می‌مانند که منتهای آمال شان کمینه‌ای تحت عنوان «ابژکتیویسم جنسی» خواهد بود و به دیگر معنا؛ چون کوههایی سرد و منجمد باهمند و اما هر کدام‌شان به تنهایی به زندگیِ رقت‌انگیزشان ادامه می‌دهند.

با این مقدمه مطوّل، اکنون بخوبی این نکته را فهم می‌کنیم که چرا شارحان دینِ تاریخی همه جامعه‌ی هدف را ذیل مفهوم ابژه جنسی تبیین می‌کنند.

♈️ از منظر این دسته از فقیهان، زن یک ابژه است. از همین رو، همه مصادیق حضور زن در اجتماع، با این نگاه فهم می‌شود. بنابر این جای شگفتی نیست اگر به پستان‌های گرگ لوگوی تیم فوتبال آ.س. رم ایتالیا هم حساس شوند و حکم به سانسور آن دهند. و یا صوَر قبیحه‌ای! چون نقاشی دختری بازیگوش زیر درختی در روی جلد کتاب‌های درسی، توجه‌شان را بخود جلب کند، یا آن چنان که رییس اسبق صداوسیما می‌گفت؛ برخی‌ها نسبت به صدا و چهره گوینده زنِ خبر نیز متذکر شوند و انذار دهند!

♈️ مرادِ نویسنده از بسط این مفهوم آن است که؛ اگر نگاه فاعلِ شناسا، زن را بعنوان ابژه جنسی نبیند، اتفاق ناخوشایندی در اندرون نخواهد افتاد. حتا شیطان هم به مثابه‌ی مفهوم برکشیده از دل ادیانِ ابراهیمی به خلوتگاه آنان رسوخ نخواهد کرد، چرا که شیطان یا هر آنچه نیرویِ شرش می‌خوانند، از پندار آدمی بر می‌خیزد؛ نه آن‌ که بر سنگ‌های منجمد، مجسم گردد.

در شگفتم از این که؛ کشیش گریگوری از پشت بامِ کلیسایِ فلورانس، شهر را می‌پاید و  شوربختانه هر جنبنده‌ای را مالنا می‌بیند!


tahlilvarasad